طبایع الاستبداد یا سرشتهاى خودكامگى‏

سيد عبدالرحمن كواكبى
ترجمه عبدالحسين ميرزاى قاجار
نقد و تصحيح محمدجواد صاحبى

- ۲ -


استبداد دينى

كواكبى مى‏گويد: «نويسندگان اروپايى بر اين باورند كه استبداد سياسى‏از استبداد دينى برمى‏خيزد و گروهى اندكى از آنان مى‏گويند: اگراستبداد دينى مولد استبداد سياسى نباشد دست‏كم با هم برادر و همسربوده و به يكديگر نيازمند مى‏باشند و هر كدام ديگرى را درخوارگردانيدن مردم يارى مى‏رسانند; زيرا اولى بر دلها و دومى بر پيكرهاحكومت مى‏كند.» (1)

كواكبى اين را تهمتى بر تورات و انجيل واقعى مى‏داند، زيرا به‏نظر او آنچه كه اربابان كليسا افزوده‏اند و يا در قول و عمل نشان‏مى‏دهند با حقيقت آموزه‏هاى موسى و عيسى(ع) تفاوت دارد.

او بويژه قرآن را از اين اتهام مبرا مى‏داند، اما وى تا حدودى به اين‏افراد حق مى‏دهد كه چنين داورى كنند، زيرا قضاوت اين افراد نسبت‏به كردار و گفتار و واقعيتهاى تلخ جامعه مذهبى است نه جوهر دين.مردم، كشيشان و روحانيان و پيروان آئينها را مى‏بينند و آنها را ملاك سنجش قرار مى‏دهند نه حقيقت دين را.

كواكبى مى‏گويد: دو استبداد دينى و سياسى همكار يكديگرند ومردم را به جايى مى‏كشانند كه حاكم ستمكار را همچون خداى معبود،تعظيم و عبادت كنند و همين امر در امتهاى پيشين سبب شده بود كه‏مستبدان متناسب استعداد ذهن و فهم رعيت، ادعاى الوهيت نمايند، درنظر وى از ميان رفتن يكى از دو استبداد نابودى آن ديگرى را درپى‏دارد.

بنابراين بسيار اتفاق افتاده است كه مستبدانى سخن از دين‏گفته‏اند، يا به ترويج افكار و عقايدى به نام دين پرداخته‏اند زيرا آن رابهترين وسيله براى تحميل خواسته‏هاى خود مى‏دانسته‏اند. كواكبى به‏تحريف اديان الهى از اين رهگذر اشاره مى‏كند و روشن مى‏سازد كه‏چگونه مسيحيان تعبير پدر و پسر را كه انجيل به‏عنوان مجاز نسبت‏به‏خدا و عيسى بكا برده است، حقيقى تلقى كرده و آئين توحيدى‏عيسوى را به شرك آلوده‏اند.

به عقيده وى، جباران مستبد، ترويج اين انديشه را براى اغراض‏خويش سودمند مى‏دانسته‏اند. از نظر او، برخى از مسلمانان نيز باتفاسير و برداشتهاى نادرستى كه از مفاهيم اسلامى چون قضا و قدرداشته‏اند، از مسير توحيد جدا شده‏اند و اين انديشه اصلاحگرانه راوسيله افساد جامعه ساخته‏اند. (2)

در حالى كه توحيد يا ايمان به يگانگى خداوند، زيربناى عقايدپيروان اديان آسمانى است. مصلحان دينى بر اين باورند كه اگر توحيدبه مفهوم درست آن درك و بكار گرفته شود، اصلاح همه امور فرهنگى،اجتماعى و سياسى را دربر دارد; زيرا كلمه لا اله الا الله به‏عنوان نخستين‏شعار توحيد، خود روشنگر اين معناست. بنابراين باور داشتن اين‏شعار دربردارنده دو مرحله متضاد نفى و اثبات است، نفى پرستش وسلطه و حاكميت همه خدايان ساختگى (اله‏ها و آلهه‏ها) و در برابرپذيرش ذات يكتاى بى‏همتا به‏عنوان خالق و مالك و حاكم و مدير ومدبر همه هستى، از روشن‏ترين مفاهيمى است كه از اين شعار مقدس‏بدست مى‏آيد.

نفى و زدودن همه چيزهايى كه بر قلب و روح انسان سلطه دارد،به‏عنوان بزرگترين موانع رشد و تكامل انسان، زمينه‏ساز ذهنى، فكرى‏و فرهنگى پراهميتى است‏براى پذيرش نظام اعتقادى و اجتماعى‏اى كه‏در آن جز كمال و جمال مطلق حاكميت ندارد. (3) از اينرو كواكبى مانند ديگر انديشوران اصلاح‏طلب مسلمان درعصر جديد، به اهميت عنصر توحيد تاكيد مى‏ورزيد، به همين جهت‏مى‏گويد: «نبى اكرم عليه افضل الصلوة والسلام، مدت ده سال بامشكلات فراوان مردم را فقط بر توحيد دعوت كرد و امت‏خويش راموحد ناميد. خداوند هم يك چهارم قرآن كريم را درباره توحيد نازل‏فرمود و دين خود را بر كلمه لا اله الا الله بنيان نهاد و اين كلمه رابه‏خاطر حكمتى، بهترين ذكرها شمرد براى اينكه يك مسلمان وقتى درايمان خويش راسخ شد بايد هميشه شرك را از فكر خود بزايد. (4) كواكبى معتقد بود كه توحيد اسلام اگر درست فهميده شود ومردم مفهوم حقيقى كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله را درك كنند به‏استوارترين سنگرهاى ضداستبدادى دست مى‏يابند، زيرا با اين‏برداشت هيچكس و هيچ چيز را معبود خويش نمى‏شمارند و در برابرغير از خدا، هرگز كرنش نمى‏كنند.

از اينرو بر اين باور بود كه «توحيد در هر ملتى منتشر گشت‏زنجير اسيرى را درهم شكست و از آن زمان، مسلمانان گرفتار اسيرى‏شدند كه كفران نعمت مولى و ظلم به نفس و ديگران در ايشان شيوع‏يافت. (5)

كواكبى باور دارد كه: «مذهب اسلام نخست‏با حكمت و عزم بناى‏شرك را به‏كلى منهدم ساخته و قواعد آزادى سياسى كه ميانه قانون‏دموكراسى و اريستوكراسى است را استوار ساخته و اساس آن را برتوحيد نهاده و سلطنتى همچون سلطنت‏خلفاى راشدين به‏ظهورآورده كه تاكنون روزگار مانند آن در ميان آدميان نياورده است.»

شايد اين تحليل از سيستم سياسى اسلام كه مرز ميان دموكراسى‏و اريستوكراسى است، براى نخستين بار توسط كواكبى مطرح شده‏باشد.

كواكبى حكومت‏خلفاى راشدين را حتى در تاريخ اسلام بى‏نظيرمى‏داند مگر حكومت افراد نادرى چون عمر بن عبدالعزيز، مهتدى‏عباسى ونورالدين شهيد را كه به عدالت و دادورى مشهور بوده‏اند.

كواكبى علت توفيق خلفاى راشدين را فهميدن قرآن و عمل به‏دستورات آن مى‏شمارد، و ثمرات آن را، مساوات و همدلى بامستضعفان، اتحاد، شفقت و برادرى درميان مسلمانان، همكارى وهميارى اجتماعى مؤمنان مى‏داند.

آنگاه كواكبى از آموزه‏هاى قرآن درباره عدل و مساوات وناسازگارى تعليمات آن با استبداد، شواهدى بيان مى‏كند بويژه آياتى كه‏اميران را امر به مشورت كرده است، سپس مى‏نويسد:

«پس هويدا گرديد كه نظام اسلامى براساس اصول دموكراسى‏يعنى همگانى و شوراى اريستوكراسى يعنى هيئت‏بزرگان بنا نهاده‏شده‏». (6)

كواكبى با اين توصيف كه اسلام شريعت آسانگير و ساده است،سختگيريها و تفسيرهاى ناروا از اسلام را، برخاسته از نادانى وستمگرى مى‏شمارد.

از نگاه او آنچه به نام اسلام در جامعه حضور دارد، قابل پيروى وفهم و عمل نيست و چندان با روح و فطرت بشرى ناسازگار است كه‏كسى جرات تبليغ آن را ندارد. و در واقع، چنين دريافت و برداشتى ازدين، از پويايى و اصلاح جامعه، سترون و فاقد عناصر سازنده‏اى چون‏امر به معروف و نهى از منكر است.

او مى‏نويسد: كه برخى از عالمان و روحانيان بى‏تقوا و دنيادار باتقليد و اقتباس از راهبان و كاردينالهاى مسيحى، براى خود امتياز قائل‏شدند و گروهى از نادانان و ساده‏دلان را به ستايش و پرستش خويش‏واداشتند، اينان براى آنكه به رياست‏خويش ادامه دهند، همانند كاهنان‏كاتوليك كه فهم انجيل را در انحصار خود داشتند و يا همانند قسيسان‏يهود كه درب اخذ مسائل از تورات را مسدود ساختند و به كتاب تلمودتمسك نمودند و خرافات را در ميان مردم گسترش دادند، بدعتها وپيرايه‏هاى ناروا بر دين بستند، و آن را زشت روى نمودند. به‏نظركواكبى، اينها جلوى شناخت مردم را گرفته‏اند و مانع آشكار شدن‏جوهر دين و حقيقت قرآن شده‏اند بگونه‏اى كه معجزات كتاب خداتاكنون بر پيروانش مكتوم مانده است. (7)

علوم جديد

جاذبه علوم جديد و تفاخر غربيان بعنوان كاشف و مخترع آن و تحقيركردن مسلمانان از يك سو، و غيرت و تعصب دينى كواكبى از سويى‏ديگر، سبب شده است كه مانند بسيارى از متفكران مسلمان عصرخويش بر اين نكته تاكيد ورزد كه:

«علم در اين قرنهاى اخير، حقايق و طبايعى كشف نموده كه همه‏را به كاشفان و مخترعان اروپايى و آمريكائى نسبت داده، ولى چون درقرآن تدبر شود اكثر آنها با صراحت و يا با اشارت در آن ذكر گرديده‏است‏» (8) .

از اين جهت او پاره‏اى از فرضيات و كشفيات علمى را يادآورمى‏شود و دسته‏اى از آيات قرآن را براى آنها شاهد مى‏آورد.

روشن است كه قرآن مجيد، متكفل قوانين جزئى علوم نيست، اماافق وسيع را نشان مى‏دهد و راه عروج به عالى‏ترين درجات علمى راباز مى‏نمايد; چه راهنمائى به افق وسيع دانش بهتر از آن كه به همه‏عالميان ندا در داده است «والله خلقكم وما تعملون‏».

كوته نظران چنان مى‏پندارند كه مصنوعات امروزى چون ساخته‏دست انسانى است، مخلوق خدا نيست، ولى قرآن از پيش توجه داده كه‏آنچه دست صنعت انسانى به‏وجود آورد، از دو جهت مخلوق خداست. يكى‏از جهت آن كه محصول قدرتى است كه خداوند در بشر به وديعه‏گذاشته، ديگر از آن جهت كه آدمى به خواص و آثارى كه در موجودات‏نهفته بوده است، پى برده و طريقه استفاده از آن را بدست آورده، پس‏ابداع از او نيست و خداوند است كه «بديع السموات والارض‏» مى‏باشد. (9)

استبداد و علم

به عقيده كواكبى، مادامى كه رعيت احمق نباشد و در تاريكى جهل وصحراى حيرت گمراه نگرديده، بنده گرفتن و ستم بر او امكان ندارد. وچون علم نور است و خداوند نور را آشكار كننده و پر حرارت ونيرودهنده آفريده، خير را برملا و شر را رسوا مى‏نمايد. و در نفسهاحرارت و در سرها غيرت ببار مى‏آورد. (10)

البته مستبد از هر دانشى نمى‏هراسد بلكه از دانشى بيم دارد كه‏علم زندگانى بياموزد مانند: حكمت نظرى، فلسفه عقلى، حقوق امم،سياست مدنى، تاريخ تحليلى، خطابه ادبى و غير اينها از علومى كه‏ابرهاى جهل بردارد و آفتاب درخشان طالع نمايد. مستبد از علمى‏مى‏ترسد كه عقلها را گسترش دهد و مردمان را آگاه سازد و به آنان‏بفهماند كه انسان چيست؟ حقوق او كدام؟ آيا او مغبون است؟ چگونه‏حقوق خويش را مطالبه نمايد و چسان آن را حفظ كند؟

مستبد از ناآگاهى مردم خوشحال مى‏شود، زيرا با بهره‏گيرى ازنادانى و غفلت آنها مالهايشان را به غارت مى‏برد، و آنان چون خويش‏را دست‏تنگ و نيازمند مى‏بينند، براى ادامه زندگى خود، از او ستايش‏مى‏كنند. حاكم مستبد مى‏كوشد تا اختلاف درميان مردمان افكند وايشان را به جان هم اندازد، تا براى تامين امنيت و ايجاد نظم، به تدبير وسياست وى افتخار كنند. و هنگامى كه اميال آنها را بر باد دهد، بگويندچه مرد گشاده‏دستى هستى! و چون كسى كشته شود و اعتنايى نكند،بگويند چه انسان رحيمى است.

و اگر كسانى با ستم وى بستيزند، توسط همين مردم ناآگاه آنان‏را از ميان بردارد، انگار كه شورشيان ستمگر بوده‏اند. بالاخره‏عوام به‏خاطر ترسى كه از نادانى ناشى مى‏شود با دست‏خود همديگررا مى‏كشند ولى چون جهل آنان برطرف شود، ترس ايشان از ميان‏برود و وضع دگرگون شود و مستبد ناگزير بر خلاف طبع خويش‏و ليكن امين و رئيسى عادل گردد و از انتقام بهراسد و چون پدرى‏بردبار از دوستى لذت برد.

در اين هنگام زندگى پسنديده و گوارا شود، آسايش و آرامش وعزت و سعادت رخ بنمايد، و حاكم بيشتر از اين وضع لذت ببرد زيرا اودر دوره استبداد بدبخت‏ترين مردمان بوده است; چنانكه در آن زمان بابغض به وى مى‏نگريستند و او به اندازه چشم به‏هم زدن از آنان ايمن‏نبود. ترديدى نيست كه ترس مستبد از كينه رعيت افزونتر است ازهراس رعيت از او، زيرا ترس وى، از روى آگاهى و انتقام به حق است،ولى ترس رعيت از روى زبونى موهومى كه برخاسته از نادانى است.ترس او از بهر جان و ترس اينان از بهر نان. و هرچند كه ظلم وبى‏اعتدالى مستبد فزونى گيرد، ترسش از مردم بيشتر شود، تا جايى كه‏از اطرافيان و خواص خويش بترسد و حتى از خيالات خود وحشت‏نمايد و چه بسا كه فرجام كار مستبدان ضعيف‏القلب به ديوانگى‏انجامد. (11)

كواكبى مى‏گويد: چون بخواهند پيشينه استبداد و آزادى را درملتى بررسى نمايند، لغت آن قوم را موردپژوهش قرار دهند تا ببينندالفاظ تعظيم و تملق در آن بسيار است مانند زبان فارسى يا از اين جهت‏تهى است همچون لغت عربى!

خلاصه آنكه استبداد و علم از اسماء اضداد هستند و هر يك درمقام غلبه بر ديگرى مى‏باشند.

به همين جهت ميان آگاهان و استبدادگران همواره درگيرى ومبارزه وجود داشته است.

استبداد و بزرگى

كواكبى استبداد را ريشه همه فسادها مى‏داند و فرجام آن را بدمى‏شناساند. او پس از بحث درباره آثار شوم استبداد و نقش آن در تباه‏ساختن عقل و دين و علم، به اين نكته مى‏پردازد كه «استبداد با بزرگى‏حقيقى نيز سازگارى ندارد و مى‏كوشد تا آن را فاسد ساخته و مجد وعظمت دروغين را به جاى آن نهد. مقصود وى از بزرگى، احراز مقام‏حب و احترام در دلهاى مردمان است و البته اين خواسته‏اى طبيعى وشريف براى هر انسانى است‏». (12)

زيرا ميل به كمال از فطرت آدمى سرچشمه مى‏گيرد و هر فردى‏مى‏كوشد تا واجد صفات و خصال برجسته باشد و اين ميل در آدمى آن‏اندازه شديد است كه برخى مى‏پرسند كه حرص بر مجد و عظمت‏شديدتر است‏يا حرص بر زندگانى؟

كواكبى خود حرص بر مجد و بزرگى را بر حرص بر زندگانى‏ترجيح مى‏دهد و آن را داراى لذتى روحانى مى‏شمارد و آن را نزديك به‏لذت عبادت مى‏داند و در نزد حكيمان با لذت علم برابر، و در نزداميران از لذت مالك شدن زمين و ماه افزون، و در نزد فقيران از لذت‏توانگر شدن ناگهانى برتر مى‏شمارد. (13)

از اينرو نظر ابن‏خلدون را به نقد مى‏كشد; زيرا ابن‏خلدون درمقدمه تاريخ خود، آزمندى در دنيامدارى را بر حرص در شرافتمندى‏و بزرگوارى ترجيح مى‏دهد و از حضرت امام حسين(ع) و مانند وى،كه مرگ شرافتمندانه را از زندگى ذلت‏بار برتر دانستند انتقاد مى‏كند ومى‏نويسد:

«و اما صحابه ديگر، جز حسين، خواه آنان كه در حجاز بودند وچه كسانى كه در شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند وچه تابعان ايشان، همه عقيده داشتند كه هرچند يزيد فاسق است، قيام برضد وى روا نيست، چه درنتيجه چنين قيامى هرج و مرج و خونريزى‏پديد مى‏آيد و به‏همين سبب از اين امر خوددارى كردند و از حسين‏پيروى نكردند و در عين حال به عيب‏جوئى هم نپرداختند و وى را به‏گناهى نسبت ندادند، زيرا حسين مجتهد بود و بلكه پيشواى مجتهدان‏بود، و نبايد به تصور غلط كسانى را كه به مخالفت‏با حسين برخاسته واز يارى كردن به وى دريغ ورزيده‏اند به گناهكارى نسبت دهى، زيرابيشتر ايشان از صحابه بشمار مى‏رفتند و با يزيد همراه بودند و به قيام‏كردن برضد وى عقيده نداشتند» (14) . و بدين‏گونه ابن‏خلدون غيرت‏دينى، بزرگ‏منشى و آزادگى امام حسين(ع) را محكوم مى‏نمايد وبى‏همتى و زبونى اشخاص عافيت طلب و دنياپرست را توجيه مى‏كند،البته او كارهاى يزيد را هم موردتاييد قرار نمى‏دهد و درباره اومى‏نويسد:

«و نيز نبايد تصور كرد كه يزيد هرچند فاسق بوده، ولى چون‏گروهى از صحابه پيامبر قيام بر ضد وى را جائز نشمرده‏اند، پس افعال‏او هم در نزد ايشان صحيح بوده است، بلكه بايد دانست كه فقيهان‏قسمتى از كرده‏هاى خليفه فاسق را نافذ مى‏شمرند كه مشروع باشد ويكى از شرايط جنگيدن با كسانى كه بر ضد خلافت قيام مى‏كنندبه‏عقيده ايشان اين است كه به فتواى امام عادل باشد و در مساله‏اى كه‏موردبحث ما است امام عادلى وجود ندارد و بنابراين جنگيدن حسين‏با يزيد و هم جنگيدن يزيد با حسين هيچكدام جائز نيست. (15)

همچنان كه نقل شد ابن‏خلدون يزيد را فاسق و عمل وى رامحكوم مى‏كند ولى از سويى عمل حسين(ع) و اصحاب او را از روى‏اجتهاد و موافق با حق مى‏شمرد و از طرف ديگر سكوت و مخالفت‏برخى از صحابه در برابر آن حضرت را نيز از روى اجتهاد و موجه‏تلقى مى‏كند.

كواكبى در پاسخ اين نظر مى‏نويسد:

«ائمه اهل‏بيت عليهم السلام معذور بودند كه جانهاى خويش به‏مهلكه مى‏افكندند، چه ايشان همگى آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعامرگ با عزت را بر زندگى رياكارانه و با ذلت ترجيح مى‏دادند.همان‏زندگى زبونى كه ابن‏خلدون گرفتار آن بود - و بزرگيهاى آدميان رادر اقدام بر خطر نسبت‏به خطا مى‏داد - و اين بيان خويش را فراموش‏كرده كه گفته‏اند: «مرغان شكارى و وحشيان غيور از بچه آوردن درقفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتى در ايشان وجود يافته كه انتحار رااختيار نمايند، تا از قيد ذلت رهايى يابند» (16) .

كواكبى مجد و عظمت را به انواعى تقسيم مى‏كند: يكى «مجدكرم‏» كه عبارت است از بخشيدن مال در راه مصلحت عامه، و اين‏ضعيف‏ترين اقسام بزرگى مى‏باشد. و ديگر «مجد علم‏» و آن عبارت‏است از نشر دانشهاى سودمند در ميان مردم.

سوم: مجد نبالت: است كه عبارت از بذل جان در راه يارى‏رسانيدن به حق و اين برترين مرتبه مجد است.

كواكبى براى اين گفته خويش، مثالهايى از تاريخ آورده است، وى‏در برابر «مجد» «تمجدد» يا بزرگى كاذب را قرار مى‏دهد و آن عبارت ازاين است كه انسان خود مستبد كوچكى باشد در كنف حمايت مستبدبزرگترى. او بر اين باور است كه كسانى كه داراى چنين خصلت وروحيه‏اند، افرادى ضعيف‏النفس و فرومايه‏اند كه توسط مستبد بزرگتربكار گمارده شده‏اند، اينان دشمنان عدل و ياران ستمگرند و به اندك‏منصب و مرتبه‏اى فريفته مى‏شوند بگونه‏اى كه براى خوشامد او به هرجنايتى دست مى‏زنند.

و از آنجا كه حكومت مستبده، استبداد را در همه فروع حكومت‏آشكار مى‏گرداند، استبداد از مستبد بزرگتر به پاسبانان و از پاسبانان به‏فراشان و از آنان به كناسان كوچه و خيابان مى‏رسد و هر طبقه از اينان درجلب رضايت طبقه مافوق خود كوشش مى‏نمايد و از جلب محبت‏مردمان سرباز مى‏زند. زيرا بزرگ‏نمايى در گرو خدمت و رضايت‏مستبد بزرگتر است نه انجام كارهاى نيك و كسب ارزشهاى دينى وانسانى. (17)

استبداد با مال

كواكبى نابرابريهاى اجتماعى را از آثار استبداد مى‏داند، او به خلاف‏بسيارى از روشنفكران معتقد است تبعيض ميان زنان و مردان‏شهرنشين، كه نتيجه حاكميت استبداد است‏ستمى بزرگ بر مردان بوده‏است، زيرا زنان را به گمان حفظ پاكدامنى و يا ظرافت، به كارهاى سهل‏واداشته و كارهاى سخت و شجاعت و كرم و فداكارى را از وظايف‏مردمان بشمار آورده است و درنتيجه حاصل دسترنج ايشان را از روى‏ستمكارى ميان زنان قسمت مى‏كنند.

ديگر از نمونه‏هاى اين نابرابرى و ظلم، صرف كردن ثروت‏زحمتكشان در ميان رجال سياسى، صاحبان صنايع تجملى، بازرگانان‏حريص، محتكران و... مى‏باشد كه بيش از يك درصد جمعيت نيستند.او معتقد است كه گر چه مال خوب و سودمند است اما به شرطى خوب‏است كه با عدالت‏بدست آيد و در راه درست مصرف شود.

همچنين كواكبى مى‏گويد: اسلام بنيانگذار عدالت اجتماعى است‏و بيش از دو قرن از ظهور آن نگذشت كه در حوزه فرمانروايى‏مسلمانان بينوايى كه به او صدقه دهند يافت نمى‏شد. چه آنكه اسلام‏حكومت دموكراسى و عادلانه‏اى بنا نهاد كه ملتهاى متمدن عالم ازجمله اروپائيان در آرزوى آن بسر مى‏بردند.

گرفتن زكات از ثروتمندان و تقسيم آن ميان نيازمندان، مالكيت‏عمومى اراضى موات، وضع خراج بر زمينهايى كه ملك عامه مسلمانان‏است; همه نشانگر آن است كه مقررات اسلام در جهت پيشگيرى ازانباشته كردن ثروت وضع شده است، زيرا «جمع آمدن ثروت مفرط دردست‏يك فرد، توليد استبداد مى‏كند».

بنابراين ثروت اندوزى از روى حرص قبيح شمرده شده است وگردآوردن مال تنها به سه شرط جائز مى‏باشد.

1 - به طريق مشروع و حلال باشد;

2 - موجب تنگى معاش ديگران نشود;

3 - از اندازه حاجت تجاوز نكند.

كواكبى در ذيل هر شرط توضيحاتى مى‏دهد و مثالهايى مى‏آورد.او احتكار ضروريات، مزاحمت صنعتگران و كارگران ضعيف، گرفتن‏اموالى كه شارع آن را مباح شمرده به قهر و غلبه، مانند چراگاهها واراضى موات، را با ضوابط اسلامى سازگار نمى‏يابد و براى نمونه به‏ستمهاى انگليسى‏ها به مردم ايرلند اشاره مى‏كند و تصاحب زمينهاى‏ايرلند را توسط انگليسيان، نقض آشكار حقوق انسانها مى‏شمارد.

كواكبى آراى برخى از اقتصاددانان درباره ربا را نقل مى‏كندو اذعان مى‏نمايد كه گرچه آن نظريات از حيث ترقى ثروت درست‏است ولى با ارزشهاى اخلاقى ناسازگارى دارد، زيرا مايه استوارى‏استبداد داخلى و خارجى مى‏گردد و سبب بهره‏كشى از ناتوانان و ظلم‏بر آنان مى‏شود.

او بر اين باور است كه ثروت برخى از افراد در سلطنت عادله‏بسى زيانبار است تا در سلطنت مستبده، زيرا توانگران در سلطنت‏عادله، امكانات مادى خويش را در فاسد كردن اخلاق مردمان و از ميان‏بردن مساوات و ايجاد استبداد صرف مى‏كنند، اما توانگران سلطنت‏استبداد، ثروت خويش را در نشان دادن شكوه و جلال و ترسانيدن‏مردمان و بزرگ‏نمايى و عيش و عشرت بكار مى‏گيرند. (18)

استبداد و اخلاق

كواكبى معتقد است كه استبداد خوى و اخلاق مردم را فاسد مى‏كند،اميال طبيعى و اخلاق فاضله را تغيير مى‏دهد، اراده و اعتماد به نفس رااز افراد سلب مى‏كند، عاطفه را مى‏كشد، ريا و نفاق و بدگمانى را درجامعه زنده مى‏نمايد، ترس را غالب مى‏گرداند، بگونه‏اى كه همه را ازشهادت به حق، افشاى معايب، امر به معروف و نهى از منكربازمى‏دارد.

لذا ملتهاى آزاد از قيد استبداد، آزادى خطابه و قلم را جارى‏ساخته و فقط تهمت و نسبتهاى زشت را استثنا كرده‏اند.

كواكبى مى‏گويد: انبياء عليهم السلام، براى نجات بشر، اين راه وروش را برگزيدند كه پيش از هر كار عقلهاى مردمان را گشودند تا كسى‏را بجز ذات خداوند تعظيم نكنند و جز فرمان او به فرمانى گردن‏ننهند.پس از آن جهد ورزيدند تا عقلها را به مبادى حكمت نورانى‏نمايند و بفهمانند كه چگونه اراده و آزادى فكر و عمل را كسب كنند وبا اين معنى قلعه‏هاى استبداد را ويران ساخته و سرچشمه فساد رامسدود نمودند.

حكماى سياسى قديم در پيمودن اين راه از انبياء عليهم السلام‏پيروى كردند، اما برخى از متاخرين غربى، ملت را از چهارچوبه دين‏بيرون بردند و او را به وادى تربيت طبيعى كشاندند به اين گمان كه‏نظم‏پذيرى براى بشر امرى فطرى است.

اينان دين و استبداد را با هم مساوى پنداشتند; در حالى كه اينگونه‏نيست‏بويژه درباره اسلام، كه علم را آزاد و عمومى ساخت، و به همه‏جا صادر كرد چنانكه از طريق اعراب مسلمان به اروپا منتقل گرديد وآنان را به شاهراه ترقى هدايت كرد.

كواكبى روحيات شرقيان و غربيان را از هم متمايز مى‏داند;اروپائيان را مردمى مادى، انتقامجو، خودخواه، حريص، در معامله‏سختگير، و بى‏بهره از آموزه‏هاى مسيحيت‏شرقى، اما اهل مشرق رااهل ادب، رافت قلب، برخوردار از سلطنت عشق، پايبند به وجدان ورحمت، متصف به سهل‏گيرى و قناعت معرفى مى‏كند.

كواكبى معتقد است‏شرقيان نيز مى‏بايست آينده‏نگرى و قاطعيت‏را پيشه خود سازند. (19)

استبداد و تربيت

كواكبى پس از بحث درباره استبداد و اخلاق، نقش استبداد در تربيت‏انسانها را بررسى مى‏كند. او نخست‏به تحليل استعداد انسان در اين‏زمينه مى‏پردازد و مى‏گويد: خداوند استعداد صلاح و فساد در وجودآدمى آفريده است و او به حسب نوع تربيت مى‏تواند برتر از فرشتگان‏و يا پست‏تر از شياطين شود. ولى در آغاز، تربيت پدر و مادر سبب‏بكارگيرى استعداد وى در راه صلاح و فساد مى‏گردد، پس از آن، مربيان‏و آموزه‏هاى دينى است كه در تربيت آدمى نقشى مهم را به‏عهده دارد.البته نقش همسر را نيز نمى‏توان فراموش كرد و سرانجام محيط و نظام‏اجتماعى و سياسى است كه جسم و روح او را تحت‏تاثير قرار مى‏دهد.

او بر اين عقيده است كه سلطنت‏هاى منظم، تربيت مردم را قبل ازولادت آنها درنظر دارند، بدين طريق كه قوانين ازدواج را نيك وضع‏مى‏كنند و پس از تولد با استخدام قابله‏ها و آبله‏كوبان و پزشكان از آنهامراقبت مى‏نمايند، پرورشگاه براى كودكان سرراهى تاسيس مى‏كنند، ومكتب و مدرسه به جهت آموزش داير مى‏سازند، و درپى آن‏تماشاخانه‏ها، انجمن‏ها، كتابخانه‏ها و موزه‏ها، برپاى مى‏دارند ومقررات حفظ آداب و حقوق وضع مى‏نمايند و سنتهاى قومى واحساسات ملى را تقويت مى‏سازند.

اما حكومتهاى استبدادى نه تنها كه هيچگونه مراقبتى در تربيت ورشد انسان نمى‏نمايند بلكه همواره در فساد جسم و روح او مى‏كوشند.

استبداد، هم اخلاق را فاسد مى‏كند و هم دين را، اخلاص را ازبندگان و خلوص را از مذهب مى‏ستاند; نه نمازهايشان آنها را از منكربازدارد و نه روزه‏هايشان از بند هواى نفس برهاند. آنطور كه حكمت وسر عبادات فهميده گردد بكار گرفته نشود. و همچنين برخى‏آموزه‏هاى مذهبى را از محتواى حقيقى تهى و دست‏آويزى براى‏تسليت و آرامش و بى‏تفاوتى مسلمانان قرار دهد.

كواكبى به نمونه‏اى از احاديث كه مورد سوءاستفاده برخى ازمسلمانها قرار گرفته اشاره مى‏كند و با ذكر احاديث ديگرى،كج‏فهمى‏هاى آنان را مى‏شناساند.

كواكبى مى‏گويد: افرادى كه در نظام استبدادى بسر مى‏برند،تحت‏تاثير روحيات حكام و خواسته‏هاى آنان، به لذتهاى زودگذرمادى همچون پر كردن شكم و تهى كردن شهوت بسنده مى‏كنند و ازلذتهاى روحانى مانند: لذت دانش آموزى، بخشش مال، رفع حاجتهاى‏مؤمنان، تسخير قلوب مردمان، باز مى‏مانند.

كواكبى، به شكل‏گيرى شخصيت انسانها در حكومتهاى‏استبدادى اشاره مى‏كند و كيفيت رشد و تربيت آنها را در اين جوامع‏موردبررسى قرار مى‏دهد.

در نگاه او، انسان اسير استبداد، ناگزير: ترسو، ظالم، حسود وبخيل بار مى‏آيد، در برابر قدرت مافوق خود، متواضع و چاپلوس ورياكار، درمقابل زيردست‏خود، سختگير و ستمكار و نسبت‏به‏هم‏رديف خويش حسود و مكار مى‏گردد. (20)

رهايى از استبداد

كواكبى رهايى از استبداد را در گرو آگاهى مردم از حقوق اساسى ودانش سياسى مى‏داند. همچنين آشنايى با حقوق متقابل مردم وحكومت، مساوات، عدالت، آزادى، شيوه سلطنت و اداره مملكت،وظايف دولت، حفظ امنيت عموم و قدرت قانون، چگونگى عدالت درقضاوت، نگاهبانى از دين و نژاد و لغت، عادات و آداب و سنن ملى ازروى حكمت، تقسيم كار و برقرارى ماليات، شكل وضع قوانين وتفكيك قواى مملكت، گسترش علوم و معارف، زراعت و صنعت وتجارت، عمران و آبادى مملكت را ضرورى مى‏شمارد.

كواكبى اين مباحث را بگونه‏اى پرسشى مطرح مى‏سازد وبگونه‏اى تلويحى گاه بدان پاسخ مى‏گويد، اما در برخى از موضوعات‏جوابى روشن ارائه نمى‏كند. از جمله با آنكه معتقد است‏به آميختگى‏دين و سياست، ولى در پايان گويا تحت‏تاثير واقعيتهاى موجود،موضعى ديگر اختيار مى‏كند و از اين كه حكومت در امور دينى دخالت‏كند واهمه دارد. او حفظ دين را وظيفه سلطنت مى‏شمارد، اما دخالت‏سلطنت را در امر دين به صواب نمى‏بيند زيرا كه مى‏ترسد با نام مذهب‏به زجر و قهر متوسل شوند و حرمت دين دريده شود.

البته اين سخن كواكبى بازتاب فساد و استبداد خلافت عثمانى‏بوده كه دين وشريعت را پوششى براى ستم به ملت و غارت آنان‏مى‏ساخته است.

لذا مجددا به مبحث تفريق در ميان قدرتهاى سياسى و دينى وآموزشى مى‏پردازد و مى‏نويسد: «آيا جمع كردن درميان دو اقتدار يا سه‏اقتدار در يك نفر روا باشد؟ يا بايد هر وظيفه‏اى از سياست و دين وتعليم، مخصوص به يك نفر باشد؟ تا به‏خوبى بدان قيام نمايد؟ و نبايدهر سه در يك نفر جمع آيد، مبادا اقتدارش قوت گيرد». (21)

ديگر آنكه از ميان بردن استبداد و اصلاح حكومت را بايد ازدستگاه انتظار داشته باشند يا از خردمندان و بزرگان ملت. به‏عقيده اوملت تا امور ذيل را درنيابند مستحق آزادى نيستند:

اول - ملتى كه تمامى آنها يا اكثر ايشان دردهاى استبداد را احساس‏نكنند مستحق آزادى نيند.

دوم - در برابر استبداد به سختى مقاومت نكنند بلكه با آن باملايمت و به‏تدريج مبارزه نمايند.

سوم - واجب است پيش از مقاومت استبداد، تامل نمايند تااستبداد را بر چه چيز بدل كنند كه امور مختل نشود.

كواكبى، در جايى ديگر نيز بر اين نكته تاكيد ورزيده است، و البته‏اين آينده‏نگرى و دغدغه او نسبت‏به نظام جايگزين، وجه امتياز وى ازساير مصلحان مسلمان است.

كواكبى عوامل و زمينه‏هاى شورش مردم عليه استبداد را نيز بعداز وقوع اين امور مى‏داند:

- پس از يك واقعه خونين كه در پى انتقامجويى مستبد از مظلومى‏به وقوع پيوسته باشد.

- پس از پايان يافتن جنگى كه مستبد در آن شكست‏خورده ولى‏نتواند ننگ شكست را به خيانت‏سركردگان مملكت نسبت دهد.

- پس از آن كه مستبد اهانتى به دين نمايد و بويژه آن كه اين اهانت‏با استهزاء او همراه باشد.

- در هنگامى كه مردم در تنگناى اقتصادى قرار گيرند و زندگى برعموم آنها سخت گردد.

- در هنگامى كه قحطى و گرسنگى پيش آيد و مردم، مستبد راهمراه و همدرد خويش نبينند.

- پس از جريحه‏دار كردن احساسات و عواطف مردم مانند آن كه‏متعرض ناموس آنها شود و يا در ممالك شرق حرمت جنازه‏اى بشكندو يا در ممالك غرب قانون‏شكنى كند.

- بعد از دوستى و نزديكى با فردى بدنام كه مردم او را دشمن‏شرف خويش دانند. (22)

البته كواكبى در كنار موضوعات و مطالب يادشده، آگاهيهاى‏بسيار ديگرى از انديشه‏هاى روزگار خويش به‏دست مى‏دهد، كه براى‏همه پژوهشگران تاريخ و سياست، بس مغتنم و پرفايده مى‏باشد. بويژه‏هوش سرشار مؤلف سبب گرديده كه نكات ريز و ظريف و ابتكارى فراوانى‏دستگير خواننده شود. چنانكه نقطه‏ضعفى را در «نهضتهاى مشرق‏زمين‏» نشانه رفته كه تا آن روزگار پيشينه نداشته است او مى‏گويد:

«شرقى در باب ستمكار مستبد، خويش اهتمام ورزد; ولى چون‏او برطرف شود، فكر ننمايد تا كدام كس جانشين او شود».

انگيزه احياى اين كتاب

بى‏ترديد انديشه سياسى در اسلام معاصر، دست‏آورد جهاد علمى وعملى انديشوران مسلمان در طول دو قرن اخير است، اين ميراث‏گرانسنگ كه بخش عظيمى از آن هنوز هم بگونه آثارى مخطوط دركنج كتابخانه‏ها دور از دسترس پژوهشگران قرار دارد، پشتوانه‏اى‏وزين و متين براى عصرها و نسلهاى پسين مى‏باشد.

به‏همين جهت در سالهاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى ايران،ضرورت احياى آثار يادشده، مورد اتفاق تنى چند از دوستان فرهيخته‏قرار گرفت و درپى آن، تصحيح ترجمه كتاب «طبايع الاستبداد ومصارع الاستعباد» كه مهمترين اثر مستقل در اين زمينه است‏به‏عنوان‏گام نخست‏به اينجانب پيشنهاد گرديد.

لازم به يادآورى است كه كتاب طبايع الاستبداد، اندكى پس ازمرگ مؤلف، توسط عبدالحسين ميرزاى قاجار به فارسى ترجمه و درسال 1325 ه . ق در تهران منتشر گرديده بود. پس از دسترسى بر نسخه‏كاملى از ترجمه يادشده در بخش كتابهاى نادر كتابخانه مركزى‏دانشگاه تهران تحت‏شماره 6684 ; حقير بى‏درنگ در صدد تصحيح وانتشارش برآمد. گرچه ترجمه مزبور كمى دشوار و ديرياب بود، اما باتوجه به قدمت و فخامت آن، احيا و انتشارش كارى بايسته به‏نظر آمد.البته دقت و صحت ترجمه را بسيارى از آگاهان ستوده‏اند، زيرا كه‏مترجم آن عبدالحسين ميرزا، پسر طهماسب ميرزا مؤيد الدوله پسرمحمدعلى ميرزاى دولتشاه است كه از تحصيل كرده‏هاى جديد و درنويسندگى بسيار زبردست، و در ترجمه متبحر بوده; آنگونه كه آثارگوناگونى از زبان فرانسوى و عربى به فارسى برگردانده و درسالخوردگى در كالج آمريكايى تهران زبان فارسى و عربى تدريس‏مى‏كرده است.

ولى اين ترجمه نيكو كه به خط خوش خطاط مشهور، مرتضى‏حسينى برغانى كتابت‏شده، على‏رغم زيبايى، عارى از پاره‏اى‏اشكالات نبود; از انشاى پر تكلف عصر مترجم كه بگذريم، سهويات‏خطاط، اغلاط املايى، رسم‏الخط قديمى، وجود جملات مبهم و مخل‏معنا، فقدان علائم سجاوندى، اثر مزبور را از نظرها انداخته بود.

مهمتر از اينها، زمان و مكان تاليف و مشرب فكرى مؤلف، درپاره‏اى از موارد شرح و نقدى مختصر را اقتضا مى‏نمود.

از اينرو حقير كوشيد تا با بضاعت مزجاة اين كتاب ارجمند رابدانگونه كه روا مى‏داند بيارايد و در دسترس انديشوران محترم قراردهد تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

خداى را سپاس مى‏گويم كه يكبار ديگر توفيق عطا كرد تا با دقت‏و تامل بر كتاب پر ارج «طبايع الاستبداد» نظر افكنم و با زدودن‏خطاهاى چاپهاى پيشين و افزودن مطالب نوين در پيش‏گفتار وپانوشتها، اين اثر را بگونه‏اى بديع، دراختيار خوانندگان محترم قراردهم.

در اينجا شايسته مى‏دانم كه از مدير محترم انتشارات دفترتبليغات اسلامى جناب حجة الاسلام سيد محمدكاظم شمس كه زمينه‏اين توفيق را فراهم كردند صميمانه تشكر نمايم.

محمدجواد صاحبى


پى‏نوشتها:

1) ر.ك: پيشين، ص‏49.

2) همان، ص‏50.

3) بنگريد به مقاله نگارنده تحت عنوان «نقش انديشه توحيدى در اصلاح اجتماعى‏»، كيهان‏انديشه شماره 36.

4) ام‏القرى، ص‏102.

5) طبايع الاستبداد، ص‏77.

6) طبايع الاستبداد، ص‏59.

7) طبايع الاستبداد، ص‏62، 63.

8) ر.ك: پيشين، ص‏64.

9) ر.ك: اعلام القرآن، دكتر محمد خزائلى، ص‏13.

10) ر.ك: طبايع الاستبداد، ص‏72.

11) ر.ك: پيشين، ص‏75 - 72.

12) ر.ك: پيشين ص‏81 .

13) همان، ص‏82 .

14) مقدمه ابن‏خلدون، ص‏416.

15) مقدمه ابن‏خلدون، ص‏417.

16) طبايع الاستبداد، ص‏82 .

17) ر.ك: پيشين، ص‏99 - 83.

18) پيشين، ص‏114 - 112.

19) همان، ص‏137 - 134.

20) پيشين، 155 - 142.

21) همان، ص‏194.

22) طبايع، ص‏195.