عـِفـافُ زِيـنـَةُ
الْفـَقـْرِ، وَالشُّكـْرُ زِيـنـَةُ الْبـَلاءِ، وَالتَّواضـُعُ
زِينَةُ الْحَسَبِ، وَالْفَصاحَةُ زِينَةُ الْكـَلامِ، وَالحـِفـْظُ
زِيـنـَةُ الرَّوايـَةِ، وَ خـَفـْضُ الْجـِناحَ زِينَةُ العِلْمِ، وَ
حُسْنُ اْلاَدَبِ زِينَةُ الْوَرَعِ، وَ بَسْطُ الْوَجْهِ زِينَةُ
الْقَناعَةِ، وَ تَرْكُ ما لايَعْنى زِينَةُ الْوَرَعِ).(124)
عفّت زينت فقر است . شكر و سپاس زينتِ ثروت و بردبارى زيور گرفتارى است
. تواضع و فروتنى زينت بزرگوارى و بلندپايگى است . فصاحت و بيان آراسته
، زينت سخن است . حفظ و نـگـهـدارى زيـورِ حـديـث اسـت . تـواضـع
زيـنـت عـلم و دانـش است . ادب زينت پرهيزكارى است . خـوشـرويـى زيـنـت
قـنـاعـت اسـت و تـرك چـيـزهـايـى كـه كـوچـكـتـريـن نـفـعـى بـه حال
انسان ندارد زينتِ ورع و تقواست .
طـبيعت آدمى زيبايى را دوست دارد و به طور معمول از زينت و آراستگى لذت
مى برد. ولى انسان بـيشتر به امور ظاهرى توجه دارد و فكر مى كند زيور و
زينت نيز مخصوص جسم اوست ، ولى از سـخـن امـام (ع ) اسـتـفاده مى شود
كه همانگونه كه جسم انسان زينت دارد، روح و امور معنوى او نـيـز
آراسـتـگى و زينت مخصوص به خود را دارا مى باشند. مثلاً همانطور كه
پاكيزگى ، زينتِ لباس است ، بردبارى نيز زينتِ گرفتارى است .
عمل جاهل
(مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ اَفْسَدَ اَكْثَرَ مِمّا يُصْلِحُ).(125)
هر كس بدون علم و آگاهى كارى را آغاز كند فساد و تباهى او بيشتر از
اصلاح و آبادانيش خواهد بود.
انـسـان بـراى انـجـام هـر كـارى نـيـاز بـه عـلم و آگـاهـى دربـاره آن
كـار دارد، تـا بـه هـنـگـام عـمـل دچـار مشكل نگردد. و مى توان گفت :
انسانى كه بدون آگاهى لازم اقدام به انجام كارى مى كـند همچون كسى است
كه در شب تار بدون چراغ راه مى پيمايد بدون اين كه ناهمواريهاى مسير و
مـوانع آن را نيز بشناسد. چنين كسى نه تنها به مقصد نمى رسد بلكه خود و
گاه ديگران را نيز به هلاكت مى اندازد؛ پس انجام ندادن كارى كه درباره
آن اطلاعى نداريم بهتر از انجام دادن آن است .
تولى و تبرى
(اَوْحـَى اللّهُ اِلى بـَعـْضِ الاَنْبِي اءِ اَمّ ا زُهْدُكَ فِى
الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرَّاحَةِ وَ اَمَّا انْقِط اعُكَ اِلَىَّ
فَيُعَزِّزُكَ بى وَل كِنْ هَلْ ع ادِيْتَ لى عَدُوَّاً وَ و الَيْتَ
لِى وَلِيّاً).(126)
خـداونـد بـه بـرخـى از پـيـامـبـران وحى كرد كه زهد تو در دنيا موجب
راحتى و ايمنى تو است و گذشت و بريدن تو از همه چيز براى خدا، تو را
عزيز مى گرداند ولى آيا كسى را به خاطر من دشمن داشتى و يا با كسى براى
من دوستى كردى ؟
در ايـن مـيـدان آزمايش كه برخى در صف دوستان و عده اى در رديف دشمنان
خدا قرار گرفته اند، انـسـان نـمى تواند بى تفاوت و تنها نظاره گر
باشد. و تولى و تبرى روشن مى سازد كه هر فرد جزء كدام گروه است .
دوستى اهل بيت
امـامـان مـعصوم (ع ) نه تنها رفتار و گفتارشان حجت است و موجب
راهنمايى ما مى گردد بلكه با تشويق و تاءييدِ عمل نيك ديگران نيز به ما
درس مى آموزند. در اينجا به دو نمونه كه درباره دوستى امامان (ع ) است
اشاره مى كنيم .
# (عـلى بـن مهزيار) از (موسى بن قاسم ) چنين نقل مى كند: ( به حضرت
جواد(ع ) عرض كردم : مـن خـواسـتم از جانب تو و پدر بزرگوارت در خانه
كعبه طواف كنم ولى گفتند از جانب اوصيا عـليـهم السلام نمى توان طواف
كرد. حضرت به من فرمود: هر چه مى توانى طواف كن ؛ زيرا طواف كردن از
جانب اوليا نيز جايز است .
چـون سـه سـال از ايـن جريان گذشت به امام (ع ) عرض كردم از شما اجازه
گرفتم كه از جانب تـو و پـدرت طـواف كنم و تو اجازه دادى و من نيز چندى
كه خدا مى خواست طواف كردم پس از آن چـيـزى در دلم افـتـاد و بـه آن
عـمـل كـردم . امـام (ع ) فـرمـود آن چـيـسـت ؟ گـفـتـم : روزى از جانب
رسـول خـدا(ص ) طـواف كـردم . حـضـرت سـه بـار فـرمـود: صـلى اللّه
عـلى رسول اللّه . عرض كردم در روز دوم از جانب اميرالمومنين طواف كردم
. روز سوم از جانب امام حسن (ع )، روز چـهـارم از جـانب امام حسين (ع
)، روز پنجم از جانب على بن حسين (ع )، روز ششم از جانب ابـى جـعـفـر
مـحـمـد بـن على (ع )، روز هفتم از طرف جعفر بن محمد و روز هشتم از
جانب موسى بن جـعـفـر، روز نـهم از جانب پدرت على بن موسى الرضا و روز
دهم از جانب تو اى آقاى من ! و اين بـزرگـوارانـى هـسـتـند كه به ولايت
آنها اعتقاد دارم . آن حضرت فرمود: (اِذَنْ وَاللّهِ تَدِيْنُ اللّه
بـِالدّيـنِ الَّذِى لايـُقـْبـَلُ مـِنَ الْعـِبـادِ غَيْرِهِ) (يعنى
: چون بر اين عقيده و طريقت باشى به خدا سوگند آئينى را قبول كرده اى
كه از بندگان جز آن دين پذيرفته نمى شود.)
عـرض كـردم : بـسا مى شود كه از جانب مادرت فاطمه (ع ) طواف مى كنم و
گاهى هم موفق نمى شـوم . حـضـرت فـرمـود: ايـن طـواف را بـسـيـار
بـجـاى آور كـه اگـر خـدا بـخـواهـد افضل اعمال تو است .).(127)
# (مـيـسـر بـن مـحـمد) مى گويد: به خانه امام جواد(ع ) رفتم و پس از
سؤ الاتى گفتم : فدايت گـردم ، از مـحـبـت و دوسـتى شما چه چيز به
دوستانتان مى رسد؟ امام پاسخ داد: امام صادق (ع ) غـلامـى داشـت كه
هرگاه به مسجد مى رفت آن غلام قاطر آن حضرت را نگاه مى داشت . در يكى
از روزها كه غلام كنار مسجد نشسته بود، گروهى از خراسان به شهر آمدند و
يكى از آنان از غلام پرسيد! چه كسى در مسجد است . گفت : مولا و سرورم ،
امام صادق (ع ).
مـرد خـراسانى به غلام گفت : ممكن است از ايشان بخواهى تا مرا به جاى
تو قرار دهد و من غلام ايـشـان گـردم ؟ در عـوض ، تـمـامـى امـوال خود
را به تو مى دهم و بدان كه املاك زيادى دارم و مـردى ثـروتـمـند هستم .
همه را بر اين مطلب گواه مى گيرم و مى نويسم ؛ تو به خراسان مى روى و
آنـهـا را مـى گيرى و من ، اينجا مى مانم . غلام گفت : از مولا و سرورم
حضرت صادق (ع ) مى پرسم !
امـام (ع ) از مـسـجـد بـيـرون آمـد و غـلام قـاطر را پيش آورد و آن
حضرت را به خانه رساند. غلام عرض كرد: خدمتگزارىِ من به آستانِ مولايم
استوار است . چنانكه مى دانيد مدت زيادى است كه در خـدمـت شـمـا هستم ،
اينك اگر خداى تعالى خيرى را براى من رقم زده باشد، شما از آن ممانعت
مى كنيد؟ امام فرمود: هرگز! آنگاه غلام ، داستان مرد خراسانى را بازگفت
.
حـضـرت فـرمـود: اگـر مـى خـواهـى ترك خدمت ما بگويى ، تو را مى فرستم
، اما چنانچه هنوز مـايـل به خدمت هستى ، تو را مى پذيرم . غلام تمايل
به رفتن داشت . حضرت فرمود: به خاطر مدت مديدى كه با ما بودى ، تو را
پندى مى دهم . پس فرمود:
در روز قـيـامـت حضرت رسول (ص ) به نور خداوند آويخته است ، اميرمؤ
منان على (ع )، حضرت فـاطـمـه (ع )، امـام حـسـن (ع )، امام حسين (ع )
و ديگر ائمه از فرزندان او عليهم السلام نيز همين گـونـه خـواهـنـد
بـود. شـيـعـيـان مـا، در كـنـار مـا هـسـتـنـد و هـر كـجـا كـه مـا
داخـل شـويـم ، آنـان نـيـز داخـل مـى شـونـد و هـر كـجـا مـا وارد
شـويـم ، آنان وارد مى شوند و در منازل ما سكونت خواهند داشت .
غـلام كـه ايـن را شـنـيـد عـرض كـرد: در خـدمـت شـما مى مانم و آنچه
را كه شما فرموديد، برمى گـزيـنـم . امـام صـادق (ع ) نـيـز هـزار
درهـم بـه وى عـطـا كـرد و فـرمـود ايـن مـال بـراى تـو از مـالِ
خـراسانى بهتر است . غلام نزد آن مرد رفت و آنچه را از امام شنيده بود،
بـه او گـفـت . خـراسـانـى اجـازه ورود خـواسـت و در خـدمـت امـام (ع )
از شـدت مـحـبـّت خـود (بـه اهل بيت )
سـخـن گـفـت . حـضـرت حـرف او را تـاءيـيـد كـرد و ضـمـن تـشـكـر از او
بـرايـش دعـا نمود..(128)
جلوه هايى از علم امام جواد(ع )
از امـتـيـازات مـهـم پـيـشـوايـان
مـعـصـوم عـليـهـم السـلام عـلم و آگـاهـى آنـان بـه مـسائل گوناگون
است . دانش و آگاهى امامان عليهم السلام از وحى الهى و علمى است كه
خداوند در اخـتـيـار آنـان قرار داده است . از اين رو به اذن خداوند
آنان بر همه چيز آگاهى پيدا مى كنند. (معمر بن خلاّد) مى گويد: از حضرت
ابوجعفر(ع ) پرسيدم آيا غيب مى دانيد؟ فرمود:
(يَبْسُطُ لَنَا العِلْمَ فَنَعْلَمُ وَ يَقْبِضُ عَنّا فَلا
نَعْلَمُ).(129)
خداوند (زمانى كه ) بساط علم را براى ما مى گستراند، ما (از غيب ) آگاه
مى شويم و زمانى كه آن را درهم مى پيچيد، (از غيب ) بى خبر مى شويم .
در زنـدگانى هر يك از امامان عليهم السلام به موارد بسيارى برمى خوريم
كه نه تنها تسلط آنـان را بـه دانش زمان خود مى رساند بلكه نشان مى دهد
كه آنان با دانش خدادادى خويش از غيب خبر مى دادند، گذشته و آينده نزد
آنان روشن بود و حتى آنچه در فكر ديگران مى گذشت را مى خواندند و گاه
اين امر باعث تعجب كسانى مى گشت كه از منشاء علم ائمه آگاهى نداشتند.
(عمر بن فرج ).(130)
روزى در حالى كه همراه امام (ع ) در كنار دجله ايستاده بود به حضرت
جواد عليه السلام گفت : پيروان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى در دچله
چقدر آب است و وزن آن را نيز مى دانى !
امام (ع ) فرمود: آيا خداوند مى تواند اين علم را به پشه اى از
مخلوقاتش عنايت كند يا نه ؟
گفت : آرى مى تواند.
فـرمـود: مـن از يـك پـشـه و از بـيـشـتـر مـخـلوقـات خـداونـد، در
پـيـشـگـاه حـضـرتـش عزيزترم ..(131)
دانـش بـيـكـران امـام جـواد(ع ) كـه از قلبى ملهم و آگاه سرچشمه مى
گرفت همه دانش پژوهان و انديشمندان زمان خود را به تحير وامى داشت و
كسانى كه زندگى علمى آن امام همام را مرور كنند در شگفتى فرو مى روند.
در اين درس به نمونه هايى از كرامتهاى علمى آن حضرت كه حكايت از دانش
خدادادى او دارد اشاره مى كنيم .
آگاهى از حقايق امور
عـلم امـام جـواد(ع ) بـه امـور ظاهرى و حيطه دانش بشرى محدود نمى گشت
؛ بلكه آن حضرت به حـقـايق امور و آنچه براى ديگران پنهان بود نيز
آگاهى داشت و زمانى كه لازم بود جلوه اى از آن را براى اثبات امامت خود
و يا هدايت ديگران آشكار مى كرد. به چند نمونه توجه فرماييد.
(ابن اُورمه ) مى گويد:
زنـى مـقـدارى زيـورآلات ، پـول و لباس برايم آورد تا آنها را خدمت
امام جواد(ع ) برسانم . من گمان كردم همه اجناس از آنِ اوست لذا در
مورد اين كه آيا شريكى هم دارد يا نه سؤ الى نكردم . آنـهـا را بـه
هـمـراه كـالاهـاى ديـگـرى كـه ساير شيعيان داده بودند، به مدينه بردم
و خدمت امام نـوشـتـم از طـرف فـلان زن كـالاى فـلانـى و از طـرف
فـلانى كالاى فلان . امام (ع ) در جواب نـوشـتـنـد آنـچـه از جـانـب
فـلانـى و آن دو زن فـرسـتـاده بـودى ، رسـيـد؛ خـداونـد قبول فرمايد و
از تو راضى باشد و در دنيا و آخرت ، همراه ما قرار دهد.
از آنـجا كه در پاسخ به دو زن اشاره شده بود، شك كردم ، زيرا يقين
داشتم كه اجناس مربوط بـه همان يك زن است . در بازگشت به شهر، آن زن
نزد من آمد و از رساندن كالاهاى مربوط به خود و خواهرش به امام پرسيد.
گفتم : آرى رساندم .(132)
(ابو هاشم جعفرى ) گويد:
خـدمـت حـضرت جواد(ع ) رسيدم و سه نامه كه عنوان نداشت ، همراهم بود.
از اشتباهى كه در مورد نامه ها رُخ داده بود، اندوهگين شدم . امام (ع )
يكى از نامه ها را گرفت و فرمود: اين نامه (ريان بـن شـبـيـب ) اسـت .
دومـى را گـرفت و گفت : اين نامه (محمد بن حمزه ) است و در مورد سومى
نيز فـرمـود: ايـن مـربـوط به فلانى است . من در تحيّر فرو رفته بودم
حضرت به من نگريست و تبسم كرد..(133)
(ابـى جـعـفـر هـاشـمـى ) مـى گويد: خدمت امام جواد(ع ) بودم كه ياسر
خادم آمد و گفت : (ام جعفر) خـواهـر مـاءمـون از تـو دعـوت كـرده اسـت
تـا بـه خـانـه او بـروى . امـام (ع ) بـه مـنـزل او رفت و مورد
استقبال و تكريم قرار گرفت . (ام جعفر) از امام خواست تا نزد همسرش (ام
الف ضـل ) بـرود. آن حضرت پس از آن كه وارد خانه شد بى درنگ بيرون آمد
در حالى كه اين آيه را قرائت مى كرد:
(فَلَمّا رَاءينَهُ اَكْبَرْنَهُ).(134)
هنگامى كه وى را ديدند، او را بزرگ شمردند.
(ام جـعـفـر) گـفـت : مـولاى مـن ، چـرا نـعـمـت را بـر مـن تـمـام
نـكـردى و نـزد هـمـسـرت نـمـانـدى ..(135)
حضرت فرمود:
(اءتى اءَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ).(136)
فرمان خدا فرا رسيده است ؛ براى آن عجله نكنيد.
امـام افـزود: امـرى رخ داد كـه بـازگـشـت نـزد او نـيـكـو نـيـسـت
نـزد (ام الفضل ) برو و از او سؤ ال كن .
(ام جـعـفـر) از (ام الفـضـل ) جـريان را پرسيد. او گفت : اى عمه ،
چگونه او خبردار شد، گويى سـاحـر اسـت ؛ به خدا سوگند تا جمالش بر من
طالع شد، آنچه هنگام عادت براى زنان رخ مى دهد، برايم اتفاق افتاد.
(ام جعفر) متحير و مبهوت رو به سوى حضرت كرد و گفت : چه اتفاقى برايش
افتاد. امام فرمود: ايـن اتـفاق ، از امور پنهان زنان است . عرض كرد:
آيا شما علم غيب مى دانيد؟ فرمود: خير. گفت : آيا بر شما وحى نازل مى
شود؟ فرمود خير. پرسيد: پس چگونه اين مطلب را دانستى در حالى كـه جـز
خداوند كسى از غيب آگاه نيست . امام (ع ) فرمود: من آن را به واسطه علم
خداوند دانستم . عـرض كـرد: داسـتـان بـزرگ شـمـردن تـوسـط زنـان چـه
بـود؟ فـرمـود: آنـچـه بـراى (ام الفضل ) از امر ماهانه اش حاصل شد..(137)
ايـن شـواهـد و نـمـونه هاى بسيارى ديگر كه در زندگانى امام جواد عليه
السلام ذكر شده است هـمـگـى دلالت بـر اين دارد كه آن حضرت از آنچه كه
براى ديگران پنهان است و با ديده ظاهر نمى توان ديد آگاه است .
آگاهى از ضمير افراد
يـكى ديگر از مظاهر علم امامان (ع ) آگاهى از ضمير افراد است . امام
جواد عليه السلام بارها از آنـچـه در خـاطـر افـراد مى گذشت خبرداده و
يا با رفتار خود اطلاع از آنچه در فكر شخص مى گذرد را گوشزد كرده است
. كه به ذكر شواهدى در اين باره مى پردازيم .
(محمد بن على هاشمى ) مى گويد:
روز بـعـد از ازدواج امـام جـواد(ع ) با ام الفضل خدمت آن حضرت رسيدم
چون دارويى خورده بودم احـسـاس تـشنگى مى كردم ولى مايل نبودم اظهار
كنم امام (ع ) به من نگاهى كرد و فرمود: تو را تشنه مى بينم ! عرض كردم
: آرى . امام (ع ) به خادم خود دستور داد آب بياورد.
از ايـن مـوضـوع انـدوهـگين شدم و با خود گفتم : الا ن آب مسموم مى
آورند. هنگامى كه خادم آب را آورد، آن حـضـرت ، نـخـسـت از آن نـوشيد و
سپس به من داد. مدتى بعد، تشنگى به سراغ من آمد، حضرت مجدداً براى
آوردن آب به خادم دستور داد. و اين بار نيز نخست ، خود از آن نوشيد و
سپس به من داد.
(محمد بن على هاشمى ) مى گفت گمان مى كنم حضرت جواد(ع ) ـ همانطور كه
شيعيان مى گويند ـ از آنچه در دلها مى گذرد، باخبر است ..(138)
(حسن بن على وشاء) مى گويد:
در صـِريـاى مـديـنـه خدمت امام جواد(ع ) رسيدم . آن حضرت برخاست و
فرمود همين جا بمان تا من بازگردم . من با خود گفتم : مى خواستم از
امام رضا(ع ) پيراهنى درخواست كنم ولى اين كار را نكردم خوب است هنگامى
كه ابوجعفر(ع ) بازگشت از او بخواهم .
امـام جـواد(ع ) پـيـش از آن كـه بـازگـردد و از او چـيـزى بـخـواهم ،
پيراهنى براى من فرستاد و فـرسـتـاده آن حـضـرت گفت : امام مى فرمايد:
اين از پيراهنهاى امام رضا(ع ) است كه در آن نماز گزارده است ..(139)
(محمد بن سَهْلِ بن يَسَع ) مى گويد:
زمـانـى مـقـيـم مـكـه بـودم . پـس بـه مدينه رفتم و در آن جا به حضور
امام جواد(ع ) رسيدم . مى خواستم لباسى از ايشان تقاضا كنم ، اما مجالى
دست نداد. تصميم گرفتم خدمت ايشان نامه اى بنويسم و ضمن آن درخواست كنم
. به مسجد رفتم تا دو ركعت نماز گزارده ، صد بار از خداوند طـلب خير
نمايم و اگر به قلب من افتاد كه نامه را بدهم ، اقدام نمايم و الاّ
نامه را پاره كنم ، آن اعـمـال را انـجـام دادم بـه دلم افـتـاد كـه
نـامـه را پـاره كـنـم . از مـديـنـه خـارج شـدم در آن حـال فـرسـتـاده
اى را ديـدم كـه بـه هـمـراه خـود جـامـه اى مـيـان يـك دسـتمال داشت و
سراغ (محمد بن سهل ) را مى گرفت . هنگامى كه مرا يافت ، گفت : آقاى تو
اين لباس را برايت فرستاده است .
(احـمـد بـن مـحـمـد) فـرزنـد (مـحـمـد بـن سـهـل ) مـى گـويـد: پـس از
مـرگ پـدرم ، مـن وى را غسل دادم و در آن لباس كفن كردم ..(140)
يـكـى از مـواردى كه در زندگى امامان عليهم السلام به وضوح به چشم مى
خورد، تبرك جستن شيعيان به لباس آن بزرگواران است كه در زندگانى امام
جواد(ع ) نيز شواهد بسيارى دارد. بـه طـور مـعـمـول ايـن عـمـل از روى
اعـتقادى بود كه آنان به امام و رهبر خود داشتند و فرستادن پـيـراهـن
براى آنان توسط امام (ع ) باعث مى شد كه در اعتقاد خود راسختر شوند و
رابطه خود را با امام (ع ) تنگ تر نمايند.
(ابوهاشم ) مى گويد:
سـاربانى به من گفت از حضرت جواد(ع ) بخواهم وى را در يكى از كارهايشان
بگمارد. خدمت آن حضرت رسيدم و ايشان را همراه عده اى در حال صرف غذا
ديدم . پس سخنى بر زبان نياوردم .
امام جواد(ع ) از من خواست تا غذا بخورم . سپس به خادم خود فرمود:
شتربانى را كه (ابوهاشم ) براى او نزد ما آمده ، نزد خود بكار گير!.(141)
(عبداللّه بن زرين ) مى گويد:
در مدينه مجاورت داشتم . هر روز امام جواد(ع ) به سر قبر پيامبر(ص ) و
خانه فاطمه زهرا(ع ) مـى آمـد. بـا خـود گـفـتـم وقـتـى امام تشريف
آورد، از خاك زير پايش بعنوان تبرك برمى دارم . روزى به انتظار نشستم ،
هنگام ظهر مركب حضرت وارد شد اما ايشان در جاى هر روز فرود نيامد. قدم
بر سنگى نهاد و از مركب به زير آمد.
بـا خـود گـفـتم در اينجا نمى توان به مقصود رسيد. به حمّام مى روم و
در آنجا از خاك پايشان برمى دارم . به حمام رفتم و منتظر ماندم . در
همين اثناء امام آمد قدم بر حصيرى نهاد و وارد شد. حـمـّامـى گـفـت :
او هيچ گاه چنين عملى را انجام نداده بود. دانستم كه اين كار مربوط به
قصد من اسـت و مـن در حـق ايـشـان جـفا كرده ام و دست از مقصودم
برداشتم هنگام ظهر، آن حضرت را كه به مـسـجـد مـى آمـد، ديـدم كـه در
جـاى هـمـيـشـگـى فـرود آمـد و پـا بـر خـاك نـهـاد و وارد حـرم شد..(142)
(قـاسـم بـن عـبـدالرحـمن ) كه زيدى مذهب بود چنين نقل مى كند: روانه
بغداد شدم و چون به آنجا رسـيـدم ، مـردم را ديـدم كـه تـعدادى راه مى
روند و سپس مى ايستند. پرسيدم : چرا چنين مى كنيد؟ گـفـتـنـد: فـرزند
رضا! فرزند رضا! همين كه نگاه كردم او را ديدم كه بر استرى سوى من مى
آيـد، پـيـش خـود گفتم : خداوند اماميه را لعنت كند كه معتقدند
پروردگار، اطاعت اين كودك را واجب كـرده است . در اين هنگام امام به من
رو كرد و فرمود: اى (قاسم بن عبدالرحمن ) (فقالُوا اءَبَشَراً مـِنـّا
واحـِداً نـَتَّبـِعـُهُ إِنـّا اِذاً لَفـى ضـَلالٍ و سُعُرٍ).(143)
پيش خود گفتم : به خدا او سـاحر و افسونگر است . او دوباره رو به من
كرد و گفت : (اءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنا بَلْ هُوَ
كَذّابٌ اءَشِرٌ).(144)
از آنـجا كه بازگشتم به امامت اعتقاد يافتم و شهادت دادم كه امام
جواد(ع ) حجت خدا بر مردم است و به او ايمان آوردم ..(145)
آگاهى از زمان ولادت و مرگ افراد
يـكـى از ويـژگـيـهـاى امامان عليهم السلام علم و آگاهى آنان از (غيب )
است . علم به حقايق تحقق يافته در گذشته يا حال كه شخص ، هيچ راه و
وسيله اى براى كشف حقيقت و دستيابى به آن در اختيار ندارد، و علم به
امور و حقايقى كه در آينده تحقق پيدا خواهند كرد.
امام جواد عليه السلام به اذن خداوند به هر دو بخش از غيب آگاهى داشت .
آن حضرت از بچه اى كـه در رحـم مادر بود خبر مى داد و زمان تولد و جنس
او را مشخص مى كرد و همچنين از مرگ افراد اطلاع داشت به چند نمونه توجه
فرماييد.
(اسحاق بن اسماعيل ) مى گويد:
(در سالى كه جهت انجام فريضه حج به مكه مشرف شده بودم ، عده زيادى براى
ديدار با امام جـواد(ع ) آمـده بـودنـد. مـن ده مـسـاءله را نـوشـتـه
بـودم تـا از ايـشـان سـؤ ال كـنـم . در هـمـان روزهـا، فرزندى نيز در
راه داشتم . با خود گفتم : پس از آن كه حضرت به مـسـائل من پاسخ داد،
تقاضا مى كنم تا دعا كند خداوند فرزند پسرى به من عطا كند. به محض ايـن
كـه امـام (ع ) مرا ديد فرمود:(اى اسحاق ! نام او را احمد بگذار) پس از
مدتى پسرى برايم متولد شد كه او را احمد نام گذاشتم ..(146)
(ابراهيم بن سعيد) مى گويد:
خـدمـت امـام جودا(ع ) نشسته بودم كه اسبى ماده از پيش ديدگان ما عبور
كرد. امام (ع ) فرمود: اين اسـب ، امـشـب كـره اى خـواهـد زايـيد كه
پيشانيش سفيد است و اندك سپيدى نيز در صورت دارد. از ايـشـان اجـازه
خـواسـتـم و بـا صـاحـب آن رفـتـم و تـا شـب بـا او بـه صـحـبـت
مـشـغـول بودم . سرانجام همان گونه كه حضرت فرموده بود، كرّه اسب متولد
شد. خدمت حضرت كه رسيدم فرمود: اى زاده سعيد، آيا در مورد آنچه ديروز
به تو گفتم ، ترديد كردى ؟ آن كه در خانه دارى ، فرزندى يك چشم به دنيا
خواهد آورد.
ابراهيم مى گويد: همسرم وضع حمل كرد و محمد فرزندم يك چشم داشت ..(147)
شـواهـد زيادى نيز در زندگانى امام جواد(ع ) است كه آن حضرت از مرگ
افراد خبر داده است كه به ذكر دو نمونه بسنده مى كنيم .
(عمران بن محمد اشعرى ) مى گويد:
بـه حـضـور حضرت جواد رسيده عرض كردم : (ام الحسن ) به شما سلام مى
رساند و جامه اى از جـامه هاى شما را براى استفاده به عنوان كفن
درخواست مى كند. حضرت فرمود: او از جامه هاى ما بى نياز گرديد.
(عمران ) مقصود امام (ع ) را دريافت نكرد، تا آن كه خبر وفات آن زن را
شنيد..(148)
(امية بن على ) مى گويد:
خـدمـت امـام جـواد(ع ) بـودم . روزى كـنـيـز خـود را طـلبـيـد و
فـرمـود: بـه اهـل خـانـه خـبـر ده تـا مهياى ماتم شوند. هنگامى كه خبر
به آنان رسيد گفتند: عزاى چه كسى ؟ فرمود: ماتم بهترين مردم روى زمين
على بن موسى الرضا(ع )
راوى گـويـد: پـس از چـنـد روز خـبـر رسيد كه حضرت رضا(ع ) در همان
روزى كه امام جواد(ع ) فرموده بود به شهادت رسيده است ..(149)
آگاهى از زبان حيوانات
علم امامان عليهم السلام منحصر به فهم زبانهاى گوناگون يا سخن
گفتن با گويش هاى مختلف نيست بلكه آن بزرگواران زبان حيوانات را درك مى
كردند و قادر بودند با آنها تكلم كنند و گاه آنها را به سخن گفتن با
ديگران امر مى كردند.
قرآن كريم درباره آگاهى حضرت سليمان (ع ) به زبان پرندگان مى فرمايد:
(وَ قالَ يا اَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ).(150)
و گفت : اى مردم ! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده است .
امـامـان مـعـصـوم (ع ) هـمـه كـمالاتى را كه انبياء سلف داشتند دارا
بودند و (منطق الطير) نيز مى دانستند. به دو نمونه در اين باره توجه
فرماييد.
(عـبـداللّه بـن قطر) مى گويد: (محمد بن على بُرخى ) به من گفت : امام
جواد(ع ) را ديدم كه با گـاو سـخـن مى گفت و گاو سرش را تكان مى داد.
من تعجب كردم . حضرت فرمود: خداوند به ما زبان گاو را تعليم داده و علم
هر چيز را به ما عنايت كرده است . من به گاو دستور مى دهم . با تو سخن
بگويد.
سـپـس حـضـرت به گاو فرمود: بگو (لا اِلَهَ اِلا اللّهُ، وَحْدَهُ لا
شَرِيكَ لَهُ) گاو نيز گفت در حالى كه سرش را به بدن امام (ع ) مى
ماليد..(151)
(على بن اسباط) مى گويد:
هـمـراه ابـوجـعفر(ع ) از كوفه خارج شدم . آن حضرت بر الاغى سوار بود
در راه به گله اى از گوسفندان رسيديم ناگهان گوسفندى كه مى چريد گله را
ترك كرد و در حالى كه صدا را در گـلو پـيـچـانـده بـود نـزد امـام
جـواد(ع ) آمد. آن حضرت به چوپان فرمود: اين گوسفند از تو شـكـايـت مـى
كـنـد كه تو براو ستم مى كنى و همه شير او را مى دوشى و هنگامى كه غروب
به خـانـه مـى رود صـاحـبـش شـيـرى در پستان آن نمى بيند. اگر از اين
به بعد به اين حيوان ظلم نكنى كه هيچ وگرنه از خداوند مى خواهم كه عمر
تو را كوتاه كند.
چـوپـان گفت : (اءَشْهَدُ اءَنْ لا اِلهَ إِلا اللّهُ وَ اءَشْهَدُ
اءنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ وَ اءَنَّكَ وَصيُّهُ) پس ادامه داد
از تو مى خواهم بفرماييد كه از كجا اين مطلب را فهميدى .
امـام جـواد(ع ) فـرمـود: مـا خـزانـه دار عـلم خـدا، مـعدن حكمت او،
وصى انبياء الهى و بندگان مكرّم خداونديم ..(152)
آگاهى از علم طب
يكى از امورى كه امامان عليهم السلام به آن توجه داشتند و اهتمام مى
ورزيدند رعايت بهداشت و سـلامت جسم بود. آن بزرگواران با علم خدادادى
خود بر همه امور آگاهى داشتند و نسبت به علم طب و آنچه موجب سلامت بدن
مى گردد نيز سرآمد دانشمندان زمان خويش بودند. در زندگانى امام جـواد
عـليـه السلام نيز شواهدى مبنى برتسلط آن حضرت به علم طب وجود دارد كه
به ذكر يك نمونه مى پردازيم .
(حسين بن احمد تيمى ) مى گويد:
امام جواد(ع ) از رگزنى خواست تا رگِ زاهِر آن حضرت را بزند. رگزن گفت
: من چنين رگى را نـمـى شـنـاسـم و اسـم آن را هم نشنيده ام . امام (ع
) آن رگ را به وى نشان داد. چون آن رگ را زد خون زردى جارى شد و تشت پر
گشت . سپس آن حضرت فرمود: رگ را بگير و تشت را خالى كن . سـپـس دسـتور
داد رگ را رها كن . آنگاه خون ديگرى بيرون آمد. امام (ع ) فرمود حالا
آن را ببند. چون دست امام را بست فرمود تا صد دينار به او بدهند.
مـرد پـولهـا را گـرفـت و نـزد (يـوحنا) بن بختشيوع رفت و سخن امام را
براى او بازگو كرد. يـوحـنـا گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد مـن نـام ايـن
رگ را در طـب نـشـنـيـده ام امـا فـلان اسـقف هست كه سـال بـسـيـارى بر
او گذشته بگذار نزد او برويم شايد كه او بداند. هر دو نزد اسقف رفته
مـاجـرا را نقل كردند. اسقف مدتى سر به زير افكند و آنگاه گفت : بعيد
نيست كه اين مرد پيامبر يا از نسل پيامبرى باشد!.(153)
ايـن گـوشـه اى از امور شگفتى بود كه حكايت از علم بيكران امام جواد(ع
) داشت و از كار خداوند چه شگفت كه هر گاه بخواهد مى تواند علم و قدرت
خويش را در انسانى كه قلبش را آزموده و او را پاك ساخته به وديعه نهد!
معجزات و كرامات
(امـامـت ) از ديـدگـاه شـيـعـه ، هـمـانـنـد (رسـالت )، مـقـام
و مـنـصبى است كه خداوند به بندگان بـرگـزيـده اش عنايت كرده ، و آن
بزرگواران را به قدرتى الهى به نام (معجزه ) و (كرامت ) مـجهز نموده ،
تا با انجام كارهاى خارق العاده كه از توان افراد عادى خارج است قدرتِ
خدادادىِ خـود را بـر كـسـانـى كه به آنان معرفت پيدا نكرده اند نشان
دهند، و از طرفى ، هر كس نتواند دعوى امامت نمايد.
انبياء الهى هر يك كرامت و معجزه اى داشتند كه قرآن شريف به آنها اشاره
دارد. در اينجا به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم .
معجزه داوود عليه السلام ، (نرم شدن آهن در دستش ) بود. خداوند در اين
باره مى فرمايد:
(وَلَقَدْ ءَاَتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبَالُ اءَوِّ بِى
مَعَهُ والطَّيْرَ وَاَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ).(154)
و ما به داوود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم ؛ (ما به كوهها و
پرندگان گفتيم :) اى كوهها و اى پرندگان ! با او هم آواز شويد و همراه
او تسبيح خدا گوييد! و آهن را براى او نرم كرديم .
خداوند باد را در اختيار حضرت سليمان قرار داده بود:
(وَ لِسُلَيْمنَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرى بِاَمْرِهِ اِلَى الاَْرْضِ
الَّتىِ بارَكْنا فِيهَا).(155)
و تـنـدبـاد را مـسخّر سليمان ساختيم ، كه به فرمان او به سوى سرزمينى
كه آن را پربركت كرده بوديم جريان مى يافت .
قرآن درباره معجزات حضرت عيسى (ع ) مى فرمايد:
(به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت : (ياد كن
نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيديم ! زمانى كه تو را با (روح القدس )
تقويت كردم ؛ كه در گاهواره و به هنگام بـزرگـى ، بـا مـردم سـخـن مـى
گـفـتـى ؛ و هـنـگـامـى كـه كـتـاب و حـكـمـت و تـورات و انـجـيـل را
بـه تـو آمـوخـتـم ؛ و هـنـگـامـى كـه بـه فـرمـان مـن ، از گـِل
چـيـزى به صورت پرنده مى ساختى ، و در آن مى دميدى ، و به فرمان من ،
پرنده اى مى شـد؛ و كـور مـادرزاد، و مـبـتـلا بـه بيمارى پيسى را به
فرمان من شاف مى دادى ؛ و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى ..(156)
امـامـان عـليـهـم السـلام كـه وصـى خـاتـم پيامبران و امين وحى الهى
هستند و وظيفه سنگين حفظ و تـبـليـغ ديـن را بـه عـهده دارند. داراى
معجزه و كرامت بوده و از قدرتى كه خداوند به آنان داده است در موارد
لازم استفاده مى كردند.
در كـتـابـهـاى روايـى و تـاريـخـى مـعـجـزات بـسـيـارى از امـام
جـواد(ع ) نقل شده است كه در اين درس به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
استجابت دعا
امـامان معصوم (ع ) در پيشگاه ربوبى از ارج و قرب خاصى برخوردارند.
آنان هيچگاه دست به دعـا بـرنـمـى داشـتـنـد مـگر اينكه اجابت مى شده
است . در زندگانى امام جواد(ع ) نيز به موارد زيادى از استجابت دعا
برمى خوريم ؛ از جمله :
# (ابوهاشم ) مى گويد: من به خوردن گِل عادت داشتم . از حضرت جواد(ع )
درخواست كردم تا از خداوند بخواهد كه مرا از اين كار ناپسند بازدارد.
امام (ع ) لحظه اى سكوت كرد، سپس فرمود:
(خداىِ تعالى خوردن گِل را از سَرِ تو انداخت )..(157)
# پـس از آنـكـه (ام الفـضـل )، امـام جـواد(ع ) را مسموم كرد از كار
خود پشيمان شد و به گريه افتاد. امام (ع ) به او فرمود:
(ايـن چـه گريه اى است ؟ خداوند را قسم مى دهم كه تو را به فقرى جبران
ناشدنى و مرضى آشكار كه مخفى كردنى نيست مبتلا فرمايد).
راوى مى گويد: پس از آن (ام الفضل ) به مرض (ناسور) مبتلا شد. اين
بيمارى زخمى بود كه هـر بـار پـس از بهبودى موقّت ، مجدّداً عود مى
كرد. او هر چه داشت براى درمان زخم صرف كرد بـطـورى كـه مدتى بيش نگذشت
كه در نهايت تنگدستى به كمك مردم نيازمند شد. او مرتب نزد پـزشـكـان
مـخـتـلف مـى رفـت . ولى از هـيچ درمانى نتيجه نگرفت تا آن كه به آن
بيمارى هلاك شد..(158)
جعفر، برادر (ام الفضل ) نيز كه در اين توطئه نقش داشت به انتقام و
عذاب الهى گرفتار شد. وى روزى كـه شـراب فـراوان نـوشـيـده بـود ديوانه
وار در چاهى افتاد و جنازه اش را از آن چاه بـيـرون آوردنـد. مـعـتـصـم
نـيـز كـه عـامـل اصـلى بـود حـكـومـتـش دوام نـيـافـت و بـه درك واصل
شد..(159)
# (حسين بن داود قمى ) مى گويد: خدمت امام جواد(ع ) رسيدم . در آن
هنگام همسرم حامله بود. به آن حـضرت عرض كردم ، قربانت گردم از خدا
بخواه فرزند پسرى به من عنايت فرمايد. حضرت چـنـد لحـظـه سـر را بـه
زيـر انداخت و سكوت كرد آنگاه سر را بالا آورد و سه مرتبه فرمود:
(خداوند فرزند پسرى به تو عنايت خواهد كرد.)
سـپـس بـه مـكـه رفـتـم . در آنـجـا دوسـتـان خـبـر آوردنـد كـه
خـداونـد بـه مـن پـسـرى داده اسـت ..(160)
# (مـحـمـد بـن سـنـان ) مـى گـويـد: خـدمـت امـام هـادى (ع ) رسـيـدم
. حـضـرت فـرمـود بـراى آل فرج اتفاقى افتاده است ؟
گفتم : عمر مرده است .
فـرمـود: (الحـمـد للّه ). و آن را تـكـرار كـرد مـن شـمردم . آن حضرت
24 مرتبه شكر بجا آورد. عـرض كـردم مـولاى مـن اگـر مـى دانـسـتـم ايـن
خـبـر شـمـا را خوشحال مى كند زودتر با پاى برهنه نزد شما مى آمدم .
فرمود: اى (محمد) آيا نمى دانى او به پدرم (محمد بن على )(ع ) چه گفت ؟
گفتم : خير.
فـرمود: حضرت چيزى به او فرمود و او در جواب گفت : گمان مى كنم مست
باشى . پدرم در حق او نفرين كرد و فرمود:
(اَللّهُمَّ اِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ اَنّى اَمْسَيْتُ لَكَ صائِماً
فَاَذِقْهُ طَعْمَ الْحَرْبِ و ذُلَّ الاَْسْر)