اتفاق
ما مىگوييم سال گذشته بار درختان خوب بود و كمك شايانى به اقتصاد ما
مىكرد ولى اتفاقا سرماى آخر بهار يا تگرگ اول تابستان محصول سر درخت را از
ميان برده و به رشد اقتصاد لطمه زد .
همچنين مىگوييم امروز بامدادان براى خريدن حوائجخانه به بازار مىرفتم
اتفاقا با فلان دوستم برخورد نمودم و فلان گزارش را به من داد .
و همچنين مىگوييم با اتومبيل از تهران ساعت نه بسوى قزوين رهسپار شديم
و بنا بود تا ساعت دوازده برسيم ولى اتفاقا ميان راه ماشين عيب كرده و
يكساعت ما را لنگ نمود .
و همچنين مىگوييم چند سال پيش اوضاع اقتصادى و آرامش كشورها بد نبود و
مردم دستباصلاحاتى زده بودند اتفاقا جنگ جهانى دويم پيش آمده و نظام موجود
زندگى را بهم زد .
در اين مثالها و صدها مثال ديگر اگر كنجكاوى كنيم خواهيم ديد حوادثى كه
بانها نام اتفاق و اتفاقى دادهايم در مثال 1 سرما و تاثير او در مثال 2
ملاقات دوست و گزارش آن در مثال 3 عيب كردن و لنگ شدن ماشين در مثال 4 حدوث
جنگ جهانى و آثار آن نمىخواهيم بگوئيم علت فاعلى نداشت و فعل بى فاعل
بوجود آمده زيرا علت فاعلى هر يك از حوادث در مثالهاى مزبوره پهلوى خود
حادثه معلوم است .
بلكه مىخواهيم بگوئيم حادثه اتفاقى در هر يك از مثالها ارتباطى به علل
و عواملى كه در مثال ذكر شده نداشته و از جريان آنها پيش بينى نمىشد مثلا
در مثال محصول و سرما مثال 1 طبيعت درختهاى ميوه و سبز شدن بهارى و شكوفه
باز كردن و باز نگاهداشتن و بواسطه تغذيه ميوه را بزرگ نمودن و بالاخره اين
مجموعه اين غايت را سرما و از ميان رفتن ميوه در دنبال خود نداشته و
پيشبينى نمىشد پس حادثه اتفاقى غايتى است كه بدون ارتباط به فاعل و بى
اقتضاى فاعل در دنبال كار بيايد .
و از اين جا است كه در جاهائى كه ارتباط فاعل و فعل و غايت درست است
نمىشود دعوى اتفاق نمود مثلا درست نيستبگوئيم همه پلههاى نردبان را بالا
رفتم اتفاقا ببام رسيدم هر چه آب در حوض بود بيرون كشيدم اتفاقا حوض خالى
شد سنگى از ديوار جدا شده و پائين آمد و اتفاقا به زمين رسيد .
و با تامل در اين بيانات دستگير مىشود كه در مورد اتفاق بايد سلسلهاى
از علل معلول خود را بوجود آورند و يك رشته ديگرى از علل نيز معلول ديگرى
را موجود سازند و بواسطه برخوردى كه ميانشان پيدا مىشود سلسله دويم در
مجراى سلسله اول تصرف و تاثيرى موافق يا مخالف انجام دهند كه با سلسله اول
ارتباط نداشته باشد .
از روى هم رفته سخنان گذشته دستگير مىشود كه اتفاق پيدا شدن غايتى است
كه ارتباط به فاعل يا فعل نداشته باشد و از اين بيان مىتوان فهميد كه
ماديين در تشخيص مفهوم اتفاق راه خطا پيمودهاند .
اينان گاهى كه در قانون علت و معلول سخن مىرانند مىگويند پيدايش و
پيشرفت علوم بثبوت رسانيده كه قانون علت و معلول ثابتبوده و اتفاقى در كار
نيست و گاهى كه از غايات آفرينش سخن به ميان مىآيد از ريشه منكر شده و
مىگويند هر موجودى كه با جهازهاى مخصوصى از قوى و اعضاء مجهز شده نه براى
اينست كه منافع و نتايج آنها در وجودش منظور بوده بلكه چون ابزار مخصوص را
داشته راهى كه موافق آنها است مىپيمايد .
و نتيجه اين سخن اينست كه اتفاق را كه نفى كردهاند بمعنى نفى علت فاعلى
يا نفى علت غير غائى گرفتهاند .
و روشنتر از همه اينكه در نكوهش متافيزيك مىگويند كه طرفداران
متافيزيك جهان را اتفاقى و مخلوق از عدم مىدانند يعنى بى علت مادى سابق و
همچنين خدا را موجود اتفاقى مىدانند يعنى بى علت فاعلى و همچنين اعتقاد به
معجزه قول باتفاق و استثنا استيعنى نقض كليت قانون علت و معلول و همچنين
اثبات اختيار در افعال افراد مستلزم اثبات اتفاق مىباشد يعنى نفى جبر علت
چنانكه از اين سخنان پراكنده كه نشان داديم پيدا است اين گروه از اسم اتفاق
معنى حقيقى او را غايت غير مرتبط بعلت فاعلى گرفته و معنى ديگر فعل بى فاعل
يا ماده بوى دادهاند و باين اندازه نيز نساخته و متافيزيك را با قول بوجود
اتفاق متهم داشته و اين نسبت ناروا را دادهاند با اينكه به گواهى مثالهائى
كه صدها امثال آنها در مطالب علمى و فلسفى و محاورات روزانه از اين گروه
سرمىزند صد در صد مثبت وجود اتفاق مىباشند .
بهر حال شبههاى كه دامنگير ماديين گرديده اينست كه حوادث عمومى كه با
همديگر جور آمده و توافق نشان ميدهند مانند دارا بودن كره زمين به مواد و
حوادث زمينى و فعل و انفعالهاى جوى مانند حوادث آسمانى و فصول اربعه و
دورى و نزديكى و ساير اوضاع زمين نسبتبه خورشيد و ستارگان كه يك رشته
حوادث منظم و مرتبط بهم نتيجه مىدهد و در نتيجه انواع موجودات زمينى از
نبات و حيوان و انسان استفادههاى شايانى در بقاى خود از آنها مىنمايند و
همچنين تجهيزاتى كه انواع اين موجودات در ساختمان موجود خود داشته و بواسطه
آنها تصرفاتى در مواد خارجى نموده و افعالى بنفع بقاى خود انجام ميدهند و
بالاخره همه توافقهايى كه در نظام طبيعت مشهود بود و با بقاى انواع موجودات
وفق داده و با نفع آنها تطابق مىدهد از غير راه غايت گيرى و با فرضيههاى
علوم طبيعى از قبيل تنازع بقاء غلبه قوى و تبعيت محيط و جز آنها قابل توضيح
بوده و نيازى به دستگاه غايت در آفرينش نيست
به چه دليل مىتوان گفت و از چه راه بگوئيم كه جهان پهناور هستى با نظام
شگفت آور خودش از براى انسان ناچيز آفريده شده و يا اينكه جهان باستثناء
انسان براى حيوانات ديگر بوجود آمده است و همچنين ... .
بلكه از روى فرضيههاى علمى جهان هستى توده انبوهى است از انرژى كه با
تراكم گروهى از خود اجزاى اتمى ماده را بوجود آورده و با تركيب اجزاء اتمى
عناصر را و با تركيب عناصر اجسام بىشمارى را تهيه نموده و با حركت و تحول
عمومى پيوسته صور و خواص آنها در تغيير مىباشد آنگاه هر پديدهاى كه اجزاء
ساختمانش يا خواص آنها با هم وفق نمىدهد يا با خارج از خود و قويتر از خود
بر خورد مىكند بزودى از ميان ميرود و پديدههائى كه قابل بقا و خالى از
معارضه مىباشند به زندگى خود با تناسل يا بىتناسل ادامه مىدهد با اين
همه اينها نيز از تاثير محيط بر كنار نبوده و تدريجا تحولاتى در ساختمان يا
خواص خود گرفته با محيط سازش مىنمايند چنانكه شواهد زيادى براى اثبات اين
نظر از كتب طبيعى مىتوان بدست آورد .
گذشته از اين با استقراء پديدههائى مىتوان پيدا كرد كه سودى براى آنها
متصور نيست كه غايتخلقت آنها قرار بگيرد مانند روده اعور و برخى از
غدههائى كه در بدن انسان درست مىشود و مانند پستان مرد و مانند پرده ميان
انگشتان برخى مرغان غير آبى و جز آنها .
پاسخ اين شبهه اينست كه ما بىاينكه در اجزاى اين بيان خرده گيرى نمائيم
با تسليم همه اين سخنان سه اصل مسلم علمى زيرين را يادآورى مىنماييم:
1- جهان هستى بواسطه ارتباط و تاثيرى كه همه اجزايش در همه اجزايش دارد
يك واحد حقيقى را تشكيل مىدهد .
2- فعاليتهاى تويهم پيچيده اين واحد روى يك نظام مرتبى است كه هيچگونه
استثنائى در وى نيست قانون علت و معلول .
3- اين جهان با نظام مخصوص خويش پيوسته در تحول بوده و رو به تكامل
ميرود .
با در نظر گرفتن سه اصل نامبرده و با بيانى كه در مفهوم غايت كرديم آيا
در مورد هر حادثهاى كه بنفع برخى از موجودات تمام مىشود نبايد گفت كه اين
پديده در چينش سلسله علل هر دو طرف كه بالاخره بيك واحد بر مىگردند منظور
بوده و از همان جا صفت ضرورت بوى داده شده چنانكه قبلا اشاره شد در اين
بيان مراد و منظور بودن تصورى و فكرى يستبلكه مراد غايت كمالى و جبرى است
و آيا جز اين راهى هست .
و آيا در مورد موجوداتى كه هر يك از آنها با ساختمان مخصوص و ابزار ويژه
وجودى بسوى كمالات مناسب خودشان رهسپار مىشوند نبايد گفت كه آنها براى كسب
اين كمالات با خصوصيات وجودى مناسب آنها تجهيز شدهاند .
و آيا در مورد پديدههائى كه بواسطه تراكيب ناجور يا متناقض از ميان
مىروند نبايد گفت كه آنها مقدمه وجود و لازمه پيدايش موجودات كاملتر ديگرى
مىباشند و بنا بر اين غايت و فايده وجود اين پديدهها همان غايت و فايده
وجود كاملترشان مىباشد زيرا تا اينها موجود نشده و از خميره وجود كاملتر
جدا نشوند وجود كاملتر پيدا نمىشود .
مثل اينگونه پديدهها مثل خراطهايست كه از دهانه رنده نجار كنار ريخته
و در نتيجه از چوب ناهموار يك درى درستبوجود مىآيد چه چوب ناهموار صلاحيت
پيدا كردن شكل در را نخواهد داشت مگر با تباه شدن مقدارى از ماده وى .
مثال ديگر: طرفداران ماترياليسم ديالكتيك انقلاب خونين اجتماعى را با
اينكه هزاران فجائع و حوادث ناگوار را در برمىگيرد براى استقرار رژيم
سوسياليستى يا كمونيستى كه اجتماع كامل معرفى مىشود تجويز بلكه ايجاب
مىكنند و البته غايت وى نيز همان آرمان و غايت اجتماع كامل مىباشد .
گذشته از اين بخش دويم اشكال پديدههائى يافت مىشود كه بيفايده هستند
مغالطهاى است كه در وى از نمىدانم نيست نتيجه گرفته شده آنچه مسلم است
اينست كه براى اينگونه پديدهها تا كنون فايدهاى كشف نشده و اين جز اين
است كه اينها در واقع نيز فايده ندارند علاوه به اينكه ممكن است آينده علم
فوايدى براى آنها كشف نمايد