استبداد دينى
كواكبى مىگويد: «نويسندگان اروپايى بر اين باورند كه استبداد سياسىاز
استبداد دينى برمىخيزد و گروهى اندكى از آنان مىگويند: اگراستبداد دينى مولد
استبداد سياسى نباشد دستكم با هم برادر و همسربوده و به يكديگر نيازمند
مىباشند و هر كدام ديگرى را درخوارگردانيدن مردم يارى مىرسانند; زيرا اولى بر
دلها و دومى بر پيكرهاحكومت مىكند.» (1)
كواكبى اين را تهمتى بر تورات و انجيل واقعى مىداند، زيرا بهنظر او آنچه
كه اربابان كليسا افزودهاند و يا در قول و عمل نشانمىدهند با حقيقت
آموزههاى موسى و عيسى(ع) تفاوت دارد.
او بويژه قرآن را از اين اتهام مبرا مىداند، اما وى تا حدودى به اينافراد
حق مىدهد كه چنين داورى كنند، زيرا قضاوت اين افراد نسبتبه كردار و گفتار و
واقعيتهاى تلخ جامعه مذهبى است نه جوهر دين.مردم، كشيشان و روحانيان و پيروان
آئينها را مىبينند و آنها را ملاك سنجش قرار مىدهند نه حقيقت دين را.
كواكبى مىگويد: دو استبداد دينى و سياسى همكار يكديگرند ومردم را به جايى
مىكشانند كه حاكم ستمكار را همچون خداى معبود،تعظيم و عبادت كنند و همين امر
در امتهاى پيشين سبب شده بود كهمستبدان متناسب استعداد ذهن و فهم رعيت، ادعاى
الوهيت نمايند، درنظر وى از ميان رفتن يكى از دو استبداد نابودى آن ديگرى را
درپىدارد.
بنابراين بسيار اتفاق افتاده است كه مستبدانى سخن از دينگفتهاند، يا به
ترويج افكار و عقايدى به نام دين پرداختهاند زيرا آن رابهترين وسيله براى
تحميل خواستههاى خود مىدانستهاند. كواكبى بهتحريف اديان الهى از اين رهگذر
اشاره مىكند و روشن مىسازد كهچگونه مسيحيان تعبير پدر و پسر را كه انجيل
بهعنوان مجاز نسبتبهخدا و عيسى بكا برده است، حقيقى تلقى كرده و آئين
توحيدىعيسوى را به شرك آلودهاند.
به عقيده وى، جباران مستبد، ترويج اين انديشه را براى اغراضخويش سودمند
مىدانستهاند. از نظر او، برخى از مسلمانان نيز باتفاسير و برداشتهاى نادرستى
كه از مفاهيم اسلامى چون قضا و قدرداشتهاند، از مسير توحيد جدا شدهاند و اين
انديشه اصلاحگرانه راوسيله افساد جامعه ساختهاند. (2)
در حالى كه توحيد يا ايمان به يگانگى خداوند، زيربناى عقايدپيروان اديان
آسمانى است. مصلحان دينى بر اين باورند كه اگر توحيدبه مفهوم درست آن درك و
بكار گرفته شود، اصلاح همه امور فرهنگى،اجتماعى و سياسى را دربر دارد; زيرا
كلمه لا اله الا الله بهعنوان نخستينشعار توحيد، خود روشنگر اين معناست.
بنابراين باور داشتن اينشعار دربردارنده دو مرحله متضاد نفى و اثبات است، نفى
پرستش وسلطه و حاكميت همه خدايان ساختگى (الهها و آلههها) و در برابرپذيرش
ذات يكتاى بىهمتا بهعنوان خالق و مالك و حاكم و مدير ومدبر همه هستى، از
روشنترين مفاهيمى است كه از اين شعار مقدسبدست مىآيد.
نفى و زدودن همه چيزهايى كه بر قلب و روح انسان سلطه دارد،بهعنوان بزرگترين
موانع رشد و تكامل انسان، زمينهساز ذهنى، فكرىو فرهنگى پراهميتى استبراى
پذيرش نظام اعتقادى و اجتماعىاى كهدر آن جز كمال و جمال مطلق حاكميت ندارد.
(3) از اينرو كواكبى مانند ديگر انديشوران اصلاحطلب مسلمان درعصر جديد،
به اهميت عنصر توحيد تاكيد مىورزيد، به همين جهتمىگويد: «نبى اكرم عليه افضل
الصلوة والسلام، مدت ده سال بامشكلات فراوان مردم را فقط بر توحيد دعوت كرد و
امتخويش راموحد ناميد. خداوند هم يك چهارم قرآن كريم را درباره توحيد
نازلفرمود و دين خود را بر كلمه لا اله الا الله بنيان نهاد و اين كلمه
رابهخاطر حكمتى، بهترين ذكرها شمرد براى اينكه يك مسلمان وقتى درايمان خويش
راسخ شد بايد هميشه شرك را از فكر خود بزايد. (4) كواكبى معتقد بود
كه توحيد اسلام اگر درست فهميده شود ومردم مفهوم حقيقى كلمه توحيد يعنى لا اله
الا الله را درك كنند بهاستوارترين سنگرهاى ضداستبدادى دست مىيابند، زيرا با
اينبرداشت هيچكس و هيچ چيز را معبود خويش نمىشمارند و در برابرغير از خدا،
هرگز كرنش نمىكنند.
از اينرو بر اين باور بود كه «توحيد در هر ملتى منتشر گشتزنجير اسيرى را
درهم شكست و از آن زمان، مسلمانان گرفتار اسيرىشدند كه كفران نعمت مولى و ظلم
به نفس و ديگران در ايشان شيوعيافت. (5)
كواكبى باور دارد كه: «مذهب اسلام نخستبا حكمت و عزم بناىشرك را بهكلى
منهدم ساخته و قواعد آزادى سياسى كه ميانه قانوندموكراسى و اريستوكراسى است را
استوار ساخته و اساس آن را برتوحيد نهاده و سلطنتى همچون سلطنتخلفاى راشدين
بهظهورآورده كه تاكنون روزگار مانند آن در ميان آدميان نياورده است.»
شايد اين تحليل از سيستم سياسى اسلام كه مرز ميان دموكراسىو اريستوكراسى
است، براى نخستين بار توسط كواكبى مطرح شدهباشد.
كواكبى حكومتخلفاى راشدين را حتى در تاريخ اسلام بىنظيرمىداند مگر حكومت
افراد نادرى چون عمر بن عبدالعزيز، مهتدىعباسى ونورالدين شهيد را كه به عدالت
و دادورى مشهور بودهاند.
كواكبى علت توفيق خلفاى راشدين را فهميدن قرآن و عمل بهدستورات آن
مىشمارد، و ثمرات آن را، مساوات و همدلى بامستضعفان، اتحاد، شفقت و برادرى
درميان مسلمانان، همكارى وهميارى اجتماعى مؤمنان مىداند.
آنگاه كواكبى از آموزههاى قرآن درباره عدل و مساوات وناسازگارى تعليمات آن
با استبداد، شواهدى بيان مىكند بويژه آياتى كهاميران را امر به مشورت كرده
است، سپس مىنويسد:
«پس هويدا گرديد كه نظام اسلامى براساس اصول دموكراسىيعنى همگانى و شوراى
اريستوكراسى يعنى هيئتبزرگان بنا نهادهشده». (6)
كواكبى با اين توصيف كه اسلام شريعت آسانگير و ساده است،سختگيريها و
تفسيرهاى ناروا از اسلام را، برخاسته از نادانى وستمگرى مىشمارد.
از نگاه او آنچه به نام اسلام در جامعه حضور دارد، قابل پيروى وفهم و عمل
نيست و چندان با روح و فطرت بشرى ناسازگار است كهكسى جرات تبليغ آن را ندارد.
و در واقع، چنين دريافت و برداشتى ازدين، از پويايى و اصلاح جامعه، سترون و
فاقد عناصر سازندهاى چونامر به معروف و نهى از منكر است.
او مىنويسد: كه برخى از عالمان و روحانيان بىتقوا و دنيادار باتقليد و
اقتباس از راهبان و كاردينالهاى مسيحى، براى خود امتياز قائلشدند و گروهى از
نادانان و سادهدلان را به ستايش و پرستش خويشواداشتند، اينان براى آنكه به
رياستخويش ادامه دهند، همانند كاهنانكاتوليك كه فهم انجيل را در انحصار خود
داشتند و يا همانند قسيسانيهود كه درب اخذ مسائل از تورات را مسدود ساختند و
به كتاب تلمودتمسك نمودند و خرافات را در ميان مردم گسترش دادند، بدعتها
وپيرايههاى ناروا بر دين بستند، و آن را زشت روى نمودند. بهنظركواكبى، اينها
جلوى شناخت مردم را گرفتهاند و مانع آشكار شدنجوهر دين و حقيقت قرآن شدهاند
بگونهاى كه معجزات كتاب خداتاكنون بر پيروانش مكتوم مانده است. (7)
علوم جديد
جاذبه علوم جديد و تفاخر غربيان بعنوان كاشف و مخترع آن و تحقيركردن
مسلمانان از يك سو، و غيرت و تعصب دينى كواكبى از سويىديگر، سبب شده است كه
مانند بسيارى از متفكران مسلمان عصرخويش بر اين نكته تاكيد ورزد كه:
«علم در اين قرنهاى اخير، حقايق و طبايعى كشف نموده كه همهرا به كاشفان و
مخترعان اروپايى و آمريكائى نسبت داده، ولى چون درقرآن تدبر شود اكثر آنها با
صراحت و يا با اشارت در آن ذكر گرديدهاست» (8) .
از اين جهت او پارهاى از فرضيات و كشفيات علمى را يادآورمىشود و دستهاى
از آيات قرآن را براى آنها شاهد مىآورد.
روشن است كه قرآن مجيد، متكفل قوانين جزئى علوم نيست، اماافق وسيع را نشان
مىدهد و راه عروج به عالىترين درجات علمى راباز مىنمايد; چه راهنمائى به افق
وسيع دانش بهتر از آن كه به همهعالميان ندا در داده است «والله خلقكم وما
تعملون».
كوته نظران چنان مىپندارند كه مصنوعات امروزى چون ساختهدست انسانى است،
مخلوق خدا نيست، ولى قرآن از پيش توجه داده كهآنچه دست صنعت انسانى بهوجود
آورد، از دو جهت مخلوق خداست. يكىاز جهت آن كه محصول قدرتى است كه خداوند در
بشر به وديعهگذاشته، ديگر از آن جهت كه آدمى به خواص و آثارى كه در
موجوداتنهفته بوده است، پى برده و طريقه استفاده از آن را بدست آورده،
پسابداع از او نيست و خداوند است كه «بديع السموات والارض» مىباشد. (9)
استبداد و علم
به عقيده كواكبى، مادامى كه رعيت احمق نباشد و در تاريكى جهل وصحراى حيرت
گمراه نگرديده، بنده گرفتن و ستم بر او امكان ندارد. وچون علم نور است و خداوند
نور را آشكار كننده و پر حرارت ونيرودهنده آفريده، خير را برملا و شر را رسوا
مىنمايد. و در نفسهاحرارت و در سرها غيرت ببار مىآورد. (10)
البته مستبد از هر دانشى نمىهراسد بلكه از دانشى بيم دارد كهعلم زندگانى
بياموزد مانند: حكمت نظرى، فلسفه عقلى، حقوق امم،سياست مدنى، تاريخ تحليلى،
خطابه ادبى و غير اينها از علومى كهابرهاى جهل بردارد و آفتاب درخشان طالع
نمايد. مستبد از علمىمىترسد كه عقلها را گسترش دهد و مردمان را آگاه سازد و
به آنانبفهماند كه انسان چيست؟ حقوق او كدام؟ آيا او مغبون است؟ چگونهحقوق
خويش را مطالبه نمايد و چسان آن را حفظ كند؟
مستبد از ناآگاهى مردم خوشحال مىشود، زيرا با بهرهگيرى ازنادانى و غفلت
آنها مالهايشان را به غارت مىبرد، و آنان چون خويشرا دستتنگ و نيازمند
مىبينند، براى ادامه زندگى خود، از او ستايشمىكنند. حاكم مستبد مىكوشد تا
اختلاف درميان مردمان افكند وايشان را به جان هم اندازد، تا براى تامين امنيت و
ايجاد نظم، به تدبير وسياست وى افتخار كنند. و هنگامى كه اميال آنها را بر باد
دهد، بگويندچه مرد گشادهدستى هستى! و چون كسى كشته شود و اعتنايى نكند،بگويند
چه انسان رحيمى است.
و اگر كسانى با ستم وى بستيزند، توسط همين مردم ناآگاه آنانرا از ميان
بردارد، انگار كه شورشيان ستمگر بودهاند. بالاخرهعوام بهخاطر ترسى كه از
نادانى ناشى مىشود با دستخود همديگررا مىكشند ولى چون جهل آنان برطرف شود،
ترس ايشان از ميانبرود و وضع دگرگون شود و مستبد ناگزير بر خلاف طبع خويشو
ليكن امين و رئيسى عادل گردد و از انتقام بهراسد و چون پدرىبردبار از دوستى
لذت برد.
در اين هنگام زندگى پسنديده و گوارا شود، آسايش و آرامش وعزت و سعادت رخ
بنمايد، و حاكم بيشتر از اين وضع لذت ببرد زيرا اودر دوره استبداد بدبختترين
مردمان بوده است; چنانكه در آن زمان بابغض به وى مىنگريستند و او به اندازه
چشم بههم زدن از آنان ايمننبود. ترديدى نيست كه ترس مستبد از كينه رعيت
افزونتر است ازهراس رعيت از او، زيرا ترس وى، از روى آگاهى و انتقام به حق
است،ولى ترس رعيت از روى زبونى موهومى كه برخاسته از نادانى است.ترس او از بهر
جان و ترس اينان از بهر نان. و هرچند كه ظلم وبىاعتدالى مستبد فزونى گيرد،
ترسش از مردم بيشتر شود، تا جايى كهاز اطرافيان و خواص خويش بترسد و حتى از
خيالات خود وحشتنمايد و چه بسا كه فرجام كار مستبدان ضعيفالقلب به
ديوانگىانجامد. (11)
كواكبى مىگويد: چون بخواهند پيشينه استبداد و آزادى را درملتى بررسى
نمايند، لغت آن قوم را موردپژوهش قرار دهند تا ببينندالفاظ تعظيم و تملق در آن
بسيار است مانند زبان فارسى يا از اين جهتتهى است همچون لغت عربى!
خلاصه آنكه استبداد و علم از اسماء اضداد هستند و هر يك درمقام غلبه بر
ديگرى مىباشند.
به همين جهت ميان آگاهان و استبدادگران همواره درگيرى ومبارزه وجود داشته
است.
استبداد و بزرگى
كواكبى استبداد را ريشه همه فسادها مىداند و فرجام آن را بدمىشناساند. او
پس از بحث درباره آثار شوم استبداد و نقش آن در تباهساختن عقل و دين و علم، به
اين نكته مىپردازد كه «استبداد با بزرگىحقيقى نيز سازگارى ندارد و مىكوشد تا
آن را فاسد ساخته و مجد وعظمت دروغين را به جاى آن نهد. مقصود وى از بزرگى،
احراز مقامحب و احترام در دلهاى مردمان است و البته اين خواستهاى طبيعى وشريف
براى هر انسانى است». (12)
زيرا ميل به كمال از فطرت آدمى سرچشمه مىگيرد و هر فردىمىكوشد تا واجد
صفات و خصال برجسته باشد و اين ميل در آدمى آناندازه شديد است كه برخى
مىپرسند كه حرص بر مجد و عظمتشديدتر استيا حرص بر زندگانى؟
كواكبى خود حرص بر مجد و بزرگى را بر حرص بر زندگانىترجيح مىدهد و آن را
داراى لذتى روحانى مىشمارد و آن را نزديك بهلذت عبادت مىداند و در نزد
حكيمان با لذت علم برابر، و در نزداميران از لذت مالك شدن زمين و ماه افزون، و
در نزد فقيران از لذتتوانگر شدن ناگهانى برتر مىشمارد. (13)
از اينرو نظر ابنخلدون را به نقد مىكشد; زيرا ابنخلدون درمقدمه تاريخ
خود، آزمندى در دنيامدارى را بر حرص در شرافتمندىو بزرگوارى ترجيح مىدهد و از
حضرت امام حسين(ع) و مانند وى،كه مرگ شرافتمندانه را از زندگى ذلتبار برتر
دانستند انتقاد مىكند ومىنويسد:
«و اما صحابه ديگر، جز حسين، خواه آنان كه در حجاز بودند وچه كسانى كه در
شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند وچه تابعان ايشان، همه عقيده
داشتند كه هرچند يزيد فاسق است، قيام برضد وى روا نيست، چه درنتيجه چنين قيامى
هرج و مرج و خونريزىپديد مىآيد و بههمين سبب از اين امر خوددارى كردند و از
حسينپيروى نكردند و در عين حال به عيبجوئى هم نپرداختند و وى را بهگناهى
نسبت ندادند، زيرا حسين مجتهد بود و بلكه پيشواى مجتهدانبود، و نبايد به تصور
غلط كسانى را كه به مخالفتبا حسين برخاسته واز يارى كردن به وى دريغ
ورزيدهاند به گناهكارى نسبت دهى، زيرابيشتر ايشان از صحابه بشمار مىرفتند و
با يزيد همراه بودند و به قيامكردن برضد وى عقيده نداشتند» (14) .
و بدينگونه ابنخلدون غيرتدينى، بزرگمنشى و آزادگى امام حسين(ع) را محكوم
مىنمايد وبىهمتى و زبونى اشخاص عافيت طلب و دنياپرست را توجيه مىكند،البته
او كارهاى يزيد را هم موردتاييد قرار نمىدهد و درباره اومىنويسد:
«و نيز نبايد تصور كرد كه يزيد هرچند فاسق بوده، ولى چونگروهى از صحابه
پيامبر قيام بر ضد وى را جائز نشمردهاند، پس افعالاو هم در نزد ايشان صحيح
بوده است، بلكه بايد دانست كه فقيهانقسمتى از كردههاى خليفه فاسق را نافذ
مىشمرند كه مشروع باشد ويكى از شرايط جنگيدن با كسانى كه بر ضد خلافت قيام
مىكنندبهعقيده ايشان اين است كه به فتواى امام عادل باشد و در مسالهاى
كهموردبحث ما است امام عادلى وجود ندارد و بنابراين جنگيدن حسينبا يزيد و هم
جنگيدن يزيد با حسين هيچكدام جائز نيست. (15)
همچنان كه نقل شد ابنخلدون يزيد را فاسق و عمل وى رامحكوم مىكند ولى از
سويى عمل حسين(ع) و اصحاب او را از روىاجتهاد و موافق با حق مىشمرد و از طرف
ديگر سكوت و مخالفتبرخى از صحابه در برابر آن حضرت را نيز از روى اجتهاد و
موجهتلقى مىكند.
كواكبى در پاسخ اين نظر مىنويسد:
«ائمه اهلبيت عليهم السلام معذور بودند كه جانهاى خويش بهمهلكه
مىافكندند، چه ايشان همگى آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعامرگ با عزت را بر
زندگى رياكارانه و با ذلت ترجيح مىدادند.همانزندگى زبونى كه ابنخلدون گرفتار
آن بود - و بزرگيهاى آدميان رادر اقدام بر خطر نسبتبه خطا مىداد - و اين بيان
خويش را فراموشكرده كه گفتهاند: «مرغان شكارى و وحشيان غيور از بچه آوردن
درقفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتى در ايشان وجود يافته كه انتحار رااختيار
نمايند، تا از قيد ذلت رهايى يابند» (16) .
كواكبى مجد و عظمت را به انواعى تقسيم مىكند: يكى «مجدكرم» كه عبارت است
از بخشيدن مال در راه مصلحت عامه، و اينضعيفترين اقسام بزرگى مىباشد. و ديگر
«مجد علم» و آن عبارتاست از نشر دانشهاى سودمند در ميان مردم.
سوم: مجد نبالت: است كه عبارت از بذل جان در راه يارىرسانيدن به حق و اين
برترين مرتبه مجد است.
كواكبى براى اين گفته خويش، مثالهايى از تاريخ آورده است، وىدر برابر «مجد»
«تمجدد» يا بزرگى كاذب را قرار مىدهد و آن عبارت ازاين است كه انسان خود مستبد
كوچكى باشد در كنف حمايت مستبدبزرگترى. او بر اين باور است كه كسانى كه داراى
چنين خصلت وروحيهاند، افرادى ضعيفالنفس و فرومايهاند كه توسط مستبد
بزرگتربكار گمارده شدهاند، اينان دشمنان عدل و ياران ستمگرند و به اندكمنصب و
مرتبهاى فريفته مىشوند بگونهاى كه براى خوشامد او به هرجنايتى دست مىزنند.
و از آنجا كه حكومت مستبده، استبداد را در همه فروع حكومتآشكار مىگرداند،
استبداد از مستبد بزرگتر به پاسبانان و از پاسبانان بهفراشان و از آنان به
كناسان كوچه و خيابان مىرسد و هر طبقه از اينان درجلب رضايت طبقه مافوق خود
كوشش مىنمايد و از جلب محبتمردمان سرباز مىزند. زيرا بزرگنمايى در گرو خدمت
و رضايتمستبد بزرگتر است نه انجام كارهاى نيك و كسب ارزشهاى دينى وانسانى.
(17)
استبداد با مال
كواكبى نابرابريهاى اجتماعى را از آثار استبداد مىداند، او به خلافبسيارى
از روشنفكران معتقد است تبعيض ميان زنان و مردانشهرنشين، كه نتيجه حاكميت
استبداد استستمى بزرگ بر مردان بودهاست، زيرا زنان را به گمان حفظ پاكدامنى و
يا ظرافت، به كارهاى سهلواداشته و كارهاى سخت و شجاعت و كرم و فداكارى را از
وظايفمردمان بشمار آورده است و درنتيجه حاصل دسترنج ايشان را از روىستمكارى
ميان زنان قسمت مىكنند.
ديگر از نمونههاى اين نابرابرى و ظلم، صرف كردن ثروتزحمتكشان در ميان رجال
سياسى، صاحبان صنايع تجملى، بازرگانانحريص، محتكران و... مىباشد كه بيش از يك
درصد جمعيت نيستند.او معتقد است كه گر چه مال خوب و سودمند است اما به شرطى
خوباست كه با عدالتبدست آيد و در راه درست مصرف شود.
همچنين كواكبى مىگويد: اسلام بنيانگذار عدالت اجتماعى استو بيش از دو قرن
از ظهور آن نگذشت كه در حوزه فرمانروايىمسلمانان بينوايى كه به او صدقه دهند
يافت نمىشد. چه آنكه اسلامحكومت دموكراسى و عادلانهاى بنا نهاد كه ملتهاى
متمدن عالم ازجمله اروپائيان در آرزوى آن بسر مىبردند.
گرفتن زكات از ثروتمندان و تقسيم آن ميان نيازمندان، مالكيتعمومى اراضى
موات، وضع خراج بر زمينهايى كه ملك عامه مسلماناناست; همه نشانگر آن است كه
مقررات اسلام در جهت پيشگيرى ازانباشته كردن ثروت وضع شده است، زيرا «جمع آمدن
ثروت مفرط دردستيك فرد، توليد استبداد مىكند».
بنابراين ثروت اندوزى از روى حرص قبيح شمرده شده است وگردآوردن مال تنها به
سه شرط جائز مىباشد.
1 - به طريق مشروع و حلال باشد;
2 - موجب تنگى معاش ديگران نشود;
3 - از اندازه حاجت تجاوز نكند.
كواكبى در ذيل هر شرط توضيحاتى مىدهد و مثالهايى مىآورد.او احتكار
ضروريات، مزاحمت صنعتگران و كارگران ضعيف، گرفتناموالى كه شارع آن را مباح
شمرده به قهر و غلبه، مانند چراگاهها واراضى موات، را با ضوابط اسلامى سازگار
نمىيابد و براى نمونه بهستمهاى انگليسىها به مردم ايرلند اشاره مىكند و
تصاحب زمينهاىايرلند را توسط انگليسيان، نقض آشكار حقوق انسانها مىشمارد.
كواكبى آراى برخى از اقتصاددانان درباره ربا را نقل مىكندو اذعان مىنمايد
كه گرچه آن نظريات از حيث ترقى ثروت درستاست ولى با ارزشهاى اخلاقى ناسازگارى
دارد، زيرا مايه استوارىاستبداد داخلى و خارجى مىگردد و سبب بهرهكشى از
ناتوانان و ظلمبر آنان مىشود.
او بر اين باور است كه ثروت برخى از افراد در سلطنت عادلهبسى زيانبار است
تا در سلطنت مستبده، زيرا توانگران در سلطنتعادله، امكانات مادى خويش را در
فاسد كردن اخلاق مردمان و از ميانبردن مساوات و ايجاد استبداد صرف مىكنند،
اما توانگران سلطنتاستبداد، ثروت خويش را در نشان دادن شكوه و جلال و
ترسانيدنمردمان و بزرگنمايى و عيش و عشرت بكار مىگيرند. (18)
استبداد و اخلاق
كواكبى معتقد است كه استبداد خوى و اخلاق مردم را فاسد مىكند،اميال طبيعى و
اخلاق فاضله را تغيير مىدهد، اراده و اعتماد به نفس رااز افراد سلب مىكند،
عاطفه را مىكشد، ريا و نفاق و بدگمانى را درجامعه زنده مىنمايد، ترس را غالب
مىگرداند، بگونهاى كه همه را ازشهادت به حق، افشاى معايب، امر به معروف و نهى
از منكربازمىدارد.
لذا ملتهاى آزاد از قيد استبداد، آزادى خطابه و قلم را جارىساخته و فقط
تهمت و نسبتهاى زشت را استثنا كردهاند.
كواكبى مىگويد: انبياء عليهم السلام، براى نجات بشر، اين راه وروش را
برگزيدند كه پيش از هر كار عقلهاى مردمان را گشودند تا كسىرا بجز ذات خداوند
تعظيم نكنند و جز فرمان او به فرمانى گردنننهند.پس از آن جهد ورزيدند تا عقلها
را به مبادى حكمت نورانىنمايند و بفهمانند كه چگونه اراده و آزادى فكر و عمل
را كسب كنند وبا اين معنى قلعههاى استبداد را ويران ساخته و سرچشمه فساد
رامسدود نمودند.
حكماى سياسى قديم در پيمودن اين راه از انبياء عليهم السلامپيروى كردند،
اما برخى از متاخرين غربى، ملت را از چهارچوبه دينبيرون بردند و او را به وادى
تربيت طبيعى كشاندند به اين گمان كهنظمپذيرى براى بشر امرى فطرى است.
اينان دين و استبداد را با هم مساوى پنداشتند; در حالى كه
اينگونهنيستبويژه درباره اسلام، كه علم را آزاد و عمومى ساخت، و به همهجا
صادر كرد چنانكه از طريق اعراب مسلمان به اروپا منتقل گرديد وآنان را به شاهراه
ترقى هدايت كرد.
كواكبى روحيات شرقيان و غربيان را از هم متمايز مىداند;اروپائيان را مردمى
مادى، انتقامجو، خودخواه، حريص، در معاملهسختگير، و بىبهره از آموزههاى
مسيحيتشرقى، اما اهل مشرق رااهل ادب، رافت قلب، برخوردار از سلطنت عشق، پايبند
به وجدان ورحمت، متصف به سهلگيرى و قناعت معرفى مىكند.
كواكبى معتقد استشرقيان نيز مىبايست آيندهنگرى و قاطعيترا پيشه خود
سازند. (19)
استبداد و تربيت
كواكبى پس از بحث درباره استبداد و اخلاق، نقش استبداد در تربيتانسانها را
بررسى مىكند. او نخستبه تحليل استعداد انسان در اينزمينه مىپردازد و
مىگويد: خداوند استعداد صلاح و فساد در وجودآدمى آفريده است و او به حسب نوع
تربيت مىتواند برتر از فرشتگانو يا پستتر از شياطين شود. ولى در آغاز، تربيت
پدر و مادر سبببكارگيرى استعداد وى در راه صلاح و فساد مىگردد، پس از آن،
مربيانو آموزههاى دينى است كه در تربيت آدمى نقشى مهم را بهعهده دارد.البته
نقش همسر را نيز نمىتوان فراموش كرد و سرانجام محيط و نظاماجتماعى و سياسى
است كه جسم و روح او را تحتتاثير قرار مىدهد.
او بر اين عقيده است كه سلطنتهاى منظم، تربيت مردم را قبل ازولادت آنها
درنظر دارند، بدين طريق كه قوانين ازدواج را نيك وضعمىكنند و پس از تولد با
استخدام قابلهها و آبلهكوبان و پزشكان از آنهامراقبت مىنمايند، پرورشگاه
براى كودكان سرراهى تاسيس مىكنند، ومكتب و مدرسه به جهت آموزش داير مىسازند،
و درپى آنتماشاخانهها، انجمنها، كتابخانهها و موزهها، برپاى مىدارند
ومقررات حفظ آداب و حقوق وضع مىنمايند و سنتهاى قومى واحساسات ملى را تقويت
مىسازند.
اما حكومتهاى استبدادى نه تنها كه هيچگونه مراقبتى در تربيت ورشد انسان
نمىنمايند بلكه همواره در فساد جسم و روح او مىكوشند.
استبداد، هم اخلاق را فاسد مىكند و هم دين را، اخلاص را ازبندگان و خلوص را
از مذهب مىستاند; نه نمازهايشان آنها را از منكربازدارد و نه روزههايشان از
بند هواى نفس برهاند. آنطور كه حكمت وسر عبادات فهميده گردد بكار گرفته نشود. و
همچنين برخىآموزههاى مذهبى را از محتواى حقيقى تهى و دستآويزى براىتسليت و
آرامش و بىتفاوتى مسلمانان قرار دهد.
كواكبى به نمونهاى از احاديث كه مورد سوءاستفاده برخى ازمسلمانها قرار
گرفته اشاره مىكند و با ذكر احاديث ديگرى،كجفهمىهاى آنان را مىشناساند.
كواكبى مىگويد: افرادى كه در نظام استبدادى بسر مىبرند،تحتتاثير روحيات
حكام و خواستههاى آنان، به لذتهاى زودگذرمادى همچون پر كردن شكم و تهى كردن
شهوت بسنده مىكنند و ازلذتهاى روحانى مانند: لذت دانش آموزى، بخشش مال، رفع
حاجتهاىمؤمنان، تسخير قلوب مردمان، باز مىمانند.
كواكبى، به شكلگيرى شخصيت انسانها در حكومتهاىاستبدادى اشاره مىكند و
كيفيت رشد و تربيت آنها را در اين جوامعموردبررسى قرار مىدهد.
در نگاه او، انسان اسير استبداد، ناگزير: ترسو، ظالم، حسود وبخيل بار
مىآيد، در برابر قدرت مافوق خود، متواضع و چاپلوس ورياكار، درمقابل
زيردستخود، سختگير و ستمكار و نسبتبههمرديف خويش حسود و مكار مىگردد.
(20)
رهايى از استبداد
كواكبى رهايى از استبداد را در گرو آگاهى مردم از حقوق اساسى ودانش سياسى
مىداند. همچنين آشنايى با حقوق متقابل مردم وحكومت، مساوات، عدالت، آزادى،
شيوه سلطنت و اداره مملكت،وظايف دولت، حفظ امنيت عموم و قدرت قانون، چگونگى
عدالت درقضاوت، نگاهبانى از دين و نژاد و لغت، عادات و آداب و سنن ملى ازروى
حكمت، تقسيم كار و برقرارى ماليات، شكل وضع قوانين وتفكيك قواى مملكت، گسترش
علوم و معارف، زراعت و صنعت وتجارت، عمران و آبادى مملكت را ضرورى مىشمارد.
كواكبى اين مباحث را بگونهاى پرسشى مطرح مىسازد وبگونهاى تلويحى گاه بدان
پاسخ مىگويد، اما در برخى از موضوعاتجوابى روشن ارائه نمىكند. از جمله با
آنكه معتقد استبه آميختگىدين و سياست، ولى در پايان گويا تحتتاثير واقعيتهاى
موجود،موضعى ديگر اختيار مىكند و از اين كه حكومت در امور دينى دخالتكند
واهمه دارد. او حفظ دين را وظيفه سلطنت مىشمارد، اما دخالتسلطنت را در امر
دين به صواب نمىبيند زيرا كه مىترسد با نام مذهببه زجر و قهر متوسل شوند و
حرمت دين دريده شود.
البته اين سخن كواكبى بازتاب فساد و استبداد خلافت عثمانىبوده كه دين
وشريعت را پوششى براى ستم به ملت و غارت آنانمىساخته است.
لذا مجددا به مبحث تفريق در ميان قدرتهاى سياسى و دينى وآموزشى مىپردازد و
مىنويسد: «آيا جمع كردن درميان دو اقتدار يا سهاقتدار در يك نفر روا باشد؟ يا
بايد هر وظيفهاى از سياست و دين وتعليم، مخصوص به يك نفر باشد؟ تا بهخوبى
بدان قيام نمايد؟ و نبايدهر سه در يك نفر جمع آيد، مبادا اقتدارش قوت گيرد».
(21)
ديگر آنكه از ميان بردن استبداد و اصلاح حكومت را بايد ازدستگاه انتظار
داشته باشند يا از خردمندان و بزرگان ملت. بهعقيده اوملت تا امور ذيل را
درنيابند مستحق آزادى نيستند:
اول - ملتى كه تمامى آنها يا اكثر ايشان دردهاى استبداد را احساسنكنند
مستحق آزادى نيند.
دوم - در برابر استبداد به سختى مقاومت نكنند بلكه با آن باملايمت و
بهتدريج مبارزه نمايند.
سوم - واجب است پيش از مقاومت استبداد، تامل نمايند تااستبداد را بر چه چيز
بدل كنند كه امور مختل نشود.
كواكبى، در جايى ديگر نيز بر اين نكته تاكيد ورزيده است، و البتهاين
آيندهنگرى و دغدغه او نسبتبه نظام جايگزين، وجه امتياز وى ازساير مصلحان
مسلمان است.
كواكبى عوامل و زمينههاى شورش مردم عليه استبداد را نيز بعداز وقوع اين
امور مىداند:
- پس از يك واقعه خونين كه در پى انتقامجويى مستبد از مظلومىبه وقوع پيوسته
باشد.
- پس از پايان يافتن جنگى كه مستبد در آن شكستخورده ولىنتواند ننگ شكست را
به خيانتسركردگان مملكت نسبت دهد.
- پس از آن كه مستبد اهانتى به دين نمايد و بويژه آن كه اين اهانتبا
استهزاء او همراه باشد.
- در هنگامى كه مردم در تنگناى اقتصادى قرار گيرند و زندگى برعموم آنها سخت
گردد.
- در هنگامى كه قحطى و گرسنگى پيش آيد و مردم، مستبد راهمراه و همدرد خويش
نبينند.
- پس از جريحهدار كردن احساسات و عواطف مردم مانند آن كهمتعرض ناموس آنها
شود و يا در ممالك شرق حرمت جنازهاى بشكندو يا در ممالك غرب قانونشكنى كند.
- بعد از دوستى و نزديكى با فردى بدنام كه مردم او را دشمنشرف خويش دانند.
(22)
البته كواكبى در كنار موضوعات و مطالب يادشده، آگاهيهاىبسيار ديگرى از
انديشههاى روزگار خويش بهدست مىدهد، كه براىهمه پژوهشگران تاريخ و سياست،
بس مغتنم و پرفايده مىباشد. بويژههوش سرشار مؤلف سبب گرديده كه نكات ريز و
ظريف و ابتكارى فراوانىدستگير خواننده شود. چنانكه نقطهضعفى را در «نهضتهاى
مشرقزمين» نشانه رفته كه تا آن روزگار پيشينه نداشته است او مىگويد:
«شرقى در باب ستمكار مستبد، خويش اهتمام ورزد; ولى چوناو برطرف شود، فكر
ننمايد تا كدام كس جانشين او شود».
انگيزه احياى اين كتاب
بىترديد انديشه سياسى در اسلام معاصر، دستآورد جهاد علمى وعملى انديشوران
مسلمان در طول دو قرن اخير است، اين ميراثگرانسنگ كه بخش عظيمى از آن هنوز هم
بگونه آثارى مخطوط دركنج كتابخانهها دور از دسترس پژوهشگران قرار دارد،
پشتوانهاىوزين و متين براى عصرها و نسلهاى پسين مىباشد.
بههمين جهت در سالهاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى ايران،ضرورت احياى آثار
يادشده، مورد اتفاق تنى چند از دوستان فرهيختهقرار گرفت و درپى آن، تصحيح
ترجمه كتاب «طبايع الاستبداد ومصارع الاستعباد» كه مهمترين اثر مستقل در اين
زمينه استبهعنوانگام نخستبه اينجانب پيشنهاد گرديد.
لازم به يادآورى است كه كتاب طبايع الاستبداد، اندكى پس ازمرگ مؤلف، توسط
عبدالحسين ميرزاى قاجار به فارسى ترجمه و درسال 1325 ه . ق در تهران منتشر
گرديده بود. پس از دسترسى بر نسخهكاملى از ترجمه يادشده در بخش كتابهاى نادر
كتابخانه مركزىدانشگاه تهران تحتشماره 6684 ; حقير بىدرنگ در صدد تصحيح
وانتشارش برآمد. گرچه ترجمه مزبور كمى دشوار و ديرياب بود، اما باتوجه به قدمت
و فخامت آن، احيا و انتشارش كارى بايسته بهنظر آمد.البته دقت و صحت ترجمه را
بسيارى از آگاهان ستودهاند، زيرا كهمترجم آن عبدالحسين ميرزا، پسر طهماسب
ميرزا مؤيد الدوله پسرمحمدعلى ميرزاى دولتشاه است كه از تحصيل كردههاى جديد و
درنويسندگى بسيار زبردست، و در ترجمه متبحر بوده; آنگونه كه آثارگوناگونى از
زبان فرانسوى و عربى به فارسى برگردانده و درسالخوردگى در كالج آمريكايى تهران
زبان فارسى و عربى تدريسمىكرده است.
ولى اين ترجمه نيكو كه به خط خوش خطاط مشهور، مرتضىحسينى برغانى كتابتشده،
علىرغم زيبايى، عارى از پارهاىاشكالات نبود; از انشاى پر تكلف عصر مترجم كه
بگذريم، سهوياتخطاط، اغلاط املايى، رسمالخط قديمى، وجود جملات مبهم و
مخلمعنا، فقدان علائم سجاوندى، اثر مزبور را از نظرها انداخته بود.
مهمتر از اينها، زمان و مكان تاليف و مشرب فكرى مؤلف، درپارهاى از موارد
شرح و نقدى مختصر را اقتضا مىنمود.
از اينرو حقير كوشيد تا با بضاعت مزجاة اين كتاب ارجمند رابدانگونه كه روا
مىداند بيارايد و در دسترس انديشوران محترم قراردهد تا چه قبول افتد و چه در
نظر آيد.
خداى را سپاس مىگويم كه يكبار ديگر توفيق عطا كرد تا با دقتو تامل بر كتاب
پر ارج «طبايع الاستبداد» نظر افكنم و با زدودنخطاهاى چاپهاى پيشين و افزودن
مطالب نوين در پيشگفتار وپانوشتها، اين اثر را بگونهاى بديع، دراختيار
خوانندگان محترم قراردهم.
در اينجا شايسته مىدانم كه از مدير محترم انتشارات دفترتبليغات اسلامى جناب
حجة الاسلام سيد محمدكاظم شمس كه زمينهاين توفيق را فراهم كردند صميمانه تشكر
نمايم.
محمدجواد صاحبى