علتهاى چهارگانه
اگر يكى از كارهاى خود را كه اختيارى مىناميم مثلا دوختن يك پيراهنى را
مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد بوجود آمدن يك پيراهن كه معلول است
مسامحه موقوف استبه مقدارى پارچه كه پيراهندوز براى پوشيدن با ابزار ويژه
خود او را به شكل مخصوص در مىآورد و وجود پيراهن به همه اين اطراف بسته
مىباشد :
1- فاعل كه پيراهندوز است
2- غايت و آرمان كه پوشيدن مىباشد
3- ماده كه پارچه است
4- صورت كه شكل پيراهن بوده باشد
اگر يكى از اينها در ميان نبود پيراهنى بوجود نمىآمد .
ما در مورد افعال اختياريه خود اين علتهاى چهارگانه را باور داريم و
چنين مىانگاريم كه كارهائى كه با تروى و فكر انجام مىدهيم روى اين
پايههاى چهارگانه ايستاده و در هستى خود از آنها سر چشمه مىگيرند ولى آيا
اين انديشه ما درست استيا پندارى است و بس كه با واقعيتخارج وفق نمىدهد
و اساسا عليتى و معلوليتى در كار نبوده و هيچ پديده و حادثهاى نيازمند
بعلت نيست و يا قانون علت و معلول درستبوده ولى چهار تا بودن آنها در هر
موردى مانند ماده و صورت در هر موجود يا غايت در غير افعال اختياريه ما يا
در هيچ مورد حتى در افعال اختياريه ما لزوم نداشته بلكه الهامى است ناصواب
.
پاسخ فلسفه به پرسش اولى مثبت و چنان است كه در آغاز اين مقاله تذكر
داده شد ولى پاسخ پرسش دومى مختلف و به تفصيلى است كه گفته مىشود
علت فاعلى
ما در روزهاى نخستين زندگى كه به قانون علت و معلول پى مىبريم اگر چه
در آغاز كار همين اندازه اجمالا تاثير علت در معلول را مىفهميم هر موجودى
در وجود خود نيازمند بوجود ديگر است و وجود معلول ناشى از علت مىباشد ولى
كم كم كه بواسطه مشاهدههاى بىشمار بمعنى علت و معلول آشنا مىشويم خواص
گوناگون عليت و معلوليت پيش چشم ما جلوهگر مىشود .
لقمهاى را كه با دست و دهان مىخوريم جامهاى را كه دوزنده با ابزار از
پارچه بريده و مىدوزد و درى را كه درودگر از چوب ميسازد مثالهائى است
مسامحى درست است صورتهاى وجودى و شكلهاى تازه كه پيدا مىشوند وابسته و
مرهون همه اطراف قضيه و اجزاى علل مىباشند ولى نسبت آنها به همه اطراف
يكسان نيست مثلا نسبت صورت پيراهن به دوزنده جز نسبتى است كه به پارچه دارد
زيرا دوزنده مانند اينست كه چيزى را از خود بيرون مىدهد كار و كنش و فعل و
پارچه مانند اينست كه چيزى را از بيرون خود مىگيرد پذيرش و قبول و انفعال
و البته روشن است كه اين دو نسبت مختلف دو خاصه مختلف دارند خاصه نسبتى كه
با فاعل و كننده پيدا مىشود اين است كه فاعل دارا و واجد اثرى است كه
بيرون مىدهد البته مقصود نه اينست كه شكل پيراهن مثلا در دست و نخ و سوزن
دوزنده است و به چشم ديده مىشود و پس از آن حركت كرده و بسوى پارچه مىآيد
و خاصه نسبتى كه با قابل و پذيرنده پيدا مىشود اينست كه قابل دارا و واجد
فعليت اثر نيست اگر چه قبول وى را دارا است از اين روى با اختلاف قابلها
آثار مختلف مىشود و هر چه اين آزمايش را در مواد و موارد مختلفه پىگيرى
كرده و ادامه بدهيم اختلاف اين دو نسبت فعل و انفعال كردن و پذيرفتن و خاصه
ويژه هر يك از آنها روشنتر و استوارتر مىشود و از اينجا است كه حكم
مىكنيم كه هر فعل يك فاعلى مىخواهد و سادهتر بگوئيم هر اثرى مؤثرى
مىخواهد .
وجود هيچ موجود نيازمند بعلتبىعلت فاعلى درست نخواهد شد اگر چه ساير
علل را مانند علت مادى و جز آن داشته باشد