بهار روح
(استاد مطهرى و نسل جوان )

محمد صالحى

- ۲ -


6- هدف اصلى از مبعوث شدن پيامبران چيست ؟
در قرآن كريم دو معنى و دو مفهوم مشخص ذكر شده كه مى رساند هدف اصلى اين دو امر است ، يعنى همه تعليمات پيامبران مقدمه اى است براى اين دو امر. آن دو امر عبارت است از شناختن خدا و نزديك شدن به او ديگر برقرارى عدل و قسط در جامعه بشرى .
قرآن كريم از طرفى مى گويد:
يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (39)
(( اى پيامبر! ما تو را گواه (گواه امت ) و نويددهنده و اعلام خطركننده و دعوت كننده به سوى خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغى نورده فرستاديم . ))
در ميان همه جنبه هايى كه در اين آيه آمده است ، پيداست كه (( دعوت به سوى خدا )) تنها چيزى است كه مى تواند هدف اصلى به شمار آيد.
از طرف ديگر درباره همه پيغمبران مى گويد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط (40)
(( ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و معيار فرود آورديم تا مردم عدل و قسط را بپا دارند. ))
اين آيه صريحا بپا داشتن عدل و قسط را هدف اصلى ارسال و رسالت و بعثت پيامبران معرفى كرده است . (41)
7- آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزه اى ديگر داشته است ؟
اين مطلب گذشته از اينكه از نظر تاريخ و سنت و حديث فراوان غير قابل قبول است ، خلاف نص قرآن كريم است . (( شق القمر )) در خود قرآن آمده است . فرضا كسى شق القمر را توجيه و تعبير كند - كه البته قابل تاويل و توجيه نيست - داستان معراج و سوره اسراء را چگونه مى توان توجيه و تعبير كرد؟ در كمال صراحت مى فرمايد:
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من اياتنا.
(( منزه است آنكه شبى بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى (بيت المقدس ) برد تا برخى از آيات خود را به او بنمايانيم . (42)
8- نظر قرآن پيرامون يكى بودن دين يا اديان مختلف چيست ؟
(قبل از اينكه به جواب استاد شهيد بپردازيم لازم است كه اشاره كنيم اين شبهه را بعضى از روشنفكران كنونى طرح كرده اند و مى گويند يك دين واحد نداريم بلكه اديان مختلف داريم حال به جواب استاد مى پردازيم :)
علماى دين شناسى و نويسندگان تواريخ مذاهب معمولا تحت عنوان (( اديان )) بحث مى كنند؛ مثلا مى گويند دين ابراهيم (ع )، دين يهود، دين مسيح و دين اسلام ؛ هر يك از پيامبران صاحب شريعت را آورنده يك دين مى دانند. اصطلاح شايع ميان مردم نيز همين است .
ولى قرآن اصطلاح و طرز بيان ويژه اى دارد كه از بينش خاص قرآنى سرچشمه مى گيرد. از نظر قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يكى است . همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مى شود يكى بوده است . تفاوت شرايع آسمانى يكى در سلسله مسائل فرعى و شاخه اى بوده كه بر حسب مقتضيات زمان و خصوصيات محيط و ويژگيهاى مردمى كه دعوت مى شده اند متفاوت مى شده است و همه شكلهاى متفاوت و اندامهاى مختلف يك حقيقت و به سوى يك هدف و مقصود بوده است ، و ديگرى در سطح تعليمات بوده كه پيامبران بعدى به موازات تكامل بشر، در سطح بالاترى تعليمات خويش را كه همه در يك زمينه بوده القاء كرده اند. مثلا ميان تعليمات و معارف اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان ، و معارف پيامبران پيشين از نظر سطح مسائل ، تفاوت از زمين تا آسمان است ، و به تعبير ديگر، بشر در تعليمات انبياء مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا برده اند. اين تكامل دين است نه اختلاف اديان . قرآن هرگز كلمه (( دين )) را به صورت جمع (( اديان )) نياورده است . از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دين بوده نه اديان .
قرآن تصريح مى كند كه پيامبران يك رشته واحدى را تشكيل مى دهند و پيامبران پيشين مبشر پيامبران پسين بوده اند و پسينيان مؤ يد و مصدق پيشينيان بوده اند، و هم تصريح مى كند كه از همه پيامبران بر اين مطلب كه مبشر و مؤ يد يكديگر باشند پيمان اكيد و شديد گرفته شده است ؛ مى گويد:
(( ياد كن هنگامى را كه خداوند از همه پيامبران پيمان گرفت كه آنگاه كه به شما كتاب و حكمت دادم و سپس فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق مى كند، به او ايمان آوريد و او را يارى نماييد. خداوند گفت : آيا اقرار و اعتراف كرديد و اين بار را به دوش گرفتيد؟ همه گفتند: اقرار كرديم . خداوند گفت : پس همه گواه باشيد، من نيز از گواهانم . (43) ))
قرآن كريم كه دين خدا را از آدم تا خاتم يك جريان پيوسته معرفى مى كند نه چند تا، يك نام روى آن مى گذارد و آن (( اسلام )) است . البته مقصود اين نيست كه در همه دوره ها دين خدا با اين نام خوانده مى شده است و با اين نام در ميان مردم معروف بوده است ، بلكه مقصود اين است كه حقيقت دين داراى ماهيتى است كه بهترين معرف آن لفظ اسلام است ؛ و اين است كه مى گويد:
(( ان الدين عند الله الاسلام . (44) ))
(( دين در نزد خدا اسلام است . (45) ))
9- فلسفه نياز انسان به رسالت انبيا چيست ؟
بدون شك اگر ما مساله آخرت را بپذيريم يعنى اگر قبول كنيم كه زندگى بشر با مردنش در اين دنيا پايان نمى پذيرد و نشئه دنيا هم وجود دارد و بشر در آن نشئه حيات و زندگى دارد و در آنجا هم به نوعى مرزوق است ، سعادتى دارد، شقاوتى دارد. اگر ما تنها مساله آخرت را بپذيريم (برزخ و آخرت و اينها) بدون شك علم و عقل بشر كافى نيست براى تحقيق در مسائل آخرت و تشخيص اينكه چه چيزى براى سعادت اخروى نافع است و چه چيز مضر. حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمى تواند پى ببرد به وجود يك نشئه اى . كما اينكه از نظر علم نمى تواند اين را صد در صد نفى كند بگويد نه ، علم كشف كرده كه چنين نيست . جزء مجهولات بشر است .
پس اگر مساله عالم آخرت را - كه باز خود پيغمبران هستند كه اصل وجود آن را خبر داده اند و راه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان داده اند - در نظر بگيريم نياز به انبياء صد در صد قطعى است و جاى بحث در آن نيست . (46)
در جهان بينى الهى و تفسيرى كه ما از جهان و انسان داريم نياز به پيامبران قابل ترديد نيست ؛ زيرا اگر اين جهان هستى هدفى دارد و در مسير خود خط صحيحى را طى مى كند بايد براى اين انسان هم كه جزئى از عالم است خط صحيحى - كه دور از هر گونه خطا و لغزش و انحراف است - وجود داشته باشد كه آن خط، خط انبياء است .
اگر براى آفرينش انسان هدفى است و بايد انسان به منزلگاه و سعادت ابدى خود برود بدون داشتن طرحى كلى و يك آدرس كامل اين هدف عملى نيست ، و انبياء مسؤ ول دادن اين طرح و آدرس صحيح هستند. اگر انسان فراموشكار است هشداردهنده هم مى خواهد، و انبياء همان منذران و هشداردهندگان جامعه هستند. اگر انسان مسؤ ول است و بايد در دادگاه عدل الهى حساب پس بدهد، پس بيان كننده اى هم براى احكام و مسؤ وليتها لازم است كه همان پيامبران بزرگوار هستند. اگر انسان لازم است خود را بسازد بايد الگو و مدل هم داشته باشد و انبياء الگوى انسان كاملند. اگر انسان بايد براى آينده خود فكر كند بايد كسى هم كه آينده را براى او تشريح كند وجود داشته باشد. در اين نوع تفسير و بينش است كه نقش انبياء براى كاروان انسانيت روشن مى شود. (47)
فصل چهارم : امامت
1- ظهور و قيام حضرت مهدى (عج ) در آيات و روايات ؟
از آيات استفاده مى شود كه ظهور مهدى موعود حلقه اى است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزى نهايى اهل حق منتهى مى شود. سهيم بودن يك فرد در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد. آياتى كه بدانها در روايات استناد شده است نشان مى دهد كه مهدى موعود (عج ) مظهر نويدى است كه به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است ، مظهر پيروزى نهايى اهل ايمان است :
وعد الله الذين امنوا (منكم ) و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض (كما استخلف الذين من قبلهم ) و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا. (48) (( خداوند به مومنان و شايسته كاران (شما) وعده داده است كه آنان را جانشينان زمين قرار دهد (همچنانكه پيشينيان را قرار داد) دينى را كه براى آنها پسنديده است پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت ، و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند، (آنچنان ) كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت . (49) ))
ظهور مهدى (عج ) منتى بر مستضعفان و خوارشمرده شدگان ، و وسيله اى است براى پيشوا و مقتدا شدن آنان ، و مقدمه اى است براى وراثت آنها خلافت الهى را در روى زمين :
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين . (50)
(( ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منت و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم . ))
ظهور مهدى موعود (عج )، تحقق بخش وعده اى است كه خداوند متعال از قديمترين زمانها در كتب آسمانى به صالحان و متقيان داده است كه زمين از آن آنان است و پايان تنها به متقيان تعلق دارد:
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون . (51) (( در زبور بعد از ذكر (تورات ) نوشتيم : بندگان شايسته ام وارث (حكومت ) زمين خواهند شد. ))
ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين . (52)
(( همانا زمين از آن خداست ، و آن را به هر كس از بندگان خود كه بخواهد واگذار مى كند، و سرانجام (نيك ) براى پرهيزكاران است . ))
حديث معروف كه مى فرمايد:
يملاء الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.
خداوند بوسيله مهدى موعود (عج ) زمين را پر از قسط و عدل مى كند بعد از اينكه زمين پر از ظلم و جور شده است . (53)
2- تعريف انتظار فرج چيست ؟
انديشه پيروزى نهايى نيروى حق و صلح و عدالت بر نيروى باطل و ستيز و ظلم ، گسترش جهانى ايمان اسلامى ، استقرار كامل و همه جانبه ارزشهاى انسانى ، تشكيل مدينه فاضله و جامعه ايده آل ، و بالاخره اجراى اين ايده عمومى و انسانى به وسيله شخصيتى مقدس و عاليقدر كه در روايات (بيش از چند تا) اسلامى از او به (( مهدى )) تعبير شده است ، انديشه اى است كه كم و بيش همه فرق و مذاهب اسلامى - با تفاوتها و اختلافهايى - بدان مومن و معتقدند؛ اميد و آرزوى تحقق اين نويد كلى جهانى انسانى ، در زبان روايات اسلامى (( انتظار فرج )) خوانده شده و عبادت ، بلكه افضل عبادات شمرده شده است . (54)
3- انواع انتظار فرج كدام است ؟
انتطار فرج و آرزو و دل بستن به آينده دو گونه است : انتظارى كه سازنده و نگهدارنده است ، تعهدآور است ، نيروآفرين و تحرك بخش است ، به گونه اى است كه مى تواند نوعى عبادت و حق پرستى شمرده شود؛ و انتظارى كه گناه است ، ويرانگر است ، اسارت بخش است ، فلج كننده است و نوعى (( اباحيگرى )) بايد محسوب گردد. (55)
4- مشخصات انتظار بزرگ چيست ؟
1- خوشبينى به آينده بشريت .
2- پيروزى نهايى صلاح و تقوا و صلح و عدالت و آزادى و صداقت بر زور و استكبار و استعباد (56) و ظلم و اختناق و دجل (دجالگرى و فريب ).
3- حكومت جهانى واحد.
4- عمران تمام زمين در حدى كه نقطه خراب و آباد ناشده باقى نماند.
5- بلوغ بشريت به خردمندى كامل و پيروى از فكر و ايدئولوژى و آزادى از اسارت شرايط طبيعى و اجتماعى و غرائز حيوانى .
6- حداكثر بهره گيرى از مواهب زمين .
7- برقرارى مساوات كامل ميان انسانها در امر ثروت .
8- منتفى شدن كامل مفاسد اخلاقى از قبيل زنا، ربا، شرب خمر، خيانت ، دزدى ، آدمكشى و غيره و خالى شدن روانها از عقده ها و كينه ها.
9- منتفى شدن جنگ و برقرارى صلح و صفا و محبت و تعاون .
10- سازگارى انسان و طبيعت . (57)
5- چرا ائمه دين دستور داده اند كه عزاى امام حسين (ع ) هميشه اقامه شود و در نتيجه ما وقتها، عمرها، پولها، نيروها و انرژيها را هرسال در دو ماه محرم و صفر صرف كنيم ؟
تنها منظور اين نبوده كه همدردى و تسليتى باشد براى خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) به قول روضه خوان ها زهرا (عليها السلام ) را خوشحال بكنيم .
خيال مى كنيم كه هر اندازه ما گريه كنيم تسلى خاطر بيشترى براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) و حضرت زهرا (عليها السلام ) هست . چقدر در اين صورت ما اينها را كه هميشه آرزوى شهادت را مى كشيدند و فخر خود مى دانستند كوچك كرده ايم و خيال مى كنيم هنوز هم بعد از هزار و سيصد و بيست سال در حال جزع و فزع مى باشند. بلكه مقصود اينست كه داستان كربلا بصورت يك مكتب تعليمى و تربيتى هميشه زنده بماند. پس معلوم مى شود فلسفه اين كار تهديد دشمن و زشت شمردن كارهاى آنهاست ، تحسين اين دسته و تشويق به اين نوع كارها و تقبيح (زشت شمردن ) آن دسته و ايجاد نفرت (نسبت به ) آن نوع كار. (58)
(اين جواب استاد در حقيقت پاسخ به كسانى است كه امروزه قيام امام حسين (ع ) را با القاء شبهه زير سوال مى برند و مى گويند: (( فرهنگ شهادت ، خشونت آفرين است . )) )
6- غيبت يعنى چه ؟
غيبت يعنى نهان ، پشت پرده ، يعنى آن چيزهايى كه از حواس ظاهرى ما نهان است و پشت پرده محسوسات واقع شده است . قرآن كريم اين كلمه را زياد به كار برده است ، گاهى تنها مثل اينكه مى فرمايد: (( الذين يؤ منون بالغيب (59) )) (يعنى آنان كه به غيب ايمان دارند.) و گاهى همراه با كلمه (( شهادت )) ، مثل اينكه مى فرمايد: (( عالم الغيب و الشهادة (60) )) يعنى خداوند هم به غيب آگاه است و هم به شهادت . (61)
7- انواع امدادهاى غيبى كدامند؟
كمكهاى غيبى گاهى به صورت فراهم شدن شرايط موفقيت است و گاهى به صورت الهامات و هدايتها و روشنيها و روشن بينى ها است . ولى بايد دانست كه اينگونه الطاف غيبى ، گزاف و رايگان نيست ؛ چنين نيست كه انسان در خانه اش بنشيند، دست روى دست بگذارد و منتظر باشد (( دستى از غيب بيرون آيد و كارى بكند )) خير چنين انتظاراتى بر خلاف ناموس آفرينش است . انسان بايد كوشش و جديت به خرج بدهد تا خداوند هم عنايتى بكند. (62)
8- ريشه تفاوت انسان و حيوان از نظر رهبرى چيست ؟
انسان با اينكه از جنس حيوان است ، از نظر مجهز بودن به غرائز با حيوان تفاوت دارد يعنى ضعيف تر از حيوان است .
حيوانات به يك سلسله غرائز مجهز هستند و نياز چندانى به مديريت و رهبرى از خارج ندارند، زيرا غريزه كارش راهنمايى و رهبرى به صورت خودكار است . مثلا مورچه به سلسله غرايزى مجهز است كه به طور خودكار و اتوماتيك وى را در زندگى رهبرى مى كند.
انسان با اينكه از نظر نيروها مجهزترين موجودات است و اگر بنا بود با غريزه رهبرى شود مى بايست صد برابر حيوانات مجهز به غرايز باشد، در عين حال از نظر غرايزى كه او را از داخل خود هدايت و رهبرى كنند، فقيرترين و ناتوان ترين موجودات است ، لهذا به رهبرى ، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد. (63)
9- دنيا از ديدگاه على (ع ) چگونه بود؟
على (ع ) مى فرمايد:
(( دنيا تو را طلاق دادم و سه طلاقه هم كردم و رجعتى در اين طلاق نيست . ))
(( اعز بى عنى ))
(( اى دنيا! از من دور شو. ))
فوالله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى . (64)
(( دنيا! به خدا قسم هرگز تسليم و رام تو نمى شوم كه مرا خوار و زبون كنى . ))
على (ع ) هميشه در مقابل دنيا يعنى در مقابل اشياء يك حالت عصيان و تمرد و سركشى دارد و هيچ اجازه نمى دهد كه دنيا در روح او چنگ بيندازد.
(( و لا اسلس (65) لك . ))
(( من مهارم را به دست تو نمى دهم كه هر كجا بخواهى بكشى و ببرى . ))
اين همان زهد اسلامى و ترك دنياى اسلامى است ، همان آزاد زيستن و خود را نسبت به نعمتهاى دنيا نفروختن است . (66)
10- سبب دوستى و محبت على (ع ) در دلها چيست ؟
رمز محبت را هنوز كسى كشف نكرده است ؛ يعنى نمى توان آنرا فرموله كرد و گفت اگر چنين شد چنان مى شود و اگر چنان شد چنين ، فوق العادگى على در چيست كه عشقها را برانگيخته و دلها را به خود شيفته ساخته و رنگ حيات جاودانى گرفته است و براى هميشه زنده است ؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا مى بينند و اصلا او را مرده احساس نمى كنند بلكه زنده مى يابند؟
مسلما ملاك دوستى او جسم نيست ، زيرا جسم او اكنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نكرده ايم . و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى كه در همه ملتها وجود دارد نيست . هم اشتباه است كه بگوييم محبت على از راه محبت فضيلتهاى اخلاقى و انسانى است و حب على حب انسانيت است . درست است على مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه هاى عالى انسانيت را دوست مى دارد اما اگر على همه فضايل انسانى را كه داشت ، مى داشت : آن حكمت و آن علم ، آن فداكاريها و از خودگذشتگى ها، آن تواضع و فروتنى ، آن ادب ، آن مهربانى و عطوفت ، آن عدالت ، آن آزادگى و آزاديخواهى ، آن احترام به انسان ، آن ايثار و آن مروت و مردانگى نسبت به دشمن و به قول مولوى :

در شجاعت شير ربانيستى   در مروت خود كه داند كيستى
اگر على همه اينها را كه داشت مى داشت اما رنگ الهى نمى داشت ، مسلما اين قدر كه امروز عاطفه انگيز و محبت خيز است ، نبود.
على از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق سَر و سِر و پيوستگى دارد، و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى يايند به او عشق مى ورزند، در حقيقت پشتوانه عشق على پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده ، و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است . (در يكى از سخنان شهيد استاد ديدم يا در يكى از كتابهايش كه ايشان فرمودند: (( اگر انسان بخواهد ابدى باشد بايد به ابديت چنگ بزند. (67) )) )
11- چرا ما امام على (ع ) را يك انسان كامل مى دانيم ؟
براى اينكه درد اجتماع را حس مى كرده ، براى اينكه (( من )) او تبديل به (( ما )) شده بود. براى اينكه (( خود )) او خودى بود كه همه انسانها را جذب مى كرد. او را به صورت يك فرد مجزا از انسانهاى ديگر نبود بلكه واقعا خودش را به منزله يك عنصر، يك انگشت ، يك عصب در يك بدن احساس مى كرد كه وقتى ناراحتى اى در يك جاى بدن پيدا مى شود اين عضو ناآرام و بى قرار مى گردد. (68)
فصل پنجم : معاد
1- چرا قرآن مى گويد بهشت داراى هشت در است ؟
آيا به اين جهت كه ازدحام جمعيت نشود درهاى متعدد دارد؟ (خير) مى دانيم كه آن جهان ، جهان تزاحم نيست ؛ همان طور كه خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه مى رسد (و هو سريع الحساب ) هيچ مانعى نيست كه همه بندگان از يك در و در يك لحظه وارد بهشت شوند. لهذا مساله نوبت و صف كشيدن ، آنجا مطرح نيست . آيا يك امر تشريفاتى است ؟ شخصيتها و اعيان و اشراف از يك در و ديگران از در ديگر مى روند؟ باز مى دانيم كه اين مسائل در آنجا نمى تواند مطرح باشد. (ان اكرمكم عند الله اتقاكم )
آيا مردم به حسب مشاغل طبقه بندى شده اند كه مثلا فرهنگيان از يك در و كسبه از در ديگر و كارگرها از در ديگر؟ همه اينها در نشئه اى كه جز ايمان و عمل و تقوا عاملى وجود ندارد بى معنى است . پس چرا؟
در آنجا درجات است نه طبقات . هر يك از ايمان و عمل و تقوا داراى مراتب و درجاتى است . هر كسى و هر گروهى در يك گروه از ايمان و يك گروه از عمل و يك گروه از تقوا هستند. هر گروهى از نردبان تكامل مقدار معينى بالا رفته اند. به تناسب رفعتى كه از نظر تكامل ، در اين جهان كسب كرده اند در آن جهان درى به روى آنها گشوده مى شود. آن جهان ، تجسم ملكوتى اين جهان است . (69)
2- تفاوت هاى جهان آخرت با دنيا چيست ؟
مسلما بين دو جهان تفاوتهايى است ؛ اگر مشابهتهايى وجود دارد وجود تفاوت هم حتمى است .
دو نشئه و دو عالم است و دو نوع زندگى است با قوانينى متفاوت . براى بدست آوردن تفاوتهاى اين دو جهان بايد به توصيفهايى كه از ناحيه متون دينى در اين باره رسيده مراجعه كنيم ، اكنون چند تفاوت را بيان مى كنيم :
1- ثبات و تغيير:
در اين جهان حركت و تغيير هست . كودك ، جوان مى گردد، كامل مى شود، به پيرى مى رسد و سپس مى ميرد. در اين جهان نوها و كهنه ها از بين مى رود، ولى در جهان آخرت پيرى و كهنگى وجود ندارد، مرگى هم در كار نيست . آنجا جهان بقاء است و اينجا جهان فناء.
2- زندگى خالص و ناخالص :
در اين جهان ، موت و حيات ، مرگ و زندگى با هم آميخته است ولى آن جهان سراپا زندگى است . در اينجا جماداتى و حيواناتى وجود دارند و هر كدام به ديگرى تبديل مى گردند جسمى كه اكنون بدن ماست و حيات دارد زمانى مرده و جماد بوده است ، و بار ديگر نيز حيات از آن جدا مى گردد و به حالت جمادى برمى گردد. زندگى و مرگ در دنيا مخلوط به هم اند اما در آخرت چنين نيست ؛ آنجا يكپارچه حيات است .
3- كشت و درو:
يكى ديگر از تفاوتهاى دنيا و آخرت اينست كه اينجا خانه كشت كردن است و تخم پاشيدن است و آنجا خانه بهره بردارى و درو كردن . در آخرت عمل نيست ، مقدمه نيست ، هر چه هست محصول و نتيجه است ، مانند روزى كه نتيجه امتحانات دانش آموزان اعلام مى گردد. چه زيباست جمله اى كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) در اين باره فرموده است :
(( الدنيا مزرعة الاخرة . (70) (71) ))
4- سرنوشت اختصاصى و مشترك :
چهارمين تفاوتى كه بين نظام دنيا و آخرت سراغ داريم اين است كه سرنوشتها در دنيا تا حدى مشترك است ولى در آخرت هر كس سرنوشتى جداگانه دارد. منظور اين است كه زندگى دنيا اجتماعى است و در زندگى اجتماعى همبستگى و وحدت حكمفرماست ، كارهاى خوب نيكوكاران در سعادت ديگران موثر است و كارهاى بد ديگران نيز در جامعه اثر مى گذارد و به همين دليل است كه مسؤ وليتهاى مشترك نيز وجود دارد.
ولى جهان ديگر چنين نيست ، در آنجا محال است كه كسى در عمل ديگرى سهيم گردد، نه كسى از ثمره كار نيكى كه خودش در آن سهمى نداشته است بهره مند مى شود و نه كسى از كيفر گناهان ديگران معذب (عذاب ) مى گردد. آخرت خانه جدايى و (( فصل )) است ، بين خوب و بد جدايى مى اندازند، ناپاكان را از پاكان جدا مى كنند. (72)
3- رابطه و پيوستگى اين جهان و آن جهان چيست ؟
مطلب بسيار عمده و اساسى كه در كتب آسمانى ، ما را بدان توجه داده اند، پيوستگى اين دو زندگى است . اين دو حيات از يكديگر جدا نيست ، بذر آن حيات در اين حيات به دست خود انسان كاشته مى شود و سرنوشت آن حيات در اين حيات بوسيله خود انسان تعيين مى گردد.
ايمان و اعتقاد پاك و درست مطابق با واقع (و جهان بينى واقع بينانه )، خلق و خوى پاكيزه انسانى و منزه از حسادتها، مكرها، حقد و كينه ها، غل و غشها، نيز اعمال صالح كه در جهت تكامل فرد و جامعه صورت گيرد: خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازنده يك حيات سعادتمندانه جاويد است براى انسان . برعكس ، بى ايمانى ها، بى اعتقاديها، باورهاى غلط، خلق و خوهاى پليد، خودخواهيها، خودپرستيها، خودبينيها، ظلمها، ستمها، رياكاريها، رباخواريها، دروغ ، تهمت ، خيانت ، غيبت ، سخن چينى ، فتنه انگيزى ، امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شفاوت آلود براى انسان در جهان آخرت است .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تعبير جالب خود فرمود:
(( الدنيا مزرعة الآخرة . ))
(( دنيا كشتگاه آخرت است . ))