در ميقات عشق
احرام
بار به ميعاد تعبّد رسان * * * رخت به ميقات تجرّد رسان
رشته تدبير زسوزن بکش * * * خلعت سوزن زده از تن بکش
هر چه بر آن بخيه زدي ماه و سال * * * آر برون از همه سوزن مثال
باز کن از بخيه زده جامه خوي * * * بو که تو را بخيه نيفتد به
روي
گرنه زمرگ است فراموشي ات * * * بو که بود کار کفن پوشي ات
لب بگشا يافتن کام را * * * نعره لبّيک زن احرام را
( جامي )
احرام ، نشانه تسليم و صلح است . لباس تقوا و خاکساري است .
بيانگر راه درست و مستقيم است . شکوه بندگي و رقيّت است . جامه تواضع و فروتني است
و . . . حال که مي خواهي اين لباس را بخري چه بايد بکني ؟ سيد عبدالله شبّر گويد :
به هنگام خريد احرام ، به ياد کفني باش که در آن پيچيده مي شوي
؛ زيرا بنده يک تکّه از لباس احرام را به دوش مي اندازد و يکي را به کمر مي بندد ،
تا به کعبه نزديک شود و چه بسا که سفرش تمام نشود و موفّق به انجام حجّ نگردد ؛ ولي
بدون شک خدا را در حالي که در کفن پيچيده شده ، ملاقات خواهد کرد و هم چنان که کعبه
را در حالي زيارت مي کند که با لباس هميشگي اش فرق دارد ، خدا را با لباسي ملاقات
مي کند که با لباس دنيا کاملا متفاوت است . به هر صورت دو لباس کفن و احرام با هم
بسيار نزديکند ؛ چون در هيچ کدام دوختي به کار نرفته است . ( 1 )
مولي محسن فيض کاشاني ( رحمه الله )
نيز گويد :
در هنگام خريد جامه احرام ، بايد به ياد کفن و پيچيدن خود در آن
بيفتد ؛ چه او به زودي در هنگام نزديک شدن به خانه خدا ، جامه احرام را به تن خواهد
کرد و بسا سفرش تمام نشود و بدان نرسد ؛ ليکن ترديدي نيست که او در حالي که در کفن
پيچيده شده است ، خداوند را ملاقات خواهد کرد و هم چنان که خانه را جز با لباس و
هيئتي که مخالف عادت اوست ، نمي بيند ، پس از مرگ نيز خداوند را در جامه اي که
متفاوت با لباس اهل دنياست ، ديدار خواهد کرد و اين دو جامه شبيه يکديگرند ؛ چه هيچ
کدام آنها دوخته نيست . ( 2 )
مقبلان را چو وحي باشد راي * * * همه انديشه استوار کنند
پس برهنه شوند چون شمشير * * * تا که با نفس کارزار کنند
جان روحانيان قدسي را * * * وقت لبّيک شرمسار کنند
( عبدالرزاق اصفهاني )
حال که به ميقات عاشقان رسيده اي ، با نهايت توجّه و دلدادگي ،
لباس هاي دنيوي را از تن در مي آوري و لباس عشق و صفا را مي پوشي . متوجّه شو که
ديگر من گذشته نيستي ؛ بلکه تو ميهمان مخصوص حضرت ربّ الارباب هستي . بنگر که چه
خواهي کرد و چگونه خواهي بود . خودت را درياب و به ارزش خود پي ببر . اينکه لباس
دوخته را از تن بيرون مي آوري ؛ يعني آن لباس گناه و عصيان را که تاکنون ، تار و
پود آن را بافتيد و دوختيد و در بر کرديد ، بيرون آوريد و گرنه چه فرقي است بين
لباس دوخته و نادوخته . ( 3 )
امام صادق ( عليه السلام )
فرموده اند : واحْرِم عنْ کُلِّ شَيء يمنعکَ عن ذِکْرِ اللهِ
عزّوجلّ ويحجبکَ عن طاعته ؛ پس از پوشيدن لباس احرام ، نيّت احرام کن و آنچه
را که تو را از ذکر پروردگار متعال باز مي دارد و از اطاعت امر خدا مانع مي شود ،
بر خود حرام کن .
عالم ربّاني ، علاّمه مولي مهدي نراقي ( رحمه الله ) گويد :
و چون به ميقات رسد و جامه احرام پوشد ، بايد به ياد پوشيدن کفن
افتد و متذکّر زماني شود که او را به آن خواهند پيچيد و ناگزير با آن جامه ، خدا را
ملاقات خواهد کرد . پس هم چنان که خانه خدا را ديدار نمي کند ، مگر به هيئتي که
برخلاف عادت اوست . هم چنين خدا را بعد از مرگ ملاقات نمي کند ، مگر در پوششي که
مخالف پوشش دنياست و اين جامه شبيه است به آن جامه ؛ زيرا همانند کفن ، دوخته نيست
. ( 4 )
بايد نخست از جامه عصيان برآيي * * * با جامه طاعت به کوي دلبر
آيي
بشکست اگر پايت در اين ره با سر آيي * * * تا گام بتواني زدن در
کوي جانان
* * *
احرام بستي در رهش از جان گذشتي ؟ * * * وز دنيي دون ، در ره
ايمان گذشتي ؟
از هر چه جز ياد رخ جانان گذشتي ؟ * * * کانجا شوي در باغ حسن
دوست مهمان ؟
خواجه عبدالله انصاري گويد : از خود بيرون آي ، چون مار از پوست
( 5 ) ؛ يعني قالب عوض کن و شکل ديگري را پذيرا باش ؛ شکل انسانيت ،
معنويت ، عبديت و . . . بدان همان طور که به کعبه و زيارت آن دسترسي پيدا نمي کني
مگر در صورتي که دستورات مخالف با طبيعت را انجام دهي و در لباس غيرعادي در آيي ،
فرداي قيامت نيز خدا را ملاقات نمي کني ، مگر در صورتي که ملبّس به لباس اهل دنيا
نباشي .
ابوسعيد حسن بن حسين شيعي گويد :
مرد که به کعبه رود ، اوّل احرام بايد گرفت . احرام چيست ؟ آنکه
اوّل غسل بيارد ، عمّامه خواجگي از سر بنهد ، لباس رعنايي و تکبّر از سر بکشد ،
ازاري و ردايي در خود پيچد و روي به مقصد آرد ، لبّيک مي زند ، اين قصد حج است .
قصد احرام باطن است از جمله اغيار . در اين احرام ،
ازاري از نياز و زاري بايد بست ؛ ردايي از وفا و بردباري بايد
افکند و در عالم صدق ، لبّيک عشق بايد زد . روي در باديه فردانيت بايد نهاد و از سر
شوق اين نعره بايد زد که :
نام تو شمع است و دل پروانه اي * * * نام تو گنج است و دل
ويرانه اي
تا شراب ناب تو نوشم زشوق * * * بايدم از جان و دل پيمانه اي
آشناي نام تو داني که کيست * * * زين جهان و زان جهان بيگانه اي
هوشيار ، اي هوشيار آن کس بود * * * کو بود نزديک تو ديوانه اي
. ( 6 )
عارف نامدار ملکي تبريزي نيز لباس احرام را به لباس تقوا ،
تشبيه کرده و فرموده است :
در بيرون کردن لباس خويش ، بيرون شدن از آنچه مخالف اراده خداست
، قصد کند . و پوشيدن لباس احرام ، پوشيدن لباس تقواست و "لباسُ
التقوي ذلک خيرٌ" و کفن خود را که شبيه آن است ، به ياد آورد و بداند که به
آن پيچيده خواهد شد . ( 7 )
از بيابان هوا احرام گير * * * پس طريق کعبه اسلام گير
آتشي در خرمن پندار زن * * * آن گهي لبّيک عاشقوار زن
زين به پشت مرکب توفيق کن * * * پس طواف کعبه تحقيق کن
چون پديد آيد حريم بارگاه * * * نفس خود قربان کن اندر پيش شاه
( بيهقي )
صاحب تذکرة المتقين تشبيه جالبي دارد
از براي بيرون آوردن لباس دنيوي و پوشيدن لباس احرام . او گويد :
باري چون به ميقات رسد ، لباس خود را درآورد در ظاهر و ثوب احرام
بپوشد و در باطن قصدش اين باشد که از خودش خلع کرده لباس معصيت و کفر و ريا و نفاق
را و پوشيد ثوب طاعت و بندگي را و هم چنين ملتفت باشد که هم چنان که در دنيا خداي
خودش را به غير ثوب زيّ خود و عادت خود ، غبارآلود و سربرهنه و پابرهنه ملاقات مي
کند ، هم چنين بعد از مردن خواهد ملاقات کرد عمّال خداي خود را به کمال ذلّ و
انکسار و عريان . در حال تنظيف ، بايد قصدش تنظيف روح باشد از شرک معاصي و به قصد
احرام هم ، عقد توبه صحيح ببندد ؛ يعني ، حرام کند بر خود به عزم و اراده صادقه کلّ
چيزهايي را که خداوند عالم ، حرام نموده بر او که ديگر بعد از مراجعت از مکّه معظمه
پيرامون معاصي نگردد . ( 8 )
شيخ ابوالقاسم قشيري گويد :
موسي ، اندر بني اسرائيل قصه مي گفت ، يکي برخاست و پيراهن
بدريد . خداي تعالي وحي فرستاد به موسي که گو : دل بده براي من ، نه جامه ! (
9 ) و حال اي زائر حرم الهي ، تعويض و درآوردن لباس کافي نيست ؛ بلکه بايد
دلت را نيز عوض کني و با قلبي صاف و روحي بدون آلايش ، به ملاقات آن عزيز بشتابي .
امام سجاد ( عليه السلام ) نيز به شبلي فرموده اند
: آن گاه که به ميقات فرود آمدي و جامه هايت را درآورده ، غسل احرام کردي و خواستي
لباس احرام بپوشي ، آيا چنين نيّت کردي که لباس گناه را از خويشتن دور گرداني و جامه اطاعت خداوند را در بر بکني ؟ و آن
هنگام که جامه هاي دوخته را از تن بيرون مي آوردي ، آيا قصد کردي که از ريا و نفاق
و امور شبهه ناک نيز به درآيي ؟ که اگر چنين نکني ، به راستي آداب ميقات را به جاي
نياورده اي !
نداي لبّيک
دوست بگو دوست بگو دوست دوست * * * تا نگري هر چه بود اوست اوست
حضرت امام صادق ( عليه السلام )
فرموده اند :
ولَبِّ بِمَعْني إجابة صادقة صافية خالصة
زاکية للهِ تَعالي في دَعْوَتِکَ مُتَمَسِّکاً بالعُروة الوُثْقي ؛ ( 10
) آن گاه به عنوان يک اجابت صادقانه ، خالص ، بي پيرايه و صاف از دعوت خدا ،
لبّيک گويان به دستگيره محکم الهي چنگ بزن .
امام سجاد ( عليه السلام ) نيز
فرموده اند :
هنگامي که لبّيک [ مي گويي ] ، نيّت و انديشه ات اين [ باشد ] که زبانت را تنها به طاعات خداوند بگشايي و از همه گناهان فرو بندي .
( 11 )
بايد توجّه کرد که در حال احرام که لبّيک گفته مي شود ، بزرگ
ترين نعمت و مهم ترين حالت روحاني براي انسان رو آورده است ؛ زيرا اين موقعيتي است
که انسان به ميهماني پروردگار متعال دعوت شده و مطالبق
دستور و شرايط و مقدّمات براي اين دعوت پذيرفته شده و قدم به
اولين مرحله برنامه ميهماني گذاشته است و در مقابل توجّه ميزباني که
آفريننده و مالک و سلطان جهان است لبّيک مي گويد . در طول مدّت زندگي کمتر ، نظير
آن حالت را مي شود به دست آورد . و چون اين توفيق و سعادت براي يک فرد پيدا شده است
، مي بايد از اين توفيق قدرداني و تجليل کند و با تمام توجّه و احترام ، اين برنامه
را به بهترين نحوي انجام دهد .
سيّد عبدالله شبّر گويد :
بدان که لبّيک در ميقات ، اجابت نداي خداست ، پس بين خوف و رجا
معلّق باش ، از طرفي اميد قبول و از طرفي ترس ردّ داشته باش . ترس از آنکه در جوابت
گويند : نه لبّيک و نه سعديک . لبّيک گفتن شروع کار در حج و لحظه حساس است . (
12 )
صاحب کتاب اخلاقي حقايق نيز گويد :
احرام و لبّيک گفتن در ميقات ، گاه حاکي از آن است که نداي ذات
اقدس ربوبي را بدين وسيله اجابت کرده و بايد آرزومند باشد که عملش پذيرفته گردد و
بترسد مبادا لبّيک او لا لبّيک و لا سعديک جواب داده شود
. خلاصه با خوف و رجا حرکت کند و به نيرو و توانايي خود اتّکا نداشته باشد ؛ بلکه
به فضل و کرم خدا توکّل نمايد ؛ براي اينکه هنگام لبّيک گفتن ، نخستين محل خطر را
مي پيمايد و آغاز گرفتاري از همان جاست . ( 13 )
ايشان در جاي ديگر گفته اند :
احمد بن ابوالحواري گفته است : هنگامي که ابوسليمان داراني مي خواست احرام ببندد و من همراه او بودم ، وي تلبيه نگفت تا يک
ميل راه پيموديم . ( 14 ) آن گاه تلبيه گفت و بيهوش شد . چون به هوش آمد
، گفت : اي احمد ! خداوند به موسي وحي فرمود : به ستمگران بني اسرائيل بگو کمتر ياد
من کنند ؛ زيرا هر کدام از آنها مرا ياد کند ، من وي را با لعنت ياد مي کنم . واي
بر تو اي احمد ! به من چنين رسيده است که هر کس با مال حرام حج کند ، آن گاه که
تلبيه گويد ، خداوند به او پاسخ مي دهد : لالبّيک و لاسعديک
حتّي تَردّ ما في يديک و ما ايمن نيستيم از اينکه همين سخن به ما گفته شود .
( 15 )
هنگامي که صداي حاجيان به تلبيه در ميقات بلند مي شود و نداي
حقّ تعالي را که فرموده است : "واَذّن في النّاس بالحَجِّ
يَأتُوک رِجالا "پاسخ مي دهند ، بايد تلبيه کننده ، فرياد خلق را به هنگام
نفخه صور و حشر اموات از قبور و ازدحام آنها را در عرصات قيامت به ياد آورد ، در
حالي که به نداي حقّ پاسخ مي گويند و به دو دسته مقرّب و مبغوض ، يا مقبول و مردود
تقسيم مي شوند و همه آنها در آغاز ، ميان خوف و رجا مردّد بوده اند ؛ همان گونه که
حج گزار در ميقات مردّد است که آيا براي او ميسّر خواهد شد که حج را تمام کند يا نه
؟ و آيا آن قبول مي شود يانه ؟ ( 16 )
صاحب المراقبات نيز گفته است :
امّا نفس احرام و تلبيه ، به منزله جواب دادن به خداست و پاسخ
گفتن به موقعي است که حقّ تعالي او را به زبان خليلش دعوت فرمود وبايستي بر حال بيم و اميد در ردّ و قبول باشد و بايد ياد آورد
آنچه را که از سيدالساجدين ( عليه السلام ) روايت
شده است . . . . ( 17 )
تلبيه ، نوعي مناجات و گفتوگو با خداست . در اين حال ، انسان
خود را از قيد و بندهاي مادي خلاص مي کند و هم آوا با ديگران ، نداي بندگي و اطاعت
و سرود اتصال و بازگشت را سر مي دهد و خود را در پناه عنايت و لطف حضرت حق ، قرار
مي دهد .
هر کس به راز و رمز و معناي لبّيک اللهُمَّ
لبّيک پي ببرد ، حلاوتي مي يابد که بيش از تصوّر و انديشه است . مولانا جلال
الدين بلخي در اين زمينه مي گويد :
هر که حلاوت اين نام يافت ، از ذروه عرش تا پشت فرش ، پشت همّت
او پر پشّه اي نسنجد و هر که را به جمال اين نام صيد کردند ، هيچ صوت وصيت و رنگ و
بو او را نتواند صيد کردن و هر کلبه اي که آفتاب سعادت اين نام بر وي تافت ، شرفات
و کنگره قصر ملوک عالم را خدمت آن ، کلبه او فرستند تا او را پرستند . هر که حلقه
بندگي اين نام در گوش کرد ، دنيا و عقبي را فراموش کرد ، هر که از مشرب عذب اين نام
سيراب شد ، عمرانات عالم در بصر و بصيرت او خراب شد . ( 18 )
ذکر حق پاک است ، چون پاکي رسيد * * * رخت بر بندد برون آيد
پليد
مي گريزد ضدّها از ضدّها * * * شب گريزد چون برافروزد ضيا
چون درآيد نام پاک اندر دهان * * * نه پليدي ماند و ني اندهان
( مولوي )
حج گزار ، نبايد به گفتن چند ذکر خشک و خالي اکتفا کرده و به
معنا و باطن آنها توجّه نداشته باشد . هم چنين حال او نبايد در اين زمان ، با اوقات
ديگر يکسان باشد . بلکه او همواره بايد متوجّه آفريدگار خود باشد و خود را در محضر
او مشاهده کند و هنگامي که تلبيه مي گويد ، به خود بباوراند که در حال گفت و گو و
مناجات با خداست و دارد به دعوت ميهماني او پاسخ مي دهد . بنابراين اگر خشوع و خضوع
و حضور قلب را رعايت نکند و از موقعيت خود ، غافل بماند ، ممکن است حضرت سبحان ، از
او روي برگردانده و به نداي او ، جواب ندهد و يا پاسخ رد بدهد .
پس بنا به گفته مرحوم بهاري همداني ( رحمه الله ) : در حين لبّيک گفتن ، بايد ملتفت باشد که اين اجابت ندايي است
که به اين متوجّه شده . اوّلا قاصد باشد که قبول کردم کلّ طاعتي
] را ] که از براي خداوند متعال است و ثانياً
مردّد باشد که اين عمل ، از اين قبول خواهد شد يا نه . ( 19 )
صاحب کتاب عظيم الشأن جامع السعادات
گويد :
و چون احرام بست و تلبيه لبّيک اللهمّ لبّيک
گفت ، بايد بداند که احرام و تلبيه ، اجابت نداي خداوند است و بايد به قبول
شدن آن اميدوار و از ردّ شدن آن ترسناک باشد ، که مبادا جواب آيد :
لالبّيک ولاسعديک . پس بايد ميان خوف و رجا سرگشته و
متردّد باشد و از قدرت و قوّت خود نوميد و بيزار ، و به فضل و کرم الهي واثق و اميدوار ؛ زيرا وقت
تلبيه آغاز عمل حج است و آن محلّ خطر است .
روايت است که : حضرت علي بن الحسين ( عليهما السلام ) چون احرام بست و بر مرکب سوار شد ، رخسارش زرد گشت و لرزه
بر وي افتاد و نتوانست ، تلبيه گويد . پرسيدند : چرا لبّيک نمي گويي ؟ فرمود : مي
ترسم که پروردگارم گويد : لالبّيک ولاسعديک ! پس چون
تلبيه گفت ، بيهوش شد و از مرکب درافتاد و پيوسته اين حال وي را فرا مي گرفت تا از
حج فارغ گرديد .
وچون درميقات آوازمردمان ازروي بيم و اميد به تلبيه بلند شود ،
بايد به ياد آرد که اين اجابت نداي خداي تعالي است که فرموده است :
"واَذِّنْ في النّاس بالحجّ يأتُوک . . . " (
20 )
؛ و مردم را نداي حج در ده تا سوي تو آيند .
و از اين ندا بايد نداي خلق را به هنگام دميدن صور و برآمدن
ايشان را از گور و جمع شدن آنان را در عرصات قيامت ـ که اجابت نداي پروردگار است ـ
ياد کند که بعضي مقبول و مقرّب و بعضي مردود و مطرودند . و در آغاز کار ، همانند
حاجيان در ميقات ، ميان بيم و اميدند که نمي دانند اتمام حج و قبول آن براي ايشان
ميسّر است [ يا نه ] . (
21 )
تو مجرّد گشته از جمله علايق مردوار * * * اندر آن موقف که هرکس
مي شد از جامه جدا
صوفيان گفتند ترک دوخته و اندوخته * * * گشته از جامه برهنه ،
همچو تيغ اندر وغا
( عبدالرزاق اصفهاني )
پايان اين فصل را گفته هاي نايب الصدر شيرازي در کتاب
تحفة الحرمين قرار مي دهيم که نوشه است :
هنگام گفتن لبّيک ، متذکّر باشد که آيا در زمره :
الّذين نُودوا فَاَجابوا وشُوقوا فاشْتاقُوا واُستنهضوا فنهضوا
وقطعوا العلايق وفارقوا الخلايق وأقبلوا علي بيت الله الذي رفع قدره ؛ تسلياً بلقاء
البيت عن لقاء ربّ البيت الي ان يرزقوا منتهي مناهم و سعدوا بالنظر الي مولاهم ]
= آناني قرار داري که فراخوانده شدند و آنان اجابت کردند و به سوي او تشويق
شدند و با اشتياق پاسخ دادند و به حرکت فراخوانده شدند و آنان به پا خاستند و از
وابستگي ها رهيده و از همه بريدند . آنان به جاي ديدار صاحب خانه ، خود را به ديدار
خانه تسلّي بخشيدند و سرانجام به آرزوي ديرينشان نائل آمده ، به ديدار دوست ،
کامياب گرديدند ] ، يا آنکه در حزب کساني است که در جواب
تلبيه بگويند : لا لبّيک ولا سعديک در خوف و رجا باشد جز
به فضل و کرم حق متکل نشود . اوّل خطرات است . پير هروي مي فرمايد : الهي ! همه از
انجام مي ترسند ، عبدالله از آغاز .
لبّيک عشق زن تو در اين راه خوفناک * * * و احرام درد گير در
اين کعبه رجا
عطّار )
حال که با اسرار اين کلمه الهي آشنا شدي ، بکوش که آن را با
تمام وجود بر زبان جاري کني و نهايت توجّه و حضور قلب را داشته باشي .
مرحوم فيض کاشاني در کتاب خلاصة الأذکار
گويد : ذکر را چهار مرتبه است :
نخست آنکه ذکر تنها بر زبان جريان يابد .
دومّ آنکه علاوه بر زبان ، قلب نيز ذاکر و متذکّر باشد . بديهي
است که براي حضور قلب ، مراقبت و مداومت لازم است ؛ چه اگر قلب را به حال خود رها
کنند ، در وادي انکار سرگردان خواهد شد .
سوّم آنکه ذکر خدا چنان در قلب متمکن شود و بر آن مستولي گردد ،
که بازگيري توجّه قلب از آن ، دشوار است . . . .
چهارم آنکه بنده خدا ، يکسره در مذکور ( خداي جلّ شأنه و ذکره )
مستغرق شود که ديگر نه به ذکر و نه به قلب خود توجّه دارد . ( 22 )
و ابوسعيد خرّاز نيز گفته است : ذکر سه وجه است :
ذکري است به زبان و دل از آن غافل ، اين ذکر عادت بود .
و ذکري است به زبان و دل حاضر ، اين ذکر طلب ثواب بود .
و ذکري است که دل را بگرداند و زبان را گنگ کند ؛ قدر اين ذکر
کس نداند جز خداي تعالي . ( 23 )
پس تو هم ذکري از دل و جان بگو و به آن معرفت داشته باش و با آن
به خداي خود نزديک شو و رضايت او را جلب نما .
چون سوي صحراي حجاز عشق رفتي * * * اوّل به ميقات وفا لبّيک
گفتي ؟
چون بلبل افغان کردي و چون گل شکفتي * * * از شوق روي گلرخي در
طرف بستان ؟
* * *
احرام چون بستي به کوي عشق ايزد * * * لبّيک گفتي دعوت آن يار
سرمد ؟
گشتي چو محو جلوه آن حيّ بي حدّ * * * ديدي درون کعبه دل نور
سبحان ؟
* * *
لبّيگ گويان آمدي در کوي ياري ؟ * * * کردي در آن درگاه عزّت آه
و زاري ؟
گشتي زاشک شوق چون ابر بهاري ؟ * * * تا خار زار دل شود باغ و
گلستان
( الهي قمشه اي )
پىنوشتها:
1 . الاخلاق ، ص121 و 122
2 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص200
3 . عرفان حج ، ص47
4 . جامع السعادات ، ج3 ، ص390
5 . فرزانگان ، ص50 ، ( مجموعه رسائل ) .
6 . مصابيح القلوب ، ص162 ؛ الرسالة العلية ، ص93
7 . المراقبات ( اعمال السنة ) ، ج2 ، ص221
8 . تذکرة المتقين ، ص88 و 89
9 . فرزانگان ، ص43 ( رساله قشيريه ) .
10 . مصباح الشريعة ، ص90 ؛ المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص207
11 . مستدرک الوسائل ، ج10 ، باب 17 ، ص166
12 . الاخلاق ، ص122
13 . حقايق در سير و سلوک ، ص532
14 . لازم به توضيح است که در مسأله مناسک حج ، مسأله 266 ، آمده است که : جايز
نيست ، لبّيک واجب را از ميقات تأخير بيندازد . پس در ميقات ، بايد لبّيک گفته شود
.
15 . المحجّة البيضاء ، ج2 ، ص201
16 . همان .
17 . المراقبات ، ج2 ، ص222
18 . مجالس سبعه ، ص32
19 . تذکرة المتقين ، ص89
20 . حج ( 22 ) آيه 27
21 . جامع السعادات ، ج3 ، ص390
22 . نشان از بي نشان ها ، ص417
23 . مقامات اربعين ، ص52