از ساحل به دريا

جواد محدثى

- ۴ -


3. از جبهه شهادت

در اين قسمت، يادكردى است از برخى‏شهيدان گرانقدر لشكر 17 على بن ابى‏طالب‏عليه السلام قم كه نقش الگويى و پيشتازى آنان‏بر همگان روشن است.1.

1 - هر چند زنده‏ياد حجة‏الاسلام سيد حسين آقا سعيدى نيز از اين زمره است، اما به دلايلى از اين شهيد در قسمت «نادره‏ها» ياد شده است.

ستاره فروغ گستر

شهيد زين الدين (1) .

ديده‏ها هميشه در پى «نور» است..

در آسمان پرستاره «شهادت‏»، گاهى اخترانى درخشانتر از ديگرستاره‏ها، چشمها را به سوى خويش خيره مى‏سازند. اين اختران نورانى،آرايش آسمان شهادت و جلوه رواق جهادند.

سردار شهيد اسلام، «زين الدين‏» عزيز، از اينگونه ستاره‏هاى‏فروغ‏گستر و چشمگير و دلنواز و گيتى‏افروز است.

آنچه او را در صحنه جنگ و دفاع مقدس، قداست و كرامت‏بخشيد،روح بلند و شيداى او بود، كه دور از وسوسه‏هاى پشت جبهه و جاذبه‏هاى‏«زندگى‏»، به آرمانى بزرگتر و زندگى برترى مى‏انديشيد، به «حيات طيبه‏»در سايه ايمان و عمل صالح كه در دوران حياتش، خدمت در مسير اسلام وانقلاب اسلامى و دفاع از كيان اين نظام مقدس بود و در يك كلمه، «عمل‏به وظيفه‏»، هر جا كه باشد، به هر صورت كه تكليف، ايجاب كند.

آرى... تابع تكليف بودن! و به «وظيفه‏» انديشيدن!..

در اين تاريخ، كه همه را از ياد مى‏برد و هر چيز را مشمول «مرور زمان‏»مى‏سازد، آنانكه همواره زنده و جاويدند و نام و يادشان الهام بخش وخاطره‏انگيز است، تنها در سايه همين رسالت «عمل به تكليف‏» است كه‏ماندگار شده‏اند و «خلوص‏» خويش را خرج هدايت نسلها و انديشه‏هاكرده‏اند، همچون حسين‏عليه السلام سالار شهيدان عاشورايى، و همچون امام‏امت‏قدس سره گشاينده راه جهاد و شهادت براى نسل معاصر.

«زين الدين‏» نيز از اين سلسله و تبار بود. شناسنامه‏اش را از«جهادآباد» خالصان گرفته بود و با مهر خلوص و امضاى تعهد، آراسته بود.

بزرگداشت اينگونه سرداران اسوه، نه تنها گراميداشت‏خاطره خود آنان،بلكه احياء و تكريم راهى مقدس و صراطى نورانى است كه امثال مهدى‏عزيز، در اين «راه‏»، درخشش يافتند و فرزندان شايسته اين صراط بودند.

راه، با روندگانش گشوده و آباد مى‏ماند. «جهاد و شهادت‏» نيز، راهى‏گشوده به حقيقت و پيوسته به بهشت است كه شهيدان مخلص ما،همواركننده اين راه، پيش پاى بشريتند، آنانكه در پى پاسخ اين سؤالندكه: «چگونه؟»، «مانند چه كس؟» و «مثل كدام الگو؟»..

چه كسى را مى‏شناسيد كه مدتى با شهيد زين‏الدين مانوس و دمخور ومعاشر بوده و او را به ايمان و وارستگى و تعهد و جديت و نستوهى نستوده‏است؟!

دريادل بود و سلحشور و مدبر،

صميمى بود و مصمم و مقاوم،

خاكى بود و متواضع و دور از غرور،

در دلها جا داشت و نيكيهايش بر زبانها جارى بود و جارى است.

بياييد چراغ ياد اينگونه فرزانگان را هميشه مشتعل نگه داريم و هرچند وقت‏يك بار، پاى اين علمهاى افراشته و شامخ صبورى و جهاد ومقاومت، سينه بزنيم و شور بگيريم.

حسينيه دلها، چندى است‏خاموش است.

كجايند سينه‏زنان شورانگيز جبهه‏ها و نورافكنان سنگرهاى بيدارى وخاكريزهاى صلابت و يلان ميدانهاى «مبارزه با نفس‏»؟..

آنكه جز بهر حق فدا نشود.

خونبهايش بجز خدا نشود.

هر چه گفتند و هر چه مى‏گوييم.

باز حق شهيد، ادا نشود.

كسى كه كشته نشد، از قبيله ما نيست.

شهيد مهدى زين الدين.

«مهدى زين‏الدين‏» هم رفت.

برادر مهدى، نامى آشنا براى همه برادران رزمنده‏اى كه در دو سه سال‏اخير، تحت فرماندهى او در لشكر على بن ابى طالب‏عليه السلام جنگيدند.

او رفت... تا در بهشت، با اولياء دين و شهيدان راه خدا، همپايه وهمسايه گردد. رفت و با خود، يك دنيا خلوص و تواضع برد.

هنوز زمزمه شهادت طلبى او در گوش بچه‏هاى لشكر و گردانهاى‏رزمنده لشكر على بن ابى طالب‏عليه السلام طنين افكن است.

ساده و بى ادعا، صادق و بى توقع، چند سال بود كه «جهاد» را برگزيده‏بود. با همه سختيهايى كه جنگ دارد، با همه مشكلاتى كه براى يك‏فرمانده لشكر وجود دارد، با همه گذشتها و تلاشها و تجربه اندوزيها ودويدنها، كه فرماندهى مى‏طلبد، با همه تعهدها، مسؤوليتها، دين باوريها،تقواها، دقت و مراقبتها، كه براى يك فرمانده لازم است،... وظيفه خود رادر «جنگ‏» به حق تشخيص داده بود و هستى خود را در اين راه نهاده بود.

شهيد زين الدين مسلح به «ايمان‏» بود.

همواره در تمام صحبتها و سخنرانيها و راهنماييهايش، مى‏كوشيد كه‏برادران رزمنده را به اين «سلاح‏» تجهيز كند.

مى‏دانست كه مجاهد دودل و ناباور، همچون سلاح بى فشنگ و گلوله‏بى خرج است. نه يارى ماندن در جبهه را دارد و نه روحيه جنگيدن بادشمن را.

او همواره نداى «هل من ناصر» حسين‏عليه السلام را به گوش بچه‏ها زمزمه‏مى‏كرد،

از مظلوميت جبهه «حق‏» مى‏گفت، از ضرورت ادامه جنگ تا پيروزى،از نياز جبهه‏ها به نيروهاى رزمنده و با تجربه و اميدوار و مؤمن و ثابت، ازاستفاده بجا و بموقع از استعدادها و نيروهاى كيفى و بالا، از لزوم روحيه‏معنوى و حالت دعا و توسل، براى يك سرباز اسلام، از ضربه‏هايى كه از بى‏تقواييها خورده‏ايم، از آفتهايى كه از طريق غرور، در عملكرد رزمندگان‏رسوخ مى‏كند.

بارهاو بارها گفته بود كه:

پيروزى با ماست، چه با «ماندن‏» چه با «رفتن‏».

مكرر در مكرر اظهار كرده بود كه:

شهادت، «احدى الحسنيين‏» است.

اينك خود به قله دست‏يافته و به اين اوج رسيده است.

مهدى زين الدين، فاتح قله شهادت است.

سالك راه سيدالشهداو مهمان سفره شهادت است. وارد بر اباعبدالله‏الحسين‏عليه السلام است. در محضر على بن ابى طالب‏عليه السلام است.

شهادت، براى برادر زين الدين، مزد خدمت و صداقت است. مگر نه‏اينكه: «مزد جهاد، شهادت است‏»؟!

خوشا به حالش كه مزد خويش راگرفت و به «حيات جاويدان‏» رسيد.

برادر مهدى، دلسوز و سوخته جان بود.

نسبت‏به جنگ و جبهه، سوزى داشت هميشگى.

قهرمان رشيدى بود كه ديدن آن همه شهادتها، روحيه‏اش را متزلزل‏نمى‏كرد. حتى شهادت عزيزترن يارانش، بهترين فرماندهان گردانهايش،صديق ترين همرزمان و همسنگرانش، براى يك لحظه هم او را از«هدف‏» باز نمى‏داشت. علمدارى بود كه خود، شاهد شهادت عملدارها بود.

ولى... وقتى جنگ در راه خدا و بخاطر اداى تكليف باشد، اين فقدانها وقلم شدن دستها و بازوها، نه تنها ياس آور نيست كه پاى اراده را استوارترمى‏كند.

شهيد مهدى زين الدين، فرمانده لشگرى بود با اين خصوصيات:وارسته و پاك... از جان گذشته و به ايمان و يقين رسيده، خاكى و فروتن،بى ادعا و متواضع، صميمى و مهربان.

اين را، وجدانهاى پاك و كسانى كه چهره معصوم و نگاه مؤمن و قلب‏اميدوار او را ديده و شناخته بودند، تاييد مى‏كنند.

قم - آذر 63.

آينه‏دارى

شهيد زين الدين.

آينه برداريد،

كه به ديدار جمال و كمال مى‏رويم و زيبايى روح را تماشا مى‏كنيم.

آشنايى با فرمانده فداكار و مخلص لشكر 17 على بن ابى طالب‏عليه السلام،شهيد بزرگوار «مهدى زين الدين‏».

و... برادرش مجيد،

كه اين دو، خود، آينه‏دار خلوص و تقوا و ايثار بودند و زلالى عشق ومعرفت را، و لطافت روح را، با نستوهى اراده و صلابت تصميم و شكوه‏شجاعت، به هم آميخته بودند.

و... معجون اشك و آهن بودند، و آميزه «سلاح‏» و «عرفان‏»!

يارشان خدا بود و رهبرشان «خمينى‏»،

كتابشان قرآن بود و عشقشان «كربلا»،

اميدشان فتح بود و آرزويشان «شهادت‏».

هر دو زينت دين بودند و فخر اسلام و پرورده قرآن و اسوه شهيدان.

روزگار ما، تاريخى شگفت را مى‏گذارند. در عصرى زندگى مى‏كنيم كه‏سلاح پر توان «خون‏»، كه يادگار «عاشورا» ست و ميراث ارزشمند سالارشهيدان، حسين بن على‏عليه السلام كه از نهضت «كربلا» بر جاى مانده، بار ديگرنقش خود را بازيافته و به ميدان آمده است.

شهيدان ما «سلاح خون‏» را بر كف گرفته‏اند. سلاحى كه بر شمشير هم‏پيروز است و برندگى و صلابتش بيش از تيغ تيز، آرى، «شهادت‏».شهادت، معجزه بزرگ قرن ماست كه رسالت دعوتگران «شهادت طلب‏»را تثبيت مى‏كند و اعجاز خون، كه آيه جان شهيدان است، رسواگر همه‏افسونها و افسانه‏هاى ساخته و پرداخته استكبار جهانى است.

گرچه واژه‏ها گنجايش عظمت روح را ندارند، گرچه معنويت‏باطنى دركلمه نمى‏گنجد، و وارستگى و آزادگى را با نوشته نمى‏توان نشان داد، گرچه‏عشق، در دفتر و كتاب نيست و رمز و رازش، بيرون از حد و مرز كلام وسخن است،

ليكن... چه بايد كرد؟ در برابر عظمت‏شهيدان راه خدا، تنظيم‏صفحاتى چند، به نام يادنامه يازندگينامه، كمترين و حداقل كارى است كه‏مى‏توان و بايد كرد.

راه، همچنان ادامه دارد. رهبر، همچنان بر قله بلند هدايت، در جماران‏نشسته و امام گونه و پيامبروار، كشتى اسلام را در اقيانوس متلاطم دنيا به‏ساحل پيش مى‏برد. و... رزمندگان، - كه خدا يارشان باد - گوش به فرمان‏امام امت و پير جمارانند. لذت دنيا و شكوه زندگى، در داشتن ايمانى قوى،همتى والا، و عقيده‏اى خدايى و جهادى در راه اين هدف متعالى و مقدس‏است.

و راه خدا شهيد مى‏طلبد، چرا كه دين خدا برتر و ارزشمندتر از جانهاى‏ماست.

«كربلا» و «قدس‏» در پيش است و حمايت و حضور يك امت، پشتوانه‏اين جهاد عزيز. خوشا آنانكه با گذر از «پل شهادت‏»، به بهشت موعودرسيدند، نامشان جاويد و يادشان گرامى باد..

قم - 10/10/1363.

فرزند خلف حوزه

حجة‏الاسلام سيد محسن روحانى (2) .

زنده ياد، آقا سيد محسن، نياز به يادنامه ندارد.

نامش، در مطلع هر كتاب سرخى است كه خون نگاران، در ترسيم‏حماسه‏هاى والاى ايمان و ايثار و اخلاص، نگاشته‏اند و مى‏نگارند، به ويژه‏درباره فرزندان خلف حوزه امام صادق‏عليه السلام.

يادش، ديباچه هر دفتر خونينى است كه سطر سطر خونينش، به يادخالص مردان از جان و جا رهيده و به جانان رسيده، آذين بسته است.

رائحه دل انگيز شهادتش، نشان از دنياى عطر آگين «رازهاى سر به‏مهر» و «اسرار مگو»يى دارد كه سالكان واصل و سوختگان فرزانه به آن‏رسيده‏اند و پس از آموختن اسرار حق، دهان دوختند و لب فرو بستند. اين‏ماييم كه بايد دريچه دل به افق نورانى آن عوالم روشن بگشاييم تا از اين‏راه، «ديده دل‏» روشن شود و «گوش جان‏» شنوا گردد، تا آن ديدنيهاى‏ناديدنى و شنيدنيهاى ماورايى را ببيند و بشنود.

حيات طيبه شهيدى چون «سيد محسن روحانى‏» از آن قبيل است;سرشار از آموزش، پر بار از عبرت، لبريز از موج معنويت، به رنگ سيادت وحسن و احسان و روحانيت..

از خوبيهايش چه مى‏توان گفت؟ او خود، «عين خوبى‏» بود. از اخلاقش‏چه مى‏توان نوشت؟ او تجسمى از «اخلاق كريمه‏» بود كه از يك طلبه‏وارسته و مهذب و آگاه و انقلابى و دردمند، انتظار مى‏رود. از فضايلش چه‏مى‏توان نگاشت؟ كه فضيلتهاى عينيت‏يافته را در حركات و برخوردها وحالاتش مى‏شد به وضوح مشاهده كرد.

مگر صداقت در كلمه مى‏گنجد؟ مگر زلالى روح و پاكى جان و بلندى‏روح را با «واژه‏» مى‏توان ترسيم كرد؟ و مگر درياهاى معنويت را مى‏توان‏در «انگشتانه الفاظ‏» جاى داد؟

او از كسانى بود كه زندگى به وجودشان «معنى‏» مى‏يابد و تاريخ انسانهابه «نفس‏»هاى آنان رنگ و صفا مى‏گيرد.

در جوانى، همچون پيران مجرب، كار آزموده بود.

وسعت آگاهى و دقت نظرش در مسائل جبهه و تحليل عمليات و نيز،تيزبينى‏اش اعجاب‏برانگيز بود. با سن كم، فهم بسيار و درك قوى داشت.از حوادث و مسائل سياسى، شناختى روشن داشت. زندگى را هم با بازيچه‏و تفنن و غفلت نمى‏گذارند. نسبت‏به راه، خط، هدف، مسير، انگيزه،...ايمان و بصيرت و روشن‏بينى خاصى داشت. براستى، خود را در مسير يك‏حركت‏حقگرا و باطل ستيز مى‏ديد. اين احساس را داشت كه در ميدان‏«بدر» و «احد» و در معركه «صفين‏» و ركاب على‏عليه السلام يا در صحنه كربلا ودر اطاعت و بيعت و خدمت‏حسين‏عليه السلام است و اين «باور» را داشت، چه‏موهبت‏بزرگى! با اين ديد، ديگر چه باك از مرگ؟ و چه بيم از شهادت؟

مگر جهاد، راهى به سوى بهشت‏خدا نيست؟

مگر دفاع مقدس از مكتب و ميهن، به امر ولى فقيه و حجت الهى،عمل به تكليف شرعى نيست؟ وقتى فدا شدن در اين راه، قربانى شدن‏«فى سبيل الله‏» است، و شهادت، زندگى جاودانه و حيات ابدى است، پس‏باختن در كار نيست، به هيچ روى! اين باور همه امت انقلابى ما بود و ما برسر اين باور، سر و جان مى‏داديم.

سيد محسن روحانى، جوانه‏اى بود، روييده بر درخت تناور حوزه علميه‏قم و چه اميدها بود به حيات پربار و آينده علمى و بازدهى فقهى و تربيتى وآموزشى‏اش! اين را ما مى‏گوييم. ولى اگر در دل او بوديم و از ضميرمكنونش خبر داشتيم، شايد زبان حال و حرف دل او اين بود كه:

صفايى ندارد ارسطو شدن.

خوشا پرگشودن، پرستو شدن.

شوق شهادت، در گفتار و عملش مى‏درخشيد. با جبهه، بيعت كرده وميثاق بسته بود و عطر و آراستگى را در گرد و خاك سنگرها و بيابانهاى‏معنويت‏بار يافته بود. لباس بسيجى را بر قامت‏خود، خوشايندتر مى‏يافت.

عمامه سياه خاك‏آلودش در روزهاى عمليات و خطوط مقدم و در كناررزمندگان، ياد آور مجاهدان صدر اسلام در «بدر» و «خندق‏» بود. درحمله‏ها، دوشادوش خطشكنان جبهه، «خاك خط‏» مى‏خورد و بر «خطخاك‏»، تا پايانش كه به «خط خون‏» مى‏رسد، وفا دار ماند.

«بى‏تابى‏» در يافتن «حق‏» و شاختن «تكليف‏» از ويژگيهايش بود وتحرك و نشاط در انجام وظيفه، از مشخصه‏هايش. ديدارش، خط خلوص‏را پيش پاى انسان ترسيم مى‏كرد. سخنش، وجدانهاى خفته را بيدارى ودلهاى افسرده را نشاط و شور مى‏بخشيد. چهره گشاده و بشاش او، نشان‏دريادلى و اطمينان نفس بود. وقار و ادبش، انسان را به فروتنى و تكريم،وامى‏داشت. خوش مشربى و گفتار شيرينش، غم از دل مى‏زدود و كام تلخ‏را به حلاوت «مطايبه‏» شيرين مى‏كرد.

پيش از شهادت، شهيد بود و شاهد، اسوه بود و قائد.

و... شهادت، حق او بود، و اجر خلوص و تعهد و جهادش!..

ياد او، يادنامه ايمان و برنامه عشق و عمل است.

او، كه بود و چه كرد و كجا رفت؟ ما چه مى‏گوييم و چه مى‏كنيم و در كدام‏راهيم؟

خون شهيد، «راه‏»نماست و راهش، «جهت‏»نما، و جهتش خدايى.

هرگز مباد، كه از ياد و نام و پيام اين مهاجران خونين بال، غافلانه‏بگذريم.

قم - 19 فروردين 67.

اسماعيل در قربانگاه (3)

جان بنه در كف برو در كوى دوست‏تا چو «اسماعيل‏» قربانت كنندمناى حق، قربانى مى‏طلبد، كربلاى ايران، شهيد مى‏پرورد، «هل من‏ناصر» حسين زمان، «لبيك‏» گويان خالص مى‏خواهد.

ايران، در اثر دم مسيحايى امام امت، متحول شده است.

مردم، الهى‏اند، بهشتى‏اند، ملكوتى‏اند، ابراهيمى‏اند، حسينى‏اند. مردم،«اسماعيل‏»هاى خود را، «صادقانه‏» به قربانگاه عشق و حق مى‏فرستند وعلى اكبر گونه‏هاى زمان ما، خالصانه به مسلخ شهادت مى‏شتابند.

در اين ميان، سردارانى بزرگ، با روحهاى عظيم و روحيه‏هاى والا، در بين‏اين ستارگان سرخ، مى‏درخشتند.

شهيد «اسماعيل صادقى‏» نيز يكى از آنان بود.

بى ادعا و توقع، كار مى‏كرد، در شرايط حساس و خطير، مسؤوليت‏مى‏پذيرفت، زحمتها و ناملايمات را، با سعه صدر، به جان مى‏خريد،

و در راه خدا، آن همه داغ ياران و سوگ عزيزان و شهادت همرزمان راتحمل مى‏كرد.

سردار بزرگى بود كه در راه خدا، سر به دار شد و روح پاكش تا برتر ازفرشته‏ها، تا بالاتر از ستاره‏ها، تا ملكوت، تا خدا بال كشيد و عروج كرد.

صداقت در تلاش، فعاليت‏شبانه‏روزى، تحرك و جهاد مستمر، ازنشانه‏هاى بارز او بود. قصه‏هاى فعاليت و خلوص و دلسوزى و رافت اوفراموش شدنى نيست. جبهه‏هاى نبرد، حضور صادقانه‏اش را در عمليات‏گوناگون گواهى مى‏دهد. لشكر 17 على بن ابى طالب، شاهد جهاد و تعهد وتقواى اوست. سنگرهايى كه تنفسهاى او را به يادگار دارد، تپه‏ها وكوه‏هايى كه قامت و گام او را به خاطر سپرده است، دشتها و جاده‏هايى كه‏حضور و حركت او را بر لوح خاطراتش نگاشته است، موج سبك‏خيز آب‏جزيره مجنون و منطقه «هورالهويزه‏»، به ياد اوست، شهيدان گذشته،اينك ميزبانى او را در بهشت‏برين به عهده دارند. رزمندگان زنده و حماسه‏ساز امروز، داغدار آن سردار شهيد و دلاورند.

آن شهيد، براى آشنايان، اسوه‏اى از يك سرباز قرآن و پاسدار مكتب ومدافع انقلاب بود. و اينك، راهش، الگو و الهام‏بخش رهروان آن راه سرخ وپويندگان مسير عزت‏آفرين «كاروان هاى كربلا» است.

او، هم در جبهه نبرد بيرونى با دشمن متجاوز، فاتح و پيروز بود، هم درميدان جبهه درونى و مبارزه با نفس، ظفرمند و موفق! در آوردگاه «جهاداكبر»، گامى استوار و عزمى راسخ و موفقيتى چشمگير داشت. در برابروسوسه‏ها ابليسى كه به «بازگشت‏» فرا مى‏خواند، او با تقواى الهى در جبهه‏مى‏ماند. وقتى نفس دنياطلب، رزمنده رابه رفاه خانه و زندگى دعوت‏مى‏كرد، او با بصيرت دينى، مشعل عشق الهى و شوق بهشت را در دل، فروزان نگاه مى‏داشت و با اتكا به عصاى توكل و بهره‏گيرى از رهتوشه‏ايمان، مبارزه را ادامه مى‏داد و در بازار داغ تهمتها و انگها و برچسبها وتخريبها... به «تكليف‏» مى‏انديشيد و به «وظيفه‏»عمل مى‏كرد.

با استفاده از استعدادهاى خدادادى، از «هيچ‏»ها و «نمى‏شود»ها، امكانات‏و توان رزمى مى‏آفريد و با معرفت و بصيرت، «نفرات‏» را كشف مى‏كرد و به‏عرصه عقيده و عمل مى‏كشاند. همواره روحيه تواضع و خاكسارى داشت.با ظرفيت‏بود. برخوردى برادرانه داشت، توهين نادان را با «حلم‏» پاسخ‏مى‏داد.

در اوج گرفتاريهاى جنگ و بى سر و سامانى اوضاع جبهه، خدا و معنويت ونماز و تعبد را از ياد نمى‏برد. با داشتن يك دنيا درد و اندوه در سينه، لبخندرا از لب، و شوخ طبعى را از زندگى، دور نمى‏كرد.

اينك، او به جمع ياران پيوسته است. گوارايش باد عزت جاويد «شهادت‏»،كه اجر و پاداش «جهاد» در راه خداست.

او، اسماعيلى بود كه با نقد «حيات‏»، سعادت جاودان و «لقاءالله‏» را خريد، ودر بازار عشق، سوداى پر سودى داشت.

گوارايش باد حضور بر مائده رزق الهى.

قم - 22/1/64.

فراتر از بيان...

شهيد جواد دل آذر (4) .

چه زيباست‏خانه دل را تكاندن و از غير خدا پاك ساختن.

چه خوب است دل را، خانه محبت‏خدا نمودن و به او عشق ورزيدن و درعشق او سوختن و شهيد شدن و شاهد گشتن. چه نيكوست عمرى براى‏خدا كار كردن و سنگ اسلام به سينه زدن و براى قرآن تلاش كردن و براى‏حق مردن. نه مردن، بلكه زنده شدن، زنده ماندن، حيات ابدى يافتن، به‏جوار خداى ازلى شتافتن... و در يك كلمه: «شهادت‏».

سخن از فرزند برومند مكتب اسلام و تربيت‏شده تعاليم قرآن و عترت،شهيد بزرگ و قهرمان هميشه جاويد، «جواد دل آذر» است.

سخن از تجسم ادب و متانت و صبورى و استوارى است. از درس‏آموزمكتب حسين‏عليه السلام و شاگرد دانشگاه كربلا. از دست‏پرورده «خط امام‏» ودلسوخته راه انقلاب اسلامى، و جان باخته حق و آزادى و فضيلت. سخن‏از روح بلندى است كه در زندان دنيا نماند، جان خدا آشنايى است كه درقفس تن نگنجيد، سخن از پرستوى هميشه مهاجر و بلند پرواز و آزاده‏اى‏است كه اوج گرفت، بال كشيد، به خدا رسيد، و به «لقاءالله‏» نائل شد.

شهيد دل آذر، دلسوخته بود، دلباخته بود، دلاور بود. دل آگاه بود، دل آذربود.

ارده‏اش، به صلابت صخره و استوارى كوه مى‏ماند. ايمانش، او را به‏ميدانهاى جهاد، روان مى‏كرد. اخلاصش، او را به مقابله با نفاق و منافقين‏مى‏كشيد. قلبش، همچون دريايى آرام و پر گوهر بود.

گامهايش، پابه‏پاى موج نهضت مقدس، پويا بود. زبانش، پاك و منزه وعفيف و مؤدب بود. متانتش، بزرگوارى‏اش، شرح صدرش، تحملش،صبرش، ايثارش، از مكتب سرچشمه مى‏گرفت.

معرفت و پارسايى‏اش، رهتوشه‏اى از سلمان بود. خشم و خروشش،آموخته‏اى از ابوذر غفارى بود. معنويتش، در سايه اسلام و معارف اهل بيت‏عصمت‏بود.

شهيد جواد دل آذر، شيفته خاندان پيامبر بود، علوى بود، حسينى بود،كربلايى بود، عاشورايى بود، شوق مهدى در دل داشت، عشق رهبر انقلاب‏را در سينه داشت، «ولايت فقيه‏»، راهنماى عملش بود، تدين و تعهد و تعبد،از ويژگيهايش بود.

چون خالص و مخلص بود، نفاق را مى‏شناخت و منافقين را رسوامى‏ساخت. چون انقلابى و آگاه بود، ضد انقلاب را در هر چهره و نقاب،تعقيب مى‏كرد و در هم مى‏كوبيد. شاهد آگاهى مكتبى و بينش سياسى اوشركتش در موج توفنده نهضت اسلامى بود. نشانه رشد فكرى و احساس‏عميق ضد ستم و خفقانش، سوابق درخشان مبارزاتى او بود، حتى پيش ازانقلاب، در داخل و خارج از كشور. شهيد دل آذر، مرز نمى‏شناخت، هر جاى‏جهان، براى او ميدان نبرد با كفر و نفاق و استكبار بود. هر جا كه مسلمانى‏زندگى مى‏كرد، براى او وطن اسلامى محسوب مى‏شد. به محروميت‏مسلمانان مظلوم لبنان و به مظلوميت آوارگان محروم و ستمديده‏فلسطين، دل مى‏سوزاند و در مبارزات حق طلبانه، همسنگر آنان بود وخشم مقدس ضد صهيونيستى، در سينه‏اش شعله مى‏كشيد.

به لبنان و فلسطين رفت و مبارزه كرد. در قلب دنياى استكبار، در اروپا،دو شادوش برادران قهرمان خارج از كشور، با مستكبران و مزدوران شرق‏در غرب، درافتاد.

شهيد دل آذر، عشقش به «جهاد فى سبيل الله‏» بود. قرب به خداوند رادر نبرد شورانگيز جبهه‏ها مى‏يافت. مسلمانى را، در حضور مداوم و فعال درميدان مى‏دانست. تجلى نماز و عبادت را، در جنگ با متجاوزان مى‏ديد. حج را، حضور در سنگر و ميدان و معركه شرف و شهادت مى‏شناخت.

او چند سال بود كه در جبهه، به طواف توحيدى مشغول بود. حج او، مكه‏و مدينه او، احرام و ميقات او، صفا و منا و عرفات او، زمزم و طواف و سعى او،در «جبهه‏» بود. و طوافش، برمحور خطوط مقدم جبهه بود. او مسؤول محوربود. فرمانده عمليات لشكر على بن ابى طالب‏عليه السلام بود، حج و نماز و طواف رادر سايه اصل اسلام و ولايت، داراى معنى و جهت مى‏دانست و اسلام راهم، در سايه جهاد، زنده و پر توان مى‏دانست.

آرى... قبله او كربلا بود، قربانگاه او، جبهه‏هاى نورانى نبرد بود. عروس‏او، شهادت بود. و حجله‏اش سنگر. او با «جهاد» ازدواج كرده بود. و دل ازجبهه نمى‏كند. با خاك خوزستان و هواى عطر آگين جبهه‏ها و فضاى‏ملكوتى مناطق عملياتى، خو گرفته بود، به جنگ، انس گرفته بود، جبهه‏اى‏بود، شهيد بود، شهيد زنده بود، هر روزش، شهادتى بود و ميلادى مجدد.

بهشت‏خداوند گوارايش باد... كه سرانجام، در نماز سرخ عشق، به‏معراج شهادت رفت و در «والفجر» در حال نماز، شهيد شد و با شهادتش،ما را داغدار كرد، و علم را به دست ما سپرد، تا از ميان آتش و خون، راه‏شكوهمند و الهى او را تداوم بخشيم و در خط رهبرى امام امت، تا ساحل‏پيروزى نهايى از درياى خون بگذريم تا به كربلا و قدس برسيم.

نامش بلند باد و خاطره‏اش جاويد و يادش عزيز و پايدار.

قم - 19/12/64.

علمدارى از تبار عاشوراييان

به ياد شهيد جواد عابدى (5) .

علمدارى از تبار عاشوراييان در خون تپيد و در خون شكفت.

سردارى رشيد، از قبيله كربلاييان، باجان، نداى «هل من ناصر»حسين‏عليه السلام را در كربلاى ايران، لبيك گفت.

عاشقى خداجوى، در محراب جبهه و جهاد، به قيام ايستاد.

و... عارفى در نماز عشق، اين دو ركعت‏خونين را با «سلام شهادت‏» به‏پايان برد. باز هم، دليرى مخلص، شجاعى وارسته، پاكبازى متعهد ومتقى، دل به حق سپرد و جان خويش را به مشترى جانها، يعنى پروردگارعالم فروخت و اين فرمانده پر توان و سلحشور، و خط شكن جبهه‏هاى‏حماسه و دلير مرد ميدانهاى رزم، به ديدار خدا شتافت و به ابديت پيوست.

چه مى‏توان كرد؟ راه خداست و شهيد مى‏طلبد. راه سيدالشهداست وشهيد مى‏خواهد. بزم عشق مقربان پروردگار است و مهمان مى‏پذيرد. و او،نداى مولايش حسين‏عليه السلام را پاسخ گفته است.

شهيد عابدى، از اول، فرزند اين راه، شيفته اين مكتب و پيرو اين سالاربود. او، جبهه را خانه خويش ساخته بود. قرارگاه خويش را جبهه قرار داده‏بود. دل را به معبد سنگر و محراب جبهه سپرده بود. چهره‏اش، خطوطمصمم مقاومت را نشان مى‏داد. سيمايش، ترسيمى از معنويت و صفا وخلوص بود. حركاتش، تجسمى از معيارهاى اخلاقى اسلام به شمارمى‏آمد. جهادش، عاشقانه، مخلصانه و صبورانه بود. آن قدر صبور بود كه‏طاقت را از صبر هم مى‏گرفت. آن قدر مقاوم بود، كه مقاومت هر مشكلى رادر هم مى‏شكست. پشتكارش، نشان ايمانش به هدف و استوارى‏اش درراه عقيده بود. قاطعيتش، تحسين برانگيز بود و دشمن‏شكن.

و چرا چنين نباشد؟! دليران ما، بصيرت وايمان خويش را بر سلاحهاى‏خود نشانده‏اند، براى خدا مى‏جنگند، براى حق به جبهه مى‏روند، با هدف‏مقدس دفاع از ميهن اسلامى و دفع تجاوز مى‏ستيزند و جان را بركف‏گرفته و به دشمن مى‏تازند. انگيخته ايمانند و افروخته عشق، و آرزويشان‏شهادت!

آرى... او به افقهاى روشن دست‏يافت و جان به جانان بخشيد و با يك‏دنيا خلوص و رشادت، به ديار جاويد شتافت و ما را با يك دنيا حسرت و دردو سوز، در سوگ شهادتش نهاد.

اما... فرزندان خون و شرف و غيور مردان حزب‏الله و بسيجيان عاشق،راه او را ادامه خواهند داد، سلاحش را بر دوش خواهند گرفت، پيامش را برگوش جان خواهند سرود. يادش را در دل، زنده نگاه خواهند داشت، نامش‏را، بر برگ برگ دفتر ايام و كتاب سرخ و خونين تاريخ دفاع مقدس اين‏امت‏خواهند نوشت.

اى خداى شهيدان! روح اين شهيد را به جوار خويش بپذير،

اى حسين! مهمان تازه‏ات را قبول كن،

اى مهدى! اين سردار دلير سپاهت را به حضور بطلب،

و... شما، اى همه وارثان شهادت و حاملان رايت‏سرخ خون!

پرچم حماسه بار و سلاح آتش‏ريز آن دلير را، همواره بر دوش و دست‏بگيريد و را او را كه «خط جهاد و شهادت‏» است، ادامه دهيد.

قم - 13 اسفند 65.

كوپن «شهادت‏»

به ياد شهيد پاسدار، محمد حسين شيخ حسنى (6) .

اين تعبير خود شهيد «محمد حسين شيخ حسنى‏» بود. بارها گفته بودكه شهادت، كوپنى است. تا كوپن شهادت به اسم كسى صادر نشود به‏شهادت نمى‏رسد.

در مورد اولين بارى كه در جبهه جنوب، سه سال پيش خمپاره فك او رابرده بود و در خون خويش مى‏غلطيد مى‏گفت: يك لحظه تمام دوران‏زندگيم به سرعت، مانند نوارى از پيش چشمم عبور كرد. من كه خود راكشته مى‏دانستم در آن حال ندايى را شنيدم و خطى را كه در برابر چشمانم‏ديدم كه نوشته بود: محمد! عمر تو در اين دنيا هنوز باقى است.

مى‏گفت‏به نظرم آن موقع هنوز براى شهادت به اندازه كافى و لازم،خالص و پاك نشده بودم.

در هر صورت، اكنون از شهيدى سخن مى‏گوييم كه پاداش آن همه‏خدمت و تلاش شبانه روزى خود را با «شهادت‏» دريافته است. شهادت‏مزد خدمتها و جهاد و فعاليتش بود. گوارايش باد ..

ابتكار و خلاقيت و خودجوشى‏اش نمونه بود. نمى‏نشست تا كارى به اومحول شود و انجامش دهد. خود، براى خود، كار مى‏تراشيد، برنامه‏مى‏ريخت، طرح مى‏داد. كافى بود كه انجام امرى بصورت مشخص به اوواگذار شود، تا انجامش نمى‏داد و به ثمر نمى‏رساند، از پاى نمى‏ايستاد.

اين موهبت و خصلت، بسيار ارزنده و پر بهاست كه انسان، انقلاب را ازآن خود نداند، بلكه خود را از آن انقلاب بداند. از انقلاب سهم نخواهد، بلكه‏خود سهم انقلاب شود، از انقلاب، منفعت نطلبد، بلكه فداى انقلاب گردد. نپرسد كه انقلاب، براى من چه كرد؟ بلكه بپرسد من براى انقلاب چه‏كردم؟

و برادر عزيز، محمد حسين شيح حسنى، از اينان بود. مى‏گفت اينكه‏مرتب خبر پيروزيها و فخر آفرينى هاى رزمندگان را بشنويم، چندان جالب‏نيست، زيباتر آن است كه انسان خود، در اين پيروزيها نقش داشته باشد وحتى خودش نباشد تا بشنود ...اين زيباتر است.

مرحبا به اين فكر و آفرين به اين روح بلند پرواز و وارسته و آزاد ... و به‏آداب شرعى، حتى الامكان پاى بند بود. گاهى كه همراهش در جبهه‏هابوده‏ام، بيدارى او را پيش از همه، قبل از اذان صبح مى‏ديدم. بيدارى اش‏بيدارى آفرين بود و در چادرها و سنگرهاى جمعى، باعث‏سحرخيزى ونماز جماعت اول وقت‏بود.

يك بار در جبهه، رزمندگان كه دفترچه‏هاى خود را براى يادگارى‏نوشتن مى‏دادند، شيخ حسنى، را ديدم كه در دفترچه يك بسيجى نوشت:«بسمه تعالى، هميشه با وضو باش‏». و اين توصيه‏اى بود كه خودش به‏رعايت آن مقيد بود. تذكرهاى بجا و موقعش، رهنمودهاى مفيد و مؤثرش،موعظه‏هاى دقيق و حساب شده‏اش غفلتها را از بين مى‏برد.

پايان كلام را با قطعه شعرى قرار دهم كه درباره او گفته‏ام:

اى سرو سرفراز، برادر!

اى پاسدار پاك و صميمى.

در كوچه باغ خاطره‏هايم،

عطر حضور صادق تو موج مى‏زند.

اى خوب ...اى عزيز.

در رهگذار باد چه خواندى.

در كربلاى جبهه چه كردى؟

كاينسان هميشه لحظه به لحظه،

آيينه تصور ذهنم.

سيماى مهربان تو را، با سرشك خون،

ترسيم مى‏كند؟

اى نام آشناى تو هر جا اميد بخش.

اى گام پر تلاش تو چون كوه، استوار.

پرواز را به اوج رساندى.

اى سوخته در آتش نمروديان عصر.

از غرب تا جنوب، راه شكوهمند شهادت را.

با شوق سرخ و گام بلندت، مردانه ... عاشقانه سپردى.

ارزانى تو باد، شهادت!

قم - 27/12/1362 ش.

بچه‏هاى جبهه راست مى‏گويند...

در سوگ مجاهد شهيد «محمود منتظر» (7) .

از قافله «نور» بود و... از كاروان «جان‏».

«تن‏» را، نردبان ترقى «روح‏» كرده بود و از «دنيا» پلى ساخته بود براى‏عبور به «آخرت‏». عمرى در «انتظار» بود... «منتظر» بود.

منتظر «فجر» بود، تا «فجور» را بر سر فاجران «منفجر» سازد. و به‏همين جهت هم در عمليات «والفجر»، به ديدار «فلق شهادت‏» شتافت و«شاهد» حق و «شهيد» ايمان گرديد.

شهيد منتظر، از آن معدود پاسدارانى بود كه در پشت چهره معصوم وهميشه خندانش صفاى عاشقانه‏اى به وضوح، ديده مى‏شد.

شما مى‏توانيد اين را، نه از من، بلكه از زبان هر كس او را از نزديك‏مى‏شناخت‏بشنويد، «حرفى است كه جملگى برآنند...».

در جبهه عمليات محرم، از حريم دين و حرمت‏حق، دفاع مى‏كرد. درجبهه عمليات «والفجر» هم، همراه با فجرآفرينان حماسه‏ساز با ايثار وفداكارى خويش انفجار نور را مى‏طلبيد تا در «مطلع الفجر» شهادت،طلوعى دوباره را شاهد باشد.

نجواى شبش، نشانه آن بود كه مسافر است. سوز مناجاتش، دليل آن‏بود كه مهاجر است. شوق شهادتش، گواه آن بود كه شهيد خواهد شد.

بچه‏هاى جبهه، راست مى‏گويند، مى‏گويند: آنها كه بناست‏شهيدشوند، از چهره‏هايشان معلوم است; از نگاهشان، از نمازشان، ازتهجدشان، از گريه‏هايشان، از برخوردهاى صميمى و پرمحبتشان، ازخلوص و بى ريايى شان، از شور و شوقشان، از حرف زدنهايشان، ازحركاتشان..

خدا خوب مى‏داند كه چه كسانى را به حضور خود بطلبد... بندگانش راخوب مى‏شناسد و مزد و اجر صالحان و تلاشگران مخلص را، با «شهادت‏»مى‏دهد. و چه پاداشى بزرگتر از آن؟ و چه حياتى جاودانه‏تر از اين مرگ!

شهيد منتظر، دردمندى بود، كه درمانش، مرگ سرخ بود. بيمار عشق‏بود، و شفايش، «شهادت‏» بود. تشنه «شهد وصال‏» بود، كه جام شهادت راسر كشيد. ابراهيمى بود كه «اسماعيل حيات‏» را در راه رضاى خدا، فدا كرد.

شهيدان، اگر سر مى‏دهند، در سوداى «رضوان‏» است. اگر دست‏مى‏دهند، بجايش دو بال بهشتى خواهند يافت. اگر پاى مى‏دهند، درعوض، پوياى راه معراج و قرب هستند.

شهيد منتظر، از اين پاكباختگانى بود كه به شوق شهادت، سر را در كف‏اخلاص نهاد و به ديار يار شتافت. دست و پا را داد، تا همچون جعفر طيار،در بيكرانى بهشت جاودان به طيران بپردازد.

ارزانيش باد، آن حيات جاويد.

و گرامى باد، نام زنده و زيبايش: «محمود منتظر».

فرزند زمان

شهيد حاج على زمانى (8) .

حركت در خط «خدمت‏» توفيق بزرگى است و قلب را در خدمت‏«انقلاب‏» قرار دادن و با سر و جان سرباز دين بودن، سعادتى است.

شهيد «زمانى‏»، از اين توفيق يافتگان سعادتمند بود كه آرامش وجدان‏را، تنها در سايه تعهد و تلاش و كوشش جستجو مى‏كرد، و عزت را درعبوديت‏خدا مى‏دانست و افتخار را از آستان اهل‏بيت عصمت و طهارت‏مى‏طلبيد و تشنگى روح را، با زمزم نيايش فرو مى‏نشاند و دعا و توسل‏سلاح او بود و «ذاكر حسين بودن‏» مدال فخر و اعتبارش.

شوق لقاى دوست، چندين بار به او را كعبه اميد و مكه مشرفه كشيد ومحبت رسول‏الله و ائمه بقيع و زهراى اطهر، چشمانى اشگبار، از او در«حرم‏النبى‏» و گلستان خاموش «بقيع‏»، به يادگار گذاشت.

و براى انسان، مگرچه مى‏ماند جز خلوص و بندگى؟ جز افتادگى وخاكسارى؟ جز خدمت و دلسوزى؟ جز تقوا و تعهد؟

شوق جبهه، تنها در دلهايى شعله مى‏افكند كه از تعلقات رسته و به‏عشقى والاتر و جاذبه‏اى قوى‏تر رسيده باشند.

شهادت طلبى، اكسير دگرگونسازى است كه از مس وجود ناچيز، طلاى‏ناب مى‏سازد و كيمياى ارزش آفرين.

آنانكه سوى يارشان پرواز كردند.

از پاى جان، بند اسارت باز كردند.

درجام خون خود، جمال يار ديدند.

از شوق، آهنگ سفر را ساز كردند.

شهادت فخر بنى‏آدم است... البته براى آنان كه بهايش را بدانند وقيمتش را ارج نهند.

بايد بر اسلام درود گفت، كه در صدف خويش، دردانه‏هاى گران‏قدرى‏مى‏پرورد كه معنى بخش «زندگى‏» است. تبريك به امام امت‏بايد گفت كه‏در سايه رهبريها و هدايتهاى معنويش انسانهايى در پيچ و خم زندگى وگذر از اين‏همه راهها و بيراهه‏ها، «صراط مستقيم‏» را مى‏يابند و به «فلاح‏»مى‏رسند.

گراميداشت نام و ياد شهيدانى اين چنين، تنها مى‏تواند گامى كوچك‏از اداى دينى بزرگ و رسالتى عظيم باشد كه خون پاكشان بر عهده مامى‏گذارد. چرا كه ما مدعى روندگى راهشان و بر افروختن مشعل خاطره‏شكوهمندشانيم.

و اگر اين گام كوچك را هم بر نداريم، حقى را ادا نكرده‏ايم..

قم - 1362 ش.


پى‏نوشتها:

1) فرمانده لشكر 17 على بن ابى طالب‏عليه السلام كه در سال 63 به شهادت رسيد.

2) حجة‏الاسلام سيد محسن روحانى، مسؤول آموزش عقيدتى لشكر 17 على بن ابى طالب‏عليه السلام‏قم، كه در بيست و پنج‏سالگى در جزيره مجنون در تاريخ 10/2/65 به شهادت رسيد.

3) شهيد اسماعيل صادقى، مسؤول ستاد لشكر على بن ابى طالب‏عليه السلام قم، كه در «عمليات بدر»در سال 1363 ش به شهادت رسيد.

4) شهيد جواد دل آذر، فرمانده عمليات لشكر 17 على بن ابى طالب‏عليه السلام. در سال 1364 ش درعمليات والفجر 8 به شهادت رسيد.

5) شهيد جواد عابدى، از فرماندهان لشكر 17 على بن ابى طالب‏عليه السلام، قم در عمليات كربلاى‏پنج، در شلمچه در تاريخ 17 اسفند 1365 به شهادت رسيد.

6) متولد 1333 ش، از مبارزان قبل از انقلاب اسلامى، عضو سپاه پاسداران در قم، مسؤول تامين‏لشكر 17 على بن ابى طالب(ع) كه در سال 1362 در عمليات خيبر در جزيره مجنون به‏شهادت رسيد.

7) پاسدار شهيد، محمود منتظر، عضو سپاه قم بود و به تاريخ 21/11/1361 در عمليات والفجرمقدماتى به شهادت رسيد.

8) از جوانان فعال قم در راه انقلاب و جبهه، كه در 18 بهمن 61 در عمليات والفجر در فكه به‏شهادت رسيد.