فرهنگ زيارت

جواد محدّثي

- ۲ -


1- فرهنگ زيارت

«زيارت»، قلمروِ «دل» و واديِ «محبت»

در بحث «زيارت» پيش از آنکه استدلال شود که چرا بايد رفت و رفتن به زيارت را چه سود؟ اگر شناختي محبت‌آور، نسبت به صاحبان «مزار» باشد، جايي براي اين سؤال و استدلال باقي نمي‌گذارد.

در زيارت، بيش از فلسفه و برهان، عشق و شور و محبت نهفته است.

بيش از آنکه «عقل»، محاسبه کرده و دريابد که چرا؟ «دل»، فرمان داده و زائر را به مزار رسانده است.

وادي زيارت، بيش و پيش از آنکه وادي معقولات و محاسبات عقلي باشد، واديِ دل و جذبة درون است.

زائر، اگر بداند و بشناسد که مورد زيارت «کيست؟».. ديگر نمي‌پرسد: «کجاست؟».. به راه مي‌افتد و همچون خضر، به‌دنبالِ آب حيات، و همچون موسي(ع) در پيِ «عبد صالح» روان مي‌گردد تا برسد و بيابد و بهره برگيرد و کامياب شود

«زيارت»، از اين مقوله است، پيوند قلبي است، محبت و علاقه است.

آنچه زائر را به پيمودن راه‌ها و طي مسافت‌ها و رنج سفر و بيم باديه و استقبال از خوف و خطر وا مي‌دارد، کشش دروني و علاقة قلبي اوست. و اگر عشق آمد، خستگي رخت بر مي‌بندد  اگر محبت در کار بود، ملال، متواري مي‌شود.

آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز‌

 

پاي پر آبله و باديه‌پيماي من است‌

«عشق»، معمار جان و جهان

شوق، انسان راکد را حرکت مي‌بخشد و ساکن را «مهاجر» مي‌کند و «عافيت طلب» را باديه‌پيما مي‌سازد.

براي تحليل زيارت، نبايد خيلي سراغ برهان علمي رفت «راه علمي»، فقط مي‌تواند روشنگر باشد، ولي راه معني و دل و عشق، هم روشني است و هم گرمابخش. بخصوص اگر عشق راستين به خدا باشد که معشوق کامل و محبوب مطلق است و پيوند با او، سوزنده و سازنده است. به فرمودة اميرالمؤمنين7:

«حُبُّ اللهِ نارٌ لا تمرّ عَلى شيئٍ اِلاّ احْتَرقَ وَ نُورُ اللهِ لا يَطّلِعُ عَلى شيئٍ الاّ اَضاءَ». [1]

«محبتِ‌خدا آتشي است سوزان و نور خدا، فروغي است روشنگر».

مي‌بينيم که در بيان امام، محبّت هم سوزاننده و هم روشني بخش معرّفي شده است.

«پروردة فيضِ نگاه»، از آتشي شعله‌ور است که بيان کردني نيست. به گفتة اقبال:

«سخن از تاب و تبِ شعله، به خس نتوان گفت...».

و به قول «امرسن»:

«يک قلب مي‌تواند هزار سال فکر خود را به‌کار برد، ليکن به قدر آنچه عشق، يک روز ياد مي‌دهد، کسب نتواند کرد».[2]

عشق، معلم انسان است.

عشق، معمار عالم است.

عشق، آباد کنندة دل است. «عشق، وسيله‌اي است که تمام دردسرهاي کوچک را به يک دردسر بزرگ تبديل مي‌کند».

عشق، تحمل را مي‌افزايد.

ناز پرورد تنعم نبرد راه به‌دوست‌

 

عاشقي شيوة رندان بلاکش باشد‌

داغ محبت خدا و رسول را بر سينه داشتن، همراه است با رنج‌ها و مشقت‌هايي که در راه اين محبت است.

مگر مي‌توان از دشت‌ها به‌سوي خانه و ديار محبوب، گذر کرد و تيغ بيابان و خار مغيلان را در پاي نديد؟!

شيعة علي بودن، همراه است با محروميت چشيدن‌ها و سختي کشيدن‌ها و بلاها و محنت‌ها. اين خصيصة عشق است... و صد البته که همة اين‌ها در راهِ «دوستي»، روا و شيرين است، و «هرچه از دوست مي‌رسد نيکوست».

بعضي‌ها خدمت ائمه مي‌رسيدند و ابراز مي‌کردند که: ما، شما اهل‌بيت را دوست مي‌داريم و آنان پاسخ مي‌دادند که: پس آمادة سختي باشيد و تن‌پوشي از فقر و محروميت براي خود آماده سازيد: (مَنْ احَبّنا اَهلَ‌البيتِ فليُعِدّ للفقرِ ـ أوْ للبلاء ـ جلباباً).[3]

به قول معروف:

«البَلاء لِلولاء».

دلدادة محبت خدا و اولياي خدا، سر بر کف مي‌نهد و در کوي دوست مي‌رود و راضي است به هرچه که او بپسندد. چه راحت، چه رنج، چه غم و چه شادي. به‌قولِ بابا طاهر:

من از درمان و درد و وصل و هجران‌

 

پسندم آنچه را جانان پسندد‌

عشق، نوازش‌هايي در صورتِ «بلاء»، و رحمت‌هايي به صورتِ «رنج» به دنبال دارد که براي عاشق، سازنده و کمال‌آور است و خود، نشانة توجه و عنايتِ محبوب به محبّ است.

اگر با ديگرانش بود مِيْلي

 

چرا جام مرا بشکست ليلي؟

در يک کلمه، جوهر ناب زندگي، و روح حيات، عشق و محبت است و زندگي بي‌محبت، خشک و سرد و بي‌روح است. منتها بايد محبوب‌ها و معشوق‌ها، شايستة محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند که انسان، عشقش را به پاي آنان نثار کند و «دل» را خانة «حبّ» آنان سازد.

معشوق‌هاي برين، در فرهنگ ديني، خدا و رسول و ائمة معصومين و پاکمردان و صديقان و شهيدانند که لايق محبت‌اند. دين هم بر پاية محبت مي‌چرخد و اساساً به تعبير امام‌صادق(ع) دين، چيزي جز محبّت نيست: «هَلِ الدّينُ اِلاّ الحُبُّ».[4]

ولي روشن است که اگر محبت آمد، به دنبالش، طاعت و عبادت و عبوديت و همرنگ شدن با محبوب و سنخيت يافتن با معشوق و حرکت در راستاي خواستة او و عمل بر طبقِ رضايِ حق و... همه و همه به دنبال مي‌آيد. محبتي کارساز است که از قلب به اندام سرايت کند و از درون، اعمال برون را کنترل و هدايت نمايد.

«محبت»، پشتوانة «زيارت»

آنکه عشق و شوق داشته باشد، به زيارت هم مي‌رود.

براي عاشقِ شائق، نه‌تنها خودِ محبوب، جالب و جاذب است، بلکه هر چيزي هم که به گونه‌اي رنگ تعلّق و رايحة انتساب به او را داشته باشد، مطلوب و جاذبه‌دار است و دلداده را به‌سوي خود مي‌کشد.

در زيارت چنين است. چگونه مي‌شود که عاشق خدا و دوستدار پيامبر و اهل‌بيت، و محبّ صالحين و صديقين و شهدا و اولياءالله، شوق ديدار خانة خدا و بيت‌الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و ديار معشوق را نداشته باشد و شيفتة ديدار کعبه و مدينه و مزار ائمه و قبور صالحين و شهرهاي خاطره‌آميز و شوق‌انگيزي که ريشه در فرهنگ ديني ما دارد نباشد؟!

به گفتة مرحوم علامة اميني:

«اگر مدينة منوره، حرم محترم الهي شمرده شده و در سنت نبوي، براي مدينه و خاکش و اهلش و مدفونين آنجا ارزش‌هاي فراوان بيان شده است، به‌خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است و بر مبناي همين اصل، هر چيز ديگري هم که نوعي تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياي الهي و صديقين و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پيدا مي‌کند و شرافت مي‌يابد...».[5]

زيارت، مي‌تواند نمودي از احساس شوق دروني انسان باشد.

نشاني از محبّت و دليلي بر عشق و علامتي از تعلق خاطر باشد.

زيارت، زبانِ علاقه و ترجمان وابستگي قلبي است.

براي عاشق، حتي خانه‌اي که روزي معشوق در آن ساکن بوده، کوچه‌اي که روزي دلبر از آن گذشته، زميني که بر آن قدم نهاده، شهري که روزي در آنجا مي‌زيسته، سنگي که دست محبوب به آن خورده، لباسي که بر اندام او بوده، کفشي که در پايش بوده، دلربا و جاذب است، دوست داشتني و شوق‌انگيز است.

شعري منسوب به «مجنون» است که دربارة «ليلي» گفته است:

اَمُرّ عَلَي الدّيار، ديارِ ليلي‌

 

اُقَبِّلُ ذاالجدار وذاالجدارا‌

وما حبُّ الدّيار شَغَفْنَ قلبي

 

وَلکن حبّ مَن سَکنَ الدّيارا‌[6]

يعني: از ديار ليلي مي‌گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مي‌بوسم، علاقة به ديار ليلي دلم را تسخير نکرده است، بلکه آن کسي که در آن سکونت دارد، مرا مفتون خود ساخته است.

مي‌بينم که جاذبة شهر، به‌خاطر حضور ليلي در آن است.

در زيارت و مزار، مسأله در ظاهرِ سنگ و چوب و آجر و آهن و ضريح و ساختمانِ مزار و گنبد و گلدسته و رواق و... خلاصه نمي‌شود، تا به زيارت و بوسيدن و تقديس اينها اشکال شود، بلکه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنويت و عشقي نهفته است که در وراي اينهاست که حتي به اينها، معني و جهت و قداست و حرمت بخشيده است.

وقتي قلب، در گرو يک عشق بود، صاحبِ آن دل، از نام و ياد و لباس و دستمال و کفش و کوچه و شهر محبوب، خوشش مي‌آيد و لذت مي‌برد و همة اينها برايش جاذبه دارد و در هر يک از اينها عکس رخ يار را مي‌بيند.

با محبت وافر و علاقه و احساسي که به حضرت‌محمد(ص) داريم، اگر باخبر شويم که در جايي ردّپايي و نشاني از آن حضرت باقي است، آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت؟ «مقام ابراهيم» در مسجدالحرام، براي حاجي چرا آنقدر خاطره به‌همراه دارد؟ جز اين است که سنگي است که حضرت‌ابراهيم در بالا بردنِ ديوارة کعبه، به کمک پسرش اسماعيل، آن را زير پا مي‌گذاشته است و جاي قدم او بر سنگ باقي است؟!

مي‌بينم که وادي زيارت، وادي عشق و علاقه و عرفان است. در قلمرو دل، گاهي پاي عقل هم مي‌لنگد و وقتي عشق فرمان مي‌دهد، عقل چاره‌اي جز تسليم و فرمانبرداري ندارد.

مرحوم علامة اميني نقل مي‌کند که:

«...فقيه و اديب بزرگوار اهل‌سنت، «تاج‌الدين فاکهاني» (وفات 734) به دمشق رفت و در آنجا به قصد زيارت کفش پيامبر که در «دارالحديث الأشرفيّه» است رفت. وقتي کفش را ديد، افتاد و شروع به بوسيدن کرد و صورتش را بر آن مي‌ماليد و اشک شوق از ديدگانش جاري بود و شعري به اين مضمون را مي‌خواند: اگر به مجنون گفته شود: ليلي و وصال و ديدار او را مي‌خواهي، يا دنيا را و آنچه در آن است؟ او در جواب خواهد گفت: غباري از خاک کفش ليلي، برايم محبوب‌تر و براي دردهاي من شفا بخش‌تر است...».[7]

آري... وقتي عشق در کار باشد، خاکِ رهِ دوست را بايد سرمة چشم نمود و براي عاشق، آنچه ارزشمند است، محبوب و ديدار او و هر چيزي است که منتسب به اوست.

برادرانه بيا قسمتي کنيم رقيب‌

 

جهان وهرچه در آن‌است از تو، يار از‌من‌

اين يک طرف قضيه است، که محبت، انسان را به زيارت وا مي‌دارد.

سوي ديگر قضيه آن است که «زيارت»، محبت و شناخت مي‌آورد و از آن جهت، عاملي سازنده و تربيت کننده است.

«زيارت»، زمينه‌ساز معرفت و محبت

گفتيم که معرفت و عشق، پاي را به رفتن مي‌گشايد و «دوستي» به «ديدار» مي‌انجامد.

گاهي جريان، بر عکس اين است.

يعني «ديدن»، «دوست داشتن» را به‌دنبال دارد و ديدار، عشق مي‌آفريند و «زيارت» سببِ حصول معرفت مي‌گردد.

وقتي که ديدار، بذر عشق بپاشد، «ملاقات»، «محبت» مي‌آورد و نزديک شدن جسم، نزديک شدن روح را به‌دنبال دارد و از قرب مادّي مي‌توان به قرب معنوي رسيد و از رفتن به خانه‌اي محبت صاحبخانه را مي‌توان به دل گرفت.

چه بسيار پيوندها و عشق‌ها که مولود يک برخورد بوده است. چه بسيار محبّت‌ها و انس‌ها و الفت‌ها، که در ساية حضور و ديدار فراهم شده است.

يعني گاهي موتور محرّک انسان در ديدار و زيارت، شناخت و علاقه و انس قلبي است، ـ که در فصل پيش، مفصل از آن ياد کرديم ـ گاهي اگر از اين بُعد، ضعيف باشد، زيارت و ديدار، باعث روشن شدن موتور مي‌شود و ملاقات حضوري، «استارت» محبت باطني مي‌گردد. چرا که از نزديک، جمال معني را مي‌بيند و به مشاهدة ارزش‌هاي متعالي مي‌رسد و علاقمند مي‌شود. همچنان که موتور اتومبيل، ماشين و چرخ‌ها را به حرکت وا مي‌دارد، ولي هنگامي که به خاطر نقص فني و يا يخ‌زدگي و ضعف باطري و خفگي موتور، ماشين روشن نشود. هُل دادن به ماشين و حرکتِ چرخ‌ها، موتور را هم روشن مي‌کند.

زيارت، گاهي از اين مقوله است. يعني اگر انسان برود و ببيند و خود را در فضاهاي خاطره‌آميز قرار دهد و در شعاع يک پرتو قرار بگيرد، چه بسا که حرارت معني، وجود يخ‌کردة زائر را گرم کند و فروغ ديدار، خانة دل را روشن سازد و ديدة اهل نظر، مسِ وجودش را کيميا کند.

منتها، صرفِ رفتن کافي نيست، «ديدن» هم لازم است تا به شهود جمال حق نائل نشود، آتشگيرة عشق، وجودش را مشتعل نمي‌سازد. اگر رفت و ديد و به شهود رسيد و زيبايي حقيقت و جمال فضيلت را دريافت، به‌طور طبيعي، «معرفت» هم مي‌يابد.

به قول هاتف:

چشم دل باز کن، که جان بيني‌

 

آنچه ناديدني است، آن بيني‌

گر به اقليم عشق، رو آري

 

همه آفاق، گلستان بيني‌

آنچه بيني، دلت همان خواهد

 

آنچه خواهد دلت، همان بيني‌

بي سر و پا گداي آنجا ر

 

سر به مُلکِ جهان، گران بيني‌

دل هر ذره را که بشکافي‌

 

آفتابيش در ميان بيني‌

با يکي عشق ورز، از دل و جان‌

 

تا به عين‌اليقين عيان بيني‌

که يکي هست و هيچ نيست جز او‌

 

وحده لا اله الاّ هو‌

اينها همه درست است، ولي به همان شرط نخستين، يعني گشودنِ چشمِ دل!

فيضِ «حضور» و کيميايِ «نظر»

وقتي کسي در مدار عشق قرار گرفت و در حيطه و قلمرو محبتِ الله و اولياء الله وارد شد، خودِ اين محبت چاره‌ساز است.

مگر مي‌شود انساني خدا را دوست داشته باشد ولي خدا او را دوست ندارد؟ (حديثش در قسمت پيش گذشت)

مگر مي‌شود کسي شيفتة پيامبر باشد ولي پيامبر به او بي‌توجه باشد؟

مگر مي‌شود کسي خدا را ياد کند ولي خداوند، او را ياد نکند؟

خداوند فرموده است: مرا ياد کنيد تا من هم به ياد شما باشم {فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ}[8].

وقتي مَزور، در خاطر زائر باشد، زائر هم در خاطر مزور است. وقتي انسان به پيامبر و امام معصوم سلام مي‌دهد، جواب مي‌شنود و آنان توجه دارند.

در زيارتنامه‌ها، در موارد متعددي چنين تعبيري وجود دارد که: «اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامي وَتَسْمَعُ کَلامي وَتَرُدُّ سَلامي».

يعني شهادت مي‌دهم که تو شاهدِ اين مقام و موقعيت زيارتي من هستي و سخنم را شنيده و سلامم را پاسخ مي‌گويي.

از پيامبر اسلام(ص) نقل شده است که:

«خداوند را فرشتگاني است که در روي زمين مي‌گردند و سلام‌هاي امت مرا به من مي‌رسانند».[9]

و در روايت ديگر فرموده است:

«هر که بر من سلام دهد در جايي از زمين، به من رسانده مي‌شود و اگر کنار قبرم سلام بدهد، مي‌شنوم».[10]

و از اين دست، احاديث ديگري نيز وجود دارد.

وقتي چنين است که زيارت پيامبر در حالِ مرگ و حيات، يکسان است و آنان در هر دو حال مي‌دانند و مي‌فهمند و پاسخ مي‌دهند، خودِ سلام دادن بر پيامبر و معصومين ديگر چه از دور، چه از نزديک، يک رابطة روحي و معنوي است.

شما فکر مي‌کنيد اگر سلام و تحيّت شما را به پيامبر برسانند، پيامبر هيچ نظر لطفي نخواهد داشت؟

سازندگي زيارت از اين ناحيه هم به اين صورت است.

تابيدن بارقه‌اي از توجه اولياء، به زائر، نقش تربيتي عظيمي دارد.

اينجاست که محبت متقابل، شگفت‌ترين تأثير را در زائر مي‌گذارد.

ديگر محبت، يک‌طرفه نيست و دوستي از هر دو سر است.

به قول مولوي:

هرکه عاشق ديديش، معشوق دان

 

کو به نسبت هست، هم اين و هم آن

تشنگان گر آب جويند از جهان

 

آب هم جويد به عالم، تشنگان

چونکه عاشق اوست، تو خاموش باش

 

او چو گوشت مي‌کشد، تو گوش باش

اينجاست که ديگر دست زائر را گرفته و بالا مي‌برند و به مهمانسراي فيض حضور برده و بر مائده‌هاي معنويت، ميهمان مي‌کنند. اينجاست که غيرممکن‌ها ممکن مي‌شود، ناديدني‌ها مشهود مي‌گردد، نگاه‌ها حرف مي‌زند، توجه‌ها تربيت مي‌کند.

اين، فيضِ شگفتِ «نظر» است.

اين، برکتِ توجه کساني است که خاک را به نظر کيميا مي‌کنند.

اقبال لاهوري، در خطاب به خدا و رسول و مددخواهي از توجه آنان، مي‌گويد:

فقيرم، از تو خواهم هرچه خواهم

 

دلِ کوهي خراش، از برگِ کاهم

مرا درس حکيمان، دردِ سر داد

 

که من پروردة فيض نگاهم

آنچه که اين نظرها و توجه در پي دارد، خواندني نيست، چشيدني است که اين، واديِ‌عشق است و عشق با کاغذ و دفتر سر و کار ندارد.

بشوي اوراق، اگر همدرس مايي

 

که علم عشق، در دفتر نباشد

در اين صورت، «يافتن»ها به جاي «بافتن»ها مي‌آيد و آنچه بر دل تابيده، بسيار کارساز است.

يا تو گو آنچه که عقلت «يافته» است

 

يا بگويم آنچه بر من «تافته» است

(مولوي)

«زيارت»، زمينه‌ساز چنين ارتقاي روحي است.

زيارت، چه ديدار از خانة خدا باشد و مناسکِ حج،

چه زيارت مرقد رسول‌الله باشد،

چه زيارت انبياي بزرگ و ائمة معصومين و اولياي دين،

چه حضور بر تربت خونين و لاله‌خيز شهيدان،

چه رفتن به مزار صالحان و نيکان...

همه و همه، هم دليل عشق و محبت است، هم نشانة جهت‌گيري انسان است، الهام‌بخش و آموزنده است، الهام گرفتن از اسوه‌هاست، خط‌دهنده است، تعظيم شعائر است، تقدير از فداکاري‌ها و تجليل و گرامي‌داشتِ فضيلت هاست، زمينه‌ساز شناخت و تربيت است، بالا برنده است، تعالي‌بخش است، پرورش يافتن از «فيض نگاه» است.

به قول حافظ:

بلبل از فيض گل آموخت سخن، ورنه نبود

 

اين همه قول و غزل، تعبيه در منقارش

و به قول مولوي:

از محبت، تلخ‌ها شيرين شود

 

وز محبت، مسّ‌ها زرّين شود

از محبت دُردها صافي شود

 

وز محبت، دَردها شافي شود

از جمله مطالبي که از سوي خداوند به حضرت‌داود وحي شده است چنين است:

«اي داود!... به اهل زمين برسان که من دوستِ کسي هستم که مرا دوست بدارد، همنشين کسي هستم که همنشين من باشد، مونسِ کسي هستم که با ياد من انس گيرد، هرکه مرا برگزيند من هم او را بر مي‌گزينم، هرکه مطيع من باشد من هم مطيع او مي‌شوم، هرکه را صاحب محبّتي از صميم قلب بيابم، من او را براي خودم مي‌پذيرم و چنان دوستش مي‌دارم که پيش از آن، کسي از بندگانم آنگونه دوستش نداشته باشد. هرکه به حق مرا بطلبد مرا مي‌يابد... پس اي زمينيان! غرورها را رها کرده و به کرامت و مصاحبت و انس با من روي آوريد تا من هم با شما انس گرفته و به محبت شما بشتابم...».[11]

اين حالتِ «جذب و انجذاب» است که در عالم، وجود دارد و پيوند دهندة کائنات به يکديگر است و بايد رفت و رفت تا به وادي محبت رسيد و مقيم کوي عشق گرديد.

کدام کيميايي دگرگون کننده‌تر از محبت مي‌توان يافت؟!..

پيامبر اسلام، از خداوند مي‌خواهد که «محبت خدا» در نزدش «محبوب‌ترين» چيزها باشد.

در نيايش ديگري از خداوند مي‌طلبد که: خدايا من محبت تو را مي‌خواهم و نيز محبت کسي که تو را دوست دارد و هر کاري که مرا به محبتت برساند، خدايا عشق خودت را در نظرم از جان و اهلم و از آب گواراي سرد، محبوب‌تر گردان...

«اللّهم اني اسئلك حُبّك وحُبَّ مَن يُحبّكَ و...»[12]

«زندگي دو نيمه است: نيمه‌اي يخبندان و نيمه‌اي گدازان. عشق، آن نيمة گدازانِ زندگي است».[13]

اگر شعلة عشق خدا و رسول و اهل‌بيت، خرمن جان را سوزاند و دل را مشتعل ساخت... دل در قفاي صراط مستقيمي مي‌رود که اولياي دين رفته‌اند.

براي يافتن اين شعله، بايد به کانون حرارت و روشنايي، به منبع نور و ضياء نزديک شد، بايد به زيارت رفت، بايد زائر شد، تا عشق فراهم آيد. همچنان که قبلاً گفتيم: بايد عاشق شد تا زيارت فراهم آيد.

مولوي، در زمينة پيوند اجزاي عالم هستي در رابطه با عشق مي‌گويد:

تشنه مي‌نالد که: کو آبِ گوار؟

 

آب هم نالد که: کو آن آب‌خوار؟

جذبِ آبست اين عطش در جان ما

 

ما از آنِ او، و او هم آنِ ما

حکمتِ حق، در قضا و در قدر

 

کرده ما را عاشقانِ يکدگر

جمله اجزاي جهان زان حکمِ پيش

 

جفت‌جفت و عاشقانِ جفت خويش

هست هر جزوي زعالم، جفت خواه

 

راست همچون کهربا و برگِ کاه!

سخن از اين است که زيارت اولياي خدا و توجه به آنان، باعثِ توجه آنان به زائر مي‌گردد و اين «توجه»، توفيقي الهي را فراهم مي‌کند و وسيلة قرب به‌خدا مي‌گردد. در متن زيارتنامه‌ها هم مکرر به تعبيراتي از اين قبيل بر مي‌خوريم که: (در خطاب به اولياي خدا در هنگام زيارت)

با محبت شما، با زيارت شما، با حضور در کنار مرقد شما، به خداوند تقرب مي‌جويم.

مهر خوبان، دل و دين از همه بي‌پروا بُرد

 

رُخِ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد

تو مپندار که مجنون، سرِ خود مجنون شد

 

از سمک تا به سماکش کششِ ليلي برد

من به سرچشمة خورشيد، نه خود بردم راه

 

ذرّه‌اي بودم و عشق تو مرا بالا برد[14]

قطره و دريا

«بلال»، مؤذن پيامبر، آن حضرت را در خواب ديد که به او مي‌گويد:

اي بلال! اين چه جفايي است؟..

آيا هنوز وقت آن نرسيده است که به زيارت من آيي؟

بلال، هراسان و ترسان و غمگين از خواب بيدار شد. بر مرکب خويش سوار شده آهنگ مدينه کرد. وقتي به مدينه رسيد، نزد قبر رسول‌الله آمد و شروع کرد به گريستن نزد آن قبر مطهر. چهرة خود را به مرقد آن حضرت مي‌ساييد که در اين حال، امام‌حسن و امام‌حسين7 هم آمدند. بلال، آن دو بزرگوار را هم به سينه چسبانيد و بوسيد.[15] زيارت قبر، يادآور سال‌ها با پيامبر بودن و خاطرات آن دوران بود، حضور دوباره در مدينة پيامبر، آن اتّصال روحي را برقرار کرد.

کهرباي محبت نبوي9، بلال را به‌سوي خود مي‌کشد و جذب مي‌کند. استعداد و آمادگي بلال را ببين که محمد9 مشتاق ديدار اوست و در خواب، از او گِله و شکوه مي‌کند که: چرا به ديدنم نمي‌آيي؟

اين زيارت‌ها، شارژ کردن باطري وجود است، الهام گرفتن از ارواح طيبه و ملکوتي است، تطهير «جان» در زمزم ايمان و معنويت است، اتصال دو روح همگون و آشنا و هم‌سنخ است، به دريا پيوستن قطره است، عمل به مقتضاي عقل و انديشه است، بلکه عقل را هم تحتِ فرمانِ محبت دل درآوردن است.

آب، از سرچشمه بايد خورد

ميوه را از شاخه بايد چيد

نامه را سربسته بايد خواند

چهره را بي‌پرده بايد ديد

زيارت، نوعي در پي وصل شدن است و رسيدن قطره به دريا، پيوستنِ روح نيازمند به روحِ برآورندة نياز.

تشنه به دنبال آب مي‌رود و عاشق، در پي معشوق.

جان، اگر از کوثر شرافت سيراب شده باشد، جوياي مائده‌هاي آسماني است که سرشار از فضيلت و حق و خير و معنويت باشد.

دل، اگر طالب فيض باشد، سالکِ راه پاکان خواهد شد و خود را به نيکان متصل خواهد ساخت. اين اقتضاي هماهنگي و تجانس و الفتِ روح‌هاست.

علامة اميني+ در الغدير، دربارة اينکه «بلال حبشي» هنگام زيارت قبر پيامبر، صورت بر آن مي‌نهاد، از منابع اهل‌سنت نقل مي‌کند که پس از بيان اين مطلب گفته‌اند:

«بدون شک، عشق و محبت فراوان، چنين عملي را اجازه مي‌دهد، چرا که مقصود و هدف از تمام اينها، بزرگداشت و احترام است و مردم به حسب اختلاف مرتبة محبتشان در اين مورد فرق مي‌کنند. همچنانکه در زمان حياتِ آن حضرت هم چنين بود. بعضي از مردم وقتي آن حضرت را مي‌ديدند ديگر نمي‌توانستند خويشتن‌داري کنند و به‌سوي او مي‌شتافتند و برخي هم تأخير و درنگ مي‌کردند و هرکدام محلّ خير است...».[16]

آنچه در فرهنگ ديني ما، با عنوانِ «زيارت»، «ذکر»، «توسل»، «شفاعت»، «تبرک» و... وجود دارد، شيوه‌هاي تمتع و بهره‌وري از مائدة معنويت و برکت اهل‌بيت(ع) و فيض بردن از «کوثر» اين پاکان است.

در هر حال، پيامبر و ائمه و صالحان و صديقان، بندگان مقرّب درگاه خدايند و براي تقرب‌جويي بايد با مقرّبين، انس و آشنايي داشت و خود را در زمرة آنان قرار داد تا نمي از يمِ رحمت خدا به «زائر» هم برسد. بايد با خضر، همراه و همسفر شد تا به معرفت و فضيلت رسيد و آب حيات را چشيد.

زيارت، گاهي در اين تقرّب‌جويي و سنخيّت‌يابي است.

مرحوم نراقي مي‌نويسد:

«نفوس نيرومند قدسي، به خصوص انبيا و ائمه، پس از آزادي از قفس تن و صعود به عالم تجرّد، در نهايت احاطه و استيلا بر امور جهانند. امور جهان نزد آنان آشکار است و قدرت تأثيرگذاري در مواد عالم را دارند و هرکس که به زيارتشان برود، از آن آگاه و بر آن شاهدند و اطلاع کامل از زائران مرقدشان و از درخواست‌ها و توسل‌ها و تضرع‌ها و شفاعت طلبي‌هاي شان دارند. پس نسيم لطف اين اولياء بر زائران مي‌وزد و رشحاتي از فروغ آنان بر زائرين مي‌تابد و در رفع نياز و برآورده شدن حاجت‌ها و رسيدن به مقصودشان و بخشش گناهانشان و رفع گرفتاري‌هاي شان، در پيشگاه خداوند شفاعت مي‌کنند. اين است رمز اين همه تأکيد در زيارت پيامبر و ائمه‘، علاوه بر اين که در اين زيارت‌ها، اجابتِ دعوتِ ائمه و پيوند با آنان و خشنود کردنشان و تجديد عهد با «ولايت»شان و احياي امرشان و بالا بردن و اعتلاي سخنشان و نابودي و ذلتِ دشمنانشان نهفته است... و همة اينها اجري بزرگ و پاداشي فراوان دارد...».[17]

با اين حساب، زائر، مهمان مائدة معنوي اولياي خداست و با زيارت، شايستگي و موقعيت آن را مي‌يابد که مورد توجه و عنايت قرار بگيرد. هم از سوي خدا، و هم از سوي معصومين بزرگوار. اين وادي دلدادگي، قصه و تاريخي ديرين دارد و با حرف و حديث و شبهه و ممانعت از شور نمي‌افتد.

بيستون کعبة عشاق جهان است هنوز

 

آتش عشق جهان خفته در آن است هنوز

سال‌ها از غم جان کندن فرهاد گذشت

 

عشق و جانبازي او ورد زبان است هنوز

واسطة فيض

به درگاه خدا شفيع بايد برد. شفعاي ما، واسطه‌هاي فيض الهي‌اند. درست است که بي‌واسطه هم خداوند سميع و عليم و مجيب است، ولي شرمندگي ما را چه توان کرد که روي آن نداريم که بي‌واسطه از خدا فيض بجوييم! حتي در مورد استغفار و توبه هم بي‌نياز از توسل به اوليا و استشفاع آنان نيستيم.

در زيارت، با اين واسطه‌هاي فيض است که از خداوند حاجت مي‌طلبيم.

محمد عربي، آبروي هر دو سراي

 

کسي که‌خاک درش‌نيست، خاک‌بر‌سر او

وقتي بار سنگين خطاها، انسان را از رفتن باز مي‌دارد و گناهان بسيار انسان را گران‌بار مي‌سازد براي سرعت سير در طريق عبوديت و طيران در فضاي معنويت، بايد از «توبه» استفاده کرد تا با ريختن گناهان، سبک‌بار و سبک‌بال شد. حالتِ تضرّع و نياز، شکسته دلي، پشيماني، ندامت و انابت، خوف و رجاء و بيم و اميد لازم است. انکسار قلب در پيشگاه خداوند قادر قاهر ميسّر است و دل شکستگي و شرمندگي در برابر «عظمتِ» خدا و «عصمت» رسول فراهم مي‌گردد. با واسطه قرار دادن چهره‌اي چون پيامبر و اولياي خدا در برابر پروردگار، درياي رحمت و کرم، زودتر گنهکار را در موج خويش فرا مي‌گيرد و استحقاق غفران و توبه‌پذيري فراهم مي‌آيد. اين رهنمودِ خداوند است که فرموده:

{وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً}.[18]

«آنان که به خود، بد کرده و ستم نموده‌اند اگر پيش تو آيند و از خداوند مغفرت بخواهند و پيامبر هم براي آنان از خداوند آمرزش بطلبد، خدا را توبه‌پذير و مهربان خواهند يافت».

نمونه‌هاي تاريخي

تاريخ، بسياري از زائران مرقد پيامبر را مي‌شناسد که در مزار و مرقد پيامبر9 به پيشگاه خداوند توبه و التجا کرده‌اند و رضاي الهي را کسب نموده‌اند و يا حتي شفا گرفته و درمان يافته‌اند.

علماي اهل‌سنت نقل کرده‌اند که: «ابن منکدر» از بزرگان تابعين (متوفي 130هجري) با اصحابش در مجلسي که مي‌نشست و تشنگي شديدي بر او عارض مي‌شد، برخاسته و صورت بر قبر پيامبر مي‌نهاد و بر مي‌گشت. وقتي مورد سؤال قرار مي‌گرفت، مي‌گفت: حالت خطرناکي به من دست مي‌دهد که در اين حالت، به وسيلة قبر پيامبر9 شفا مي‌طلبم. و نيز به محلّي در صحن مسجد مي‌آمد و در آنجا خود را به خاک مي‌افکند. وقتي علت را مي‌پرسيدند، مي‌گفت: در خواب، پيامبر را در اين مکان ديدم.[19]

وقتي پيراهن يوسف، چشم نابيناي يعقوبِ فراق کشيده و هجران ديده را بينا مي‌کند،[20] مرقد رسول‌الله نمي‌تواند کرامت نشان دهد؟ وقتي بنا به روايات، غبار مدينه، شفا بخش جذام باشد، تربت پيامبر و امام‌حسين و قبر امام‌رضا7 شفا نمي‌دهد؟

مگر نه اينکه دختر آن رسول پاک، حضرت‌فاطمه3 پس از وفات پيامبر، کنار قبر پدر ايستاد و مقداري از خاک قبر را برداشت و بر ديدگان خويش نهاد و گريست و گفت:

چه باک! آن کس را که تربت محمد را بوييده، هرگز در طول زمان، مشک و بوهاي خوش را نبويد؟

ماذا عَلى مَن شَمّ تربة اَحْمدَ

 

اَنْ لا يَشُمَّ مَدي الزّمانِ غوالياً[21]

اينگونه عشق‌ها و احترام‌ها و محبت‌ها و شفا طلبي‌ها و تبرّک جويي‌ها، از عقيده و ايمان سرچشمه مي‌گيرد. وقتي امام احمد حنبل، پيراهني را که متعلق به «شافعي» بوده مي‌شويد و آب آن را مي‌نوشد تا از مقام علم، تجليل کرده باشد[22]، پس ارزش صحابة پيامبر و تکريم آثار بر جاي مانده از انبيا و ائمه، جاي خود دارد. و زيارت، تکريم اينگونه ارزش‌هاست، و احياي قداستِ منسوب به اولياي خداوند است.

راز قداست آثار

گرچه روزها، زمين‌ها، لحظه‌ها، از نظر ذاتي با هم تفاوت ندارند ولي به خاطر تعلقي که به کسي يا چيزي و انتسابي که به امر مهم يا شخص محترم يا حادثة خاص دارند، کرامت و قداست پيدا مي‌کنند.

مرحوم سيد محسن امين، در قصيدة بسيار بلند و والا و عميق و زيباي خود که در ردّ اشکالات وهابي‌ها سروده است به نامِ «العقود الدُرّيه» در قسمتي از آن مي‌گويد:

«خداوند بين آفريده‌هايش تفاوت‌هايي قرار داده است، خاک، با طلا برابر نيست. ماه رمضان بر ماه‌هاي ديگر فضيلت دارد. از ايام هفته و ساعت‌هاي روز، برخي برترند. خورشيد بر «سَها» (نام ستاره) و ماه بر «فرقد» (نام ستاره) برتري روشن دارد. شير مثل خرگوش نيست و بازِ شکاري با هُدهُد برابر نيست. سرزمين‌ها هم همين‌گونه متفاوت است. شرافت «مکه» بيش از «صرخد» (شهري در شام) است و مسجدالأقصي در فضيلت، مانند ديگر جاها نيست. قبرها هم به اعتبار کساني که در آن آرميده‌اند در فضل و شرف، متفاوتند.[23]

مرحوم سيد محسن امين، در بيان راز قداستِ مقابر و مدفن‌هاي اولياي دين و لزوم احترام آنها مي‌نويسد:

«...همچنانکه يک فرد، که مثل ديگران است، با مبعوث شدن به رسالت، واجب الأطاعه مي‌شود و موقعيت ويژه‌اي پيدا مي‌کند، يک قطعه زمين هم در اصل، با زمين ديگر تفاوتي ندارد، ليکن وقتي در آن پيامبر يا وليّ خدا دفن مي‌شود، به واسطة آن، شرافت و فضيلت و برکتي پيدا مي‌کند که از قبل نداشته است و از اين‌رو، احترامش لازم و اهانتش حرام مي‌گردد.

از جمله احترامات، آهنگ زيارت آن کردن و بناي قبّه و بارگاه و ضريح و... است براي آسايش و بهره‌وري زائران، و از جمله اهانت‌ها، ويران کردن و با خاک يکسان نمودن و آلوده ساختن و... است.

وقتي خداوند، يک سنگ را (مقام ابراهيم) که هنگام بناي کعبه زير پاي ابراهيم خليل‌الرحمن قرار گرفته محترم شمرده و آن را «مصلاّ» قرار مي‌دهد[24] براي مدفن جسد ابراهيم يا محلّ دفنِ سرور و سالار انبيا احترامي قرار نخواهد داد؟..».[25]

آري... بزرگداشتِ آنکه خدا تعظيمش کرده، طاعت و عبادت و تعظيم خداوند و خضوع در برابر اوست. اگر مدفن انبيا و اوليا، شرافت يافته، به خاطر آن است که اجساد پاک و اجسام مطهر و شريفِ اين پاکان و معصومين را در بر گرفته است.

سيرة سَلَفِ صالح

زيارت، تجليل از فضيلت‌هاي بزرگان و احياي ارزش‌هاي آنان و گرامي‌داشت خاطرة آن اسوه‌هاي انسانيت و نمونه‌هاي پاکي‌هاست.

خردمندان عالم را هم بنا بر اين بوده و بر اين است که از بزرگان خود، به شيوه‌هاي گوناگون تجليل کنند که زيارت هم يکي از اين روش‌هاست. تجليل از روح‌هاي متعالي، نشان تعالي روح انسان است.

مسلمانان هم از صدر اسلام تاکنون، نسل در نسل، از همة طبقات و اقشار، قبرهايي را که در بردارندة پيامبري يا امام پاکي يا وليّ صالحي يا بزرگي از بزرگان دين بوده، زيارت مي‌کرده و گرامي مي‌داشته‌اند. به خصوص نسبت به زيارت قبر رسول گرامي اسلام بيش از همه شرافت قائل بوده و با صرف پول‌ها و تحمل هزينه‌ها و مشقت‌ها و پيمودن راه‌هايي به زيارت مي‌رفتند و نزد مرقد آن پيامبر دعا کرده و تبرک مي‌جستند و توسل مي‌نمودند و از اين طريق، به خداوند تقرب مي‌جستند. اين، اختصاص به شيعه ندارد و علماي بزرگ اهل‌سنت هم در قرن‌هاي متمادي در تأليفات خود پيرامون زيارت، بحث‌هاي فراوان کرده‌اند. علامه اميني در دائرةالمعارف عظيم و دريايِ عميق «الغدير» خود، در جلد پنجم، به عنوان نمونه، کلماتِ بيش از 40 نفر از علماي مذاهب اربعة سنت را در مورد زيارت پيامبر و دعا نزد قبر آن حضرت و آداب زيارت و ورود به مدينه و ادبِ ديدار و کيفيتِ سلام بر آن حضرت و پيوند دادن زيارت پيغمبر با اعمال حج و عمره و... نقل کرده و حتي نام برخي از تأليفاتِ علماي اهل‌سنت را که مستقلاً در باب زيارت و آداب آن نگاشته‌اند. در کتاب خود آورده است و پاسخي دندان‌شکن به ياوه‌هاي «ابن‌تيميه» و وهابيان داده است.

در زيارت، اگر زيارتِ شهيد است، احياي فرهنگ شهادت است، اگر زيارت عبد صالح خداوند است، تجليل از صلاح‌ها و اصلاح‌ها و عبوديت‌هاست. اگر زيارتِ‌ پيامبر و امام است، تجديد عهد و تحکيم ميثاق با «ولايت» و مقام رهبري است.

زيارت، يا تجديد عهد با «خط امامت» است، يا ميثاق با «خون شهيد» است، يا پيمان با «محور توحيد» و بيعت با «رسالت» و «وحي» است.

امام‌رضا) فرموده است:

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ الْأَدَاءِ زِيَارَة قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَ تَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».[26]

يعني:

«براي هر امامي بر گردن شيعيان و هوادارانش پيماني است و از جملة وفا به اين پيمان، زيارت قبور آنان است. پس هرکس از روي رغبت و پذيرش، آنان را زيارت کند، امامان در قيامت شفيع آنان خواهند بود».

بر اساس همين وفاي به عهد است که شيعه همواره در احياي نام و ياد و زيارت مزار اولياي دين، چه رنج‌ها که کشيده و چه شهيدها که داده است و هم‌اکنون نيز اين خط ايثار و شهادت تداوم دارد.

وقتي زيارت بزرگان و قهرمانان و چهره‌هاي برجستة فکري و علمي و اصلاحي و انقلابي و گراميداشت آنان و تجليل از فداکاري‌ها و خوبي‌ها و خدماتشان، سيرة عقلاي هر ملت و مذهب است. روشن است که زيارت سرور آدميان و اسوة سعادت بشر، حضرت‌رسول(ص) که فرشتگان همه زائر مرقد اويند جاي خود دارد و از ارزش و تعهد و سازندگي بيشتري برخوردار است.

روح دلباخته به پاکان و قلبي که مفتون محبت خداست و با خداييان پيوند باطني دارد، اينگونه محبت خود را ابراز مي‌کند. اين، شيوه‌اي جديد و بدعتي نوظهور نيست. در زمان خود پيامبر هم معمول بوده است، حتي دربارة خود پيامبر اسلام. آمدن «اويس قرني» به مدينه براي ديدن پيامبر، معروف است.

«عروة بن مسعود ثقفي در سال حديبيه ديده است که چگونه اصحاب پيامبر، آب وضو و غسل او را به‌عنوانِ تبرک برمي‌‌داشتند و تار موي حضرت را نگه مي‌داشتند. پس از فراغت از نماز، دستِ حضرت را بوسيده و بر سر و صورتِ‌ خويش مي‌کشيدند. وقتي بلال حبشي، مازاد آب وضوي آن حضرت را آورد، مردم براي برداشتن آن، بر سر او ريختند و حتي اگر آب به کسي نمي‌رسيد، از رطوبتِ آبي‌که در دستِ مسلمان ديگر بود، بر خود مسح کرده، تبرک مي‌نمود...».[27]

زيارت، تداوم همين خط است و تبرک و توسل و استشفاء و استشفاع، فيض‌گيري از آن معنويات است که سيره و روش گذشتگان صالح ما نيز همين بوده است.

پيشينه و مشروعيت زيارت

شخصيت‌ها در هر مرام و مکتب و ملتي، نماد هويت و فرهنگ آنانند. احترام به مزار و حضور در کنار قبور آنان، تقويت آن ايده‌ها و عقيده‌هاست.

اقوام آشور و بابل هم زيارتگاه داشتند. هندوها در بنارس زيارتگاه‌هاي متعدد و معابد بزرگ داشته‌اند. فلسطين سرزمين زيارتگاه‌هاست، چه براي قوم يهود و نصارا، چه براي مسلمانان. بيت‌المقدس و قبور انبيا که در آن سرزمين است، براي پيروان اديان ابراهيمي جاذبه‌هاي معنوي دارد. حتي در کشورهاي غربي هم جاهايي وجود دارد که براي مسيحيان مقدس است و به زيارت آن مي‌روند. پس زيارت، خاصّ مسلمانان يا شيعيان نيست.

در قرآن کريم، از اصحاب کهف ياد مي‌کند و اينکه پس از مرگ يا خواب 309 ساله، به قدرت الهي دوباره زنده شدند و بار ديگر مردند. پيکر آنان و غاري که در آن بودند، براي مردم قداست يافت، چون مظهر تجلي قدرت الهي بود. از اين‌رو تصميم گرفتند بر مدفن آنان معبد و مسجدي بنا کنند:

{فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً}.[28]

در تاريخ بشري، بزرگ‌ترين، پرشکوه‌ترين، مقدس‌ترين و آبادترين ساختمان‌ها در هر جا مربوط به معابد و مساجد و زيارتگاه‌ها بوده است. زيارتگاه‌ها پيوند دهندة دل‌ها، تقويت کنندة باورها و مظهر وفاق ملي بوده است.

رفتن به زيارت اوليا، بزرگان، حتي مردگان، امر تازه‌اي نيست که برخي بي‌خبران آن را بدعت يا شرک مي‌پندارند. در زمان حضرت‌رسول(ص) هم رايج بود. رسول خدا به زيارت قبر مادرش آمنة بنت وهب يا پدرش عبدالله مي‌رفت، دعا مي‌کرد، مي‌گريست، نماز مي‌خواند و آن را بازسازي و مرمت مي‌کرد.[29] در ابتداي هر سال، به زيارت قبور شهداي احد مي‌رفت، مکرر در قبرستان بقيع حاضر مي‌شد و براي آنان دعا مي‌کرد. از آن حضرت روايت است که مي‌فرمود:

«مَنْ زارني بَعَدَ وفاتي کمن زارني في حياتي و وجبت لَه شفاعتي».[30]

هرکس مرا پس از وفاتم زيارت کند، همچون کسي است که در حال حيات مرا زيارت کرده و شفاعت او بر من لازم است.

در سيرة حضرت‌زهر(س) آمده است که هر هفته به زيارت شهداي احد مي‌رفت و هر روز قبر پيامبر خدا را زيارت مي‌کرد.

توصية حضرت‌رسول به زيارت، آنقدر زياد است که نمي‌توان کمترين شبهه‌اي در مشروعيت و جواز و استحباب آن داشت. مرحوم علامة اميني در الغدير،[31] مواردي از آنها را نقل کرده و اسناد آن را هم آورده است. به عنوانِ نمونه:

«مَن زار قبري، وجَبت له شفاعتي» (از 41 نفر از راويان و حافظان اهل‌سنت نقل شده است).

«مَن زارني بعد موتي فکأنما زارني في حياتي» (از 13 منبع اهل سنت).

«مَن حَجّ فزار قبري بعد وفاتي، کان کمن زارني في حياتي» (از 25 منبع اهل‌سنت».

و با تعابير مختلف از منابع گوناگون نقل شده است. در منابع شيعي هم فراوان است، تنها به يک حديث بسنده مي‌کنيم:

«مَنْ زارني، او زارَ احداً من ذُريّتي، زُرته يومَ القيامةِ فَانقذتُهُ مِنْ اَهوالِها».[32]

«هرکس مرا يا يکي از فرزندان مرا زيارت کند، من هم روز قيامت او را ديدار مي‌کنم و از هول و هراس‌هاي آن روز نجاتش مي‌دهم».

وي در پاسخ به شبهه‌افکني‌هاي پيروان عقايد ابن‌تيميه، از منابع فراواني از اهل‌سنت نقل مي‌کند که علماي آنان در طول قرون، از ديرباز يا عصر حاضر، بر اهتمام به زيارت حضرت‌رسول تأکيد داشته‌اند.[33]

تکريم قبور بزرگان دين و چهره‌هاي برجسته، امري طبيعي و متداول و به عنوان يک حسنه در ميان مسلمانان جاري بوده است و مخصوص شيعه نيست. وقتي نسبت به افرادي نسبتاً عادي چنين احترامي مي‌شده و مي‌شود، نسبت به پيامبر خدا و ائمة معصوم و امام‌زادگان به طريق اولي جايز و مناسب است. در «الغدير»، در بخشي مفصل، نمونه‌هاي فراواني از منابع اهل‌سنت نقل شده که به زيارت اصحاب، بزرگان، علما، راويان و فقيهان مي‌رفته‌اند و آنان قبوري داشتند که مورد توجه بوده است، مثل قبر بلال در دمشق، قبر سلمان در مدائن، قبر طلحه و زبير در بصره، ابوايوب انصاري که در روم درگذشت، مشهد رأس‌الحسين در مصر، قبر عمر بن عبدالعزيز در دير سمعان، قبر ابوحنيفه در اعظميّة بغداد، قبر مالک بن انس در بقيع، معروف کرخي در بغداد، شافعي در مصر، احمد بن حنبل در بغداد.[34]

بحثِ «آداب زيارت» که در منابع اهل‌سنت هم آمده است، گواه ديگري در رواج اين سنت ديني از ديرباز بوده که مورد وفاق و قبول علماي مذاهب بوده و دربارة آن تأليف‌هاي مستقلي وجود دارد و برخي تا 36 مورد براي آداب زيارت بيان کرده‌اند.[35]

رواج زيارت بين مسلمانان به عنوان يک «سيرة متشرعه»، از مستندات مشروعيت و جواز و استحباب اين عمل است. اين زائران، افراد بي‌سواد و بي‌خبر از دين و روايات هم نبوده‌اند، تا برخي به آنان نسبت جهل و خرافه بدهند. ميان آنان تعداد فراواني از علما و پيشوايان مذاهب بوده که مقتداي مردم محسوب مي‌شدند. ناقلان روايات و نمونه‌هاي تاريخي هم اغلب علما و پيشواياني بوده‌اند که با نقل خود بر آن عمل صحّه گذاشته و پسنديده‌اند و در فضيلت آن مزارها و مدفونين آن حرم‌ها داد سخن داده‌اند. پس مي‌توان گفت همة مسلمانان در همة دوران‌ها بر اين موضوع، اتفاق‌نظر داشته‌اند و اين بيانگر نوعي اجماع ثابت و محقق ميان طبقات مسلمين بوده است. با توجه به مطالب ياد شده، چه ارزش و اعتباري براي سخنان و عقايد «ابن‌تيميه» و پيروان او باقي مي‌ماند؟


پى‏نوشتها:

[1]. ميزان الحکمه: ج2، ص226، ح 3514.

[2]. چکيدة انديشه‌ها، ج 1، ص 251.

[3].  ميزان الحکمه، ج 2، ص 240، حديث 3218.

[4]. بحار الأنوار، ج 69، ص 237.

[5]. سيرتنا و سنّتنا، ص 160ـ161.

[6]. الغدير، ج 5، ص 151.

[7]. الغدير،‌ج5، ص 155.

[8]. بقره:‌  152.

[9]. اِِِنَّ لِلهِ مَلائکةً سَيّاحينَ في الأرضِ يُبَلِّغُوني عَن اُمَّتي السَّلام (وسائل الشيعه، ج 10، ص 264).

[10]. مَن سَلَّمَ عَلَيَّ في شَيئٍ مِنَ الْأَرضِ ابلغتُه وَمَنْ سَلَّمَ عَلَيَ عِند القَبرِ سَمِعْتُهُ (همان).

[11]. ميزان الحکمه، ج 2، ص 222، حديث 3134.

[12]. ميزان الحکمه، ج2، ص 214، حديث 3093، به نقل از کنز العمال.

[13]. جامعة برين، ص 71.

[14]. علامة طباطبايي به نقل از: جاذبه و دافعة علي(ع)، شهيد مطهري.

[15]. الغدير، جلد 5، ص 147.

[16]. الغدير، ج 5، ص 151.

[17]. جامع السعادات، ج 3، ص 398.

[18]. نساء، آية 64.

[19]. الغدير، ج 5، ص 150.

[20]. {فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً} (يوسف، آية 96).

هزار جامه بَدل کرد روزگار و هنوز  حديث ديدة يعقوب و پيرهن باقي است

[21]. الغدير، ج 5، ص 147.

[22]. الغدير، ج5، ص 151.

[23]. قصيدة فوق در کتاب کشف الارتياب ايشان (در فصل پاياني) نقل شده است.

الله فاضَلَ بَينَ مخلوقاته ليس التراب مساوياً للعسجد

[24]. {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى} (بقره، آية 125).

[25]. کشف الإرتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، چاپ پنجم، ص 108.

[26]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، حديث 5.

[27]. کشف الإرتياب، سيد محسن امين، ص 443

[28]. کهف، آية 21.

[29]. مستدرک حاکم، ج 1، ص 531.

[30]. شيعه‌شناسي، ص 302 (به نقل از شفاء السقام).

[31]. الغدير، ج 5، ص 93 به بعد.

[32]. بحار الأنوار، ج 97، ص 123؛ در همين جلد، روايات فراواني آمده که شايستة مطالعه است.0

[33]. الغدير، ج 5، ص 86 تا 207 (زيارة مشاهد العترة الطاهره).

[34]. الغدير، ج 5؛ وي 52 مورد را به صورت مستند نقل کرده است.

[35]. همان.