تصميم و آغاز بازگشت
بارى؛ بعد از اينكه مقصود معين شد، آن وقت دامن همت به كمر بزند و بگويد:
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
|
|
يا جان رسد به جانان يا جان ز تن درآيد!
|
توبه صحيحى از گذشتهها بكند و توبه را مراتبى هست به حسب مراتب
تائبين، در مصباح الشريعه مىفرمايد:
التوبه حبل الله و مدد عنايته و لابد للعبد من مداومه التوبه
على كل حال و كل فرقه من العباد له توبه؛ فتوبه الأنبياء من اضطراب السر و توبه
الأولياء من تلوث(45) الخطرات و توبه الأصياء
من التنفيس(46) و توبه الخاص من الاشتعال بغير
الله و توبه العام من الذنوب.
توبه و رجوع از گناه و نافرمانى حق، بندى است كه به وسيله آن،
مجرمان و گناهكاران نزديك مىشوند به رحمت الهى و مشمول لطف و عنايت ربانى مىگردند
و لابد و ناچار است آدمى را از مواظبت و مداومت توبه در جميع حالات؛ چرا كه از جمله
مقدمات عفو و غفران الهى آن است كه بنده در هيچ حالى از حالات، خود را از تقصير،
برى ندانسته همواره از هجوم جنود معاصى، خود را به حصن حصين انابت و مأمن استغفار
كشد و آتش خشم و سخط الهى را به قطرات اشك ندامت و اعتذار فرو نشاند... هر صنف از
اصناف انسان را توبهاى است مخصوص به او كه صنف ديگر را آن نحو از توبه مناسب نيست.
اما توبه پيغمبران و امامان (عليهم السلام) از اضطراب نفس كه چون ايشان نهايت تقرب
به جناب احديت دارند اگر به سبب ارتكاب مباحات و لوازم بشريت ايشان را غفلتى و
اضطرابى در نفس به هم رسيده باشد توبه و استغفار ايشان بازگشت از آن خواهد بود و
تعبير به اضطراب خالى از لطف نيست، يعنى از بس كه نفس و نفيس ايشان متوجه جناب بارى
تعالى است و لمحهاى از او غافل نيست گويا تعلق ايشان به جناب او - عز اسمه - از
قبيل تعلق ماهى است به آب و چنانكه جدا ماندن ماهى از آب موجب اضطراب ماهى است،
غافل شدن ايشان نيز از جناب او، به سبب ارتكاب مباحات موجب اضطراب ايشان است.
و توبه اوليا و دوستان خدا به خاطر خطور بعضى از فكرها و ملوث شدن ذهنهاست.
و توبه اصفيا و مؤمنان خالص از تفريح و نشاطهاست يا از نفس زدنهاست و توبه خواص و
اهل علم، از مشغولىهاست به غير خدا.
و توبه عوام، از گناهان است. (47)
و آن توبهاى كه براى عام لازم است همان است كه حضرت ولايت پناه (صلىالله عليه و
آله و سلم) براى آن در معنى استغفارش، شش جزء قرار فرمودهاند:
اول: ندم و پشيمانى؛ و اين ندم، علاج خيلى چيزهاست؛ لاسيما عوض و بدل ندم
عند الموت و بعد الموت است كه به تصور نمىگنجد كه چه ندمى براى غير تائب
در پيش است؛ چون در اين دنيا انسان نمىتواند تصور نمايد كه اين مصيبتها، چه
سعادتها و چه بهجتها و چه نورها و چه سلطنتها را از او مبدل به چه شقاوتها و
زحمتها و ظلمتها و مقهوريتها كرده است تا بتواند درجه ندامت اخرويه را در اين
دنيا تصور نمايد!
دوم: عزم بر ترك عود ابداً؛
سوم: اداى حقوق مخلوقين؛
چهارم: اداى حقوق مفروضه(48) متروكه؛
پنجم: آن گوشتها كه از حرام در بدن روييده با اندوه و غصه و الم رياضات، آب كردن
تا اينكه جلد به استخوان بچسبد بعد از آن، از گوشت جديد برويد؛
ششم: آن مقدار لذتى كه از معصيت برده، عوض آن، الم و زحمت بر خود وارد آوردن.
اما تفصيل اين اجمال اينكه اگر انسان معرفت واقعيه به حقيقت و شناعت و آثار معصيت
پيدا نمايد مثلاً واقعاً در وقت خوردن مال يتيم اعتقاد نمايد كه آتش مىخورد و اين
آتش هم با خوردن خاموش نشود بلكه اگر بماند بعد از مردن قوت پيدا مىكند، عروق و
اعماق را مىسوزاند و هرچه هم كه مىسوزاند عروق و اعماق ديگرى بدلش به جا مىآيد
لابد از اين معرفت، پشيمانى بىاختيار برايش بهقدر اندازه آن شقاوت و زحمت كه بر
خود وارد آورده، حاصل مىشود و لابد حركتى به سوى دفع آن مىكند لاسيما اگر هم قطع
بكند كه در رفع اين بدل، اين آتش كه در توى خود روشن كرده، چه لذتها و كرامتها و
شرافتها براى او حاصل مىشود؛ آن وقت به قدر آن معرفت، شوق به دفع آن آتش پيدا
مىكند و هر عملى شاقى را براى دفع آن متحمل مىشود و به شوق اقدام نمايد.
و اگر بگويى در توبه غير از علاج معصيت، چه لذت و شرافت هست؟ در جواب بگويم: مگر
نمىدانى خداوند مبدل السيئات بأضعافها من الحسنات(49)
است؟! مگر كرامت و بشارت عظماى ان الله يحب التوابين(50)
را در قرآن مجيد نديدهاى؟! يا اينكه تصوير مقام محبت خدا را نكردهاى؟! اهل حق - و
العهده عليهم - چنين مىگويند كه محبت خداوند به بندهاش اين است كه كشف حجب براى
او مىكند و او را از جوار و قرب و لقاى خودش بهرهمند گرداند.
بارى؛ اگر اين مقدمات عرفانى براى تائب موجود شد، البته با شراشر وجودش تماماً
حاضر بر علاج بوده، هر ذره از وجودش با تمام مراتب و جهات تضرع و ابتهال به درگاه
حضرت ذىالجلال - اتوب الى الله - خواهد گفت و همه آن مراتب ديگر بالضروره به اكمل
وجوه درست مىشود؛ مثلاً مواردى كه فى الجمله حقيقت عرفانى شناعت معصيت دست داد،
ببين كه چه حالات براى صاحبانش روى داد؛ مثلاً حكايت نباش(51)
را به ياد آور و ملاحظه كن كه كسى او را ياد داده بود كه چنين بكن؟! يا اينكه فى
الجمله معرفت شخصيه جزئيه به درجه بزرگى جنايت خودش حاصل شد و اين معرفت، او را به
اين هنگامهها و اقدامات وادار نمود. بلى، هيچ ديده شده كه پسر مرده را كسى نوحه
ياد بدهد؟ مراسم نوحهگرى را از پسر مرده ياد مىگيرند. خوب است همين روايت توبه
نباش را از درجه رعيت و بعد از آن، از درجه توبه اوليا و بعد از آن، از درجه توبه
انبيا؛ هر يك حكايتى ذكر شود تا بلكه در سنگ خاره، قطره باران اثر كند.
حكايت توبه كردن جوان كفن دزد
در تفسير صافى در شأن نزول آيه مباركه:
والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا
لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله...(52)
و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به
ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود، طلب آمرزش مىكنند و كيست جز خدا كه گناهان را
ببخشد؟...
از مجالس صدوق (53)
، روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام) كه معاذ بن جبل داخل شد خدمت حضرت رسالت
پناه (صلىالله عليه و آله و سلم)، باكياً(54)
و سلام عرض كرد و جواب شنيد پيامبر فرمودند: چرا گريه مىكنى؟ عرض كرد: يا رسول
الله، دم در، جوانى هست خوش صورت و رنگ خوب، چنان بر جوانى خودش گريه مىكند كه
مثل زن پسر مرده و مىخواهد و به حضور مبارك مشرف بشود؛ فرمودند: بياور آن جوان را؛
معاذ رفت و جوان را حاضر كرد؛ پس جوان سلام عرض كرد، حضرت جواب فرمودند، سپس
فرمودند كه چه چيز تو را سبب گريه شده است؟
عرض كرد: چطور گريه نكنم كه گناههايى را مرتكب شدهام كه اگر خداوند عالم مرا به
بعضى از آنها اخذ نمايد مرا داخل جهنم مىكند و من چنين مىبينم كه به زودى مرا اخذ
خواهد فرمود و ابداً اين گناهان را نخواهد بخشيد!
پس حضرت فرمود: آيا به خدا شريك قرار دادى؟ عرض كرد: پناه مىبرم به خدا از اينكه
به خداى خود شريك قرار بدهم.
حضرت فرمود: آيا نفسى را كشتهاى كه خداوند قتلش را حرام فرموده است؟ عرض كرد: نه.
پس فرمود: خداوند مىبخشد گناهان تو را، اگرچه به بزرگى كوهها باشد!
جوان عرض كرد: گناهان من از كوهها بزرگتر است!
حضرت فرمودند: خداوند مىبخشد اگر چه مثل هفت زمين و درياهاى آن و ريگهاى آن و
اشجار(55) آن و آنچه در آن است از مخلوقات
بوده باشد!
جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از همه اينها بزرگتر است!
پس حضرت فرمود كه مىبخشد خداوند گناهان تو را، اگرچه به قدر آسمانها و ستارگان و
به قدر عرش و كرسى باشد!
جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از اينها هم بزرگتر است!
معاذ راوى حديث مىگويد: حضرت نظرى فرمودند به آن جوان مثل اينكه غضب فرمودند و
سپس فرمودند: ويحك! گناهان تو بزرگ است يا پروردگار تو؟!
پس جوان به روى خود بر زمين افتاد و گفت: سبحان ربى! چيزى بزرگتر از خداى من نيست،
پروردگار بزرگتر است از هر بزرگى يا رسول الله!
پس حضرت فرمودند: پس آيا مىبخشد گناهان عظيم را مگر پروردگار عظيم؟
جوان عرض كرد: لا والله! و ساكت شد.
پس حضرت فرمودند: ويحك يا شاب! آيا خبر نمىدهى مرا
به يكى از گناهانت؟
عرض كرد: بلى خبر مىدهم. من كارم اين بود كه هفت سال نبش قبور مىكردم و مردهها
را درمىآوردم و كفنهاى آنها را برمىگرفتم تا اينكه يك دخترى از بنات انصار مرد،
او را كه بردند و دفن كردند و شب شد، آمدم به سوى قبر او و آن را نبش كردم و
جنازهاش را در آوردم و كفنش را واگرفتم(56) و
برگشتم؛ در اين وقت شيطان مرا وسوسه كرد كه نمىبينى كه چطور است؟! و چطور است؟! تا
برگشتم به سوى او و با آن مرده مقاربت كردم و او را عريان گذاشته برگشتم؛ پس شنيدم
كه ناگهان آن مرده مرا صدا كرد، گفت: واى بر تو اى جوان از
ديان يوم الدين در روزى كه وامىدارد مرا و تو را براى حساب، مرا
اينطور توى مردهها عريان گذاشتى و كفن مرا بردى و مرا اينطور كردى كه روز قيامت
جنب از قبر برخيزم؟! پس واى باد بر جوانى تو از آتش و گمان نمىكنم كه بوى بهشت به
مشام تو برسد!
آنگاه آن جوان گناهكار گفت: چه خوب است براى من يا رسول الله؟!
پس آن حضرت فرمودند كه دور شو از من اى فاسق! من مىترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر
نزديكى تو از آتش!
بعد از آن حضرت همى مىفرمودند و اشاره مىكردند بر او تا اينكه رفت و از نظر حضرت
دور شد و رفت از شهر توشهاى گرفت و آمد به بعضى از كوهها و پلاسى پوشيد و
دستهايش - هر دو - را به گردن خودش بست و مشغول عبادت و مناجات شد، عرض مىكرد:
يا رب! هذا عبدك بهلول و بين يديك مغلول؛ يا رب! أنت الذى
تعرفنى و زل منى ما تعلم. سيدى، يا رب! انى أصبحت من النادمين و أتيت نبيك تائباً
فطردنى و زادنى خوفاً، فأسألك باسمك و جلالك و عظم سلطانك أن لا تخيب رجائى، سيدى!
و لا تبطل دعائى و لا تقنطنى من رحمتك.
پروردگارا! اين بندهات بهلول است كه دست بسته در محضر تو قرار
گرفته؛ پروردگارا! تويى كه مرا مىشناسى و لغزشى از من صورت گرفته كه به آن آگاهى؛
سرورم! پروردگارم! پشيمان شدهام و با حال توبه به خدمت پيامبر شرفياب شدم، ايشان
مرا طرد كرد و بر ترس و دلهره من افزود؛ سپس به اسم تو و جلال و عظمت سلطنت تو، از
درگاهت تقاضا مىكنم كه اميدم را ناكام نفرمايى، اى سرورم! و دعايم را باطل نسازى و
از رحمت خود نااميدم نگردانى.
پس هميشه به اين نحو عرض مىكرد تا چهل روز و شب تمام شد و حالى داشت كه درندهها
و حيوانات وحشى كه او را مىديدند در آنها اثر مىكرد و بر حال او گريه مىكردند!
و بعد از آنكه چهل روز تمام شد، عرض كرد:
اللهم ما فعلت فى حاجتى؟ ان كنت استجبت دعائى و غفرت خطيئتى
فأوح الى نبيك و ان لم تستجب لى دعائى و لم تغفر لى خطيئتى و أردت عقوبتى فعجل بنار
تحرقنى أو عقوبه فى الدنيا تهلكنى و خلصنى من فضيحه يوم القيامه.
خداوندا! با حاجت و درخواست من چه كردى؟ اگر دعايم را مستجاب
فرموده و گناهم را بخشيدهاى، پس به پيامبرت وحى فرما و اگر دعايم را اجابت
نفرمودهاى و مورد بخشش قرار ندادهاى و تصميم بر مجازات من گرفتى، پس هرچه زودتر
آتش بفرست تا مرا بسوزاند يا به كيفرى در دنيا دچارم ساز تا مرا هلاك گرداند و مرا
از رسوايى روز رستاخيز رهايى بخش.
پس خداوند رحيم تعالى به پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم)، اين آيه را فرستاد:
والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ؛ يعنى به ارتكاب گناه اعظم از زنا
و نبش و اخذ اكفان؛ ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ؛
يعنى ترسيدند از خداوند و زود توبه كردند؛ و من يغفر الذنوب الا
الله ؛ خداوند مىفرمايد: آمد به سوى تو، بنده من يا محمد، در حالى كه تائب
بود پس او را از پيش خودت راندى، پس او كجا برود و كه را قصد بكند و از كه سؤال
بكند كه گناه او را ببخشد غير از من؟ و بعد از آن خداوند متعال فرمود:
ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون(57)
؛ يعنى بر گناه خود - كه زنا اخذ اكفان بود - باقى نماندند اينها، جزاى آنها مغفرت
است از پروردگارشان و جناتى است كه تجرى من تحتها الأنهار
؛ در حالى كه هميشگى هستند در آن جنات ؛
و نعم أجر العاملين(58)
و چه نيكو است پاداش اهل عمل!
همين كه آيه مباركه نازل شد، حضرت (صلىالله عليه و آله و سلم) بيرون آمد در حالى
كه آيه مباركه را با لبخند تلاوت مىفرمودند، پس به اصحاب فرمودند: كيست كه مرا
ببرد به نزد آن جوان تائب؟
معاذ عرض كرد: يا رسول الله! شنيدهايم كه او در فلان جا و فلان كوه است. پس حضرت
(صلىالله عليه و آله و سلم) با اصحاب تشريف بردند تا رسيدند به آن كوه، پس بالا
تشريف برده و آن جوان را جستجو مىفرمودند، پس ناگاه ديدند آن جوان را - چه جوانى؟!
- ديدند كه در ميان دو سنگ، سرپا ايستاده، دستهايش به گردن بسته، رويش از شدت
آفتاب سياه شده و مژههاى چشمش از گريه تماماً ريخته! عرض مىكند كه:
سيدى! قد أحسنت خلقى و أحسنت صورتى فليت شعرى ماذا تريد بى،
أفى النار تحرفنى اؤ فى جوارك تسكننى؟
اللهم انك قد أكثرت الاحسان الى فأنعمت على، فليت شعرى، ماذا يكون آخر أمرى، الى
الجنه تزفنى، أم الى النار تسوقنى؟
اللهم ان خطيئتى أعظم من السموات و الأرض و من كرسيك الواسع و عرشك العظيم فليت
شعرى تغفر خطيئتى، أم تفضحنى بها يوم القيامه.
سرورم! تو مرا زيبا آفريدى و چهرهام را نيكو نمودى، كاش
مىدانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا در آتش جهنم مىسوزانى يا در جوار خود جايم
مىدهى؟ خداوندا! تو بسيار به من احسان فرمودهاى و به من نعمت دادهاى، كاش
مىدانستم كه كار و سرنوشتم به كجا خواهد انجاميد؟ آيا به سوى بهشتم خواهى برد يا
به سوى جهنم سرازيرم خواهى كرد؟ خداوندا! گناه من از آسمان و زمين و كرسى گسترده و
عرش بزرگت، وسيعتر است، كاش مىدانستم كه گناهم را عفو مىفرمايى؟ يا روز قيامت به
خاطر آن گناه رسوايم مىكنى؟
و به همين منوال مناجات مىكند و خاك بر سرش مىريزد و درندگان صحرا به اطراف و
مرغها بالاى سر، صف كشيده به حال او گريه مىكنند!
پس وجود مبارك حضرت (صلىالله عليه و آله و سلم) نزديك رفته، دستهاى او را با دست
مبارك خود گشودند و خاك از سر او پاك فرموده و فرمودند: بشارت باد تو را اى بهلول!
تو آزاد كرده خدايى از آتش!
پس به اصحاب فرمود: اين جور تدارك بكنيد گناهان خود را چنانچه تدارك كرد بهلول.(59)
توبه حضرت داود (عليه السلام)
و أما توبه الأنبياء (عليهم السلام) فيكفيك منها ما بلغك من
توبه داود النبى - صلوات الله و سلامه على نبينا و آله و عليه - و قد روى أنه لما
علم بعد نزول الملكين... .
اما توبه انبياء (عليهم السلام)، براى نمونه توبه داود پيغمبر
(عليه السلام) كافى است. روايت شده كه همين كه داود (عليه السلام) بعد از نازل شدن
آن دو ملك...
دانست كه براى تنبيه او نازل شدهاند، چهل روز سجده كرد و سر از سجده برنداشت مگر
براى حاجت و نماز و در اين چهل روز، نه خورد و نه آشاميد و همهاش را گريه مىكرد،
و آنقدر گريه كرد كه از آب چشمش در اطراف سرش گياه روييد! و حضرت داود (عليه
السلام) همهاش خدا را مىخواند با زبانهاى محرقه القلوب(60)
و توبه مىكرد و از جمله حرفها كه در مناجات مىگفت، عرض كرد:
سبحان خالق النور جرح الجبين و فنيت الدموع و تناثرا الدود من
ركبتى و خطيئتى ألزم بى من جلدى.
منزه و پاكى اى خدايى كه نور را آفريدى، خداوندا! پيشانى از
طول سجده زخم شد و اشك ديدگان تمام گشت و سر زانوهايم كرم گذاشت و با اين حال،
خطايم گريبانم را گرفته كه سختتر از پوستى است كه به بدنم چسبيده باشد.
پس ندا آمد: يا داود! آيا گرسنهاى طعامت بدهم؟ آيا تشنهاى آبت بدهم؟ آيا مظلوم
شدهاى كمكت نمايم؟ و از گناهش اسم برده نشد!
حضرت داود (عليه السلام) صيحهاى كشيد و عرض كرد: گناهى را عرض مىكنم كه مرتكب
شدم. پس ندا آمد: سرت را از سجده بردار كه بخشيدم تو را؛ معذلك، سر برنداشت تا حضرت
جبرئيل (عليه السلام) آمده سرش را برداشت و در بعضى روايات هست كه بعد از قبولى
توبهاش هم به گناه خود نوحه مىكرد به درجهاى كه از سوز ندبه و نوحهاش مستمعين
كثير هلاك مىشدند و خودش غش مىكرد و مىافتاد!(61)
زمينهسازى براى توبه
و بالجمله؛ يلزم أن يكون الندم و التضرع و الابتهال و البكاء
فى التوبه كماً و كيفاً مناسباً لعظمه الذنب و كثرته و الأولى أن يدعوا الله عند
استغفاره بأسمائه و صفاته التى تناسب مقام التوبه بل يناسب ذنبه الذى منه التوبه ان
كانت من الذنب المخصوص و ان يكون من الحال و الهيئه و اللباس و الحركات على ما هو
أجلب للرحمه و العطوفه من اظهار الملق و الاستكانه و المخافه و يدخل من الأبواب
التى يليق بحاله أن يدخل منها.
به هر حال، لازم است كه پشيمانى و تضرع و ناله و گريه از نظر
كمى و كيفى با بزرگى و زيادى گناهش تناسب داشته باشد و بهتر آن است كه هنگام
استغفارش، خدا را با نامها و صفات مناسب مورد توبه بخواند بلكه اگر توبهاش از
گناه ويژهاى است خدا را با اسماء و صفات مخصوص كه با آن گناه مناسب باشد بخواند و
بايد حال و شكل و لباس و حركات اعضا طورى باشد كه هرچه بيشتر و بهتر رحمت و عطوفت
الهى را به خودش متوجه سازد و جلب نمايد؛ از جمله آنهاست: چاپلوسى و اظهار بيچارگى
و ترس از عذاب الهى. (خلاصه اينكه) از درهايى كه لايق و مناسب حال اوست وارد شود (و
با خدا مناجات نمايد).
پس هر طور است كه از يك درى از درهاى رحمت الهى كه مناسب حالش است داخل بشود، اگر
از هيچيك از درها نتواند داخل بشود لامحاله از در عدم يأس - كه در ابليس است - داخل
بشود و عرض بكند:
يا من أجاب لأبغض خلقه ابليس حيث استنظره لا تحرمنى من اجابتك.
اى كسى كه مبغوضترين خلقش - كه ابليس است - هنگامى كه از او
مهلت خواست (خواسته او برآورده شد و تا روز قيامت به او مهلت دادى) اينك مرا از
اجابت خود محروم مفرما!
و بالجمله؛ اين را بداند كه در توبه - مادامى كه مرگ را معاينه نبيند - باز است
اگرچه گناهش در وصف نيايد.
و اين را هم بداند كه يأس از رحمت الهى، بدترين گناهان است و از آن، بالاتر گناهى
را سراغ نداريم؛ جسارت مىكنم و عرض مىكنم: به يك جهت، يأس از رحمت الهى، از كشتن
انبياء (عليهم السلام) بدتر است!
خلاصه؛ اين هم از اهميات است كه بايد سالك بداند كه شيطان همه همتش اين است كه
انسان را در هر حال كه هست از راه خدا منع نمايد و اگر از راههاى معمولى هواى نفس
نتوانست برگرداند آن وقت از طرق مموهه(62) شرع
و عقل مىآيد و اگر از اينها هم نتوانست غلبه نمايد، مىگويد: امر تو گذشته است، تو
نمىتوانى توبه حقيقى بكنى، توبه حقيقى شرايط دارد، تو
كجا عمل به شرايط توبه حقيقى كجا؟! و اگر به شرايطش عمل نكنى، توبه نكردن بهتر از
توبه دروغى است؛ علاوه بر اين، مىگويد كه تو آنقدر گناه كردهاى كه از قابليت و
سعادت قبولى توبه و توفيق توبه افتادهاى!
و اگر سالك اين حرفهاى او را قبول بكند، مادامى كه قبول كرده است مغلوب شده، آن
شيطان ملعون مقصودش را به دست آورده؛ و اگر اين حرفهاى او را جواب داد و رد كرد و
گفت: كه اولاً: رحمت الهى را كه مىتواند تخيل بكند، رحمت او، رحمتى است كه تو را
مأيوس نكرد و دعايت را مستجاب نمود؛ ثانياً: من اگر توبه حقيقى كامل نتوانم بكنم آن
مقدارى كه توانستم بكنم، مىكنم؛ لعل(63)
خداوند مهربان به جهت همين مقدار توبه كه كردم، توفيق بالاتر آن را بدهد، يك مقدار
كاملتر توبه بكنم، و آن را كه كردم، باز توفيق بالاتر را مىدهد تا مرا به
توبه كامل مىرساند؛ چنانكه عاده الله به همين جارى شده است و اگر قول تو
را قبول بكنم كه هلاك قطعى است و ابداً نجات نيست و همين مأيوسى، خودش از گناهان
كبيره موبقه است كه لعل سبب بشود به تعجيل عذاب و سبب زيادتى عذاب و خسران دنيا و
آخرت بشود.
توبه قاتل هفتاد پيامبر!
بارى؛ العياذ بالله اگر هفتاد پيغمبر را هم كشته باشد(64)
نبايد مأيوس بشود و ترك توبه نمايد كه يأس و ترك توبه هلاك قطعى و سبب زيادتى عقوبت
است؛ وليكن در توبه، احتمال نجات كلى و در همين عقاب يأس و ترك توبه(65)
، خلاص قطعى موجود است.
وانگهى، جواب ديگر محكم شافى براى اين وسوسه خبيث اين است كه تو، به من مىگويى كه
تو، توبه صحيح نمىتوانى به جا بياورى!
بلى، مرا اگر عنايت الله دستگيرى ننمايد، توبه صحيح كه سهل است توبه ناقص هم
نمىتوانم؛ وليكن عنايت او - جل جلاله - اگر برسد به هر درجه و مقام عالى كه به
خيال نگنجد ممكن است كه برسم، اگر بگويد از كجا كه عنايت او به تو خواهد رسيد؟ بگو:
از كجا معلوم كه نخواهد رسيد! اگر بگويد عنايت او هم اهليت مىخواهد، بگو: اهليت را
بزرگان از كجا آوردهاند؟ نه اين است كه او داده، من هم از او مىگيرم؛ اگر بگويد:
آخر تو چه قابليت كرم او دارى در قبال چه عملت اين تمنا را مىكنى؟ نمىبينى اين
قابليت را به هر كس نمىدهند؟!
جوابش بگو: به گدايى مىخواهم، گدا مجانى طلب است!
اگر بگويد: به گدايان هم همه چيز را نمىدهند، بگو: لعل جد در گدايى ندارد؟ و اگر
بگويد: تو نافرمانى كردهاى، حكم سلطنت خداوند جليل رد تو است؛ بگو: در حكم سلطنت و
قهاريت واجب نيست كه هر نافرمانى را غضب نمايد و ردش كند؛ اگر بگويد كه قهاريت خدا
پس كجا ظاهر خواهد شد؟ بگو: به امثال تو كه معانده با خداوند جليل نموده و بر ضد
دعوت او، بندگانش را از درگاه او منع و مأيوس نمايد؛ و اگر بگويد كه استحقاق عقاب
تو كه قطعى است و وعده عذاب معاصى قطعى است؛ اما اجابت و عطاى گدايى تو، محتمل است؛
بگو: تو اشتباه دارى و غفلت از وعده اجابت و قبول او دارى، بلكه اگر سلطان خلاف
وعيد خود را نمايد قبيح نيست، ولى خلاف وعده را كسى بر خداوند احتمال نمىدهد؛ و
اگر بگويد: آخر روى تو از گناه، سياه و حال تو تباه است به چه روى به آستان قدس او
مىروى؟ بگو: اگر روى من سياه است به وسيله انوار وجوه مشرقات اوليا او مىروم! اگر
بگويد: تو قابليت توسل به آنها را هم ندارى؛ بگو: به ايشان هم به توسط دوستان
ايشان، توسل مىنمايم!
خلاصه؛ الحذر، الحذر! كه گول او را بخورى و از رحمت واسعه خداوند مأيوس بشوى؛
همچنين در جواب او بگو: اگر هزار مرتبه از اين در برانندم، باز برنمىگردم! و حال
آنكه اين در، درى است كه تا به حال شنيده نشده كه كسى به اميد رحمت ونوال آن در، به
روش اهل مسألت و ضراعت و گدايى آنجا برود و مأيوس شود!(66)
چنانكه فرعون كذايى يك شب گدايى نمود، مأيوس نگرديد؛ توى شيطان خبيث را اجابت
نمود. خلاصه؛ برانىام گر از اين در، بيايم از در ديگر!
رحمت بيكران الهى
از حديث نبوى (صلىالله عليه و آله و سلم) نقل شده است: اگر كسى هفتاد پيغمبر را
كشته باشد و توبه كند، توبه او قبول است!(67)
توبه وحشى - قاتل حضرت حمزه سيدالشهداء (عليه السلام) - را با اينكه آن همه به قلب
مبارك حضرت - قلب الله الواعيه (صلىالله عليه و آله و سلم) - وارد آورد، قبول
كردند!(68)
آيا نشنيدهاى به موسى كليم خود چه فرمود؟ فرمود: از همه كس مىگذرم الا قاتل حسين
(عليه السلام).(69)
خلاصه؛ اگر توبه صحيح، سهل است؛ توبه ناقص هم نباشد؛ يك ذرهاى از خير، يك كلمه
خير، يك تسبيح و يك حمد و يك تهليل هم، البته فعلش مفيد و تركش ضرر است. هر خاطرى
كه انسان را دلالت نمايد بر ترك اين خير جزئى، قطعاً از شيطان است و قطعاً شيطان
خير انسان را نمىگويد. گاه است اين يك كلمه خير سبب بشود به نجات كلى انسان، به
اين ميزان كه در اين خير جزئى قطعاً اثرى و نورى هست؛
گاه همين نور سبب مىشود در يكى موردى، به توفيق خير ديگر و آن هم نورى دارد و آن
هم به توفيق ديگر منجر مىشود - هلم جراً -(70)
انسان را به عالم نور مىرساند. اين قاعده كلى - ابداً - جاى انكار نيست و غالباً
مؤمنين به تدريج به مقام عالى توبه نائل شدهاند. اين است كه توبه هم مثل ساير
مقامات دين، مراتب دارد.
بارى؛ بنده طالب و سالك راه خدا را، در اول قدم، توبه لازم است. خوب است در مقام
اقدام به توبه، عملى كه سيد بزرگوار در اقبال ، در
اعمال ماه ذىقعده روايت كرده به جا بياورد. تفضيل آن، اين است كه حضرت ختمى مرتبت
(صلىالله عليه و آله و سلم) روز يكشنبه دوم ذىقعده، بيرون تشريف آورده فرمودند:
ايها الناس! كه از شما اراده توبه دارد؟ عرض كرديم كه همه ما مىخواهيم
توبه نماييم. فرمودند: غسل بكنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز و در هر ركعت يك
مرتبه سوره حمد و سه مرتبه سوره توحيد و يك مرتبه معوذتين(71)
بخوانيد و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار و ختم به لا حول و
لا قوه الا بالله العلى العظيم - و در بعضى از نسخ اقبال الأعمال آن هم
هفت مرتبه - بعد از آن بگوييد:
يا عزيز، يا غفار اغفر لى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و
المؤمنات فانه لا يغفر الذنوب الا انت.
و فرمود: نيست هيچ بندهاى از امت من كه اين عمل را بكند الا اينكه منادى از آسمان
ندا كند: اى بنده خدا! عملت را از سر بگير كه توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزيده؛
و ملك ديگر صدا كند از زير عرش: اى بنده! مبارك باد بر تو و بر اهل تو و ذريه تو؛ و
ديگرى صدا كند: خصمان تو از تو راضى خواهند شد در روز قيامت؛ و ديگرى صدا مىكند كه
اى بنده! با ايمان مىميرى و دين از تو مسلوب نخواهد شد و قبر تو گشاده و منور
خواهد شد؛ و ديگرى صدا مىكند كه اى بنده! پدر و مادر تو از خود خشنود خواهند شد
اگرچه بر تو غضبناك بوده باشند و پدر و مادر و ذريه تو بخشيده خواهند شد و خودت در
دنيا و آخرت در وسعت روزى خواهى بود؛ و حضرت جبرئيل (عليه السلام) ندا مىكند: من
وقت مرگت با ملك الموت مىآيم و مهربانى مىكنم به تو و صدمه نمىزند به تو اثر مرگ
و خارج مىشود روح تو از بدنت به آسانى.
ما عرض كرديم: يا رسول الله (صلىالله عليه و آله و سلم)، اگر كسى اين عمل را در
غير ذىعقده به جا آورد، چطور مىشود؟ فرمودند: همانطور است كه وصف كردم و
فرمودند: اين كلمات را جبرئيل در معراج به من ياد داد.
(72)
تهيه جدول مراقبه
و خوب است مريد توبه، دو سه روز قبل از اين عمل، يك دفترى قرار بدهد و در عرض اين
روزها ايام گذشتهاش را فكر بكند از حال صغر تا اين روزش، هر ضمانى و حقى كه از
غير، بر ذمهاش وارد آمده در آن دفتر بنويسد؛ چون ضمان ماليه براى صغير هم هست و
بعد از آن در زمان كبيريش، هر حقى از حقوق الله و عبادات هم كه تضييع كرده، همه
آنها را ثبت نمايد بلكه خوب است براى مداقه، براى هر عضوى از اعضايش جدولى بكشد،
تمام حقوق واجبه آن عضو را كه متصور است جداولى در زير آن جدول قرار بدهد، در هر
يكى فكر مفصلى بكند كه از آن راه تقصيرى در اداى واجبى و يا ارتكاب حرامى و يا
اثبات حقى بر ذمهاش نكرده است، آنها كه به يادش چيزى نيايد، آن جدول را خالى
بگذارد، آنها كه چيزى واقع ساخته، ثبت نمايد؛ مثلاً چشم را جدولى بكشد و براى معاصى
كه براى چشم هست هريك جدولى قرار بدهد؛ مثلاً نگاه كردن به زن اجنبيه و نگاه كردن
به جوان خوشگل و نگاه كردن به عورت مؤمن و نگاه كردن به خانه مردم و نگاه كردن به
مكتوب غير كه راضى نيست و نگاه كردن براى اخافه مؤمن(73)
و نگاه كردن به غضب به روى پدر و مادر و يا به روى ارحام و يا به روى علما و يا به
روى مطلق مؤمن بىرجحان شرعى و يا نگاه كردن به طريق استهزاء و يا به طريق تعيير(74)
و يا به طريق اهانت و يا تكبر و يا نگاه كردنى كه به آن اراده نشان دادن عيب مؤمن
را بكند و يا كشف چيز مستور مؤمن را بكند به ظالم - كه مىخواهد مال او را ببرد، يا
خود او را بگيرد - مثلاً گاه است كه يك نگاه كردن، علت تامه قتل نفس و يا قتل نفوس
و يا غصب اموالى بشود و ضمان بياورد.
الله: يعلم خائنه الأعين و ما تخفى الصدور(75)
او چشمهايى را كه به خيانت مىگردد و آن چه را سينهها پنهان
مىدارند، مىداند.
را در نظر داشته باشد؛ هكذا حقوق نگاه نكردن و چشم پوشيدن را؛ و هكذا حقوق اعضاى
ديگر را، لاسيما لسان كه حقوقش حد و حصر ندارد.
خلاصه؛ حقوق ماليه و استحلاليه(76) اينها را
تدارك نموده؛ عمليه(77) را، به جا آورده؛
استغفاريه(78) را، استغفار نمايد. و آنچه
تداركش از قدرتش خارج است براى صاحبان حقوق، خيرات و مبرات و اعمال خيريه به مقدار
حقش به عمل بياورد و كفارهاى را انجام دهد و قصاصى را - خود را - به مقام قود(79)
بياورد. و آنچه از اين قبيل شبهه باشد و از عهدهاش بيرون آمدن مشكل باشد، آن را با
دستگردان صحيح، درست نمايد و بعد از آن، عمل شريف مروى از اقبال
را به جا بياورد(80) و دعاى توبه
صحيفه سجاديه را بخواند(81) و آنچه
از معاصى كبيره كه به خاطرش بيايد ذكر بكند و ضم نمايد به ذكر آنها، ذكر نعم خاصه
حضرت او - جلت الائه - و قدرتش را بر اخذ و وقوع همه اين بىحيايى در محضرش، در
حالى كه از هزاران جهات متولى انعام اوست، ذكر كرده و خاك و خاكستر به سرش بريزد و
خودش را به خاك بغلطاند بلكه دست راستش را بر گردن ببندد و دست چپش را به سينه
چسبانده به كيفيت دست بستن اهل عذاب تشبيه نمايد؛ كه دست راست آنها را بر گردن
مىبندند و دست چپ را از سينهشان گذرانده از قفا بيرون مىآورند و كتابش را به دست
چپش مىدهند و لعل از اين طريق هم درست مىشود معناى:
و أما من أوتى كتابه وراء ظهره(82)
و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود.
گاهى خوف عذاب و ذكر بزرگى و شدت آتش جهنم را بنمايد و گاهى ازحيات(83)
و عقاربش(84) ، عرض بكند و گاهى از سلاسل و
اغلالش(85) ، عرض نمايد. در خبر است در تفسير:
ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه(86)
پس او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است، ببنديد.
كه طول آن ذراع، چندين فرسخ از فرسخهاى دنيا است و آن را هم از سرش داخل و از
دبرش خارج مىنمايد و گاهى از شدت و عظمت و هيئت ملائكه غلاظ و شداد، ياد نمايد و
از طعام و شراب و زقوم و ضريع و غسلين(87) ،
ذكر كند:
يصب من فوق رءوسهم الحميم * يصهر به ما فى بطونهم و الجلود(88)
مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مىشود، آن چنانكه هم
درونشان با آن آب مىشود و هم پوستهايشان!
سوز و گداز مؤلف
يا أرحم الراحمين، ارحمنى اذا خرج من الزبانيه نداء: أين جواد
بن الشفيع، المسوف نفسه فى الدنيا بطول الأمل المضيع عمره فى سوء العمل؟! فيبادرون
بمقامع من حديد و يستقبلونى بعظائم التهديد و يسوقوننى الى العذاب الشديد و
ينكسوننى فى قعر الجحيم و يقولون: (ذق انك انت العزيز الكريم)(89)
ويسكنوننى(90) داراً يخلد فيها الأسير ويوقد
فيها السعير، شرابى فيها الحميم و مستقرى الجحيم!
الزبانيه تقمعنى و الحاويه تجمعنى، أمنيتى فيها الهلاك و مالى منها فكاك؛ قد شدت
الأقدام بالنواصى و اسودت الوجوه من ظلمه المعاصى، ننادى من أطرافها و نصيح من
حواليها و أكنافها: يا مالك قد حق علينا الوعيد، يا مالك قد أثقلنا الحديد، يا مالك
قد نضجت منا الجلود، يا مالك أخرجنا منها فانا لا نعود!
فنجاب: هيهات لات حين أمان و خروج لكم من دار الهوان، ف (اخسئوا فيها و لاتكلمون)(91)
ولو أخرجتم منها لكنتم الى ما نهيتم عنه تعودون؛ فعند ذلك يحصل القنوط البت و يجىء
الأسف العظيم و الندم الأليم؛ فنكب على وجوهنا فى النار، النار من فوقنا و النار من
تحتنا و النار من أيماننا و النار عن شمائلنا؛ فنكون غرقى فى النار، طعامنا النار،
شرابنا النار، فراشنا النار، لباسنا النار، مهادنا النار؛ فنبقى فى مقطعات النيران
و سرابيل القطران و ضرب المقاطع و ثقل السلاسل، نتجلجل فى مضايقها و نتحطم فى
دركاتها تغلى بنا النار كغلى القدور و نهتف بالويل و الثبور و لنا مقامع من حديد
تهشم بها جباهنا و يتفجر الصديد من افواهنا و يتطقع من العطش أكبادنا و تسيل على
الخدود أحداقنا و تسقط من الوجنات لحومها و يتمعط من الأطراو شعورها و جلودها و
كلما نضجت جلودنا بدلونا جلوداً غيرها قد عريت العظام من اللحوم و ما بقى من الدسوم
رسوم؛ فبقيت الأرواح منوطه بالعروق و معذلك نتمنى الموت و نقول: (يا مالك ليقض
علينا ربك قال انكم ماكثون)(92)
اى خداى ارحم الراحمين، به من رحم كن هنگامى كه از ميان
شعلههاى سوزناك جهنم فريادى برخيزد كه: جواد بن شفيع(93)
كجاست؟! همان كسى كه با آرزوهاى طولانى خود و امروز و فردا نمودن وقت گذرانى كرد و
با پرداختن به كارهاى زشت عمرش را ضايع نمود؛ پس از اين نداى هولناكمأموران ويژه
جهنم با عمودهاى آهنين با سرعت تمام به سراغ من مىآيند و مرا كشان كشان به سوى
عذاب سخت و شديد مىبرند و به قعر جهنم سرنگونم مىكنند در حالى كه مىگويند:
بچش كه (تو به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى! و در جايى مرا مسكن
مىدهند كه به اسارت گرفته شده، براى هميشه، در آنجا اسير است و آتش آن شعلهور و
نوشابه من بسيار داغ و اقامتگاهم جهنم است كه با شعلههاى برفروخته مرا از جا
بركند در حالى كه قعر دوزخ مرا به كام خود مىكشد، در چنين وضعيتى نهايت آرزوى من
اين است كه هلاك شوم و بميرم ولى در آنجا از مرگ خبرى نيست و امكان جدايى از آن
وجود ندارد. پاها به پيشانى بسته شده و چهره از ظلمت گناهان، سياه گشته؛ در چنين
حالتى از هر طرف فرياد مىكشيم و از هر سو، صيحه مىزنيم كه: اى مالك! وعدههاى
عذاب در مورد ما محقق شد؛ اى مالك! سنگينى زنجيرهاى آهنين ما را ناتوان ساخت؛ اى
مالك! پوستهاى تن ما بريان گرديد؛ اى مالك! ما را از جهنم سوزان و طاقت فرسا بيرون
بياور كه ما هرگز به كارهاى زشت و گناهان باز نخواهيم گشت.
جواب مىشنويم: هرگز! اينك وقت امان خواهى نيست و امكان خروج از آتش سوزان براى
شما وجود ندارد. دور شويد و با من سخن مگوييد كه اگر
به فرض محال شما از اين آتش دوزخ خارج شويد و نجات پيدا كنيد باز هم به آن گناهانى
كه از آن نهى شدهايد، باز خواهيد گشت!
در اين هنگام است كه كاملاً نااميد مىشويم و مىفهميم كه هيچ راه نجاتى برايمان
وجود ندارد پس تأسف بزرگ و ندامت دردناك تمام وجود ما را در بر مىگيرد، پس به
صورتهايمان در آتش فرو مىافتيم: بالاى سر ما آتش، زير پاى ما آتش، سمت راست ما
آتش، طرف چپ ما آتش، پس به طور كلى غرق در آتش خواهيم بود حتى غذاى ما آتش، نوشابه
ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش، استراحتگاه ما آتش خواهد بود!!!
ما در ميان پارههاى سوزناك جهنم با لباسهايى از قطران(94)
در زير ضربات گرزها و سنگينى زنجيرها باقى ماندهايم و در تنگناهاى جهنم همچنان فرو
مىرويم و در دركات آن خرد مىشويم كه در آن دركات به جوش آمدهايم مانند به جوش
آمدن غذا در ميان ديگها!
و در اين هنگام فرياد واويلاى ما بلند مىشود و عمودهاى آهنين بر سر و صورت ما
فرود آمده پيشانىها در اثر آن ضربات شكافته مىشود و آب بدبوى متعفن از دهانهاى
ما جارى مىشود و از سوز عطش جگرهاى ما پاره پاره مىگردد و حدقههاى چشمانمان از
كاسهشان در آمده و مثل اشك به صورتمان فرو مىريزد و از اعضايمان گوشت جدا شده و
ساقط مىشود و از طرف آن پوستها و موىهاى كنده مىشود و هرگاه پوستهايمان بريان
شد و از هم گسسته گشت، آنگاه عوض آنها پوستهاى تازه قرار مىدهند، در اين هنگام
استخوانها در اثر شدت آتش از گوشتهاى بدن كاملاً عريان مىشود و هيچ چيز از آنها
در استخوانها باقى نمىماند جز جانها كه به رگها وابستهاند و با پاره شدن اين
رگها، مرگ قطعى مىشود ولى مرگ به سراغمان نمىآيد لذا از درگاه احديتدرخواست مرگ
مىكنيم و آرزويمان اين مىشود كه هرچه زودتر بميريم و در اين حال مىگوييم:
اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا از اين عذاب دردناك طاقت فرسا
آسوده شويم)! مىگويد: شما در اينجا ماندنى هستيد! .
خلاصه؛ به تمام آنچه قادر است از مراتب فراغت و مسكنت و عجز و انكسار - قولاً،
فعلاً، هيئة، لباساً - همه را جمع كند؛ چرا كه همه آنها تأثيرى در قلب انسان
مىنمايد و آن تأثر قلبى سبب جوش آمدن درياى رحمت الهى - جلت آلائه - مىشود. اگر
تصديق اين را بخواهى ملاحظه بكن اعمال بزرگان را كه در مقام مناجات و استغفار،
خودشان را به چه حالهايى مىانداختند، تبصبص(95)
مىنمودند، ريششان را مىگرفتند، هكذا ملاحظه حال توبه قوم حضرت يونس - على نبينا
و آله و عليه الصلاه و السلام - را بكن كه آن حكيم تربيت شده خانواده نبوت جناب
روبيل چه حال براى آنها ياد داد كه خودشان را به آن انداختند و بلاى نازل را
برگرداندند و حال آنكه ديده نشد بود بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد ولى روبيل
(عليه السلام) به آنها ياد داد كه بچهها را از مادران جدا ساختند و برهها را از
ميشها جدا كرده، عجلها(96) را از ماده گاوها
گرفتند، مادرها را بالاى كوه بردند و بچههاشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس
پوشيدند روى خاك افتاده، خاك بر سر ريختند.
اما حيوانات، مادرها به جهت سخالشان(97) و به
جهت علف، صدا مىكردند؛ بچههاى حيوانات گرسنه به جهت شير
صدا مىكردند، اطفال خودشان به جهت شير و به جهت جدايى از مادرها، گريه مىكردند؛
خودشان(98) از ترس عذاب و شدت هولى كه از
اصفرار شمس(99) و هبوب(100)
بادهاى عذاب و سياهى رنگشان، مىديدند نالههاى جانسوز ربنا
ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين(101)
پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما
رحم نكنى، قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.
و نداى يا ارحم الراحمينا به اوج فلك رسانيده، خلاصه
محشرى به پا كردند تا آنكه دعوت و نفرين پيغمبرشان را بعد از نزول عذاب،
برگرداندند! درياى رحمت ارحم الراحمين به جوش آمده، حضرت اسرافيل (عليه السلام) را
امر رسيد كه قوم يونس را بخشيدم، ايشان را درياب، بلا را از ايشان رد كن و به
كوهها بزن!
بارى؛ اى برادر! عاده الله، بين بندگانش يك منوال است.
من و تو هنوز وقت داريم بلا ظاهراً نازل نشده، مىتوانيم كه از درياى رحمت ارحم
الراحمين حظى ببريم و اين آتشهاى افروخته را خاموش نماييم.
پىنوشتها:
45)تكوين (نسخه بدل).
46)التنفس (نسخه بدل). علامه مجلسى گويد:التنفس اى بغير ذكر الله؛ و فى بعض النسخ
على بناء التفعيل من تنفيس الهم اى تفريحهاى من الفرح و النشاط؛ و الظاهر أنه
مصحف. و تكوين الخطرات اخطار الأمور للتفرقه بالبال و عدم اطمئنان القلب بذكرالله.
محدث ارموى گويد: نسبت تصحيف در معنى تنفيس نيز جارى است؛ زيرا تفريح هم - به جيم
است - از فرج كه به معنى گشايش است، نه به حاء حطى از فرحو نشاط چنانكه واضح است و
حاجت به استشهاد به كتب لغت و ادعيه و احاديث و اشعار عرب ندارد. فتفطن. شرح فارسى
مصباح الشريعه به كوشش علامه ارموى، ص 433.
47)ترجمه و شرح مصباح الشريعه، عبدالرزاق گيلانى، ص 434، با مختصر تصرف.
48)فرائض (نسخه بدل).
49)بدىها را به چندين برابر از نيكى تبديل كننده است.
50)سوره بقره (2)، آيه 222.
51)حكايت قبر كن
52)سوره آل عمران (3)، آيه 135.
53)أمالى شيخ صدوق، ص 96، مجلس 11، حديث 76.
54)گريان.
55)درختان.
56)از او گرفتم. (نسخه بدل).
57)سوره آل عمران (3)، آيه 135.
58)سوره آل عمران (3)، آيه 136.
59)تفسير الصافى فيض كاشانى، 1/382 - 385، چاپ اعلمى، بيروت.
60)سوزاننده دلها.
61)بحار الانوار، 14/28.
62)تحريف شفه، پنهان شده.
63)لعل: شايد.
64) -عن جابر انه قال: جائت امرأه النبى (صلىالله عليه و آله و سلم) يا نبى الله،
ان امرأه قتلت ولدها بيدها، هل لها من توبه؟ فقال لها: والذى نفس محمد بيده لو انها
قتلت سبعين نبياً ثم تابت و ندمت و يعرف الله من قبلها انها لاترجع الى المعصيه
ابداً لقبل الله توبتها و عفى عنها فان باب التوبه مفتوح مابين المشرق و المغرب و
ان التادب من الذنب كمن لاذنب له مستدرك الوسائل 12/131
65)و نسبت به همين عقاب يأس و ترك توبه (نسخه بدل).
66)عارف شهيد مولا عبدالصمد همدانى مىنويسد: در شرح صحيفه سجاديه از ابوسعيد خدرى
روايت است كه پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: يكى از پيشينيان نود و نه
كس بىگناه را كشته بود، سپس از عالمترين مردم روى زمين جويا شد، او را به راهبى
رهنمايى كردند، نزد او رفت و گفت: من 99 كس را كشتهام، آيا مرا توبهاى هست؟ گفت:
نه! او را نيز كشت و صد نفر كامل شد. سپس از عالمترين مردم روى زمين جويا شد، او
را به مرد عالمى ره نمودند، به او گفت: من صد كس را كشتهام، آيا مر توبهاى هست؟
گفت: آرى! چه كسى است كه ميان تو و توبه فاصله شود؟ به فلان سرزمين برو كه در آنجا
مردمى هستند كه به عبادت خدا مشغولند، تو نيز با آنان به عبادت مشغول شو و به
سرزمين خود بازنگرد كه آنجا سرزمين بدى است. وى روانه شد، چون به نيمه راه رسيد ملك
الموت آمد و او را قبض روح نمود. فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب در مورد وى به مخاصمه
افتادند؛ فرشتگان رحمت گفتند: او به سوى ما آمده بود؟ و فرشتگان عذاب گفتند: او
هرگز عمل خوبى انجام نداد. فرشتهاى در صورت انسانى در آنجا حاضر شد. او را ميان
خود، داور ساختند، وى گفت: فاصله دو مكان را اندازه بگيرند، به هر كدام نزديكتر از
آن اوست. اندازه گرفتند ديدند به سرزمينى كه قصد داشت به آنجا رود نزديكتر است، پس
فرشتگان رحمت او را دريافت داشتند و در روايتى است: يك وجب به آن سرزمين صالحه
نزديكتر بود، بنابراين از اهل آنجا محسوب شد.
و در روايت ديگرى است: پس خداى بزرگ به يك طرف زمين وحى كرد: دور شود، و به سوى
ديگر وحى كرد: نزديك شو، و گفت: ميان اين دو اندازهگيرى كنيد؛ پس او را يك وجب به
آن سرزمين نزديكتر ديدند، پس آمرزيده شد. بحر المعارف، 2/51، انتشارات حكمت.
67)مستدرك الوسائل، 12/131.
68)در حديث آمده:حمزه و قاتله فى الجنه. مجمع البحرين، 3/1916، ذيل كلمه وحش.
69)بحار الانوار، 13/345.
70) -هلم جراً: همينطور ادامه پيدا مىكند و يكى پس از ديگرى مىرسد.
71)معوذتين: سوره فلق و سوره ناس.
72)اقبال الأعمال، ابن طاوس، ص 614.
73)ترساندن مؤمن.
74)عيبجويى و طعنه زدن.
75)سوره مؤمن (40)، آيه 19.
76)استحلاليه يعنى آن چه لازم است به صاحبانش برگردانده شود يا صرف حلاليت طلبيدن
است، صورت گيرد.
77)حقوق عمليه از قبيل نماز و روزه قضاء.
78)استغفاريه آنچه كه فقط با استغفار كردن جبران مىشود.
79)قصاص.
80)اقبال الأعمال، ص 147 و 197.
81)دعاى سى و يكم.
82)سوره انشقاق (84)، آيه 10.
83)مارها
84)عقربها.
85)زنجيرها و دستبندها.
86)سوره الحاقه (69)، آيه 32.
87)زقوم: غذاى دوزخيان؛ ضريع: بوته خار تر؛ غسلين: خونابه و چرك و خونى است كه از
دوزخيان جارى است.
88)سوره حج (22)، آيه 19 - 20.
89)سوره دخان (44)، آيه 49.
90)فاسكنونى (نسخه بدل).
91)سوره مؤمنون (23)، آيه 108.
92)سوره زخرف (43)، آيه 77.
93)نام خود مؤلف است.
94)قطران: ماده چسبنده بسيار بدبوى قابل اشتعال است.
95)حالتى است كه سگ در پيش پاى صاحبش، پوزه بر خاك مىمالد و دم خود را حركت
مىدهد.
96)گوسالهها.
97)سخال: بره و بزغالهها.
98)خودهايشان (نسخه بدل).
99)زرد شدن خورشيد.
100)وزيدن.
101)سوره اعراف (7)، آيه 23.