پاسخ
ما يكبار مانند كسانى كه اعتقاد بعلت و معلول را بسته بتداعى معانى و
تنها عادت ذهنى مىدانند در مورد علت و معلول تنها بنام گذارى قناعت كرده
بدون اثبات رابطه حقيقى در هر جائى كه موجودى دنبال موجودى پيدا شود پيشين
را علت و پسين را معلول مىناميم (براى تصديق و
اذعان صحيح هر مسئله و قانون علمى اولين شرط اينست كه آن قانون و مسئله را
خوب تصور كنيم بعد از آنكه خوب تصور كرديم حق داريم كه در مقام رد يا اثبات
آن برآئيم و اين مطلب در همه مسائل نظرى جارى است و اختصاصى به فلسفه ندارد
بسيار ديده مىشود كه اشخاص از يك مسئله دفاع مىكنند و يا بان حمله
مىكنند ولى پس از بررسى معلوم مىشود تصور صحيحى از آن مسئله ندارند البته
اشكالى ندارد كه يكنفر يا يك دسته از يك تعبير مخصوص يك اصطلاح معين و
مخصوص بخود داشته باشند در اصطلاح نمىتوان مناقشه كرد و ما هم به كسانى كه
يك اصطلاح روشن و سنجيده دارند ايراد و بحثى نداريم ايراد ما به كسانى است
كه مفهوم مورد نظرشان حتى پيش خودشان چندان مشخص نيست و چون مفهوم مشخصى از
يك مسئله بالخصوص ندارند دچار اظهار نظرهاى ضد و نقيضى مىشوند علت اينكه
از قديمترين ازمنه منطقيين اصرار داشتهاند كه تعريفات همواره بايد مشخص و
معين و واضح باشد همين است مسئله عليت از مسائلى است كه دچار همين
سرنوشتشوم شده و بسيار ديده مىشود كه كسانى كه از آن دفاع مىكنند يا بان
حمله مىكنند مفهوم مشخصى از آن ندارند و روى همين جهت است كه ديده مىشود
برخى از مدعيان فلسفه در يك جا مدعى مىشوند كه مفهوم عليت غير از مفهوم
تعاقب است و بواقعى بودن آن نيز اعتراف مىكنند و در جاى ديگر كه بجاى لغت
عليت لغتخلقتبكار ميرود آن را امرى محال و موهوم جلوه ميدهند
تعريف رابطه عليت را به دو نحو
رابطه عليت را به دو نحو مىتوان تعريف كرد :
1- رابطه عليت چيزى جز تعاقب دو حادثه نيست
رابطه عليت چيزى جز تعاقب دو حادثه نيست ما از دو حادثهاى كه بحسب
تجربه همواره يكى را بعد از ديگرى مشاهده كردهايم مفهوم عليت را انتزاع
مىكنيم و ادراك ما هم از عليت چيزى جز ادراك تعاقب نيستيعنى اينكه
مىگوييم فلان شىء علت فلان شىء است معنايش اينست كه اين شىء همواره
بدنبال آن شىء پيدا مىشود و منشا كليت اين حكم در ذهن تداعى معانى است كه
يك نوع عادت استيعنى بعد از آنكه بطور مكرر حادثهاى را بعد از حادثهاى
مشاهده كرديم عادت مىكنيم كه پس از شهود حادثه اول حادثه ثانى را تصور
كنيم پس آنچه در واقع هست و ما از آن اطلاع داريم تعاقب دائمى تا آنجا كه
مشاهده كردهايم دو حادثه است و حكم كلى ما به اينكه همواره فلان حادثه در
دنبال فلان حادثه پيدا مىشود عبارت است از تداعى ذهنى و تلازمى كه بين
تصور حادثه اول و تصور حادثه دوم بحسب عادت و تكرار در ذهن ما پيدا شده است
اين نظريه متعلق به حسيون است .
پاسخ اين نظريه اينست كه اولا تصور ما از عليت غير از تصور تعاقب است و
اين تصور منشا صحيح دارد رجوع شود به مقاله 5 و ثانيا بالضروره در مواردى
كه بشر حكم به عليت مىكند وجود دو امر را بيكديگر مرتبط مىداند به طورى
كه مىداند اگر حادثهاى كه نامش را علت گذاشته نبود قطعا آن حادثه ديگر كه
نامش معلول است وجود پيدا نمىكرد و حال آنكه اگر عليت همان تعاقب بود معنى
نداشت كه ذهن حكم كند كه با نبود علت معلول نيز نابود مىشود و ثالثا ما در
برخى موارد در عين اينكه دو چيز تقارن زمانى دارند نه تعاقب حكم به عليت
مىكنيم مثلا هنگامى كه عصائى را بدست گرفته و آن را با دستخود حركت
مىدهيم حركت دست را علتحركت عصا ميدانيم و حال آنكه اين دو حركت همزمان
هستند پس عليت غير از تعاقب است و رابعا در برخى موارد ما تعاقب دائمى را
درك مىكنيم و حكم به عليت نمىكنيم مثل تعاقب روز و شب و خامسا اساس نظريه
حسيون كه تصديق و حكم را جز تداعى دو تصور چيزى نمىدانند باطل است و
روانشناسى نيز بطلان آن را اعلام نموده است ما در پاورقىهاى مقاله 5 نظر
خود را در اينباره بيان كرديم .
2- عليت و معلوليت عبارت است از رابطهاى واقعى بين دو واقعيت كه يكى
وابسته بديگرى است
عليت و معلوليت عبارت است از رابطهاى واقعى بين دو واقعيت كه يكى
وابسته بديگرى است و با نبودن واقعيت علت واقعيت معلول محال است اين همان
نظريهايست كه همه فيلسوفانى كه غورى در فلسفه دارند آن را مىپذيرند و ما
مكررا رابطه عليت را بهمين نحو تعريف كرديم و تحليلهايى كه در باب كيفيت
رابطه معلول با علت مىكرديم روى همين طرز ادراك از عليت و معلوليت است .
اين طرز ادراك از عليت واقعى استحد اقل آنچه در مقام اثبات واقعى بودن
آن مىتوانيم بگوئيم اينست كه موجوداتى كه در يك زمان نيستند و در زمان بعد
حادث مىشوند بطور قطع واقعيت آنها وابسته و ناشى شده از واقعيت ديگرى است
و صدفه محال و ممتنع است .
در اينجا يك شبهه هست و آن اينست كه ممكن است ما طرز ادراك ذهن خود را
از عليت تكذيب كنيم و ادعا كنيم كه هيچ واقعيتى مستند بواقعيت ديگرى نيست و
در عين حال وجود امورى را كه در زمانى نبوده و بعد بود شدهاند منطبق با
صدفه ندانيم از اين راه كه هنگامى وجود حوادث بلا علت منطبق با صدفه است كه
ما حوادث آينده را معدوم مطلق بپنداريم و حال آنكه طبق برخى فرضيهها نه
گذشته معدوم است و نه آينده هر يك از گذشته و آينده از ما پنهانند زيرا ما
از گذشته عبور كردهايم و به آينده هنوز نرسيدهايم و بنا بر اين پس جميع
حوادث ازلا و ابدا موجودند و هيچ گاه معدوم نبودهاند كه وجودشان محتاج
بعلتبوده باشد و اگر آنها را بلا علت فرض كنيم با صدفه منطبق شود .
قسمتى از آنچه مربوط به پاسخ اين شبهه است در پاورقىهاى پيش گذشت و
قسمت
ديگرش موقوف به مطالبى است كه در مقاله 10
خواهد آمد.)
البته در اين صورت حقيقتا منكر
اين قانون بوده و باين قانون ارزشى بيشتر از تسميه نداده و خط بطلان به
گرداگرد همه علوم و افكار خود خواهيم كشيد و يكبار حقيقتا ميان اشياء رابطه
واقعى عليت و علوليتيعنى رابطه نيازمندى وجودى مستقر مىسازيم و در اين
صورت در جاهائى كه فاعل از ماده جدا است رابطه معلول را با ماده جدا از
رابطهاى كه معلول با فاعل دارد مشاهده نموده و مىفهميم كه رابطه معلول با
ماده رابطه پذيرفتن و بخود گرفتن اثر مىباشد و نيز بدست آوردهايم كه
پذيرفتن و بخود گرفتن اثر با وجود قبلى اثر نمىسازد نمىشود تصور كرد كه
آبى كه ده درجه حرارت دارد ده درجه را دو باره قبول كرده و تازه داراى ده
درجه حرارت بشود و انسانى كه انسان است انسان شود و مادهاى كه فعلا صورت
سيب را دارد صورت سيب را با وجود داشتن وى بخود بگيرد و در نتيجه بطور كلى
مىفهميم كه پذيرنده و بخود گيرنده اثرى بايد آن اثر را از پيش خود نداشته
و فاقد بوده باشد و باصطلاح فلسفى حيثيت قبول حيثيت فقدان است و نظير همين
بيان در رابطه معلول با فاعل اثبات مىكند كه كننده كار بايد اثرى را كه به
ماده مىدهد از پيش خود داشته و واجد بوده باشد و باصطلاح فلسفى حيثيت
فاعليتحيثيت وجدان است و از اين بيان اين نتيجه روشن گرفته مىشود هرگز
قابل و پذيرنده اثرى عين فاعل آن اثر نخواهد بود .
و با پشت گرمى اين نتيجه مىگوييم در جاهائى كه موضوع اثرى اثر لازمى را
بخود گرفته و دارا استيا وجودش مجموعهاى از دو وجود قابل و فاعل است كه
با يكى مىدهد و با يكى مىگيرد و يا اگر بسيط است تنها قابل است و فاعل
اثر جدا از او است .
و با در نظر گرفتن بيان گذشته در مورد حركتسريعه نور و همچنين در مورد
ذات اتمى جهان كه حركت دائمى دارند اگر صورت و فعليتى دارند كه حركت را
بانها مىدهد و از سوى ديگر نيز حركت را پذيرفته و بخود مىگيرند ناچار
وجود آنها مجموعه دو وجود فاعل و قابل مىباشد و اگر تنها متحرك هستند و
هيچگونه صورتى ندارند جز اينكه صورتهاى بعدى را پذيرفته و بخود مىگيرند
ناچار فاعل و محركى ما وراى ماده دارند كه حركت را از وى مىپذيرند و از
اينجا است كه فلاسفه الهى فاعلى ما وراء ماده اثبات مىنمايند گذشته از
اينها ماده يك نواختحركتهاى مختلف دارد و ناچار براى هر يك از آنها علتى
بيرون از ماده خواهد بود پس در هر حال در مورد هر معلولى از اثبات علت
فاعلى چاره و گريزى نيست و اينكه در آخر اشكال گفته شده است كه در حقيقت
علت فاعلى نيز علت مادى است اشتباهى است كه پاسخش نيز از بيان گذشته روشن
است .
و اينكه در اشكال گفته شده كه ممكنست پيدايش علت فاعلى در مواردى كه هست
اتفاقى بوده باشد سخنى است متناقض و مفهومش اينست كه علتى كه رابطه وجودى
واقعى با معلول دارد بمجرد اتفاق و بى رابطه وجودى واقعى است