تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد تقى عـليـه السـلام)

رمضانعلى رفيعى

- ۴ -


خـدايـا اگر مى دانى كه من روز را با روزه به شب آورده ام پس طعم جنگ و ذلت اسارت رابه او بچشان .
بـه خـدا سـوگـند پس از زمانى كوتاه دارايى او را غارت كردند و او را اسير گرفتند و در آن حـال مـرد. رحـمـت خـدا از او دور بـاد! خـداوند پس از آن نفرين روزگار را بر ضد او قرار داد، و پروردگار عالميان دوستانش را بر دشمنانش پيروز مى گرداند..(161)
زنده كردن مُردگان
قـدرت اوليـاء خـدا منحصر به موارد معين و محدودى نيست بلكه آنان به اذن الهى بر عالم وجود تـسلط دارند و يكى از مظاهر قدرت آنان ، چون عيسى بن مريم (ع ) زنده كردن مردگان است كه به دو نمونه اشاره مى كنيم .
# (احمد بن على سرخسى ) مى گويد:
ديـدم زيـر گـلوى (احكم بن بشار مروزى ) خطى از اثر ذبح بود. از ابو زينبه درباره آن سؤ ال كـردم . او گـفـت : مـا هفت نفر بوديم كه در بغداد حجره داشتيم . در آن زمان امام محمد تقى (ع ) نـيـز در بـغداد بود. يك شب (احكم ) به خانه بازنگشت . ما نگران شديم . در نيمه هاى شب نامه اى از حضرت جواد(ع ) به ما رسيد كه فرموده بود: رفيق شما را بدين صورت ذبح كرده و در نـمـد پـيـچـانـده و در فـلان مـزبـله انـداخـتـه انـد. او را بـيـاوريـد و بـه ايـن نـسـخـه عمل كنيد تا شفا يابد.
مـا رفتيم و او را در همانجا يافتيم و به خانه آورديم و با همان داروئى كه امام (ع ) دستور داده بود معالجه كرديم ولى نشانه آن زخم در گلوى او همچنان باقى ماند..(162)
# (احـمـد بـن مـحـمـد حـضـرمـى ) مـى گـويـد: امـام جـواد(ع ) بـه حـج مـى رفـت . در مـنـزل زبـاله زن ضـعـيـفـى را ديـد كه بر گاو مرده اى كه در كنار جاده افتاده بود مى گريد. حـضـرت از عـلت گـريـه او پـرسـيـد. زن گـفـت : اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، مـن زن ضـعـيـفى هستم كه توان كارى را ندارم و همه دارايى من همين گاو بوده است .
امام فرمود: اگر خداوند آن را براى تو زنده كند چه مى كنى .
زن گفت : هميشه شاكر و سپاسگزار خواهم بود.
امـام جـواد(ع ) دو ركعت نماز گزارد و دعا كرد و سپس پاى مبارك را به گاو زد در اين هنگام گاو به اذن الهى زنده شد و روى پاى خود ايستاد.
زن فرياد زد تو عيسى بن مريم هستى .
امام فرمود: اين را نگو بلكه ما بندگان مكرّم خداوند هستيم ..(163)
شفاى بيماران
يـكى ديگر از جلوه هاى كرامتهاى امام جواد(ع ) در شفاى بيماران بوده است ، در اين باره روايات زيادى نقل شده است كه به ذكر چند نمونه مى پردازيم .
(محمد بن ميمون ) مى گويد: پيش از آنكه امام رضا(ع ) به خراسان برود در مكه به خدمت ايشان رسيده عرض كردم : من قصد رفتن به مدينه را دارم ، نامه اى مرقوم فرماييد تا خدمت امام جواد(ع ) تقديم كنم .
حـضـرت تـبـسـمـى كـرد و نـامـه اى بـراى فرزندش نوشت . هنگامى كه نامه را تقديم كردم آن حـضـرت نـامـه را خـوانـد و بـه مـن فـرمـود: حـال چـشـمـانـت چـگـونـه اسـت ؟ گـفـتـم : بـه دليل بيمارى ، ديدش را از دست داده است . امام خواست تا نزديك بروم . آنگاه دست مباركش را بر چشمان من كشيد و در نتيجه نور ديدگانم بازگشت ..(164)
(ابو سلمه ) مى گويد:
من مبتلا به ناشنوايى شديدى شده بودم . هنگامى كه امام جواد(ع ) از اين جريان اطلاع يافت مرا خـواسـت و دسـتـى بـر گـوش و سـر مـن كـشيد و فرمود: بشنو و حفظ كن . او مى گويد: به خدا سوگند بعد از آن من صداهاى آهسته را نيز مى شنيدم .).(165)
(محمد فضيل ) مى گويد:
از ناحيه پا دچار بيمارى شده بودم بطورى كه چندين ماه از درد آن مى ناليدم . به حج رفتم و خـدمـت امـام جـواد(ع ) رسـيـدم و عـرض كـردم : قربانت گردم ، دعايى برپايم بخوان تا از درد رهـايـى يابم و پايم را به حضرت نشان دادم حضرت فرمود: ديگر اين پا مشكلى ندارد ، پاى ديگر را نشان بده ، من پايم را دراز كردم و حضرت بر آن دعا خواند. هنگامى كه برخاستم به خـود آمـدم و فـهـمـيـدم كـه حـضـرت قـبـل از تـقـاضـاى مـن دعـا كـرده و خـداونـد مـرا شـفـا داده بود..(166)
(مـعـمـر بن خلاد) مى گويد: شنيدم (اسماعيل بن ابراهيم ) به امام رضا(ع ) گفت : پسرم زبانش مى گيرد. من او را خدمت شما مى فرستم تا دستى بر سرش بكشى و برايش دعا كنى چون او از موالى و دوستان شما است .
امـام هـشـتـم (ع ) فـرمـود: او از دوسـتـان ابـوجـعـفـر اسـت فـردا او را خـدمـت ايـشـان بـفـرسـت ..(167)
تصرف در عالم وجود
خـداونـد اوليـاء خـود را بـه داشتن كرامتها مفتخر گردانيد و قدرت تصرف در طبيعت را به آنان عـنـايـت كـرد. ولى آن بـزرگـواران از آن در جـايـى بـهره مى گيرند كه مورد خواست و رضايت خداوند باشد. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
(وَ ما تَشاؤُنَ اِلاّ اءَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَميِنَ).(168)
و شما اراده نمى كنيد مگر اينكه خداوند ـ پروردگار جهانيان ـ اراده كند و بخواهد!
ايـن آيه درباره پيامبر(ص ) و اوصياء معصوم آن حضرت تفسير شده است . در روايتى از موسى بن جعفر(ع ) نقل شده كه فرمود:
(إِنَّ اللّهَ جـَعَلَ قُلُوبُ الاَْئِمَّةِ مُورِداً لاِِرادَتِهِ فَاِذا شاءَاللّهُ شَيْئاً شاؤُوهُ) وَ هُوَ قَوْلُهُ (وَ ما تَشاؤُونَ إِلاّ اءَنْ يَشاءَ اللّهُ).(169)
خداوند قلبهاى ائمه (ع ) را جايگاه اراده خود قرار داده است هرچه خدا بخواهد آنها مى خواهند.
امـامـان مـعصوم و از جمله امام جواد عليه السلام ، به اذن الهى در عالم وجود و طبيعت تصرفاتى داشتند كه به ذكر چند نمونه مى پردازيم .
# (شـيـخ مـفـيـد) مـى فـرمـايـد: هـنـگـامـى كـه امـام جـواد(ع ) بـا هـمـسـر خـود (ام الفـضـل ) از بـغـداد بـه مـدينه مراجعت مى كرد در حالى كه مردم او را مشايعت مى كردند از مسير بـاب الكـوفـه گـذشـت و بـه دار مـسـيـب رسـيـد. در آنـجـا فـرود آمـد و داخـل مـسجد شد. در صحن مسجد درخت سدرى بود كه بار نمى داد. حضرت ظرف آبى طلبيد و در زير آن درخت وضو گرفت و نماز را به جماعت اقامه كرد.
آنـگـاه هـمـراه مردم از مسجد خارج شد و به سوى درخت رفت . در آنجا مردم به بركت امام ميوه هاى خـوبـى را بـر آن درخـت مـشـاهـده كـردنـد و از آن خـوردنـد. مـيـوه اى بـود شـيـريـن و بدون هسته ..(170)
در روايـت (ابـن شـهـر آشـوب ) اضافه شده است كه (شيخ مفيد) از آن ميوه خورد و هسته اى در آن نيافت ..(171)
# (ابراهيم بن سعيد) مى گويد:
امـام جـواد(ع ) را ديـدم كـه دسـت مـبـارك را بـر بـرگ زيـتـون مـى زد و بـرگـهـا تـبـديـل به نقره رايج بازار مى شد. من بسيارى از آن نقره ها را گرفتم و خرج كردم و هرگز تغييرى نكرد..(172)
# (عمارة بن زيد) مى گويد:
امـام جـواد(ع ) را ديـدم كـه در پـيـش رويش سينى چوبى بزرگى قرار داشت . آن حضرت به من فـرمـود: آيـا مـى خـواهى چيز شگفت انگيزى از اين ببينى ؟ گفتم : آرى . حضرت دستش را بر آن نـهـاد، سـيـنـى ذوب شد و به مايع تبديل گشت . امام (ع ) آن مايع را جمع كرد و در قدحى ريخت سـپـس دسـتـى بـر آن كشيد، دوباره به سينى تبديل شد همانگونه كه قبلاً بود. آنگاه فرمود: مثل اين كار را قدرت مى گويند!.(173)
# (ابراهيم بن سعيد) مى گويد:
امـام جـواد(ع ) را ديـدم كـه مـوى زياد و بسيار سياهى داشت . آن حضرت دست بر آنها مى كشيد آن موها قرمز مى شد. دوباره كف دست را بر موها مى گذاشت ، آنها سياه مى شد؛ چنانكه قبلاً بود!
امـام (ع ) فرمود: نشانه هاى امامت اين گونه است . گفتم : چيزى از پدرت امام رضا(ع ) ديدم كه هـرگـز شـك نـمـى كـنـم . آن حـضـرت دسـت مـبـارك را بـر خـاك مى زد و آنها را به دينار و درهم تـبـديـل مـى كـرد. و بـه مـن فـرمود: در شهر شما كسانى هستند كه گمان مى كنند امام محتاج به مال است ، نزد آنان برو و بگو گنجهاى زمين در اختيار امام است ..(174)
يـكـى از مصاديق تصرف امامان عليهم السلام در عالم وجود (طى الارض ) است . آن بزرگواران به اذن الهى ، راهى را كه ديگران در چندين روز يا چندين ماه مى پيمودند؛ در چند لحظه طى مى كردند. در زندگانى امام جواد(ع ) نيز شواهد زيادى است كه آن حضرت از (طى الارض ) استفاده كرده است :
# (هشام بن علا) مى گويد:
امـام جواد(ع ) يكشبه بدون زاد و توشه به حج مى رفت و باز مى گشت . برادرى در مكه داشتم كـه انـگـشترى از من نزد او بود. به امام عرض كردم علامتى از او براى من بياور. آن حضرت در همان شب انگشتر مرا با خود آورد..(175)
پـذيـرش ايـن كـرامـتـهـا بـراى كـسـانـى كـه اعـتـقـاد راسـخـى نـداشـتـنـد مـشـكـل مـى نـمـود. بـه خـصـوص حـكومتهاى جور كه تحمل شنيدن اين گونه كرامتها را از خاندان پـيـامـبـر(ص ) نـداشـتـنـد؛ از ايـن رو، با كسانى كه چنين ادعايى داشتند يا كرامتى از امامان (ع ) نقل مى كردند به مبارزه برمى خاستند. جريان مرد شامى كه چون گفته بود امام جواد(ع ) مرا با (طـى الارض ) در يـك شـب بـه مكه ، مدينه ، كوفه و شام برده است و حكومت وقت او را به اتهام ادعاى پيامبرى زندانى كرده بود بر اين مطلب دلالت دارد.
# (على بن خالد) مى گويد:
چون با او در زندان ملاقات كردم و از حالش آگاه شدم جريان را براى خليفه نوشتم . در پاى آن ورقه نوشته بود همان كس كه او را با طى الارض در يك شب به مكه ، مدينه ، كوفه و شام برده است او را از زندان نجات دهد!
راوى گـويـد: از پـاسـخ نـامـه سـخـت دلتنگ شدم . گفتم بروم و او را خبردهم . چون به زندان رسيدم ارتشيان ، نگهبانان و مردم زيادى را ديدم كه در آنجا اجتماع كرده اند و مى گويند آن مرد شـامـى مـفـقـود شده است نمى دانيم به زمين فرو رفته يا پرندگان او را به آسمان برده اند؛ زيرا دربها بسته بوده است !
على بن خالد كه زيدى مذهب بود چون اين كرامت را از امام محمد تقى (ع ) ديد به امامت معتقد شد و در اعتقاد خود ثابت قدم ماند..(176)
# (محمّد بن يحيى ) مى گويد:
امـام جـواد عـليـه السلام را ديدم كه وقتى قصد عبور از دجله را داشت دو طرف آن رودخانه به هم نزديك شد و حضرت از آن گذشت و بار ديگر آن حضرت را در انبار ديدم كه قصد داشت از رود فرات عبور كند و به همان صورت از فرات گذشت ..(177)
امام جواد(ع ) در آئينه دوست و دشمن
يـكـى از راهـهـاى پى بردن به شخصيت يك فرد و ابعاد وجودى و ميزان نفوذ او در ميان جامعه ، اظهار نظر چهره هاى سرشناس و دانا و فهميده آن جامعه درباره وى مى باشد.
پـيـشواى نهم عليه السلام با آنكه عمر زيادى نكرد و در همين مدت محدود از زندگى اش نيز از سـوى دسـتـگـاه خـلاف سـخـت تـحـت نـظـر بود، در پرتو كمالات وجودى و برجستگيهاى علمى و اخلاقى آنچنان موقعيّت و محبوبيّتى پيدا كرد كه دوست و دشمن را به تحسين و تمجيد واداشت و هر كدام او را به نحوى ستوده اند.
آن حـضـرت در زمـان خـود مـورد احـترام و توجّه خاص و عام بود و شيفتگى و شوق آنان به ديدن سـيـمـاى نـورانى او آنچنان بود كه زمانى كه ماءمون او را به بغداد احضار كرده بود، مردم از اطـراف مـى دويـدنـد و بـه جـاهـاى مـرتفع مى رفتند تا او را ببينند، به گونه اى كه ديدن او براى آنان رويدادى مهمّ به شمار مى رفت ..(178)
امـام جـواد عـليـه السـلام سـزاوار آن احـتـرام و تمجيد بود؛ زيرا وى برترين و بالاترين مردم عـصـر خـود در عـلم ، پـارسـايـى ، عبادت ، جود و بخشش و كرم بود و در تمام صفات فاضله و مـكـارم اخـلاق بـر هـمـگـان تـقـدم داشـت و سـخـنـان و مـنـاظـره هـاى آن حـضـرت و حـل مـشـكـلات عـلمـى تـوسط او تحسين و اعجاب دانشمندان را برانگيخته و آنان را به تعظيم در برابر عظمت علمى امام (ع ) واداشته بود.
كـسـانـى كـه نـسـبـت بـه پـيـشـواى نـهـم عـليـه السـلام اظـهـار نـظـر كـرده و فضائل او را بيان داشته اند از نظر اعتقادى ، برخى موافق و برخى مخالف آن حضرت بودند كه در اين درس ، نمونه هايى از نظرات و ديدگاههاى آنان ذكر مى شود.
الف ـ موافقان
1 ـ امام رضا(ع )
امـام جـواد(ع ) بـا آن كـه كـودكـى خردسال بود، در چشم پدر بزرگوارش ، بزرگ و با عظمت بـود. بـه گـونـه اى كـه آن حـضرت از فرزندش جز با كنيه نام نمى برد و چون نامه اش را دريافت مى كرد مى فرمود: (ابوجعفر اين نامه رانوشته است .).(179)
(محمّد بن اَبى عَبّاد) كاتب امام رضا(ع ) مى گويد:
هـرگـاه امـام رضـا(ع ) بـراى فـرزندش در (مدينه ) نامه مى نوشت ، او را با بزرگى و عظمت مخاطب مى ساخت ..(180)
بـه عـنـوان نـمـونـه يكى از نامه هاى امام رضا(ع ) به فرزندش حضرت جواد(ع ) چنين آغاز مى شود:
بـه نـام خـداى بـخشنده مهربان ، پسرم ! خداوند عمرت را طولانى گرداند و از شر دشمنت حفظ فرمايد: پدرت به فدايت ! ... ..(181)
امـام رضـا(ع ) آن حـضـرت را بـه عـنـوان مـولود مـبـارك بـراى شـيـعيان معرفى مى كرد. (يحيى صنعانى ) مى گويد:
در مـكـه خدمت حضرت رضا(ع ) رسيدم در حالى كه آن حضرت موزى را پوست مى كند و به دهان فـرزنـدش ابـاجـعفر(ع ) مى گذاشت . عرض كردم فدايت شوم ، اين همان مولود مبارك است ؟ (كه بـارها درباره او سخن گفته شده بود). امام (ع ) فرمود: آرى ! ابى يحيى اين همان مولودى است كـه مـانـنـد او در اسـلام مـتـولد نـشـده كـه تـا ايـن حـد بـزرگـوار بـاشـد و بـركـت او شامل حال شيعيان ما شود..(182)
2 ـ على بن جعفر
(عـلى بـن جـعـفر) عموى پدر امام جواد(ع ) نيز با آنكه از نظر سنى بسياربزرگتر از پيشواى نهم بود و از نظر فضل و مراتب علمى و كمالات معنوى نيز در حد بالايى قرارداشت ، دربرابر امام جواد(ع ) آنچنان تواضع و فروتنى مى كرد كه گاه مورد اعتراض ديگران قرار مى گرفت ..(183)
يكى از فرزندان امام كاظم (ع ) به نام حسن مى گويد:
مـن در مـديـنـه خـدمـت امـام جـواد(ع ) بـودم ، على بن جعفر نيز حضور داشت . طبيب آمد تا امام (ع ) را نيشتر بزند. على بن جعفر برخاست و گفت : سرور من ! اجازه دهيد نخست از من شروع كند تا پيش از شما من تيزى آهن را بچشم .
(طـبيب از اين برخورد تعجب كرد) من به او گفتم : او عموى پدر ابوجعفر است . سپس رگش را زد و بعد از او امام (ع ) را نيشتر زد.
هـنـگـامـى كـه امـام (ع ) بـرخـاسـت بـرود، عـلى بـن جـعـفـر كـفـشـهـاى آن حـضـرت را جـفـت كرد..(184)
در روايتى ديگر ، على بن جعفر در جواب مردى كه از جانشينى امام رضا(ع ) پرسيد، جواب داد:
فرزندش ابوجعفر.
تـو بـا ايـن سـن و سال و مقامى كه دارى و فرزند جعفر بن محمد هستى ، چنين سخنى در مورد اين پسر مى گويى !؟
من تو را جز شيطان نمى بينم .
سـپـس مـحـاسـن خـود را گـرفت و دستها را به آسمان بلند كرد و گفت : چه مى توان كرد وقتى خـداونـد ايـن (كـودك ) را بـراى مـنـصـب امـامـت شـايـسـته يافته ولى (صاحب ) اين محاسن سفيد را شايسته آن ندانسته است ..(185)
3 ـ زيارت و صلوات امام جواد(ع )
در زيـارت و صـلوات مـخـصـوص آن حـضـرت كـه مـرحـوم مـحـدث قـمـى از شـيـخ مـفـيـد نقل مى كند درباره جلالت و عظمت شاءن آن بزرگوار آمده است :
سـلام بـر تـو اى ابـا جـعفر كه بزرگوار و پرهيزكار و پيشواى وفادارى ، سلام بر تو اى شـخـص پسنديده حق و پاك و منزه از هر عيب و نقص ، سلام بر تو اى ولى خدا، اى نجات يافته خـدا (از هر خطر و وسوسه شيطانى )، سلام بر تو اى سفير خدا، اى سرِّ پنهان خدا، سلام بر تـو اى نور خدا، اى روشنى (علم ) خدا، سلام بر تو اى روح قدس الهى ، اى مظهر رحمت واسعه خدا، ... سلام بر تو اى بهترين از نسل برترين مردان عالم و اى روح پاك از نژاد پاكان عالم ، سـلام بـر تـو اى آيت عظماى الهى ، سلام بر تو اى حجت بزرگ خدا بر خلق ، سلام بر تو اى پـاك از هـر لغـزش و گـنـاه و اى منزّه و مبرّا از هر خشونت و سخت گيرى . سلام ما بر تو اى بـرتـر از هـر نـقصان در اوصاف و اى محبوب و پسنديده نزد اشراف بزرگواران عالم . سلام بـر تـو اى سـتون و نگهبان بناى دين اسلام . شهادت مى دهم كه تو ولىّ خدايى و حجت بالغه الهـى بـر خـلق زمـيـن و هـمـانـا تـو طـرفـدار ديـن خـدا و بـرگـزيـده خـلق خـدايـى و مـحـل وديـعـه اسـرار عـلم خـدا و عـلوم پـيـامـبـران الهـى و تـو اصل و ركن اصيل ايمان و مفسر آيات قرآنى و من گواهى مى دهم كه هر كس پيرو تو است به راه حـق و هـدايـت اسـت و هـر كه انكار تو كند و با تو به دشمنى برخيزد آن كس به راه ضلالت و شقاوت و پستى و جهالت است و من از دشمنانت نزد خدا و نزد تو ـ بيزارى مى جويم ـ چه در دنيا و چه در عالم آخرت ، و تا من هستم و شب و روز برقرار است ..(186)
و در صلوات بر آن حضرت مى خوانيم :
خـدايـا درود فرست بر محمد بن على ، هادى امت ، وارث ائمه ، گنج رحمت ، سرچشمه حكمت ، قائد بـركـت ، هـمتاى قرآن در وجوب اطاعت ، در شمار اوصياء، در اخلاص و عبادت . راهنماى به سوى تـو، آنـكـه او را پـرچـم و نشانه براى بندگانت ، و بيانگر كتاب خودت و حاكم به امرت ، و ياور دينت و حجّت بر خلقت ، و نورى كه بدان تاريكى ها شكافته شود، و پيشوايى كه بدان بـه هـدايـت رسـيـده شـود، و واسـطـه اى كـه بـدو بـه بـهـشـت راه بـرده شـود، قـرار دادى )..(187)
4 ـ مورخان و محدثان شيعه
بـسـيـارى از عـلمـا و دانـشـمـنـدان شيعه بخصوص مورخان و محدثان نسبت به امام جواد(ع ) اظهار ارادت و تجليل كرده اند.
(طبرسى ) مى گويد:
امـام جـواد(ع ) در زمـان خـود بـا وجـود انـدك بـودن سـن و سال ، به پايه اى از فضل و علم و حكمت و ادب رسيده بود كه هيچ يك از بنى هاشم و غير آنها به آن پايه نرسيده بودند..(188)
(عـلامـه اربـلى ) در تـعـريف و توصيف امام جواد(ع )سخنان زيبايى دارد كه به جهت اختصار به مضمون برخى اشاره مى كنيم .
سـلام و درود بـر امـام جـواد(ع ) در هـر حـال و هر زمان و هر مكان ، او كه برتر و بالاتر از همه مردم
عـصـر بـود و در عـنـصـر وجـودى پـاك و پـاكـيـزه . وجـودش بـه زكـاوت و شـعـور و عـقـل و كـيـاسـت آمـيـخـتـه و روحـش بـر بـالاتـريـن قلل مرتفع دانش و بينش پرمى كشيد. فكرش بـلنـدتـريـن نـقـطـه را زيـرنـظـر داشـت و بـا مـجـد و تـعـالى مراحل و مراقبت تكامل را طى كرده بود ... .
كيست مانند او كه پدرى چون على بن موسى الرضا(ع ) داشته باشد و سلسله اجداد گرامش به رسول خدا(ص ) برسد؟ او در مجد و شرف و بزرگوارى از جهت حسب و نسب نظير نداشت ... آنها خـانـدان علم و معرفت و وسيله عرفان و حكمت هستند. هر كس به هر اندازه مدح آنان را بگويد باز كمتر از استحقاق بزرگوارى آنهاست .
اخـلاق حـضـرت جـواد(ع ) از اخـلاق كـريـمـه جـدش كـه مـصـداق (اِنّّكَ لَعـَلى خـُلُقـٍ عـَظـيـمٍ).(189) بـود، سـرچـشـمـه مـى گـرفـت و تـمـام صـفـات جمال و كمال در او جمع شده بود ... .
اى امـام نـهـم ، شـمـا از خـانـدان طـه و آل مـحـمـد هـسـتـيـد ... هـر كـس بـه هـر سـعـادتـى نـائل آيـد بـه بـركـت وجـود شـمـاسـت و هـر ايـمـنـى از آتـش جـهـنـم در پـنـاه شـمـا دسـت مـى دهد..(190)
ب ـ مخالفان
1 ـ مخالفان سياسى
مـاءمـون ، زمـامـدار دانـشـمـند و سياستمدار عباسى ، پس از مشاهده آن همه كرامات و نبوغ فكرى و بـرجـسـتـگـيـهـاى روحـى و عـلمـى از آن كـودكِ كـمـتـر از ده سـال ، نـاچـار در بـرابـرش سـرِ تـعـظـيـم فـرود آورد و او را در فضل و برترى ، بارزترين چهره مردم عصر خود توصيف كرد.
زمـانـى كـه مـاءمـون تـصـمـيـم گـرفـت دخـتـر خـود، (ام الفضل )، را به همسرى امام جواد(ع ) درآورد، عباسيان ماءمون را مورد اعتراض شديد قرار دادند. ماءمون در جواب گفت :
ابـوجـعـفـر را بـه ايـن خـاطـر بـرگـزيـدم كـه بـا وجـود كـمـى سـن بـر تـمـام اهـل فـضـل و دانـش بـرتـر اسـت و امـيـدوارم آنچه كه من درباره او مى دانم براى شما نيز آشكار گردد. در اين صورت خواهيد دانست كه نظر من درباره او درست بوده است ..(191)
پـس از آن دسـتـور داد جلسه مناظره اى ترتيب دادند و هنگامى كه امام (ع ) پاسخ سؤ الات را داد گـفـت : سـپـاس خدا را بر اين نعمت و توفيقى كه در راءى و نظرم ارزانى فرمود. آنگاه رو به خويشان خود كرد و گفت : واى بر شما، آيا در ميان شما كسى هست كه داراى اين علم و دانش باشد كه چنين مساله دشوارى را مانند او پاسخ دهد؟ گفتند نه به خدا قسم ، اى اميرالمومنين تو به او از ما داناتر بودى .
آنگاه ماءمون گفت :
واى بر شما! اين خاندان به فضلى كه خود نظاره گر آن هستيد از ساير مردم ممتاز شدند و كم سالى آنها، از كمال بازشان نمى دارد.
آيـا نـمى دانيد كه رسول خدا(ص ) دعوت خود را با فراخواندن اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام كه در آن هنگام ده (10) سال داشت ، آغاز كرد و اسلام او را پذيرفت و بدان براى او حـكـم نـمود و كس ديگرى را در آن سنّ دعوت نفرمود؟ و با حسن و حسين عليهما السلام در حالى كه كمتر از شش سال سن داشتند بيعت كرد و با هيچ كودكى غير آن دو بيعت نكرد؟
آيـا از آنـچـه خـداوند ويژه اين قوم كرد آگاه نيستيد؟ آيا نمى دانيد كه اين دودمان ، دودمانى است كـه بـعـضى از ايشان از بعض ديگر است (همه يك نور هستند) و درباره آخرين ايشان همان جارى است كه درباره نخستين ايشان جارى است ؟ گفتند: راست گفتى اى اميرالمومنين ..(192)
همچنين وقتى امام (ع ) پاسخ سؤ ال او را مى دهد، ماءمون خطاب به آن حضرت مى گويد:
حـقـا كـه تـو (ابـن الرضـا) هـسـتـى و راسـتـى كـه از خـانـدان مـحـمـد مـصطفى (ص ) مى باشى ..(193)
(معتصم ) دومين زمامدار معاصر امام جواد(ع ) نيز در مجلس بحث و مناظره اى كه به منظور شكست آن حضرت ترتيب داده بود، با وجود چهره هاى خود فروخته اى همچون (احمد بن ابى دُؤ اد) و اظهار نـظـر آنـان ، عـلى رغـم مـيـل باطنى خود، نظرات دانشمندان دربارى را ناديده گرفت و نظر امام جـواد(ع ) را پـذيـرفـت و دستور داد به مرحله اجرا گذارند و با اين اقدام عملاً به برترى امام جواد(ع ) بر همگان اعتراف كرد..(194)
2 ـ محدثان و مورخان اهل سنت
(سبط بن جوزى ) مى گويد:
او (جواد الائمه (ع ) در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود..(195)
(شبلنجى ) مى گويد:
مـاءمـون پـيـوسـتـه شـيـفـتـه او بـود؛ زيـرا بـا وجـود كـمـى سـنّ، فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان داده ،، برهان (و عظمت ) خود را آشكار ساخت ..(196)
(ابن حجر هيثمى ) مى نويسد:
مـاءمـون او را بـه دامـادى انتخاب كرد؛ زيرا با وجود كمى سنّ، از نظر علم و آگاهى و حلم ، بر همه دانشمندان برترى داشت ..(197)
(جاحظ عثمانى معتزلى ) كه از مخالفان خاندان على (ع ) بوده است ، امام جواد(ع ) را در شمار ده تن از (طالبيان ) ى آورده كه درباره آنان مى گويد:
هـر يـك از آنـان ، عـالم ، زاهـد، عـبـادت پـيشه ، شجاع ، بخشنده و پاك و پاك نهادند، برخى از ايـشـان خـليـفـه و بـرخى نامزد خلافت ، هر يك متصل به ديگرى تا ده تن . و ايشان عبارتند از: حـسـن بـن عـلى بـن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على . و چنين نسبى شريف و والا براى هيچ يك از خاندان هاى عرب و عجم نيست ... ..(198)
(ابن صباغ مالكى ) مى نويسد:
ابـوجـعـفـر مـحـمـد جـواد(ع ) در مـديـنـه در نـوزدهـم رمـضـان سـال 195 هـجـرى مـتولد گرديد. وى از نظر نسب عالى ترين تبار را دارد چون او فرزند على فـرزنـد موسى كاظم فرزند جعفر صادق فرزند محمد باقر فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابى طالب است ..(199)
(ابن تيميه ) مى گويد:
محمد فرزند على ملقب به جواد از اعيان و بزرگان بنى هاشم است در سخاوت و بزرگوارى ، شهرت تام دارد..(200)
(كمال الدين محمد بن طلحه شافعى ) مى گويد:
امـام محمد تقى ، ابن الرضا، قدر و مرتبه اى بلند دارد. نامش در زبان خاص و عام افتاده است . سعه صدر و وسعت نظر، شيرينى كلام و جذابيت بيانش همه را جلب كرده است ... .
پاى فهم و دانش ، به قله مرتفع درايت و كياست او نمى رسد. احكام علمى و قضاوتهاى اجتماعى او حـكـم قـاطـعـى بـود كـه بـالاتـر از آن امـكـان نـداشـت . مـرغ بـلنـد پـرواز عقل و خرد به درجه رفيع دانش و بينش او نمى رسيد.
چه كم بود زمان او و چه زياد بود فايده رسانى آن حضرت . او در همان مدت كوتاه مظهرقدرت عـلمـى و مـنـقبت حق و مجمع فضايل و كمالات بود. سطوت و هيبت او به قدرى بود كه هر كس بدو مى رسيد بى اختيار سر تعظيم فرود مى آورد و از اشعه انوار افاضات علمى او بهره مى برد.
او مـنبع دانش و بينشى بود كه هر تشنه كامى كه به او مى رسيد، سيراب مى گشت و چون منبعِ نـورى بـود كـه دل و ديـده هـمـگـان از او روشـن مـى شـد و عقل و ذهن بدو عقل ومعرفت مى يافت ..(201)
پيش از امامت
امام محمد تقى (ع ) دوران كودكى خود را در مدينه و در آغوش گرم و محبت آميز مادرى مهربان و با فضيلت به نام (خيزران ) و مكتب تربيتى هشتمين خورشيد آسمان ولايت حضرت رضا(ع ) سپرى كرد.
آن حـضـرت در زمـان درگـيـرى مـاءمون و امين به دنيا آمد و دوران پيش از امامت او همزمان با حكومت ماءمون بود و در طول اين مدت با مشكلاتى كه پدر بزرگوارش در راه حفظ و نشر اسلام با آن مواجه بود، آشنا شد.
در اين درس به وقايع زمان پيش از امامت آن حضرت مى پردازيم .
دوران كودكى
ولادت آن حضرت به گونه اى بود كه براى اطرافيان و شيعيان ثابت شد كه اين فرزند با نـوزادان ديـگـر مـتـفـاوت اسـت . كـرامـتـهـايـى كـه از امـام جـواد (ع ) نـقـل شـده و در درسـهـاى گـذشـته به برخى از آنها اشاره شد به دوران امامت آن حضرت محدود نمى شود بلكه از زمان ولادت آغاز شده است .
(حكيمه ) ، (دختر (موسى بن جعفر(ع ) مى گويد:
زمانى كه امام جواد(ع ) متولد شد براى خداى تعالى سجده كرد،.(202) و در روز سوم هـنـگـامـى كـه عـطـسـه كـرد فـرمـود: (اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ وَ صـَلَّى اللّهُ عـَلى مـُحـَمَّدٍ وَ عـَلَى الاَْئِمَّةِ الرّاشـِدِيـْنَ).(203) آنـگـاه بـه سـوى آسـمـان چـشـم دوخـت ، به چپ و راست نگاه كرد و فرمود: اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).
(حـكـيـمـه ) مـى گويد: من از مشاهده آنچه از اين نوزاد سه روزه ديده بودم ، تعجب كرده وحشت زده .(204) شـدم . از ايـن رو خـدمـت امـام رضـا(ع ) رسـيـدم و گفتم : از اين كودك چيز شگفت انـگيزى شنيده ام . حضرت فرمود: آن چيست ؟ من بيان كردم . فرمود: بعد از آن ، كرامت ها و آيات بيّنه بيشترى را به چشم خواهى ديد..(205)
ايـن كـرامـت هـا از كـودكـى در آن سـن مـايـه شگفتى است اما نه از امام و حجت خدا كه همچنان كه در بزرگى سخن مى گويد در گهواره نيز قادر به سخن گفتن است .
(مسعودى ) مى نويسد: امام جواد(ع ) در گهواره سخن مى گفت ..(206)
زندگى انسان به دوره هاى مختلفى تقسيم مى شود و هر دوره اقتضاى خاص خود را دارد. دوران كـودكـى افـراد معمولا با بازيهاى بچه گانه سپرى مى شود؛ اما زندگى امامان معصوم عليهم السـلام چـنـيـن نـبـوده اسـت . امـام جواد(ع ) نيز در سنين كودكى از نظر رفتار و حسن تدبير چون بـزرگـسـالان دانـا عـمـل مـى كـرد و بـا افـراد هـم سـن و سـالش قـابل مقايسه نبود، ميزان درك و فهم آن حضرت به گونه اى بود كه با موازين عادى و طبيعى تطبيق نمى كرد.
رفتار، كردار و گفتار اين كودك براى كسانى كه از مقام او بى اطلاع بودند شگفت انگيز و غير قـابـل تـصـور بـود. كـودكـى با يك دنيا معلومات و آگاهى ، وسعت نظر و انديشه . آن حضرت كـارهـاى كـودكـانـه نـمـى كـرد و چـون ديـگـر خـردسـالان اسـبـاب بـازيـهـاى متداول او را سرگرم نمى نمود.
(على بن حسان واسطى ) مى گويد:
براى حضرت جواد (ع )، چند اسباب بازى كه يكى از آنها نقره بود، برده بودم تا به ايشان هديه كنم . چون به خدمت حضرت رسيدم در چهره مباركشان ناخوشايندى مشاهده كردم . آن حضرت بـه مـن دسـتـور نشستن نداده به ايشان نزديك شدم و اسباب بازيها را در حضورشان گذاشتم . امـام (ع ) نـگـاهى غضب آلود به من انداخت و آنها را به چپ و راست پرتاب كرد و فرمود: (ما لِهذا خَلَقَنِىَ اللّهُ، ما اَنَا وَ اللَعْبُ)
خداى متعال مرا براى اين نيافريده است . مرا با بازى چه كار؟!
من از ايشان درخواست عفو كردم . حضرت نيز مرا بخشيد..(207)
بزرگ انديشى
امـام جواد (ع ) در همان سنين كودكى به مسائل مهم فكر مى كرد و افكار عالمانه اى داشت . منطقش ايـن بـود كـه (مـا بـراى لهـو و لعـب آفـريده نشده ايم .) بلكه به مسائلى مى انديشيد كه به سرنوشت اسلام و مسلمانان مربوط مى شد.
(زكريا بن آدم ) مى گويد:
مـن خـدمـت امـام هـشـتـم (ع ) بـودم كـه امـام جـواد(ع ) را آوردنـد. در آن زمـان حـضـرت كـمـتر از چهار سـال داشـت . امـام مـحـمـّد تـقـى (ع ) در حالى كه دست خود را به زمين نهاده بود، به آسمان چشم دوخته و مدتى طولانى در فكر فرو رفته بود.
امـام رضـا(ع ) بـه آن حـضرت فرمود: جانم فداى تو باد! به چه اينقدر فكر مى كنى . جواب داد: به ظلمهايى كه نسبت به مادرم زهرا(س ) روا داشته اند.
امـام هـشـتم (ع ) او را گرفت و ما بين ديدگانش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد؛ تو شايسته امامت هستى ..(208)
امام جواد(ع ) در كودكى زياد فكر مى كرد و به جاى آن كه انديشه و فكر خود را در راه اسباب بازيهاى رنگارنگ و جست و خيزهاى كودكانه به كار گيرد، در مطالعه نظام آفرينش ‍ و نشانه هـاى بـزرگ الهـى صـرف مى كرد. فكر كردن او به گونه اى بود كه مورد اعتراض دايه اش قرار گرفت .
(محمد المحمودى ) مى گويد پدرم گفت : دايه امام جواد(ع ) روزى به آن حضرت گفت : تو را چه مى شود كه مى بينم چون پير مردان هميشه فكر مى كنى ؟ حضرت فرمود:
هـنـگـامـى كـه (عـيسى بن مريم ) مريض مى شد، دستور تهيه داروى مورد نيازش را براى مادرش بيان مى كرد. زمانى كه دارو آماده مى شد و او مى خورد گريه مى كرد. مادرش مى گفت : من آنچه تـو گفتى برايت فراهم كردم . عيسى (ع ) مى فرمود: آنچه بيان كردم از حكمت نبوت بود ولى خلقت و بدن كودكان را دارم ..(209)
زمـانـى كـه دارو آمـاده مـى شد و او مى خورد گريه مى كرد. مادرش مى گفت : من آنچه تو گفتى بـرايـت فـراهـم كـردم . حـضـرت جواد(ع ) در همان سنين كودكى در زندگى سراسر مبارزه پدر بـزرگـوارش ‍ مى انديشيد و نظاره گر گفتار، كردار و خط مشى سياسى ، اجتماعى و فرهنگى آن امام معصوم (ع ) بود.
در سـفـرى كـه بـه همراه پدر گرامى اش به مكه رفت ، به هنگام طواف متوجه شد پدرش به گـونـه اى بـا خانه خدا وداع مى كند كه گويى اميد بازگشت بدانجا را ندارد. اين امر، روح آن كودك معصوم را سخت متاءثر كرد؛ به گونه اى كه توان حركت را از او گرفت .
(امية بن على ) مى گويد: