تفسير و توضيح
خواص مطالعه در كتاب آفرينش
آيه (95) انّ اللّه فالق الحب و النوى
يخرج الحىّ من الميت...:
اين آيات و چندين آيه ديگر كه در پى مىآيد، بيانگر نمونههايى از شگفتيهاى آفرينش
و عظمت قدرت خداوند است و ذكر اين نمونهها براى جلب نظر مردم به تفكر و تدبّر در
پديدهها و عالم آفرينش است كه از آن پى به توانايى و دانايى آفريننده آنها ببرند و
هم خود از خواص آنها در زندگى خود بهرهمند شود.
در واقع مطالعه در كتاب آفرينش
مىتواند دو هدف عمده داشته باشد كه يكى الهى و معنوى و ديگرى مادّى است و انسان
آگاه در مطالعه خود هر دو هدف را در نظر مىگيرد او با تدبر در موجودات عالم، هم
عاليترين درسهاى توحيد را مىآموزد و هم با توجه به خواص اشياء، نيروهاى نهفته در
طبيعت را به خدمت مىگيرد.
در اين آيات خداوند از چندين پديده مهم
ياد كرده كه يكى از آنها شكافتن دانه و هسته است و اينكه خداوند دانه و هسته را
مىشكافد. وقتى دانه يا هستهاى را در زمين مىكاريم پس از مدتى مىشكافد و رشد
مىكند. چه كسى اين دانه و هسته را در دل خاك شكافت و به آن زندگى و رشد و نموّ
داد؟ دانه تا وقتى در جاى مناسبى قرار نگرفته و نشكافته است، يك چيز مرده است و
آثار حيات در آن ديده نمىشود و اگر ماهها به همين حالت بماند نه تغذيه مىكند و نه
رشد مىكند. هر چند كه در درون آن استعداد شكفتن وجود دارد اما به ظاهر مانند يك
چيز مرده است، ولى چون در جاى مناسبى قرار گرفت و زمينه براى شكفتن آن فراهم شد،
مىشكافد و رشد مىكند و بدينگونه از يك چيز به ظاهر مرده، يك چيز زنده به وجود
مىآيد. بنابراين منظور از مرده در اين آيه دانه و هسته است و منظور از زنده، ساقه
و ريشهاى است كه مىرويد.
شگفت اينكه از همين ساقه بعدها دوباره
دانه يا هسته بهوجود مىآيد. اين است كه مىفرمايد: خداوند از مرده زنده را و از
زنده مرده را بيرون كرد و اين يك دور و تسلسل جالبى است كه در نظام احسن وجود دارد
و تاكنون كسى پاسخ اين سؤال گيجكننده را درنيافته است كه دانه و هسته جلوتر است يا
ساقه و گل؟ مانند اين سؤال معروف كه آيا تخممرغ جلوتر است يا مرغ!
بعضىها در اين آيه، زنده و مرده را به
معناى هدايت شده و گمراه معنا كردهاند ولى به نظر مىرسد كه اين معنا در اين آيه
تناسب ندارد، چون در آغاز آن صحبت از شكافتن دانه و هسته است. البته در بعضى از
آيات قرآنى زنده به هدايت يافته و مرده به گمراه اطلاق شده است مانند:
اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له
نورا يمشى به فى الناس
(انعام/122)
آيا كسى كه مرده بوده پس او را زنده
كرديم و به او نورى داديم كه در ميان مردم با آن راه برود...
آثار قدرت خدا در بامدادان و شبانگاهان
آيه
(96) فالق الاصباح و جعل الليل سكنا...: در آيه پيش نمونهاى از شگفتيهاى قدرت
خدا را در زمين و در دل خاك ارائه داد و اينك در اين آيه نمونهاى ديگر از شگفتيهاى
آفرينش را در آسمان ارائه مىدهد: خداوند شكافنده سپيده دمان است. وقتى افق
مىشكافد و از سوى مشرق عمودى از نور مىتابد و صبح نفس مىكشد، شب دامن خود را
برمىچيند و نوبت روز مىرسد. اين خداست كه شب و روز را جايگزين يكديگر مىكند و شب
را مايه سكوت و آرامش و روز را وقتى براى تلاش و كار قرار مىدهد.
آنچه در روز و شب همواره به چشم
مىخورد آفتاب و ماه است كه همواره طلوع و غروب مىكنند و طلوع و غروب آنها به
روشنى و براى همه كس مشهود است. از اين جهت خداوند در اين آيه آفتاب و ماه را
وسيلهاى براى حساب كردن معرفى مىكند و اين در كنار ساير آثار و فوايد اين دو شيئى
نورانى است كه بعضى از آنها را مىدانيم و بعضى را نمىدانيم.
البته آفرينش آفتاب و ماه و سير آنها
در آسمان، خود از روى حساب و نظم دقيق است، ولى به نظر مىرسد كه منظور آيه بيان
اين معناست كه شما به وسيله آفتاب و ماه، حساب روزها و شبها و ماهها و سالها را به
دست مىآوريد و اين در زندگى بسيار مهم است. به طورى كه در آيه زير هم اين مطلب به
صراحت آمده است:
هوالذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و
قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب(يونس/5)
او كسى است كه آفتاب را درخشنده و ماه
را روشنايى قرار داد و براى آن منازلى تعيين كرد تا شما تعداد سالها و حساب را
بدانيد.
در آيه مورد بحث، پس از توجه دادن به
چند پديده آسمانى كه گفتيم، اضافه مىكند كه اين اندازهگيرى خداوند عزيز عليم است
خدايى كه قدرت و علم دارد و اين پديدهها، همه از آثار علم و قدرت اوست.
مىدانيم كه سير آفتاب و ماه آنچنان
دقيق و منظم است كه مىتوان آن را به طور دقيق اندازهگيرى كرد و لذا ستارهشناسان،
مىتوانند خسوف يا كسوفى را كه دهها سال بعد اتفاق مىافتد از حالا پيشبينى كنند و
ماه و روز و ساعت دقيق آن را بگويند.
ستارگان، راهنماى شبگردان
آيه (97) وهو
الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا به...: يكى ديگر از مظاهر قدرت خداوند را
يادآور مىشود و توجه انسان را به ستارگان آسمان جلب مىكند و مىفرمايد ستارگان را
پديد آورد تا شما به وسيله آنها در تاريكيهاى خشكى و دريا راه خود را بيابيد.
مىدانيم كه ستارگان در شبهاى تاريك بهترين راهنماى كاروانيان در خشكى و
كشتىنشينان در درياست و از قديم با ستارگان راه خود را پيدا مىكردند همانگونه كه
با ستارگانى مانند جدى و سهيل سمت قبله را مىتوان پيداكرد.
نجوم و ستارهشناسى به عنوان يك علم
همواره مورد توجه مسلمانان بوده در آن مطالعات فراوانى داشتهاند و بعضىها هم سعد
و نحس ايام را از طريق نجوم معين كردهاند و از آينده خبر دادهاند كه اين كار از
نظر اسلام حرام است.
پس از ذكر اين مطلب اضافه مىكند كه ما
آيات خود را براى قومى كه مىدانند به تفصيل بيان كرديم. بدينگونه مسلمانان را به
مطالعه پديدههاى عالم آفرينش دعوت مىكند تا با مطالعه آن هم درس توحيد ياد بگيرند
و هم از منافع آنها استفاده ببرند.
منظور از «مستقر» و «مستودع»
آيه (98) وهوالذى انشأكم من نفس واحده
فمستقر و مستودع...: در
كنار پديدههايى كه ذكر آنها گذشت از يك پديده ديگر ياد مىكند و آن نفس انسانى است
كه خود شاهكارى در ميان پديدههاى آفرينش است و مىفرمايد: او كسى است كه شما را از
يك تن آفريد و نسب شما همگى به آدم مىرسد. پس از اين بيان، انسانها را به دو قسم
تقسيم مىكند از قسم اول به عنوان «مستقر» و از قسم دوم به عنوان «مستودع» ياد
مىكند.
مستقر چيزى است كه ثابت و برقرار است،
ولى مستودع چيزى است كه موقتى است مانند وديعه و امانت كه نزد كسى مىگذارند و سپس
برمىدارند. حال بايد ديد كه منظور از مستقر و مستودع در اين آيه چيست؟ مفسران
تأويلهاى گوناگونى كردهاند ولى با توجه به سياق آيه كه مربوط خلقت انسان است، ما
اين وجه را ترجيح مىدهيم كه منظور از مستقر رحم مادران و منظور از مستودع صلب
پدران است و آيه اشاره به كلّ انسانها مىكند كه بعضى از آنها در رحم مادر قرار
گرفتهاند و روح بر آنها دميده و صورت بشرى به خود گرفتهاند و به فعليت رسيدهاند
و بعضى ديگر هم هنوز به دنيا نيامدهاند و در پشت پدران و به صورت قوّه هستند؛ يعنى
صورت بشرى نيافتهاند ولى در علم خدا آنها هم روزى به دنيا خواهند آمد. گويا آنها
در پشت پدران به صورت نطفه حالت وديعه و امانت را دارند و چون به رحم مادران منتقل
شدند حالت استقرار و ثبات پيدا مىكنند.
اين وجه در بعضى از روايات هم ذكر شده
است و در بعضى از روايات، اين تقسيمبندى مربوط به ايمان دانسته شده به اين شكل كه
ايمان بعضى از مردم مستقر يعنى پايدار است و ايمان بعضى ديگر مستودع؛ يعنى ناپايدار
و موقتى است. اين تأويل و تفسير هم مىتواند يكى از بطون قرآن باشد.
در آيه زير كه درباره حيوانات و
جانداران است، مستقر و مستودع به همان معنايى است كه گفتيم؛ يعنى مستقر حيواناتى
هستند كه به فعليت رسيدهاند و مستودع حيواناتى هستند كه به فعليت نرسيدهاند:
وما من دابّة فى الارض الاعلى اللّه
رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين(هود/6)
هيچ جاندارى در زمين نيست مگر اينكه
روزى آن برخداست و مستقر و مستودع آن را مىداند؛ همگى در كتابى آشكار وجود دارند.
توجه كنيم كه در اين آيه مستقر و
مستودع جانداران هم به علم خدا نسبت داده شد و هم به كتاب مبين كه همان لوح محفوظ
است و اين با همان وجهى كه گفتيم سازگارتر است و علم خدا حتى به ماهياتى كه هنوز
جامه وجود نپوشيدهاند تعلق مىگيرد.
در پايان باز هم تأكيد مىكند كه آيات
را براى قومى كه مىفهمند به تفصيل بيان كرديم.
چند روايت
1 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: فان طلبتم
الحوائج فأتوها بالنهار فانّ اللّه جعل الحياء فى العينين فاذا تزوّجتم فتروّجوا
بالليل فان اللّه جعل اليل سكنا.(63)
امام باقر (ع) فرمود: اگر حوائج خود را
طلب كنيد، روز انجام دهيد، چون خداوند حيا را در دو چشم قرار داده و اگر ازدواج
كرديد، در شب ازدواج كنيد كه خداوند شب را مايه آرامش قرار داده است.
2 ـ قال الصادق (ع): مستقر فى الرحم و
مستودع فى الصلب و قديكون مستودع الايمان ثم ينزع منه ولقد مشى الزبير فى ضوء
الايمان و نوره حتى قبض رسول اللّه (ص) حتى مشى بالسيف وهو يقول: لانبايع
الاّعليا.(64)
امام صادق فرمود: مستقر در رحم و
مستودع در صلب است و گاهى هم كسى از نظر ايمان مستودع (ناپايدار) است كه ايمان از
او كنده مىشود. همانا زبير در نور و روشنايى ايمان راه رفت تا جايى كه وقتى پيامبر
رحلت كرد او با شمشير خود راه مىرفت و مىگفت: جز على با كسى بيعت
نمىكنيم.
(منظور امام اين است كه زبير در اول
ايمان داشت، ولى ايمان او مستودع بود و لذا بعدها با حضرت على در جنگ جمل جنگيد و
هلاك شد.)
3 ـ قال الصادق (ع): المستقر الايمان
الثابت و المستودع المعار.(65)
امام صادق (ع) فرمود: مستقر ايمان ثابت
و مستودع ايمان عاريه شده است.
وَ هُوَ الَّذىآ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجْنا بِه نَباتَ كُلِّ
شَىْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِبًا وَ مِنَ
النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ
الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُشْتَبِهًا وَ غَيْرَ مُتَشابِهِ اُنْظُرُوآا اِلى
ثَمَرِهآ اِذآ أَثْمَرَ وَ يَنْعِهآ اِنَّ فى ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ
يُؤْمِنُونَ«99 »
و او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد پس
به وسيله آن هرگونه گياهى را برآورديم و از آن سبزهاى برآورديم كه از آن دانههاى
بههم پيوسته بيرون مىآوريم و از شكوفه درخت خرما خوشههايى نزديك و باغهايى از
انگورها و زيتون و انار كه همانند و ناهمانند هستند. وقتى ميوه داد به ميوه آن و
رسيدنش بنگريد؛ همانا در آن نشانههايى براى گروهى است كه ايمان آوردهاند (99)
تفسير و توضيح
مظاهرى از نظم موجود در جهان
آيه (99) وهوالذى انزل من السماء
ماء...: اين هم يكى ديگر از
شگفتيهاى آفرينش و مظاهر قدرت خداوند است كه در اين دسته از آيات آمده است.
خداوند كسى است كه از ابرها باران
مىفرستد و باران رحمت او همه جا مىرسد و به وسيله آن هر چيزى كه استعداد رشد و
نموّ دارد رشد مىكند و مىرويد. رستنىهاى گوناگون پديد مىآيد از جمله دانههايى
كه در خوشههاى گندم و غير آن با نظم خاصى روى هم قرار گرفته و در كنار هم چيده شده
است و نيز در درخت خرما به خوبى مشهود است كه از شكوفه آن
خوشههايى بهوجود مىآيد كه نزديك به هم هستند و نيز باغهايى از درختان انگور و
زيتون و انار را مىبينيم كه اين درختان از نظر كلى مانند هم هستند همه آنها ريشه و
ساقه و برگ و شكوفه و گل و ميوه دارند، ولى در عين حال طعم و رنگ و بوى ميوههاى
آنها همانند نيستند و هر كدام ويژگى خاص خود را دارد.
اينها همه از آثار قدرت و علم خداوند
هستند و هر انسانى اگر دقت كند و تأمل و تدبر به عمل آورد هزاران درس توحيد
مىآموزد و از شگفتيها و ريزهكاريهاى موجود در اين پديدهها به آفريننده آنها و
حكمت و عظمت او پىمىبرند. اين است كه پس از بيان گوشههاى از عظمت گياهان و
درختان، مردم را مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرمايد: وقتى اين درختان ميوه دادند به
ميوه آنها و رسيدنش نگاهكنيـد.
تمام فعاليتها و فعل و انفعالات درخت
براى پرورش ميوه و توليد مثل است و با دقت در ميوه درخت و چگونگى رسيدن آن، انسان
از اينهمه نظم و حساب و كارهاى ظريف دچار حيرت و تعجب مىشود.
در پايان، اظهار مىدارد كه در آنچه
گفته شد، نشانههايى براى مؤمنان است. منظور از اين بيان اين است كه همه كس اين
پديدههاى شگفتانگيز را مىبينند، ولى تنها مؤمنان و كسانى كه اهل عناد و لجاجت
نيستند و دلهاى آمادهاى دارند، از آن درس توحيد و خداشناسى ياد مىگيرند.
وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكآءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ
بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ ما يَصِفُونَ «100 »بَديعُ
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ
وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ «101 »ذلِكُمُ اللّهُ
رَبُّكُمْ لاآ اِلهَ اِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى
كُلِّ شَىْءٍ وَكيلٌ «120 »لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ
الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ «103 »
و براى خدا شريكانى از جنّ قرار دادند در
حالى كه خدا آنها را آفريده است و از روى نادانى براى او پسران و دخترانى ساختند؛
او منزه و بالاتر از آن است كه آنها توصيف مىكنند(100) نوآفرينِ آسمانها و زمين
است چگونه براى او فرزندى باشد در حالى كه او همسرى نداشته است و همه چيز را آفريده
و او به همه چيز داناست(101) اين است پروردگار
شما. معبودى جز او وجود ندارد آفريننده همه چيز است پس او را پرستش كنيد و او بر
هرچيزى نگهبان است(102) ديدگان او را درك نمىكنند و او ديدگان را درك مىكند و او
نازك بين و آگاه است(103)
تفسير و توضيح
عقيده ثنوىهادر اثبات دو مبدء
آيات (100-102) وجعلوا للّه شركاء
الجنّ و خلقهم...: مشركان
كه از توحيد خالص و حقيقت ناب دور افتاده بودند، دچار انحرافات گوناگونى شده بودند
كه به بعضى از آنها مانند بتپرستى و ستارهپرستى در آيات پيش اشاره شد و اينك در
اين آيه دو انحراف ديگر آنها نقل مىشود و پاسخ آنها نيز در پى مىآيد.
انحراف نخست اينكه بعضى از مشركان، جنّ
را شريك خدا مىدانستند. گفته شده است كه منظور از اين گروه، ثنوىها و زرتشتيان
هستند كه براى جهان دو مبدء قائلند يكى يزدان يا اهورامزدا و ديگرى اهريمن كه اولى
را خالق خير و دومى را خالق شرّ مىدانستند. اطلاق جنّ به اهريمن اشكالى ندارد، ولى
بايد دانست كه اهريمن غير از شيطان است و اين موضوع را پيش از اين بحث كردهايم. در
روايتى از ابن عباس هم اين آيه به ثنوىها و زنادقه كه منظور همان مجوس است تفسير
شده است.
گفته شده است كه در ميان اعراب جاهلى و
بعضى از اقوام گذشته موجودات نامرئى كه همان جنّ هستند مورد پرستش بود و آنها را
همسران خدا مىدانستندكه از ازدواج آنها فرشتگان بهوجود آمدهاند. گروهى هم هستند
كه شيطان يا همان ابليس را مىپرستند كه اكنون به آنها «يزيديه» گفته مىشود و
عقيده آنها ريشه در عقايد پيشينيان دارد.
قرآن كريم در ردّ اين عقيده باطل اظهار
مىدارد كه آنها چنين عقيدهاى دارند در حالى كه خدا جن را آفريده است و چيزى كه
آفريده خدا باشد چگونه شريك او مىشود؟
با توجه به اين جواب، مىتوان گفت كه
منظور از جنّ در آيه شريفه نمىتواند «اهريمن» باشد، چون خدا در اين آيه
وجود آنها را تأييد مىكند و از نظر خداپرستان اهريمن اصلاً وجود ندارد و همانگونه
گه گفتيم شيطان غير از اهريمن است. بنابراين، آيه ناظر به عقيده بعضى از اعراب است
كه جنّ را شريكان خدا مىدانستند (همانگونه كه گفتيم) مگر اينكه ضمير (خلقهم) را به
مشركان برگردانيم كه البته بعيد است.
عقيده كسانى كه براى خدا فرزندانى قايل بودند
انحراف دومى كه در اين آيه براى مشركان
ذكر شده عقيده بعضى از آنهاست كه براى خدا فرزندانى پسر و دختر قايل بودند. يهود و
نصارى عيسى و عزير را پسران خدا مىدانستند و بعضى از اعراب جاهلى فرشتگان را
دختران خدا مىدانستند.
وجعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن
اناثا(زخرف/19)
و فرشتگان را كه بندگان خدا هستند
دختران دانستند.
الكم الذكر وله الانثى تلك اذا قسمة
ضيزى (نجم/21-22)
آيا براى شما پسر باشد و براى او دختر؟
اين يك تقسيم نارواست!
در آيه مورد بحث، اين عقيده باطل را كه
خداوند پسر يا دخترى داشته باشد، چنين ردّ مىكند كه خدا همسرى نداشته تا فرزندانى
داشته باشد و خدا آفريننده آسمانها و زمين است و آنها را بدون سابقه و به صورتى
كاملاً نو و ابتكارى آفريده است. او همه چيز را آفريده و از همه چيز آگاه است.
در آيه بعد جهت تقويت مبانى توحيد و
خداشناسى مىفرمايد: اين پروردگار شماست نه آنچه مشركان مىگويند. معبودى كه قابل
پرستش باشد جز او وجود ندارد و بار ديگر براى تأكيد بيشتر تكرار مىكند كه او
آفريننده همه چيز است و او نگهبان همه چيز است و همه چيز در حوزه تدبير و نگهبانى
اوست.
خداوند قابل رؤيت نيست
آيه (103) لاتدركه الابصار و هو يدرك
الابصار...: صفت ديگرى را
براى خداوند ذكر مىكند و آن اينكه خداوند چشمها را
درمىيابد و مىبيند، ولى چشمها او را درنمىيابند و نمىبينند.
اين آيه به وضوح دلالت دارد كه خداوند
قابل رؤيت نيست و از نظر عقلى هم مسأله روشن است، چون لازمه ديده شدن يك چيز جسم
بودن آن چيز است كه بتواند شعاع نور را منعكس كند و ديده شود در حالى كه خداوند جسم
نيست و ديدن او با چشم محال است.
اهل سنت و اشاعره معتقدند كه خداوند
قابل رؤيت است و مردم او را در قيامت خواهند ديد و در اين باره اصرار عجيبى دارند و
به آيهاى از قرآن تمسك مىكنند كه درباره قيامت است و چنين مىفرمايد:
وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظره
(قيامت/22-23)
آن روز چهرههايى خرّم هستند و به پروردگار خود چشم دارند.
در حالى كه منظور اين آيه نگاه كردن به
خدا و ديدن او نيست، بلكه منظور، اميدوارى به خدا و يا نگاه كردن به ثواب و پاداش
خداست.
درباره رؤيت خداوند به خواست خدا در آينده بحث مفصلى خواهيم داشت.
قَدْ جآءَكُمْ بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِىَ
فَعَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ «104 »وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ
وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «105 »اِتَّبِعْ مآ
أُوحِىَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا آاِلهَ اِلاّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ
الْمُشْرِكينَ «106 »وَ لَوْ شآءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ
عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ «107 »
همانا بينشهايى از سوى پروردگارتان به شما
آمده است پس هركس به درستى بنگرد به سود خود اوست و هركس كور شود به ضرر اوست و من
نگهدارنده شما نيستم(104) و اين چنين آيات را گونهگون بيان مىكنيم و آنها بگويند
كه تو ياد گرفتهاى و تا آن را براى گروهى كه مىانديشند به روشنى بيان كنيم(105)
آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پيروى كن؛ معبودى جز او نيست و از
مشركان روى بگردان(106) و اگر خدا مىخواست آنها شرك نمىورزيدند و تو را بر آنان
نگهدارنده قرار نداديم و تو نگهبان آنها نيستى(107)
تفسير و توضيح
آمدن بينشهايى از سوى خدا
آيه (104) قدجائكم بصائر من ربكم فمن
ابصر فلنفسه...: هرچند كه
خداوند به انسان عقل و هوش داده و او مىتواند به وسيله اين ابزار، خير و شر را درك
كند، ولى عقل به تنهايى كافى نيست، چون گستره آن محدود است و مهمتر اينكه فرهنگ و
جامعه در آن تأثير مىگذارند و فهم انسان را در مسير مشخص قرار مىدهند و انسان
نمىتواند خود را از رسوبات فرهنگى دور كند. براى همين است كه خداوند پيامبران را
فرستاده تا انسان را هدايت كند و انسان بتواند با توجه به رهنمودهايى پيامبران بينش
درستى پيدا كند و راه واقعى سعادت را بيابد.
در اين آيه مىفرمايد: براى شما
بينشهايى از سوى پروردگارتان آمده و منظور از آن، آيات قرآنى است كه ابزار مهمى
براى درك صحيح و شناخت درست است و اين ابزار همواره در اختيار مردم است، ولى مهم
چگونگى استفاده از آن است. هركس آن را به كاربرد و در نتيجه، درست بينديشد به نفع
خود اوست و به سعادت و رستگارى خواهد رسيد، ولى هر كس آن را به كار نبرد و خود را
از بينش الهى تهى كند و چشم دل او كور شود، به ضرر خود اوست و به كسى آسيب نمىزند.
پيامبر خدا در عين حال كه اين مطلب مهم
را مىگويد، تأكيد مىكند كه من نگهدارنده شما از آفات و شرور نيستم. آفتهايى كه از
فهم نادرست انسان به وجود مىآيد، مربوط به خود اوست و او عامل بدبختىخويشتن است.
وظيفه پيامبر فقط ابلاغ پيام و نشان دادن راه است بقيه بهعهده خود انسان است.
اين آيه به روشنى دلالت دارد كه ابزار
شناخت در اختيار همه مردم گذاشته شده و انسان در انتخاب راه درست آزاد است، ولى
بعضىها از آن ابزار بدرستى استفاده مىكنند و بعضىها از آن استفاده نمىكنند و در
گمراهى خود درجا مىزنند.
معلّم تراشى براى پيامبر اسلام(ص)
آيه (105) وكذلك نصّرف الآيات وليقولوا
درست...: خداوند آيات قرآنى
را به صورتهاى مختلف و شيوههاى گوناگون بيان مىكند و آنها را به صورت ابزار شناخت
و مايه هدايت در اختيار بشر مىگذارد، ولى جاهلان از آن بهرهاى نمىبرند و با
بهانههاى واهى خود را از مسير آن دور مىكنند اما عاقلان از بيان روشن آن استفاده
مىكنند و به نتايج مطلوبى مىرسند.
در اين آيه اظهار مىدارد كه ما آيات
خود را بيان مىكنيم و مىگردانيم اما آنها به پيامبر مىگويند: تو آن را از كس
ديگرى آموختهاى و درس آن را خواندهاى.
مشركان بارها اين سخن را تكرار
مىكردند كه پيامبر اسلام (ص) حرفهاى خود را از ديگران آموخته و براى او معلمهايى
مىتراشيدند مانند راهب دير بصرى و يا ورقة بن نوفل و يا آن غلام مسيحى و يا يهود و
نصارى و به هرحال تلاش مىكردند كه آيات قرآنى را آموختههاى پيامبر از ديگران
قلمداد كنند و اصالت و حقانيت آن را از بين ببرند.
وقال الذين كفروا ان هذا الاّ افك
افتريه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤا ظلما و زورا(فرقان/4)
و كافران گفتند: اين دروغى بيش نيست كه
خود آن را بافته و ديگران به او كمك كردهاند. همانا آنان با اين سخن، ظلم و زور
آوردهاند.
از آيه مورد بحث چنين استفاده مىشود
كه تصريف آيات و بيان آن به صورتهاى گوناگون، هرچند كه سبب شد مشركان بگويند پيامبر
آن را از ديگران آموخته، ولى اين كار براى آن بود كه آيات قرانى به روشنى براى
گروهى كه عاقل هستند بيان شود و آنان با شيوههاى مختلفى با معارف بلند قرآنى آشنا
شوند.
سنّتهاى خدا در هدايت بشر
آيات (106-107) واتبع ما اوحى اليك من
ربك لا اله الاهو...:
تهمتهاى مشركان به پيامبر اسلام (ص) از جمله اين تهمت كه او قرآن را از ديگران
آموخته، روح آن حضرت را آزار مىداد و او را افسرده مىكرد. در اين آيات خداوند
براى تقويت روحى پيامبر خود او را دلدارى مىدهد و از او مىخواهد كه بىتوجه به
گفتههاى كافران به كار خود و به راه خود ادامه دهد و مىفرمايد:
آنچه را كه از پروردگارت به تو وحى شده پيروى كن كه معبودى جز او نيست و از مشركان
روى بگردان.
البته منظور اين نيست كه از مشركان به
كلى قطع رابطه كند و ديگر پيام خدا را به آنها نرساند، بلكه منظور اين است كه به
آنها و گفتههاى آنها اعتنا نكند و روحيه خود را در برابر تهمتهاى آنان از دست ندهد
و آنها را به حساب نياورد.
ممكن است كه پيامبر و يا هركس ديگر با
خود چنين بينديشد كه چرا خداوند همه اين مشركان را هدايت نمىكند؟ آيه بعدى پاسخ
اين سؤال فرضى است. مىفرمايد: اگر خدا مىخواست آنها شرك نمىورزيدند. اما
مىدانيم كه خدا بنا ندارد كه كسى را به زور و اجبار هدايت كند.
سنّت الهى درباره هدايت بشر همواره بر
اين جارى بوده كه ابزار هدايت را در اختيار بشر گذاشته و او را به راه راست هدايت
كرده و به وسيله عقل و پيامبران پيامهاى خود را به او رسانده و در عين حال به او
آزادى و حق انتخاب هم داده است و هيچگونه اجبارى در كار نيست و بشر با ميل و اراده
خود مىتواند حق را انتخاب كند و مىتواند به راه باطل برود. و اگر اجبارى در كار
بود حقپرستان از اهل باطل مشخص نمىشدند و حق آنها ضايع مىشد.
حجّت بالغه از آنِ خداست
در آيه ديگر اظهار مىكند كه خداوند
«حجت بالغه» دارد؛ يعنى حجت را بر مردم تمام كرده و از اين طريق زمينه هدايت آنها
را فراهم نموده، ولى آنها را مجبور نساخته و اگر مىخواست چنين مىكرد و همه را
هدايت مىكرد.
قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهداكم
اجمعين (انعام/149)
بگو براى خداست حجّت روشن پس اگر
مىخواست همه شما را هدايت مىكرد.
خدا اگر مىخواست چنين مىكرد، ولى او
چنين نخواسته است و گرنه كمال بشرى بىمعنا مىشد و ثواب و عقاب و درجاتى كه بشر
نزد خدا دارد همگى از بين مىرفت و صف حقپرستان از اهل باطل جدا نمىشد و اساسا چه
امتيازى است كه انسان مجبور به هدايت باشد و چه لذتى دارد آن بهشتى كه از اين راه
به دست آيد!
در پايان آيه خطاب به پيامبر مىفرمايد
تو را نگهدارنده آنها قرار نداديم و تو وكيل آنها و نگهبان و كارساز آنها نيستى؛
يعنى وظيفه تو تنها تبليغ است و اينكه آنها هدايت بشوند يا نشوند مربوط به خود
آنهاست. منظور اين است كه تو اينهمه براى آنها غصه نخور و از سخنان آنها آزرده نباش
و به راه خود ادامه بده.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا
بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ
مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «108 »وَ أَقْسَمُوا
بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جآءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ
اِنَّمَا الْآياتُ عِنَدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّهآ اِذا جآءَتْ لا
يُؤْمِنُونَ «109 »وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ
يُؤْمِنُوا بِهآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ «110 »
و كسانى را كه جز خدا را مىپرستند، دشنام
ندهيد كه آنها نيز از روى ستم، ناآگاهانه خدا را دشنام مىدهند. اين چنين براى هر
امتى عملشان را زينت دادهايم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است پس آنها را
به آنچه كردهاند آگاه مىسازد(108) و با شديدترين سوگندهايشان به خدا قسم خوردند
كه اگر نشانهاى براى آنها بيايد، البته به آن ايمان مىآورند، بگو همانا نشانهها
همگى نزد خداست و چه مىدانيد شايد هنگامى كه آن نشانهها آمد، آنان ايمان
نياورند(109) و دلها و ديدههايشان را دگرگون مىسازيم همانگونه كه نخستين بار به
آنان ايمان نياوردند و آنها را در طغيانشان سرگشته رها مىكنيم(110)
تفسير و توضيح
به مقدسات ديگران دشنام ندهيد
آيه (108) ولاتسبّوا الذين يدعون من
دون اللّه...: پيش از نزول
اين آيات بعضى از مسلمانان در مكه به بتهاى مشركان فحش مىدادند و از آنها بدگويى
مىكردند. ممكن بود كه اين كار سبب شود كه مشركان نيز مقابله به مثل كنند و خداى
مسلمانان را دشنام دهند. از اين رو در اين آيه مسلمانان از فحشدادن به بتها منع
شدند و به آنها دستور رسيد كه بتها را سبّ نكنيد كه مشركان نيز از روى نادانى خدا
را سبّ مىكنند و شما باعث چنين جسارتى از سوى آنها نشويد.
اين دستور براى حفظ مقدسات دينى
مسلمانان از تعرض دشمنان داده شده و مسلمانان همواره بايد ادب و نزاكت را
رعايت كنند كه زمينه براى جسارت ديگران به مقدسات آنها فراهم نشود. همانگونه كه
حضرت على (ع) هم به سپاه خود كه معاويه را فحش مىدادند دستور داد كه فحش ندهند و
فرمود: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد.
در دنباله آيه مىفرمايد: اين چنين
براى هر امتى عملشان رازينت داديم. منظور اين است كه هر گروهى چه آنها كه گمراه
هستند و چه آنها كه هدايت شدهاند، به هرحال مقدسات خود را دوست دارند و اعمالشان
در نظرشان زينت داده شده و هر گروهى خود را محقّ مىداند سنت خدا بر اين جارى شده
كه هر كسى هر چه را كه منسوب به اوست دوست داشته باشد حتى اگر در واقع باطل و حتى
نفرتآور باشد. انسان حتى از فضولات خودش هم نفرت ندارد و از آن بدش نمىآيد!
البته در بعضى از آيات قرآنى زنيت
يافتن كارهاى زشت در نظر بعضىها، به شيطان نسبت داده شده و در اينجا هم به خدا
نسبت داده شده و هر دو درست است زيرا كه سنت خدا براى اين جارى شده كه شيطان چنين
كند و در واقع خدا اين كار را با واسطه انجام مىدهد و سرّ آن هم اين است كه
انسانها با داشتن علاقه به هرچه كه منسوب به آنهاست، راحتتر مىتوانند زندگى كنند
و اميد به آينده داشته باشند.
در عين حال خداوند از طريق وحى انسان
را از خوبيها و بديها آگاه كرده و راه و چاه را نشان داده است. انسان هرچه باشد و
هرگونه كه فكر كند بالاخره بازگشت او به سوى خداست و خدا در قيامت اعمال انسان را
به او بازگو خواهد كرد و مطابق آن با او رفتار خواهد كرد.
درخواست معجزه از سوى مشركان
آيات (109-110) واقسموا باللّه
جهدايمانهم لئن جائتهم آية...: مشركان عصر پيامبر گاهى از روى مسخره و
گاهى به صورت جدّى به پيامبر اسلام پيشنهاد آوردن معجزههاى معينى را مىكردند و
مىگفتند اگر فلان معجزه مورد نظر ما را بياورى به تو ايمان مىآوريم. طبق روايات
يك بار آنها از پيامبر خواستند كه كوه صفا را تبديل به طلا كند! و سوگند شديدى
خوردند كه اگر چنين كند آنها به او ايمان خواهند آورد. مسلمانان نيز خوشحال شدند و
از پيامبر خواستند كه پيشنهاد آنها را عملى سازد. جبرئيل نازل
شد و به پيامبر وحى آورد كه اگر بخواهى
اين كار را انجام مىدهيم، ولى بدانكه اگر پس از اين معجزه آنها ايمان نياورند،
خداوند آنها را بىدرنگ هلاك مىكند. بنابراين آوردن معجزه پيشنهادى به صلاح آنها
نيست و آنها نمىدانند.
به هر حال در اين آيه آمده است كه آنها
شديدترين سوگندها را خوردند كه اگر معجزهاى براى آنها بيايد، ايمان خواهند آورد و
به آنها پاسخ مىدهد كه البته تمام معجزهها نزد خداست و او قدرت آوردن هر نوع
معجزهاى را دارد. سپس خطاب به مؤمنان مىگويد: شما چه مىدانيد شايد آنها پس از
آمدن معجزه ايمان نياوردند؛ يعنى چون احتمال اين وجود دارد كه آنها ايمان نياورند و
طبق سنت الهى همگى هلاك شوند، به صلاح آنها و شما نيست كه چنين چيزى اتفاق بيفتد.
ناتوانى از درك حقيقت
آنها با عنادى كه دارند اولين بار
ايمان نياوردند و اين بار نيز ممكن است آنها در طغيان خود باقى بمانند كه در اين
صورت خداوند دلها و چشمهاى آنها را از درك حقيقت مىگرداند و آنها حقيقت را درك
نمىكنند و در طغيان خود سرگشته و حيران مىمانند. اينكه خداوند در دلها و چشمهاى
آنها تصرف مىكند و آنها را در طغيانشان رها مىسازد، ناشى از وجود روح طغيانگر در
آنهاست و آنها خود با اعمال خود و با عنادى كه مىكنند باعث مىشوند كه توفيق خدا
شامل حال آنها نشود. بنابراين عامل اصلى، خود آنها هستند كه از روى آزادى و اراده
راه باطل را انتخاب كردهاند. و خدا پس از آنكه آنها چنين انتخابى را كردند، با
آنها اين معامله را مىكند. نظير:
ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و
على ابصارهم غشاوة (بقره/7)
خداوند بر دلها و گوش آنها مهر زده و
بر ديدگانشان پردهاى است.
همانگونه كه در تفسير اين آيه و آيات
مشابه گفتهايم، اعمال اختيارى خود انسان است كه باعث سلب توفيق مىشود و انسان در
اثر گناه و نافرمانى و شرك و كفر، از هدايتهاى ويژه خداوند محروم مىماند و در
نتيجه، پردهاى بر ديدگان او كشيده مىشود و مهرى بر دل او زده مىشود و سرخود رها
مىگردد.
چند روايت
1 ـ عن عمر الطياليس عن ابى عبداللّه
(ع) قال سألته عن قول اللّه «ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبواللّه
عدوا بغير علم» قال فقال: يا عمر ارايت احدا يسبّ اللّه؟ قال فقلت: جعلنى اللّه
فداك فكيف؟ قال: من سبّ ولىّ اللّه فقد سبّ اللّه؟(66)
طياليس مىگويد، از امام صادق (ع)
درباره سخن خداوند «ولاتسبّوا الذين يدعون ...» پرسيدم فرمود: اى عمر آيا ديدهاى
كسى خدا را سبّ كند؟ گفتم: فدايت شوم چگونه؟ فرمود: هركس ولىّ خدا را سبّ كند، خدا
را سبّ كرده است.
2 ـ كلبى نقل مىكند كه قريش گفتند: اى
محمد به ما خبر مىدهى كه موسى عصايى داشت كه به سنگ زد و از آن دوازده چشمه بيرون
آمد و به ما خبر مىدهى كه عيسى مرده را زنده مىكرد و به ما خبر مىدهى كه ثمود
ناقهاى داشت؛ پس از اين نشانهها يكى را براى ما بياور تا تو را تصديق كنيم.
پيامبر پرسيد: دوست داريد چه كار كنم؟ گفتند: كوه صفا را طلا كن و بعضى از مردگان
مان را زنده كن تا از آنها بپرسيم كه تو حق مىگويى يا باطل و فرشتگان را به ما
نشان بده كه بر تو شهادت بدهند يا خدا و فرشتگان را دسته دسته پيش ما آور. پيامبر
فرمود: اگر بعضى از آنها را انجام بدهم آيا به من ايمان مىآوريد؟ گفتند: آرى به
خدا قسم همگى ايمان مىآوريم. مسلمانان هم از پيامبر خواستند كه چنين كند تا آنها
ايمان بياورند. پيامبر دعا كرد كه كوه صفا طلا شود پس جبرئيل نازل شد و گفت: اگر
بخواهى كوه صفا طلا مىشود، ولى اگر ايمان نياوردند عذاب خواهند شد و اگر هم
مىخواهى رهايشان كن تا هركس از آنها خواست توبه كند. پيامبر فرمود: بگذار هركس
خواست توبه كند و اين آيه نازل شد.(67)
3 ـ عن ابى جعفر (ع) فى قوله «ونقلب
افئدتهم و ابصارهم» يقول ننكس قلوبهم فيكون اسفل قلوبهم اعلاها و نعمى ابصارهم
فلايبصرون بالهدى.(68)
امام باقر درباره اين سخن خدا كه «دلها
و ديدگان آنها را دگرگون مىسازيم» فرمود: منظور اين است كه دلهايشان را
برمىگردانيم بالاى آن در پايين قرار مىگيرد و چشمانشان را كور مىكنيم هدايت را
نمىبينند.
4 ـ عن ابى عبداللّه قال: اما قوله
«كما لم يؤمنوا به اول مرة» فانه حين اُخذ عليهم المثياق.(69)
امام صادق (ع) فرمود: و اما سخن خداوند
«همانگونه كه نخستين بار ايمان نياوردند» اين زمانى است كه بر آنها اخذ ميثاق شد.
(يعنى در عالم ذرّ)
آغاز جزء هشتم قرآن
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنآ اِلَيْهِمُ الْمَلائآِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ
حَشَرْنا عَلَيْهِمْكُلَّ شَىْءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوآا اِلاّ آأَنْ
يَشآءَ اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ «111 »وَ كَذلِكَ جَعَلْنا
لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطينَالاْنِْسِ وَ الْجِنِّ يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى
بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شآءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُفَذَرْهُمْ
وَ ما يَفْتَرُونَ «112 »وَ لِتَصْغىآ اِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ «113 »
و اگر فرشتگان را بر آنان نازل مىكرديم و
مردگان با آنها سخن مىگفتند و همه چيز را در مقابل آنها گرد مىآورديم، ايمان
نمىآوردند مگر اينكه خدا بخواهد، ولى بيشتر آنها نادانى مىكنند(111) و اين چنين
براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه بعضى از آنها به بعضى ديگر
سخن آراستهاى را به جهت غرور پيام مىدهند و اگر پروردگار تو مىخواست آنها چنين
نمىكردند؛ پس آنها را با آنچه دروغ مىبندند، رها كن (112) و تا دلهاى كسانى كه به
آخرت ايمان ندارند به سوى آن (سخن آراسته) گرايش يابد و تا آن را بپسندند و هر كار
بدى مىكنند بكنند(113)
تفسير و توضيح
حمل معجزات پيامبران بر سحر
آيه (111) ولواننا نزّلنا اليهم
الملائكه و كلّمهم الموتى...: اينكه مشركان قسم ياد مىكردند كه اگر
معجزهاى بينند به پيامبر اسلام ايمان مىآورند، دروغ مىگفتند و عناد و لجاجت آنها
تا حدّى بود كه هر معجزهاى مىديدند ايمان نمىآوردند. از اين رو مىفرمايد: اگر ما براى آنها فرشتگان
را مىفرستاديم و مردگان با آنها سخن مىگفتند و همه چيز را در مقابل آنها گرد
مىآورديم؛ يعنى هر معجزهاى كه پيشنهاد مىكردند مىآورديم، باز آنها ايمان
نمىآوردند؛ چون آنها بنايشان بر كفر است و معجزات را هم كه ببينند آنها را حمل به
سحر مىكنند و پيامبر را ساحر و جادوگر قلمداد مىكنند. به طورى كه بعضى از
پيامبران و از جمله خود پيامبر اسلام را متهم به سحر كردند.
اين حقيقت كه آنها هر معجزهاى ببينند
ايمان نمىآورند و آن را حمل به سحر مىكنند در چندين آيه ديگر از قرآن مجيد آمده
است:
وان يروا كلّ آية لايؤمنوا بها حتى
اذاجاؤك يجادلونك
(انعام/25)
و اگر هر معجزهاى را ببينند به آن
ايمان نمىآورند تا وقتى پيش تو آيند با تو ستيز كنند.
و در آيهاى بعضى از معجزات حضرت عيسى
را مانند زنده كردن مردگان و شفا دادن به كوران ذكر مىكند و در پايان آيه چنين
مىفرمايد:
فقال الذين كفروا منهم ان هذا الاّ سحر
مبين (مائده/110)
پس كسانى كه از آنها كافر شدند گفتند:
اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست.
وان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر
مستمر (قمر/2)
و اگر معجزهاى ببينند روى گردان
مىشوند و مىگويند: سحرى مداوم است.
بنابراين، خداوند نمىتواند تابع
هوسهاى آنها باشد و هر معجزهاى خواستند بياورد و آنها بگويند كه اين سحر است. اگر
آنها اهل عناد نبودند از زندگى پيامبر اسلام و از آيات قرآنى كه تلاوت مىكرد به او
ايمان مىآوردند، ولى آنها به مرحلهاى از گمراهى رسيده بودند كه هر گونه معجزهاى
مىديدند ايمان نمىآوردند.
در آيه يك حقيقت ديگرى هم گفته شده به
اين شرح كه مگر اينكه خدا بخواهد يعنى اگر خدا آنها را به ايمان آوردن مجبور
مىكرد، البته آنها ايمان مىآوردند، ولى چنين ايمانى ارزش ندارد و لذا خدا هم آنها
را مجبور نكرد.
توجه كنيم كه اين گونه تعبيرها كه
كارهاى به ظاهر غير ممكن را متعلق به مشيت الهى مىكند، براى تلقين اين مطلب است كه
خدا يك حاكم معزول نيست كه زندانى سنتهايى باشد كه خود آفريده، او هرگاه بخواهد هر
كارى مىكند، ولى عملاً از سنتهاى خود دست برنمىدارد.
در جمله پايانى مىفرمايد:، ولى بيشتر
آنها نادانى مىكنند و از سنتهاى خداوند بىخبرند و سخنانى مىگويند كه با نظام
عالم مطابقت ندارد.
شياطين انس و جنّ
آيه (112-113) وكذلك جعلنا كلّ نبىّ
عدوّا...: دشمنى مشركان مكه
با پيامبر اسلام چندان هم غير منتظره نبود اساسا هر پيامبرى دشمنانى از انس و جنّ
دارد كه بر ضدّ او توطئه مىچينند و به يك ديگر پيام مىفرستند. اين آيه اشاره به
همين مطلب است و مىفرمايد: و اين چنين ما براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و
جن قرار داديم. انتساب اين كار به خداوند از باب آن است كه هر چيزى كه در اين جهان
رخ مىدهد به خدا نسبت داده مىشود، چون خالق جهان اوست و گرنه منظور اين نيست كه
خداوند اراده كرده كه پيامبران دشمنانى داشته باشند. هر چند وجود دشمنى، باعث
بيدارى و مقاومت و ايمان و ايثار بيشتر براى مؤمنان است همانگونه كه وجود شيطان و
وسوسههاى او باعث تقويت ايمان مؤمنان است.
شياطين انس همان انسانهاى شرورى هستند
كه با پيامبران دشمنى مىكنند و شياطين جنّ هم يا دشمنان پيامبران از طايفه جنّ
هستند كه ما آنها را نمىشناسيم. اينها مردم را با سخنان و افكار فريبنده و آراسته
فريب مىدهند و البته گاهى انسانها هم يكديگر را با سخنان به ظاهر زيبا فريب
مىدهند و برضدّ پيامبران و مكتب آنها توطئهچينى مىكنند و البته اگر خدا مىخواست
آنها نمىتوانستند چنين كنند در اينجا نيز سخن از مشيت الهى و تعميم قدرت اوست سپس
مىفرمايد: آنها و دروغهايشان را رها كن.
هدف شياطين انس و جن از اين وسوسهها و
سخنان فريبا چيست؟ در اينجا چهار هدف ذكر شده:
اول اينكه مردم را مغرور كنند و
خودخواهى را در آنها تقويت نمايند (غرورا)
دوم اينكه دلهاى كسانى را كه به آخرت
ايمان ندارند به سوى آن سخنان بكشانند (ولتصغى)
سوم اينكه آنها را با اين سخنان خوشحال
كنند (وليرضوه)
چهارم اينكه آنها را وادار كنند كه به
كارهاى زشت خود ادامه دهند (وليقترفوا) و بدينگونه هدف كلى شياطين انس و جن گمراهى
آنها و تقويت روح عناد در آنها و وادار كردنشان به معصيت است.
أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغى حَكَمًا وَ هُوَ الَّذىآ أَنْزَلَ اِلَيْكُمُ الْكِتابَ
مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ
رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ «114 »وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ
رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ
«115 »وَ اِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ
اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونَ «116 »اِنَّ
رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبيلِه وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ
«117 »
آيا جز خداوند داورى بجويم در حالى كه اوست
كسى كه كتاب را به طور مفصل بر شما نازل كرده؟ و كسانى كه به آنها كتاب دادهايم
مىدانند كه آن از جانب پروردگارت به درستى نازل شده است پس، از ترديدكنندگان
نباش(114) و سخن پروردگارت بر راستى و عدل تمام شد سخنان او تغيير دهندهاى ندارد و
او شنوا و داناست(115) و اگر از بسيارى از اهل زمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا
گمراه مىكنند؛ آنها جز گمان از چيزى پيروى نمىكنند و جز گزافهگويى نمىكنند(116)
همانا پروردگار تو داناتر است بر كسى كه از راه او گمراه مىشود و همو به هدايت
شدگان داناتر است(117)
تفسير و توضيح
اهل كتاب و آگاهى آنها از حقانيت قرآن
آيه (114) افغيراللّه ابتغى حكما
وهوالذى انزل اليكم الكتاب...: در ادامه صحبتهايى كه پيامبر اسلام با
مشركان داشت، در اينجا خداوند را تنها حَكَم و داورى معرفى مىكند كه مىتواند
حقانيت او را به ثبوت برساند و خدا چنين كارى را با فرستادن قرآن انجام داده است.
مىفرمايد: آيا جز خدا را به داورى
بگيريم در حالى كه او كتاب؛ يعنى قرآن را بر شما به طور مفصل و مشروح نازل كرده
است؛ يعنى قرآن مشتمل بر هرگونه حلال و حرام و شرايع و احكام است و نيز بيان
كننده اعتقادات درست و روشنگر راه ايمان است. اگر مشركان هم در حقانيت قرآن ترديد
داشته باشند، اهل كتاب از يهود و نصارى به خوبى مىدانند كه قرآن به حق نازل شده
است.
منظور از اهل كتاب دانشمندان آنها
هستند كه اوصاف و نشانههاى پيامبر اسلام را در كتابهاى خود خوانده بودند و
مىدانستند كه حضرت محمد(ص) همان پيامبر موعود است. اين آيه مشركان مكه را ارشاد
مىكند كه اگر ترديد داريد از اهل كتاب بپرسيد. چون مشركان مكه هرچند كه به دين
يهود و نصارى ايمان نداشتند، ولى در هنگام بروز مشكلات به دانشمندان يهود در مدينه
مراجعه مىكردند و در مسائل خود با آنها مشورت مىكردند.
در پايان آيه مىفرمايد: پس، از ترديد
كنندگان نباش. اين گونه خطابها به پيامبر، در واقع خطاب به امت اوست؛ يعنى اى
مؤمنان در حقانيت قرآن شك و ترديد نكنيد و اگر هم مخاطب اين خطابها شخص پيامبر
اسلام باشد، منظور اين است كه او به مرتبه اعلاى يقين برسد؛ همان مرتبهاى كه حضرت
ابراهيم از آن به اطمينان قلب تعبير مىكند؛ چون يقين مراتبى دارد.
منظور از كلمه خدا چيست؟
آيه (115) و تمت كلمة ربّك صدقا و
عدلا...: اين آيه از پايان
يافتن كلمه پروردگار خبر مىدهد. بايد ديد كه منظور از كلمه پروردگار چيست؟ در قرآن
كريم گاهى به حكم ازلى و تقدير الهى كلمه خدا گفته مىشود مانند:
ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم
(يونس/19)
و اگر سخنى از پروردگار تو پيش نگرفته
بود، البته ميان آنها داورى مىشد.
وتمّت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنّة
و الناس اجمعين (ص/85)
و سخن پروردگارت انجام پذيرفت كه البته
جهنم را از جنّ و انس پر خواهم كرد.
گاهى هم كلمه به معناى يك موجود خارجى
اطلاق شده و پديدههاى عالم به عنوان كلمات او معرفى شده است:
ان اللّه يبشّرك بكلمة منه اسمه
المسيح بن مريم (آل عمران/45)
همانا خدواند تو را به كلمهاى از خود
كه نام او مسيح بن مريم است، مژده مىدهد.
قل لوكان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد
البحر قبل ان تنفد كلمات ربى(كهف/109)
بگو اگر دريا براى كلمات پروردگار من
مركّب باشد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود، دريا تمام مىشود.
گاهى هم به شرايع و وحى الهى و دين خدا
اطلاق شده است مانند:
ورسوله النبى الامى الذى يؤمن باللّه
و كلماته (اعراف/185)
و پيامبر امّى او كه به خدا و كلمات او
ايمان دارد.
وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة
اللّه هى العليا (توبه/40)
و كلمه كافران را پايين و كلمه خدا را
بالا قرار داد.
با توجه به سياق آيه مورد بحث كه پس از
آيهاى واقع شده كه در آن از قرآن سخن گفته شده، مىتوان كلمه را در اينجا به همان
قرآن معنا كرد و تمام شدن آن به معناى كامل بودن آن و خالى بودن آن از سستى و كجى
است و آيه اعلام مىكند كه آن از نظر راستى و درستى (صدق و عدل) تمام شده است و اين
مانع از آن نيست كه از نظر كميت تمام نشده باشد و آيات ديگرى هم بعدها نازل شود.
سپس اعلام مىكند كه هيچ كس نمىتواند كلمات خدا را كه همان حقيقت قرآنى است تغيير
بدهد. بعضىها خواستهاند از اين جمله مصون بودن قرآن از تحريف را بفهمند، ولى به
نظر مىآيد كه اين، حقيقتى بالاتر از مسأله تحريف را مىرساند.
البته احتمال اينكه منظور از «كلمات
ربّ» در اينجا همان حكم و تقدير و سنتهاى الهى باشد احتمال بعيدى نيست و اينكه گفته
شده كلمات خدا تبديل پذير نيست، اشاره به تغييرناپذيرى سنتهاى خداست كه در آيات
ديگر هم آمده است و اگر اين احتمال را بپذيريم منظور آيه اين خواهد بود كه حكم و
تقدير خدا در يارى كردن تو در برابر مشركان و كافران صادر شده و پيروزى از آن تو
خواهد بود.
در پايان آيه دو صفت از صفات خداوند را
مىآورد و مىفرمايد: او شنوا و داناست و كلمه هرچه باشد قابل شنيدن و قابل دانستن
است.
از حدس و گمان پيروى مكنيد
آيات (116-117) و ان تطع اكثر من فى
الارض يضلّوك...: خداوند
پيامبر خود را از پيروى مشركان و كافران كه در آن زمان اكثريت مردم را تشكيل
مىدادند، منع مىكند. البته پيامبر هرگز از آنها پيروى نمىكرد و اين دستور نوعى
از عنايت خاص خداوند به پيامبر خود است، چون درست است كه پيامبر معصوم بود و اين
كار از او سرنمىزد ولى معناى عصمت اين نيست كه او در كار خود مجبور است، بلكه در
عين داشتن مقام عصمت آزادى عمل هم دارد. در اينجا و در موارد ديگر خداوند همواره
پيامبر خود را مورد توجه قرار داده و با عنايت و توجه خاص همواره تذكرات و هشدارهاى
لازم را مىدهد.
مطلب ديگرى كه از اين آيه فهميده
مىشود، اين است كه حقيقت، والاتر و با ارزشتر از مصلحت است و نبايد به خاطر
مصلحتى، ارزشها را زير پا گذاشت و ضمنا خواست اكثريت هم دليل بر حقانيت نيست، بلكه
ممكن است اكثريتى در خطا باشند و اقليتى حق باشند. انبوهى پيروان باطل و اندك بودن
پيروان حق نبايد معيار و ملاك انتخاب و داورى انسان باشد و به تعبير اميرالمؤمنين
(ع) از حق به سبب اندك بودن پيروان آن خسته نشويد.
به هر حال در آيه شريفه خطاب به پيامير
اسلام گفته مىشود كه اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند، پيروى كنى، آنها تو
را گمراه مىسازند و از راه خدا دور مىكنند. دليلش هم اين است كه آنها از گمان و
پندار پيروى مىكنند و سخنان آنها براساس گمانهاى باطلى است كه ناشى از دليلهاى
واهى و سست است مانند اين دليل مشركان كه مىگفتند: ما پدرانمان را بر اين عقيده
يافتهايم! اين يك دليل ظنّى است و از اينكه پدرانشان مشرك بودند گمان مىكنند كه
شرك و بتپرستى حق است. كار اينها در حدّ يك تخمين است آنها گزافهگويى مىكنند و
راهبر آنها حدس و گمان است.
كاربرد ظنّ در اعتقادات و احكام
در حوزه اعتقادات پيروى از حدس و گمان
و وهم و ظنّ كار عبثى است و انسان را گمراه مىكند، بلكه بايد عقيده براساس دانش و
آگاهى و از روى باور و يقين باشد ولذا قرآن كريم علاوه بر اين آيه در آيات متعدد
ديگرى هم، مسأله را دنبال كرده است:
ولاتقف ماليس لك به علم.
آنچه را كه به آن علم و يقين ندارى پيروى مكن.
ياايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من
الظن انّ بعض الظن اثم
(حجرات/12)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد از بسيارى
از گمان و ظن بپرهيزيد كه بعضى از ظنها گناه است.
ان الظن لايغنى من الحق شيئا (نجم/28)
و ظنّ، از چيزى از حق بىنياز نمىكند.
توجه كنيم كه منظور از ظنّ ناپسند كه
در آيات آمده، وهم و حدس و گمان آنهم در حوزه اعتقادات و باورهاى دينى است، ولى اگر
ظنّ را ترجيح يكى از دو طرف بگيريم كه بالاتر از شك و پايينتر از يقين است و آن را
نه در حوزه اعتقادات، بلكه در حوزه احكام به كار بريم، ناپسند نيست و اساسا استنباط
احكام شرعى مبتنى بر دلايل ظنّى است و بخصوص در زمان ما كه راه علم مسدود است و كشف
احكام عملى اسلام از راه دليلهاى يقينى دور از دسترس است، چارهاى جز استفاده از
دليلهاى ظنّى وجود ندارد دليلهايى مانند قرآن كه دلالت آن ظنّى است و مانند سنت كه
صدور آن ظنّى است.
در آيه بعدى خاطر نشان مىسازد كه
خداوند به كسانى كه گمراه شدهاند و كسانى كه هدايت يافتهاند، از همه كس داناتر
است و از ظاهر و باطن آنها و باورهايى كه دارند آگاهى دارد.
فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ اِنْ كُنْتُمْ بِآياتِه مؤُمْنِينَ
«118 »وَ ما لَكُمْ أَلاّ تَأْكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِوَ قَدْ
فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ اِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ اِلَيْهِ وَ اِنَّ
كَثيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوآئِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ
بِالْمُعْتَدينَ «119 »وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاْثِْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذينَ
يَكْسِبُونَ الاْثِْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ «120 »وَ لا
تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَاِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ اِنَّ
الشَّياطينَ لَيُوحُونَ اِلىآ أَوْلِيآئِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ اِنْ
أَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ «121 »
پس بخوريد از آنچه نام خدا برآن برده شده،
اگر به آيات او ايمان داريد(118) و شما را چه شده كه از آنچه نام خدا بر آن برده
شده نمىخوريد در حالى كه آنچه را كه بر شما حرام است به تفصيل بيان كرده
است مگر آنچه به (خوردن) آن ناچار شويد.
و همانا بسيارى با هوسهايشان بىآنكه دانشى داشته باشند، گمراه مىسازند. هرآينه
پروردگار تو به تجاوزگران داناتر است(119) و آشكار و پنهانِ گناه را رها كنيد،
همانا كسانى كه مرتكب گناه مىشوند، بزودى به سبب كار زشتى كه انجام دادهاند، كيفر
داده خواهند شد(120) و از چيزى كه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد كه آن نافرمانى
است و همانا شياطين به دوستان خود پيغام مىدهند تا با شما ستيز كنند و اگر از آنها
پيروى كنيد در اين صورت شما مشرك خواهيد بود(121)
تفسير و توضيح
احكام خوردن گوشت حيوانات
آيات (118-119) فكلوا مما ذكر اسم
اللّه عليه...: اكنون كه
معلوم شد كه از آن مشركان هر چند در اكثريتباشند، نبايد پيروى كرد، نبايد به اين
سخن آنها اعتنا نمود كه مىگفتند: گوشت حيوان را اگرچه نام خدا بر آن برده نشده
مىتوان خورد. با توجه به همين مطلب در اين آيه دستور مىدهد كه تنها از گوشت
حيوانى كه به هنگام ذبح نام خدا بر آن برده شده است بخوريد اگر به آيات خدا ايمان
داريد و مسلمان هستيد.
مشركان در مسأله ذبح حيوان به مسلمانان
ايراد مىگرفتند كه چه فرقى مىكند كه به هنگام ذبح حيوان نام خدا برده شود يا نه؟
آنها مىگفتند شما چرا آنچه را كه خود مىكشيد مىخوريد، ولى آنچه را كه خدا مىكشد
(ميته) نمىخوريد؟ در واقع آنها دو سؤال داشتند يكى درباره حيوانى كه به هنگام ذبح
نام خدا بر آن برده نشده و ديگرى راجع به حيوانى كه خودش مرده؛ يعنى همان ميته كه
ذبح نشده است.
اين آيات ناظر به هردو مطلب است. نخست
دستور مىدهد كه از گوشتى كه نام خدا بر آن برده شد بخوريد و براى تأكيد مطلب اضافه
مىكند كه چرا از اين گوشت نمىخوريد دوم اينكه روشن مىكند كه ما گوشتها و
خوردنىهايى را كه بر شما حرام است به شما گفتهايم و شما نبايد از آنها بخوريد مگر
اينكه ناچار باشيد و در مرحلهاى قرار بگيريد كه اگر آن را نخوريد، مىميريد.
از لحن آيه فهميده مىشود كه پيش از
نزول اين آيه خوردنىهاى حرام بيان شده است و اين شايد ناظر به آيه زير باشد كه در
سوره نحل آمده كه يك سوره مكى است:
انما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم
الخنزير و ما اهلّ لغيراللّه به فمن اضطرّ غير باغ ولاعاد فانّ اللّه غفور رحيم
(نحل/115)
همانا بر شما حرام كرده است مردار و
خون و گوشت خوك و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده و هركس ناچار شود بدون
آنكه ستمگر باشد يا از حد بگذرد، همانا خداوند آمرزنده بخشايشگر است.
البته اين حكم در سورههاى مدنى هم
آمده، ولى چون سوره انعام سوره مكّى است لذا گفتيم كه اشاره به سوره نحل دارد.
پس از بيان حكم خوردن گوشت حيوانات، به
سخنان مشركان اشاره مىكند كه مىخواستند با اين سخنان خود، مسلمانان را گمراه كنند
و مىفرمايد: همانا بسيارى بى آنكه دانش داشته باشند با هوسهاى خود ديگران را گمراه
مىسازند. و اين در حالى است كه خداوند به حال تجاوزگران آگاهى دارد.