وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ
در بخشهاى گذشته دانستيد كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند محبّت به خدا و آنچه
وابسته به حضرت اوست ، فرع معرفت انسان نسبت به خداست و هرچه معرفت و آگاهى آدمى به
وجود مقدّس او بيشتر باشد ، عشق به او بيشتر خواهد بود .
در كلام امام (عليه السلام) همان كه براى خوف و رجا دليلى ذكر شده است و فرمودند :
دليل خوف ، فرار از شياطين جنى و انسى و گناهان و دليل اميد ، طلب اتّصال با اوليا
و عاشقان خدا ، و طلب كليّه برنامه هايى است كه خدا براى انسان مى پسندد ; همان طور
محبّت و عشق نيز دليل مى خواهد و به ادّعا ثابت نمى گردد ، و هركسى نمى تواند بگويد
من محبّ اويم . دليل محبّت در كلام امام (عليه السلام) انتخاب محبوب است بر ماسواى
او و مقدم داشتن او بر هر چيزى . او را خواستن و هر چيزى را براى او و به خاطر او
خواستن است ، وگرنه اگر كسى بگويد خدا محبوب من است ، ولى غير او را بر او مقدّم
بدارد جز پندار و خيالى در سر نداشته و ندارد .
چنانچه قرآن مجيد در سوره ى توبه آيه ى 24 به اين معنا اشاره دارد:
( قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ
وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا
وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي
سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي
الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ) .
« اى رسول من به امت بگو : اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان وخويشان خود
و اموالى كه جمع كرده ايد و مال التجاره اى كه از كسادى آن بيمناكيد و منازلى كه به
آن دل خوش كرده ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست داريد ، پس منتظر
باشيد تا قضاى حتمى خدا جارى گردد و خدا بدكاران را هدايت نخواهد كرد » .
آرى معرفت ، اين معنى را نشان مى دهد كه در همه جا و در همه وقت تنها يار انسان ،
و حافظ و نگهدار و خالق و رازق و دستگير آدمى خداست ، و هرچه غير اوست وسيله است
و او تنها هدف عالم است . روى اين حساب اگر به وسائل علاقه دارد به خاطر اوست ، اگر
به دنيا و آنچه در اوست دلبستگى دارد به خاطر اوست ، اگر به انسانها محبّت دارد به
خاطر اوست ، و محبّتِ آتشين و عشقِ عاليش متوجّه اوست و هرچه او را به او نزديك كند
به خاطر او دوست دارد و از هرچه او را از محبوب حقيقى جدا نمايد از آن متنفر است .
امير مؤمنان (عليه السلام) در خطبه ى متّقين درباره ى اين پاكبازان مى فرمايد:
عَظُمَ الْخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادونَهُ في أَعْيُنِهِمْ .
« خدا در جانشان بزرگ است و مادون او در چشمشان كوچك » .
آنان در سرّ سويداى دل و جان ، جز او راه ندادند ، چرا كه دل حرم اوست و در حرم او
غير او راه ندارد . به تعبير امام صادق (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد:
اَلْقَلْبُ حرمِ الله فَلا تُسْكِنْ فِى حرمِ اللهِ غَيْرَ اللهِ .
« قلب حرم خداست ; پس در حرم خدا غير خدا را راه نده » .
عارف بزرگ مرحوم الهى قمشه اى ، كه اين واقعيّات را چشيده بود ، در ترجمه اين جمله
مى گويد :
چو آنان را جلال شاه ذوالمجد *** عيان شد در دل آگاه پر وجد
جهان ديدند خاك درگه شاه *** فشاندند آستين بر ماسوى الله
به چشم دل نه دل عرش خدايى *** به حيرت در جمال كبريايى
به تعظيم جلالش از سروجد *** همه در نغمه سبحان ذى المجد
هر آن دل روشن از نور الهى است *** به چشمش هر دو عالم خاك راهى است
زچشم شاه بين غوغاى امكان *** به ظلمات عدم رخ كرد پنهان
چو بيند چشمى آن خورشيد جان را *** نبيند ذرّه اى هر دو جهان را
در آن دريا كه عالم زآن سبوئى است *** كجا اين قطره ها را آبروئى است
چو حسن اعظم يكتاى ايزد *** بر ايوان دل پاكان علم زد
حجاب آفرينش را دريدند *** زالله ماسوى الله را نديدند
الهى را الهى ديده بگشاى *** دلش با نقش ياد خود بياراى
به مهر خويش روشن كن روانش *** به ياد دوست گلشن ساز جانش
كه بر چشم خدا بينش مسلّم *** شود خاكى شكوه هر دو عالم
و به قول فيض آن عارف بزرگ :
دل مى كنمت فدا و جان هم *** از توست اگرچه اين و آن هم
دل را برتو چه قدر باشد *** يا جان كسى و يا جهان هم
بر روى زمين نديده چشمى *** ماهى چون تو بر آسمان هم
در ملك و ملك نظير تو نيست *** در هشت بهشت جاودان هم
جايى كه نهى تو پاى آنجا *** ما سر بنهيم و قدسيان هم
مهمان شوى ار شبى مرا تو *** دل پيش كشم تو را و جان هم
تا بر سر خوان به جز تو نبود *** مهمان باشى و ميزبان هم
گم گشته وادى غمت را *** بى نام بمان و بى نشان هم
فيض از تو و جان و دل هم از تو *** اين باد فداى تو و آن هم
من واله جمال فروزان يك كسم *** آشفته دو زلف پريشان يك كسم
سامان مرا يكى و سرمن يكى بود *** سودا يكى و بى سر و سامان يك كسم
هر جا كه روى كنم سوى او بود *** بيناى يك جمالم و حيران يك كسم
جمعيّتم زجمع كمالات يك كس است *** شيداى يك جميل و پريشان يك كسم
تيغ او كشد بقصد سرم بسملش شوم *** در مذبح محبّت قربان يك كسم
مشرك نيم پرستش باطل نمى كنم *** حق بين و حق پرست و بفرمان يك كسم
از هر خسى قبول عطايى نمى كنم *** مستغرق مواهب احسان يك كسم
چون گرگان به سفره هركس نمى روم *** همچون شتر نواله خور خوان يك كسم
ازخوان هركه هرچه جوم يا برم چوفيض *** روزى خور خدايم و مهمان يك كسم
و باز به قول الهى :
هركه شد از يك نگاه واله و شيداى دوست *** از دو جهان ديده بست بهر
تماشاى دوست
تا سپه عشق زد خيمه به صحراى دل *** دل زد و عالم كشيد خيمه به صحراى
دوست
صور سرافيل بود يا سخن از لعل يار *** شور قيامت بخاست يا قدر عناى
دوست
زاهد و حور و بهشت ما و رخ ذات يار *** دوست چو خواهى نخواه دنيى
و عقباى دوست
هر دو جهان كى بود قيمت كالاى جان *** جان كه چو او گوهرى نيست به
درياى دوست
ملك دل و گنج عشق دولت پاينده است *** كز همه پرداختيم غير تمنّاى دوست
گيتى و خوبان آن در نظر آينه اى است *** ديده نديد اندر آن جز رخ زيباى
دوست
هركه به ما مى رسد خنده زند كز خيال *** دام الهى گرفت شهپر عنقاى دوست
صاحب كتاب ارزشمند «منازل السائرين» در باب محبّت و محبّ و محبوب مى گويد :
الْمَحَبَّةُ تَعَلُّقُ الْقَلْبِ بَيْنَ الْهِمَّةِ وَالأُنْسِ في الْبَذْلِ
وَالْمَنْعِ عَلَى الأَفْرادِ .
و شارح بزرگوار آن « كمال الدين عبدالرزاق كاشانى » توضيح مى دهد كه :
تعلّق قلب به محبوب سرچشمه اش همّت عالى انسان است و همّت عالى آن همّتى است كه از
ماسوى بريده و تنها به او متّصل شده است و انس نيز حاصل از تجلّى محبوب پرآيينه
وجود انسان ، و بذل و منع هم از مقتضيات تجلى آن وجود مقدس بر دل پاك است . بدون شك
تجلّى اقتضا مى كند فناى در محبوب را و اين كه وجود ا نسان يك پارچه فداى محبوب
گردد . و انس اقتضا مى كند كه دل و جان از انس گرفتن به غير او و لذّت بردن از
ماسواى او منع گردد . بنابراين عشق و محبّت به محبوب اقتضا مى كند وصال را و وصال
ميسّر نمى شود مگر به بذل روح ، انس به جمال هم اقتضا مى كند قلب از التفات به غير
او ممنوع شود ; پس محبّان وقتى در محبّت خود صادقند كه قلب شان تعلّق به محبوب
داشته و اين تعلّق نتيجه ى همّت باشد ، و از پس اين تعلّق غرقه عالم انس و منع
گردند .
اوّل ميوه ى عشق و محبّت به محبوب ، فناى خاطر محبّ از تعلّق به غير است ، و محبّت
واقعى ، و عشق صادقانه آن است كه درون را از تعلّق به ديگران پاك كرده و جز عشق او
و شئون حضرتش چيزى در ذات وجود نماند . پس از آن چون سيل محبّت محبوب به سرزمين
وجود جارى گردد ، كارى از انسان جز كارى كه محبوب مى خواهد سر نزند و اين فناى
افعال است ، و سپس اين سيل و تجلّى كارى مى كند كه آدمى اخلاقى جز اخلاق الله
نداشته باشد و اين فناى صفات است ، و آنگاه به جايى مى رسد كه از خود نيز فراموش
مى شود و يادى جز ياد حضرتش و فعل و صفتى جز فعل و صفت محبوبش نمى ماند . آن فناى
ذات است و اين جاست كه محبوب ، بر همه چيز مقدّم شده و ايثار محبوب بر غير او صدق
پيدا كرده است . محبّت بدون ترديد همان محبّتى است كه او از انسان خواسته اين است
معناى:
وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .
خوشا آن دل كه مأواى تو باشد *** بلند آن سر كه در پاى تو باشد
فرو بايد به ملك هر دو عالم *** هر آن سر را كه سوداى تو باشد
سراپاى دلم شيداى آن است *** كه شيداى سراپاى تو باشد
غبار دل به آب ديده شويم *** كنم پاكيزه تا جاى تو باشد
خوش آن شوريده شيداى بى دل *** كه مدهوش تماشاى تو باشد
دلم با غير تو كى گيرد آرام *** مگر مستى كه شيداى تو باشد
نمى خواهد دلم گل گشت صحرا *** مگر گل گشت صحراى تو باشد
خوشى در عالم امكان نديديم *** مگر در قاف عنقاى تو باشد
زهجرانت به جان آمد دل فيض *** وصالش ده اگر رأى تو باشد
خوشا آنان كه ترك كام كردند *** به كام عار ننگ از نام كردند
به خلوت انس با جانان گرفتند *** به عزلت خويش را گمنام كردند
به شوق طاعت و ذوب عبادت *** شراب معرفت در جام كردند
زبهر صيد معنى دانه ذكر *** فكندند و زفكرش دام كردند
به حق بستند چشم و گوش و دل را *** محبّت را به فرمان رام كردند
به حق پرداختند از خلق رستند *** به شغل خاص ترك عام كردند
نظر را وقف كار دل نمودند *** به جان اين كار را اتمام كردند
ز دنيا و غم دنيا گذشتند *** مهم آخرت انجام كردند
كشيده دست از آسايش تن *** به محنت هم چو فيض آرام كردند
آرى عاشق واقعى و محبّ حقيقى ، پس از شناخت حضرت او ، قدرتى برايش نمى ماند تا
ماسواى او را بر او مقدّم كند ، عاشق موجودى است يكتا بين ، يكتاگو ، يكتاخواه و در
يك كلام جز او چيزى نمى بيند تا آن را بر او مقدّم بدارد . قرآن مجيد درباره ى مردم
مؤمن و تعلّق خاطر آنان به خدا در آيات گوناگونى سخن مى گويد و به خصوص به اين معنى
اشاره دارد كه مؤمن واقعى چيزى را بر او مقدّم نمى دارد ، گرچه نزديكترين فرد او
باشد ، در سوره ى مباركه « مجادله » در آخرين آيه آن چنين مى خوانيم:
( لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ
مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ
أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ
وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا
الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ
حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .
« اى رسول من هرگز مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند ، نخواهى يافت كه
دوستى با دشمنان خدا و رسول كنند : و هرچند آن دشمنان پدران يا فرزندان يا برادران
يا خويشان آنها باشند ، اين مردم پايدارند كه خدا بر دلهاشان نور ايمان نگاشته
و آنان را به روح قدسى مؤيّد و منصور گردانيده و در قيامت آنان را به بهشتى داخل
كند كه نهرها زير درختانش جارى است و در آنجا به طور جاودان متنعّم اند خدا از آنان
راضى است ، و اينان از خدا خوشنودند ، اينان به حقيقت حزب خدايند و بدانيد كه حزب
خدا پيروزند » .
و اين محبّت و عشق واقعيّتى است كه آثارش در تمام وجود انسان آشكار گشته و قدرت
پنهان كردن آن را ندارد ، آثار آن بر چهره و تمام حالات آنان ، و كليه ى حركات
اعضايشان و آه نَفَس شان و اشك چشمشان و گفتار زبانشان و رنگ رويشان ، و لاغرى
اندامشان ، و آب شدن بدنشان ، سوز دلشان ، و ناچيزى استخوانشان ، و نازكى پوستشان
و ياد محبوبشان پيداست !
آيا اينان با چنين آثارى ، مى توانند غير را بر يار ترجيح دهند ؟! رسول خدا (صلى
الله عليه وآله)« مصعب بن عمير » را ديدند در حالى كه پوست دباغى نشده گوسفندى را
به كمر بسته مى آيد ، فرمودند : به اين مرد نظر كنيد كه خداوند قلبش را به نور خرد
منوّر كرده است . من در مكّه ديدم كه در دامن پدر و مادرش از بهترين غذاها
و نوشيدنى ها بهره مند بود ; اما عشق خدا و رسول او را به چنين حال انداخت .
مصعب جوانى بود كه با تمام وجود عاشق خدا و رسول شده بود ، لحظه اى از عمل به
خواسته هاى محبوب آسودگى نداشت ، قبل از پيامبر به مدينه آمد و به دستور رسول خدا
به تبليغ فرهنگ الهى پرداخت ، مدينه را آماده پذيرش اسلام و پيامبر اسلام كرد . او
در راه خدا سخت ترين حوادث را تحمّل كرد ، رنج هر مصيبتى را به خود خريد و عاقبت در
جنگ احد در ركاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به شرف شهادت نايل گشت ، اين است
مصداق و نمونه ى فرمايش امام صادق (عليه السلام)كه فرمود:
دَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .
عيسى بن مريم به سه نفر گذشت ، لاغر اندام و رنگ پديده ، فرمود : اين چه وضعى است ؟
گفتند : از ترس آتش جهنم ، گفت : بر خدا حق است كه خائف را امان دهد ، سپس بر سه
نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگ پريدگى آنان بيش از سه نفر اوّل بود ، پرسيد : شما را
چه شده است ؟ گفتند : اشتياق به بهشت ما را به اين وضع كشانده است ، گفت : بر خدا
حق است كه آنچه را شما به آن اميد داريد به شما عنايت كند . سپس به سه نفر ديگر
گذشت كه لاغرى و رنگ پريدگى آنان بيش از سه نفر دوم بود ، پرسيد : شما را چه شده كه
به اين گونه تغيير بدن و رنگ مبتلا شده ايد ؟ گفتند : عشق خدا ، گفت : شما بندگان
مقرّبيد ، شما بندگان مقرّبيد .
هرم بن خيّان مى گفت : مؤمن وقتى خدا را شناخت عاشق او مى شود و چون عاشق شد به سوى
او حركت مى كند و هنگامى كه لذّت حركت را يافت به ديده شهوت به دنيا نمى نگرد و به
آخرت به چشم رغبت نظر نمى نمايد ، جسدش در دنياست ولى روحش در آخرت است .
يحيى بن معاذ مى گفت : مثقال خردلى محبّت پيش خدا محبوبتر است از هفتاد سال عبادت
بدون عشق .
از بعضى از گذشتگان نقل شده كه خداوند عزيز به بعضى از پيامبران وحى كرد : براى من
در ميان بندگانم بندگانى است كه عاشق من هستند و من عاشق آنهايم ، و مشتاق منند
و من مشتاق آنانم ، ياد منند و من ياد آنهايم و نظر به من دارند و من به آنان نظر
دارم ، اگر راه آنان را بپيمائى تو را دوست خواهم داشت ، و اگر از طريق آنان روى
بگردانى تو را هلاك خواهم كرد .
گفت : خداوندا آيا آنان را علائمى هست ؟ خداوند فرمود : در روز مساجد ، و منازلى كه
دوستان من در آنند براى عبادت من رعايت مى كنند ، چنانچه چوپان مهربان گوسپندان را
رعايت مى كند ، و مشتاقانه به سوى غروب آفتاب و وقت مغرب حركت مى كنند ، چنانچه
پرندگان در آن وقت به سوى لانه هاشان پرواز مى كنند . زمانى كه تاريكى شب آنان را
گرفت ، و خيمه سياهى همه جا را پوشانده و ديگران براى استراحت رختخواب پهن كردند
و پرده ها را افكندند ، و هر دوستى با دوستش خلوت كرد ، آنان در برابر من
مى ايستند ، و زمين را با چهره ى خود در پيشگاه عظمت من فرش مى كنند و با دعايى كه
خود به آنان تعليم كرده ام با من مناجات مى كنند و مرا در برابر نعمت هايى كه به
آنان داده ام مى ستايند ، كارشان در شب ناله و گريه و آه و شكوه از فراق من است ،
گاهى در قيام ، و گاهى در تشهّد ، گاهى در ركوع و گاهى در سجودند ، خريدار آنچه را
به خاطر من تحمل مى كنند ، هستم و شكوه آنان را از عشقى كه به من دارند مى شنوم .
اول چيزى كه به آنان عنايت مى كنم سه چيز است :
1 ـ نورم را در دلشان قرار مى دهم تا همچنان كه من از آنان خبر دارم آنان در پرتو
آن نور از من باخبر شوند .
2 ـ اگر تمام آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست از آنان باشد آن چنان در نظرشان كوچك
مى كنم كه به خاطر تماشاى آنها از من غافل نشوند .
3 ـ به آنان روى مى آورم ، و به هنگامى كه به آنان روى آوردم آيا كسى مى تواند
بفهمد من به آنان چه مى خواهم عنايت كنم ؟ !
اگر عبد با چنان زحماتى كه در راه بندگى او و عشق به جلال و جمال معبود و اقعى
تحمّل مى كند ، دلش جايگاه تجلّى او گردد ; پس از آن مى تواند غير او را بر او
ترجيح دهد ؟ آيا امكان ترجيح غير او هرچه باشد بر او امكان دارد ؟! اينجاست كه
انسان به واقعيّت سخن امام صادق (عليه السلام) مى رسد كه وقتى چنين عشقى دل را
مشغول كند ، معشوق آن دل ، و محبوب آن عشق بر همه چيز بدون اختيار ترجيح داده خواهد
شد .
وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .
و به قول عارف عاشق ، فيض كاشانى :
دل و جان منزل جانانه كردم *** مى توحيد در پيمانه كردم
از اين افسانه ها طرفى نبستم *** به مستى ترك هر افسانه كردم
زعقل و عاقلان يكسر بريدم *** علاج اين دل ديوانه كردم
شدم در ژنده پنهان از نظرها *** چو گنجى جاى در ويرانه كردم
شود تا آشنا آن دوست با من *** زهر كس خويش را بيگانه كردم
به هر جانب كه ديدم مست نازى *** نگاهى سوى او مستانه كردم
به هرجا حسن او افروخت شمعى *** به گردش خويش را پروانه كردم
دلم شد فانى اندر عشق باقى *** به آخر قطره را در دانه كردم
به هر جاى دلم جاى بتى بود *** به مستى ترك اين بتخانه كردم
به يك پيمانه دادم هر دو عالم *** چو فيض اين كار را مردانه كردم
و به قول حكيم نكته سنج ، اخلاقى كم نظير ، عارف والا مقدار ، مرحوم الهى قمشه اى :
زدام طبيعت پريدن خوش است *** گل از باغ لاهوت چيدن خوش است
به كاخ تجر نشستن نكوست *** در آنجا رخ يار ديدن خوش است
مى عشق نوشيدن از دست يار *** از آن باده جان پروريدن خوش است
نسيمى وزد تاز باغ وصال *** چو گل جامه تن دريدن خوش است
تويى خوش نوا مرغ باغ الست *** در آن آشيان آرميدن خوش است
پر و بال دانش گشودن رواست *** ز دام علايق رهيدن خوش است
از اين شهر و اين خانه تا كوى دوست *** چو آهوى وحشى دويدن خوش است
از اين ديو و دد مردم پر غرور *** همى كنج عزلت خزيدن خوش است
همه شب به اميد صبح وصال *** چونى ناله از دل كشيدن خوش است
الهى زشوق غزالان عشق *** به صحراى وحدت چريدن خوش است
وَفي أَخْبارِ داوودَ قُلْ لِعبادي الْمُتوجِّهينَ إِليَّ بِمَحَبَّتي ما
ضرَّكُمْ إِذ احتَجَبْتُمْ عَنْ خَلْقي إذا رَفَعتِ الْحِجابُ فيما بَيْني
وَبَيْنَكُمْ حَتّى تَنْظُرُوا إِلَيَّ بِعُيُونِ قُلُوبِكُمْ ، ما ضرَّكُمْ ما
زُوِيَتْ عَنْكُمْ مِنَ الدُّنْيا إِذا بَسَطْتُ ديني لُكُمْ وَما ضَرَّكُمْ
مَسْخَطُة الْخَلْقِ إِذَ الْتَمَسْتُمْ رِضايَ !
« در اخبار داوود آمده است كه خدا به او فرمود : به آنان كه روى به عشق من دارند
بگو : با برداشته شدن حجاب بين من و شما و اينكه مى توانيد مرا با چشم دل ببينيد
جدايى خلق از شما به شما ضررى نمى رساند ، و با سايه انداختن دينم بر سر شما ،
روى گردانى دنيا برايتان ضرر ندارد ، و در صورت طلب خشنودى من خشم خلق در حق شما
كارى نمى تواند بكند » .
در اين روايت دقت كنيد ، عاشقان خدا خلق را هركه باشد اگر در راه محبوب نباشد ،
و دنيا را هرچه باشد اگر در مسير معشوق نباشد و خشنودى خلق را اگر در راه رضاى او
نباشد ; هرگز بر خدا ترجيح نداده و مى داند كه از دست دادن هركدام به خاطر او چيزى
از انسان كم نمى كند ; بلكه به خاطر معامله ى با خدا ، بهترين سرمايه كه رضايت اوست
براى انسان فراهم مى گردد . تا اينجا سخن از عشق انسان به خدا بود ، اما آنجا كه
سخن از عشق خدا به عبد است نيز داراى مسائلى است كه قسمتى از آن را مى خوانيد