بنابراين، در عمل مىرسد به اين كه او محل تجلّى اسماى پروردگار مىشود.
زانكه ملت فضل جويد يا خلاصپاك بازانند قربانان خاصنى خدا را امتحان مىكنندنى در
سود و زيانى مىزنندپاك مىبازد نخواهد مزد اوآنچنان كه پاك مىگيرد ز هومىدهد حق
هستيش بىعلتىمىسپارد باز بىعلت فتى
اخلاص در عبوديّت
اخلاص در عبوديت همه موارد بالا را شامل مىشود كه بنده مخلص:
(ابتغاء لوجه الله)
را در نظر دارد; چرا كه او سزاوارى خدا را مىبيند و حلاوت ناشى از سركردن با
خدا را مىخواهد.
اگر پروانهاى را در نظر بگيريم كه دور شمع مىچرخد، البته گرما را احساس مىكند و
حالت خوبى است، اما به هر حال، درك غيرمستقيم است و حالت ديگر پروانه موقعى است كه
در آتش بسوزد و عين ادراك شود.
دل من درس عشق و عاشقى را شبى در مكتب پروانه آموختسحر پروانه را ديدم در آتشكه
مىخنديد و جان مىداد و مىسوخت،
نيّت
نيّت، قصد انجام دادن فعل است و واسطه ميان علم و عمل است; چرا كه تا چيزى
دانسته نشود، ممكن نيست قصد به عمل آن شود و تا قصد نشود، اجرا نمىشود.
اما مىدانيم كه هدف اعلاى حيات، رسيدن به پروردگار است.
در اين امر دانستن نيّت و عمل قرار مىگيرد.
بيان روشنتر اين كه نيّت، مقصد و مقدّمه عمل است.
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد:
(قل كلّ يعمل على شاكله)
بگو:
«هر كس، بر حسب ساختار ]روانى و بدنى[ خود عمل مىكند.»
پس نيّت، كه مقدّمه عمل است، نيّت خوب يا بد، مقدّمه عمل خوب يا بد است و نيّت الهى
مقدّمه عمل الهى است و رسيدن به خدا.
نيّت پاك، عبارت است از نيّت خالص، كه در همه امور فقط براى خدا باشيم:
(فادعوا الله مخلصين له الدّين)
پس خدا را پاكدلانه فرا خوانيد.
و در روايات داريم كه بندگان خدا، سه دستهاند:
دسته اوّل، آنان كه خدا را از روى ترس عبادت مىكنند و اين عبادت بردگان است; و دسته
دوم، آنان كه خدا را از روى طمع و چشمداشت عبادت مىكنند و اين عبادت تاجران است; و
گروه سوم، آنان كه خدا را براى سزاوارى او (نيت پاك الهى) عبادت مىكنند و اين عبادت
آزادگان است.
به نظر مىرسد عبادت دو گروه اوّل براى خود و خودپرستى است; چرا كه بازگشت عبادت
آنان به همان علايق و مشتهيات نفسانى است و چون خودپرستى، با خداپرستى جمع نمىشود،
اين دو گروه نه تنها قابل قبول نيستند، بلكه قابل ايراد هم هستند.
اما عبادت دسته سوم در سزاوارى خدا و عشق به اين سزاوارى است و اين عبادت اولياى
خداست.
گاهى اولياى خدا در مراتب متعالى تقرب به خدا، حتّى در توقعات مشروع، احتياط و دورى
مىكنند.
حُسن خلق
حسن خلق، خوشرفتارى با مردم است كه اين امر، حسن ظاهر و خوشرفتارى است و اگر
جوشش حُسن باطن باشد، ارزشمند است.
حسن باطن، گواه بر جميع صفات خوب است و در اين صورت، انسان از رذايل اخلاقى پاك
شدهاست.
اگر حُسن ظاهر، نشان حقيقى از جوشش حُسن باطن و صفات خوب باطن نباشد، رفتارى،
ساختگى و دور از حقيقت است و مهمتر اين كه به درد تعالى شخص نمىخورد.
بايد در وضعيّتى باشيم كه ظاهر ما، نشان از باطن ما باشد:
از كوزه همان برون تراود كه در اوست.
نتيجه حسن خلق
در آن دنيا، اخلاق ما صورت ما مىشود; اگر اخلاق انسانى داشته باشيم، صورت
انسانى و اگر از اخلاق حيوانى برخوردار باشيم، صورت حيوانى خواهيم داشت.
وسرانجام بهشت و دوزخ ما، صورت عمل ما خواهد بود; چرا كه:
سيرتى كان بر وجودت غالب استهم بر آن تصوير حشرت واجب استو اولياى ويژه خدا، در اين
دنيا نيز، اين احوال باطنى و ظاهرى افراد را مىبينند (مانند داستان زيد بن حارثه) و
همين است كه ما بايد هميشه دعايمان اين باشد:
(ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنةً وفى الآخرة حسنةً)
و همين است كه خداوند بزرگ در باره حضرت رسول در قرآن كريم مىفرمايد:
(وإنّك لعلى خُلق عظيم)
و به راستى كه تو را خُلقى والاست!حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) همواره دعا
مىفرمود كه:
أللّهم حَسِّنْ خُلقى وجنّبنى منكرات الأخلاق.
خدايا مرا به مكارم اخلاق آراسته و از رذايل نفسانى پيراسته فرما.
مكارم اخلاق چنان با اهميّت است كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بعثت خود را براى
آن مىداند; چرا كه فرمود:
«بعثت لأتمّم مكارم الأخلاق.»
صبر
صبر، نگهدارى نفس بر طبق مقتضاى عقل و شرع است و همچنين نگهدارى است از بيتابى
در موقع سختى و مشكلات.
بنابراين، بهتر است بگوييم:
صبر، ملكه قوّت و صلابت نفس است كه در نتيجه آن، نفس در برابر ناملايمات متأثر
نمىشود و در برابر هوسها تسليم نمىگردد و در امر شرع و عقل و عمل به آن ثابت قدم
مىشود.
از مهمترين مصاديق صبر، رسيدن به هدف عالى حيات است كه خداوند در آيه 22 سوره رعد
مىفرمايد:
(والّذين صبروا ابتغاء وجه ربّهم)
، كه همان صبر در راه رسيدن به اسماى خداست و در طلب رضايت خدا، صابر بودن از
شرايط حتمى راه است.
و از اسماى خدا نيز كه در دعاى جوش كبير، ذكر شده يكى «صبور» (= صبر دهنده) و صبّار
(= صبركننده) است.
بنابراين، اگر قرار است انسان به هدف اعلاى حيات ـ كه قرارگرفتن در فضاى اسماى
پروردگار است ـ نايل شود، صبر يكى از باارزشترين صفات انسان است و همين است كه در
قرآن كريم آيات متعددى براى صبر داريم; من جمله:
(يا أيّها الّذين آمنوا صبروا وصابروا ورابطوا)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صبر كنيد و ايستادگى ورزيد و مرزها را نگهبانى
كنيد.
(إنّما يوفّى الصّابرون أجرهم بغير حساب)
بىترديد، شكيبايان پاداش خود را بىحساب ]و به تمام[ خواهند يافت.
(إنّ الله مع الصّابرين)
خدا با صابران است.
و در روايت است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود:
هنگامى كه نامههاى اعمال گشوده مىشود و ترازوى عدالت پروردگار، نصب مىگردد، براى
كسانى كه گرفتار بلاها و حوادث سخت شدهاند و بر آن صبر ورزيدهاند، نه ميزان سنجش
نصب مىشود و نه نامه عملى گشوده مىگردد.
صبر بر دو قسم است:
يكى صبر بر آنچه خداى متعال امر و نهى كرده; يعنى صبر در عمل به واجب و دورى از
حرام و گناه، و دوم صبر بر مشكلات و بلاها.
صبر مخصوص انسان است.
در حيوانات و فرشتگان صبر نيست.
صبر در مبارزه انسان براى رسيدن به منِ اصلى و خدا و دورى از منِ مجازى، بسيار كمك
كننده است.
گفت پيغمبر خداش ايمان نداردهر كه را نبود صبورى در نهادصبر ار با حق قرين كردى
فلانتو بيا، والعصر را آگه بخوانصد هزاران كيميا حق آفريدكيميايى همچو صبر آدم
نديدصبر گنج است اى برادر صبر كنتا شفا يابى گنج كهنصبر، ضدّ جزع (= بىتابى) است كه
گفتهاند:
جزع، نمايانگر ظلمت درون و صبر، نمايش نور درون و حكمت است.
صبر، همان ثبات نفس در برخورد با مسائل و امور زندگى است و بهجت داشتن و لذت يافتن
از آنچه از جانب خداست و اين كه هر چه از دوست رسد، مطلوب است و سرانجام خيلى از
امور، در زندگى ما امتحان پروردگار است كه اجر صبر، از بهترين پاداشهاست و گاهى از
شكر نعمت برتر است.
صبر از ايمان ببايد سر كلهحيث لا صبر فلا ايمان لهبنشين ترش از گردش ايام كه صبرتلخ
است وليكن برشيرين دارد،
رضا
رضايت و راضى بودن، معناى روشنى دارد، و آن اين كه هر چه به حكم مدبر حكيم،
اقتضا و تدبير شده، بنده بر آن تسليم و رضا داشتهباشد و شايد رضا مقامى برتر از صبر
باشد; چرا كه صبر، تحمل بر مشكلات است، اما رضا، تسليم و خشنودى است.
رضا مثل ديگر صفات پسنديده، از اسماى حُسناى پروردگار متعال است; چنان كه در جوشن
كبير مىخوانيم:
«يا ذا العفو والرّضا!»
(= اى صاحب بخشايش ورضا) و باز در همين دعا داريم «يا رضىّ!»
(= اى راضىترين).
از اين رو، ما كه همه تلاشمان اين است كه در جهت اسماى او حركت كنيم و محلّ تجلّى
اسماى او قرار گيريم، بايد تلاش در جهت رسيدن به صفت رضا داشتهباشيم، تا محلّ تجلّى
اسم رضا قرار گيريم.
انسانِ خدا، مىداند كه هرچه واقع مىشود، از مشيّت و اراده حق تعالى است و از روى
علم و مصلحت اوست، نه اين كه مىداند، بلكه مىبيند:
بىرضا او نيافتد، هيچ برگبىقضاى او نيايد هيچ مرگبىمراد او نجنبد هيچ رگدر جهان ز
اوج ثريا تا سمكاز دهان لقمه نشد سوى گلوتا نگويد لقمه را حق كادخلوادر زمينها،
آسمانها، ذرهاىپر نجنباند نگردد پرهاىجز به فرمان قديم نافذششرح نتوان كرد و جلدى
نيست خوشرضا، مراتبى دارد:
مرتبه اوّل:
انسان به آنچه وارد شده، ناخوش است، اما به اميد اجر خدا، صبر مىكند و اين
مرتبه، مراتبى از صبر است.
مرتبه دوم:
انسان به آنچه وارد شده، راضى است; زيرا آن را از حكم مدبر حكيم مىداند.
در بلا هم مىچشم لذات اومات اويم مات اويم مات او
مرتبه سوم:
ي دراين مرتبه، شخص به علت فزونى عشق و محبت به حق تعالى، اص درك الم و مصيبت و
بلا را نمىكند و حتى آن را نمىبيند، و چون در مقام بىخودى است و با چشمى كه از
پروردگار وام گرفته (رسيدن به اسم رضا) به امور نگاه مىكند.
بنابراين، خودى در ميان نيست.
ميل خود را او همان دم سوختهاستكه چراغ عشق حق افروختهاستدوزخ اوصاف او عشق است و
اوسوخت مر اوصاف را او مو به موو اين مرحله عالى از رضا، همان فناء فى الله است و
در اين مقام، كه مقام اولياى خداست، او به اسم رضا رسيدهاست:
چون قضاى حق، رضاى بنده شدحكم او را بنده و خواهنده شدبىتكلف نى پى مزد و ثواببلكه
طبع او چنين شد مستطاب زندگى خود نخواهد بهر خودبلكه خواهد از پى حكم احدمىگويند كه
انس بن مالك ده سال با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) محشور بوده است.
بعد از رحلت پيامبر، از او پرسيدند درباره رسول الله.
انس گفت:
«كارى را كه انجام دادم، هرگز نفرمود چرا انجام دادى و كارى را كه انجام ندادم،
نفرمود چرا به جا نياوردى، و آنچه بود، نفرمود كاش نبود، و آنچه نبود، نفرمود كاش
مىبود و فقط مىفرمود اگر مقدّر مىبود، مىبود.»
شكر
شكر، در لغت به معنى ثنا گفتن و تلافى كردن نعمت منعم، با نيّت، زبان و عمل
است.
شكر با نيّت:
يعنى قصد تعظيم و بزرگداشت و ستايش صاحب نعمت، و لازمه آن، شناخت و علم به علل
نعمت منعم است.
شكر با زبان:
اظهار اين امر به زبان به گونهاى كه با مقام منعم و مقدار نعمت او مناسب باشد.
شكر در عمل:
يعنى نعمت را در همان راهى كه منظور نظر منعم است، به كاربردن و در راه خلاف
رضاى منعم، به كار نگرفتن.
آنچه گفتيم، قانون كلّى شكرگزارى است، امّا شكرگزارى خدا، با به كارگيرى همه
نعمتهاى او ميسّر خواهد بود.
در باره شكر نيز مثل ديگر صفات حسنه، لازم به ذكر است كه يكى از اسماى حُسناى
خداوند متعال، اسم «شكور» است; يعنى خداى متعال، خود، شاكر نفس خود است، چرا كه در
واقع اوست فاعل خيرات.
پس، به اعتبار آن كه احسان خود ذكر مىكند، شاكر است.
و از طرفى، چون هر عمل خيرى، به حول و قوّه اوست، خداوند، مشكور است (= شكر گفته
شده) و شايد همين علّت آن باشد كه به صيغه مبالغه ذكر شده است; يعنى شكور (= بسيار
شكر كننده) و قرار شد كه تلاش ما، همه در رسيدن به آن اسماى خدا باشد، و لذا جايگاه
شكر را در رابطه با اسماى خدا به خوبى متوجه مىشويم.
به جاى آوردن شكر خدا، خود شكر است و اين شكر، شكرى ديگر مىطلبد، و لذا در نهايت از
شكر خدا عاجز هستيم، و همين است كه خداوند به موسى(عليه السلام) فرمود:
«اى موسى! شكر به جاى آور.»
موسى عرض كرد:
«پروردگارا! چگونه حق شكر تو را به جاى آورم، در حالى كه هرگاه شكر تو را به جاى
مىآورم، اين خود نعمتى است كه شكرى مىطلبد؟!» خداوند فرمود:
«با اين معرفت، شكر مرا به جاى آوردى.»
و همين است كه در قرآن كريم آمده است:
(وإِن تعدّوا نعمت الله لا تُحصوها)
واگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمىتوانيد آن را به شمار درآوريد.
و همين است كه حضرت على(عليه السلام) در شروع نهج البلاغه مىفرمايد:
ولا يُحصى نعمائه العادّون.
و حسابگران هرگز نتوانند نعمتهايش را شماره كنند.
و به همين دليل است كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
(وقليل من عبادى الشّكور)
و اندكند بندگان شكرگزار من.
هر بن موى من ار گردد دهانهر دهانش را بدى هفتصد زبانكى توانآيم برون از چند و
چونآيم از يك عهده شكرت بروننشانه شكر اين است كه انسان، نعمتهاى بدنى و دنيوى، كه
در اختيار دارد، نسبت به آنها امانتدار باشد و تكليف الهى خود را نسبت به آنها درست
انجام دهد، و اين مىشود شكر نعمت و اگر غير از اين عمل كند، مىشود كفران نعمت:
(لئن شكرتم لأزيدنّكم ولئن كفرتم إنّ عذابى لشديد)
اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، ]نعمت[ شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى
نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود،
قناعت
«اقتناء» عبارت است از اعتدال در مصرف مال و خرج كردن آن.
اين حالت، حد وسط بين افراط و تفريط است.
و با قناعت، همين حالت حد وسط و اقتصاد، مترادف است.
قرآن كريم ضمن معرفى بندگان خوب خدا، يكى از ويژگيهاى آنان را چنين بيان مىفرمايد:
(والّذين إذا أنفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواماً)
و كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه ولخرجى مىكنند و نه تنگ مىگيرند، و ميان اين
دو ]روش[ حد وسط را برمىگزينند.
قناعت را چنين نيز مىتوان بيان كرد كه به آنچه داريم، قانع و راضى باشيم و ضد قناعت
حريص بودن است.
سالك الى الله بايد در روش زندگى خود، به زندگى اولياى خدا و برگزيدگانش نگاه كند،
نه به روشهاى دنيازدگان و زيادهطلبان در دنيا.
كسى كه به آنچه خدا داده، خشنود است، خود اين صفت غنى بودن او خواهد بود، و
گفتهاند:
«عزّ من قنع وذلّ من طمع.»
(= در قناعت عزت و در حرص، ذلت است.)زندگى ماشينى عصر حاضر به گونهاى است كه نيازها
بسيار است، و نياز، يعنى فقر، و اين يك فقر واقعى نيست; فقرى است كه در اثر نداشتن
صفات خوب مثل قناعت ايجاد مىشود و ما خود آن را به وجود مىآوريم.
توكّل
توكل در لغت به معناى واگذار كردن كار به ديگران است و در اصطلاح شرع، عبارت
است از اعتماد كردن بر خداوند متعال در جميع امور و تكيه بر اراده او و اعتقاد بر
اين كه، او مسبّب الأسباب است.
البته، اين امر به معناى آن نيست كه گمان كنيم وسايل ظاهرى و طبيعى سببيّت ندارند،
بلكه اين امر بدان معناست كه ضمن توجه و اميد خود به خداى متعال، در تكليف الهى خود
هم نهايت كوشش و سعى را داشتهباشيم و به مقدّرات الهى ينيز كام راضى باشيم.
در قرآن كريم آيات متعددى در باره توكل داريم كه به بعضى اشاره مىشود:
(وعلى الله فليتوكّل المؤمنون)
و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند.
«إنّ الله يحبّ المتوكّلون»
خداوند متوكلان را دوست دارد.
(وأفوّض أمرى إلى الله ... فوقيه الله سيّئات ما مكروا)
... پس خداوند او را عواقب سوء آنچه نيرنگ مىكردند حمايت فرمود.
(ومن يتوكّل على الله فهو حسبه)
وهر كس از خدا پروا كند، ]خدا[ براى او راه بيرون شدنى قرار مىدهد.
در حقيقت، در توكل سالك الى الله به فضاى اسماى وكيل، قيّوم وخير الناصرين، توجه
دارد، و آن كس كه محلّ تجلّى اسماى خدا قرار گيرد، به اصل توكل رسيدهاست كه آن را
مىبيند كه (كفى بالله وليّاً)
و(يوكفى بالله وكي)
و (فهو حسبه)
.
يتوكل، مكمّل تكليف الهى ماست كه ضمن اين كه در تكليف الهى خود كام كوشا هستيم،
تضمين اين تكليف و آنچه در اختيار ما نيست، در توكل تكميل مىشود.
زهد
زهد در لغت عبارت است از ترك و دورى كردن از چيزى.
منظور از زهد در شرع مقدس عبارت است از:
ملكه دورى از دنيا، و عدم وابستگى قلب و بىاعتنايى به آن هر چند موارد حلال آن.
زهد دو مرتبه دارد:
اوّل:
روى گرداندن از حرام و آنچه مورد نهى خداوند است.
دوم:
پرهيز از چيزهاى حلال و مباح و جايز، كه خارج از حدّ منطقى و شرع و عقل باشد.
و خلاصه، زاهد كسى است كه قلب خود را با دنيا گره نزند و علامت آن اين است كه هرگاه
چيزى را از دست دهد، يا چيزى به دست آورد، هر دو را ابزار امتحان پروردگار خود
مىداند، و در محنت، شكر نعمت و در مشكلات، اجر صبر را مواظب باشد، نه خود آنها را
هدف بداند، بلكه بداند كه آنها ابزارى بيش نيستند.
در قرآن كريم درباره زهد داريم:
(ولا تمدّنّ عينيك إلى مامتّعنا به أزواجاً منهم)
و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم ]و فقط[ زيور
زندگى دنياست تا ايشان را در آن بيازماييم، ديدگان خود مدوز.
منظور از اين آيه، نگاه توأم با گرهزدن قلب است كه ضد زهد مىباشد و ترك اين نوع
نگاه، زهد است.
البته، يادمان باشد كه زهد، قطع علاقه و مفتون نشدن است به دنيا، در عين حال كه در
دنيا هستيم.
زاهدى در لباس و موئى نيستزاهد پاك باش و اطلس پوشبنابراين، ابزار را براى بهتر
بندگى كردن، به كار گرفتن، نه تنها جايز و مطلوب است، بلكه ترك كامل آنها با زندگى
مطلوب اين دنيا سازگار نيست و مذمّت شدهاست.
فقط يادمان باشد كه ابزار و وسايل، اعتباريات هستند، و وسيله امتحان ما و نزد ما
امانتند، خوب استفاده كردن و در حد منطق و عقل داشتن آنها، بسيار خوب است; چرا كه
قرار است كه با نردبان اين دنيا، به آن دنيا برسيم و در نهايت، ابزار، روزى از دست
ما گرفته مىشوند.
پس، قلب خود را به آنها گره نمىزنيم و آنها را هدف نمىكنيم.
آيه 23 سوره حديد بر همين مبناست كه مىفرمايد:
(لكيلا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم)
تا بر آنچه از دست شما رفته، اندوهگين نشويد و به ]سبب[ آنچه به شما دادهاست،
شادمانى نكنيد.
خوف و رجا
يمعمو سه نوع خوف داريم:
اوّل ـ خوف معمولىـ خوف از امرى كه به وقوع مىپيوندد و دفع آن در توان ما نيست.
بايد با تلاش و صبر و توكل، با آن برخورد كنيم.
ـ خوف از احتمالات، كه خلاف عقل است.
ـ خوف از پيشامدهايى كه علت آن، مربوط به خود ماست و در اين مورد، بايد خود ما
نهايت مراقبت را داشتهباشيم كه از وقوع آن با صحّت عمل خود پيشگيرى كنيم.
ـ خوف بيجا، كه مربوط به وهم و خيال است و با كمك عقل و تفكّر برين، بايد از اين
نوع خوف رهايى يابيم.
دوم ـ خوف از گناهاناين نوع خوف، از پىآمدهايى است كه پس از انجام گناه، چه در اين
دنيا و يا در آن دنيا، گريبان ما را مىگيرد.
اين نيز مربوط به خود ماست كه با دورى از گناهان و دورى از اخلاق رذيله و با صحّت
عمل مىتوانيم از اين خوف نيز پيشگيرى كنيم.
سوم ـ خوف از خداخوف از خدا، كه تحت نام «خشيّت» مىآيد، با تفكر در عظمت پروردگار،
به انسان دست مىدهد و منظور از خوف و رجا، همين بحث است.
اگر انسان در مقابل اسم جلال و قاهر و عادل خدا قرار گيرد، حتماً حالت خوف، كه در
قرآن «خشيّت» ناميده مىشود، به او دست مىدهد.
صفت خائف، از صفات اولياى خداست و البته در عين خائف بودن به صفت رجا نيز مىرسند، و
در حالت خوف و رجا، توأم، به سر مىبرند.
رجا عبارت است از اميدوارى و انبساطى كه در دل به جهت اميداورى به خدا و قرارگرفتن
در مقابل اسماى غفور و باسط و رحمن و رحيم حاصل مىشود و عوامل اين اميدوارى تهذيب
نفس، اعمال نيكو و عبوديّت ماست.
نتيجه اين كه، انسانِ خدا بايد در عين خائف بودن، رجا نيز داشتهباشد و هميشه بايد
در دل بنده مؤمن خدا، موازنه بين خوف و جا باشد.
خوف از خداى متعال، بدون رجا، و رجا بدون خوف هر دو مذمت شدهاست و همين است كه در
قرآن كريم مىفرمايد:
(ويرجون رحمته ويخافون عذابه)
و به رحمت وى اميدوارند و از عذابش مىترسند.
در روايتى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است كه خوف، نگهبان قلب، و
رجا، شفيع نفس است.
كسى كه خدا را بشناسد، از او مىترسد و به او اميدوار است.
كلام و سكوت
خداوند در سوره الرحمن مىفرمايد:
(خلق الانسان علَّمه البيان)
انسان را آفريد، به او بيان آموخت.
«بيان»، از مهمترين ابزارى است كه انسان در اختيار دارد و بايد مواظب باشد كه از
يگفتار حرام دورى كند و گفتار بىفايده نيز نگويد.
اما يادمان باشد كه اصو كلام زياد، وقتى رونق مىگيرد كه دل و ايمان به خاموشى
مىنشيند; زيرا اگر منِ مجازى سخن بگويد (كه زياد مايل است سخن بگويد) پُر مىگويد و
مخرّب، و گاهى كلام، جوشش باطن و منِ اصلى است.
در اين صورت، بيشتر به دل و عمل مىپردازد و با زبان ميانهاى ندارد.
كم گوى و گزيدهگوى چون درتا ز اندك تو جهان شود پرو در منِ اصلى، حالت انسان تحت
فرمان عقل و تفكر بر من است و بيان، بيان الهى است.
اى خدا بنماى جان را آن مقامتا در او بىحرف مىگويد كلامدر اين صورت، بنده به جايى
مىرسد كه خدا زبان او مىشود يا با زبان وام گرفته از خدا سخن مىگويد.
به هرحال، انسانِ خدا، يا براى خدا مىگويد و يا سكوت مىكند.
سكوت آن است كه زبان را از زوائد گفتار حفظ كنيم، و سكوت آن است كه حاصل بصيرت باطن
باشد، نه اين كه به اجبار، به سكوت وادار شويم.
سكوت دو نوع است:
سكوت عام و سكوت خاص.
سكوت عام، عبارت است از حفظ زبان از تكلم زائد بر ضرورت، كه گفتهاند:
ألصّمت شعار المحبّين وفيه رضا الرّبّ وهو من الأخلاق الأنبياء وشعار الأصفياء.
سكوت، شعار محبّان و باعث خشنودى خداست و از اخلاق پيامبران و شعار برگزيدگان است.
سكوت خاص، حفظ اسرار حرم الهى است براى نامحرمان.
(گاهى اين نامحرم، منِ مجازى و خودِ ناخود است.)عاشق به جوش بهتر دريا خموش خوشتردر
آينه است بهتر، در خاموشى بيانها،
ترك تكلّف
پوينده راه حق، ضمن اين كه بايستى با اجتماع بياميزد و در صحنه زندگى باشد، و
از ضروريات زندگى بهرهبردارى كند، بايد سخت مواظب باشد كه از تشريفات و تجملات و
زوايد بپرهيزد و از طرفى، به شدت مواظب باشد كه از مشغوليات غيرضرورى دورى كند.
و خلاصه، بايد مواظب باشد كه توان خود را صرف چيزهاى بىارزش نكند، و به هر امرى از
امور بر حسب اهميّت آن بپردازد و از هر گونه رسوم و عاداتى كه مانع راه سير و سلوك
است، به شدت بپرهيزيد.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه زيباى همّام، كه اوصاف پارسايان را توضيح مىدهد،
مىفرمايد:
اهل تكلّف نباش و امور خود را آسان بگير و خود را به زحمت مينداز.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
سبك بار باشيد تا برسيد.
لذا بايد سخت مواظب باشيم كه از زرق و برقها و تشريفات، آنچه جز ملامت و كدورت براى
خود و ديگران، چيزى در بر ندارد، به شدت پرهيز كنيم.
رعايت حقوق ديگران
گاه از ديگران بر ما حقى هست; مثل حقوق والدين، حق استاد و حق بزرگان و اولياى
خدا كه بايد پاسدار اين حقوق باشيم.
و گاه نسبت به ديگران بايد حقوقى را رعايت كنيم; مثل نرسانيدن ضرر و زيان جسمى و
روحى به آنها، غيبت و دروغ و استهزا و عيبجويى نسبت به آنها و موانعى كه بر سر راه
آنها ممكن است ايجاد كنيم، و اين حقوق را هم بايد پاسدارى كنيم.
هر دو نوع حقوق، بر ذمّه ماست و اگر آنها را رعايت نكنيم، حق را ضايع كردهايم و اين
حق برگردن ما باقى مىماند.
براى توضيح و روشن شدن اين حقيقت مىگوييم:
نفس هر كس، در باطن وسعتى عجيب و بىنهايت دارد كه اين حالت را بالقوّه همه نفوس
دارند، اما بالفعل عدهاى به آن مىرسند.
پس، اين نفس، كه وسعت بىنهايت دارد، تأثيرپذيرى روى نفسهاى ديگر در باطن دارد.
بنابراين، اگر حق نفسى را ضايع كنيم، اين نفس بر نفس ما اثر مىكند و مانع قرب و سير
و سلوك ما مىشود، چه اين تأثير زودرس باشد و چه ديررس و چه ظاهرى و چه باطنى.
و اين امر، اثرى تكوينى است.
حال اگر اين حق، ضايع شود، ولى صاحب حق به عكسالعمل و اسباب و علل متوجه شود، تا
حدى تأثير باطنى آن روى نفس ما كم مىشود، اما اگر به اين اسباب متوسل نشود، به خدا
واگذار مىگردد و اين حق بر گردن ما مىماند.
حتّى اگر صاحب حق، متوجه نيز نشود، خدا از اين امر آگاه است و همه اين حقوق را
خداوند از ما مطالبه مىكند.
اين، از حجابهاى ظلمانى ميان ما و خدا و از گناهانى است كه در مقابل عواقب آن در
اين دنيا يا آن دنيا يا هر دو قرار مىگيريم.
نتيجه اين كه ضايع كردن حق ديگران، پيامدهاى باطنى دنيوى و اخروى دارد.
بنابراين، بايد حقوق ديگران را شناخت و رعايت كرد.
و در اين راه، از عنايت يپروردگار كمك بگيريم، و در مورد حقهايى كه ضايع كردهايم،
اوّ تا جايى كه مىتوانيم آن را جبران كنيم; و ثانياً پيامدهاى آنچه را گذشته و يا
از يادمان رفته، با دعا و تضرع و طلب خير و عفو و غفران پروردگار تخفيف دهيم:
أللّهم وعلىَّ تبعات قد حفظتهنَّ وتبعات قد نسيتهنَّ وكلّهنَّ بعينك الّتى لا تنام
وعلمك الّذى لا ينسى فعِّوض منها أهلها واحطُط عنّى وزرها وخفّف ثقلها واعصمنى من
أن اُقارف مثلها.
پروردگارا بر من، تبعاتى از حقوق ديگران و مخلوقات تو هست كه آنها را ياد دارم و
تبعاتى هست كه آنها را فراموش كردهام و همه آنها جلوى چشم تو است كه هرگز به خواب
نمىرود و در علم تو است كه هيچ وقت فراموشى ندارد.
پس، در برابر آنها به صاحبان آنها عوض ده و آثار سوء آنها را از من بردار و سنگينى
آنها را از من برطرف كن و مرا از تكرار انها محفوظ دار.
تكليف الهى
ما بايستى در زندگى، هدف خود را فراموش نكنيم.
هدف اصلى، قرب به خداست و همه آنچه در اين دنياست و با ما در ارتباط است، ابزارى
است براى قرب به خدا.
حال، اگر اين ابزار ما را به هدف اصلى برساند، بسيار خوب و پسنديده است و اگر ما را
به هدف اصلى نرساند، اين ابزار، رهزن و ناپسند است.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه قضاوت ما درباره خودمان و ديگران، قضاوت حق باشد نه
قضاوت ظاهرى; يعنى بنگريم كه آن ابزار تا چه حد ما يا ديگران را به خدا رسانيده و
اين ابزار خير است و اگر باعث دورى ما از خدا شده، شرّ است.
حال، اين ابزار هر چه باشد، بايد دقت زيادى داشتهباشيم كه هدف قرار نگيرند، بلكه
وسيله قرب به خدا باشند.
ابزار چيست؟
آنچه ما در اختيار داريم، از مال، مقام، اخلاقيات، نعمتها و يا حتى مشكلات
زندگى، همه ابزارند و بايد مواظب باشيم كه هر ابزارى دو وجه دارد:
ابزارمركب راهحجاب راهامتحان الهىرهزنانجام تكليفهدفعبوديّتدورى از خداقرب به
خدابرخى از ابزار، مانند راستگويى، يك اخلاق حسنه است و خوب است و برخى ديگر، مانند
دروغ، حجاب بين ما و خداست.
پس ابزار مىتوانند خوب و زينت باشند كه زينت بودن هم پسنديده است، اما اصل بر اين
است كه ابزار، ما را به خدا نزديك كند و اين خير است و خلاصه، همه چيز را براى خدا
خواستن، همين است.
ابزار ناپسند
بايد بدانيم كه انسان دوست دارد از نقص به كمال برسد و هر چيزى (ابزارى) كه او
را به اين كمال برساند، دوست مىدارد.
پس، محبت به ابزار براى رفع نقص است، نه اين كه ابزار هدف شود و آنچه منظور و هدف
است كه به آن برسيم (خودِ اصلى و سرانجام، خدا) فراموش شود و فكر نكنيم ابزار و
اسباب، نجاتدهندهاند، كه خدا نجات دهنده است.
اگر در ابزار بمانيم، از رفع نقص دور مىشويم.
اگر كسى ابزار را براى لذّت نفس (بت نفس) بخواهد، اين، همان حب دنياست و گرنه دنيا،
فى نفسه، مظهر جمال و جلال خدا و بسيار خوب است.
بنابراين، معناى ديگرش اين است كه دنيا، آينه حق است، يعنى آينه، نه خود حق.
پس، همه دنيا و هستى و مافيها ابزارى است براى پى بردن و رسيدن به حق.
دوستى دنيا از جهت پىبردن به جمال و جلال خدا خوب است كه همانا حب جمال و جلال است
و اين است كه در قرآن آمده است:
(فأينماتولّوا فثمّ وجه الله)
پس به هر سو رو كنيد، آن جا روى ]به[ خداست.
آيه شريفه بالا، بيان همين حقيقت است و نمىشود كه وجه خدا مذموم باشد.
هر دو عالم چيست، عكس خال اوستهر دو عالم يك فروغ روى اوستبنابراين، اين كه
مىگويند:
«حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»
، دوستى ابزارها و دنياست براى لذت نفس و خودِ مجازى كه اين همان پرستش غير
خداست و مذموم.
خلاصه اين كه در ابزارها (= دنيا، داراييها، تلخيها و شيرينيها)، نبايد سر از پا
نشناسيم و خود را براى آنها به حرام بيندازيم.
مواظب باشيم كه اين ابزار ما را از هدف بازندارد و زرنگيها و حسابگريهاى دنيوى، ما
را فريب ندهد و محبتهاى دنيا ما را سرگرم نسازد.
خداوند، در هر چيزى مىخواهد خودش را به انسان نشان دهد (سخن امام حسين در دعاى
عرفه) و انسان بايد اين مطلب را خوب بگيرد.
نكته مهمتر اين كه اين ابزار را يك روزى از دست ما مىگيرند و ابزارى كه بنا باشد از
دست انسان گرفته شود، هراس (= تشويش فكرى) نيز دارد; يعنى تا ابزار به دست ما
نيامده، حرص (حرص رسيدن) دارد و موقعى كه به دستمان مىرسد، هراس نگهداشتن دارد و هر
وقت مىخواهند آن را از دستمان بگيرند، غصه داريم و همين است كه گروهى هميشه در حال
تشويش ناشى از حرص و هراس و غصّهاند.
اما نكته مهم اين كه ابزار، امتحان پروردگار است و همه لحظات زندگى ما امتحان است.
بنابراين، مهم نيست كه اين امتحان در هنگام تلخى و يا شيرينى باشد، مهم اين است كه
از اين امتحان روسپيد و سرافراز بيرون بياييم.
تكليف چيست؟
بحث پيش، مقدّمهاى بود براى اين كه وظيفه انسان در دنيا چيست و آن، چيزى كه
انجام تكليف نيست كه اين را به نام تكليف الهى مىناميم.
تكليف عبارت است از انجام واجبات و دورى از حرام و اين چيزى است كه بر عهده انسان
گذاشته شده است و اگر فردى آن را انجام ندهد، مورد غضب خدا واقع مىشود و اگر انجام
دهد، قرب به خدا در آن است و تقوا نيز چيزى جز انجام واجب و ترك حرام نيست.
تكليف، به خاطر خداست، نه به خاطرعمل جبرانى و پاياپاى.
(براى مثال، او محبّت كرده، من نيز محبّت كنم و يا چون حقوق مىگيرم، پس كار مىكنم.)
در برخى موارد، تكليف از طرف ما انجام مىشود، اما نتيجهاش، بسته به عواملى بسيار
است.
پس اين نكته نيز مهم است كه نتيجه، فرع بر تكليف است.