گنجينه‏هاى غيب
(تفسير سوره انعام)

یعقوب جعفری

- ۷ -


مناظره ابراهيم با نمرود

نمرود پادشاه بابل در عصر ابراهيم ادعاى خدايى داشت و اين انحراف ديگرى بود كه در جامعه آن روز و در كنار بت‏پرستى و ستاره‏پرستى وجود داشت. به طورى كه در مناظره ابراهيم و نمرود خواهيد ديد نمرود براى خود قدرت الهى قايل بود و اين مطلب قرآنى با سندى كه در موزه «اشمول» انگلستان نگهدارى مى‏شود مطابقت دارد.

در اين موزه لوحهايى نگهدارى مى‏شود كه در آن نامهاى حاكمان بابل ذكر شده و اين مطلب هم در آنها آمده است كه اين پادشاهان از آسمان به زمين آمده‏اند تا در زمين حكومت كنند و آنها شخصيتهاى آسمانى بودند كه رعيت بايد آنها را پرستش مى‏كردند.(56)

مردم بابل علاوه بر بتهاى گوناگونى كه داشتند، بايد نمرود را هم پرستش مى‏كردند. اين همان ادّعايى بود كه فرعون مصر هم داشت و خود را پروردگار بزرگ مردم معرفى مى‏كرد.

به هر حال قرآن كريم علاوه بر مناظره‏ها و محاجّه‏هاى ابراهيم با بت‏پرستان و ستاره‏پرستان مناظره‏اى ديگرى هم نقل مى‏كند كه او با نمرود حاكم زمان خود داشت به اين شرح:

الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان آتيه اللّه‏ الملك اذقال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان اللّه‏ يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى كفر واللّه‏ لايهدى القوم الظالمين (بقره/258)

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم درباره پروردگارش ستيز كرد به جهت آنكه خدا به او پادشاهى داده بود. هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند. او گفت: من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خدا آفتاب را از مشرق مى‏آورد؛ پس تو آن را از مغرب بياور! پس او كه كافر بود مبهوت شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى‏كند.

در اين مناظره وقتى ابراهيم خداى خود را چنين معرفى كرد كه او مى‏تواند زنده كند و بميراند، نمرود با يك مغالطه آشكار به او گفت: من نيز چنين قدرتى دارم و دستور داد دو نفر را كه در زندان بودند و محكوم به اعدام بودند آوردند يكى را بخشيد و ديگرى را كشت و به ابراهيم گفت ديدى كه كسى را كه محكوم به مرگ بود بخشيدم و در واقع او را زنده كردم و آن ديگرى را كشتم پس من نيز قدرت زنده كردن و ميراندن را دارم.(57)

ابراهيم در برابر اين مغالطه روشن كه مورد تأييد و تحسين درباريان قرار گرفت چيزى نگفت، چون هرچه مى‏گفت او را هو مى‏كردند، ولى براى كوبيدن نمرود و محكوم كردن او مطلب ديگرى را مطرح كرد و آن اين بود كه گفت: پروردگار من خورشيد را از مشرق مى‏آورد، اگر راست مى‏گويى تو آن را از مغرب بيرون آور! در اينجا بود كه نمرود سرگشته و حيران شد و حرفى براى گفتن پيدا نكرد.

مهاجرت به فلسطين

مبارزات قهرمانانه ابراهيم با شرك و مظاهر آن ادامه داشت، ولى كمتر در آن قوم اثر مى‏كرد تا اينكه ابراهيم زادگاه خود را رها كرد و به سرزمين فلسطين آمد بعضى‏ها عقيده دارند كه ابراهيم با ميل خود بابل را ترك نكرد، بلكه نمرود او را از آنجا به فلسطين تبعيد نمود و اين در روايتى از امام صادق (ع) هم نقل شده است(58)، ولى قرآن از مسأله تبعيد ساكت است و فقط از رفتن ابراهيم به سرزمين مبارك صحبت مى‏كند. همچنين در منابع مختلفى تنها از هجرت ابراهيم سخن به ميان آمده(59) و شايد منظور روايت از تبعيد اين باشد كه در محيط بابل چنان برخوردى با ابراهيم مى‏كردند كه ابراهيم مجبور به ترك وطن خود شد. اتفاقا در قرآن كريم هم چنين آمده كه ما ابراهيم را از آن سرزمين نجات داديم:

ونجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين (انبياء/71)

و ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه در آنجا بر جهانيان بركت بخشيده‏ايم، نجات داديم.

وقتى ابراهيم از قوم خود مأيوس شد، رفتن خود را به آنها اعلام كرد:

و قال انّى ذاهب الى ربى سيهدين (صافات/99)

و گفت همانا من به سوى پروردگارم خواهم رفت و او بزودى مرا هدايت خواهد كرد.

بدينگونه ابراهيم مجبور شد كه از وطن خود هجرت كند و همراه با پسرخواهرش لوط و همسرش سارا به سوى فلسطين مهاجرت نمود البته در بين راه توقف كوتاهى در شهر حرّان شهر صابئين داشت و در آنجا هم با ستاره‏پرستان مبارزات و مناظراتى نمود كه پيشتر نقل كرديم.

تولد اسماعيل و اسحاق

پس از هجرت ابراهيم كه در سنين بالايى از عمر خود قرار گرفته بود خداوند به او دو پسر صالح داد كه اسماعيل و اسحاق نام داشتند البته زمان تولد اين دو پسر با يك ديگر فاصله داشت، ولى هر دو در سنين بالاى عمر ابراهيم متولد شدند به طورى كه قرآن از آن خبر مى‏دهد:

الحمدللّه‏ الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ان ربى سميع الدعاء (ابراهيم/39)

سپاس خداى را كه در پيرى به من اسماعيل و اسحاق را بخشيد همانا پروردگار من شنونده دعاست.

اسماعيل پدر عرب و جدّ بزرگ پيامبر اسلام و اسحاق پدر يعقوب و سرسلسله پيامبران بنى اسرائيل بودند؛ نام مادر اسماعيل هاجر و نام مادر اسحاق سارا بود.

ابراهيم و تجديد بناى كعبه

ابراهيم به خاطر قولى كه به سارا داده بود، همسر ديگرش هاجر را همراه با فرزند خردسالش اسماعيل به مكه برد و در محل كنونى كعبه اسكان داد. آنجا مكان بى‏آب و علفى بود و هيچ رهگذرى هم از آنجا عبور نمى‏كرد. اين انتخاب به فرمان خدا بود و خداوند ابراهيم را بارها امتحان كرد و از جمله در همين مسأله بود. خود ابراهيم در اين باره با خداى خود چنين راز و نياز مى‏كند:

ربنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى‏زرع عند بيتك المحرّم (ابراهيم/37)

خدايا من باذريّه خود در يك وادى بدون زراعت نزد خانه حرام تو ساكن شدم.

ابراهيم به فرمان خدا هاجر و اسماعيل را در آنجا ترك و به فلسطين برگشت. مادر و فرزند با تشنگى و گرسنگى دست به گريبان بودند هاجر ميان دو كوه صفا و مروه هفت بار دويد تا آبى پيدا كند، ولى پيدا نكرد و ناگهان زيرپاى اسماعيل خردسال آبى جوشيد كه بعدها به آب زمزم معروف شد. پيدايش چشمه زمزم توجه مسافران را به خود جلب كرد از جمله قبيله «جرهم» كه در نزديكى‏هاى كعبه بودند به آنجا توجه كردند و غذا در اختيار هاجر و اسماعيل گذاشتند.

بالاخره اسماعيل به سنّ جوانى رسيد و ابراهيم به مكه برگشت و به فرمان خدا و با كمك فرزند جوانش خانه كعبه را تجديد بنا كرد:

واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منا انك انت السميع العليم(بقره/127)

به يادآور هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى كعبه را بالا مى‏بردند (ومى‏گفتند) پروردگارا از ما بپذير همانا تو شنونده دانا هستى.

وعهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطائفين و العاكفين و الرّكّع السجود (بقره/125)

و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف‏كنندگان و ركوع‏كنندگان و سجده‏كنندگان پاك كنيد.

واذبوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى‏شيئا و طهّر بيتى للطائفين و القائمين و الرّكّع السجود. و اذّن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق (حج/26-27)

وهنگامى كه محل خانه را به ابراهيم نشان داديم و اينكه چيزى را بر من شريك قرار مده و خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده‏كنندگان پاك‏كن و در ميان مردم به حج ندا بده تا پياده و بر هر مركبى از هر درّه عميقى سوى تو آيند.

ابراهيم و فرمان ذبح اسماعيل

ابراهيم در راه خدا سختى‏هاى فراوان ديده بود و امتحانهاى بسيارى داده بود. اين بار نيز او مبتلا به امتحان بزرگ ديگرى شد و آن فرمان خداوند مبنى بر قربانى كردن فرزندش اسماعيل بود او مأموريت يافت كه با دست خودش پسر جوانش اسماعيل را سر ببرد براستى كه امتحان بزرگى بود و هركس نمى‏تواند از اين امتحان سرافراز بيرون آيد، ولى ابراهيم كه به مقام خليل الرحمانى رسيده بود، اين بار نيز از عهده اين امتحان به‏خوبى برآمد و فرمان خدا را اجرا كرد، ولى‏در آخرين لحظه كه كارد بر گلوى اسماعيل گذاشته بود، دستور رسيد كه دست نگهدار و به جاى اسماعيل گوسفندى را ذبح كن كه تو امتحان خود را دادى. اين جريان در قرآن كريم به اين صورت آمده:

فبشّرناه بغلام حليم. فلّما بلغ السعى قال يا بنىّ انّى ارى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ماتؤمر ستجدنى انشاء اللّه‏ من الصابرين. فلمّا اسلما وتلّه للجبين. و ناديناه ان يا ابراهيم. قدصدّقت الرؤيا انا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهوالبلاء المبين. وفديناه بذبح عظيم. و تركنا عليه فى الاخرين وسلام على ابراهيم. (صافات/101-109)

پس او را به فرزندى بردبار مژده داديم. وقتى او به حدّ كار و كوشش رسيد، گفت: اى پسرك من! من در خواب ديدم كه تو را سر مى‏برم پس بنگر كه نظر تو چيست؟ گفت: اى پدر آنچه را فرمان داده شده‏اى انجام بده به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس چون هر دو تسليم شدند و پيشانى او را بر خاك نهاد، ما ندا در داديم كه اى ابراهيم، همانا به خواب خود عمل كردى و اين‏چنين نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم. همانا اين همان امتحان آشكار است. و ذبح بزرگى را فداى او كرديم و نام نيك او را در ميان امتهاى بعدى باقى گذاشتيم. سلام بر ابراهيم.

البته در اين آيات نام اسماعيل برده نشده، ولى بلافاصله پس از نقل جريان ذبح اسماعيل مى‏فرمايد:

وبشرّناه باسحق نبيّا من الصالحين (صافات/112)

و به او (ابراهيم) اسحاق را مژده داديم كه پيامبرى از صالحان خواهد بود.

از اين عبارت روشن مى‏شود كه داستان ذبح مربوط به اسحاق نبوده است و اين مسأله در روايات اسلامى هم آمده و از نظر مسلمانان ذبيح همان اسماعيل است، ولى يهوديان عقيده دارند كه ذبيح اسحاق بوده است و اين مطلب در تورات هم آمده به اين صورت:

«و واقع شد بعد از اين وقايع كه خدا ابراهيم را امتحان كرده بدو گفت: اى ابراهيم عرض كرد: لبيك گفت: اكنون پسر خود را كه يگانه تست و او را دوست مى‏دارى يعنى اسحاق را بردار و به زمين موريا برو و او را در آنجا بر يكى از كوههايى كه به تو نشان مى‏دهم براى قربانى سوختن بگذران»(60)

معلوم است كه تورات كنونى با ميل و هوس احبار يهود تحريف شده است. احتمال مى‏رود كه آنها به خاطر رقابت و حسدى كه با عرب حجاز داشتند، اين تحريف را انجام داده‏اند تا اين فضيلت را از عرب كه از نسل اسماعيل هستند به بنى‏اسرائيل كه از نسل اسحاق هستند، منتقل كنند.

درخواست ابراهيم از خدا درباره زنده شدن مردگان

يكى از داستانهاى مربوط به ابراهيم كه قرآن كريم آن را نقل مى‏كند، اين داستان است كه ابراهيم از خداوند درخواست كرد كه زنده شدن مردگان در روز قيامت را به او نشان بدهد. به گفته مفسّران(61) روزى ابراهيم از كنار دريايى مى‏گذشت، چشمش به لاشه حيوانى افتاد كه در كنار دريا افتاده بود و قسمتى از آن در خشكى و قسمتى در آب قرار داشت و حيوانات بيابان و مرغان هوا و ماهيان دريا از آن لاشه مى‏خوردند.

ابراهيم با ديدن اين منظره به فكر فرو رفت و با خود انديشيد كه چگونه جسد انسانى كه مرده و مانند اين لاشه در دنيا منتشر و پراكنده شده، بار ديگر در روز قيامت به هم خواهد پيوست و زنده خواهد شد؟ اين بود كه از درگاه خدا درخواست كرد كه چگونگى زنده شدن مرده‏ها در قيامت را به او بنمايد و خداوند درخواست او را اجابت كرد و به او فرمان داد كه چهار پرنده را بكشد و بدنهاى آنها را با يكديگر مخلوط كند سپس قسمتهايى از آن را بالاى كوهها قرار دهد و آنگاه آن پرنده‏ها را صدا بزند. ابراهيم چنين كرد ناگهان ديد كه آن پرنده‏ها زنده شدند و به سوى او آمدند.

اين جريان در قرآن كريم به صورت زير آمده است:

واذقال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطير فصرهنّ اليك ثمّ اجعل على كلّ جبل منهنّ جزءا ثمّ ادعهن يأتينك سعيا واعلم انّ اللّه‏ عزيز حكيم (بقره/260)

وهنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگارا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ گفت آيا ايمان نياورده‏اى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرام بگيرد. گفت: پس چهارتا از پرندگان را برگير و آنها را براى خود قطعه‏قطعه كن سپس بر هر كوهى برخى از آنها را قرار بده سپس آنها را بخوان شتابان به سوى تو مى‏آيندو بدان كه خداوند تواناى فرزانه است.

البته ابراهيم در وقوع روز قيامت ترديد نداشت، بلكه مى‏خواست به مراتب يقين او افزوده گردد. چون يقين مراتبى دارد و بالاترين آن «حق اليقين» است كه موجب آرامش خاطر و اطمينان قلب مى‏شود و اين درخواست ابراهيم براى رسيدن به اين مرحله از يقين بود.

رسيدن ابراهيم به مقام امامت

پس از گرفتاريهاى بسيار و امتحانهاى متعددى كه براى ابراهيم پيش آمد و او همواره از آن امتحانها سرافراز بيرون آمد، ابراهيم شايستگى آن را پيدا كرد كه از سوى خدا به مقام امامت نايل شود و خدا اين منصب بزرگ را به او عنايت كرد:

واذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهنّ قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذرّيتى قال لاينال عهدى الظالمين (بقره/124)

وهنگامى كه ابراهيم را پروردگارش با چندين كلمه آزمايش كرد پس او آنها را به پايان رسانيد. خداوند گفت: همانا تو را براى مردم پيشوا قرار مى‏دهم. گفت: و از فرزندان من؟ گفت: پيمان من به ستمكاران نمى‏رسد.

منظور از اين كلمات كه در آيه آمده و خدا با آنها ابراهيم را آزمايش كرده، كارهايى مانند مبارزه با بت‏پرستان و شكستن بتها و رها كردن او زن و فرزند خود را در بيابان و افتادن او در آتش و مأمور شدن او به ذبح فرزندش اسماعيل و مانند آنهاست.

او پس از موفقيت در اين امتحانها اين لياقت را پيدا كرد كه به مقام شامخ امامت برسد و رسيد. و اين در حالى بود كه او مقام نبوت و رسالت را داشت. معلوم مى‏شود كه مقام امامت از مقام رسالت و نبوت بالاتر است. نبى و رسول تنها مأمور ابلاغ پيام خداست، ولى امام رهبرى جامعه را هم به عهده مى‏گيرد و تشكيل حكومت مى‏دهد البته پيامبران اولوالعزم هر سه منصب را داشتند.

وقتى ابراهيم از جانب خدا به اين مقام منصوب شد، از خدا خواست كه اين مقام را در نسل او قرار بدهد، ولى خدا پاسخ داد كه مقام امامت و رهبرى جامعه به ظالمان نمى‏رسد و بدينگونه روشن شد كه امامت يك كار خدايى است و با جعل اوست. ديگر اينكه خداوند امامت را به ستمگران نمى‏دهد. طبق آيات قرآنى شرك و گناه ظلم است و بنابراين امام بايد معصوم باشد.

آنچه گفتيم سيرى بود درباره آيات مربوط به ابراهيم كه به طور اجمال برگزار شد و اينك در پايان به يك مطلب اشاره مى‏كنيم:

بعضى از مستشرقان غربى گفته‏اند كه پيامبر اسلام وقتى در مكه بود چندان به ابراهيم نمى‏پرداخت. و در سوره‏هاى مكى ابراهيم تنها به صورت يك پيامبر معمولى معرفى شده، ولى در سوره‏هاى مدنى بيشتر به ابراهيم پرداخته شده و اينكه اسماعيل جدّ عرب فرزند او بوده و ابراهيم پدر عرب است. اين مستشرق گفته: علت اين كار اين بوده كه محمد (ص) در مكه اميد فراوانى به يهود مدينه داشت، ولى وقتى به مدينه آمد و آزار يهود را ديد، خواست كمك ديگرى پيدا كند و به پدر عرب ابراهيم روى آورد.(62)

اين يك برداشت غيرواقعى و سخنى بيهوده است و پيامبر اسلام هرگز به يهود مدينه اعتماد نكرد و آنها را حتى در مكه دشمن خود مى‏دانست و از آنها انتقاد مى‏كرد از جمله در آيه 91 از سوره انعام كه يك سوره مكى است، شديدا از يهود انتقاد شده است. و اينكه داستانهاى ابراهيم در قرآن پراكنده است، مربوط به شيوه خاص قرآن است كه در هرجا لازم بداند قسمتى از يك قصه را مى‏آورد و از آن نتيجه مى‏گيرد و مى‏بينيم كه مثلاً سوره‏هاى انبياء و مريم و عنكبوت مكى هستند و داستانهايى از ابراهيم در آنها آمده است و اين نشانگر اهتمام اسلام به ابراهيم از همان آغاز است.

وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِه داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ «84 » وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عيسى وَ اِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحينَ «85 »وَ اِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كُلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمينَ «86 »وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وِ اِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ «87 »

و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم، همه را هدايت كرديم؛ و نوح را پيشتر هدايت كرديم؛ و از نسل اوست داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اينچنين به نيكوكاران پاداش مى‏دهيم (84) و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همگى از صالحان بودند (85) و اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط و همگى را بر جهانيان برترى داديم (86) و از پدرانشان و نسلهايشان و برادرانشان؛ و آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم(87)

تفسير و توضيح

ابراهيم پدر پيامبران

آيات (84-87) و وهبنا له اسحاق و يعقوب...: در آيات پيش صحبت از ابراهيم و مبارزات او با مشركان و بت‏پرستان بود و اينك در اين آيه يكى از نعمتهاى مهم خداوند بر او بيان مى‏شود و آن عبارت از اين است كه خداوند نبوت را در نسل او قرار داد و او پدر پيامبران است و از جمله آنها پيامبران سه دين بزرگ يهوديت و مسيحيت و اسلام است.

در اين آيه نخست مى‏فرمايد: ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم. علت اينكه اسماعيل را در اينجا ذكر نمى‏كند و نام او را بعدا مى‏آورد، شايد اين باشد كه خداوند اسحاق را در حالى به ابراهيم داد كه او پير شده بود و طبق موازين عادى نبايد فرزندى به دنيا مى‏آورد و بنابراين تولد اسحاق موهبتى بزرگ و خارق‏العاده بود، ولى تولد اسماعيل يك جريان عادى بود هر چند كه آن نيز موهبت بود. يعقوب هم فرزند اسحاق بود كه در اينجا نام او همراه با نام پدرش آمده است.

در آيه شريفه پس از ذكر اسحاق ويعقوب، هدايت يافتن آنها را يادآور مى‏شود و به همين مناسبت يادى از نوح مى‏كند كه او نيز كه جلوتر از اينها زندگى مى‏كرد، هدايت يافته بود. سپس مى‏فرمايد: و از نسل ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى هارون را هدايت كرديم سپس از زكريا و يحيى و عيسى و الياس و نيز از اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط نام مى‏برد كه همه هدايت شدگان هستند.

بعضى‏ها گمان كرده‏اند كه ضمير «ذريته» به نوح برمى‏گردد و معناى آيه چنين است كه از نسل نوح اين پيامبران را آورديم. دليل آنها اين است كه در ميان افرادى كه نام آنها ذكر شده يونس و لوط از نسل ابراهيم نبودند و لوط خواهرزاده او و يونس از نژاد ديگرى بود، ولى با توجه به اينكه اكثريت قاطع نامبردگان از نسل ابراهيم بودند مى‏توان به طور تغليب آنها را از نسل ابراهيم دانست بخصوص اينكه بعضى‏ها يونس را از نسل ابراهيم مى‏دانند و يا او را از طرف مادر به ابراهيم مى‏رسانند همانگونه كه عيسى از طرف مادر به او مى‏رسد و لوط هم كه برادرزاده او بود و بنابراين مشكلى از جهت تغليب وجود ندارد.

اساسا سياق آيه و قرار گرفتن آن در رديف آياتى كه درباره ابراهيم است، دلالت دارد كه منظور اين آيه ذكر اين فضليت براى ابراهيم است كه پيامبران نامبرده از نسل او هستند. ضمنا اطلاق «ذرّيّه» بر پسر هم اشكالى ندارد و چنين نيست كه ذرّيّه به نسل بعد از فرزند گفته مى‏شود و بنابراين آمدن اسماعيل كه فرزند بلافصل ابراهيم بود، در زمره ذرّيّه او اشكالى ندارد در قرآن كريم به فرزند بلافصل هم ذرّيّه اطلاق شده است:

وليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذرية ضعافا (نساء/9)

و بترسند كسانى كه بعد از خود فرزندان ضعيفى باقى مى‏گذارند.

اين آيه مربوط به كسانى است كه مال يتيم را به ناحق مى‏خورند و به آنها گوشزد مى‏شود كه شايد فرزندان آنها هم يتيم شوند و كسى مال آنها را بخورد.

ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى‏زرع (ابراهيم/37)

پروردگارا من با فرزندانم در يك وادى بدون زراعت ساكن شدم.

در اين آيه هم كه از قول ابراهيم است به فرزند و خانواده، ذريه گفته شده است.

اين را هم بگوييم كه در آيه ديگرى اين امتياز هم به نوح و هم به ابراهيم داده شده كه خداوند از نسل آنها پيامبرانى مى‏آورد:

ولقد ارسلنا نوحا و ابراهيم وجعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب (حديد/26)

و همانا نوح و ابراهيم را به پيامبرى فرستاديم و در نسل آنها نبوت و كتاب را قرار داديم.

سه گروه از پيامبران

مطلب ديگرى كه در آيات مورد بحث قابل توجه است اين است كه در آيات كلاً از هفده پيامبر نام برده شده كه با خود ابراهيم هجده نفر مى‏شوند و در ذكر آنها هيچ‏گونه ترتيبى از نظر تاريخى يا فضيلت رعايت نشده و از داود به بعد، پيامبران در سه گروه ذكر شده‏اند: يكى داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و پس از ذكر اينها گفته شده كه ما اينچنين به نيكوكاران پاداش مى‏دهيم؛ دوم زكريا و يحيى و عيسى و الياس و پس از ذكر اينها گفته شده كه همگى از صالحان بودند و سوم اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط و پس از ذكر اينها گفته شده كه همگى را بر جهانيان برترى داديم.

چنين مى‏نمايد كه ميان افرادى كه در اين گروه‏ها نام آنها آمده، مشابهتهايى وجود دارد گروه اول كه از داود تا هارون است پيامبرانى بودند كه تشكيل حكومت دادند و چون در حكومت كارهايى به نفع مردم انجام مى‏گيرد از آنها به عنوان نيكوكاران ياد شد و گروه دوم كه زكريا و يحيى و عيسى و الياس هستند پيامبرانى بودند كه در زهد و ترك دنيا شهرت داشتند و از آنها به عنوان صالحان ياد شد و گروه سوم كه اسماعيل و يسع و يونس و لوط هستند، پيامبرانى بودند كه زجر بسيار كشيدند و زحمت فراوان ديدند.

اينكه گفته شده كه همه را بر جهانيان برترى داديم، منظور جهانيان عصر آنهاست يعنى هر كدام در زمان خود بر مردم عصر خود برترى داشتند.

اطلاق ذرّيّه بر فرزندان دختر

از جمله پيامبرانى كه در اين آيات از ذريه ابراهيم معرفى شده، عيسى است و مى‏دانيم كه او پدر نداشت و از جانب مادرش مريم نسب به ابراهيم مى‏برد. از اينجا معلوم مى‏شود كه به فرزندان دختر هم ذريّه گفته مى‏شود و بنابراين، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و نسل آنها ذريّه پيامبر اسلام هستند و بعضى از امامان ما با همين آيه به اين مسأله استدلال كرده‏اند.

در آيه بعدى اظهار مى‏دارد كه از پدران و فرزندان و برادران اين پيامبران كه نامشان برده شد، كسانى را برترى داديم و آنها را برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم. اينها پيامبران ديگرى هستند كه نامشان در اينجا نيامده و از نسل ابراهيم هستند.

ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدى بِه مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِه وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «88 »أُولآئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَاِنْ‏يَكْفُرْ بِها هؤُلاءآِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ «89 »أُولآئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا آأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ «90 »

اين هدايت خداست كه هركس از بندگان را كه بخواهد با آن هدايت مى‏كند؛ و اگر شريك قرار بدهند، آنچه انجام داده‏اند تباه مى‏شود (88) اينان كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكمت و پيامبرى داده‏ايم، پس اگر آنها به آن كفر ورزند، همانا گروهى را گماشته‏ايم كه به آن كفر نورزند (89) اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است؛ پس به هدايت آنها اقتدا كن. بگو من براى آن از شما مزدى نمى‏خواهم كه آن جز تذكرى بر جهانيان نيست (90)

تفسير و توضيح

هدايت عام و هدايت خاص خدا

آيه (88) ذلك هدى اللّه‏ يهدى به من يشاء من عباده...: پيامبرانى كه در آيات پيش نام آنها آمد، همگى از سوى خداوند با هدايت مخصوصى هدايت يافته بودند در اين آيه به همين هدايت اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد اين هدايت خداست كه با آن هركس از بندگانش را كه بخواهد هدايت مى‏كند.

به طورى كه بارها گفته‏ايم، هدايت خدا مراحل و مراتبى دارد و علاوه بر هدايت عمومى او كه شامل تمام انسانهاست، يك هدايت خاصى هم دارد كه اختصاص به بندگان مؤمن او دارد و آنها در اثر ايمان و تقوا شايستگى آن را پيدا مى‏كنند كه در مسير اين هدايت خاص قرار گيرند. پيامبران خدا كه در آيات پيش ذكر آنها رفت از شايسته‏ترين افرادى بودند كه هدايت خاص خدا شامل آنها بود. طبق اين آيه اين هدايت شامل كسانى مى‏شود كه خدا بخواهد آنها را هدايت كند و معلوم است كه خواستن خدا براى خود معيارها و ملاكهايى دارد كه اگر انسان آن معيارها را در خود به وجود آورد شايسته اين هدايت خدا مى‏شود.

در پايان آيه مطلبى مى‏گويد كه نوعى هشدار به مؤمنان و حتى پيامبران است كه گمان نكنند كه اگر به اين مرحله از هدايت رسيدند، ديگر كار تمام شده و آنها مصونيت يافته‏اند، بلكه همواره بايد مراقب خود باشند و بدانند كه انسان در هر مرحله‏اى باشد باز احتمال سقوط وجود دارد ولذا بايد هميشه و در همه حال متوجه خدا بود و از او مدد خواست.

براى يادآورى همين نكته است كه اظهار مى‏دارد اگر اين پيامبران كه هدايت يافته‏اند، به خدا شريك قرار دهند، اعمال آنها تباه مى‏شود و ارزش و اعتبار خود را از دست مى‏دهند. البته مسلم است كه هيچ پيامبرى به خدا شريك قرار نمى‏دهد ولى در عين حال اين هشدار به آنها داده مى‏شود كه همواره توجه به خدا داشته باشند.

البته اين سخن با مقام عصمت پيامبران منافات ندارد، چون جمله به صورت شرطى ذكر شده و اينكه اگر شريك قرار دهند اعمالشان حبط مى‏شود و اين بدان معنا نيست كه آنها شريك قرار داده‏اند. نظير اين مطلب درباره خود پيامبر اسلام هم آمده است:

لئن اشركت ليحبطنّ عملك (زمر/65)

اگر شريك قرار بدهى، البته عمل تو تباه مى‏شود.

كتاب و حكمت و نبوّت

آيه (89) اولئك الذين اتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة...: اشاره به پيامبرانى است كه نام آنها در آيات پيش آمد و مى‏فرمايد كه آنان كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكمت و نبوت داديم.

منظور از كتاب، كتابهاى آسمانى است كه نام بعضى از آنها در قرآن آمده مانند صحف ابراهيم و زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى. البته كتابهاى آسمانى در اينها محصور نيست ممكن است كتابهاى ديگرى هم باشد كه نام آنها در قرآن نيامده همانگونه كه پيامبرانى بودند كه نام آنها در قرآن ذكر نشده است.

حكم هم در اينجا به معناى حكمت و علم و دانش بيشتر است و اينكه پيامبران قدرت تشخيص ميان حق باطل را داشتند و بينش و بصيرت تند و تيز آنها در مسايل مختلف يار و مددكار آنها بود. البته مى‏توان حكم را به معناى حكومت و فرمانروايى هم گرفت، چون بعضى از آن پيامبران مانند داود و سليمان حكومت هم داشتند، ولى ظاهر اين است كه منظور از حكم همان حكمت و داشتن بينش الهى است و اين موهبتى است كه بعضى از پيامبران مانند عيسى و يحيى آن را در كودكى هم داشتند:

يا يحيى خذالكتاب بقوّة و آتيناه الحكم صبيا (مريم/12)

اى يحيى كتاب را با قدرت بگير و به او حكم را در حالى كه كودك بود داديم.

و اما نبوت كه در آيه مورد بحث آمده يك صفت عمومى براى پيامبران است و هر پيامبرى نبوت دارد اگرچه بعضى از آنها رسالت نداشتند. نبوت پيام خدا بر شخص نبى است اگرچه مأمور به تبليغ نباشد، ولى رسالت وقتى است كه مأمور به تبليغ باشد.

در دنباله آيه اظهار مى‏دارد كه اگر هم اين مشركان ايمان نياورند و اسلام را نپذيرند، ما كسان ديگرى مى‏گماريم كه به اسلام ايمان بياورند. منظور از اين گروه يا همان مؤمنان مكه است و يا مسلمانانى است كه در مدينه مسلمان شدند و اسلام را تقويت كردند. در واقع اين يك نوع پيشگويى است كه بعدها تحقق يافت.

لزوم اقتدا به پيامبران پيشين

آيه (90) اولئك الذين هدى اللّه‏ فبهديهم اقتده...: پس از ذكرى كه از پيامبران و مرتبه هدايت آنها به‏ميان آمد، اكنون به پيامبر اسلام دستور داده مى‏شود كه به هدايت آنها اقتدا كند و از آنها پيروى نمايد.

اينكه پيامبر اسلام مأمور مى‏شود كه از پيامبران گذشته پيروى كند، به اين معناست كه پيامبر در اهداف از آنها پيروى كند و آن بسط توحيد و مبارزه با شرك و نشر ارزشهاى اخلاقى و معنوى است و نيز در صبر و مقاومت و تحمل شدائد و مصيبتها بايد از پيامبران تبعيت كند و آنها را اسوه و الگوى خود قرار بدهد و اين شامل احكام و شرايع نمى‏شود، چون اسلام كاملتر از اديان سابق است و پيروى پيامبر اسلام از شرايع و احكام پيشين معنا ندارد.

در پايان آيه، يكى از مواردى را كه پيامبر بايد پيرو پيامبران پيشين باشد ذكر مى‏كند و به پيامبر اسلام دستور مى‏دهد كه به مردم بگويد: من براى نبوت خود پاداشى از شما نمى‏خواهم كه نبوت من چيزى جز تذكرى بر جهانيان نيست.

پيامبران مزد نمى‏خواستند

به طورى كه در آيات متعددى آمده پيامبران پيشين براى رسالت خود اجر و پاداشى از مردم طلب نمى‏كردند و به آنها مى‏گفتند كه ما از شما پاداش نمى‏خواهيم. از جمله قرآن كريم از نوح و هود و صالح و لوط و شعيب نقل مى‏كند كه آنها به قوم خود گفتند ما از شما اجرى نمى‏خواهيم اجر و پاداش ما نزد پروردگار است. (سوره شعراء آيات 105 تا 108)

پيامبر اسلام نيز مأمور مى‏شود چنين بگويد و در اين موضوع از آن پيامبران پيروى كند. البته در يك آيه از قرآن چنين آمده كه پيامبر اسلام دوستى اهل بيت خودش را پاداش رسالت قرار داده:

قل لااسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى (شورى/23)

بگو پاداشى براى آن از شما نمى‏خواهم مگر دوستى نزديكان.

ولى همين پاداش هم براى هدايت و سعادت مردم است و دوستى اهل بيت پيامبر مردم را با احكام شرع و معارف اسلام بيشتر آشنا مى‏كند و براى همين معناست كه در آيه ديگرى روشن مى‏كند كه پاداشى كه از شما خواستم، همان هم براى شماست:

قل ماسألتكم من اجر فهو لكم (سبأ/47)

بگو پاداشى كه از شما خواستم، براى شماست.

در آيه مورد بحث پس از آنكه پيامبر اسلام مأمور مى‏شود كه از مردم پاداش نخواهد، اين جمله را هم تذكر مى‏دهد كه نبوت من تذكر براى جهانيان است و اين بر عموميت و جهانى بودن دين اسلام دلالت دارد.

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهآ اِذْ قالُوا مآ أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَىْ‏ءٍ قُلْ مَنْ‏أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذى جآءَ بِه مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوآا أَنْتُمْ وَ لا آآبآؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ «91 »وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ«92 »

خدا را آنچنانكه شايسته اوست ارج نگذاشتند، چون گفتند خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نازل نكرده است. بگو: آن كتابى را كه موسى آورد و روشنايى و هدايت براى مردم بود، چه كسى نازل كرد؟ شما آن را در كاغذهايى نوشتيد و آشكار مى‏كرديد و بسيارى را پنهان مى‏ساختيد و آنچه را كه شما و پدرانتان نمى‏دانستيد آموخته شديد. بگو: خدا، آنگاه آنها را رها كن كه در بيهوده‏گويى خود بازى كنند (91) و اين كتابى مبارك است كه نازل كرديم؛ تصديق كننده چيزى است كه در پيش آن است و تا مكه و اطراف آن را بيم دهد و كسانى كه به آخرت ايمان دارند به آن هم ايمان مى‏آورند و آنها بر نمازشان محافظت مى‏كنند (92)

تفسير و توضيح

خدا را آنچنانچه شايسته است نشناختند

آيه (91) وماقدروا اللّه‏ حق قدره اذ قالوا...: مطلب كلّى كه در اين آيه آمده اين است كه كافران، خدا را آنچنانكه شايسته اوست ارج نگذاشتند و نشناختند؛ زيرا گفتند: خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نفرستاده و منكر آن شدند كه خدا كتابى بر پيامبرى بفرستد. در پاسخ آنها به پيامبر دستور داده مى‏شود كه بگويد: پس چه كسى كتابى را كه موسى آن را آورد، نازل كرد؟

اين آيه از آيات مشكل قرآن است و فهم درست آن تفكّر بيشترى را طلب مى‏كند زيرا مشخص نيست كه اين آيه درباره يهوديها صحبت مى‏كند يا مشركان مكه؛ اگر بگوييم آيه درباره يهوديهاست، اين فرض با جمله دوم آيه سازگار نيست؛ زيرا گفته شده كه آنها مى‏گويند: خدا براى هيچ بشرى چيزى نازل نكرده در حالى كه يهوديها چنين نمى‏گويند و آنها به نبوت پيامبران تا موسى باور دارند و معتقدند كه خدا تورات را براى موسى نازل كرد؛ و اگر بگوييم درباره مشركان مكه است، اين فرض هم با پاسخى كه در آيه داده شده وفق نمى‏دهد، چون در پاسخ آنها كه منكر نزول كتاب آسمانى هستند گفته شده: پس چه كسى تورات را بر موسى نازل كرده؟ و پس از اين پرسش آنها را مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: شما قسمتى از تورات را آشكار و بسيارى از آن را پنهان كرديد. مسلم است كه چنين مطلبى را نمى‏توان در خطاب به مشركان مكه بيان كرد.

مفسران براى حلّ اين مشكل وجوه مختلفى را گفته‏اند و براى هر كدام از اين دوفرض توجيهاتى كرده‏اند، ولى حقيقت اين است كه هيچ يك از آن وجوه كه ما ديديم قانع كننده نيست و روح انسان را آرام نمى‏كند و چنين مى‏نمايد كه آنها را از روى ناچارى گفته‏اند.

آنچه به نظر ما مى‏رسد ـ و خدا داناتر است ـ اين است كه آيه درباره يهود است و اينكه در آيه به آنها نسبت داده مى‏شود كه گفته‏اند: خدا هيچ چيزى براى هيچ بشرى نفرستاده، منظور اين است كه آنها معتقدند پس از تورات هيچ كتابى نازل نشده و پس از موسى هيچ پيامبرى مبعوث نشده است و اين سخن در مقام ردّ پيامبرى پيامبر اسلام است و اينكه كتابى از سوى خدا براى او نازل نشده است و اين سخن آنها مبتنى بر عقيده فاسد آنها در نفى عموميت قدرت خداست آنها خدا را مانند يك حاكم معزول مى‏دانند و قدرت او را محدود مى‏كنند و نسخ در شريعت و آمدن شريعت جديدى پس از شريعت موسى را محال مى‏شمارند و اين عقيده آنها ناشى از آن است كه آنها خدا را آنچنانكه بايد نشناخته‏اند و پايه‏هاى توحيد آنها خراب است همانگونه كه در آيه زير هم آمده است:

وقالت اليهود يداللّه‏ مغلولة غلّت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (مائده/64)

ويهوديان گفتند دست خدا بسته است. دستهايشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند لعنت بر آنها باد، بلكه دستان او باز است.

البته ما در آيه مورد بحث، در جمله (ما انزل اللّه‏ على بشر من شيى‏ء) چيزى را در تقدير نمى‏گيريم، بلكه مى‏گوييم: اين عقيده شناخته شده آنهاست كه آمدن هر نوع شريعت جديدى را جايز نمى‏دانند و به خاطر داشتن همين عقيده بود كه عيسى و يحيى و زكريا را هم قبول نداشتند و همانگونه كه از اين آيه استفاده مى‏شود، اين سخن آنها ناشى از عقيده غلط آنها در توحيد و خداشناسى است و آنها خدا را درست نشناخته‏اند.

يهود و سستى پايه‏هاى توحيد آنها

در دنباله آيه، خدا به آنها پاسخ مى‏دهد كه پس چه كسى تورات را بر موسى نازل كرد؟ منظور اين است كه خدايى كه قدرت آن را داشت كه تورات را بر موسى نازل كند، همان خدا قدرت آن را دارد كه قرآن را بر پيامبر اسلام نازل كند. در واقع اين پاسخ براى تعميم قدرت خدا و اثبات اين مطلب است كه انزال تورات دليل بر قدرت خدا بر اين كار است و قدرت او با انزال تورات محدود نشده و او مى‏تواند كتاب ديگرى هم بفرستد. جالب اينكه پس از اين آيه بلافاصله در آيه بعدى از فرستادن قرآن به عنوان كتابى مبارك و تصديق كننده تورات و انجيل سخن مى‏گويد.

اساسا آيه به طور صريح و آشكار يهوديان را مورد خطاب قرار مى‏دهد و آمدن فعلهايى مانند (تجعلونه) و (تبدونها) و (تخفون) و (علّمتم) و ضميرهاى مخاطبى مانند (انتم) و (آبائكم) جاى هيچ شك و شبهه‏اى را باقى نمى‏گذارد و اگر هم در بعضى از قرائتها فعلهاى (تجعلونه) و (تبدونها) و (تخفون) به صورت غايب خوانده شده، در برابر قرائت مشهور اعتبارى بر آن نيست و تازه ضميرها كه به همان حالت مخاطب بودن خودباقى هستند.

باقى مى‏ماند اينكه اين سوره در مكه نازل شده و مخاطب آن مشركان هستند چگونه در اينجا با يهود صحبت كرده؟ در پاسخ مى‏گوييم علاوه بر اينكه بعضى‏ها اين آيه را از مكى بودن سوره انعام استثنا كرده‏اند و آن را مدنى مى‏دانند، يهود مدينه با مشركان مكه رفت و آمد و داد و ستد داشتند و همواره از اخبار مكه آگاه بودند و آنها از اينكه شخصى به نام محمد (ص) در مكه ادعاى پيامبرى مى‏كند، به خوبى اطلاع داشتند و هيچ بعيد نيست كه بعضى از يهوديان براى آشنايى با اين مدّعى نبوت و شنيدن حرفهاى او در مكه با او ملاقات كنند و سخنانى ميان آنها و پيامبر اسلام رد و بدل شود. اتفاقا در چندين روايت كه در شأن نزول اين آيه وارد شده، صحبت از ملاقات بعضى از يهوديان با پيامبر در مكه مى‏كند.

تحريف تورات از سوى يهود

پس از صحبتى كه از كتاب موسى شد، اين كتاب را به عنوان نور هدايت براى مردم معرفى مى‏كند و از كار زشت يهود درباره تورات انتقاد به عمل مى‏آورد و خطاب به آنها مى‏فرمايد: شما آن كتاب را در صحيفه‏هايى قرار داديد و بعضى از آن را آشكار كرديد و بسيارى از آن را پنهان ساختيد؛ يعنى آن قسمت از آيات تورات را كه به نفع شما نبود، مخفى كرديد و آن را به مردم نخوانديد مانند آياتى از تورات كه از آمدن پيامبر اسلام خبر داده است.

در آيات بسيارى از قرآن با حساسيت خاصى روى اين مسأله تأكيد شده است كه دانشمندان يهود تورات را تحريف كردند و بعضى از آيات آن و بخصوص آيات مربوط به پيامبر اسلام را از مردم كتمان نمودند.

در جمله بعدى خطاب به يهود اظهار مى‏دارد كه آنچه را كه شما و پدرانتان نمى‏دانستيد، آموخته شديد؛ يعنى خدا علاوه بر اينكه تورات را نازل كرد به شما چيزهاى ديگرى را هم ياد داد و راه و رسم زندگى را به شما آموخت و اين نيز يكى ديگر از دلايل قدرت خداست و اينكه درهاى فيض الهى بسته نشده و او همواره مى‏تواند فيض بدهد و بياموزد.

پس از مطرح كردن اين دو سؤال كه چه كسى كتاب را براى موسى نازل كرد و اينكه چه كسى به شما آنچه را كه نمى‏دانستيد ياد داد، خود قرآن پاسخ مى‏دهد كه خدا و اين يكى از شيوه‏هاى معمول در مناظره و گفتگوست كه انسان پرسشى را مطرح كند و بلافاصله خودش جواب آن را بدهد. در اين آيه نيز از همين شيوه استفاده شده است. و پس از پاسخ دادن به آن پرسشها، پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد: آنها را رها كن كه در بيهودگويى خود بازى كنند.

قرآن تصديق كننده تورات و انجيل

آيه (92) وهذا كتاب انزلناه مبارك...: پس از استدلالى كه در آيه پيش بر توانايى خدا در فرستادن كتاب به پيامبران به عمل آمد، اكنون سخن از فرستادن قرآن كريم بر پيامبر است و مى‏فرمايد: اين كتابى مبارك است كه نازل كرديم؛ تصديق كننده چيزى است كه در پيش روى اوست.

بدينگونه قرآن را با دو صفت مهم ياد مى‏كند: نخست اينكه قرآن كتابى مبارك است و همواره خير و بركت آن به مردم مى‏رسد. دوم اينكه قرآن تصديق كننده تورات و انجيل است همان كتابهايى كه اكنون در دست است. معناى اين سخن اين نيست كه قرآن، تورات و انجيل تحريف شده را تصديق مى‏كند، بلكه منظور اين است كه نزول قرآن تصديق آن قسمت از تورات و انجيل كنونى است كه در آنها از آمدن پيامبر اسلام خبر داده شده است؛ يعنى نزول قرآن به آن آيات عينيت مى‏دهد و درستى آنها را ثابت مى‏كند. چون مى‏دانيم كه با وجود تحريف در تورات و انجيل، اشاراتى كه در آنها راجع به پيامبر اسلام بود، از تحريف مصون مانده است، ولى دانشمندان يهود و نصارى در عهد رسول خدا آنها را كتمان مى‏كردند.

در جمله بعدى، اين آيه، هدف از نزول قرآن را بيان مى‏كند به اين صورت كه قرآن را براى هدفهاى متعددى فرستاديم از جمله اينكه به وسيله آن مردم شهر مكه و اطراف آن را انذار و تبليغ كنى.

پيشتر گفته‏ايم كه دعوت پيامبر اسلام در سه مرحله صورت گرفته: مرحله نخست دعوت از خويشاوندان بود (وانذر عشيرتك الاقربين) مرحله دوم دعوت از مردم مكه و اطراف آن بود (آيه مورد بحث) مرحله سوم دعوت از تمام جهانيان در تمام زمانها و در تمام مكانها بود (لأنذركم به و من بلغ)

در پايان آيه مورد بحث روشن مى‏كند كه كسانى كه به آخرت عقيده دارند، به قرآن نيز عقيده دارند. منظور از آنها مسلمانان است كه هم به آخرت و هم به قرآن باور دارند. آنها علاوه بر داشتن اين عقيده، بر نماز خود نيز محافظت و مواظبت مى‏كنند. و آن را در وقت خود به جا مى‏آورند. اين جمله اهميت و ارزش فوق‏العاده نماز را مى‏رساند، چون خداوند در اينجا از ميان تمام احكام و فروع دين، از نماز ياد مى‏كند و محافظت بر آن را يكى از صفات مؤمنان مى‏شمارد. منظور از محافظت بر نماز اين است كه انسان نماز را در وقت خود و با شرايط و آداب و سنن خاصى كه دارد به صورت كامل ادا كند و به آن اهميت بدهد.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِىَ اِلَىَّ وَ لَمْ يُوحَ اِلَيْهِ شَىْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ لَوْ تَرىآ اِذِ الظّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائآِكَةُ‏باسِطُوآا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوآا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِه تَسْتَكْبِرُونَ «93 »

و چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغى بندد يا بگويد: بر من وحى شده در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است و كسى كه بگويد: بزودى همانند آنچه خدا نازل كرده، نازل خواهم كرد. و اگر ببينى هنگامى را كه ستمگران در سختى‏هاى مرگ افتاده‏اند(چيزهاى هولناكى مى‏بينى) و فرشتگان دستان خود را دراز كرده‏اند و (مى‏گويند) جانهاى خود را بيرون كنيد. امروز با عذاب خواركننده‏اى كيفر داده مى‏شويد به سبب آن چيزى كه به ناحق برخدا مى‏گفتيد و در برابر آيات او تكبر مى‏كرديد(93)

تفسير و توضيح

مدّعيان دروغين نبوّت

آيه (93) و من اظلم ممن افترى على اللّه‏ كذبا...: در ميان كافران و مشركان، كسانى بودند كه ستمكارتر و عنودتر از همه بودند. آنها كسانى بودند كه به خدا دروغ مى‏بستند و براى اينكه مردم را فريب دهند و گروهى را دور خود جمع كنند، به دروغ ادعاى پيامبرى مى‏كردند و مى‏گفتند بر ما وحى نازل شده در حالى كه به او وحى نشده بود. كسانى هم بودند كه مى‏گفتند من نيز مانند قرآن را مى‏آورم.

گروه اول مدعيان دروغين نبوت هستند كه در طول تاريخ آمدند و چنين ادعايى را كردند. مانند: مسيلمه كذاب و اسود عنسى و سجاح و افراد ديگرى كه چه پيش از پيامبر اسلام و چه در زمان او و چه بعد از او، اين مقام بزرگ الهى را ادعا كردند و گاهى هم كسانى را به دور خود جمع نمودند.

البته اين آيه بنا بر مشهور در مكه نازل شده و همزمان با آن كسى ادعاى نبوت نمى‏كرد و كسانى كه در زمان پيامبر ادعاى نبوت كردند، در اواخر عمر پيامبر و هنگامى بود كه آنحضرت در مدينه بود. مثلاً در سال دهم هجرى مسيلمه در يمامه و اسود عنسى در يمن و طليح در قبيله بنى‏اسد ادعاى نبوت كردند و كسان ديگرى هم پس از رحلت پيامبر ادعاى نبوت كردند.

بنابراين، نمى‏توان گفت كه آيه درباره خصوص اين افراد است، بلكه آيه كلّى است و شامل همه مدعيان دروغين نبوت است در هر زمانى كه باشند.

گروه دوم كسانى بودند كه ادعاى نبوت نمى‏كردند، ولى مدعى آن بودند كه ما نيز مانند پيامبر اسلام، مى‏توانيم جملاتى را بسازيم. مانند عبداللّه‏ بن سعد بن ابى‏سرح كه در مكه از كاتبان وحى بود و آياتى را كه بر پيامبر نازل مى‏شد، مى‏نوشت. گاهى پيامبر مى‏گفت عليما حكيما، او مى‏نوشت غفورا رحيما! و وحى الهى را تغيير مى‏داد. يك بار هم پس از نزول آيه ثم انشأناه خلقا آخر كه در سوره مؤمنون آمده، از پيش خودش اين جمله را اضافه كرد: فتبارك اللّه‏ احسن الخالقين

پيامبر فرمود: اتفاقا درست نوشتى همين جمله هم بر من وحى شد. او به همين جهت از اسلام روى گردان شد و به مكه گريخت و گفت من نيز مى‏توانم مانند آنچه محمد مى‏آورد بياورم و پيامبر خون او را مباح كرد و در جريان فتح مكه عثمان بن عفان وساطت كرد و پيامبر از او درگذشت.

ملاحظه مى‏كنيد كه جريان عبداللّه‏ بن سعد نيز مربوط به مدينه است و سوره مؤمنون از سوره‏هاى مدنى است و از گريختن به مكه نيز روشن است كه او در مدينه اين كار را مى‏كرده است بنابراين در زمان نزول اين آيه جريان او اتفاق نيفتاده بود و بايد گفت كه آيه حكم كلى مى‏دهد و از يك موضوع عمومى سخن مى‏گويد منتها مصداق خارجى آن بعدها پيدا شد.

البته بعضى‏ها اين آيه را از آيات مدنى دانسته‏اند كه به دستور پيامبر در وسط آيات مكى قرار داده شده اگر چنين باشد مشكلى وجود ندارد.

از جمله كسانى كه ادعا داشتند كه مى‏توانند مانند قرآن را بياورند شخصى به نام نضر بن حارث بود كه قرآن سخن او را در آيه‏اى نقل مى‏كند:

واذا تتلى عليهم آياتنا قالوا سمعنا لونشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الاّ اساطير الاولين(انفال/31)

وهنگامى كه آيات ما بر آنها تلاوت مى‏شود، مى‏گويند: شنيديم و اگر بخواهيم ما نيز مانند آن را مى‏گوييم؛ اين نيست مگر افسانه‏هاى پيشنيان.

ولى به گواهى تاريخ هيچ‏كس نتوانست سوره‏اى مانند سوره‏هاى قرآن را بياورد و اين پيام قرآن كه مردم جهان را به مبارزه و تحدى دعوت كرده همواره مطرح است و دليل روشنى بر معجز بودن قرآن است.

كيفر كسانى كه به خدا درووغ مى‏بندند

در دنباله آيه، كيفر سختى را براى چنين افرادى كه بر خدا دروغ مى‏بندند وعده مى‏دهد و مى‏فرمايد: اگر حال اين ستمگران را بينى كه چگونه در سختى‏هاى مرگ افتاده‏اند و فرشتگان دستان خود را به سوى آنها دراز كرده‏اند و جان آنها را مى‏گيرند، عذاب سختى را مشاهده مى‏كنى؛ به آنها خطاب مى‏رسد كه امروز با عذاب خواركننده‏اى كيفر داده مى‏شويد و اين به سبب سخن ناحق شماست كه به خدا دروغ مى‏بستيد و در برابر آيات او تكبر مى‏كرديد.

اين تعبير كه فرشتگان دستهاى خود را به سوى آنها دراز مى‏كنند، يك تعبير كنايى است و منظور از آن تعرض فرشتگان بر آنهاست؛ و اينكه فرشتگان به هنگام قبض روح آنها به آنها مى‏گويند: جانهاى خود را بيرون آوريد، اشاره به سختى جان دادن آنهاست كه گويا خود جان خود را مى‏گيرند و اين بدترين نوع جان دادن است.

توجه كنيم كه مدعيان دروغين نبوت اگر در مرحله‏اى و سطحى باشند كه تشخيص باطل بودن ادعاى آنها براى افراد معمولى آسان باشد، خدا با آنها در دنيا كارى ندارد و فقط آنها را به هنگام مرگ و در آخرت عذاب مى‏كند، ولى اگر اين شخص در سطحى باشد كه افراد معمولى و حتى افراد با استعداد و روشن نتوانند، دروغ بودن حرفهاى او را بفهمند و طورى باشد كه مردم حتى عالمان فريب او را بخورند، در چنين حالتى خداوند، در اين دنيا او را كيفر مى‏دهد و او را نابود مى‏سازد تا عبرت مردم باشد:

ولوتقوّل علينا بعض الاقايل لاخذنا منه باليمين ثمّ لقطعنا منه الوتين(حاقه/44-45)

و اگر برما بعضى از سخنان را به دروغ ببندد، البته ما او را با قدرت مؤاخذه مى‏كنيم و شاهرگ گردن او را مى‏زنيم.

وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ‏وَرآءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعآءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ «94 »

شما به صورت تنها پيش ما آمديد همانگونه كه شما را براى بار نخست آفريديم و شما آنچه را كه به شما بخشيده بوديم پشت سر خود گذاشتيد و ما اكنون شفيعانى را كه گمان كرديد آنها شريكان (ما) در كار شما هستند، با شما نمى‏بينيم؛ همانا پيوند ميان شما گسسته است و آنچه گمان مى‏كرديد از شما گم شده است (94)

تفسير و توضيح

مشركان و شفيع دانستن بتها

آيه (94) ولقد جئتمونا فرادى كماخلقناكم اول مرّة...: خطابى است كه مشركان و كسانى كه به خدا دروغ بسته‏اند در روز قيامت با آن مخاطب قرار مى‏گيرند و خدا به آنها مى‏گويد: اينك يكى يكى و تنها پيش ما آمده‏ايد نه دوستى نه ياورى و نه خويشاوندى! به همان صورت كه به دنيا آمديد و كسى را نمى‏شناختيد مال و ثروتى را هم كه در دنيا به شما داده بوديم پشت سر گذاشته‏ايد و اينك دستتان از آن همه كوتاه است و چيزهايى را كه شفيع خود مى‏دانستيد همراه شما نمى‏بينيم!

اين جمله اشاره به اساس و زيربناى عقيده مشركان و بت پرستان است آنها اگر غير خدا را مى‏پرستيدند و بتها را تقديس مى‏كردند، هدفشان اين بود كه اينها ميان آنان و خداى واقعى شفيع و واسطه باشند و آنان را به خدا نزديك كنند:

ويعبدون من دون اللّه‏ مالايضرّهم ولاينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عنداللّه‏(يونس/18)

و آنها جز خدا چيزى را كه زيان و سودى به آنها نمى‏رسانند مى‏پرستند و مى‏گويند: اينها واسطه‏هاى ما نزد خدا هستند.

مانعبدهم الاّ ليقربونا الى اللّه‏ زلفى (زمر/3)

ما آنها (بتها) را عبادت نمى‏كنيم مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك كنند.

در آيه مورد بحث اظهار مى‏دارد اكنون كه تنها هستيد و بيش از هر زمان ديگرى احتياج به كمك داريد، آن چيزهايى كه آنها را شفيعان خود مى‏دانستيد و گمان مى‏كرديد كه آنها شريكان ما در تدبير امر شما هستند، با شما همراهى نكرده‏اند و آنها را با شما نمى‏بينيم! پيوند ميان آنها و شما گسسته و گمانى كه شما به آنها داشتيد از شما گم شده است.

روشن است كه اين خطاب از سوى خداوند و در روز قيامت به مشركان صادر خواهد شد، ولى در بعضى از آيات آمده است كه خدا در روز قيامت با اهل عذاب سخن نمى‏گويد:

ولايكلّمهم اللّه‏ يوم القيامة ولايزكّيهم ولهم عذاب اليم (بقره/174)

و خدا در روز قيامت با آنها سخن نمى‏گويد و پاكشان نمى‏كند و براى آنها عذابى دردناك است.

منظور اين آيه و آيات مشابه اين است كه خداوند از سر رحمت و مهربانى با آنها سخن نمى‏گويد و اين مانع از آن نيست كه از راه غضب با آنها سخن بگويد و آنها را تهديد كند. اين خود نوعى عذاب است و شايد دردناكتر از آتش جهنم باشد، چون اميد آنها به كلى قطع مى‏شود خود را بيكس و تنها و مغبون مى‏بينند.

اِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ «95 »فالِقُ الاْصِْباحِ وَ جَعَلَ الْلَيْلَ سَكَنًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ «96 »وَ هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فى ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «97 »وَ هُوَ الَّذىآ أَنْشَأَكُمْ مِنْ‏نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ«98 »

همانا خداوند شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده بيرون مى‏آورد و بيرون آورنده مرده از زنده است؛ اين است خدا پس چگونه كج مى‏رويد(95) شكافنده صبح است وشب را بر شما مايه آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داد؛ اين، اندازه گرفتن خداوند تواناى داناست(96) و اوست كسى كه ستارگان را بر شما پديد آورد تا به وسيله آنها در تاريكيهاى خشكى و دريا راه ببريد. همانا آيات را براى گروهى كه مى‏دانند، به روشنى بيان كرديم(97) و اوست كسى كه شما را از يك تن آفريد پس شما را محل قرارى (رحم مادر) و محل وديعه‏اى (پشت پدر) است. همانا آيات را براى گروهى كه مى‏فهمند به روشنى بيان كرديم(98)