حج عارفان

رحيم کارگر

- ۵ -


در مسجدالحرام

مشاهده خانه خدا

خرّم آن دل که بود در حرم دلدارش * * * خنک آن ديده که دارد شرف ديدارش

سر تسليم بنه در قدمش بي چه و چون * * * به سَرَم کار همين است و مکن انکارش

از کران تا به کران طلعت جانانه اوست * * * از عيان تا به نهان مصطبه آثارش

به تمنّاي وصالش همه اندر تک و پوي * * * نجم سرگشته او ، مهر و مه دوّارش

( حسن زاده آملي )

حال که به مکّه شهر دلدادگان و واصلان ، مهبط ملائکه و فرشتگان و سرزمين اوليا و پيامبران ، رسيده اي و مي خواهي به آنجا داخل شوي ، چگونه بايد باشي ؟ به چه شکل و هيئتي وارد اين شهر مقدّس شوي ؟ چه چيز بايد بگويي و چه کار بايد بکني ؟ در اين زمينه استاد اخلاق سيد عبدالله شبّر گويد :

به هنگام ورود به مکّه ، بدان که به حرم امن خدا رسيده اي . پس اميد داشته باش که از آتش جهنّم در امان باشي و بترس که صلاحيّت قرب خدا در تو نباشد و در همين هنگام که به حرم وارد مي شوي ، خيانت پيشه و مستحق عذاب باشي ؛ ولي حال رجا هميشه بايد بر خوف غلبه کند ، که کرم الهي شامل و صاحب خانه کريم است و مراعات حق مهما امکن واجب ، و شايسته نيست که حرمت پناهندگان حرم ضايع شود . ( 1 )

مولي محسن فيض کاشاني هم گويد :

[ حج گزار ] در هنگام دخول به شهر مکّه ، به ياد آورد که به حرم امن الهي رسيده است و اميدوار باشد که باورود به آن از عقاب خداوند در امان مي ماند و بترسد از اينکه شايستگي قرب خداوند را نداشته باشد و در نتيجه با دخول به حرم ، نوميد و مستحق خشم الهي شود . امّا بايد در همه اوقات ، اميد او بر ترسش غلبه داشته باشد ؛ چه کرم خداوند عام و شرافت خانه او ، عظيم و حقّ زيارت کننده ، محفوظ است و خداوند پناهنده و التجا کننده را ضايع نمي گذارد . ( 2 )

زمين باصفايي داره مکّه * * * هواي آشنايي داره مکّه

ملائک آمدند و پرگشودند * * * عجب حال و هوايي داره مکّه

مشاهده خانه کعبه

چون عروس حرم کند جلوه * * * جان شيرين بر او نثار کنند

( اصفهاني )

حال که وارد مکّه شده اي و رو به سوي خانه خدا داري ، خداي را شکر کن که به شرف ميهماني او نائل آمده اي و مفتخر به زيارت خانه او گشته اي . پس رو به حرم کن و با مشاهده آن ، سخنان عالم ربّاني علاّمه مولي مهدي نراقي را به ياد آور که فرموده است :

و چون چشم حج گزار به خانه افتد ، بايد عظمت خانه را در دل آرد و چنان تصوّر کند که گويا خداوند خانه را مي بيند و اميدوار شود که لقاي خود را روزي او کند ؛ چنان که ديدار خانه خود را روزي کرد و خدا را شکر گزارد که او را به خانه خود رسانيد و در زمره ميهمانان خود درآورد . و به ياد آرد که در قيامت ، همه خلايق اميد و آرزوي دخول به بهشت را دارند . سپس منقسم شود : بعضي اذن دخول يابند و بعضي را بازگردانند ؛ همانند انقسام حاجيان که بعضي را قبول کنند و بعضي را ردّ نمايند . ( 3 )

مرحوم سيد عبدالله شبّر نيز گويد :

چون چشمت به خانه مبارک کعبه افتاد ، عظمت خانه را به ياد آر و از آن گذشته ، به صاحب خانه برس ؛ چنان که گويي اکنون در مقابلش ايستاده اي و اميد داري هم چنان که زيارت خانه اش را در دنيا روزي ات نموده ، زيارت خود را در آخرت نصيب تو کند و ياد آر آن زماني را که همه مردم در قيامت ، به اميد بهشت به سوي آن حرکت مي کنند ، آن گاه گروهي را راه داده و گروه ديگر را مي رانند . ( 4 )

غرض از مسجد و ميخانه ام وصال شماست * * * جز اين خيال ندارم خدا گواه من است

( حافظ )

و چه زيبا گفته است نايب الصدر شيرازي در کتاب تحفة الحرمين که :

و چون به حرم رسي ـ که حدّش از جوانب اربع تا بيت ، چهار فرسخ است ـ چهار تکبير زن يکسره بر هر چه که هست . قرق گاه ملک الملوک است ، بايد انديشيد : هل هو من جملة من دخلها کان

آمناً من عقابه ويوصل بحضرته او ليس اهلا للقرب ؟ [ = آيا او از جمله آن کساني است که داخل خانه خدا مي شوند در حالي که مأمون از عقاب اويند و آيا به حضرتش خواهند رسيد ، يا شايستگي تقرّب را ندارند . ] و به باب بني شيبه مي رسي ، جمال کعبه نزديک است ، ملتفت باش که عهدي بستي با حضرتش روز الست و عهدنامه را وزير دربار ، در خزانه حجرالاسود سپرده . کدام عهد ببستي که عاقبت نشکستي ؟ از چاه طبيعت بيروي آي و به آب زمزم اسماعيلوار ، خود را بشوي . غوطهور اشک بزن .

کامل طريقت گويد :

پاک شو اوّل و پس ديده بر آن پاک انداز * * * شست و شويي کن وانگه به خرابات خرام

حال که به اين حرم وارد شده اي ، مدت هاي مديدي را در آنجا مأوا گزين و به راز و نياز و عبادت بپرداز . فقط به اعمال و آداب ظاهري اکتفا نکن و از آن مکان شريف ، زود خارج نشو . ديگر کي به اين شرف عظمي نائل خواهي آمد . ديگر کي قسمت خواهد شد که در جوار حق حضور يافته و به مناجات بپردازي ؟

عارف زنده دل ، شيخ محمد بهاري همداني گويد :

چون داخل حرم شود ، بايد حالش ، حال رجا و امن باشد از سخط و غضب الهي ؛ مثل حال مقصّري که به بَستخانه ( 5 ) رسيده باشد به مفاد آيه شريفه "وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِنا" ( 6 ) جاي زيادي رجا و اميدواري همين جاست ؛ چه اينکه شرف بيت ، عظيم و صاحب آن ، به راجي خود کريم ، جا دارد توسعه رحمت ؛ زيرا که تو در آنجا ميهمان خاص ، اکرم الاکرمين هستي . پي بهانه مي گشت که تو را يک مرتبه در عمرت به خانه خود دعوت کرده باشد ، اگر چه هميشه ميهمان او بوده اي ، حالا ميسّر شده . حاشا و کلاّ از کرم او که هر چه خواهش داشته باشي و از او هم برآيد مضايقه داشته باشد ، ماهکَذَا الظَّنُّ بِهِ جَلَّتْ عَظَمتُهُ [ = چنين گماني به او نمي رود که او بزرگي اش با جلالت است . ] اين چنين گماني را به بعضي از اسخياي عرب نبايد برد فَضْلا عَنِ الجَوادِ المُطْلِق ] = چه رسد به بخشايشگر مطلق ] ، ديگر حالا تو نتواني بياوري ، يا بياوري ، نتواني نگهداري ، يا از اصل نداني چه بايد بخواهي ، يا کاري کني به دست خود که مقتضي بذل به تو نباشد . تقصير کسي نيست ، گدايي با کاهلي نمي سازد . بلي عيب در اين جاست که غالب مردم که مشرّف به مکّه شدند ، اعظم همّتشان اين است که زود صورت اين اعمال را از سر وا کنند عَلي سَبيلِ الاِستعجالِ ] = با عجله و شتاب ] . آن وقت آسوده در فکر خريد خود باشند . امّا حواس به قدر ذرّه اي پيش معناي اين اعمال باشد ، نه ، با اينکه همه حواس ميهمان ، بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حرکات و سکناتش به ميل او ، حتي روزه مندوب بي اذن او مذموم است ، چه جاي اينکه در خانه او هتک عِرض او را بکني و هتک عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهي اوست . کدام حاجي از حجاج متعارفه است که وارد حرم الهي شود و اقلا صد معصيت از او سر نزند ؛ از دروغ و غيبت و اذيّت به غير و سخن چيني و تعطيل حق غير و فحش به عکّام ( 7 ) و حمله دار و غيره که ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد ؟ والله العالم . ( 8 )

زنگ دل را زداي تا ياري * * * بدهد در حريم خود بارت

به خداي عليم بي همتا * * * حاجبي نيست غير زنگارت

خواهش گونه گون نفساني * * * کرد در دام خود گرفتارت

سر تسليم بايدت بودن * * * گر به زارت کشند بر دارت

( حسن زاده آملي )

صاحب المراقبات گويد :

بايستي حج گزار را نشانه عبوديت و خشوع و ذلّت باشد ؛ چنان که در اخبار وارد شده است که : يکي از دو کفش خود را به دست بگيرد . باري هر قدر بتواند ، در اظهار خشوع و تذلّل جديّت کند و حال او ، مانند حال کسي باشد از گناه کاران در روز قيامت ، در موقعي که سلطنت الهي ظاهر مي گردد و قرآن کريم به آن اشاره فرموده است : "ينظرون مِنْ طرف خفيٍّ" ولکن مختلط به مستي و محبّت و هيجان شوق باشد و بايستي نظرش به زمين حرم خدا و کوچه هاي مکّه و خانه هاي آن بويژه خانه کعبه ، نظر هيبت و محبت داشته باشد . و بايستي جهت محبّت را تقويت کند و ذکر سبحان الله والحمدلله ولا اله الاّ الله والله اکبر را بسيار بگويد و اگر توفيق او را همراهي کرد ، که در موقع تسبيح ، سبحات انوار جلال و در موقع تحميد ، انوار جمال ، براي او تجلّي کند و موقع تهليل ، صفت توحيد براي او مسلّم گردد و در موقع تکبير ، کوه انانيت او مندک شود ، حقّاً که رستگار گشته است . ( 9 )

در عين حال ، حج گزار بايد از جناب کبريايي او ، شاکر باشد که وي را به اين شرافت عظمي ، مشرّف ساخته و در رديف زائران خود قرار داده است .

عارف جامي در سبحة الابرار گويد :

والي مصر ولايت ذوالنون * * * آن به اسرار حقيقت مشحون

گفت در کعبه مجاور بودم * * * در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جواني ديدم * * * نه جوان ، سوخته جاني ديدم

لاغر و زردشده همچون هلال * * * کردم از وي زسر مهر سؤال

که مگر عاشقي اي شيفته مرد ! ؟ * * * که بدين گونه شدي لاغر و زرد

گفت : آري به سرم شور کسيست * * * کش چو من عاشق رنجور بسيست ( 10 )

هر چه در اين باب بگوييم ، کم گفته ايم و هر چه بنويسيم کم نوشته ايم . مگر مي شود وصف وصال و پايان هجران را به کاغذ کشيد ؟ مگر مي توان شرح عشق عاشقان الهي را به کتابت درآورد ؟ مگر مي شود پرده از راز و رمز اشتياق و دلدادگي برداشت ؟ . . . ولي به هر حال بايد گفت و نوشت تا ارزش و اهميت آن مکان مقدّس و والا ، براي حجّاج الهي بهتر و روشن تر درک شود ، تا در نتيجه اعمال و مناسک واجب و مستحبي را نيکوتر و عارفانه تر به جاي آورند و بهره هاي معنوي فراواني نصيب خود کنند .

محيي لاري در کتاب فتوح الحرمين ، پس از ذکر يک دوره آداب و مناسک حج ، خانه کعبه را به شمعي تشبيه کرده ، که بايد مانند پروانه ، بر گرد آن چرخيد و سرانجام سوخت . آن گاه مي گويد : پرده خانه خدا را بگير و چشم و دل و سينه خود را بر آن پرده بکش و با ديده گريان و دل دردناک و سينه سوزان و جگر چاک چاک ، به پرده کعبه آويزان شو و از اينکه موفق شدي به ديدار حبيب نائل شوي و شب هجران ، به صبح وصال مبدّل شود ، گريه کن .

اينها را از عنايات خدا بدان که نصيب تو نموده است . اين لطف دوست و طلب اوست که تو را به سوي خانه خود راهنمايي کرد . اگر لطف ازلي او نبود ، چه کسي تو را به اين خانه راه مي داد ؟

آتش پروانه زدل برفروز * * * خويش بر آن شمع زن و خوش بسوز

عادت پروانه نداني مگر * * * چرخ زند اوّل و سوزد دگر

دست به تعظيم بر آن پرده زن * * * تکيه نما بر کرم ذوالمنن

چشم و دل و سينه بر آن پرده ساي * * * نور دل و ديده بر آن بر فزاي

ديده گريان و دل دردناک * * * سينه سوزان و جگر چاک چاک

دست درآويز در استار او * * * اشک فرو ريز به ديدار او

در برش آور زره اشتياق * * * صبحة الوصل به روح الفراق ( 11 )

رعايت آداب ظاهري

در اين قسمت ، مقداري نيز از آداب ظاهري حج گفته مي شود ، تا شرط ظاهر نيز رعايت گردد . سپس در صفحات بعدي اشاراتي به بعضي از مطالب عرفاني و اسرار ربّاني حج خواهد شد که همگي براي بيدار کردن و تنبّه زائران حرم الهي ، سودمند است . نايب الصدر شيرازي مي نويسد :

و ديگر اسباب تفاخر و تکاثر و زينت متکبرين بر خود قرار ندهد و بهتر و پاکيزه تر ، لباس خود را بپوشد ، مخصوص در مشاهد مشرّفه . نه آنکه لباس کثيف که بوهاي بد مي دهد و موجب بي احترامي خود و حرم است ؛ چنان که مرسوم بعضي از حجاج روستايي و دهقانان است که آغايان حرم به آنها اذيت مي نمايند ؛ چرا که در خانه کدخدا هم باشد ، به اين قسم راهش نمي دهند که اينجا خانه خداست ، به ابراهيم و اسماعيل چنان که فرمود : "طهّرا بيتي لِلطآئفين" به نبي خاتم فرمود : محض سرمشق تو "وثيابکَ فطهّر" و نعلين هستي بگذار و تا چه رسد که کفش خود را براي يک پول به کفش دار ندادن و در حرم خدا و رسول برند "فاخْلَعْ نَعْلَيکْ اِنَّکَ بِالواد المقدّس طُوي" و به همان قسم که به دربار همايوني مشرّف شد ، عجز و انکسار و خضوع و خشوع را زياد نمايد ؛ نه آنکه کلاه را کج بر سر نهند و بر سر خدا و رسول منّت گذارند و نگاه ننمايند جز بر عونت و جواب سلام نگويند مگر به خشونت .

از مردم بخواهند و متوقّع باشند ، عبوديت و بندگي نمايند جناب آقا را ؛ زيرا که دو اسبه سوار مي شوند و فخريّه بر بندگان خدا مي نمايند که ما صاحب خانه والاييم و زراعت و باغ داريم . . . لسان الغيب فرموده :

قدم بنه به خرابات جز به شرط ادب * * * که ساکنان درش محرمان پادشهند

مبين حقير گدايان عشق را کين * * * شهان بي کمر و خسروان بي کلهند

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حج فرمود و بر راحله سوار بود و در زير پاي مبارکش باري گذاشته که بسيار بي قيمت و مختصر بود و فرمود : خُذُوا عَنّي مَناسِکَکُم . ( 12 )

کعبه دل

اي قوم به حج رفته کجاييد ، کجاييد ؟ * * * معشوق همين جاست ، بياييد ، بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار * * * در باديه سرگشته شما در چه هواييد ؟

گر صورت بي صورت معشوق ببينيد * * * هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد * * * يک بار از اين خانه ، بر اين بام برآييد

( مولوي )

خواجه عبدالله انصاري گفته است :

بدان که خداي تعالي در ظاهر ، کعبه اي بنا کرده که او از سنگ و گل است و در باطن کعبه اي ساخته که از جان و دل است . آن کعبه ساخته ابراهيم خليل است و اين کعبه بنا کرده ربّ جليل است . آن کعبه منظور نظر مؤمنان است و اين کعبه نظرگاه خداوند رحمان است . آن کعبه حجاز است و اين کعبه راز است . آن کعبه اصناف خلايق است و اين کعبه عطاي حضرت خالق است . آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم . آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات .

حضرت محمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) آن کعبه را از بتان پاک کرد ، تو اين کعبه را از اصنام هوا و هوس پاک گردان .

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل * * * يک کعبه صورت است و يک کعبه دل

تا بتواني زيارت دل ها کن * * * کافزون زهزار کعبه باشد يک دل . ( 13 )

آري ، سخن حق اين است . تا عمر داري بکوش که دلت را پاک نگاه داري و از تيرگي و قساوت آن جلوگيري نمايي ، که اگر دل تو آلوده به هوا و هوس ها و خواهش هاي نفساني و ظلمات گناه باشد ، با چندين بار به مکّه رفتن هم ، نتواني آن را پاک و بي آلايش کني .

شوق تو حزين از کشش کعبه گل نيست * * * دل کعبه عشق است ، نگهدار ادبش را

ابوسعيد حسن بن حسين شيعي سبزواري نيز گويد :

ابراهيم خليل در ظاهر کعبه اي بنا کرد . جبّار جليل در باطن کعبه اي بنا کرد . دل ها در سينه ها بر مثال کعبه است . کعبه ابراهيم خليل از احجار و کعبه جبّار جليل از اسرار . آن کعبه مطاف اصناف خلايق است ، اين کعبه مطاف الطاف خالق . آن کعبه قبله خلق ، اين کعبه منظور نظر حق . آنجا مسجد حرام ، اينجا مشهد کرام . آنجا عرفات ، اينجا تحيّات و کرامات . آنجا مقام خليل ، اينجا مقام انعام جليل . آنجا چشمه زمزم ، اينجا قدح الطاف دمادم . آنجا رکن يماني ، اينجا کنوز معاني .

سرّ عالم صورت ، حرم است و سرّ حرم ، مکّه و سرّ مکّه ، کعبه .

سرّ عالم حقيقت قرآن است و سرّ قرآن ، کلمه و سرّ کلمه ، الله .

باديه لا اله بايد بريد و در باديه الاّ ببايد رفت و از سر شوق اين باديه را به سر ببايد برد تا به کعبه الله برسي . آن گه مجرّدوار ، طوافي از سر رجا و خوف ببايد آورد و نفس خود را پيش وقت خود قربان بايد کرد ؛ امّا اين کار هر کسي نيست . اين را مرداني بايد که سر به کونين فرو نيارند .

آنها که در اين راه کمالي دارند * * * از مايه کونين ملالي دارند

مشتاق لقاي جان فزايند و ليک * * * از قال گذشته اند و حالي دارند ( 14 )

حال که متوجّه دل خود شده اي و مي خواهي آن را از ناپاکي ها ، پاک سازي ، چه بايد کني و چگونه بايد باشي ؟ سيف الدين باخرزي گويد :

آنها که سال ها بر در حجره محبّت يحبّهم و يحبّونه معتکف بوده اند و هر چه رقم ما سوي الله دارد ، از حرم سينه بيرون کرده اند ، نه بر آسماني التفات بوده و نه بر زمين ؛ نه اميد بهشت دامن وقت ايشان را تاب داده و نه خوف آتش دوزخ ، گريبان حال ايشان گرفته . نقود کاينات از صفحه ضمير ايشان به کلّي محو شده ، مگر هستي او و طلب او تو را که بر هر گوشه اي از ريشه دستار خود عشقي است ؛ بر هر ترکي از کلاه جاه خود ميلي است ، بر هر تکمه اي از قباي خود تکيه اي ؛ دعوي محبّت ، از تو چگونه درست آيد ؟ در اين راه منزل اوّل دل دادن است و منزل دوّم ، شکرانه را جان بر سر نهادن . ( 15 )

از کعبه جسم آمدي در کعبه دل ؟ * * * چون عاشقان کردي به کوي دوست منزل ؟

آيينه دل گشت با رويش مقابل ؟ * * * تا سازدت حسن ازل چون ماه کنعان

* * *

از کعبه تن ره به کوي دل گرفتي ؟ * * * در عرش رحمان از صفا منزل گرفتي ؟

زنگ گناه از اين دل غافل گرفتي ؟ * * * در گلشن رضوان شدي زين تيره زندان

* * *

اي حاجيان رفتيد چون در کوي دلبر * * * دلبر پسند و قلب پاک و ديده تر

ياد آوريد از عهد و وصل روز محشر * * * هنگام پاداش و جزاي عدل و احسان

( الهي قمشه اي )

قلب مؤمن حرم ديگري است که بايد آن را نيز پاس داشت و در منظر عمل ، به آن توجّه نمود . مؤمن ، عزيز خداست و اين عزيز را

بايد گرامي بداريم . در اين زمينه کاشفي بيهقي گويد : اي عزيز ! حرم دو است : حرم ظاهر و حرم باطن ؛ گرد بر گرد مکّه ، حرم ظاهر است و گرد بر گرد دل مؤمن ، حرم باطن است . در ميان حرم ظاهر ، کعبه اي است قبله مؤمنان و در ميان حرم باطن ، خانه اي است نشانه نظر رحمتِ رحمان که قلب المؤمن بيت الله . کعبه ظاهر مقصد زوّار است و کعبه باطن محلّ انوار است که : فهو علي نور من ربّه . احرام آن کعبه لبّيک زبان ، احرام اين کعبه بيزاري از دو جهان است . آن کعبه ، قبله معامله است و اين کعبه ، قبله مشاهده . آنجا روند ، همه در و ديوار ببينند و اينجا که رسند ، همه انوار ديدار بينند . ( 16 )

طواف خانه خدا

عاشقان اوّل طواف کعبه جان کرده اند * * * پس طواف کعبه تن فرض فرمان ديده اند

پيش کعبه گشته چون باران زمين بوس نياز * * * و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند

در طواف کعبه جان ، ساکنان عرش را * * * چون حلي دلبران ، در رقص و افغان ديده اند

( خاقاني )

امام صادق ( عليه السلام ) فرموده اند :

وَطِفْ بِقَلبِکَ مع الملائِکَةِ حَوْلَ العَرْشِ کطَوافِکَ مع المسلمين بنفسک حَوْل البَيْتِ ؛ ( 17 ) همان گونه که با بدنت در ميان مردم طواف کعبه مي کني ، با قلبت در جمع ملائک عرش خدا را طواف کن .

ميهمان حضرت باري تعالي ، بعد از اينکه وارد مسجدالحرام شد ، هفت بار دور خانه خدا ( کعبه ) طواف مي کند و عاشق آسا ، به دور آن مي چرخد .

طواف و بر گرد چيزي چرخيدن ، علامت کمال علاقه و نشانه محبّت است تا آنجا که انسان خود را فداي محبوب مي سازد و بلاگردان او

مي شود ؛ آن چنان که پروانه عاشق شمع ، آن قدر بر گرد شمع مي چرخد تا عاقبت خود را با بال و پري سوخته ، به پاي شمع مي افکند . حاجي واقعي نيز که آتش اشتياق لقاي پروردگار در دلش شعلهور شده و بار سفر بسته و

از وطن مألوف و خانه و کاشانه و فرزند و زن بريده و لبّيک گويان خود را به پاي ديوار خانه محبوب رسانيده است ، پروانهوار گرد شمع فروزان خانه توحيد مي چرخد و با حرکت دايره اي بر گرد خانه حق ، نشان مي دهد که جز حق ، چيزي نمي خواهد و جز حق ، چيزي نمي جويد و مجذوب هيچ عاملي جز حق نيست . ( 18 )

من امشب مستم و جامي ندارم * * * در اينجا زائرم نامي ندارم

طواف خانه دل روشنم کرد * * * ميان صبح و شب ، شامي ندارم

خوشا به اين سعادت بزرگ و زهي به اين شرف و افتخار .

آيا مي داني که در چه جايي هستي و در کجا گام بر مي داري ؟ آيا مي داني که پيش از تو چه کساني در اين حريم رحمت ، گام برداشته اند ؟ آيا مي داني که اينجا محل وصل و اتصال عاشقان الهي است ؟ و . . . حال که به عظمت و بزرگي اين مکان شريف پي بردي ، گوش دل بسپار به نصايح وگفته هاي سالک الي الله ، شيخ محمد بهاري همداني ( رحمه الله ) که فرموده است :

[ حج گزار ] چون شروع به طواف نمايد ، بايد هيبت ، عظمت و خوف و خشيت و رجاي عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد ؛ اگر جوارح خارجيه نلرزد ، اقلا دلش بلرزد ؛ مثل آن ملائکه که حول عرش ، دائماً به اين نحو طواف مي کنند . اگر بخواهد متشبّه به آنها باشد ـ چنان که در اخبار است ـ و بايد ملتفت باشد که طواف ، منحصر به طواف جسماني نيست ؛ بلکه يک طواف ديگري هم هست که اصل طواف حقيقي اوست و آن را طواف قلبش گويند ، به ذکر ربّ البيت و اصيل بودن آن ، براي اين است که اعمال جسمانيه را اَمثلِه آنها قرار داده اند که انسان ، از اينها پي به آنها ببرد ؛ چنان که مضمون روايت است و ايضاً بايد بداند که هم چنان که بي قطع علاقه از اشغال دنيويه و زن و فرزند وغيره نمي شود ، به اين خانه آمد ، آن کعبه حقيقي هم چنان است که عمده حُجُب عُلْقه است و در بوسيدن حجر و مُلصَق ( 19 ) به مُستجار و استلام حطيم و دامن کعبه را گرفتن ، بايد حال او ، حال مقصّري باشد که از اذيّت و داغ و کشتن فرار کرده ، به خود آن بزرگ ملتجي شده که او از تقصيراتش بگذرد . اين است که گاهي دست و پايش را مي بوسد ، گاهي دامن او را مي گيرد ، گاهي خود را به او مي چسباند ، . . . ، گاهي گريه مي کند و گاهي او را به اعزّ اشخاص پيش او قسم مي دهد ، گاهي تضرّع مي نمايد که بلکه او را از اين مهلکه نجات دهد ، خصوصاً اگر کسي باشد که انسان بداند غير از او ملجأ و پناهي نيست ، بببين تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر مي گردد ؟ لا وربّ الکعبة ] = نه به خداي کعبه سوگند ] در امورات دنيويه ، انسان چنين است و اما بالنسبة به عذاب اخروي چون نسيه است ، هيچ در فکر اين مطالب نيست ، حجّاج دروغي قدري مي دوند دور کعبه ، بعد مي روند به تماشاي سنگ ها و بازارها و ديوارها . ( 20 )

چون در حريم قدس عزّت پا نهادي * * * کردي هم از روي لقاي دوست ياري

دل زين سفر از مهر خوبان يافت زاري * * * تا ايزدت منزل دهد در بزم خاصان

( الهي قمشه اي )

عالم ربّاني ، علاّمه مولي مهدي نراقي نيز گويد :

و هنگام طواف ، بايد دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا ، آکنده سازد و بداند که در حال طواف شبيه است به فرشتگان مقرّب بر گرد عرش و بداند که مقصود ، طواف دل است به ياد خداوند خانه ، نه مجرّد طواف تن به خانه ، تا آغاز و انجام آن به ذکر او باشد ؛ چنان که آغاز و پايان طواف به خانه است . پس حقيقت طواف ، همانا طواف دل است به حضرت ربوبيّت و خانه نمودار ظاهر است در عالم مشهود ، براي آن حضرت که به چشم ديده نشود و از عالم غيب است . عالم ملک و شهادت نردباني است به عالم ملکوت و غيب ، براي کسي که در بر او گشاده اند . و آنچه رسيده است که بيت معمور در آسمان در مقابل خانه کعبه است و طواف فرشتگان به آن ، مانند طواف آدميان است به اين خانه ، شايد اشاره به اين مشابهت باشد و چون مرتبه بيشتر مردم از مثل آن طواف قاصر است ، ايشان را به تشبّه به فرشتگان به اندازه امکان امر فرمودند و وعده دادند که هر که خود را به قومي شبيه سازد ، از آنان است ( من تَشَبَّهَ بقَوْم فهو مِنهم ) ( 21 ) .

دارم هوس وصالت اي دوست * * * دائم منم و خيالت اي دوست

اين مرغ زجالها رهيده * * * افتاده عجب به جالت اي دوست

( حسن زاده آملي )

پس دانستي که چون به طواف کعبه مشغولي ، ملائکي را مي ماني که گرد عرش خدا حلقه زده اند و بر آن طواف مي کنند . و دانستي که هدف اصلي از طواف جسم به گرد کعبه ، اين است که قلبت به طواف ذکر خدا ، برخيزد و همان طور که طواف را از کعبه شروع کرده اي و در کعبه به پايان مي بري ، بدان که انجام و آغاز هر کارت نيز بايد خدا باشد .

اي که در اين کوي قدم مي نهي * * * روي توجّه به حرم مي نهي

پاي زاوّل به سر خويش نه * * * خويش رها کن ، قدمي پيش نه

چون که نهي بر سر هر کام ، گام * * * يابي از آن سير به هر گام ، کام

حکيم متألّه ، مولي محسن فيض کاشاني ، طواف را به نماز تشبيه کرده و خواستار آن شده که همان طور که در نماز خشوع و خضوع را رعايت مي کني ، در طواف هم اين گونه باشي :

بدان طواف ، در حکم نماز است و بايد آنچه را از تعظيم و خوف ورجا و محبّت در مورد نماز گفته شده است ، به خاطر آوري و بداني در عمل طواف به فرشتگان مقرّب شباهت مي يابي که پيرامون عرش حلقه زده و بر گرد آن طواف مي کنند . . . و بايد بداني که طواف شريف ، طواف دل به حضرت ربوبيّت است و کعبه در عالم ملک و شهود مثالي ظاهري از حضرت ذوالجلال مي باشد که از عالم ملکوت است و با چشم ديده نمي شود ؛ چنان که بدن در عالم شهادت نموداري ظاهري براي قلب است که در عالم غيب مي باشد و چشم آن را نمي بيند و عالم ملک و شهادت براي کسي که در را به روي او باز کرده اند ، نردبان جهان غيب و ملکوت است . . . و کسي که مي تواند آن طواف را به جا آورد ، همان است که درباره او گفته اند : اِنّ الکعبة تزوره وتطوف به علي ما رآه بعض المکاشفين لبعض أولياءالله ؛ کعبه به زيارت او مي رود و به گرد او طواف مي کند ؛ چنان که برخي از اهل مکاشفه آن حالت را نسبت به بعضي از اولياي خدا مشاهده کرده اند . ( 22 )

گرد حرم کردي طواف عاشقانه * * * چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه ؟

با ياد حق کردي به فردوس آشيانه * * * بوسيدي آن سنگ نشان کوي جانان ؟

* * *

غسلي به آب زمزم اخلاص کردي ؟ * * * ذکر و نمازي در مقام خاص کردي ؟

روشن دل از توحيد خاص الخاص کردي ؟ * * * همچون خليل الله عشق پاک ايمان

* * *

شستي تن از زمزم ، دل از آب محبّت ؟ * * * در بزم مشتاقان زدي ناب محبّت ؟

از روزن دل تافت مهتاب محبّت ؟ * * * روشن روان گشتي به نور عشق و ايمان

( الهي قمشه اي )

آداب ظاهري طواف

کمال الدين حسين خوارزمي ، صاحب کتاب ينبوع الاسرار في نصائح الابرار اشاره اي دارد به آداب ظاهري زيارت خانه خدا آنجا که مي گويد :

و چون [ به حرم ] رسيدي طواف کن ؛ يعني ، بعد از اين گرد ما گرد و گرد خويش مگرد و با حجرالاسود که دل تو است و آن يمين الله است ، عهد تازه کن و به مقام ابراهيم آي ؛ يعني ، به مقام خلّت و آنجا دو رکعتي کن ؛ يعني ، عبوديت از بهر بهشت و دوزخ مکن که گفته اند :

پرستيدن حق براي بهشت * * * بود پيش ارباب دل سخت زشت

و بدان که طاعت از براي اين اغراض ، مزدوري است و مزدوري از خواجه دوري است ، بندگي ما از اضطرار عشق [ کن ] ، پس [ چون عاشقان ] به در کعبه وصال آي و خود را چون حلقه بر در بمان و بيخود در آي که خوب و حجاب از خود ] ي ] خيزد و امن و وصول از بيخودي که : "ومن دخله کان آمناً" ( 23 ) .

روضه ، روضه همه ] ره ] باغ منور بينند * * * برکه ، برکه همه جا آب مصفّا شنوند

بر سر روضه همه جاي تنزّه شمرند * * * بر لب برکه همه بانگ تماشا شنوند

بر در کعبه [ که ] بيت الله موجودات است * * * که مباهات امم زآن در والا شنوند

بار عام است و در کعبه گشاد است کزو * * * خاصگان بانگ در جنّت مأوي شنوند

و چون آداب و مناسک طواف خانه گل دانستي ، زيارت کعبه دل را که منزل خاص حق و محل تجلّي جمال مطلق است ، بر آن قياس کن و قد ورد في أحاديث القدسيه :

لا يَسعني أرضي وَلا سَمائي وَلکنْ يَسَعُني قَلبُ عَبْدي التقيّ النقيّ الوادِع .

طواف کعبه دل کن اگر دلي داري * * * دل است کعبه معنا ، تو گِل چه پنداري

طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود * * * که تا به واسطه آن دلي به دست آري

هزار سال پياده طواف کعبه کني * * * قبول حق نشود اگر دلي بيازاري

ز عرش و کرسي و لوح و قلم فزون باشد * * * دل خراب که او را به هيچ نشماري . ( 24 )

نايب الصدر شيرازي هم اشاره به آداب ظاهري طواف دارد ، هم اشاره به اسرار باطني آن . او گويد :

بدان که طواف عبارت از اشواط هفتگانه است ، بَدوِ هر شوطي و ختم هر شوطي ، بايد به اين نحو باشد : ابتدا جزو اوّل بدن ، به جزو اوّل حجر محاذات شود ، به قسمي که تمام بدن از تمام حجر بگذرد ، در حيني که بيت در محاذات شانه چپ باشد ، در همه حال . و ختم نمايد در هر شوطي به همان موضع که اوّل جز و حجر و اوّل موضع بدن بود و جزوي از اجزاي بيت از شانه چپ بيرون نشود ؛ يعني ، بدو و ختم حرکت سالک ، همه از حق است و به سوي حق . و مبدأ و منتهي يکي است و طرف السير قرار دادن بيت ، لطيفه اي است که مثال کعبه غيبي ( عالم صغير ) که در طرف السير صدر است ، با مثال کعبه عيني ( عالم کبير ) يکي گردد و در هر شوطي ، طوري و از هر طوري ، نوري جلوه نمايد و انوار سبعه در اطوار ارض وجودش ، ظاهر و به مستجار لقاي حق مختتم و سرّ سبع المثاني در کتاب مبين نمودار واشرقت الارضُ بنور ربّها متجلّي آنکه در مقام ابراهيم قرار گرفته وجّهت وجهي للّذي فَطَر السماوات والارض گفته و صلات دائم را به صلات قائم وصل مي نمايد : الطواف بالبيت ، صلاةٌ ] و [ الصلاةُ معراج المؤمن . ( 25 )

استلام حجرالاسود

وز پي بوس خال رخسارش * * * سر فشانند و جان نثار کنند

حبشي صورتي که سلطانان * * * دست بوسش هزار بار کنند

روشنان فلک براي شرف * * * کحل اغبر از آن غبار کنند

حضرت امام جعفر صادق ( عليه السلام ) فرموده اند :

واستلم الحجر رضاً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزَّتِهِ ؛ ( 26 ) حجرالاسود را با رضا به قسمت او و خضوع در برابر عزّ او لمس کن و ببوس .

حجرالاسود سنگي است بيضي شکل ، سياه رنگ مايل به سرخي ، به قطر سي سانتي متر که نقطه هاي قرمز رنگي روي آن وجود دارد . اين سنگ در پوششي از نقره قرار دارد . يکي از مستحبات طواف خانه خدا ، استلام رکن حجر است و اما استلام و تقبيل خود حجرالاسود نيز ، روايات بي شماري درباره آن آمده و به آن سفارش اکيد شده است .

بار دگر از پي نيت گذر * * * از پي تقبيل به سوي حجر

باز چو گشتي به حجر رو به روي * * * دست برآور به زبان اين بگوي

دسترس ار هست بر آن بوسه ده * * * ور نه به اخلاص بر آن دست نه . ( 27 )

استاد اخلاق ، مرحوم سيد عبدالله شبّر گويد :

در حال استلام حجرالاسود ، بنده با خدايش بر اطاعت و اجتناب از معاصي بيعت مي کند . پس در همان جا تصميم بگير که بر اين بيعت وفادار بماني که هر کس در بيعت خود ، مکر و حيله کند ، مستحق غضب الهي مي شود .

در روايت است که : حجرالاسود ، دست راست خدا در زمين است که مانند شما ، که با برادرانتان مصافحه مي کنيد ، او نيز با بندگان خود مصافحه مي کند . ( 28 )

مرحوم الهي قمشه اي نيز گويد :

حجرالاسود خالِ لب لعل است و اين خال را ببوس تا به محبوبت برسي ( بوس حَجر خال لب لعل نگاران ) . ( 29 )

مولي محسن فيض کاشاني نويسد :

بايد در هنگام استلام حجرالاسود ، معتقد شوي که با خداوند بيعت مي کني تا او را فرمانبردار باشي . از اين رو بر آن باش که به اين بيعت وفا کني ، چه اگر کسي در بيعت عذر کند ، سزاوار خشم خداوند است . ( 30 )

ايشان در کتاب حقايق گفته اند :

استلام حجرالاسود ، به منزله دست راست خداست . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده اند : به استلام رکن بپردازيد که آن مانند دست راست خداست که با بندگان خود ، مانند بنده اي که با مولاي خود مصافحه مي کند ، يا شخصي که ديگري را در کار خود مداخله مي دهد ، مصافحه مي نمايد و گواهي مي دهد که وي به عهد خود وفا کرده است .

مقصود از رکن ، حجرالاسود است . . . و چون واسطه ميان خلق و خدا بوده که حاجيان را به آرزوي ديرينشان مي رساند . حضرت صادق ( عليه السلام ) فرموده اند : هنگامي که خداي تعالي پيمان هاي خود را از مردم اخذ کرد ، فرمان داد حجرالاسود همه آنها را نزد خود نگهداري کند . به همين مناسبت حاجي در حين استلام ، بايد متوجّه اين منظور بوده و بگويد :

أمانَتي أدّيتُها وَميثاقي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لي بالمُوافاتِ ؛ اي سنگ ! امانتي که در دست داشتم ، به محلّش برگرداندم و پيمان خود را با استلام تو به انجام آوردم ، تا فرداي قيامت ، گواهي دهي که من به عهد خود وفا کردم .

هم چنين رکن يماني ، دري از درهاي بهشت است که از روزي که خداي متعال ، آن را گشوده ، ديگر آن را نبسته است .

حضرت صادق ( عليه السلام ) رکن يماني را تشبيه به در بهشت فرموده که استلام آن موجب دخول در بهشت است و نيز آن را به نهر تشبيه کرده که گناهان مردم را مي شويد .

حج کننده ، هنگام استلام حجر ، بايد نيتش آن باشد که بدين وسيله ، ه ساحت کبريايي او نزديک شود و محبّت بيت و پروردگار را در دل بپروراند و از لمس کردن آن تبرّک بجويد و بخواهد هرجزئي از بدنش که با آن تماس پيدا مي کند ، از خطرات مردم در امان باشد . ( 31 )

هم چنين حج گزار با استلام حجرالاسود ، قصد مي کند که به قرب خداوند نائل آيد . در اين زمينه عالم ربّاني مرحوم ملاّ احمد نراقي گويد :

و بايد قصد آدمي در وقت بوسيدن ارکان و چسبانيدن خود به مستجار ـ بلکه هر جزئي از خانه ـ طلب قرب باشد . از راه محبّت و شوق به خانه و اميد داشتن به اينکه به اين وسيله ، بدن او از آتش جهنّم محفوظ ماند و چون چنگ در دامن خانه کعبه زند ، نيت آن کند که دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مي کند ، مثل تقصيرکاري که دست در دامن بزرگي زند و چنان قصد کند که ديگر مرا ملجأ و پناهي نيست ، به جز عفو و کرم تو راه به جايي ندارم و دست از دامن تو بر نمي دارم تا مرا ببخشي و امان عطا فرمايي . ( 32 )

پس بنا به گفته نايب الصدر شيرازي نزد حجرالاسود آي و تجديد عهدي نماي ، سري بسپار تا سرّي بيني و از سويداي دل بخوان : اللّهمَّ ايماناً بِکَ وتصديقاً بکتابِکَ و وفآءً بعهدِک ، بعد از اين قابل طوف حرم گردي .

آويختن به پرده هاي کعبه

سيد عبدالله شبّر گويد :

در آن هنگام که با چسبيدن به ملتزم ، کعبه را در بر مي گيري ، بايد نيت تو ، حبّ و شوق خانه و صاحب آن و تبرّک به وسيله تماس با خانه و امنيت اجزائي که به خانه چسبيده اند از آتش جهنّم باشد و چون به پرده کعبه دست مي آويزي ، نيّتت اصرار در طلب مغفرت و درخواست امان باشد ؛ چون گناه کاري که دست به دامن کسي زده که نافرماني اش را کرده و با تضرّع از او ، بخشش مي خواهد و چنين وانمود مي کند که هيچ پناهگاهي جز خود او ندارد و هيچ راه گريزي براي او جز عفو و کرمش نيست و دامنش را رها نمي کند ، مگر گذشته اش را ببخشد و در آينده به او اطمينان بخشش و امان دهد . ( 33 )

صاحب کتاب الحقايق نيز گويد :

منظور از گرفتن پرده هاي کعبه ، آن باشد که آمرزش گناهانش را بخواهد و مانند گناه کاري که خود را به دامن بزرگي مي افکند تا از تقصير او در گذرد ، خود را به پرده هاي کعبه بياويزد و از خدايي که پناه همه به اوست و اميدي جز به عفو و کرم او ندارد ، آمرزش گناهان را بخواهد و چنين وانمود کند که تا از تقصير من نگذري و مرا در آينده از خطرات معصيت نگه نداري ، دست از پرده کعبه ات برندارم . ( 34 )

هله نوميد مباشي اگرت يار براند * * * گرت امروز براند ، نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد ، مرو و صبر کن آنجا * * * که پس از صبر تو را او ، به سر صدر نشاند

گر به روي تو ببندد ، همه درها و گذرها * * * در ديگر بگشايد که کس آن راه نداند

سعي بين صفا و مروه

يافتي از مرتبه طوف کام * * * زود پي سعي به مسعي خرام

روي نه از خانه به باب صفا * * * رو به صفا بر درجاتش در آ

طاق صفا رشک رواق فلک * * * بر سر آن صف زده خيل ملک

( محيي لاري )

امام العارفين حضرت صادق ( عليه السلام ) فرموده اند :

وَصِفْ رُوحَکَ وسِرَّکَ للقاءِ الله تعالي يَومَ تَلقاهُ بِوُقُوفِکَ علي الصفا وکن ذا مروة مِنَ اللهِ بِفَناءِ أوصافِکَ عِندَ المروة ؛

و چون به صفا مي ايستي ، روح خود را براي ديدار او در روز موعود ، صفا ده و چون به مروه قرار گرفتي ، اوصاف خود را در ديدگاه خدا از هر زشتي پاکيزه کن . هم چنين فرموده اند : وهَرْوِل هَرْوَلَة فرّاً مِنْ هَواکَ وَتَبَرَّء مِن حَولِکَ وَقُوَّتِکَ ( 35 ) ؛ و از هوس هاي خود هروله کن و از نيرو و توان خويش بيزاري جو .

موقف سوّم که حاجي و زائر خانه خدا ، بايد پس از طواف و نماز طواف در آن حضور پيدا کند ، صفا و مروه است . صفا و مروه نام دو کوهي است که در برابر يکديگر و در جنب مسجدالحرام قرار دارند . او بين اين دو کوه را هفت بار مي پيمايد و به اصطلاح سعي بين صفا و مروه را به جاي مي آورد . اين عمل يکي از نمودهاي عيني تواضع ، فروتني ، عبوديت و بندگي انسان است و در آن جاست که صفت هاي ناپسندي چون کبر ، غرور و خودکامگي به کناري نهاده مي شود و فضايل اخلاقي همچون تقوا و پارسايي شکوفا مي گردد .

غزّالي در کتاب کيمياي سعادت نويسد :

و اما سعي بدان ماند که بيچارگان به درگاه ملوک شوند و گرد کوشک ( قصر ) ملک مي گردند تا فرصت يابند که حاجت خويش عرضه کنند و در ميدان سراي مي شوند و مي آيند و کسي را مي جويند که ايشان را شفاعت کند و اميد مي دارند که مگر ناگاه چشم ملک بر ايشان افتد و به ايشان نظري کند و ميان صفا و مروه مثل آن ميدان است . ( 36 )

مولي محسن فيض کاشاني نيز گويد :

سعي ميان صفا و مروه در محوّطه خانه کعبه ، شبيه آمد و شد پياپي بنده اي به دربار پادشاه است ، تا اخلاص خود را در خدمت اظهار کند ، باشد که مورد عنايت و رحمت قرار گيرد ؛ چه او مانند کسي است که بر پادشاه وارد و سپس از نزد او خارج شده ، در حالي که نمي داند ، پادشاه درباره اش چه فرماني صادر خواهد کرد . آيا مورد قبول سلطان قرار خواهد گرفت ، يا رانده و مردود خواهد شد ؟ از اين رو پيوسته به درگاه پادشاه رفت و آمد مي کند و اميدوار است که اگر در نوبت نخست مورد ترحّم قرار نگرفته ، در نوبت دوّم مشمول رحمت قرار گيرد .

بايد هنگامي که سعي ميان صفا و مروه را انجام مي دهد ، از بالا و پايين آمدن دو کفّه ترازوي اعمال در عرصه قيامت ، ياد کند و صفا را کفه حسنات و مروه را کفّه سيئات انگارد و به خاطر آورد که در آن هنگام نظر او بر رجحان و نقصان اين دو کفّه ، دوخته مي شود و ميان عذاب و آمرزش حيران و مردّد خواهد بود . ( 37 )

چه صحنه با شکوه و چه عرصه پر جذبه اي است صفا و مروه . آنجا مهبط عاشقان و سيناي واصلان است . در آنجا دلدادگان حضرت حق ، سرگردان و حيران در جست و جوي محبوب و معشوق بي همتاي خود بوده ، در صدد جلب عنايت و لطف ازلي آن حضرت هستند . پس ما نيز ، با خشوع و خضوع و فروتني تمام ، چشم به عنايات حضرت باري تعالي داشته باشيم و با اظهار رقّيت و بندگي ، خود را به او نزديک کنيم .

مولي مهدي نراقي نيز گويد :

هنگام رفت و آمد خود ، بايد آمد و شد خود ميان دو کفّه ترازو [ در عرصات قيامت ] را ياد کند که نظر او به رجحان و نقصانِ [ آن ] است و خود مردّد است ميان عذاب و غفران . ( 38 )

زود فرود آي به مسعي گراي * * * بي سر و بي پاي به وادي در آي

هست تو را پاي مسيحا نورد * * * کي رسدت پر ملائک به گرد

در تک و دو باش که آنجا به تک * * * يافته اند آنچه نيابد ملک

نقش کف پاي تو در آن زمين * * * روضه فردوس شود روز دين

صاحب کتاب تحفة الحرمين به صفاي دل حج گزاران اشاره مي کند و مي گويد :

در اين مقام که تمکّن يافته ، به او فرمايند : "إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِيمٌ" ؛ ( 39 ) سعي صفا و مروه از شعائر دين خداست . پس هر کس حج خانه کعبه را ، با اعمال مخصوص عمره به جاي آورد ، باکي بر او نيست که سعي صفا و مروه را نيز به جاي آورد و هر کس به راه خير و نيکي شتابد ، خدا پاداش وي را خواهد داد که او ، به همه امور خلق عالِم است . که اي صوفي صفوت نشان ، از باب صفاي دل ، جمال کعبه ما را زيارت نمودي ، وقت آن رسيده ، سعي نمايي بين کوه صفا و مروه وفا ، از مرکز عقل توجّهي به سوي نفس کلّي و حظّي به او رسان و بازگشت نما که اعطاي کل ذي حق حقّه نموده که اين دو از شعائر بزرگند : "وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ" و تمکّن در اين مقام به اتمام هفت شوط است که سماء عقول و ارضين نفوس را سبع آفريده ايم که بعد از اتمام و اکمال ، قابل مشاهده تجلّيات جبروتي جلالي کعبه گردي .

پى‏نوشتها:‌


الاخلاق ، ص123مشكل
2 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص201 و 202
3 . جامع السعادات ، ج3 ، ص391
4 . الاخلاق ، ص123
5 . بستخانه : محلّي که در آنجا ، به بست مي نشينند .
6 . آل عمران ( 3 ) ، آيه 97
7 . آنکه بر شتر بار مي بندد .
8 . تذکرة المتقين ، ص89 و 90
9 . المراقبات ( اعمال السنة ) ، ج2 ، ص222 و 223
10 . هزار و يک کلمه ، ج2 ، ص414
11 . حج در آئينه شعر فارسي ، ص73 و 74
12 . تحفة الحرمين و سعادة الدّارين ، ص50
13 . مناجات خواجه عبدالله انصاري ، ص38
14 . مصابيح القلوب ، ص162 و 163
15 . دو رساله عرفاني در عشق ، ص45
16 . الرسالة العلية ، ص93 و 94
17 . مصباح الشريعه ، ص90
18 . حج مقبول ، ص114
19 . ملصق : چسبيده شده .
20 . تذکرة المتقين ، ص90 و 91
21 . جامع السعادات ، ج3 ، ص392
22 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص202
23 . آل عمران ( 3 ) آيه 97
24 . ينبوع الاسرار في نصائح الابرار ، ص 57ـ59
25 . تحفة الحرمين وسعادة الدارين ، ص50
26 . مصباح الشريعة ، ص90 ؛ المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص208
27 . حج در آيينه شعر فارسي ، ص125
28 . الاخلاق ، ص124
29 . عرفان حج ، ص33
30 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص202
31 . حقايق ، ص538 و 539
32 . معراج السعاده ، ص700
33 . الاخلاق ، ص124
34 . حقايق ، ص539
35 . مصباح الشريعه ، ص90 و 94 ؛ المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص207
36 . کيمياي سعادت ، ج1 ، ص195 و 196
37 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص202
38 . جامع السعادات ، ج3 ، ص393
39 . بقره ( 2 ) آيه 158