اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۶ -


علتهاى چهارگانه

اگر يكى از كارهاى خود را كه اختيارى مى‏ناميم مثلا دوختن يك پيراهنى را مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد بوجود آمدن يك پيراهن كه معلول است مسامحه موقوف است‏به مقدارى پارچه كه پيراهن‏دوز براى پوشيدن با ابزار ويژه خود او را به شكل مخصوص در مى‏آورد و وجود پيراهن به همه اين اطراف بسته مى‏باشد :

1- فاعل كه پيراهن‏دوز است

2- غايت و آرمان كه پوشيدن مى‏باشد

3- ماده كه پارچه است

4- صورت كه شكل پيراهن بوده باشد

اگر يكى از اينها در ميان نبود پيراهنى بوجود نمى‏آمد .

ما در مورد افعال اختياريه خود اين علتهاى چهارگانه را باور داريم و چنين مى‏انگاريم كه كارهائى كه با تروى و فكر انجام مى‏دهيم روى اين پايه‏هاى چهارگانه ايستاده و در هستى خود از آنها سر چشمه مى‏گيرند ولى آيا اين انديشه ما درست است‏يا پندارى است و بس كه با واقعيت‏خارج وفق نمى‏دهد و اساسا عليتى و معلوليتى در كار نبوده و هيچ پديده و حادثه‏اى نيازمند بعلت نيست و يا قانون علت و معلول درست‏بوده ولى چهار تا بودن آنها در هر موردى مانند ماده و صورت در هر موجود يا غايت در غير افعال اختياريه ما يا در هيچ مورد حتى در افعال اختياريه ما لزوم نداشته بلكه الهامى است ناصواب .

پاسخ فلسفه به پرسش اولى مثبت و چنان است كه در آغاز اين مقاله تذكر داده شد ولى پاسخ پرسش دومى مختلف و به تفصيلى است كه گفته مى‏شود

علت فاعلى

ما در روزهاى نخستين زندگى كه به قانون علت و معلول پى مى‏بريم اگر چه در آغاز كار همين اندازه اجمالا تاثير علت در معلول را مى‏فهميم هر موجودى در وجود خود نيازمند بوجود ديگر است و وجود معلول ناشى از علت مى‏باشد ولى كم كم كه بواسطه مشاهده‏هاى بى‏شمار بمعنى علت و معلول آشنا مى‏شويم خواص گوناگون عليت و معلوليت پيش چشم ما جلوه‏گر مى‏شود .

لقمه‏اى را كه با دست و دهان مى‏خوريم جامه‏اى را كه دوزنده با ابزار از پارچه بريده و مى‏دوزد و درى را كه درودگر از چوب ميسازد مثالهائى است مسامحى درست است صورتهاى وجودى و شكلهاى تازه كه پيدا مى‏شوند وابسته و مرهون همه اطراف قضيه و اجزاى علل مى‏باشند ولى نسبت آنها به همه اطراف يكسان نيست مثلا نسبت صورت پيراهن به دوزنده جز نسبتى است كه به پارچه دارد زيرا دوزنده مانند اينست كه چيزى را از خود بيرون مى‏دهد كار و كنش و فعل و پارچه مانند اينست كه چيزى را از بيرون خود مى‏گيرد پذيرش و قبول و انفعال و البته روشن است كه اين دو نسبت مختلف دو خاصه مختلف دارند خاصه نسبتى كه با فاعل و كننده پيدا مى‏شود اين است كه فاعل دارا و واجد اثرى است كه بيرون مى‏دهد البته مقصود نه اينست كه شكل پيراهن مثلا در دست و نخ و سوزن دوزنده است و به چشم ديده مى‏شود و پس از آن حركت كرده و بسوى پارچه مى‏آيد و خاصه نسبتى كه با قابل و پذيرنده پيدا مى‏شود اينست كه قابل دارا و واجد فعليت اثر نيست اگر چه قبول وى را دارا است از اين روى با اختلاف قابلها آثار مختلف مى‏شود و هر چه اين آزمايش را در مواد و موارد مختلفه پى‏گيرى كرده و ادامه بدهيم اختلاف اين دو نسبت فعل و انفعال كردن و پذيرفتن و خاصه ويژه هر يك از آنها روشنتر و استوارتر مى‏شود و از اينجا است كه حكم مى‏كنيم كه هر فعل يك فاعلى مى‏خواهد و ساده‏تر بگوئيم هر اثرى مؤثرى مى‏خواهد .

وجود هيچ موجود نيازمند بعلت‏بى‏علت فاعلى درست نخواهد شد اگر چه ساير علل را مانند علت مادى و جز آن داشته باشد