3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف
عنوانى شده و علما به منزله انبياء بما هم انبياء هستند، بايد حكمى را كه
خداوند تعالى به حسب اين تنزيل براى نبى ثابت فرموده، حكم آن را براى علما هم
ثابت بدانيم. مثلًا اگر گفته شود كه فلان شخص به منزله عادل است؛ سپس بگويد كه
اكرام عادل واجب است؛ از اين حكم و تنزيل فهميده مىشود كه آن شخص وجوب اكرام
دارد. بنا بر اين، ما مىتوانيم از آيه شريفه النّبىّ
اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم
(169)
. استفاده كنيم كه منصب
ولايت براى علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد
از اولويت، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع
البحرين(170)
، در ذيل اين آيه شريفه، روايتى از امام باقر (ع) نقل مىكند كه حضرت فرمودند:
اين آيه درباره امارت (حكومت و ولايت) نازل شده است
(171) بنا بر اين، نبى ولايت و
امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم (ص) است براى
علما نيز ثابت مىباشد. چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده و در روايت هم
تنزيل در وصف عنوانى شده است. به علاوه، مىتوانيم به آياتى كه براى رسول
احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيه شريفه
أَطيعُوا اللَّه وَ اطيعُوا الرّسُول وَ أولى الأمْرِ مِنْكُمْ. به
اينكه بگوييم رسول و نبى
در نظر عرف فرقى ندارند- اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت
نزول وحى فرق گذاشته شده است
(172) - ولى نبى و رسول در نظر
عرف و عقلا به يك معنا مىباشند. از نظر عرف نبى
كسى است كه از طرف خداوند انباء مىكند. و رسول كسى
مىباشد كه آنچه را خداوند به او فرموده به مردم مىرساند.
4. ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از
وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى ميراث
است- اگر چه اصطلاحاً به آن ميراث گفته نمىشود- و
كسانى كه اين احكام را مىگيرند وارث پيغمبر هستند؛ لكن از كجا معلوم منصب
ولايتى كه رسول اكرم (ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟
شايد آنچه قابل ارث مىباشد، همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد
كه انبيا علم را به ارث مىگذارند. و همچنين در
روايت ابو البخترى مىفرمايد: انما اورثوا احاديث من
احاديثهم.
پس، معلوم مىشود
احاديث را به ارث گذاشتهاند؛ و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.
اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و
امارت از امور اعتباريه و عقلايى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم
و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان
ارث اعتبار مىكنند يا نه؟ مثلًا اگر از عقلاى دنيا
سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست. آيا در جواب اظهار مىدارند كه منصب قابل از
براى ميراث نيست؟ يا مىگويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولًا اين جمله
وارث تاج و تخت از جملات معروفه است. شكى نيست كه
امر ولايت از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از
شخصى به ديگرى منتقل مىشود، قابل انتقال است. اگر كسى به آيه شريفه
النّبىُ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهْم
نظر كند و اين روايتى را كه مىگويد: العلماء ورثة
الانبياء بنگرد، متوجه مىشود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا
آن را قابل انتقال مىدانند.
اگر اين عبارت العلماء ورثة الانبياء
درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده بود، همچنان كه در روايت آمده كه ائمه (ع)
در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند(173)،
جاى ترديد نبود كه مىگفتيم ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند؛ و اين
طور نبود كه كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.
بنا بر اين، اگر ما فقط جمله العلماء ورثة
الانبياء را در دست داشتيم، و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مىكرديم، به نظر
مىرسيد كه تمام شئون رسول اكرم (ص) كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن
جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ثابت است، براى فقها هم ثابت
مىباشد؛ مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج
مىكند كنار مىگذاريم.
قسمت عمدهاى كه از اشكال فوق باقى مىماند
اين است كه جمله العلماء ورثة الانبياء در خلال جملاتى قرار گرفته كه مىتواند
قرينه باشد بر اينكه مراد از ميراث احاديث است.
چنانكه در صحيحه قداح
دارد: إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً و لكن
ورثوا العلم. و در روايت ابو البخترى بعد از جمله لم يورثوا درهماً و لا
ديناراً مىگويد: و انما اورثوا احاديث من احاديثهم. اين عبارات قرينه مىشود
كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد.
خصوصاً كه در اول جمله انما دارد كه دلالت بر حصر مىكند.
اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين
باشد كه پيغمبر اكرم (ص) فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از
ايشان نيست كه به ارث برده شود، اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم (ص)
امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مىشود. و جاى ترديد نيست كه حضرت
رسول (ص) ولايت بر امت داشتند؛ و بعد از ايشان امر ولايت به امير المؤمنين (ع)
منتقل شد؛ و بعد از ايشان هم به ائمه، عليهم السلام، يكى پس از ديگرى واگذار
گرديد. كلمه انما هم در اينجا حتماً براى حصر نيست، و اصلًا معلوم نيست كه انما
دلالت بر حصر داشته باشد. علاوه بر اينكه انما در صحيحه
قداح نيست؛ و در روايت ابو البخترى آمده. آن هم عرض كردم از نظر سند
ضعيف است.
ما اكنون عبارت صحيحه
را مىخوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مىشوند بر اينكه ميراث انبيا اختصاص
به احاديث دارد يا نه.
من سلك طريقاً يطلب
فيه علما سلك اللَّه به طريقاً الى الجنة. اين جمله در ستايش علماست.
تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى
است، و علما هر طور باشند اين تعريف آنان را شامل مىشود. به رواياتى كه در
كافى نسبت به اوصاف و وظايف علماست مراجعه كنيد(174)؛
تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثه انبيا نمىشود؛ بلكه
وظايفى دارد. و آن وقت كار مشكل مىشود.
وَ إن الملائكة
لتَضَع أجنِحتها لطالب الْعلم رضاً به. معنى وضع
اجنحه نزد اهلش معلوم است ، و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى
احترام يا خفض جناح و تواضع است.
وَ إنّهُ يستغفر
لطالب العلم من في السماء و من في الأرض حتّى الحوتِ فى البحر. اين جمله
احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلًا از بحث ما خارج است.
و فضل العالم على
العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر. معنى اين جمله هم معلوم
است.
(175)
و إن العلماء ورثة
الانبياءِ. از صدر روايت تا اينجا در مقام تعريف علما و بيان فضايل و
اوصاف آنها مىباشد. و يكى از فضايل آنان اين است كه ورثه انبيا هستند. وارث
انبيا بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبيا ولايت (حكومت) بر مردم
داشته و واجب الاطاعه باشند.
و اما اينكه ذيل روايت دارد:
ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا دِرهَماً.
معنايش اين نيست كه انبيا غير از علم و حديث هيچ ارث نمىگذارند. بلكه اين جمله
كنايه از اين است كه آنان با اينكه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند، رجال
الهى هستند: افرادى مادى نيستند تا در پى جمعآورى زخارف دنيوى باشند. و اينكه
اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتى و حكومتهاى متداول است كه براى متصدى
خود مايه مالاندوزى و كامرانى مىشود. وضع زندگى پيغمبر اكرم (ص) بسيار ساده
بود. از مقام و منصب خود به نفع زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به
جاى گذارند. و آنچه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مىباشد. خصوصاً
علمى كه از ناحيه حق تعالى باشد. و خصوص علم را كه
در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنا بر اين، نمىتوان گفت چون در
اين روايت كه اوصاف علما بيان شده، وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر
شده، ظاهر است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مىبرند.
در بعضى موارد، اين حديث به جمله
ما تَرَكْناه صدقة تذييل شده است كه جزء حديث
نيست؛ و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده. چون اين حديث در فقه عامه هم مىباشد(176).
نهايت چيزى كه در اينجا مىتوان گفت اين
است كه با احتمال به اينكه اين جملات قرينه باشد، ما نتوانيم تمسك به اطلاق
جمله العلماء ورثة الانبياءِ بنماييم و بگوييم كل
ما كان للانبياء للعلماء. ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات
موجب شود كه بگوييد روايت ظهور دارد در اينكه علما فقط از علم انبيا ارث
مىبرند. و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلًا ذكر كرديم كه
دلالت بر مطلب ما داشت. و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين
روايت استفاده نمىشود.
اثبات ولايت فقيه از طريق نص
و اگر فرضاً گفته شود كه از روايت استفاده
مىشود كه رسول اللَّه (ص) جز علم چيزى به ارث نگذاشته است، و امر ولايت و
خلافت هم ارثى نيست، و اگر خود رسول اللَّه (ص) مىفرمود: علىّ وارثى استفاده
نمىكرديم كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است، در اين صورت، ناچاريم كه راجع
به خلافت امير المؤمنين و ائمه، عليهم السلام، به نص متشبث شويم، و بگوييم كه
رسول اللَّه (ص) امير المؤمنين (ع) را به خلافت منصوب كرده است؛ و همين مطلب را
نسبت به ولايت فقيه مىگوييم. چون بنا بر آن روايتى كه سابقاً ذكر شد فقها از
طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و
رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مىكنيم.
مؤيدى از فقه رضوى
در عوائد(177)نراقى
از فقه رضوى(178)روايتى
نقل مىكند به اين مضمون: مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فى هذَا
الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ
(179).
(مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى
اسرائيل است). البته نمىتوانيم بگوييم كه فقه رضوى
از امام رضا (ع) صادر شده؛ ولى مىتوان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.
بايد دانست مراد از
انبياى بنى اسرائيل فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند- و شايد به آنان
از جهتى انبيا گفته مىشد- نمىباشد. فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند، همه
تابع آن حضرت بودند؛ و به پيروى او كارهايى داشتند. و شايد وقتى كه حضرت موسى
آنان را براى تبليغ به جايى مىفرستاد، ولىّ امرشان هم قرار مىداد. البته ما
از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم، اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از
انبياى بنى اسرائيل است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول اللَّه (ص) هست، براى
حضرت موسى هم بوده است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنا بر اين،
ما از عموم منزلة(180)
در روايت مىفهميم آنچه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم
بوده، براى فقها هم مىباشد.
ساير مؤيدات
از جامع الاخبار(181)
هم روايتى نقل مىكنند كه پيغمبر اكرم (ص) فرموده است:
أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِعُلَماءِ امّتي. وَ عُلَماءُ امّتي كَسائرِ
أَنْبياءِ قَبْلي(182)
. (در دوره قيامت به علماى امتم افتخار و
مباهات خواهم كرد. و علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند). اين روايت هم از
مؤيدات مطلب ماست.
در مستدرك(183)
روايتى از غرر(184)نقل
مىكند، به اين مضمون: الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَى الْناسِ(185).
(علما حاكم بر مردمند). و به لفظ حكما على الناس نيز نقل شده. ولى به نظر
مىآيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود غرر به صورت حكام على الناس بوده است.
اين روايت هم اگر سندش معتبر بود،(186)
دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است. روايات ديگرى هست كه مىتوان براى تأييد ذكر
كرد.
از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول
(187)است تحت عنوان
مجارى الامور و الاحكام على أيدي العلماء اين
روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهدا (ع)، كه
از امير المؤمنين على ابن ابي طالب (ع) نقل فرموده، درباره
امر به معروف و نهى از منكر. و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره
ولايت فقيه و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با
ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند.
اين نطق مشهور را در منى ايراد، و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت
جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست مىآيد: يكى
ولايت فقيه و ديگرى اينكه فقها بايد با جهاد خود و
با امر به معروف و نهى از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار
گردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را
برقرار سازد. اينك روايت:
اعْتَبِروُا ايّها
النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى
الأَحبارِ اذْ يَقُولُ: لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرّبّانِيّونَ
وَ الأَحبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثمَ(188)
و قال: لُعِنَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ. الى قوله: لَبِئْسَ ما
كانُوا يَفْعَلُونَ
(189). وَ إِنّما عابَ اللَّهُ
ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لأَنّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلَمَةِ الّذينَ بَيْنَ
أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ
رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَروُنَ؛ وَ
اللّهُ يَقُولُ: فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ
(190). وَ قالَ:
وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الّمُوْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ
بَعْضٍ يَأمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ.
(191) فَبَدَأَ اللّهُ
بِالأمرِ بِالْمَعْروُفِ وَ النّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ،
لِعِلْمِهِ بِأَنّها اذا أُدّيتْ و أُقيمَتْ، اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها،
هَيّنُها وَ صَعْبُها. وَ ذلِكَ أَنّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْي عَنِ
الْمُنْكَرِ دُعاء الَى الإِسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ
الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيْء وَ الْغَنائِمِ، وَ أَخْذِ الصّدَقاتِ مِنْ
مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها. ثُمّ أَنْتُمْ أَيّتُهَا العِصابَةُ،
عِصابَةُ، بِاْلعِلْمِ، مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ
بِالنّصيحَةِ مَعْروُفَةٌ، وَ بِاللّهِ فِي أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ،
يَهابُكُمُ الشّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضّعيفُ، وَ يُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ
لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ تَشفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ اذَا
امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها، وَ تَمْشُونَ فى الطّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلوُكِ
وَ كَرامَةِ الأكابِرِ، أَ لَيْسَ كُلّ ذلِكَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما يُرْجَى
عِندَكُمْ منَ الْقِيامْ بِحَقِ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِهِ
تَقْصُروُنَ؛ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأُمَةِ: فَأَمّا حَقّ الْضّعَفاءِ
فَضَيّعْتُمْ. وَ امّا حَقّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ. فَلا مالًا
بَذَلْتُمُوهُ؛ و لا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها؛ وَ لا
عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللَّهِ. أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ
جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ و اماناً مِنْ عَذابِهِ؛ لَقَدْ خَشِيتُ
عَلَيْكُمْ، ايُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ، أنْ تَحِلَّ بِكُمْ
نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ. لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّه
مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها؛ وَ مَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ
انْتُمْ بِاللَّهِ في عِبادِهِ تُكْرَموُنَ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ
مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ
تَفْزَعُونَ؛ وَ ذِمَّةُ رَسوُلِ اللَّهِ (ص) مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمْي وَ
الْبُكْمُ وَ الزُّمْنُ في الْمَدائِنِ مُهْمَلَة، لا ترْحَمُونَ؛ وَ لا في
مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ؛ وَ بالادّهانِ
وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ. كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ
اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْىِ وَ التَناهِى، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلوُنَ. وَ
أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ
الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِي الأموُرِ وَ
الأَحْكامِ عَلى أَيْدِي الْعُلماءِ بِاللَّهِ الأمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ
حَرامِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ. وَ ما سُلِبْتُمْ
ذلِكَ، إلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ
بَعْدَ الْبَيّنَةِ الْواضِحَةِ. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأذَى وَ
تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ في ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ
عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إلَيْكُمْ تُرْجَعُ. وَ لكِنَّكُمْ
مَكَّنْتُمُ الظَّلمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسْلَمتُمْ أُمُورَ اللَّهِ
في أيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ في الشَّهَواتِ.
سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إعجابُكُمْ بِالْحَياةِ
الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ. فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْدِيهِم؛ فَمِنْ
بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ، وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ
مَغْلوُبٍ. يَتَقَلَّبُونٍ في الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِروُنَ
الخِزْيَ بِأَهوائِهِمْ اقْتِداءً بِالأَشرارِ وَ جُرْاةً عَلَى الجَبّارِ. فى
كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ؛ فَالْأَرْضُ لَهُمْ
شاغِرَةٌ؛ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ. وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ، لا
يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ؛ فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ ذي سَطْوَةٍ عَلَى
الضَّعَفَةِ شَديد، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِئ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً، وَ
ما لي لا أَعْجَبُ، وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَ مُتَصَدّقٍ ظَلُوْمٍ وَ
عامِلٍ عَلَى الْمُؤمنينَ بِهِمْ غَيْر رَحيمٍ. فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ
تَنازَعْنا وَ الْقاضِى بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا. اللّهُمَّ، إنَّكَ
تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنا تَنافُساً فى سُلطانٍ وَ لا
الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ. وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ؛
وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِكَ؛ وَ يَأمَنَ المَظْلُوموُنَ مِنْ عِبادِكَ؛
وَ يَعْمَلُ بفَرائضِكَ و سُنَنِكَ وَ أَحكامِكَ فَإِن(192)لَمْ
تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفوُنا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا في
إطفاءِ نُورِ نَبِيّكُمْ. وَ حَسْبُنَا اللَّهُ، وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، و
إلَيْهِ أَنَبْنا، وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ(193).
اى مردم، از پندى كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويى از
احبار داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه مىفرمايد: چرا
نبايد علماى دينى و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنى يهود) و حرامخوارى
آنان جلوگيرى كنند. راستى آنچه انجام مىداده و به وجود مىآوردهاند چه بد
بوده است. و مىفرمايد: آن عده از بنى اسرائيل كه
كفر ورزيدند لعنت شدند. تا آنجا كه مىفرمايد:
راستى كه آنچه انجام مىدادهاند چه بد بوده است. در حقيقت، خدا آن را
از اين جهت برايشان عيب مىشمارد و مايه ملامت مىسازد كه آنان با چشم خود
مىديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداختهاند، و باز منعشان نمىكردند،
به خاطر عشقى كه به دريافتهاى خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسى كه از
آزار و تعقيب آنان به دل راه مىدادند. در حالى كه خدا مىفرمايد:
از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد. و مىفرمايد:
مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهدهدار يكديگرند. همديگر را
امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. (مىبينيم كه در اين آيه در شمردن
صفات مؤمنان، صفاتى كه مظهر دوستدارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است)،
خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مىكند، و نخست اين را واجب مىشمارد
زيرا مىداند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار
شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگى برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب
است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنى جهاد
اعتقادى خارجى) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و
مبارزه با ستمگران (داخلى)؛ و كوشش براى اينكه ثروتهاى عمومى و درآمد جنگى طبق
قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى يا
داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمعآورى و گرفته شود، و هم در موارد شرعى
و صحيح آن به مصرف برسد.
علاوه بر آنچه گفتم، شما اى گروه، اى گروهى
كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مىشود و به خيرخواهى و
اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شدهايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و
مهابت پيدا كردهايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم
شما بر مىخيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما
را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى
مىدارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومى) وقتى به مردم پرداخت
نمىشود وساطت مىكنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان
قدم بر مىداريد، آيا همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى را از اين جهت به دست
نياوردهايد كه به شما اميد مىرود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در
مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمدهايد؛ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد
فرو گذاشتهايد. مثلًا حق ملت را خوار و فرو گذاشتهايد؛ حق افراد ناتوان و
بىقدرت را ضايع كردهايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مىپنداريد
برخاستهايد. نه پولى خرج كردهايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به
خطر انداختهايد؛ و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتادهايد. شما آرزو
داريد و حق خود مىدانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به
شما ارزانى دارد؛ من، اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد، از اين بيمناكم
كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند
رسيدهايد، ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمىكنيد؛ حال
آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما
بيمناكم كه به چشم خود مىبينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده
(194)گسسته و زير پا نهاده شده
است، اما نگران نمىشويد؛ در حالى كه به خاطر پارهاى از تعهدات پدرانتان نگران
و پريشان مىشويد؛ اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته(195)مورد
بىاعتنايى است؛ نابينايان، لالها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بىسرپرست
ماندهاند، و بر آنها ترحم نمىشود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مىكنيد؛ و
نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مىكنيد.
با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران
حاكم ايمن مىگردانيد. تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى، يا همديگر
را نهى كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت مىورزيد. مصيبت شما از مصايب
همه مردم سهمگينتر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما بازگرفتهاند اگر
مىدانستيد. چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب
برنامههاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى، كه امين حقوق الهى و داناى حلال
و حرامند، سپرده شده باشد. اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربودهاند. و
اينكه چنين مقامى را از دست دادهايد، هيچ علتى ندارد جز اينكه از دور محور حق
(قانون اسلام و حكم خدا) پراكندهايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر
حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كردهايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر
شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مىشديد،
مقررات براى تصويب پيش ما آورده مىشد؛ و به دست شما صادر مىشد؛ و مرجع كارها
بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و
گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس
پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه
سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگىتان به
زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين
ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد؛ و ديگرى بيچاره وار سرگرم
تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازى خويش
ننگ و رسوايى به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند.
در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده است. زمين برايشان فراخ و
دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك
حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مىكوبد و به
آنها قلدرى و سختگيرى مىكند؛ و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را
مىشناسد و نه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز
ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالى ديندار
نامهربان و بىرحم است. خداست كه در مورد آنچه در بارهاش به كشمكش برخاستهايم
حكومت و داورى خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع
خواهد كرد.
خدايا، بىشك تو مىدانى آنچه از ما سر
زده(196)رقابت
در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده؛ و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى ناچيز دنيا؛
بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و
در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستمزدهات را ايمن و برخوردار از حقوق
مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشتهاى و به سنن و قوانين و
احكامت عمل شود.
بنا بر اين، شما (گروه علماى دين) اگر ما
را در انجام اين مقصود يارى نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر
شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خداى يگانه ما را كفايت
است؛ و بر او تكيه مىكنيم؛ و به سوى او رو مىآوريم. و سرنوشت به دست او و
بازگشت به اوست.
مىفرمايد: اعتبروا
أيّها الناس بِما وعظ اللَّهُ به أولياءه من سوء ثنائه على الأحبار.
خطاب به دسته مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت، و يا مردم دنياى
آن روز نيست؛ بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مىشود. مثل:
يا أيها النّاس كه در قرآن آمده است. خداوند با اعتراض به
احبار يعنى علماى يهود و استنكار رويه آنها، اولياى خويش را موعظه
فرموده، و به آنان پند داده است. منظور از اوليا
كسانى هستند كه توجه به خدا دارند، و در جامعه داراى مسئوليت مىباشند؛ نه
اينكه منظور ائمه، عليهم السلام، باشد.
اذ يقول: لَوْ لا
يَنهاهُمُ الرَبّانِيّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاثْمَ وَ أَكْلِهِمُ
السّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.
خداوند در اين آيه،
ربانيون و احبار را مورد نكوهش قرار مىدهد
كه چرا آنها، كه علماى دينى يهود بودهاند، ستمكاران را از
قول اثم، يعنى گفتار گناهكارانه كه اعم از دروغپردازى و تهمت و تحريف
حقايق و امثال آن باشد، و از اكل سُحت، يعنى
حرامخوارى، نهى نكرده و بازنداشتهاند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به
علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى نصارى دارد؛ بلكه علماى جامعه اسلامى،
و به طور كلى علماى دينى را شامل مىشود. بنا بر اين، علماى دينى جامعه اسلامى
هم اگر در برابر رويه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند، مورد نكوهش و تقبيح خدا
قرار مىگيرند. اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست؛ نسلهاى گذشته و
آينده در اين حكم يكسانند.
حضرت امير (ع) اين موضوع را با استناد به
قرآن ذكر فرموده، كه علماى جامعه اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند؛ و از
اداى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بازنايستد؛ و در برابر هيأتهاى حاكمه
ستمگر و منحرف سكوت ننمايند. حضرت با استشهاد به آيه لو
لا ينهاهم الربانيون ... دو نكته را گوشزد فرموده است:
1. اينكه سهل انگارى علما در وظايف ضررش
بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظايف مشترك است. چنانكه هرگاه يك بازارى
كار خلافى بكند، ضررش به خود او مىرسد؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوتاهى كردند،
مثلًا در برابر ستمگران سكوت نمودند، ضررش متوجه اسلام مىشود. و اگر به وظيفه
عمل كردند و آنجا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند، نفع آن براى اسلام است.
2. با اينكه بايد از همه امورى كه مخالف
شرع است نهى كرد، روى قول اثم، يعنى دروغپردازى و
اكل سحت، يعنى حرامخورى تكيه كرده است تا بفهماند
كه اين دو منكر از همه منكرات خطرناكتر است؛ و
بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد. چون گاهى گفتار و تبليغات
دستگاههاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد؛ و
غالباً حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مىاندازد.
خداوند نكوهش مىكند كه چرا از گفتار
نادرست و تبليغات گناهكارانه ستمكاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا
كرد من خليفة اللَّه هستم و آلت مشيت الهى هستم، و
احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مىكنم، عدالت اسلامى همين است كه من
مىگويم و اجرا مىكنم (در صورتى كه اصولًا عدالت سرش نمىشد.)
تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان
قول اثم است. اين حرفهاى گناهكارانه را كه ضرر
زيادى براى جامعه دارد، چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرفهاى نامربوط زدند،
خيانتها مرتكب شدند، بدعتها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند، چرا نهى
نكردند و از اين گناهان بازنداشتند؟
اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست
تفسير كرد، بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اينكه عدل اسلامى چنين اقتضا مىكند،
احكام خلاف اسلام اجرا كرد، بر علما واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هرگاه
اظهار مخالفت نكنند، مورد لعن خدا قرار مىگيرند. و اين از آيه شريفه پيداست، و
نيز در حديث است كه إذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ، فَلِلعالِمِ
أنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ؛ و إلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ(197).
(چون بدعتها پديد آيد، بر عالم واجب است كه
علم (دين) خويش را اظهار كند؛ و گر نه لعنت خدا بر او خواهد بود.) خود اظهار
مخالفت و بيان تعاليم و احكام خدا، كه مخالف بدعت و ظلم و گناه مىباشد، مفيد
است؛ چون سبب مىشود عامه مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا
بىدين پىبرده، به مبارزه برخيزند؛ و از همكارى با ستمكاران خوددارى نمايند؛ و
به عدم اطاعت در برابر قدرتهاى حاكمه فاسد و خائن دست بزنند. اظهار مخالفت
علماى دينى در چنين مواردى يك نهى از منكر از طرف
رهبرى دينى جامعه است، كه موجى از نهى از منكر و يك
نهضت مخالفت و نهى از منكر را به دنبال مىآورد.
نهضتى را به دنبال مىآورد كه همه مردم ديندار و غيرتمند در آن شركت دارند.
نهضتى كه اگر حكام ستمكار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويه
اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت
كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و فئه باغيه(198)
خواهند بود؛ و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با فئه
باغيه ، يعنى حكام تجاوزكار، بپردازند تا سياست جامعه و رويه حكومت
كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.
شما كه فعلًا قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام
را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلًا ساكت ننشينيد. تو سر شما مىزنند،
داد و فرياد كنيد؛ اعتراض كنيد. انظلام نكنيد.
انظلام (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است.
اعتراض كنيد؛ انكار كنيد؛ تكذيب كنيد؛ فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه
تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ
مىگويند تكذيب كند. بگويد دروغ است؛ بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا
مىكنند. عدل اسلامى كه براى خانوادهها و جامعه مسلمين قرار داده شده، همه
برنامهاش مضبوط و مدون است كه آنها دارند. اين مطالب بايد گفته شود تا مردم
متوجه باشند؛ و نسل آينده سكوت اين جماعت را حجت قرار ندهد، و نگويد لا بد
اعمال و رويه ستمكاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مىكرده كه
ستمگران اكل سحت، يعنى حرامخوارى كنند و مال مردم
را غارت كنند.
از آنجا كه دايره فكر عدهاى از دايره همين
مسجد تجاوز نمىكند و جولان و گسترش ندارد، وقتى گفته مىشود
اكل سحت، يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به
نظرشان مىآيد كه، العياذ باللَّه، كم فروشى مىكند! ديگر آن دايره بزرگ
حرامخوارى و غارتگرى به نظر نمىآيد كه يك سرمايه بزرگ را مىبلعند؛ بيت المال
را اختلاس مىكنند؛ نفت ما را مىخورند؛ به نام نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور
ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مىكنند، و از اين راه پول
مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مىريزند. نفت ما را چند دولت بيگانه
پس از استخراج براى خود مىبرند؛(199)
و مقدار ناچيزى هم كه به هيأت حاكمه همدست خودشان مىدهند، از طرق ديگر به جيب
خودشان بر مىگردد. و اندكى كه به صندوق دولت مىريزد، خدا مىداند صرف كجا
مىشود. اين يك اكل سحت و حرامخوارى در مقياس وسيع
و در مقياس بين المللى است. منكر وحشتناك و
خطرناكترين منكرات همين است. شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاهها را
دقيقاً مطالعه كنيد تا معلوم شود چه اكل سحت هاى
وحشتناكى صورت مىگيرد. اگر زلزلهاى در گوشه كشور رخ دهد، يك راه درآمد و
حرامخوارى به روى سودجويان حاكم بازمىگردد تا به نام زلزلهزدگان جيب خودشان
را پر كنند. در قراردادهايى كه حكام ستمكار و ضد ملى با دولتها يا شركتهاى
خارجى مىبندند، ميليونها از پول ملت را به جيب مىزنند؛ و ميليونها از پول ملت
را عايد خارجيان و اربابان خود مىكنند. اينها جريانات سيلآسايى از حرامخورى
است كه پيش چشم ما صورت مىگيرد؛ و هنوز ادامه دارد؛ چه در تجارت خارجى، و چه
در به اصطلاح قراردادهايى كه براى استخراج معادن يا بهرهبردارى از جنگلها و
ساير منابع طبيعى بسته مىشود؛ يا براى كارهاى ساختمانى و راهسازى؛ يا خريد
اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.
ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوريها را
بگيريم. همه مردم موظف به اين كار هستند؛ ولى علماى دينى وظيفهشان سنگينتر و
مهمتر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفه
خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيشقدم باشيم. اگر
امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و
دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم، بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست
بياوريم. و در عين حال، به عنوان حد اقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى
حرامخوريها و دروغپردازيها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم، نه تنها
سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مىكنيم؛ بلكه حرامخورها و دروغپردازها را
شلاق مىزنيم و به كيفر مىرسانيم.
مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مىكنيم
كه بگذاريد مسجد اقصى به همين حال نيمسوخته باقى باشد؛ اين جرم را از بين نبريد(200)؛
ولى رژيم شاه حساب باز مىكند و صندوق مىگذارد، و به اسم بناى مسجد اقصى از
مردم پول مىگيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند؛
و ضمناً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!
اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير امت
اسلام شده، و كار را به اينجا رسانده است. آيا علماى اسلام نبايد اين مطالب را
بگويند؟ لَو لا يَنْهَاهم الرّبانيونَ والأحبارُ عن
أَكْلِهِمُ السُحْتَ. چرا فرياد نمىزنند؟ چرا از اين غارتگريها هيچ
سخنى نمىگويند؟
بعد به آيه لُعِنَ
الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إسْرائيلَ استناد شده كه ذكر آن از فرصت
بحث ما خارج است.
سپس مىفرمايد:
وَ إنما عاب اللَّه
ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلا
ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون.
اينكه خدا از ربانيون
استنكار كرده، روى اين اصل است كه آنان با اينكه مىديدند ظلمه چه كارها
مىكنند و چه جنايتها مرتكب مىگردند، ساكت بودند و آنها را نهى نمىكردند.
و سكوتشان به حسب اين روايت روى دو علت
بوده است:
1- سودجويى
2- زبونى.
يا افراد طمعكارى بودند، و از ظلمه استفاده
مادى مىكردند و به اصطلاح حق السكوت مىگرفتند. و يا بزدل و ترسو بودند و از
آنها مىترسيدند. به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرماييد؛ در آن
روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتباً
عذرتراشى مىكنند، تقبيح مىكند و آن سكوت را عيب مىشمرد.(201)
وَ اللَّه يَقُولُ:
فلا تَخْشَوُا الناسَ وَ اخْشَوْنِ و خدا
مىفرمايد كه از آنها نترسيد. چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى
مىكنند؛ بيرون مىكنند؛ مىكشند. اولياى ما براى اسلام جان دادند؛ شما هم بايد
براى اين امور آماده باشيد و قال: و الْمُؤمِنُونَ وَ
الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ
يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...
و در ذيل آيه مىفرمايد:
وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ و يؤْتُونَ الزَّكاة وَ يُطيعُونَ
اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ ....
فَبَدأ اللَّهُ
بِالأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ
لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا ادّيَتْ وَ اقيمَت اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها
هَيّنها وَ صَعْبُها وَ ذلِكَ أنّ الْأمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْيَ عَنِ
الْمُنْكَرِ دُعاءٌ الى الْاسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ
الظّالِمِ وَ قسمَةِ الْفَيْء وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ
مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها. اگر امر به معروف و نهى از منكر به
خوبى اجرا شود، ديگر فرايض قهراً برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از
منكر اجرا شود، ظلمه و عمالشان نمىتوانند اموال مردم را بگيرند، و به ميل خود
صرف كنند؛ و مالياتهاى مردم را تلف نمايند. آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت
به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مىكند.
عمده وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى
اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دايره كوچكى قرار داده، و
به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مىشوند، يا ترك مىكنند،
محصور ساختهايم در اذهان ما فرو رفته كه منكرات
فقط همينهايى هستند كه هر روز مىبينيم يا مىشنويم. مثلًا اگر در اتوبوس
نشستهايم، موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط
بازار كسى روزه خورد، منكرات مىباشند، و بايد از آن نهى كرد. ولى به آن منكرات
بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مىبرند، حقوق
ضعفا را پايمال مىكنند و ... بايد نهى از منكر كرد. اگر يك اعتراض دسته جمعى
به ظلمه كه خلافى مرتكب مىشوند، يا جنايتى مىكنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف
از همه بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد، يقيناً دست
بر مىدارند. وقتى كه بر خلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى
ايراد كردند، اگر از سراسر كشور، از تمام قرا و قصبات، از آنان استنكار شود،
زود عقبنشينى مىكنند.
خيال مىكنيد مىتوانند عقبنشينى نكنند؟
هر گز نمىتوانند. من آنها را مىشناسم. من مىدانم كه چكارهاند! خيلى هم ترسو
هستند! خيلى زود عقبنشينى مىكنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بىعرضه
تريم، جولان مىدهند.
در قضيهاى كه علما با هم اتحاد داشتند، و
اجتماع كردند و از شهرستانها هم از آنان پشتيبانى شد و هيأتها آمدند، خطابهها
ايراد كردند، دستگاه عقبنشينى كرد، و آن لايحه را نسخ نمود.(202)بعد
كه بتدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك
تكليف شرعى معين كردند، در نتيجه اين اختلاف كلمه و
تشتت اقوالْ جرى شدند؛ و اكنون هر كارى كه مىخواهند با مسلمين و مملكت اسلامى
مىكنند.
دعاء الى الاسلام مع
رد المظالم و مخالفة الظالم. امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور
مهم است. آن عطار بيچاره اگر كار خلافى كرد، ضررى به اسلام نمىزند؛ به خودش
ضرر مىزند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مىزنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى
از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مىكنند بايد نهى
كرد.
اين مطالب بعضى مواقع در خود روزنامهها
ديده مىشود- منتها گاهى به صورت شوخى است، و گاهى به صورت جدى- كه بسيارى از
چيزهايى كه به اسم سيلزدگان يا زلزلهزدگان جمعآورى كردند، خودشان خوردند!
يكى از علماى ملاير مىگفت كه ما براى مردگان حادثهاى يك كاميون كفن برديم،
مأمورين نمىگذاشتند به آنها برسانيم و مىخواستند بخورند!! امر به معروف و نهى
از منكر براى اينان لازمتر است.
اكنون من از شما استفسار مىكنم: آيا
مطالبى كه حضرت امير (ع) در اين حديث فرمودند، براى اصحابى است كه در اطراف
خودشان بودند و بيانات حضرت را مىشنيدند؟ آيا اعتبروا ايها الناس خطاب به ما
نيست؟ ما از ناس و جزء مردم نيستيم؟ آيا نبايد از
اين خطاب عبرت بگيريم؟