تفسير و توضيح
تشبيه مشركان به جن زده ها
آيات (71-72) قل اندعو من دون اللّه
مالاينفعنا و لايضرّنا...:
چنين مىنمايد كه مشركان مكه در درگيريهايى كه با مسلمانان داشتند همواره آنها را
به سوى بتپرستى مىخواندند و از آنها مىخواستند كه دست از اسلام بردارند و به دين
سابق خود برگردند. اين آيه به مسلمانان ياد مىدهد كه به آنها بگويند كه آيا ما جز
خدا چيزى را كه نفع و ضررى ندارد بپرستيم و از دين و عقيدهاى كه پيدا كردهايم عقب
گرد كنيم؟ اين يك نوع تلقين حجت است و هم به مسلمانان و هم به مشركان گوشزد مىكند
چيزى كه هيچ گونه تأثيرى در زندگى انسان ندارد، چگونه مورد پرستش قرار گيرد؟ ديگر
اينكه مسلمانان با عقل و درايت خود حقيقت را درك كردهاند و به اسلام گراييدهاند و
اگر باز به كفر و شرك برگردند، اين يك نوع عقب گرد قهقرايى و ارتجاع و گمراهى پس از
راهيابى است.
در اينجا مثال جالبى مىزند و حال
مشركان را كه بت مىپرستند به حال ديوانهاى تشبيه مىكند كه شيطان عقل او را برده
و او سرگشته و حيران و آواره بيابانهاست و نزديكانِاو او را به سوى خود مىخوانند
و مىخواهند كه او در راه درست قرار گيرد و به او مىگوييد كه به سوى ما بيا.
اعراب جاهلى گمان مىكردند كسى كه
ديوانه شده، شياطين و يا غولهاى بيابان با او تماس گرفته و عقل او را ربودهاند و
به او مجنون مىگفتند كه به معنى جنزده است قران كريم كه همواره با زبان و اصطلاح
مردم سخن گفته در اينجا تنها اصطلاح آنها را به كار مىبرد و اين به معناى تأييد
جنزدگى نيست، بلكه قرآن از آن ساكت است.
اين آيه شبيه آيه ديگرى است كه در آنجا
رباخواران را به جنزدهها تشبيه مىكند:
الذين ياكلون الربا لايقومون الا
كمايقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المّس (بقره/275)
كسانى كه ربا مىخورند، از جا
برنمىخيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان در اثر تماس با او عقل او را ربوده
است.
هدف از اين تشبيه بيان سرگشتگى و
آشفتگى روحى مشركان و رباخواران است مشركان در اثر دورى از خدا و روى آوردن به
معبودهاى باطل چنان دچار آشفتگى فكرى شدهاند كه از درك حقيقت روشن ناتوان هستند و
يا اگر درك مىكنند به خاطر خودخواهىها و شهوتها و غرورى كه براى زندگى دنيا
دارند، حقيقت را بازيچه قرار مىدهند و دين خدا را مسخره مىكنند.
در اين مثل گفته شده كسى كه شياطين عقل
او را ربودهاند نزديكانى دارد كه از سر دلسوزى و ترحم به حال او، او را به سوى خود
مىخوانند و مىگويند نزد ما بيا. چون ديوانه معمولاً سر به بيابان مىگذارد و
نزديكان او، سراغ او مىروند و او را به سوى خود مىخوانند تا مگر به خود آيد و راه
زندگى را پيدا كند. اين مشركان را هم، پيامبر اسلام و مسلمانان به سوى هدايت
مىخوانند و مىگويند كه سوى ما بياييد، ولى آنها نمىپذيرند و گمان مىكنند كه در
راه درست گام برمىدارند و هدايت شده هستند ولذا در دنباله آيه مىفرمايد: هدايت همان
هدايت خداست؛ يعنى اگر به سوى خدا نياييد گمراه هستيد اگرچه خود را در راه بدانيد.
مطلب ديگرى كه در دنباله آيه آمده اين
است كه از زبان مسلمانان مىگويد: ما فرمان داريم كه به پروردگار جهانيان تسليم
شويم. اين سخن، خلاصه و فشرده تمام اديان الهى و از جمله اسلام است. اگر انسان
تسليم پروردگار باشد و خود را سرسپرده او كند، چيزى از هدايت و ايمان كم ندارد و او
در برابر تمام دستورات الهى و احكام شرع خضوع خواهد كرد و به آن عمل خواهد نمود.
اسلام از همين تسليم مشتق شده است و مسلم كسى است كه در برابر اوامر و نواهى خدا
تسليم باشد.
همچنين به مسلمانان تلقين مىشود كه
بگويند: به ما فرمان داده شده كه نماز را برپا داريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد
كه خدا همان كسى است كه در قيامت به سوى او محشور خواهيد شد.
توجه كنيم كه برپا داشتن نماز بالاتر
از خواندن نماز است و اينكه انسان خودش نماز بخواند و با ديگران كارى نداشته باشد
كافى نيست بايد فرهنگ نماز را در جامعه گسترش داد تا نماز همگانى شود و نماز با
شرايط لازم گزارده شود. در چنين حالتى است كه نماز برپا شده است.
وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ
فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ
عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ «73 »
و او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق
آفريد و سخن او حق است در روزى كه مىگويد باش پس مىشود؛ و فرمانروايى از آنِ اوست
در روزى كه در صور دميده شود. داناى پنهان و آشكار است و او فرزانه آگاه است.(73)
تفسير و توضيح
هدفدارى جهان
آيه (73) و هو الذى خلق
السموات و الارض بالحق...:
به دنبال بحثهايى كه با مشركان به عمل آمد، اينك خداوند خودش را معرفى مىكند و
بعضى از اوصاف خود را تذكر مىدهد؛ هم
قدرتنمايى خود را در خلقت آسمانها و زمين و جهان آفرينش بيان مىكند و هم از
فرمانروايى خود در روز قيامت سخن مىگويد و مطلب را با بيان سه صفت از اوصاف خود به
پايان مىبرد.
در مورد قدرت خدا در آفرينش جهان
مىفرمايد: او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق و راست و درست آفريد. سپس اظهار
مىدارد كه خداوند با يك فرمان تكوينى به موجود شدن جهان فرمان داد پس جهان بهوجود
آمد و اين فرمان او حق است همان گونه كه خلقت آسمانها و زمين حق است. منظور از حق
بودن جهان آفرينش، استوارى و مطابق با حكمت بودن آن است و اينكه در جهان همه چيز در
جاى خود آفريده شد و باطل و بيهودگى در آن راه ندارد و اين در واقع ردّ سخن كافران
است كه در اثر بىاطلاعى از استوارى و هدفدارى جهان آفرينش، آن را باطل و بيهوده
مىانگارند به طورى كه در آيه ديگرى مىفرمايد:
و ماخلقنا السماء والارض و مابينهما
باطلاً ذلك ظنّ الذين كفروا (ص/27)
آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان
آنهاست بيهوده نيافريديم؛ اين گمان كسانى است كه كافر شدهاند.
روزى كه در صور دميده شود
همچنين در آيه مورد بحث از فرمانروايى
خداوند در روز قيامت و هنگام دميده شدن صور سخن گفته شده؛ منظور از صور، صور
اسرافيل است كه اسرافيل در آن خواهد دميد و ما از حقيقت آن خبر نداريم جز اينكه طبق
آيات قرآنى مىدانيم كه در پايان دنيا اسرافيل در آن خواهد دميد و تمام ساكنان زمين
بيهوش خواهند شد تا روزى كه قيامت برپا شود كه بار ديگر اسرافيل در صور خود خواهد
دميد و اين بار تمام مردم زنده خواهند شد و از قبرهاى خود بيرون خواهند آمد. تفصيل
اين مطلب را در آيه زير مىخوانيم:
ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من
فى الارض الاّ ماشاء اللّه ثمّ نفخ فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون (زمر/68)
و در صور دميده شود پس هركس كه در
آسمانها و هركس كه در زمين است بيهوش مىشوند مگر آنانكه خدا بخواهد
سپس بار ديگر در آن دميده شود پس ناگهان آنان به پاخيزندگانى باشند كه مىنگرند.
در قرآن كريم از اين صور به «ناقور» هم
ياد شده است (مدثر/8)
در آيه مورد بحث، پس از بيان قدرت خدا
در آفرينش جهان و فرمانروايى او در روز قيامت، خداوند به عنوان داناى نهان و آشكار
و فرزانه آگاه توصيف مىشود. رابطه خاصى ميان اين اوصاف و خلقت آسمانها و زمين و
فرمانروايى روز قيامت وجود دارد و آن قدرت و اين ملك ناشى از علم و فرزانگى است.
وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً اِنّىآ
أَراكَ وَ قَوْمَكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ «74 »وَ كَذلِكَ نُرىآ اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ «75 »
وهنگامى كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت:
آيا بتها را خدايان قرار مىدهيد؟ همانا من تو و قوم تو را در گمراهى آشكار مىبينم
(74) و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مىدهيم و تا از اهل يقين
باشد(75)
تفسير و توضيح
نام پدر حضرت ابراهيم
آيه (74) واذ قال ابراهيم لابيه آزر
اتتخذ اصناما آلهة...: از
اين آيه تا آيه 83 مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام است و سخن را با صحبتهاى تند
ابراهيم با آزر آغاز مىكند كه به شدت از بتپرستى او و قوم او انتقاد مىكند و
مىگويد: آيا شما تمثالها و بتها را خدايان خود قرار مىدهيد؟ من، تو و قومت را در
گمراهى آشكار مىبينم.
به طورى كه ملاحظه مىكنيد در اين آيه،
از آزر بتپرست به عنوان پدر ابراهيم ياد شده است و اين در حالى است كه نسب شناسان
گفتهاند نام پدر ابراهيم تارخ بوده و در تورات فعلى هم نام او تارخ آمده است. گاهى
در توجيه اين مطلب گفته شده كه نام او تارخ بوده و آزر لقب او بوده است، ولى آنچه
به نظر درست مىآيد سخن كسانى است كه گفتهاند آزر عموى ابراهيم يا
جدّ مادرى ابراهيم بود و چون تحت سرپرستى او بزرگ شده بود به او پدر خطاب مىكرد و
اين، هم در زبان عربى و هم در زبانهاى ديگر معمول است كه انسان به بزرگتر از خود
مخصوصا اگر تحت سرپرستى او بزرگ شود، پدر خطاب مىكند.
اطلاق پدر به عمو در آيه زير هم آمده
است آنجا كه فرزندان يعقوب خطاب به يعقوب مىگويند:
نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و
اسماعيل و اسحاق (بقره/133)
عبادت مىكنيم به خداى تو و خداى پدران
تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق.
چون مىدانيم كه يعقوب فرزند اسحاق بود
و اسماعيل عموى او بود و در اين آيه از اسماعيل به عنوان پدر يعقوب ياد شده است.
دليل قرآنىِ موحد بودن پدر ابراهيم
يك دليل مهم بر اينكه آزر بتپرست پدر
اصلى ابراهيم نبوده اين است كه طبق آيات قرآنى ابراهيم در ابتداى كارش به او كه
بتپرست بوده وعده مىدهد كه از خدا براى او طلب آمرزش خواهد كرد:
سأستغفرلك ربى انه كان بى حفيّا
(مريم/48)
بزودى از پروردگارم براى تو طلب آمرزش
مىكنم كه او بر من مهربان است.
در آيه ديگرى آمده كه ابراهيم به اين
وعده عمل كرد و براى او از خدا طلب آمرزش نمود:
واغفر لابى انه كان من الضاليّن
(شعراء/86)
و پدر مرا بيامرز كه او از گمراهان
بود.
و اين در حالى است كه نبايد بر مشرك
دعا كرد و در آيهاى از قرآن كريم از سوى ابراهيم عذرخواهى مىشود كه دعاى او به
خاطر وعدهاى بود كه آزر به او داده بود داير براينكه ايمان خواهد آورد، ولى چون
معلوم شد كه او ايمان نمىآورد و در كفر خود باقى مىماند، ابراهيم از او بيزارى
كرد:
وما كان استغفار ابراهيم لابيه الاّ عن
موعدة و عدها اياه فلما تبيّن له انه عدوللّه تبرّء منه (توبه/114)
ابراهيم براى پدرش طلب آمرزش نكرد مگر
به سبب وعدهاى كه به او داده بود و چون بر او روشن شد كه او دشمن خداست، از او
بيزارى كرد.
طبق اين آيه ابراهيم از آزر بيزارى
كرده و بدون شك ديگر براى او طلب آمرزش نخواهد كرد، ولى مىبينيم كه ابراهيم در
اواخر عمرش كه فرزندانى مانند اسماعيل و اسحاق پيدا كرده براى پدر و مادر خود طلب
آمرزش مىكند و آنها را در رديف خود و مؤمنان قرار مىدهد:
ربنا اغفرلى و لوالدىّ وللمؤمنين يوم
يقوم الحساب (ابراهيم/41)
پروردگارا من و پدر و مادرم و مؤمنان
را در روز قيامت بيامرز.
از جمعبندى اين آيات به خوبى روشن
مىشود كه آنكس كه ابراهيم از او بيزارى كرد آزر بود و او پدر اصلى وى نبود و آنكس
كه در اواخر عمر به او دعا كرد پدر اصلى او بود و جالب اينكه در دعاى اخير ابراهيم
كلمه «اب» به كار نرفته، بلكه كلمه «والدىّ» به كار رفته كه جز به پدر و مادر اصلى
گفته نمىشود.
براى همين است كه شيعه عقيده دارد كه
پدران و اجداد پيامبر اسلام همگى موحد بودند و چون نسب حضرت محمد (ص) به ابراهيم
مىرسد پس پدر ابراهيم هم موحد بوده است.
قرينه ديگرى كه وجود دارد اين است كه
در آيه مورد بحث، ابراهيم با آزر به تندى برخورد مىكند و او را به گمراهى آشكار
متهم مىكند، بعيد است كه ابراهيم با پدر خود چنين سخن بگويد و ادب را رعايت نكند
اگرچه او مشرك باشد پس معلوم مىشود كه آزر پدر وى نبوده است.
نشان دادن ملكوت عالم به ابراهيم
آيه (75) وكذلك نرى ابراهيم ملكوت
السموات و الارض...: پس از
نقل جملهاى از ابراهيم كه خطاب به مشركان گفت، اضافه مىكند كه اينچنين ما به
ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم؛ يعنى قدرت و عظمت خود را در عالم
آفرينش به ابراهيم ارائه كرديم.
نشان دادن ملكوت عالم يا به اين صورت
بوده كه خداوند به چشم ظاهرى ابراهيم آنچنان قوت داد كه او تمام پديدههاى هستى را
مشاهده كرد و چيزهايى را ديد كه ديگران از ديدن آن ناتوان هستند مانند آنچه در شب
معراج به حضرت محمد (ص) نشان داده شد. و يا به اين صورت بوده كه بينش و بصيرت معنوى
و عقل و انديشه ابراهيم آنچنان تقويت شد كه به قدرت لايزال الهى در آسمانها و زمين
پىبرد و به آن يقين پيدا كرد گويا كه آن را با چشم سر ديده است.
اين درست مانند ديدنى است كه در آيه
زير آمده و مربوط به مؤمنان است:
سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم
حتى يتبيّن لهم انه الحق
(فصلت/53)
بزودى آيات خود را در آفاق و در
جانهايشان به آنها ارائه مىدهيم تا برايشان معلوم شود كه او حق است.
در پايان آيه مورد بحث يكى از هدفهاى
نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم بيان شده و آن رسيدن او به مقام يقين و
اطمينان است.
توجه كنيم كه اين با مطلب با حرف واو
گفته شده (وليكون من الموقنين) و از آن فهميده مىشود كه آنچه گفته شد علت منحصر به
فرد نيست، بلكه علتهاى متعددى دارد كه يكى از آنها اين است و اين شيوه در قرآن در
جاهاى زيادى به كار رفته و از آن به عنوان عطف به محذوف غير معين ياد مىكنيم.
چند روايت
1 ـ عن النبى (ص) فى قول اللّه (وكذلك
نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض) قال: قوّى اللّه بصره لمّا رفعه دون السماء
حتى ابصر الارض و من عليها ظاهرين و مستترين(44)
پيامبر درباره اين آيه (و اين چنين به
ابرايم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم) فرمود: خداوند چشم او را هنگامى كه به
سوى آسمان بالا برد، قوى كرد تاجايى كه زمين و آنچه را كه در آن بود چه آشكار و چه
پنهان مشاهده كرد.
2 ـ عن ابى جعفر (ع) (وكذلك نرى
ابراهيم...) قال: اعطى بصره من القوة مانفذ السماوات و الارض فرأى السماوات و ما
فيها و رأى العرش و مافوقه و رأى ما فى الارض و ماتحتها.(45)
امام باقر درباره اين آيه (وكذلك نرى
ابراهيم...) فرمود: خداوند به چشم او آنچنان قوّت داد كه در آسمانها و زمين نفوذ
كرد پس آسمانها و آنچه را كه در آنهاست ديد و عرش و بالاتر از آن را ديد و زمين و
پايينتر از آن را ديد.
3 ـ عن ابى عبداللّه (ع) قال: كشط له
عن الارض و من عليها و عن السماء و من فيها و الملك الذى يحملها و العرش و من عليه
و فعل ذلك كلّه برسول اللّه و اميرالمؤمنين.(46)
امام صادق فرمود: خداوند براى او
(ابراهيم) پرده را برداشت از زمين و آنچه در آن است و از آسمان و هركه در آن است و
فرشتهاى كه آن را حمل مىكند و عرش و هركه در آن است و همه اينها را براى پيامبر
خدا و اميرالمؤمنين هم انجام داد.
فَلَمّا جَنَّ عَلَيِْه الْلَيْلُ رَا كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّى فَلَمّآ أَفَلَ
قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلينَ «76 »فَلَمّا رَءَا الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّى
فَلَمّآ أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنى رَبّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ
الضّآلّينَ «77 »فَلَمّا رَءَا الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذآ أَكْبَرُ
فَلَمّآ أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ اِنّى بَرىآءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ «78 »اِنّى
وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفًا وَ مآ أَنَا
مِنَ الْمُشْرِكينَ «79 »
پس چون تاريكى شب به او روى آورد، ستارهاى
ديد، گفت: اين پروردگار من است پس چون غروب كرد، گفت: من غروب كنندهها را دوست
ندارم (76) پس چون ماه را ديد كه طلوع كرده است، گفت: اين پروردگار من است؛ اين
بزرگتر است؛ پس چون غروب كرد گفت: اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مىدهيد
بيزارم (78) همانا من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد در
حالى كه حق را مىجويم و من از مشركان نيستم (79)
تفسير و توضيح
ابراهيموپرستندگان اجرام آسمانى
آيات (76-79) فلمّا جنّ عليه الليل راى
كوكبا...: حضرت ابراهيم در
زمان خود با بتپرستان و ستارهپرستان و ماه پرستان و آفتابپرستان روبرو بود و در سرزمين
بابل انواع و اقسام شرك وجود داشت و او مىبايست با تمام اين انحرافها مبارزه كند.
در دو آيه قبل مبارزه او با بتپرستان ذكر شد و اينك در اين آيات مبارزه فكرى او با
پرستندگان اجرام آسمانى نقل مىشود.
در زمان ابراهيم گروهى كه همان صابئين
بودند ستارگان و ماه و خورشيد را پرستش مىكردند و آنها را شريك خدا قرار مىدادند
و البته آنها را ايجاد كننده و آفريننده خود نمىدانستند، بلكه پروردگار خود
مىدانستند و معتقد بودند كه اين اجرام سماوى آنها را پرورش مىدهد و كار تدبير
امور جهان در دست آنهاست.
ابراهيم براى مغلوب كردن آنها و ايجاد
انگيزه براى هدايت به سوى توحيد ناب، از يك شيوه جالبى استفاده كرد. او نخست خود را
از گروه آنها معرفى كرد كه گويا عقيده آنها را دارد و بدينگونه آنها را به سوى خود
جذب نمود سپس با دليل و برهان آن عقيده را رد كرد و از آن رويگردان شد و اين از نظر
روانى تأثير زيادى دارد.
داستان از اين قرار بود كه يك شب
ابراهيم ستارهاى را ديد و گفت: اين پروردگار من است. گويا آن ستاره ستاره زهره بود
كه از ستارگان ديگر زيباتر است و بدينگونه خود را ستارهپرست معرفى كرد و توجه
ستارهپرستان را به خود جلب نمود، ولى هنگامى كه آن ستاره غروب كرد، گفت: من
غروبكنندگان را دوست ندارم؛ يعنى چيزى كه غروب مىكند و هميشه با ما همراه نيست
چگونه مربى ما و پروردگار ماست و چگونه تدبير امور در دست اوست؟ آنگاه چشم او به
ماه افتاد. گفت اين پروردگار من است و بدينگونه توجه ماهپرستان را به خود جلب نمود
و چون غروب كرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند از گمراهان خواهم بود و غروب ماه
را دليل بر آن گرفت كه آن نيز نمىتواند پروردگار باشد. تا اينكه روز شد و خورشيد
فروزان را ديد و گفت: اين پروردگار من است اين بزرگتر از همه است، ولى چون خورشيد
هم غروب كرد، از او هم دست كشيد و اين بار روى به سوى پروردگار حقيقى كرد و خطاب به
آن گروه گفت: مردم من از آنچه شما به خدا شريك قرار مىدهيد بيزار هستم و من روى
خود را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد كردم و حق را مىجويم و مشرك نيستم.
بدينگونه ابراهيم با يك شيوه تأثير
كننده و جالب، استدلال خود را در ردّ پرستش اجرام آسمانى به گوش پرستندگان آنها
رسانيد و آنها را به سوى خداى جهانيان دعوت نمود.
بعضىها گمان كردهاند كه اظهارات
ابراهيم از روى حقيقت بود و او پس از سالهاى سال كه در غار مانده بود نخستين بار
ستاره و ماه و خورشيد را مىديد و اين اظهارات تحول فكرى و سير انديشه او را
مىرساند، ولى اين سخن قابل قبول نيست و بدون شك ابراهيم در آن زمان موحد بود و به
خوبى خدا را مىشناخت و اين اظهارات فقط يك شيوه جدلى بود.
ملاحظه كنيد كه اين آيات با «فاء
تفريع» شروع مىشود (فلمّا جنّ عليه الليل) و نشان مىدهد كه اين جريان پس از آن
اتفاق افتاد كه ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را ديده بود و به حالت يقين رسيده
بود. همچنين اين جريان پس از آن اتفاق افتاد كه او با بتپرستان مبارزه كرده بود و
به آزر و قوم او گفته بود كه شما را در گمراهى آشكار مىبينم.
بخصوص اينكه او پس از اين اظهارات،
سخنان بسيار محكمى در معرفى توحيد ناب گفته است و اين سخنان از كسى كه تازه با
توحيد آشنا شده بعيد است.
همچنين از آيات استفاده مىشود كه او
با گروهى از پرستندگان اجرام آسمانى روبرو بوده و اين اظهارات را در برابر آنها
مىكرده كه در آخر خطاب به آنها گفته: اى قوم! از آنچه شما به خدا شريك قرار
مىدهيد بيزار هستم و اين به خوبى روشن مىسازد كه ابراهيم در حال مناظره با آنها
بوده است.
مطلب ديگرى كه در اينجا تذكر مىدهيم
اين است كه مناظره ابراهيم با ستارهپرستان درباره اصل وجود خدا نبود، چون آنها نيز
به خدا به عنوان آفريننده اصلى عقيده داشتند، بلكه مناظره درباره پرستش موجوداتى
بود كه آنها را پروردگار خود و مربّى و مدبّر خود مىدانستند و آنها را در عبادت
شريك خداى واقعى قرار مىدادند. اين است كه مىبينيم در اين آيات ابراهيم آنها را
به عنوان «ربّ = پروردگار» قلمداد مىكند و سپس نمىپذيرد.
شيوههاى خاص ابراهيم در مبارزه با انحرافات
به نظر مى رسد كه ابراهيم در مبارزه با
انحرافهاى فكرى مردم زمان خود، همواره از شيوههاى خاص و انحصارى خود استفاده
مىكرد. در اينجا با اين شيوه جالب با ستارهپرستان مناظره كرد و در جريان شكستن
بتهاى بابلىها هم شيوه جالب ديگرى به كاربرد و آن اين بود كه همه بتها را شكست جز
بت بزرگ و تبر را به گردن او آويخت كه چنين قلمداد كند كه او بتهاى ديگر را شكسته
است و به بت پرستان گفت: جريان را از او بپرسيد اگر سخن مىگويد؛ و بدينگونه كارى
كرد كه عقل و خرد و وجدان آنها به كار افتد تا مگر حقيقت را دريابند.
شايد براى هميناست كه خداوند، بلوغ
فكرى و رشد عقلانى ابراهيم را تأييد مىكند:
ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنّا
به عالمين (انبيا/51)
همانا رشد ابراهيم را پيشتر به او
داديم و ما از آن آگاه بوديم.
وَ حآجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَتُحآجُّوآنّى فِى اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا آأَخافُ
ما تُشْرِكُونَ بِهآ اِلاّ آأَنْ يَشآءَ رَبّى شَيْئًا وَسِعَ رَبّى كُلَّ شَىْءٍ
عِلْمًا أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ «80 »وَ كَيْفَ أَخافُ مآ أَشْرَكْتُمْ وَ لا
تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِما لَمْ يُنَزِّلْ بِه عَلَيْكُمْ
سُلْطانًا فَأَىُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
«81 »اَلَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوآا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولآئِكَ لَهُمُ
الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «82 »وَ تِلْكَ حُجَّتُنآ آتَيْناهآ اِبْراهيمَ عَلى
قَوْمِه نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشآءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ «83 »
و قوم او با او محاجّه و ستيز كردند؛ گفت:
آيا درباره خدا با من محاجّه مىكنيد در حالى كه مرا هدايت كرده؟ و من از آنچه شما
به خدا شريك قرار مىدهيد نمىترسم مگر اينكه پروردگار من چيزى را بخواهد كه دانش
پروردگار من همه چيز را فرا گرفته است آيا پند نمىپذيريد؟ (80) و چگونه از آنچه
شما شريك قرار دادهايد بترسم در حالى كه شما نمىترسيد از اينكه به خدا چيزى را
شريك قرار دادهايد كه دليلى براى آن بر شما نفرستاده است. پس، اگر مىدانيد، كدام
يك از دو گروه سزاوارتر به امنيت هستند؟(81) كسانى كه ايمان آوردهاند و ايمان خود
را با ظلم نياميختهاند، آنان هستند كه امنيت دارند و آنان هدايت شدگانند(82) و اين
حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قوم او داديم. هركس را كه بخواهيم درجههايى
بالا مىبريم. همانا پروردگار تو فرزانه داناست (83)
تفسير و توضيح
ستيز و محاجه ابراهيم با قوم خود
آيات (80-81) و حاجّه قومه قال
اتحاجّونّى فى اللّه و قدهدانى...: بدنبال مناظره و محاجّه اى كه ابراهيم
با قوم خود كرد و آنها را از بتپرستى و ستارهپرستى منع نمود، قوم او نيز به ستيز
با وى برخاستند و او را به سوى آيين خود كه همان شرك بود دعوت كردند. از آيه فهميده
مىشود كه آنها نيز براى اثبات عقيده خود دليل آوردند، ولى دليل آنها در اينجا ذكر
نشده اما در آيات ديگر دليل آنها آمده و آن عبارت است از اينكه آنها مىگفتند: ما
تابع پدرانمان هستيم و چون پدران ما مشرك بودند ما نيز راه آنها را مىرويم. معلوم
است كه اين، يك دليل سست و غيرمنطقى است و ابراهيم در صحبتهاى خود آن را بارها رد
كرده است.
به نظر مىرسد كه قوم ابراهيم علاوه بر
آن دليل كه ياد كرديم، براى مجاب كردن ابراهيم از راه ديگرى هم وارد مىشدند و
ابراهيم را از خشم خدايان خود مىترسانيدند و به او مىگفتند كه اگر از بتها و
معبودهاى ما بدگويى كنى دچار خشم آنها مىشوى و گرفتاريهايى براى تو پيش مىآيد،
چون آنها خودشان چنين عقيده داشتند و براى فرونشاندن خشم خدايان براى آنها قربانى
مىكردند.
ابراهيم كه به رشد فكرى و بلوغ عقلانى
رسيده بود، اين سخنان را خرافات مىدانست و آنها را به هيچ مىگرفت. از اين جهت به
آنها گفت: آيا با من محاجّه و ستيز مىكنيد در حالى كه خدا مرا هدايت كرده؟ من از
بتها و معبودهاى شما نمىترسم. آنها موجودات بىجانى هستند و توانايى آن را ندارند
كه سود يا زيانى بر كسى وارد كنند.
بعد مىفرمايد: مگر اينكه پروردگار من
چيزى را بخواهد و علم او همه چيز را دربرمىگيرد. منظور ابراهيم از اين سخن آن است
كه اگر هم در آينده براى من گرفتارى پيش آيد، بدانيد كه از ناحيه بتها و معبودهاى
شما نيست من چگونه از آنها بترسم در حالى كه شما از اينكه چيزى را به خدا شريك قرار
دادهايد كه دليل بر آن نداريد، نمىترسيد. آنچه جاى ترس دارد
شريك قرار دادن به خداست؛ زيرا خداست كه توانايى و دانش انجام هر كارى را دارد و
خود مشركان به اين حقيقت آگاهى داشتند و خدا را قادر مطلق مىدانستند منتها در
عبادت براى او شريك قرار مىدادند.
سپس ابراهيم با همان روش خاص خود كه
همواره از وجدان و احساسات طرف مقابل استفاده مىكند، در اينجا نيز خطاب به آنها
مىگويد: اگر شما واقعا مىدانيد، بگوييد كه كدام يك از دو گروه، سزوارتر به امنيت
هستند؟ آيا كسى كه به خداى قادر متعال عقيده دارد و چيزى را به او شريك و انباز
قرار نمىدهد، شايسته امنيت و آرامش فكرى است و يا آن كسى كه موجودات بيجانى را
براى خدا شريك قرار مىدهد؟
امنيت در سايه ايمان به خدا
آيه (82) الذين آمنوا ولم يلبسوا
ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن...:
گفتگوى ابراهيم با مشركان به آنجا كشيد
كه اين پرسش مطرح شد كه آيا خداپرستان امنيت و آرامش فكرى دارند يا مشركان؟ و اينك
در اين آيه به اين پرسش پاسخ داده مىشود. جملات اين آيه خواه دنباله سخنان ابراهيم
باشد و خواه مستقلاً سخن خدا باشد، حقيقت مهمى را بيان مىكند و آن اينكه كسانى كه
ايمان به خدا دارند و ايمان خود را با ظلم و ستم نيالودهاند، همواره در ايمنى
هستند و آسايش و آرامش فكرى دارند و از هدايت شدگانند.
بدون شك آن نشاط روحى و آرامش فكرى و
اطمينان قلبى كه خداپرستان دارند مشركان و بتپرستان و دورافتادگان از مسير توحيد
ندارند. خداشناس خود را وابسته به نيروى لايزالى مىداند كه قدرت انجام هر كارى را
دارد و از حال او كاملاً با خبر است و نسبت به او مهربان است، ولى مشرك خود را
برابر موجودات بيجانى مىبيند كه درك و شعور و توانايى دفع ضرر از خود را ندارد.
براى يك فرد مشرك مرگ و حوادث ناگوار
كه همواره در كمين انسان است، سخت ناراحت كننده است و همين موضوع از او سلب آرامش
مىكند، ولى انسان موحد از مرگ و حوادث نمىترسد، چون آن را از خدا مىداند و معتقد
است كه خدا در برابر بلاها به او پاداش خواهد داد
و با مرگ هم نابود نخواهد شد و در يك جهان ابدى از نعمتهاى بيشترى برخوردار خواهد
شد. در واقع مشرك و مادّى، زندگى را منحصر در اين جهان مىداند و همواره نگران
پايان گرفتن آن است، ولى موحد و خداشناس و پيرو مكتب پيامبران براى خود يك زندگى
جاويدان و ابدى تصور مىكند و معتقد است كه مرگ پايان زندگى نيست، بلكه گام نهادن
به زندگى ديگرى است.
مراتب معنوى بى انتهاست
آيه (83) و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم
على قومه...: پس از ذكر
مناظره و محاجّه ابراهيم با قوم خود كه در آيات پيش آمد، در اين آيه خاطر نشان
مىسازد كه اين حجّت و دليلى بود كه ما به ابراهيم در برابر قومش داديم.
ديديم كه ابراهيم با منطق قوى و حجت
روشن و با شيوه خاص خود با مشركان زمانش مناظره كرد و آنها در برابر منطق او چيزى
براى گفتن نداشتند و به طورى كه در آيات ديگر آمده او را در آتش انداختند و اين
منطق زورگويان است كه اگر حرفى براى گفتن نداشته باشند، از زور و تهديد و شكنجه
استفاده مىكنند.
به خاطر همين استدلالهاى محكم و
مبارزات فكرى و عملى او با مشركان بود كه خداوند مقام و مرتبه او را بالا برد و در
برابر قوم او به او حجتهاى قوى مرحمت كرد و او را به دوستى مخصوص خود برگزيد و به
او لقب پرافتخار «خليل الرحمن=دوست خدا» داد. براى همين است كه در دنباله اين آيه
براى نشان دادن عظمت ابراهيم، مىفرمايد: هركس را كه بخواهيم درجههايى بالا
مىبريم كه خداوند فرزانه داناست.
از اين بيان مىفهميم كه مراتب و مراحل
معنوى بىانتهاست و انسان به هر درجهاى و مرتبهاى برسد باز هم مرتبهاى بالاتر از
آن وجود دارد. هدف عارف وصول به حق است و چون حقتعالى نامحدود و غير متناهى است
لاجرم مراتب وصول به او نيز غير متناهى خواهد بود تا جايى كه مىبينيم حتى شخص حضرت
محمد (ص) كه يك انسان كامل است، همواره از خدا براى خود علم بيشترى
مىخواهد كه باعث كسب مرتبه بالاتر است:
وقل ربّ زدنى علما (طه/114)
و بگو پروردگارا بر دانش من بيفزا.
بحثى درباره سيماى ابراهيم در قرآن
حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان پدر
پيامبران و قهرمان توحيد، منزلتى عظيم و مقامى بلند نزد پيروان اديان سهگانه
يهوديت و مسيحيت و اسلام دارد و همه او را از خود مىدانند. ابراهيم يكى از
پيامبران اولوالعزم بود و سختيهاى بسيارى در راه مبارزه با شرك و بتپرستى و
ستارهپرستى كشيد و پايههاى توحيد را استوار ساخت.
قرآن كريم احترام ويژهاى به حضرت
ابراهيم قايل است و داستانهاى زندگى او را با اهميت خاصى دنبال نموده و همه جا از
او به نيكى فراوان ياد كرده است. نام ابراهيم 69 بار در 25 سوره از سورههاى قرآنى
آمده و شخصيت بزرگ و ارجمندى از او ترسيم شده است.
ابراهيم دو پسر داشت يكى اسماعيل كه
جدّ عرب حجاز و جدّ حضرت محمد (ص) است و ديگرى اسحاق كه پدر يعقوب و جدّ موسى و
عيسى است و بنابراين بنيانگذاران هر سه دين بزرگ از فرزندان ابراهيم است و لذا به
ابراهيم «ابوالانبياء» يعنى پدر پيامبران گفته مىشود. قرآن كريم در جايى او را پدر
مسلمانان معرفى مىكند:
ملّة ابيكم ابراهيم هو سمّاكم المسلمين
(حج/78)
دين پدرتان ابراهيم، او شما را مسلم
ناميده است.
در جاى ديگر نسب موسى و عيسى و چندين
پيامبر ديگر را به ابراهيم مىرساند:
ووهبنا له اسحق و يعقوب كلاهدينا و
نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك
نجزى المحسنين. و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين. و اسماعيل و اليسع و
يونس و لوطا و كلا فضّلنا على العالمين (انعام/84-86)
و به او (ابراهيم) اسحاق و يعقوب را
داديم كه همه آنها را هدايت نموديم و نوح را پيش از آن هدايت كرديم و از نسل اوست
داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و اينچنين نيكوكاران را پاداش
مىدهيم و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كه همگى از صالحان بودند و اسماعيل و يسع و
يونس و لوط و همه را بر جهانيان برترى داديم.
ملاحظه مىكنيد كه چندين و چند پيامبر
از نسل ابراهيم به وجود آمده كه از جمله آنها پيامبر اسلام و موسى و عيسى است و اين
در نشان دادن ارزش و اعتبار ابراهيم كافى است.
ابراهيم در سال هزار و دويست و شصت و
سوم بعد از طوفان نوح(47) در عهد پادشاهى نمرود و در كشور بابل زاده شد و
اين نمرود را بعضىها با كيكاوس ايرانى تطبيق مىكنند و خوارزمى گفته است كيكاوس
ملقب به نمرد بود و نمرد؛ يعنى كسى كه نمىميرد و قصه سفر او به آسمانها به وسيله
كركسها معروف است. اين قصه هم درباره نمرود و هم درباره كيكاوس نقل شده است.(48)
پدر ابراهيم به گونهاى كه در منابع
شيعى و نيز در تورات آمده، تارخ يا تارح نام داشت(49) و نام آزر كه در
قرآن آمده مربوط به عموى ابراهيم است و عربها به عمو هم پدر مىگفتند. ابراهيم در
كلده در مشرق سرزمين بابل در قريهاى به نام اور به دنيا آمد.(50) يا قوت
حموى، بابل را سرزمين سواد ميان دجله و فرات مىداند.(51)
ابراهيم در ميان بت پرستان بابل
منابع
تاريخى نشان مىدهد كه بابل در زمان ابراهيم مركز بتپرستى بود و بتهاى بزرگ و
كوچكى در همه جا به چشم مىخورد و حتى كسانى شغل بتتراشى و بتسازى داشتند كه از
جمله آنها آزر عموى ابراهيم بود.
ويل دورانت وضع بابل را از نظر
بتپرستى چنين ترسيم مىكند:
«تعداد خدايان زياد بود چه نيروى تخيل
مردم حدى نداشت و احتياجاتى كه مردم به آنها، خود را نيازمند خدايان مىدانستند
نامحدود بود. مطابق يك آمار رسمى كه در قرن نهم قبل از ميلاد برداشته شده، شماره
خدايان نزديك 65000 به دست آمده است. هر شهر براى نگاهبانى خود خداى خاصى داشت...
كهنترين خدايان، خدايان نجومى بودند مانند آنو، گنبد نيلگون، شمس، خورشيد، ماه، ...
هر خانواده خدايى خانگى داشت كه به آن نماز مىگذاشت و هر بام و شام براى آن شراب
مىفشاند؛ هر فردى خدايى براى حمايت خويش داشت كه او را از افراط در غم و شادى حفظ
مىكرد.»(52)
به طورى كه در متن بالا آمده در بابل
كسانى بتپرستى مىكردند و بتهاى خانگى داشتند و كسانى هم به خدايان نجومى معتقد
بودند و آفتاب و ماه و ستارگان را مىپرستيدند و ابراهيم در چنين محيطى زندگى
مىكرد و در چنين شرايطى به پيامبرى مبعوث شده بود.
شرك ستيزى ابراهيم
ابراهيم با هر دو نوع شرك و پرستش غير
خدا مبارزه كرد و شرح مبارزه او هم با پرستش اجرام اسمانى و هم با بتپرستى در قرآن
آمده است. در هر دو مورد، ابراهيم ابتكارهايى از خود نشان داده و شيوههاى جالبى به
كار برده تا سخنان او در دل مردم اثر كند. درباره مبارزه با پرستش اجرام آسمانى، به
طورى كه قرآن نقل مىكند او نخست خود را ستارهپرست و ماهپرست و آفتابپرست قلمداد
كرد، ولى در نهايت به خداپرستى روى آورد و با اين شيوه توجه پرستندگان اجرام آسمانى
را به خود جلب نمود آنگاه با استدلالهايى قوى آنها را متوجه خداى واقعى كرد. شرح
اين داستان در قرآن كريم به اين صورت آمده است:
وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و
الارض و ليكون من الموقنين. فلمّا جّن عليه الليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلمّا افل
قال لااحب الآفلين. فلمّا رأى القمر بازغا قال هذا ربّى فلمّا افل
قال لئن لم يهدنى ربّى لاكوننّ من القوم
الضالّين. فلّما رأى الشمس بازغة قال هذا ربّى هذا اكبر فلمّا افلت قال يا قوم انّى
برىءٌ ممّا تشركون. انّى وجّهت وجهى للّذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من
المشركين(انعام/75-79)
و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به
ابراهيم نشان داديم و تا از يقينكنندگان باشد. هنگامى كه شب او را فرا گرفت،
ستارهاى را ديد و گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان
را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است، ولى چون
غروب كرد، گفت: اگر پروردگار من مرا هدايت نكند، من از گروه گمراهان خواهم بود. و
چون آفتاب را در حال طلوع ديد، گفت اين پروردگار من است؛ اين بزرگتر است، ولى چون
غروب كرد، گفت اى قوم من! من از آنچه شما شريك قرار مىدهيد بيزارم. همانا من روى
خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده من به او ايمان خالص دارم و من
از مشركان نيستم.
بدينگونه ابراهيم با شيوه خاصى با
ستارهپرستان و ماهپرستان و آفتاب پرستان مناظره كرد و با دليل روشنى عقيده آنها
را ابطال نمود و توحيد خالص را پيشنهاد كرد.
ظاهرا اين گروه همان صابئين بودند كه
در زمان ابراهيم نفوذ زيادى داشتند و معبدها و هيكلهاى گوناگونى براى ستارگان و
اجرام آسمانى درست كرده بودند و نخست با ابراهيم بودند، ولى بعدها از او جدا شدند و
به حرّان رفتند. خود ابراهيم هم زمانى به حرّان رفته است.(53) گفته شده
كه در عصر ابراهيم، پرستش ماه در شهر اور كه همان شهر ابراهيم بود پيدا شد و به ماه
«نانار» مىگفتند. همچنين در آن شهر آفتاب را هم مىپرستيدند و به آن «شماس»
مىگفتند و نيز ستارگان را مىپرستيدند و در ميان آنها زهره و مريخ را مىپرستيدند
و به زهره «عشتار» و به مريخ «مردوخ» مىگفتند.(54)
آقاى جادالمولى معتقد است كه اين جريان
نه در اور كه زادگاه ابراهيم بود، بلكه در حرّان اتفاق افتاده است.(55)
و امّا مناظره و مبارزه ابراهيم با
بتپرستان، داستان مفصلى دارد و در قرآن كريم به صورتهاى گوناگونى نقل شده است از جمله
مناظرهاى است كه او با آزر و بابلىها انجام داد و وجدان و عقل آنها را به داورى
طلبيد؛ به شرحى كه در اين آيات آمده است:
واتل علهيم نبأ ابراهيم اذقال لأبيه و
قومه ما تعبدون. قالوا نعبد اصناما فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذتدعون.
اوينفعونكم او يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون. قال افرايتم ماكنتم
تعبدون. انتم و آباءكم الاقدمون فانّهم عدوّ لى الا ربّ العالمين (شعراء/69-78)
داستان ابراهيم را به آنها بخوان.
آنگاه كه به پدر و قوم خود گفت: چه چيزى را مىپرستيد؟ گفتند: بتها را مىپرستيم و
همواره آنها را عبادت مىكنيم. گفت: آيا هنگامى كه آنها را مىخوانيد، صداى شما را
مىشنوند؟ آيا آنها به شما سودى يا زيانى مىرسانند؟ گفتند:، بلكه پدرانمان را بر
اين كار يافتهايم كه چنين مىكردند. گفت: آيا مىدانيد آنچه شما و پدران پيشين شما
پرستش مىكنيد، همه دشمن من هستند جز پروردگار جهانيان.
توجه كنيم كه ابراهيم در آن محيط
ظلمانى حتى پيش از نبوت خود از بتها بدش مىآمد و از آنها بدگويى مىكرد و ابراهيم
برخلاف جريان محيط خود از رشد فكرى و بلوغ عقلانى بالايى برخوردار بود. به طوريكه
قرآن كريم از رشد ابراهيم خبر مىدهد:
ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل وكنّا
به عالمين (انبياء/51)
همانا ما پيشتر به ابراهيم رشد او را
داده بوديم و از آن آگاهى داشتيم.
علاوه بر مناظرات فكرى و مباحثات لفظى
ابراهيم با بتپرستان، او يك بار در مبارزه با بتپرستان، كار عملى هم كرد و آن
جريان بتشكنى او بود كه قرآن كريم با تفصيل بيشترى نقل مىكند. گويا روز عيدى بود
و مردم شهر براى تفريح و سرگرمى به بيرون شهر رفته بودند ابراهيم از اين خلوت
استفاده كرد و وارد بتخانه شد و تمام بتها را شكست جز بت بزرگ كه آن را باقى گذاشت
و تبر را برگردن او قرار داد. وقتى مردم به شهر برگشتند، از جريان با خبر شدند و از
يكديگر پرسيدند كه چه كسى اين كار را كرده است. بعضىها گفتند جوانى به نام ابراهيم
هميشه از بتها بدگويى مىكرد حتما اين كار كار اوست. ابراهيم را پيدا كردند و به او
گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما كردهاى؟ او گفت، بلكه
بت بزرگ اين كار را كرده است! اگر آنها حرف مىزنند از آنها بپرسيد! آنها به وجدان
خود مراجعه كردند و با خود گفتند ما در حق خود ستم مىكنيم سپس سر به زير انداختند
و گفتند: تو مىدانى كه اينها حرف نمىزنند. ابراهيم گفت: شما چگونه چيزى را كه نه
سودى دارد نه زيانى مىپرستيد؟ واى بر شما و خدايانتان آيا عقل خود را به كار
نمىاندازيد.
بتپرستان در مقابل اين منطق قوى باز
تسليم نشدند و به فكر مجازات ابراهيم افتادند و آتش بزرگى فراهم كردند و ابراهيم را
با منجنيق به آن آتش انداختند، ولى از معجزه خداوند آن آتش بر ابراهيم گلستان شد به
طورى كه مىفرمايد:
قالوا حرّقوه و انصروا الهتكم ان كنتم
فاعلين. قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و ارادوا به كيدا فجعلناهم
الاخسرين (انبياء/68-70)
گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را
يارى كنيد اگر اهل كار هستيد. گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سلامت و سرد باش. و آنها
خواستند به او صدمه بزنند و ما آنان را زيانكاران قرار داديم.