دورى از گناهان آشكار و پنهان
آيات (120-121) وذروا ظاهر الاثم و
باطنه...: مسلمانان را از
افتادن در مسير نافرمانى خدا برحذر مىدارد و مىفرمايد: گناه آشكار و پنهان را رها
كنيد و بدانيد كسانى كه دست به گناه مىزنند، بزودى در برابر گناهان خود به آنها
كيفر داده خواهد شد.
منظور از اين گناه كه در آيه آمده و از
آشكار و پنهان آن نهى شده، خوردن غذاهاى حرام و بخصوص گوشت حيواناتى است كه نام خدا
بر آنها برده نشده و معلوم مىشود كه بعضى از مسلمانان از اين نوع گوشتها مىخورند،
چون به آنها گفته شده كه اين كار را رها كنيد.
البته مىتوان گناه را در اينجا عام
گرفت و آن را به تمام گناهان تعميم داد و مسلمان بايد از هر گناه چه به صورت آشكار
باشد و چه به صورت پنهان پرهيز كند و از جمله اين گناه كه در آيات پيش و پس از آن
نام برده شده است.
در آيه بعدى از خوردن گوشت حيوانى كه
نام خدا بر آن برده نشده نهى مىكند و اظهار مىدارد كه آن فسق و سرپيچى از فرمان
خداست سپس به همان مطلبى كه پيشتر آورديم اشاره مىكند.
شبهه افكنى مشركان
مشركان با دوستان خود درباره همين حكم
اسلامى صحبت مىكردند و به يكديگر پيام مىدادند كه به مسلمانان بگويند شما چرا
حيوانى را كه خودتان مىكشيد مىخوريد، ولى حيوانى را كه خدا كشته (ميته)
نمىخوريد؟ و بدينگونه مىخواستند مسلمانان را دچار شك و ترديد كنند و با آنها در
اين باره مجادله و ستيز نمايند و به خوردن گوشتهاى حرام وادار سازند.
قرآن كريم در اين آيه هشدار مىدهد كه
اين يك توطئه است. آنها مىخواهند شما را به گناه وادار كنند و اگر از آنها اطاعت
كنيد شما هم از آنها خواهيد بودو در ورطه شرك خواهيد افتاد.
تأكيد قرآن بر اين مسأله از آن جهت است
كه اين موضوع در آن زمان جنبه شعارى پيدا كرده بود و صف مؤمنان و مشركان را از هم
جدا مىكرد و خوردن گوشت حيوانى كه نام خدا بر آن برده نشده نشان دهنده آن بود كه
اين شخص هنوز رسوبات فكرى شرك را دارد و به درستى اسلام را نپذيرفته است.
از اين آيه فهميده مىشود كه خوردن
گوشت حيوانى كه نام خدا بر آن برده نشده حتى اگر ذبح كننده آن مسلمان باشد، جايز
نيست.
أَوَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشى بِه فِى
النّاسِكَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ
لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «122 »وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فى كُلِّ قَرْيَةٍ
أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ اِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ
ما يَشْعُرُونَ «123 »وَ اِذا جآءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّى نُؤْتى
مِثْلَ مآ أُوتِىَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ
سَيُصيبُ الَّذينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عَذابٌ شَديدٌ بِما كانُوا
يَمْكُرُونَ «124 »
آيا كسى كه (دلش) مرده بود پس ما او را
زنده كرديم و به او نورى قرار داديم كه با آن ميان مردم راه مىرود، مانند كسى است
كه در تاريكيهاست و از آن بيرون رفتنى نيست؟ اين چنين براى كافران كارهايى كه
كردهاند، آراسته شده است (122) و بدينگونه در هر آبادى سردمداران گنهكارانش را
مىگماريم كه <>
در آن نيرنگ كنند و نيرنگ نمىكنند مگر
بر خودشان، ولى نمىفهمند (123) و هنگامى كه براى آنها نشانهاى مىآيد مىگويند.
ايمان نمىآوريم مگر اينكه مانند آنچه بر پيامبران خدا داده شده به خود ما نيز داده
شود. خداوند داناترست كه رسالت خود را در كجا قرار دهد. بزودى بر كسانى كه گناه
كردهاند به سبب نيرنگى كه نمودهاند، خوارى و عذابى شديد از جانب خدا خواهد رسيد
(124)
تفسير و توضيح
دو مَثَل براى مؤمن و كافر
آيه (122) اومن كان ميتا فاحييناه و
جعلنا له نورا...: مَثَل
جالبى براى مؤمن و كافر زده مىشود. كافر مانند مرده و مؤمن مانند زنده است. تشبيه
ايمان و كفر به زندگى و مرگ در آيات متعددى از قرآن آمده و در اينجا با يك شيوه
تربيتى خاصى اين مَثَل ذكر شده و مطلب به صورت سؤالى بيان شده كه تأثير بيشترى در
شنونده دارد و او را به دنبال كردن مطلب وادار مىكند.
آيا كسى كه مرده است و ما او را زنده
كرديم و به او نورى داديم كه با آن در ميان مردم راه برود مانند كسى است كه در
تاريكيها قرار گرفته و نمىتواند از آن بيرون شود؟
اين مَثَل در واقع تلفيقى از دو مَثَل
است يكى مَثَل مرده و زنده و ديگرى مَثَل نور و ظلمت. كفر و ايمان از يك جهت به مرگ
و زندگى تشبيه شده و از يك جهت به نور و ظلمت مثل زده شده است؛ مؤمن زنده است و
كافر مرده، مؤمن نور دارد و كافر در تاريكى است.
البته آيه درباره مؤمنان عصر پيامبر
است كه قبلاً كافر بودند بعد مسلمان شدند و از مرگ به زندگى و از تاريكى به روشنايى
رسيدند. مرگ مرحله سكون است و انسان نه تغذيه مىشود و نه حركتى دارد و نه توليد
مثل مىكند، كفر نيز چنين است روح كافر از غذاهاى روحى كه توسط پيامبران مىرسد،
محروم است و هيچگونه زايندگى ندارد ولى مؤمن همواره با غذاهاى لذيذ روحى تغذيه
مىشود و زايندگى و بالندگى دارد.
همچنين مؤمن نور دارد و مىتواند حق را
دريابد و راه را از چاه تشخيص بدهد، ولى كافر در ظلمت است و قدرت تشخيص ندارد و
سرگشته و حيرت زده است و صراط مستقيم را گم كرده است.
از اين آيه چنين به دست مىآيد كسى كه
ايمان دارد زنده است، ولى اين به تنهايى كافى نيست، بلكه علاوه بر زنده بودن بايد
نورى هم داشته باشد و اين بيانگر مراتب ايمان است و هر كس نور بيشترى داشته باشد در
مرتبه بالاترى قرار دارد. آيه توضيح مىدهد كه اين نور براى آن است كه در ميان مردم
راه برود؛ يعنى در زندگى اجتماعى، صلاح را از فساد و حق را از باطل تشخيص و تمييز
بدهد.
جامعهاى كه بر اساس ايمان باشد،
جامعهاى پيشرو و مترقى و زنده است و همواره گامى به پيش برمىدارد، ولى جامعه
بىايمان، محيطى بسته و تاريك و بىهدف است و از ارزشهاى انسانى خالى است و انسان
تا ايمان به خدا پيدا نكند، هرچه هم بكوشد از تاريكى رهايى نخواهد يافت (ليس بخارج
منها) فرد يا جامعه بىايمان هرچه تلاش كند نمىتواند آن آسايش روحى و اطمينان
خاطرى را كه فرد يا جامعه با ايمان دارد به دست آورد اگرچه از نظر مظاهر مادى
زندگى، پيشرفتهاى زيادى هم بكند.
بدبختى چنين افرادى در اين است كه با
خودخواهى و غرورى كه دارند، كارهاى غلط خود را درست مىانگارند و به تعبيرى كه در
اين آيه آمده، اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و آراسته گرديده است. چنين طرز
فكرى مانع بزرگى در راه رسيدن به كمال است و انسانى كه زشتىهاى خود را زيبا
مىبيند، هيچ وقت به فكر اصلاح خود نمىافتد.
نيرنگهاى سردمداران كفر
آيه (123) وكذلك جعلنا فى كلّ قرية
اكابر مجرميها ليمكروا فيها...: با توجه به دو مَثَلى كه گفته شد، در
جامعه بىايمان سردمداران كفر و گناه، همواره در تلاش هستند و نيرنگها مىكنند كه
از شهوتها و لذتهاى مادى، بيشتر بهره ببرند و با اين كار خود همواره در حال ارتكاب
گناه هستند و همواره بر بار گناهان خود مىافزايند و بنابراين، آنها بىآنكه
بدانند، به زيان خود عمل مىكنند و پيوسته موجبات بدبختى و سقوط خود را فراهم مىسازند.
تعبير آيه درباره سردمداران كفر چنين
است: در هر آبادى (البته منظور جامعههاى كفر است) سردمداران گنهكارانش را
مىگماريم كه در آن نيرنگ كنند، ولى جز بر خودشان نيرنگ نمىكنند، ولى نمىدانند.
از سردمداران كفر و گناه در آيه ديگرى
به عنوان «مترفين» ياد شده است؛ يعنى هوسرانان و كامجويان كه فسق و گناه آنها باعث
نابودى و سقوط جامعه مىشود:
واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها
ففسقوا فيها فحقّ عليهم القول فدمرّنا تدميرا (اسراء/16)
هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك
كنيم، به هوسرانان و كامجويانشان امر مىكنيم. پس آنان در آن آبادى فسق مىكنند
آنگاه سزاوار فرمان مىشوند پس آنها را مىكوبيم كوبيدنى.
به طورى كه ملاحظه مىشود هم در اين
آيه و هم در آيه مورد بحث، اين كار به خدا نسبت داده مىشود؛ يعنى اينكه خداوند اين
سردمداران و مترفين را وادار به اين كار كرده، ولى به طورى كه بارها گفتهايم چنين
نسبتهايى براى اثبات عموميت قدرت خداوند است و اينكه هر كارى در اين جهان انجام
گيرد خارج از حوزه قدرت خداوند نيست و حتى گنهكاران و كافران نيز هر عملى انجام
مىدهند به وسيله نيرو و ابزارى است كه خدا به آنها داده و البته اين جبرآور نيست و
انسان با اختيار خود و آزادى عملى كه دارد با استفاده از ابزارى كه خدا به او داده
راه خير يا شرّ را انتخاب مىكند و براى همين است كه در قرآن هدايت و ضلالت هر دو
به خدا نسبت داده شده است.
ايستادگى در برابر دعوت پيامبران
آيه (124) واذا جائتهم آية قالوا لن
نؤمن...: يكى از ويژگيهاى
سردمداران كفر اين است كه در مقابل دعوت پيامبران ايستادگى مىكنند و چون ايمان به
مكتب انبيا را مانع هوسرانيها و بىبند وباريهاى خود مىدانند با آن به مبارزه
برمىخيزند.
آنها وقتى در برابر منطق نيرومند انبيا
قرار مىگيرند و خود را ناتوان مىبينند، بهانههايى مىآورند تا كار خود را
توجيه كنند. يكى از بهانههاى آنان كه در اين آيه آمده اين است كه مىگويند: ما به
پيامبران ايمان نمىآوريم مگر اينكه آنچه بر پيامبران خدا آمده براى خود ما نيز
بيايد؛ يعنى همان وحى و معجزه كه پيامبران مدعى آن هستند بايد به خود ما نيز نازل
شود آنها چون خودشان را بزرگان قوم خود مىدانند، در خود اين شايستگى را مىبينند
كه وحى بر آنها نازل شود و اين بيانگر غرور و خودخواهى و جاه طلبى آنهاست.
قرآن كريم پاسخ روشنى به آنها مىدهد و
آن اينكه تشخيص اينكه چه كسى شايسته مقام رسالت و نبوت است با خداست و او خود بهتر
مىداند كه چه كسى را براى اين مقام انتخاب كند.
مسلم است كه تشخيص صلاحيت افراد براى
احراز مقامهايى كه منحصرا بايد از جانب خدا واگذار شود مانند رسالت و نبوت و امامت،
در اختيار خود اوست و اوست كه افراد را به خوبى و درستى مىشناسد و از شايستگىهاى
او آگاه است.
در پايان آيه سردمداران كفر و گناه را
به خاطر نيرنگى كه مىكنند وعده عذاب مىدهد و اينكه براى آنها خوارى و عذابى شديد
از جانب خداوند خواهد رسيد.
فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاْسِْلامِ وَ مَنْ
يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّما يَصَّعَّدُ
فِى السَّمآءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
«125 »وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ
يَذَّكَّرُونَ «126 »لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ
بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «127 »
پس هر كس كه خدا بخواهد او را هدايت كند،
سينه او را براى اسلام مىگشايد و هركس را كه بخواهد گمراه سازد، سينه او را تنگ و
سخت مىكند گويا كه در آسمان بالا مىرود. خداوند اين چنين براى كسانى كه ايمان
نمىآورند، پليدى قرار مىدهد (125) و اين راه درست پروردگار توست؛ همانا آيات را
براى گروهى كه يادآور مىشوند، به تفصيل بيان كرديم(126) براى آنها نزد پروردگارشان
خانه امن است و او به سبب كارهايى كه انجام دادهاند ياور آنهاست (127)
تفسير و توضيح
هدايت و ضلالت از سوى خدا
آيه (125) فمن يرد اللّه ان يهديه
يشرح صدره للاسلام...:
هدايت و ضلالت همواره در دست خداست اين حقيقت را بارها در تفسير آيات مناسب توضيح
داديم و روشن كرديم كه هدايت تشريعى خداوند مراحلى دارد مرحلهاى از آن به صورت عام
است و شامل مؤمن و كافر مىشود و خدا با فرستادن پيامبران و صدور اوامر و نواهى،
اين هدايت را انجام داده و همه را به راه راست و درست رهنمون شده است، ولى هدايت
الهى مرحله ديگرى هم دارد كه خاص مؤمنان است. وقتى كسى با ميل و اراده خود به خدا و
مكتب پيامبران ايمان آورد، خود را در مسير هدايت خاص خدا قرار داد و خدا پس از آنكه
اين شخص گام نخست را برداشت و راه حق را انتخاب كرد، اورا با توفيق و عنايت و هدايت
خاص خود مىنوازد و در پيمودن راه حق به او كمك مىكند.
در طرف ديگر؛ يعنى ضلالت هم مطلب به
همان قرار است وقتى كسى با اراده خود راه باطل را انتخاب كرد، خداوند از او سلب
توفيق مىكند و بر دل و گوش او مهر مىزند و بر چشمانش پردهاى قرار مىدهد و اين
نتيجه قهرى اعمال او و انتخاب غلط اوست. با توجه به مطالب بالا معناى آيه مورد بحث
به خوبى روشن مىشود. در اين آيه خداوند اظهار مىدارد كه هركس را خداوند بخواهد
هدايت كند سينه او را به اسلام مىگشايد و به او «شرح صدر» مىدهد.
منظور از «شرح صدر»
منظور از شرح صدر آمادگى قلب و روح
براى پذيرش حق است كسى كه «شرح صدر» دارد از ايمان به خدا لذت مىبرد و همواره در
صدد افزودن بر مراتب ايمان خود و پيمودن راه كمال است.
در مقابل، كسى را كه خدا بخواهد گمراه
سازد سينه او را تنگ و سخت مىكند و او شايستگى پذيرش حق را از دست مىدهد و البته
همانگونه كه گفتيم اين حالت نتيجه قهرى انتخاب نادرست اوست. چنين شخصى در برابر حق
عناد و لجاجت مىكند و سخن حق را نمىپذيرد و حقيقت براى او
دلتنگى مىآورد و از سخنان خدا و پيامبران بدش مىآيد و واژههايى چون خدا و پيامبر
و شريعت و احكامدين و بهشت و جهنم براى او خفقانآور است و دوست ندارد كه آنها را
بشنود وقتى چنين مطالبى براى او مطرح مىشود چنان دلتنگ مىشود كه گويا در آسمان
بالا مىرود.
مىدانيم كه هر چه به آسمان بالاتر
رويم هوا رقيقتر مىشود و انسان دچار تنگى نفس مىشود و لذا در بالاى كوههاى بلند
كه هوا رقيقتر است نفس كشيدن مشكل است. شخصى كه خدا از او سلب توفيق كرده در برابر
سخن حق مانند كسى كه در آسمان بالا رود دچار تنگى نفس مىشود.
بدينگونه مؤمن شرح صدر دارد و به آسانى
و خوشحالى حقايق را دريافت مىكند ولى كافر از درك حقايق ناتوان است و سينهاى تنگ
دارد. مؤمن با شرح صدرى كه دارد همواره نورى از جانب خدا همراه اوست كه راه او را
روشن مىكند و به او قدرت تشخيص حق از باطل مىدهد:
افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على
نور من ربه (زمر/22)
آيا كسى كه خدا سينه او را براى اسلام
فراخ كرده و او بر نورى از پروردگار خود است...
بعضى از كافران نه تنها در برابر دين
حق سينه تنگى دارند، بلكه بدتر از آن در برابر كفر و باطل سينهاى گشاده دارند؛
يعنى از حق بدشان مىآيد و باطل در نظرشان آراسته است و با خوشوقتى و علاقه به سوى
كفر مىروند و باطل را در آغوش مىكشند. كسانى كه به اين مرحله از كفر رسيدهاند
مورد لعن و خشم خداوند هستند:
ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من
اللّه (نحل/106)
ولى كسانى كه سينه خود را به كفر باز
كردهاند غضبى از خدا بر آنان باد.
در آيه مورد بحث پس از ذكر دو حالت
متقابل در هدايت و ضلالت، اضافه مىكند كه اين چنين براى كسانى كه ايمان نمىآورند
پليدى را قرار داديم.
اين سخن در واقع بيان علت تنگى سينه
گمراهان است و اينكه اين بدبختى و پليدى از آنجا ناشى شده كه آنها ايمان
نياوردهاند. و اين اشاره به همان حقيقتى است كه شرح داديم و گفتيم كه هدايت و
ضلالت خدا ريشه در درون خود انسان دارد و براساس انتخاب درست يا نادرست افراد، صورت
مىگيرد.
نفى كثرت گرايى دينى
آيات (126-127) وهذا صراط ربك
مستقيما...: با ذكرى كه در
آيه پيش، از اسلام به عمل آمد، در اين آيه اشاره به اسلام مىكند و مىفرمايد: اين؛
يعنى اسلام، راه درست پروردگار توست همانا آيات خود را به گروهى كه يادآور مىشوند
و پند مىگيرند، به تفصيل بيان كرديم.
از اين آيه به خوبى روشن مىشود كه دين
حق فقط يكى است و آن اسلام است و اديان الهى ديگر، تنها در زمان خودشان شايسته
پيروى بودند و با آمدن اسلام نسخ شدند و يك راه مستقيم وجود دارد و آن اسلام محمدى
است. اين آيه كثرت گرايى دينى يا همان چيزى را كه امروز از آن به پلوراليزم تعبير
مىشود رد مىكند. در اين باره به خواست خدا در آينده بحث مفصلى خواهيم داشت.
در آيه بعدى همين گروهى را كه خداوند
سينه آنها را براى اسلام فراخ كرده و در صراط مستقيم قرار دارند و پندپذير هستند
وعده بهشت مىدهد و مىفرمايد: براى آنها خانه امن نزد پروردگارشان است. منظور از
خانه امن يا «دارالسلام» همان بهشت برين است كه در آنجا هيچگونه ناراحتى وجود
ندارد و انسان بدون هيچ رنج و تعبى از نعمتهاى گوناگون الهى بهرهمند خواهد بود
ولذت خواهد برد و بالاترين لذت اينكه خداوند خود را ولىّ و دوست آنان معرفى مىكند
و البته اين دوستى ارزان به دست نيامده، بلكه در مقابل كارهايى است كه آنها در دنيا
انجام دادهاند.
چند روايت
1 ـ سئل رسول اللّه (ص) عن شرح الصدر
ماهو؟ فقال: نور يقذفه اللّه فى قلب المؤمن فينشرح له وينفسح. فقالوا: هل لذلك
امارة يعرف بها؟ قال: نعم الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دارالغرور و
الاستعداد للموت قبل نزوله.(70)
از پيامبر خدا درباره شرح صدر پرسيدند
كه آن چيست؟ فرمود: آن نورى است كه خدا در قلب مؤمن مىاندازد و پس براى او باز
مىشود و وسعت مىيابد. گفتند: آيا اين علامتى دارد كه با آن شناخته شود؟
فرمود: آرى. علامت آن توجه به سراى جاويدان (آخرت) و بىاعتنايى به سراى غرور
(دنيا) و آمادگى براى مرگ پيش از آمدن آن است.
2 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: انّ
اللّه تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيرا نكت فى قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه
و وكّل به ملكا يسدّده واذا اراد بعبد سوءا نكت فى قلبه نكتة سوداء و سدّ مسامع
قلبه و وكّل به شيطانا يضلّه ثم تلاهذه الايه (فمن يرد اللّه ان يشرح قلبه)(71)
امام صادق (ع) فرمود: همانا خداوند
وقتى بر بندهاى اراده خير كند در دل او نقطههايى از نور قرار مىدهد و گوشهاى
قلبش را باز مىكند و فرشتهاى را بر او موكّل مىسازد كه او را به راه درست ببرد و
اگر بر بندهاى اراده بد داشته باشد در قلب او نقطهاى سياه قرار مىدهد و گوشهاى
دل او را مىبندد و شيطانى بر او موكّل مىسازد كه او را گمراه كند. سپس اين آيه را
خواند: (فمن يرد اللّه ان يهديه)
3 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: ان القلب
ليتجلجل فى الجوف يطلب الحق فاذا اصابه اطمأن وقرّ، ثم تلا هذه الايه (فمن يرد
اللّه ان يهديه)(72)
امام صادق (ع) فرمود: همانا قلب در
درون انسان حركت مىكند و حق را مىجويد پس چون به آن رسيد، آرامش پيدا مىكند و
برقرار مىشود. سپس اين آيه را خواند: (فمن يرداللّه ان يهديه)
4 ـ عن ابى عبداللّه فى قول اللّه «و
من يرد ان يضله يجعل صدره ضيّقا حرجا» فقال: قد يكون ضيّقا وله منفذ يسمع منه ويبصر
و الحرج هوالملتئم الذى لامنفذ له يسمع به ولايبصر منه.(73)
امام صادق درباره اين سخن خداوند «و
هركس را كه خدا بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و سخت قرار مىدهد» فرمود: گاهى
سينه تنگ است، ولى منفذى دارد كه از آن مىشنود و مىبيند، ولى «حرج» آن سينهاى
است كه گرفته شده و منفذى ندارد كه با آن بشنود و از آن ببيند.
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعًا يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ
الاْنِْسِوَ قالَ أَوْلِيآؤُهُمْ مِنَ الاْنِْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا
بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنآ أَجَلَنَا الَّذىآ أَجَّلْتَ لَنا قالَ النّارُ مَثْواكُمْ
خالِدينَ فيهآ اِلاّ ما شآءَ اللّهُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ «128 »وَ كَذلِكَ
نُوَلّى بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «129 »
و روزى كه همه آنها را گرد مىآورد (و
مىگويد) اى گروه جنّ بسيارى از انسانها را گمراه كرديد و دوستان آنها از انسانها
گفتند: پروردگارا برخى از ما از برخى ديگر بهره برد و ما به اجل خود كه تو آن را
تعيين كرده بودى رسيديم. (خدا) گفت: آتش جايگاه شماست جاودانه در آن هستيد مگر
اينكه خدا بخواهد. همانا پروردگار تو فرزانه داناست (128) و اين چنين بعضى از
ستمكاران را بر بعضى ديگر به سبب كارى كه كردهاند، مسلّط مىكنيم (129)
تفسير و توضيح
شياطين اغواگر در كمين انسان
آيات (128-129) ويوم يحشرهم جميعا يا
معشر الجن...: صحنهاى از
صحنههاى روز قيامت بيان مىشود. روزى كه خداوند همه انس و جن را در آن روز گردهم
مىآورد و خطاب به جنّ مىفرمايد: اى گروه جنّ شما بسيارى از انسانها را گمراه
كرديد. منظور از جنّ كه مورد خطاب قرار مىگيرد، همان ابليس و ياران اوست كه شياطين
اغواگر هستند و در دنيا همواره در كمين انسانها قرار دارند و كارشان وسوسه
انسانهاست و با وسوسههاى خود و زينت دادن كارهاى زشت در نظر مردم، آنها را گمراه
مىسازند.
از آيه فهميده نمىشود كه در طول تاريخ
بشرى تعداد انسانهاى گمراه بيش از انسانهاى هدايت شده هستند؛ زيرا اگر هم تعداد
گمراهان كم باشد، باز چون برخلاف فطرت و حقيقت است زياد است و نبايد چنين مىشد.
پس از خطابى كه خداوند به شياطين
مىكند و از اغواگرى و گمراه كنندگى آنها مىگويد، انسانهايى كه به دست اين شياطين
گمراه شدهاند و در دنيا دوستان آنها بودهاند، به سخن مىآيند و مىگويند:
پروردگارا در دنيا بعضى از ما از بعضى ديگر بهرهمند شد تا اينكه ما به اجل خود كه
تو تعيين كرده بودى رسيديم.
بهرهگيرى متقابل شياطين و كافران از همديگر
بهرهگيرى شياطين و انسانها از همديگر
به اين صورت بوده كه وقتى شياطين آنها را اغوا مىكردند، آنها به حرف شياطين گوش
مىدادند و از آنها پيروى مىكردند و اين پيروى همان بهرهاى بود كه شياطين از
اينها داشتند و در واقع شياطين بر آنها حكومت مىكردند و اما بهرهگيرى انسانها از
شياطين به اين صورت بوده كه آنها با اغواى شياطين، از شهوتها و لذتهاى دنيا استفاده
مىكردند. و اين كار تا وقتى كه اين گنهكاران و كافران بميرند ادامه داشت.
پس از اين گفتگوها، از جانب خداوند به
هر دو گروه، هم اغواگران و هم اغواشوندگان خطاب مىرسد كه آتش جهنم جايگاه شماست و
همه در آن جاودانه خواهيد بود. البته جاودانگى آنها در آتش جهنم به گونهاى نيست كه
حتى خدا هم نتواند آنها را نجات بدهد از اين رو براى نشان دادن عموميت و گستردگى
قدرت خداوند، مىفرمايد: مگر اينكه خدا بخواهد؛ يعنى هر چند كه سزاى اين افراد،
جاودانگى در جهنم است، ولى خداوند توانايى آن را دارد كه آنها را از آتش جهنم نجات
بدهد. منتهى كارهاى خدا روى حساب و كتاب و حكمت و علم است و خدا حكيم و عليم است. و
حكمت و علم او هرچه اقتضا كند آن مىشود.
در آيه بعدى اظهار مىدارد كه اين چنين
ما بعضى از ستمگران را بر بعضى ديگر مسلط مىكنيم كه اشاره به مسلط شدن شيطان بر
انسانهاى كافر و گنهكار است و در پايان به نكته بسيار مهمى اشاره مىكند و آن اينكه
تسلط شياطين بر انسانها به سبب كارهايى است كه اينها انجام دادهاند؛ يعنى اين
انسان است كه با كارهاى خود، راه ورود شيطان را بر دل خود باز مىكند و خود را اسير
شيطان مىسازد.
مىتوان اين آيه را به جامعههاى ستمگر
تعميم داد جامعههايى كه هم حاكمان و سردمداران ستمگرند و هم توده مردم در اثر گناه
و غفلت ستمگرند و در واقع بعضى از ستمگران بر بعضى ديگر مسلط شدهاند. و گاهى تسلط
حاكمان ستمگر بر يك جامعه نتيجه گناه و معصيتى است كه مردم انجام مىدهند و خدا
آنها را اين چنين
مجازات مىكند.
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْنِْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ
عَلَيْكُمْ آياتى وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقآءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلىآ
أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلىآ أَنْفُسِهِمْ
أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ «130 »ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى
بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ «131 »وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما
رَبُّكَ بِغافِلٍ عَنْ ما يَعْمَلُونَ «132 »
اى گروه جنّ و انس آيا براى شما پيامبرانى
از خودتان نيامد كه آيات مرا به شما بيان مىكردند و شما را از ملاقات چنين روزى
بيم مىدادند؟ گويند: بر خودمان گواهى مىدهيم و زندگى دنيا آنها را مغرور كرد و
برخودشان گواهى دادند كه كافر بودهاند (130) اين از آن جهت است كه پروردگار تو از
روى ستم نابود كننده آباديها نيست در حالى كه مردم آن در غفلت هستند (131) و براى
هر كسى از آنچه كردهاند درجههايى است و پروردگار تو از آنچه مىكنند، غافل نيست
(132)
تفسير و توضيح
گفتگوى خدا با جن و انس در قيامت
آيه (130) يا معشر الجن و الانس الم
ياتكم رسل منكم...: در
ادامه گفتگو ميان خداوند و انس و جنّ در روز قيامت، خطاب ديگرى از سوى خداوند صادر
مىشود و به آنها مىگويد: اى گروه انس و جن آيا براى شما پيامبرانى از خودتان
نيامد كه آيات مرا بر شما بخوانند و شما را از روبرو شدن با چنين روزى بيم دهند؟
اينكه مىفرمايد پيامبرانى از خودتان، منظور مجموع انس و جن است و پيامبران همگى از
انس بودند و به طوريكه از آيات قرآنى مخصوصا سوره جنّ فهميده مىشود پيامبر اسلام
براى جنّيان هم مبعوث شده بود.
مطرح كردن اين پرسش براى اتمام حجت بر
آنهاست تا آنها نگويند كه ما نمىدانستيم و در دنيا از آمدن روز قيامت به ما خبر
داده نشد. اين خطاب به ياد آنها مىاندازد كه در دنيا پيامبرانى آمدند و آيات خدا
را بر آنها خواندند و از آمدن روز قيامت به آنها خبر دادند.
پس از مطرح شدن اين پرسش از سوى
خداوند، آنها بر ضرر خود شهادت مىدهند و به آمدن پيامبران در دنيا اعتراف مىكنند
و اينجا جايى نيست كه دروغ بگويند و از آمدن پيامبران اظهار بىاطلاعى كنند. البته
طبق آيه 23 سوره انعام، بعضى از مشركان در روز قيامت به دروغ مشرك بودن خود را
انكار مىكنند، ولى اگر هم آن را انكار كنند، آمدن پيامبران را نمىتوانند انكار
نمايند. در اينجا اين سؤال پيش مىآيد حال كه آنها به آمدن پيامبران اعتراف دارند و
در دنيا دعوت پيامبران را شنيدهاند پس چرا به حرف آنها گوش ندادهاند و راه درست
را انتخاب نكردهاند؟ قرآن در يك جمله معترضه به اين سؤال تقديرى پاسخ مىدهد كه
زندگى دنيا آنها را مغرور كرد؛ يعنى شهوترانىها و جاهطلبىها آنها را گمراه ساخت
و آنها به خاطر كامجويى از زندگى دنيا از مكتب پيامبران دور افتادند.
علاوه بر شهادتى كه آنها درباره آمدن
پيامبران مىدهند، شهادت ديگرى هم درباره كفر خودشان مىدهند؛ يعنى هم به آمدن
پيامبران و هم به كافر بودن خودشان اعتراف مىكنند. بنابراين، تكرار شهادت در آيه
براى آن است كه نوع شهادتها فرق مىكند يكى مربوط به آمدن پيامبران و ديگرى مربوط
به كفر خودشان است.
نزول عذاب پس از اتمام حجت
آيات (131-132) ذلك ان لم يكن ربك مهلك
القرى بظلم...: اين پرسش و
پاسخ و گرفتن اعتراف از كافران براى آن است كه تا براى كسى حجت تمام نشده باشد،
خداوند او را عذاب نمىكند و عذاب كردن چنين افرادى ظالمانه است و خدا هرگز به كسى
ظلم نمىكند. لذا در اين آيه اظهار مىدارد كه اين گفتگوها براى آن است كه خداوند
هرگز مردم را از روى ستم و در حالى كه آنها غفلت زده هستند نابود نمىكند. اين
نابودى و هلاك فقط مربوط به دنيا نيست، بلكه شامل عذاب آخرت هم مىشود.
طبق اين آيه هر عذابى كه از سوى خداوند
بر گروهى نازل مىشود و آنها يا در دنيا نابود مىشوند و يا در آخرت كيفر مىبينند،
پس از آن صورت مىگيرد كه حجت بر آنها تمام شود و آنها به سوى دين حق دعوت شوند،
ولى آنها از روى غرور و خودخواهى دعوت انبيا را نپذيرند و آن را
ردّ كنند. در اين موقع است كه آنها سزاورا هرگونه هلاك و عذابى در دنيا و آخرت
مىشوند.
در آيه بعدى به درجهها و پايههاى
متفاوت مردم اشاره مىكند و اينكه هركسى به خاطر كارى كه انجام مىهد و مطابق با
عملكرد خود رتبه و درجهاى نزد خداوند دارد و خدا از كاركرد آنها غافل نيست و حساب
و كتاب اعمال مردم نزد خداوند است.
درجههايى كه مردم نزد خدا دارند تعيين
كننده جايگاه آنها در قيامت است بعضىها در درجههاى پايين و در جهنم قرار دارند و
بعضىها در درجههاى بالا و در بهشت هستند و اين بستگى به مراتب ايمان و كفر آنها
در دنيا دارد.
وَ رَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ اِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ
مِنْ بَعْدِكُمْما يَشآءُ كَمآ أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرينَ «133
»اِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ «134»قُلْ يا قَوْمِ
اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّى عامِلٌفَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ
عاقِبَةُ الدّارِ اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ«135»
و پروردگار تو بىنيازِ صاحب رحمت است، اگر
بخواهد شما را مىبرد و پس از شما آنچه را كه مىخواهد جايگزين مىسازد همانگونه كه
شما را از نسل گروهى ديگر پديد آورد (133) همانا آنچه به شما وعده داده مىشود،
خواهد آمد و شما چارهاى از آن نداريد (134) بگو اى قوم من هر چه در توان داريد
بكنيد من نيز عمل كننده هستم؛ پس بزودى مىدانيد كه عاقبت آن خانه (خانه آخرت) از
آنِ كيست همانا ستمگران رستگار نمىشوند (135)
تفسير و توضيح
پروردگار بىنياز
آيات (133-134) و ربّك
الغنى ذوالرحمه ان يشأ يذهبكم...: با ذكر دو صفت از صفات برجسته خدا،
مشركان مكه را تهديد مىكند كه اگر خدا بخواهد شما را از بين مىبرد و ديگران را
جايگزين شما مىكند. آن دو صفت عبارتند از بىنياز بودن و صاحب رحمت بودن خداوند كه
اولى اشاره به اين مطلب است كه خدا نيازى به ايمان شما ندارد و اگر هم ايمان
نياوريد ضررى بر خدا نمىرسانيد، بلكه ايمان به سود خود شماست و دومى اشاره به رحمت
گسترده خداوند است كه شامل همه مردم حتى كافران و مشركان مىشود و به خاطر همين
رحمت است كه براى هدايت آنها پيامبرى فرستاده تا زمينه سعادت و خوشبختى آنها
فراهم شود و آنها از تاريكيهاى كفر و جهل به سوى روشنايى ايمان و دانش بروند.
هر چند كه خداوند مهربان است و براى
هدايت كافران راهنمايانى را قرار داده است، ولى در عين حال اگر كافران در كفر خود
اصرار ورزند و با وجود حجتهاى آشكار، به خدا ايمان نياورند و عناد كنند، ممكن است
كه همان خداى مهربان به آنها عذاب نازل كند و آنها را كه مانع ايمان آوردن ديگران
هم هستند از سر راه بردارد و اين خود نشانى از رحمت خدا بر كسانى است كه آمادگى
ايمان دارند، ولى محيط كفر و شرك مانع آنها مىشود.
جايگزينى امّتى از امّتى ديگر
براى همين است كه مىفرمايد: اگر خدا
بخواهد شما را از بين مىبرد و پس از شما هركس را كه بخواهد جانشين شما مىسازد
همانگونه كه شما را از نسل قوم ديگرى آورده است.
اينكه نابودى آنها و آمدن قوم ديگر به
جاى آنها به جانشين شدن خود آنها از پدرانشان تشبيه شده است، تنها براى تقريب ذهن و
نشان دادن امكان اين امر است و گرنه جانشينى آنها از نسل قبل يك جريان طبيعى است،
ولى از بين رفتن آنها و آمدن قوم ديگر به جاى آنها يك نوع عذاب براى آنها و رحمت
براى ديگران است.
اين مطلب تهديدآميز در آيات ديگرى از
قرآن كريم هم آمده از جمله:
ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد
(فاطر/16)
اگر بخواهد شما را از بين مىبرد و خلق جديدى را مىآورد.
البته اين آيات دلالت ندارد كه حتما
اين كار خواهد شد، بلكه به صورت يك جمله شرطى آمده و متعلق به مشيّت خدا شده است و
مىدانيم كه خداوند اين كار را به عنوان يك كار خارق العاده انجام نداد و چنين نشد
كه همه مشركان را يكجا و همزمان نابود كند و ديگرانى را به جاى آنها بياورد؛ همان
كارى كه درباره بعضى از امتهاى پيشين كرده بود، ولى اين كار به صورت طبيعى و از راه
مجارى عادى صورت گرفت و كافران و مشركان در مكه به تدريج مردند و يا ايمان آوردند و
نسلى كه مشرك بود از بين رفت و نسل ديگرى كه همان مهاجرين و
انصار بودند آمدند و جانشين آنها شدند و در جزيرة العرب توحيد جايگزين شرك و
بتپرستى شد.
در آيه بعدى خطاب به مشركان مىفرمايد:
آنچه به شما وعده داده شده حتما خواهد آمد و شدنى است و شما نمىتوانيد از آن فرار
كنيد و چارهاى بينديشيد.
اين آيه درباره وعدههاى مربوط به روز
قيامت از قبيل حساب و كتاب و بهشت و جهنم و پاداش و كيفر است كه خواهد آمد و انسان
در برابر آن هيچ كارى نمىتواند انجام بدهد و راه گريزى نيست:
يقول الانسان يومئذ اين المفرّ. كلاّ
لاوزر (قيامت/10-11)
آن روز آدمى گويد: گريزگاه كجاست؟
هرگز، پناهگاهى نيست.
ستمگران رستگار نمىشوند
آيه (135) قل يا قوم اعملوا على
مكانتكم...: پس از تهديدى
كه در آيات پيش به عمل آمد، در اينجا با يك شيوه خاصى كه مشركان را به تفكر وا
مىدارد، مىفرمايد: بگو اى قوم من آنچه در توان داريد بكنيد و من نيز خواهم كرد
بزودى مىفهميد كه سرانجام نيك در قيامت از آنِ كيست و ستمگران هرگز رستگار
نمىشوند.
در اينجا با يك نوع نرمش و تسامح و به
حساب آوردن طرف مقابل، سخن مىگويد، ولى توجه آنان را به نتيجه كار و عاقبت امر جلب
مىكند و اظهار مىدارد كه شما خود بزودى خواهيد دانست كه كدام طرف از ما و شما
سرانجام خوبى خواهيم داشت و كدام يك رستگار خواهد شد و اين در روز قيامت معلوم
خواهد شد و مشركان حقايق را خواهند فهميد، ولى ديگر دير شده است. ضمنا اين آيه
دلالت دارد كه هر كسى در گرو عمل خويشتن است شرك مشركان آسيبى به مؤمنان نمىرساند
و ايمان مؤمنان سودى به كافران ندارد و هركس شخصا نتيجه كار خودش را خواهد ديد:
نظير:
وانّا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال
مبين. قل لاتسئلون عما اجرمنا و لانسئل عما تعملون (سباء/24-25)
و ما يا شما بر راه راستيم يا بر
گمراهى آشكار. بگو شما از كار گناهى كه ما كردهايم پرسيده نمىشويد و ما از آنچه شما
مىكنيد پرسيده نخواهيم شد.
قل هو الرحمن آمنا به وعليه توكّلنا
فستعلمون من هو فى ضلال مبين (ملك/29)
بگو او خداى بخشاينده است به او ايمان
داريم و بر او توكل كرديم پس بزودى مىفهميد كه چه كسى در گمراهى آشكار است.
وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيبًا فَقالُوا
هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذا لِشُرَكآئِنا فَما كانَ لِشُرَكآئِهِمْ فَلا يَصِلُ
اِلَى اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ اِلى شُرَكآئِهِمْ سآءَ ما
يَحْكُمُونَ «136 »وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ قَتْلَ
أَوْلادِهِمْ شُرَكآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دينَهُمْ وَ
لَوْ شآءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ«137 »
و براى خدا از آنچه آفريده از زراعت و
چهارپايان بهرهاى قرار دادند و مطابق گمان خود گفتند: اين براى خداست و اين براى
شريكان ما (بتها) است؛ پس آنچه براى شريكان آنهاست، به خدا نمىرسد و آنچه براى
خداست به شريكان آنها مىرسد؛ بد است آن حكمى كه مىكنند (136) و اين چنين براى
بسيارى از مشركان، شريكانشان كشتن فرزندانشان را نيكو جلوه دادهاند كه آنان را
هلاك سازند و دينشان را بر آنان پوشيده بدارند و اگر خدا مىخواست چنين نمىكردند
پس آنها را با آنچه دروغ مىبافند، رهاكن(137)
تفسير و توضيح
يكى از سنّتهاى غلط در جاهليت
آيه (136) وجعلوا للّه مماذرأ من
الحرث و الانعام نصيبا...:
مشركان عصر پيامبر براى خود آداب و رسوم و سنتهايى داشتند كه در اين آيه يكى از
آنها بيان مىشود. مشركان از اموال خود سهمى را افراز مىكردند و آن را مخصوص خدا و
بتها قرار مىدادند اين سهم كه گاهى از زراعت و گاهى از چارپايان بود مشتركا ميان
خدا و بتها تقسيم مىشد و قسمتى از آن را به خدا اختصاص مىدادند و آن را به فقرا و
مساكين مىدادند و قسمتى را به بتهاى خود در نظر مىگرفتند و آن را به خادمان و
سدنه بتها و بتكدهها مىدادند.
در اين آيه از بتها به عنوان شريكان
بتپرستها ياد شده است كه منظور اين است كه اين بتها را آنها شريك خدا قرار داده
بودند. و يا بگوييم كه آنها بتها را شريك اموال خود مىدانستند.
درباره اين سنت و رسم غلط آنها اظهار
مىدارد كه آن قسمتى را كه آنها براى بتها تعيين مىكنند، به خدا نمىرسد چون نظر
آنها تقرب به بتهاست و اين ربطى به خدا ندارد و آن قسمتى را كه براى خدا تعيين
مىكنند به بتها مىرسد چون آنها هرچند كه آن را براى خدا قرار مىدهند، ولى چون از
روى شرك است مورد قبول خدا نيست و تقربى به خدا حاصل نمىشود و در واقع آن سهم هم
به بتها برگردانيده مىشود. بعد مىفرمايد: بد است آن داورى كه آنها مىكنند. آنها
سهم مربوط به بتها را اهميت مىدادند و اگر كم مىآمد از سهم خدا برمىداشتند، ولى
به سهم خدا اعتنايى نداشتند و مىگفتند خدا بىنياز است.
توجه كنيم كه تعيين قسمتى از اموال
براى خدا و دادن آن به فقيران، خود به خود كار با ارزشى است، ولى چون همراه با
انحراف بزرگى مانند شرك و بتپرستى مىشود ارزش خود را از دست مىدهد و حالت ضدّ
ارزش به خود مىگيرد.
زندهبهگور كردن فرزندان در جاهليت
آيه (137) وكذلك زيّن لكثير من
المشركين قتل اولادهم...:
يكى ديگر از سنتهاى غلط مشركان عصر پيامبر اين بود كه آنها فرزندان خود را مىكشتند
و گاهى زنده به گور مىكردند. آنها اين كار زشت را به سه جهت مرتكب مىشدند:
نخست اينكه از فقر و تنگدستى
مىترسيدند و بيم آن داشتند كه اگر فرزندان بيشترى داشته باشند نتوانند هزينه زندگى
آنها را تأمين كنند. قرآن در اين باره مىفرمايد:
ولاتقتلوا اولادكم خشية املاق نحن
نرزقكم و اياهم (انعام/151)
و فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشيد
ما شما و آنها را روزى مىدهيم.
دوم اينكه آنها دختران خود را از ترس
خوارى و رسوايى مىكشتند و مىترسيدند در جنگ اسير شوند و به دست دشمن افتند و اين
مايه ننگ و بىآبرويى باشد:
واذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه
مسودّا وهو كظيم ايمسكه على هون ام يدسّه فى التراب (نحل/58)
و هنگامى كه به يكى از آنها مژده دختر
داده مىشد صورتش سياه مىگشت و او ناراحت بود آيا او را با تمام خوارى نگهدارد يا
در زير خاكها قرار بدهد.
سوم اينكه آنها گاهى فرزندان خود را
براى بتها نذر مىكردند و مثلاً مىگفتند اگر چند تا پسر داشته باشم يكى از آنها را
پاى بتها قربانى خواهم كرد.
آيه مورد بحث، ظاهرا ناظر به اين قسم
از قتل اولاد است. كاهنان و خادمان و نگهبانان بتها آنها را به اين كار تشويق
مىكردند و اين براى بالا بردن عظمت و اعتبار بتها بود ولذا در آيه اظهار مىدارد
كه براى بسيارى از مشركان، شريكان آنها كشتن فرزندانشان را نيكو جلوه دادهاند.
منظور از شريكان آنها همان خدمه بتهاست كه آنها را شريكان در اموال خود مىدانستند.
نتيجه و عاقبت كار اين كاهنان و
خدمتگزاران بتها دو چيز بود: يكى هلاكت مشركان كه با دست خود فرزند خود را قربانى
مىكردند و ديگر مشتبه شدن دين آنان بود كه با اين سنتهاى غلط هرچه بيشتر از دين حق
دور مىافتادند و از ابراهيم و اسماعيل كه مدعى پيروى از آنها بودند، فاصله
مىگرفتند و دين خدا در ميان آنها چهره واقعى خود را از دست داده بود.
در پايان مىفرمايد: اگر خدا مىخواست
آنها اين كار را نمىكردند، اين سخن اشاره به عموميت قدرت خداست و به طورى كه بارها
گفتهايم در اين گونه موارد، تعليق به مشيت خدا براى بيان اين مطلب است كه خدا اسير
سنتهايى كه خود آفريده نيست و هم او مىتواند اين سنتها را به هم بزند، ولى اين كار
را انجام نمىدهد و جهان براساس همان سنتها اداره مىشود و يكى از آن سنتها اين است
كه انسان آزادى عمل داشته باشد و راه خود را خود انتخاب كند. حال كه آنها اين راه
نادرست را انتخاب كردهاند، آنها را با دروغهايى كه مىبندند رها كن.
وَ قالُوا هذِهآ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُهآ اِلاّ مَنْ
نَشآءُبِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ
اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرآءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ
«138 »وَ قالُوا ما فى بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ
مُحَرَّمٌ عَلىآ أَزْواجِنا وَ اِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكآءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ
اِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ «139»قَدْ خَسِرَ الَّذينَ قَتَلُوآا أَوْلادَهُمْ سَفَهًا
بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرآءً عَلَى اللّهِ قَدْ
ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ «140 »
و مطابق گمان خود گفتند: اين، چارپايان و
زراعتى ممنوع است و آن را جز كسى كه ما بخواهيم نخورد و چارپايانى كه سوار شدن بر
آنها حرام است و چارپايانى كه نام خدا را بر آن (موقع ذبح) ياد نمىكنند. (اينها
را) از روى افترا بستن بر خدا (گفتند) بزودى آنها را در مقابل افترايى كه مىبندند،
كيفر مىدهيم (138) و گفتند: آنچه در شكمهاى اين چارپايان است، مخصوص مردان ماست و
بر زنان ما حرام است و اگر مرده باشد آنها در آن شريكند. خداوند بزودى اين گونه
توصيف كردن آنها را كيفر خواهد داد كه او فرزانه داناست (139) همانا كسانى كه
فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند و آنچه را كه خداوند به آنها روزى داده
بود با دروغ بستن بر خدا حرام دانستند، زيان كردند. براستى كه گمراه شدند و از
هدايت يافتهگان نبودند.(140)