اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳۱ -


اتفاق

ما مى‏گوييم سال گذشته بار درختان خوب بود و كمك شايانى به اقتصاد ما مى‏كرد ولى اتفاقا سرماى آخر بهار يا تگرگ اول تابستان محصول سر درخت را از ميان برده و به رشد اقتصاد لطمه زد .

همچنين مى‏گوييم امروز بامدادان براى خريدن حوائج‏خانه به بازار مى‏رفتم اتفاقا با فلان دوستم برخورد نمودم و فلان گزارش را به من داد .

و همچنين مى‏گوييم با اتومبيل از تهران ساعت نه بسوى قزوين رهسپار شديم و بنا بود تا ساعت دوازده برسيم ولى اتفاقا ميان راه ماشين عيب كرده و يكساعت ما را لنگ نمود .

و همچنين مى‏گوييم چند سال پيش اوضاع اقتصادى و آرامش كشورها بد نبود و مردم دست‏باصلاحاتى زده بودند اتفاقا جنگ جهانى دويم پيش آمده و نظام موجود زندگى را بهم زد .

در اين مثالها و صدها مثال ديگر اگر كنجكاوى كنيم خواهيم ديد حوادثى كه بانها نام اتفاق و اتفاقى داده‏ايم در مثال 1 سرما و تاثير او در مثال 2 ملاقات دوست و گزارش آن در مثال 3 عيب كردن و لنگ شدن ماشين در مثال 4 حدوث جنگ جهانى و آثار آن نمى‏خواهيم بگوئيم علت فاعلى نداشت و فعل بى فاعل بوجود آمده زيرا علت فاعلى هر يك از حوادث در مثالهاى مزبوره پهلوى خود حادثه معلوم است .

بلكه مى‏خواهيم بگوئيم حادثه اتفاقى در هر يك از مثالها ارتباطى به علل و عواملى كه در مثال ذكر شده نداشته و از جريان آنها پيش بينى نمى‏شد مثلا در مثال محصول و سرما مثال 1 طبيعت درختهاى ميوه و سبز شدن بهارى و شكوفه باز كردن و باز نگاهداشتن و بواسطه تغذيه ميوه را بزرگ نمودن و بالاخره اين مجموعه اين غايت را سرما و از ميان رفتن ميوه در دنبال خود نداشته و پيش‏بينى نمى‏شد پس حادثه اتفاقى غايتى است كه بدون ارتباط به فاعل و بى اقتضاى فاعل در دنبال كار بيايد .

و از اين جا است كه در جاهائى كه ارتباط فاعل و فعل و غايت درست است نمى‏شود دعوى اتفاق نمود مثلا درست نيست‏بگوئيم همه پله‏هاى نردبان را بالا رفتم اتفاقا ببام رسيدم هر چه آب در حوض بود بيرون كشيدم اتفاقا حوض خالى شد سنگى از ديوار جدا شده و پائين آمد و اتفاقا به زمين رسيد .

و با تامل در اين بيانات دستگير مى‏شود كه در مورد اتفاق بايد سلسله‏اى از علل معلول خود را بوجود آورند و يك رشته ديگرى از علل نيز معلول ديگرى را موجود سازند و بواسطه برخوردى كه ميانشان پيدا مى‏شود سلسله دويم در مجراى سلسله اول تصرف و تاثيرى موافق يا مخالف انجام دهند كه با سلسله اول ارتباط نداشته باشد .

از روى هم رفته سخنان گذشته دستگير مى‏شود كه اتفاق پيدا شدن غايتى است كه ارتباط به فاعل يا فعل نداشته باشد و از اين بيان مى‏توان فهميد كه ماديين در تشخيص مفهوم اتفاق راه خطا پيموده‏اند .

اينان گاهى كه در قانون علت و معلول سخن مى‏رانند مى‏گويند پيدايش و پيشرفت علوم بثبوت رسانيده كه قانون علت و معلول ثابت‏بوده و اتفاقى در كار نيست و گاهى كه از غايات آفرينش سخن به ميان مى‏آيد از ريشه منكر شده و مى‏گويند هر موجودى كه با جهازهاى مخصوصى از قوى و اعضاء مجهز شده نه براى اينست كه منافع و نتايج آنها در وجودش منظور بوده بلكه چون ابزار مخصوص را داشته راهى كه موافق آنها است مى‏پيمايد .

و نتيجه اين سخن اينست كه اتفاق را كه نفى كرده‏اند بمعنى نفى علت فاعلى يا نفى علت غير غائى گرفته‏اند .

و روشن‏تر از همه اينكه در نكوهش متافيزيك مى‏گويند كه طرفداران متافيزيك جهان را اتفاقى و مخلوق از عدم مى‏دانند يعنى بى علت مادى سابق و همچنين خدا را موجود اتفاقى مى‏دانند يعنى بى علت فاعلى و همچنين اعتقاد به معجزه قول باتفاق و استثنا است‏يعنى نقض كليت قانون علت و معلول و همچنين اثبات اختيار در افعال افراد مستلزم اثبات اتفاق مى‏باشد يعنى نفى جبر علت چنانكه از اين سخنان پراكنده كه نشان داديم پيدا است اين گروه از اسم اتفاق معنى حقيقى او را غايت غير مرتبط بعلت فاعلى گرفته و معنى ديگر فعل بى فاعل يا ماده بوى داده‏اند و باين اندازه نيز نساخته و متافيزيك را با قول بوجود اتفاق متهم داشته و اين نسبت ناروا را داده‏اند با اينكه به گواهى مثالهائى كه صدها امثال آنها در مطالب علمى و فلسفى و محاورات روزانه از اين گروه سرمى‏زند صد در صد مثبت وجود اتفاق مى‏باشند .

بهر حال شبهه‏اى كه دامن‏گير ماديين گرديده اينست كه حوادث عمومى كه با همديگر جور آمده و توافق نشان ميدهند مانند دارا بودن كره زمين به مواد و حوادث زمينى و فعل و انفعال‏هاى جوى مانند حوادث آسمانى و فصول اربعه و دورى و نزديكى و ساير اوضاع زمين نسبت‏به خورشيد و ستارگان كه يك رشته حوادث منظم و مرتبط بهم نتيجه مى‏دهد و در نتيجه انواع موجودات زمينى از نبات و حيوان و انسان استفاده‏هاى شايانى در بقاى خود از آنها مى‏نمايند و همچنين تجهيزاتى كه انواع اين موجودات در ساختمان موجود خود داشته و بواسطه آنها تصرفاتى در مواد خارجى نموده و افعالى بنفع بقاى خود انجام ميدهند و بالاخره همه توافقهايى كه در نظام طبيعت مشهود بود و با بقاى انواع موجودات وفق داده و با نفع آنها تطابق مى‏دهد از غير راه غايت گيرى و با فرضيه‏هاى علوم طبيعى از قبيل تنازع بقاء غلبه قوى و تبعيت محيط و جز آنها قابل توضيح بوده و نيازى به دستگاه غايت در آفرينش نيست

به چه دليل مى‏توان گفت و از چه راه بگوئيم كه جهان پهناور هستى با نظام شگفت آور خودش از براى انسان ناچيز آفريده شده و يا اينكه جهان باستثناء انسان براى حيوانات ديگر بوجود آمده است و همچنين ... .

بلكه از روى فرضيه‏هاى علمى جهان هستى توده انبوهى است از انرژى كه با تراكم گروهى از خود اجزاى اتمى ماده را بوجود آورده و با تركيب اجزاء اتمى عناصر را و با تركيب عناصر اجسام بى‏شمارى را تهيه نموده و با حركت و تحول عمومى پيوسته صور و خواص آنها در تغيير مى‏باشد آنگاه هر پديده‏اى كه اجزاء ساختمانش يا خواص آنها با هم وفق نمى‏دهد يا با خارج از خود و قويتر از خود بر خورد مى‏كند بزودى از ميان ميرود و پديده‏هائى كه قابل بقا و خالى از معارضه مى‏باشند به زندگى خود با تناسل يا بى‏تناسل ادامه مى‏دهد با اين همه اينها نيز از تاثير محيط بر كنار نبوده و تدريجا تحولاتى در ساختمان يا خواص خود گرفته با محيط سازش مى‏نمايند چنانكه شواهد زيادى براى اثبات اين نظر از كتب طبيعى مى‏توان بدست آورد .

گذشته از اين با استقراء پديده‏هائى مى‏توان پيدا كرد كه سودى براى آنها متصور نيست كه غايت‏خلقت آنها قرار بگيرد مانند روده اعور و برخى از غده‏هائى كه در بدن انسان درست مى‏شود و مانند پستان مرد و مانند پرده ميان انگشتان برخى مرغان غير آبى و جز آنها .

پاسخ اين شبهه اينست كه ما بى‏اينكه در اجزاى اين بيان خرده گيرى نمائيم با تسليم همه اين سخنان سه اصل مسلم علمى زيرين را يادآورى مى‏نماييم:

1- جهان هستى بواسطه ارتباط و تاثيرى كه همه اجزايش در همه اجزايش دارد يك واحد حقيقى را تشكيل مى‏دهد .

2- فعاليت‏هاى تويهم پيچيده اين واحد روى يك نظام مرتبى است كه هيچگونه استثنائى در وى نيست قانون علت و معلول .

3- اين جهان با نظام مخصوص خويش پيوسته در تحول بوده و رو به تكامل ميرود .

با در نظر گرفتن سه اصل نامبرده و با بيانى كه در مفهوم غايت كرديم آيا در مورد هر حادثه‏اى كه بنفع برخى از موجودات تمام مى‏شود نبايد گفت كه اين پديده در چينش سلسله علل هر دو طرف كه بالاخره بيك واحد بر مى‏گردند منظور بوده و از همان جا صفت ضرورت بوى داده شده چنانكه قبلا اشاره شد در اين بيان مراد و منظور بودن تصورى و فكرى يست‏بلكه مراد غايت كمالى و جبرى است و آيا جز اين راهى هست .

و آيا در مورد موجوداتى كه هر يك از آنها با ساختمان مخصوص و ابزار ويژه وجودى بسوى كمالات مناسب خودشان رهسپار مى‏شوند نبايد گفت كه آنها براى كسب اين كمالات با خصوصيات وجودى مناسب آنها تجهيز شده‏اند .

و آيا در مورد پديده‏هائى كه بواسطه تراكيب ناجور يا متناقض از ميان مى‏روند نبايد گفت كه آنها مقدمه وجود و لازمه پيدايش موجودات كاملتر ديگرى مى‏باشند و بنا بر اين غايت و فايده وجود اين پديده‏ها همان غايت و فايده وجود كاملترشان مى‏باشد زيرا تا اينها موجود نشده و از خميره وجود كاملتر جدا نشوند وجود كاملتر پيدا نمى‏شود .

مثل اينگونه پديده‏ها مثل خراطه‏ايست كه از دهانه رنده نجار كنار ريخته و در نتيجه از چوب ناهموار يك درى درست‏بوجود مى‏آيد چه چوب ناهموار صلاحيت پيدا كردن شكل در را نخواهد داشت مگر با تباه شدن مقدارى از ماده وى .

مثال ديگر: طرفداران ماترياليسم ديالكتيك انقلاب خونين اجتماعى را با اينكه هزاران فجائع و حوادث ناگوار را در برمى‏گيرد براى استقرار رژيم سوسياليستى يا كمونيستى كه اجتماع كامل معرفى مى‏شود تجويز بلكه ايجاب مى‏كنند و البته غايت وى نيز همان آرمان و غايت اجتماع كامل مى‏باشد .

گذشته از اين بخش دويم اشكال پديده‏هائى يافت مى‏شود كه بيفايده هستند مغالطه‏اى است كه در وى از نمى‏دانم نيست نتيجه گرفته شده آنچه مسلم است اينست كه براى اينگونه پديده‏ها تا كنون فايده‏اى كشف نشده و اين جز اين است كه اينها در واقع نيز فايده ندارند علاوه به اينكه ممكن است آينده علم فوايدى براى آنها كشف نمايد