علت غائى
چنانكه گفته شد ما در افعال اختياريه خودمان كه معمولا با تفكر و تروى
براى رفع احتياجات وجودى انجام مىدهيم غايت و غرض داريم كه با وى نقص خود
را تكميل مىنماييم مىخوريم براى اينكه سيرى را بجاى گرسنگى بگذاريم
مىخوابيم براى اينكه بياسائيم راه مىرويم براى اينكه بمقصد برسيم و ... .
ولى آيا همه كارهاى اختيارى ما همين خاصه را دارند
قبلا گفتم كه موضوع تقسيم علتبه علل چهارگانه معروف اولين بار از طرف
ارسطو بيان شده و گفتيم كه قدر متيقن اينست كه اگر فاعل را انسان يا موجودى
شبيه بانسان بدانيم كه داراى حالاتى شبيه بحالات انسان بوده باشد و فعل را
نيز از نوع تصرف در ماده خارجى بدانيم موضوع علل چهارگانه قابل تصديق است
در اينجا سه سؤال مهم راجع بعلت غائى پيش مىآيد يكى راجع بخود انسان و
ديگرى راجع بطبيعتبى روح و ديگرى راجع به مبدا كل و صانع كل سؤال اول
اينست كه انسان بسيارى از افعال ارادى و اختيارى خود را انجام مىدهد كه
عبث و لغو است مانند بازى با ريش و انگشتان كه هيچ سود و غايتى را در بر
ندارد پس چگونه مىتوان گفت جميع افعال ارادى و اختيارى انسان بخاطر غايتى
انجام مىگيرد سؤال دوم اينست كه در طبيعتبىجان يعنى موادى كه احساس و
ادراك ندارند مانند جمادات و نباتات فرض علت غائى چگونه قابل تصور استسؤال
سوم اينست كه آيا مبدا كل و صانع كل كه فعلش از نوع تصرف در ماده نيستبلكه
تمام ما سوا از ماده و غير ماده با نظام محفوظ و مرتبى كه دارند فعل او
بشمار مىروند غايتى دارد در متن بهر سه سؤال مشروحا پاسخ داده شده است.)
با اينكه كارهاى اختيارى بسيارى داريم كه از راه
گزاف انجام گرفته و در دنباله آنها غايتى يافت نمىشود مانند بازيها
و حركات بيهوده كودكان و مانند بازيهائى كه از روى عادت با سر و صورت و دست
مىكنيم و مانند نفسهائى كه بىفكر مىكشيم و جز آنها و آيا در غير مورد
افعال اختياريه اين همه كارهاى بىشمار كه در جهان هستى و در گاهواره طبيعت
انجام مىگيرد در حالى كه كمترين شعورى در آنها سراغ گرفته نشده باز هم
غايت دارند و آيا خداى جهانيان در آفرينش جهان غايت داشته و دارد پاسخ اين
پرسشهاى سهگانه مثبت است و اينك توضيح مىدهيم .
در مورد كارهاى بيهوده و گزاف با تامل كمى مىتوان بغايت و آرمان پى برد
زيرا لزوم ندارد كه هر غايت غايت اجتماعى و يا فكر تفصيلى كه عقلاى اجتماع
بكار مىبندند بوده باشد بچه و كودك از راه زيادتى انرژى حركت زياد خواسته
و از شكل حركتيك التذاذ خيالى دارد و اين خود غايتى است و همچنين ما در
موارد عاديات خودمان بواسطه رسوخ صورت فعل در متخيله از صورت حركت و كار
مخصوص لذت مىبريم و اين خود غايتى است و همچنين در امثال نفس زدن و چشمك
زدن آسايش طبيعى مىيابيم و اين خود يك غايتى است و البته كار اختيارى تنها
شعور و اراده لازم دارد نه فكر تفصيلى چنانكه ما با اختيار سخن مىگوييم در
حالى كه نسبتبه چيدن حرف پهلوى حرف در كلمات و جمل اعمال فكر نمىكنيم پس
همه افعال اختياريه غايت دارند
هر غايتى كه ما از فعلى از افعال اختياريمان مىخواهيم
اصل عليت غائى
(اين قسمت مربوط به سؤال دومى است كه قبلا در متن طرح شد و آن اين بود
آيا اين همه كارهاى بىشمار كه در جهان هستى و در گاهواره طبيعت انجام
مىگيرد در حالى كه كمترين شعورى در آنها سراغ گرفته نمىشود غايت دارند
موضوع اين سؤال اصل غائيتيا اصل عليت غائى خوانده مىشود و در حقيقت انسان
مىخواهد بفهمد كه آيا طبيعتبىجان نيز مثل خود او همواره در تعقيب هدف
استيا نيست پاسخ باين سؤال امر آسانى نيست زيرا از يك طرف براى انسان مشكل
بنظر مىرسد كه بتواند فعاليتهاى طبيعتبىجان را براى رسيدن بهدف و نيل
بغايت معين توجيه كند و از طرف ديگر انسان هماهنگيها و توافقهائى بين اجزاء
طبيعت مشاهده مىكند و فعاليتهاى طبيعت را همواره تحت انتظام مىبيند به
طورى كه همواره نتيجه اين توافقها و هم آهنگيها هدفهاى خاصى است و انسان
نمىتواند بپذيرد كه بدون آنكه در طبيعت هدف گيرى شده باشد اين توافقها و
هماهنگيها حاصل شده باشد بعلاوه انسان در برخى موارد يا همه موارد طبيعت را
در يك خط سير تكاملى جهتدارى مشاهده مىكند و اين خود دليل استبر اينكه
طبيعتبه نقطه معينى متوجه است و سير خود را براى رسيدن بان نقطه آغاز
مىكند و ادامه مىدهد .
فلاسفه در مقام پاسخ باين سؤال دو دسته شدهاند برخى اصل غائيت را
پذيرفته و برخى ديگر آن را نفى كردهاند غالب حكماء الهى طرفدار اصل
غائيتبشمار مىروند ولى ماديين عموما منكر آن هستند .
در ميان فلاسفه قبل از ميلاد مطابق نقل قدما ذيمقراطيس و انباذقلس منكر
اصل علت غائى بودهاند ذيمقراطيس كه ضمنا داراى نظريه آتميسم نيز بوده مدعى
بوده كه تكون جهان با همه انتظامى كه امروز در آن مشاهده مىشود در ابتدا
بحسب اتفاق صورت گرفته باين ترتيب كه ذرات آتمى كه مبادى اصلى و سنگهاى
اولى كاخ اين جهانند روى خاصيت ذاتى خود در حركت دائم بوده و در فضا
پراكنده بودهاند و حركاتى بدون نظم و ترتيب داشتهاند و بحسب اتفاق بدون
هدف گيرى برخى با برخى ديگر تصادم كرده و مجتمع شدهاند و بنسبتهاى معين
با يكديگر تركيب شدهاند و از اينجا مركبات تشكيل يافته است ذيمقراطيس منكر
علت فاعلى و ضرورت على و معلولى نبوده بلكه منكر علت غائى بوده است مطابق
نقل قدماء ذيمقراطيس در تكون نبات و حيوان قائل باتفاق نبوده و اصل غائيت
را در مورد اين دو قبول داشته است .
انباذقلس بطور ديگرى تكون عالم را بلا غايت توجيه مىكرده استبه عقيده
وى عناصر اوليه بسيطه عالم آب و هوا و خاك و آتش است و همه مركبات از
تركيبات مختلف اين چهار عنصر كه چهار طبع مختلف دارند تشكيل يافتهاند و
اين تركيبات گوناگون همه از روى اتفاق يعنى بدون هدف گيرى صورت گرفته و هر
مركبى كه بحسب اتفاق داراى ساختمانى محكم بوده باقى مانده و آنكه چنين
نبوده فانى شده و در ميان اين مركبات آن دسته كه بحسب اتفاق داراى خاصيت
توليد مثل و تناسل شدهاند مثل نباتات و حيوانات نوعشان به اين وسيله محفوظ
مانده و آن دسته كه فاقد اين استعداد بوده و چنين اتفاقى براى آنها رخ
نداده نتوانستهاند نوع خود را از اين راه حفظ كنند .
و چون طبيعت گنجايش حفظ و نگهدارى همه اين انواع را نداشته تزاحم رخ
داده و در اين تزاحم و كشمكش روى ناموس بقاء اصلح آن نوع كه بحسب اتفاق
داراى تجهيزات كاملترى بوده و براى بقاء اصلح بوده باقى مانده و ساير انواع
منقرض شدهاند .
قبول و عدم قبول اصل غائيت در فرضيه تكون عالم و همچنين در فرضيههاى
جزئى مربوط بموجودات خاص تاثير بسزائى دارد و شايد خواننده محترم واقف باشد
كه در زمينه تكون عالم و پيدايش جهان چه اندازه نظريههاى مختلف ابراز شده
و برخى از فرضيههاى علماء جديد در اين زمينه مشابه استبا فرضيه ذيمقراطيس
و انباذقلس ما البته در مقاله 10 كه جاى اين مطلب است آنها را طرح خواهيم
كرد در اينجا فقط به آنچه مربوط به قانون عليت است تحت عناوين ذيل بيان
مىكنيم و ضمنا مقدمهاى براى مطالب مقاله 10 خواهد بود :
1- رابطه غايت و شعور و ادراك .
2- رابطه غايت و فعل .
3- علت غائى و علت فاعلى .
4- اصل تنظيم كننده
غايت و شعور و ادراك
منكرين اصل غائيت ادلهاى براى مدعاى خود آوردهاند از جمله اينكه
همانطورى كه در طبيعتبراى حيات و صحت و كمال نظامى هستبراى نقص و فساد و
موت نيز نظامى معين است و اگر نظام و انتظام دليل بر اين است كه طبيعت هدف
دارد مىبايست در مورد اين امور نيز هدف داشته باشد و حال آنكه معنا ندارد
كه طبيعت فنا و زوال و فساد و بالاخره عدم را هدف قرار دهد و از جمله اينكه
در طبيعتبىنظميهائى احيانا مشاهده مىشود كه با هدف گيرى طبيعت ناسازگار
است و از جمله اينكه طبيعت در برخى موارد دو اثر مختلف و متناقض از خود
نشان مىدهد كه با هدفدارى وى ناسازگار است و عمده دليلى كه منكرين غائيت
آوردهاند اينست كه غائيت و هدفدارى از خواص معينه شعور و ادراك و اطلاع
است و در موجودى كه فاقد شعور و اطلاع است توجه بهدف معنا ندارد و چون
طبيعتبىجان فاقد شعور است پس فاقد غايت است پس تمام هدفها و غاياتى كه از
انتظام طبيعت پيدا مىشود بحسب تصادف و اتفاق است .
اين اشكال همان شبهه ابتدائى است كه به ذهن همه كس مىرسد و فلاسفه
منكرين غايت از دو هزار سال پيش اين اشكال را با ساير اشكالاتى كه در بالا
اشاره شد در كتب خود ذكر كردهاند .
اكنون ما بايد در مورد افعال غائى موجودات ذىشعور كه غائى بودن آنها
مورد اتفاق همه استسير و تقسيمى بعمل آوريم تا بلكه بتوانيم مناط حقيقى
غائيت را بدست آوريم و بفهميم كه شعور و اطلاع از غايت در مناط غائيت دخالت
دارد يا ندارد .
در افعالى كه انسان براى غايتها و هدفهاى معين انجام مىدهد مثل آنكه
غذا مىخورد براى آنكه سير شود مىخوابد براى آنكه بياسايد در مسابقات شركت
مىكند براى آنكه برترى خود را ثابت كند كتاب مىخواند براى آنكه از موضوع
آگاه شود و هزارها كار ديگر ... چندين خصوصيت هست :
1- فاعل انسان است
2- فاعل از كار خود و نتيجه كار خود اطلاع دارد
3- عامل اجراء كار اراده است
4- فاعل متوجه بهدف است و در ميان كارهايى كه از وى صحت صدور دارد كار
معين را از آن جهت انتخاب مىكند كه معبر و وسيله رسيدن بهدف است
5- فاعل به اين وسيله احتياج خود را رفع و نقص خود را تكميل مىكند .
در انسان همه اين امور با يكديگر جمع است و همه اين امور دخالت دارند تا
انسان يك فعل غائى را انجام مىدهد و حالا بايد ديد آنچه مناط غائيت است
چيست و آيا همه اين امور در مناط غائيت دخيل هستند و يا آنكه غائيت متقوم
به بعضى از اين امور است و برخى ديگر در غائيت دخيل نيستند بلكه خصوصيت
انسان است كه وجود بعضى ديگر را ايجاب مىكند براى كشف اين منظور بيك تجربه
ذهنى و خيالى كه منطقيين نام آن را سبر و تقسيم گذاشتهاند دست مىزنيم :
اول فرض مىكنيم كه فاعل انسان نيست ولى ساير جنبهها از شعور و اراده و
لذت و توجه بهدف و استكمال همه جمع است در اينجا به آسانى مىفهميم كه
انسان بودن فاعل در غائى بوده فعل دخالت ندارد و چنين فعلى البته غائى است
هر چند فاعل آن موجود ديگرى غير از انسان باشد براى مرتبه دوم فرض مىكنيم
كه فاعل لذت و رنج نمىبرد ولى ساير جنبهها محفوظ است در اينجا نيز به
آسانى مىفهميم كه باز فعل غائى است و وجود لذت و رنج در مناط غائى بودن
دخيل نيست .
براى مرتبه سوم فرض مىكنيم كه عامل اجراء اراده نيستيعنى آن موجود
انسان يا غير انسان كه از غايت و وسيله آگاه و مطلع است و با آن غايت
استكمال مىكند بدون آنكه اراده كند و تصميم بگيرد با يك نيروى داخلى طبيعى
متوجه هدف مىشود و از وسيله عبور مىكند و خود را بهدف مىرساند باز
مىبينيم كه غائى بودن فعل محفوظ است .
براى مرتبه چهارم فرض مىكنيم كه توجه بهدف و حركتبسوى او و استكمال
هست ولى شعور و اطلاع نيستباز هم مىبينيم كه غائيت فعل محفوظ است و فعل
براى آن هدف واقع شده .
ولى اگر فرض را عكس كنيم يعنى توجه به نقطه معين را كه منجر بانتخاب
وسيله مىشود و همچنين استكمال فاعل را بگيريم و ساير جنبهها را محفوظ
نگهداريم خواهيم ديد كه غائيت محفوظ نمىماند پس از اينجا مىفهميم كه آنچه
در غائيت دخيل است فقط دو جنبه آخرى است و چون اين دو جنبه از يكديگر در
خارج منفك نمىشود مىتوان گفت كه هر دو يكى است و آنچه روح غائيت را تشكيل
مىدهد اينست كه موجود متحول متكامل در يك جهت معين كه همان جهتسير كمالى
خويش استسير كند و فعاليتهايش همه مقدمه رسيدن بان كمال واقع شود و
همانطورى كه در متن بيان شده حقيقت غايت عبارت است از صورت كاملتر وجود
چيزى كه در راه تكامل افتاده و صورت ناقصتر موجود خود را تبديل بوى نمايد .
طرز هدفگيرى در انسان يكى از مصاديق اصل غائيت و تعقيب هدف در طبيعت
است آنچه در طبيعتحكمفرما است اصل تكامل است اين تكامل در موجودات بى روح
و بىجان به نحوى و در حيوانات كه داراى غرائز بىشمار هستند بنحو ديگر و
در انسان كه داراى هوش و عقل و ادراك مخصوص استبنحو ديگر صورت مىگيرد
آنچه را كه ساير موجودات بحكم طبيعتيا بحكم غريزه انجام ميدهند انسان موظف
است كه در پرتو انديشه و عقل و اراده انجام دهد طرز هدف گيرى انسان باين
نحو است كه در پرتو هوش و انديشه هدف كمالى خويش را تشخيص مىدهد و ميل و
اشتياقش نسبتبه او تحريك مىشود و آنگاه در انديشه فرو ميرود كه به چه
وسيله بان مقصود برسد بهترين وسيلهاى كه به نظرش رسيد ارادهاش متوجه او
مىشود و آنرا انتخاب مىكند و بسوى هدف مىشتابد در انسان كار وسيله هدف
است وسيله واقع شدن كار در انسان باين نحو است كه از تصور و انديشه و ميل
بهدف و تصديق بوسيله بودن وسيله اراده وسيله توليد مىشود و بالنتيجه وسيله
ايجاد مىشود مثلا از تصور و اشتياق به سيرى و تصديق به اينكه دست دراز
كردن وسيله اين هدف است اراده دستبردن بسوى غذا پيدا مىشود و روى اين جهت
ما مىگوييم كه دستبردن بسوى غذا براى سير شدن انجام گرفتحالا اگر فرض
كنيم اين عمل نيز مثل هزاران هزار عمل ديگر كه در وجود خود انسان و ساير
حيوانات مخفى از شعور انجام مىيابد و همه وسيله سير شدن يا مانند آنست
انجام مىگرفت و طبيعت آنرا به عهده عقل و ادراك و اراده انسان واگذار
نكرده بود آيا واقعا در آن صورت اين عمل غائى نبود چه فرق استبين حركت دست
انسان و ترشحات غدد بزاق كه براى كمك هضم انجام مىيابد چه فرقى هستبين
جويدن غذا بوسيله دندان كه با اراده و اطلاع انجام مىگيرد با زير و رو
كردنهاى متوالى معده كه بهمين منظور صورت مىگيرد چه فرقى هستبين حركت
دستبسوى غذا و حركات مخصوص لوله مرى براى رساندن غذا از حلق به معده
غايت و فعل
فعل و غايت نسبتبيكديگر عليت متقابل دارند يعنى هم فعل علت غايت است و
هم غايت علت فعل ولى اين عليت متقابل از قبيل دور كه امرى محال است نيست .
چنانكه قبلا تحقيق شد معناى عليت صرفا اين نيست كه دو چيز دائما متعاقب
يا مقارن يكديگر پيدا شوند رابطه عليتيك رابطه واقعى استبين وجود علت و
وجود معلول به اين معنى كه وجود معلول ناشى از وجود علت و متكى بعلت است و
قدر متقين اينست كه در مورد هر علت و معلولى اين قضيه صادق است كه اگر علت
وجود نمىداشت معلول وجود پيدا نمىكرد ولى هرگز صادق نيست كه اگر معلول
وجود پيدا نمىكرد علت وجود پيدا نمىكرد يعنى معلول در وجود و واقعيتخود
وابسته و نيازمند بعلت است ولى علت در وجود و اقعيتخود مستقل و بىنياز از
معلول است .
حالا بايد ببينيم كه اين عليت متقابل و نيازمندى متقابل كه بين فعل و
غايت هست چگونه است در اينكه فعل علت و شرط وجود غايت استشك و ترديدى نيست
زيرا مسلما اگر فعل وجود پيدا نكند غايت وجود پيدا نمىكند مثلا اگر انسان
غذا نخورد سير نمىشود و اگر سنگى كه از بالا به پائين حركت مىكند
مسافتبين راه را طى نكند به مركز نمىرسد پس عليت و دخالت فعل در وجود
غايتبطور واضح محرز است و منكرين غائيت نيز آن را قبول دارند ولى عليت و
دخالت غايت در وجود فعل باين نحو نيست كه وجود خارجى غايت كه مؤخر است از
وجود فعل علت وجود فعل است زيرا اين محال و ممتنع استبلكه باين نحو است كه
وجود غايت در مرتبه وجود فاعل علت وجود فعل است و بعبارت ديگر توجه فاعل
بغايت علت وجود فعل است و اگر اين توجه و ميل بغايت در فاعل نبود هرگز فعل
وجود خارجى پيدا نمىكرد مثلا انسانى كه غذا مىخورد براى آنكه سير بشود
اول بجانب سير شدن متوجه مىشود و به طرف سير شدن حركت مىكند و غذا خوردن
از آن جهت وجود پيدا مىكند كه وسيله سير شدن و معبر سير شدن است و بعبارت
ديگر مسافتى است كه انسان بايد طى كند تا به سير شدن برسد و همچنين سنگى كه
از بالا به طرف مركز زمين مىآيد متمايل و متوجه به مركز زمين استخواه
آنكه مبدا ميل در سنگ باشد يا در زمين و مسافتبين راه را از آن جهت طى
مىكند كه به مركز زمين جذب شود و اگر اين جذب و انجذاب بين سنگ و مركز
زمين كه نتيجهاش رسيدن سنگ به زمين است نبود و بعبارت ديگر اگر توجه سنگ
به مركز زمين نبود مسافتبين راه طى نمىشد پس همانطورى كه صادق است كه اگر
طى مسافتبين راه نباشد رسيدن به مركز محقق نمىشود ايضا صحيح است كه اگر
رسيدن به مركز نباشد طى مسافتبين راه وجود نمىيابد يعنى بين اين دو عليت
متقابل برقرار است
علت غائى و علت فاعلى
ممكن است كه اين تصور براى بعضى پيش آيد كه فرض علت غائى با فرض علت
فاعلى منافى است چنانكه اين توهم براى برخى پيش آمده زيرا علت فاعلى همان
است كه وجود دهنده معلول است و بديهى است كه يك شىء نمىتواند دو علت وجود
دهنده داشته باشد يعنى هم وجودش معلول علت فاعلى باشد و هم معلول علت غائى
.
پاسخ اين توهم از آنچه قبلا در مقام بيان رابطه فعل و غايت گفتيم معلوم
شد زيرا معلوم شد كه تاثير علت غائى و علت فاعلى در عرض يكديگر نيست كه
منافى با يكديگر باشد بلكه در طول يكديگر است و علت غائى مكمل علت فاعلى
استيعنى علت فاعلى قطع نظر از علت غائى فاعل بالقوه است نه بالفعل و ناقص
است نه كامل و با علت غائى است كه فاعل تمام و علت تامه مىشود حكماء
گفتهاند كه علت غائى مكمل فاعليت فاعل است و اين دو در يكديگر مندرجند .
سخيفتر از اين اشكال اينست كه بگوئيم چون اصل غائيت مستلزم انتخاب وسيله
است پس مستلزم اختيار است و چون اختيار منافى با جبر و ضرورت على و معلولى
است پس اصل غائيت منافى با ضرورت على و معلولى است و از طرف ديگر اصل ضرورت
على و معلولى پايه نظام قطعى موجودات است پس اصل غائيت منافى با نظام قطعى
موجودات است .
پاسخ اين اشكال نيز از آنچه در مقاله 8 و اين مقاله گفته شد روشن است و
ما ثابت كرديم كه اختيار در انسان منافى با ضرورت على و معلولى نيستبلكه
ثابت كرديم كه نفى ضرورت على و معلولى منافى با اختيار و آزادى انسان است
تا چه رسد بنوع انتخاب و اختيارى كه طبيعت در سير تكاملى خويش مىكند .
بنا بر اصل غائيت نظام قطعى على و معلولى موجودات صورت كاملترى بخود
مىگيرد زيرا ما اگر در قانون عليت تنها علت فاعلى را دخيل بدانيم يعنى علل
فاعليه را بلا غايت و بلا هدف بدانيم هر چند موجودات همه با يكديگر مرتبط و
متصل خواهند بود ولى روابط منحصر خواهد بود به روابطى كه بين هر فعل و فاعل
بلا واسطه خودش هست ولى بنا بر اصل غائيت علاوه بر رابطهاى كه همواره بين
فعل و فاعل هستيك رابطه خاصى نيز بين هر فاعل و نتيجه فعل هست و مثل اينست
كه يك نوع جذب و انجذابى بين اين دو بر قرار است و بعبارت ديگر بنا بر
انكار اصل علت غائى يگانه چيزى كه حوادث را به جلو مىبرد رابطهايست كه
بين حوادث حاضر و بين حوادث گذشته است و اين حوادث گذشته است كه در پشتسر
اين حوادث واقع شدهاند و آنها را از عقب مىرانند ولى بنا بر اصل
غائيتحوادث آينده نيز به نحوى دخالت دارند و مثل اينست كه از جلو اين
حوادث را مىكشند البته بنا بر قبول اصل غائيت كه چارهاى از قبولش نيستيك
مسئله ديگر پيدا مىشود و آن اينكه آيا سلسله غايات متناهى استيا غير
متناهى و به عبارت ديگر آيا همانطورى كه سلسله علل علل فاعلى منتهى مىشود
بعلتبالذات و عله العلل سلسله غايات نيز منتهى مىشود بغايتبالذات و غايه
الغايات يا نه و بنا بر فرض دوم آيا غايه الغايات همواره همراه همه غايات
نامتناهى استيا نه حل اين مسئله را از مقاله 14 بايد بخواهيم
اصل تنظيم كننده
مطابق آنچه قبلا گفتيم حقيقت غائيت متقوم باينست كه علت توجه بغايت
داشته باشد و براى رسيدن بغايت راه و مسافتى را طى كند و وسيله را كه همان
فعل و كار استبكار ببرد و گفتيم كه غائيت متقوم به شعور و اطلاع فاعل از
غايت نيست .
در اينجا يك سؤال باقى مىماند و آن اينست كه اگر فرض كنيم كه بغايتخاص
حركت آن ماده را تنظيم و تعيين مىكند و آن را در جهت معين بحركت مىآورد و
آن ماده نيز همواره در همان جهت معين بحركتخويش ادامه مىدهد البته مطلب
تمام است و حال آنكه آنچه در طبيعت مشاهده مىشود غير از اين است در طبيعت
انتظامات و توافقها و هم آهنگيها بين اجزاء طبيعت ديده مىشود كه همواره
منجر بهدف معين مىشود در طبيعت موجوداتى مشاهده مىشود كه از ملياردها جزء
مادى تركيب يافتهاند و مجموعا يك واحد را تشكيل دادهاند و در يك خط سير
تكاملى سير مىكنند و همواره بنفع بقاء خود فعاليتها مىكنند و مواد داخلى
و مواد خارجى را بطرزهاى عجيب و حيرتآورى استخدام مىكنند چنانكه از
مطالعه عالم نباتات و حيوانات پيدا است تنها مطالعه يك برگ از برگهاى
درختان سبز كافى است كه يك دفتر از اين تشكيلات و انتظامات را بما نشان
بدهد در مواردى كه طبيعتبا هزارها هزار اقسام فعاليت نسبت متساوى دارد فقط
آن فعاليت را بخرج مىدهد كه وى را به مقصد و هدف معين مىرساند و از طرفى
ثابتشده كه روابط فيزيكى و مكانيكى اجزاء ماده كافى نيست كه حركت موجوداتى
را كه در خط سير تكاملى حركت مىكنند توجيه كند و اين اعمال هدفى غالبا در
وجود حيوانات نيز مخفى از شعور و از اراده آنها انجام مىيابد توافق و
هماهنگيهائى كه در وجود نباتات و حيوانات هستبا روابط مكانيكى كه اجزاء
آنها را به منزله يك دستگاه ماشين فرض كنيم قابل توجيه نيست چنانكه در علوم
امروز ثابت و مبرهن شده است على هذا مبدا اين توافق و هم آهنگى بين اجزاء
مختلف طبيعت چيست و چرا يك مجموعه از ذرات واحدى را تشكيل ميدهند و آن واحد
يك سير تكاملى را آغاز مىكند و بعبارت ديگر اين توجه بهدف بين مجموعههاى
مختلف كه ما در طبيعت مىبينيم از كجا پيدا مىشود و از چه راهى قابل توجيه
است زيرا نه خود طبيعتشاعر است و نه اين هدفها مقتضاى ذات هر واحد از
اجزاء اين مجموعهها است .
پاسخ اين سؤال را در مقالههاى آينده خواهيم داد در اينجا همين قدر
اشاره مىكنيم كه همين جهت است كه فلاسفه را مجبور كرده است كه بيك اصل
تنظيم كننده اعتراف كنند و براى تمام جهان يك حيات كلى قائل شوند كه او به
منزله جان جهان و جهان همچون بدن او است و اين جهتبالاخره ما را مذعن
مىكند كه بيك تدبير عامى در سراسر جهان قائل شويم چيزى كه هست طرز اين
تدبير عام و تنظيم عام را با تدبيرهاى بشرى در مصنوعات خود نمىتوان قياس
گرفتبحث كلى اين تدبير عام را با توجه به فرضيهها و نظريههائى كه ماديين
و غير ماديين در اين زمينه اظهار داشتهاند و با توجه به آنچه متكلمين يا
ساير كسانى كه غورى در علم الهى ندارند اظهار داشته و با صنع و مصنوع بشرى
قياس گرفتهاند در
مقالههاى آينده خواهد آمد)
چيزى است كه او را براى تامين احتياج وجودى
مىخواهيم گرسنهايم و با خوردن غذا سيرى مىخواهيم تشنهايم و با
نوشيدن آب سيراب شدن مىطلبيم و همچنين يعنى ما ناقصيم و با غايت فعل
خودمان را تكميل مىنماييم سادهتر بگوئيم نسبت غايتبما كه فاعل هستيم
نسبت كمال استبه نقص
و از همين راه ما طبق قانون تكامل عمومى خواهان كمال خود هستيم و از اين
روى از فعاليتهاى وجودى خود آنچه ميتواند كمال مزبور را بوجود آورد و با
وى مرتبط است در راه او بمصرف رسانيده و او را بوجود آورده و كمال خود را
مىيابيم براى رسيدن به مكانى راه مىرويم براى بدست آوردن سيرى دست و دهان
را بكار مىاندازيم ... پس در حقيقت فعل خود را تبديل بغايتشكل كامل وجود
خودمان مىنماييم و از اين راه حقيقت غايت عبارت است از صورت كاملتر وجود
هر چيزى كه در راه تكامل افتاده و صورت ناقصتر موجود خود را تبديل بوى
نمايد:
و از اين بيان روشن مىشود كه در جهان طبيعت كه قانون تكامل عمومى
حكمفرما است همه علل طبيعيه در كارها و فعاليتهاى خود در واقع غايت و
آرمان را دارند و هر شكل كامل وجودى علت غائى شكل ناقص پيشين خود مىباشد
كه علتش منظور داشته است و البته مفهوم بمنظور داشتن در اينجا بفكر او
افتادن و بخاطر سپردن نيستبلكه رابطه مخصوص واقعى است كه ميان ناقص و كامل
بوده و ناقص را بسوى كامل رهبرى نموده و مىراند و غايت فكرى نيز در افعال
اختياريه ما يكى از مصاديق اين حقيقت است .
از اين روى كه موجودات اين جهان فعل خداوند آفريدگار مىباشند و هر واحد
از آنها غايتى دارد پس فعل خداى پاك نيز بى غايت نخواهد بود ولى اين غايت
تنها براى فعل غايتشمرده مىشود يعنى غايت آفرينش است نه غايت آفريدگار
زيرا غايت فاعل بمعنائى كه اثبات كرديم كمالى است كه نقص فاعل را ترميم
مىنمايد و براى خداى آفريدگار نقص نمىتوان فرض كرد .
آرى فلسفه عاليه در مورد آفريدگار بيك معنى باريكتر كه از سطح اين
بحثبالاتر است غرض و غايتى اثبات مىكند .
از بررسى حقيقت غايت دو نظريه ذيل استنتاج مىشود :
1- در جهان هستى اتفاق وجود ندارد
2- بختخوب يا بد شانس موهوم و بىحقيقت است