بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حميد بن مسلم (كه خبرنگار كربلا بود)
مى گويد:
((رايت
امراءة القت نفسها على النار فجائت
بجسد كانّه ميّت و رجلاه تجرّان على
الارض
))(118)
ديدم زنى خود را به آتش زد و بدنى را
بيرون كشيد كه مثل مرده بود و پاهايش
بر زمين كشيده مى شد.
پيش رفتم و پرسيدم : اين زن كيست ؟
گفتند: زينب ، خواهر حسين است . گفتم
: بيمار كيست ؟ گفتند: على بن الحسين
است
(119)
خبر به آتش
كشيدن خيمه ها به امام سجاد(ع )
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در بعضى مقاتل آمده : هنگامى كه خيام
را آتش زدند، زينب (س ) نزد امام سجاد
(ع ) آمد و عرض كرد: اى يادگار
گذشتگان و پناه باقيماندگان ، خيمه ها
را آتش زدند، چه كنيم ؟ امام فرمود:
((عليكن
بالفرار
))
بر شما باد كه فرار كنيد.
همه بانوان و كودكان در حالى كه گريان
بودند و فرياد مى زدند، فرار كردند و
سر به بيابانها نهادند، ولى زينب (س )
باقى ماند و كنار بستر امام سجاد (ع )
به آن حضرت مى نگريست و امام بر اثر
شدت بيمارى قادر به فرار نبود.
(120)
بى تابى زينب
(س ) كنار خيمه امام سجاد (ع )
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از سربازان دشمن مى گويد: بانوى
بلند قامتى را كنار خيمه اى ديدم ، در
حالى كه آتش اطراف آن خيمه شعله مى
كشيد، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ
و گاهى به آسمان نگاه مى كرد و
دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم
مى زد، و گاهى وارد آن خيمه مى شد، و
بيرون مى آمد، با سرعت نزد او رفتم و
گفتم : اى بانو مگر شعله آتش را نمى
بينى چرا مانند ساير بانوان فرار نمى
كنى ؟
زينب (س ) گريه كرد و فرمود: اى آقا!
ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم
كه قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد،
چگونه او را تنها بگذارم و بروم با
اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مى
كشد؟
(121)
زينب (س )
كنار بدن پاره پاره |
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حميد بن مسلم (از سربازان دشمن ) مى
گويد: به خدا سوگند زينب دختر على (ع
) را فراموش نمى كنم كه در كنار
بدنهاى پاره پاره ، ناله و گريه مى
كرد و با صداى جانسوز و قلب غمبار مى
گفت :
((وا
محمداه صلى عليك ملائكة السّماء هذا
حسين مرمل بالدماء، مقطّع الاعضاء و
بناتك سبايا...
))؛
فرياد اى محمد! درود فرشتگان آسمان بر
تو باد، اين حسين تو است كه در خون
غوطور است ، اعضايش قطع شده ، و
دختران تو به عنوان اسير، عبور داده
مى شوند...
و در روايت ديگر آمده : سخنان ديگرى
فرمود، از جمله گفت :
((...هذا
حسين مجزور الرّاس من القفا، مسلوب
العمامة و الرّداء...بابى المهموم حتى
قضى ، بابى العطشان حتى مضى ، بابى من
شيبته تقطر بالدماء...
))؛
اى جد بزرگوار، اين حسين تو است كه
سرش را از قفا بريده اند، لباس و
عمامه اش را به يغما برده اند، پدرم
به فداى آن كسى كه با غمها و داغهاى
فراوان شهيد شد، پدرم به فداى آن تشنه
كامى كه با لب تشنه جان داد، پدرم به
فداى آن كسى كه قطرات خون از محاسن
شريفش مى ريزد...
در بعضى از روايات آمده : اهل بيت (ع
) عمر سعد را سوگند دادند آنها را از
كنار قتلگاه عبور دهند، تا تجديد عهد
با شهدا بنمايند.
راوى مى گويد: زينب كبرى (س ) به گونه
اى روضه خواند و گريه مى كرد كه
((فابكت
و الله كل عدو و صديق
))؛ سوگند به خدا هر
دوست و دشمن از گريه و گفتار زينب (س
) گريه كرد.
(122)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نقل شده : زينب (س ) وقتى كنار جسد
برادر آمد، توقف كرد و با خلوصى خاص
متوجه خدا گرديد و عرض كرض كرد:
((اللهم
تقبّل منا قليل القربان
))؛
خدايا اين اندك قربانى را از ما قبول
فرما.
وقتى زينب (س ) با گفتار جانسوز، كنار
آن پيكرهاى پاره پاره سخن گفت ، منظره
آن چنان جانسوز بود كه :
((فابكت
و الله كل عدو و صديق
))؛ سوگند به خدا دوست
و دشمن به گريه افتادند و طبق روايت
ديگر.
((حتى
راينا دموع الخيل تتقاطر على حوافرها
))
تا آنجا كه ديدم قطرات اشكهاى اسبهاى
مخالفان بر روى سم هايشان مى ريخت .
(123)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در بعضى از مقاتل آمده : زينب (س ) خم
شد و بدن پاره پاره برادر را در آغوش
گرفت و دهانش را روى حلقوم بريده
برادر نهاد و مى بوسيد و مى گفت :
((اخى !
لو خيرت بين الرحيل و المقام عندك
لاخترت المقام عندك و لو ان السباع
تاءكل من لحمى
))؛
اى برادرم ! اگر مرا بين سكونت در
كنار تو (در كربلا) و بين رفتن به سوى
مدينه ، مخير مى نمودند، سكونت همراه
تو را بر مى گزيدم ، گرچه درندگان
بيابان گوشت بدنم را بخورند.
(124)
چون چاره نيست ، مى روم و مى
گذارمت
|
اى
پاره پاره تن به خدا مى
سپارمت
|
سپس گفت :
((يابن
امى لقد كللت عن المدافعة لهؤ لاء و
الاطفال و هذا متنى قد اسود من الضرب
))؛ اى
پسر مادرم ، از نگهدارى اين كودكان و
بانوان ، در برابر دشمن ، كوفته و
درمانده شده ام و اين كمر (يا چهره )
من است كه بر اثر ضربه دشمن ، سياه
شده است .
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علامه مقرم مى گويد:
((...زنان گفتند: شما
را به خداوند سوگند مى دهيم كه ما را
از كنار اجساد كشتگان عبور دهيد.
هنگامى كه چشمشان بر پيكرهاى پاره
پاره شده افتاد، در حالى كه نيزه ها
بر بدنهايشان ميخكوب و شمشيرها از
خونشان رنگين و اسبها لگد كوبشان كرده
و آنان را درهم كوبيده بودند، شيون و
ناله سر داده بر سر و صورت زدند. زينب
(س ) فرياد بر آورد: وا محمدا، اى
رسول خدا! اين حسين است كه بدين سان
برهنه افتاده ، به خاك و خون آغشته
گرديده و رگ و پيوندش از هم گسيخته
است و اينان دختران تو هستند كه به
اسارت مى روند و فرزندان تو كه كشته
شده اند. در اين حال هر دوست و دشمنى
بر حالشان گريست ، به گونه اى كه حتى
از ديدگان اسبها اشك سرازير شده بر
دست و پايشان فرو ريخت بعد دستها را
زير بدن برادر برده به سوى آسمان بلند
كرده گفت : خداى من ! اين قربانى را
از ما بپذير!
))(125)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
على بن الحسين (ع ) هنگامى كه چشمش بر
بدنهاى بى سر آنان افتاد و در بين
آنان جگر گوشه حضرت زهرا را به گونه
اى ديد كه به واسطه عمق فاجعه و شدت
آن آسمانها شكافته ، زمين از هم
گسيخته مى شود و كوها فرو مى ريزد، بر
آن حضرت خيلى دشوار آمده و ناراحتى اش
فزونى يافته و آثار اين حالات در چهره
اش نمايان شد. زينب (س ) بر اين
حالت ترسيده شروع به دلدارى و تسلاى
آن حضرت نمود با اينكه صبر خود حضرت
به پايه اى بود كه كوهها همتاى صبر و
بردبارى اش نبودند. از جمله مطالبى كه
به آن حضرت گفت ، اين عبارات بود:
((اى
يادگار جد و پدر و برادرم ! به خدا
سوگند آنچه كه پيش آمده ، تعهدى بوده
كه خداوند از جد و پدرت گرفته و
خداوند متعال از مردمانى ميثاق و عهد
گرفته است كه فراعنه اين زمين آنان را
نمى شناسند ولى آنان در بين ساكنان
آسمانها معروفند، آنان اين پيكرهاى
پاره پاره و اين بدنهاى به خون آغشته
را جمع آورى و دفن خواهند كرد و در
اين سرزمين براى پدرت كه سالار شهيدان
است ، پرچمى خواهند افراشت كه در
گستره زمان و گذشت شب و روز آثارش محو
نشده و فرسوده نخواهد گشت . پيشوايان
كفر و رهبران گمراهى در محور نابودى
اش خواهند كوشيد و جز ترقى و رشد و
اعتلا براى آن علم و پرچم اثرى نخواهد
داشت .
))(126)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
راوى گويد: به خدا قسم هرگز فراموش
نمى كنم زينب دختر على (ع ) را كه بر
برادرش حسين (ع ) ندبه و ناله مى كرد
و با صداى اندوهناك و دلى پر غم فرياد
مى زد:
((يا
محمداه ! اى جد بزرگوار كه درود
فرشتگان بر تو باد! اين حسين توست كه
در خون خود غلطان است و اعضايش از
يكديگر جدا شده است و اينان دختران تو
هستند كه اسير شده اند. از اين ستمها
به خداوند و به محمد مصطفى (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و به على مرتضى و
به فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء
شكايت مى كنم .
يا محمداه ! اين حسين توست كه در زمين
كربلا برهنه و عريان افتاده است
و باد صبا خاكها را بر بدن او مى
پاشد. اين حسين توست كه از ستم
زنازادگان كشته شده است . آه و افسوس
! امروز روزى است كه جدم رسول خدا
عليهم السلام از دنيا رفت . اى ياران
محمد! اينان فرزندان پيغمبر شمايند كه
آنان را مانند اسيران به اسيرى مى
برند
))
در روايت ديگرى وارد شده است كه زينب
(س ) عرض كرد:
((يا
محمداه ! دخترانت اسير و فرزندانت
كشته شدند و باد صبا خاكها را بر آن
بدنها مى پاشد. اين حسين توست كه سرش
را از قفا بريدند و عمامه و رداى او
را به غارت بردند.
پدرم فداى آن كسى باد كه ظهر دوشنبه
لشكرش را قتل و غارت كردند.
پدرم فداى آن كسى باد كه خيمه هاى او
را گسيختند.
پدرم فداى آن كسى باد كه ديگر كسى
ندارد كه اسير گرفته شود.
پدرم فداى آن كسى باد كه زخم بدنش
طورى نيست كه مرهم پذير باشد.
پدرم فداى آن كسى باد كه دوست بداشتم
جانم فداى او شود.
پدرم فداى آن كسى باد كه دل پر از غم
و غصه بود تا از دنيا رفت .
پدرم فداى آن كسى باد كه لب تشنه بود
و با لب عطشان شهيدش كردند.
پدرم فداى آن كسى باد كه جدش محمد
مصطفى عليهم السلام پيغمبر خداست .
جانم فداى كسى باد كه او فرزند كسى
است كه خورشيد به خاطر نماز او
برگردانده شد.
))
راوى گويد: به خدا قسم زينب (س ) از
گريه خود،
هر دوست و دشمنى را به گريه انداخت .
(127)
ديدن مادر در
خواب در شام غريبان |
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در كتاب
((مبكى
العينون
))
آمده : در شب شام غريبان ، حضرت زينب
(س ) در زير خيمه نيم سوخته ، اندكى
خوابيد، در عالم خواب مادرش حضرت
فاطمه زهرا(س ) را ديد. عرض كرد:
مادرجان ، آيا از حال ما خبر دارى ؟!
حضرت فاطمه زهرا (س ) فرمود: تاب
شنيدن ندارم . حضرت زينب (س ) عرض
كرد: پس شكوه ام را به چه كسى بگويم ؟
حضرت فاطمه زهرا (س ) فرمود:
((من
خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسين
(ع ) جدا مى كردند، حاضر بودم . اكنون
برخيز و حضرت رقيه (س ) را پيدا كن .
))
حضرت زينب (س ) از جا بر خاست . هر چه
صدا زد، حضرت رقيه (س ) را نيافت . با
خواهرش ام كلثوم (ع )، در حالى كه
گريه مى كردند و ناله سر مى دادند، از
خيمه بيرون آمدند و به جستجو
پرداختند؛ تا اينكه نزديك قتلگاه صداى
او را شنيدند. آمدند كنار بدنهاى پاره
پاره ؛ رقيه (س ) خود را روى پيكر
مطهر پدر افكنده و در حالى كه دستهايش
را به سينه پدر چسبانيده ، است درد دل
مى كند.
حضرت زينب (س ) او را نوازش داد. در
اين وقت سكينه (ع ) نيز آمد و با هم
به خيمه بازگشتند.
در مسير راه ، سكينه (س ) از رقيه (ع
) پرسيد: چگونه پيكر پدر را جستى ؟ او
پاسخ داد:
((آن
قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم
را شنيدم كه فرمود: بيا اينجا، من در
اينجا هستم
))(128)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سپاه عمربن سعد به سركردگى شمر بن ذى
الجوشن ،خيمه گاه را محاصره كردند.
شمر ملعون دستور داد: وارد خيمه ها
شويد و زينت و زيور زنان را غارت
كنيد! جمعيت وارد خيام و حرم رسول خدا
(ص ) شدند و هرچه بود، به غارت بردند.
حتى گوشواره حضرت ام كلثوم ، دختر
اميرالمؤ منين (ع ) را از گوشش كشيدند
و گوشهاى آن مخدره را پاره كردند
اراذل كوفه جامه زنان را از پشت سر مى
كشيدند تا از بدنشان بيرون آورند.
(129)
سكينه نعش
پدر را در آغوش گرفت |
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سكينه ، دختر امام حسين (ع ) نعش پدر
را در آغوش گرفت ، هر چه كردند پدر را
رها كند، ممكن نشد؛ تا آن كه عده اى
اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از
بدن بابايش جدا كردند.
از سكينه خاتون نقل شده است كه در
همين حال شنيدم پدرم مى فرمود:
شيعتى ما ان شربتم ماء عذب
فاذكرونى
|
او
سمعتم بشهيد او غريب فانذبونى
|
ليتكم فى يوم عاشورا جمعيا
تنظرونى
|
كيف استسقى لطفلى فابوا ان
يرحمونى
|
شيعيانم ! هر گاه آب گوارا مى نوشيد،
مرا ياد كنيد؛ يا اگر غريب و شهيدى را
ديديد، بر من بگرييد. اى كاش در روز
عاشورا بوديد و مى ديديد چگونه براى
طفل شير خوارم آب طلب مى كردم و بر من
رحم نكردند.
(130)
مصايب حضرت
زينب در زمان اسارت
|
كاروان اسيران
از كربلا تا شام
|
گريه امام
زمان (ع ) بر اسيرى زينب |
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حاج ملا سلطانعلى ، كه از جمله عابدان
و زاهدان بود، مى گويد:
((در
خواب به محضر مبارك امام زمان (ع )
مشرف شدم ، عرض كردم : مولاى من !
آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده
است كه
((فلانذبنك
صباحا و مساء و لابكين عينك بدل
الدموع دماء
))
صحيح است ؟ فرمود: آرى !
گفتم : آن مصيبتى كه در سوگ آن ، به
جاى اشك خون گريه مى كنيد، كدام است ؟
آن مصيبت على اكبر است ؟ فرمود: نه !
اگر على اكبر زنده بود، او هم در اين
مصيبت ، خون گريه مى كرد!
گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس (ع
) است ؟ فرمود: نه ! بلكه آن حضرت
عباس هم در حيات بود، او نيز در اين
مصيبت خون گريه مى كرد!
عرض كردم : آيا مصيبت حضرت سيدالشهداء
(ع ) است ؟ فرمود: نه ! اگر حضرت سيد
الشهداء (ع ) هم بود، در اين مصيبت
خون گريه مى كرد!
پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟
فرمود: مصيبت اسير عمه ام زينب (س )
است .
))(131)
خبر اسارت
زينب از زبان على (ع )
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت زينب (س ) فرمود: زمانى كه ابن
ملجم - لعنة الله عليه - پدرم را ضربت
زد و من اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده
كردم ، به محضرش عرضه داشتم :اى پدرم
، ام ايمن برايم حديثى چنين و چنان
نقل نمود، دوست دارم حديث را از شما
بشنوم .
پدرم فرمود: دخترم ، حديث همان طور
است كه ام ايمن نقل كرده ، گويا مى
بينم كه تو و دختران اهل تو در اين
شهر به صورت اسيران در آمده ، خوار و
منكوب مى گرديد. هر لحظه هراس داريد
كه شما را مردم بربايند. بر شما باد
به صبر و شكيبايى . سوگند به كسى كه
حبه را شكافته و انسان را آفريده روى
زمين كسى غير از شما و غير از دوستان
و پيروانتان نيست كه ولى خدا باشد.
هنگامى كه رسول خدا (ص ) اين خبر را
براى ما نقل مى نمودند، فرمودند:
ابليس - لعنه الله عليه - در آن روز
از خوشحالى به پرواز در مى آيد، پس در
تمام نقاط دستياران و عفريتهايش را
فرا خوانده به آنها مى گويد: اى جماعت
شياطين ! طلب و تقاص خود را از فرزند
آدم گرفته و در هلاكت ايشان به نهايت
آرزوى خود رسيده و آتش دوزخ را نصيب
ايشان نموديم ، مگر كسانى كه به اين
جماعت - مقصود اهل بيت پيغمبر (ص
)بپيوندند. از اين رو سعى كنيد نسبت
به ايشان در مردم تشكيك ايجاد كرده و
آنها را بر دشمنى ايشان وا داريد تا
بدين وسيله گمراهى مردم و كفرشان مسلم
و محقق شده و نجات دهنده اى بر ايشان
به هم نرسد، ابليس با اينكه بسيار
دروغ گو و كاذب است اين كلام را به
ايشان راست گفت ، وى به آنها اطلاع
داد.
اگر كسى با اين جماعت - اهل بيت (ص )
- عدوات داشته باشد، هيچ عمل صالحى
برايش نافع نيست ، چنانچه اگر با
ايشان محبت داشته باشد هيچ گناهى غير
از معاصى كبيره ضررى به او نمى رساند.
زائده گويد: حضرت على بن الحسين (ع )
پس از نقل اين حديث برايم فرمودند:
اين حديث را بگير ضبط كن . اگر در طلب
آن يك سال شتر مى دواندى و در كوه و
كمر به دنبال آن تفحص مى كرديد، محققا
كم و اندك بود.
(132)
دلدارى و
پرستارى از امام سجاد(ع )
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام سجاد (ع ) مى فرمايد: در روز
عاشورا، وقتى پدرم را كشته و به خون
آغشته ديدم و مشاهده كردم كه فرزندان
آن حضرت با برادران و عموهاى خود به
شهادت رسيده اند و از سوى ديگر زنان و
خواهران را مانند اسيران روم و ترك
مشاهده كردم ، فوق العاده نگران و
ناراحت شدم و سينه ام تنگى كرد و
نزديك بود كه روح از بدنم جدا شود.
همين كه عمه ام زينب مرا بدين حال
ديد، گفت :
((ما
لى اراك تجود بنفسك يا بقية جدى و ابى
و اخوتى
))؛اى
يادگار جد و پدر و برادرانم ! تو را
چه شده است ؟ مى بينم كه نزديك است
قالب تهى كنى ! از مشاهده انى منظره
دلخراش بى تابى مكن . به خدا قسم اين
(شهادت ) عهدى است كه خدا با جد و
پدرت كرده است . خدا از مردمى كه
ستمكاران آنان ران نمى شناسد، ولى در
آسمانها معروف هستند، تعهد گرفته است
كه ايشان اين اعضاى پاره پاره و
جسدهاى غرقه به خون را به خاك
بسپارند.
((لهذا
الطف علما لقبر ابيك سيد الشهداء
لايدرس اثره و...
))؛
در اين سرزمين براى قبر پدرت بيرقى
برافرازند كه اثر آن از بين نخواهد
رفت و به آمد و رفت و شب و روزها محو
نخواهد شد. پيشوايان و رهبران كفر و
پيروان گمراه آنان ، براى از بين بردن
آن قبر فعاليت ها مى كنند، ولى تلاش
آنها جز بر عظمت آن قبر نخواهد افزود.
))(133)
مصايب اسارت
از كلام حبيب بن مظاهر
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
برخى از فاضلان و دانايان روايت كرده
اند كه : چون حسين به كربلا فرود آمد،
پرچم را در زمين فرو برده و آن را به
كسى از اصحاب و يارانش نداد، پس (سبب
آن را) از حضرت پرسيدند؟ فرمود: به
زودى صاحب و دارنده آن مى آيد، پس
آنان منتظر و چشم به راه بوده ناگاه
ديدند غبار و گرد بلند شد، امام حسين
به اصحابش فرمود: صاحب و دارنده
پرچم اين است كه روى آورده است ،
ناگاه ديدند حبيب بن مظاهر (يامظهر)
است . پس به پا خاسته ، فرياد كردند:
حبيب آمد. پس (فرياد ايشان را) زينب
دختر اميرالمؤ منين (ع ) شنيده فرمود:
اين مردى كه روى آورده است كيست ؟ به
او گفته شد: حبيب بن مظاهر است فرمود:
سلام و درود مرا به او برسانيد پس
تحيت و درودش را به او رساندند، و چون
روز دهم محرم شد حبيب آمد و برابر
خيمه و خرگاه زنان نشست ، در حالى كه
سرش را در دامانش گرفته گريه مى كرد.
سپس سرش را بلند كرد و گفت : آه آه !
اى زينب (مى بينم ) روزى يافته مى شوى
كه تو را بر شتر كج رفتار (كه معتدل و
ميانه رو نيست ) سوار كرده و به شهرها
مى گردانند، و سر برادرت حسين رو به
رويت باشد، و گويى اين سر من (بريده
شده ) به سينه اسب آويخته گرديده كه
آن را به و دو زانوى خود مى زند، پس
زينب سرش را به ستون خيمه و خرگاه زده
فرمود: ديشب برادرم مرا به اين
(پيشامد) خبر داده و آگاهم ساخت .
ناگفته نماند: از اين سخنان حبيب بن
ظاهر دانسته مى شود كه آن جناب علم
منايا و بلايا (مرگها و پيشامده مصايب
و اندوه ها) را مى دانسته .
(134)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
آن ايام خوش ، هر گاه زينب مى خواست
سوار بر محمل گردد، قمر بنى هاشم و
على اكبر و سيدالشهداء او را كمك مى
كردند تا به راحتى بر محمل سوار شود.
عباس كمك او مى كرد تا سوار گردد. على
اكبر طناب شتر را گرفته و سيدالشهداء
كمر خواهر و دستهاى او را مى گرفت تا
سوار محمل شود.
اما وقتى اسراء را خواستند از كربلا
به كوفه انتقال دهند، زينب تمام زنان
و طفلان را سوار نمود و فقط خود ماند
كه سوار گردد. يادش به دوران خوش
وصل تلاقى نمود. برگشت و رو به مقتل
شهدا صدا زد:
((برادرم
عباس !على اكبر! برخيزيد كه وقت سوارى
آمده ، مرا سوار بر محمل نماييد.
برخيزيد كه كه وقت اسيرى رسيده است .
حسينم برخيز!...
))(135)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از بعضى مقاتل عامه نقل شده است :
زمانى كه اهل بيت (ع ) را وارد شام
نمودند عليا مخدره زينب (س ) به شمر
ملعون فرمود: ما را از راه خلوتى عبور
دهيد. آن لعين اعتنا نكرد و چند
تازيانه به بى بى زد. عليا مخدره
ناراحت شد و به زمين امر فرمود: فرو
ببر او را، و زمين تا كمر او را فرو
برد. صداى نازنين امام حسن (ع ) بلند
شد: خواهر، براى رضاى خدا صبر كن . بى
بى زينب به زمين امر فرمود: رهايش كن
، و زمين رهايش كرد.
(136)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب (س ) از كجاوه روى آورده سر
برادرش را ديد و به سختى پيشانى خود
را به چوب جلو كجاوه زد، تا اينكه
ديدم خون از زير مقنعه و روسرى او
بيرون مى شد، و تكه پارچه اى را به آن
خون اشاره نمود، يعنى تكه پارچه اى
روى آن زخم نهاد.
ناگفته نماند: عليا حضرت زينب (س ) با
آن همه صبر و شكيبايى كه داشت چگونه و
چرا با ديدن سر و مطهر برادر پيشانى
اش را به چوب كجاوه زد، طورى كه از آن
خون جارى و روان گشت ؟ مى توان گفت :
از بسيارى مصايب و اندوه ها و صبر و
شكيبايى و خوددارى نمودن خون در قلب و
همه جاى بدن او فشار آورد كه حتما
بايستى حجامت (بادكش كردن و خون گرفتن
از بدن به وسيله مكيدن با شاخ و جز آن
و تيغ زدن به پوست بدن ) يا فصد (رگ
زدن ) نمود، تا خون از فشار باز ايستد
و پيشامدى روى ندهد، و چون وسيله
حجامت و فصد نبود، به اشاره سر بريده
امام (ع ) سرش را به سختى به چوب
كجاوه زده تا خون گرفته شده از فشار
باز ايستد، و مى توان
((فنطحت جبينها
))
به صيغه مجهول خواند، يعنى عليا حضرت
زينب (س ) چون روى آورد و سرش را از
كجاوه بيرون نمود و سر برادرش را ديد
پيشانى به چوب جلو كجاوه زده شد، و
اينكه به جاى
((نطح
))،
((نطحت
)) گفته
، براى آن است كه جبين براى مذكر و مؤ
نث استعمال شده و و به كار رفته مگر
اينكه گفته شود: اين سخن درست نيست
براى اينكه جبين كه براى مذكر و مؤ نث
استعمال مى شود به معنى جبان و ترسو
است نه به معنى پيشانى ،
((والله
العالم
)).
خلاصه عليا حضرت زينب (س ) در آن
هنگام آغاز نموده و فرمود:
1-اى هلال و ماه نو (ماه شب اول ماه
قمرى ) كه چون به حد و پايان كمال و
آراستگى رسيد (ماه شب چهارده شد)، پس
خسوف و ماه گرفتن آن فرا گرفت و غروب
و ناپديد شدن را آشكار ساخت . (اينكه
عليا حضرت زينب (س ) سر برادر را
تشبيه به هلال و ماه نو نموده ، شايد
براى آن بوده كه اهل كوفه با دست
هاشان به يكديگر اشاره به سر مقدس
اباعبدالله الحسين (ع ) مى كرده و مى
گفتند: اين است سر امام حسين (ع )
چنان كه مردم هنگام استهلال و جست و
جوى ماه نو كردن ، به ويژه در شب اول
ماه رمضان و شب اول ماه شوال و ذى
الحجه ، با دست هاشان به يكديگر هلال
و ماه نو را كه به شكل كمان ديده مى
شود، اشاره نموده ، نشان مى دهند).
2- اى پاره دل من ! (اين پيشامدها)
گمان نمى بردم ، اين كار تقدير و
نوشته شده بود (خداى تعالى حكم نموده
و فرمان داده و خواسته است ).
3- اى برادر! با فاطمه خردسال سخن بگو
كه محققا نزديك است دل او (از فراق و
جدايى ) گداخته شود.
4- اى برادر! دل تو بر ما مهربان بود،
چه شده است آن را كه سخت و استوار
گرديده (چرا به ما التفات نداشته و
روى نمى آورى )؟
5- اى برادر! كاش (زين العابدين ) على
(بن الحسين ) را هنگام اسيرى و
دستگيرى و يتيمى و بى پدرى مى ديدى كه
به جا آوردن واجبات را به نحو كامل
طاقت و توانايى ندارد و(و در برخى از
نسخ و نوشته
((لا
يطيق جوابا
))
نوشته شده ، يعنى جواب و پاسخ دادن را
طاقت ندارد و اين انسب و شايسته تر
است ).
6- هر گاه او را به زدن (با تازيانه و
جز آن ) به درد آورند با ذلت و خوارى
تو را صدا زند، در حالى كه اشك ريزان
(از چشمانش ) جارى و روان سازد.
7- اى برادر! او را به خود بچسبان و
نزديك گردان و دل ترسانش را تسكين
داده و آرام نما.
9- چه بسيار يتيم و پدر مرده ذليل و
خواست است ، هنگامى كه پدرش را فرياد
نموده و بخواند و پاسخ دهنده اى او را
نبيند.
(137)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت زينب كبرى (س ) توجه به سر برادر
نمود، حضرت به او فرمود:
((يا
اختاه اصبرى فان الله معنا
))؛
خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست .
در سرالاسرار (ص 306)، و نيز منهاج
الدموع (ص 385) و كتاب عوالم (ص 169)
آمده كه منهال گفت : سوگند به خدا،
ديدم سر امام حسين (ع ) در شهر شام
بالاى نيزه مكرر مى فرمود:
((لا
حول و لاقوة الا بالله
)).
(138)
گشودن چشم به
چهره مبارك امام حسين (ع )
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت آيت الله مرعشى (ره ) فرمودند:
وقتى كه حضرت فاطمه (س ) قنداقه حضرت
زينب (س ) را به محضر رسول الله (ص )
برد؛ اين نوزاد عزيز فاطمه (س ) چشم
مبارك را براى هيچ كدام از اهل بيت
باز نكرد و تنها وقتى قنداقه در بغل
امام حسين (ع ) قرار گرفت ، چشم
مباركش را گشود!
و افزودند: در مجلس يزيد - عليه
اللعنة و العذاب - نيز سر مبارك آقا
از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه كرد،
ولى وقتى كه مقابل حضرت زينب كبرى (ع
) رسيد، چشمها را روى هم گذاشت و از
گوشه هاى چشم مباركش اشك جارى شد.
گويى مى خواست فرموده باشد كه : خواهر
عزيز، از اينكه اين همه محبت به
يتيمانم كرده ايد، ممنون شما هستم ، و
بيش از اين مرا خجل مكن .
(139)
مسير اهل بيت
از كوفه تا شام |
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بارى ، خاندان پيامبر (ص ) را به سوى
شام حركت دادند. مسيرى كه براى بردن
آنها از كوفه تا شام انتخاب كرده
بودند، دوازده شهر يا قصبه و قريه بود
كه برخى نام آنها را به اين شرح نوشته
اند: تكريت ، لينا، جهينه ، موصل ،
سينور، حماه ، معره نعمان ، كفر طاب ،
حمص ، بعلبك ، دير راهب و حران .
برخى ديگر از اين مناطق نيز نام برده
اند: قادسيه ، حرار، عروه ، ارض
صلينا، وادى نخله ، ارمينا، كحيل ، تل
عفة ، جبل سنجار، عين الورد، دعوات ،
قنسرين و حلب ، كه جمعا بيست و پنج
منزل و جايگاه مى شود و برخى هم تا
چهل مكن نام برده اند كه در بيشتر اين
شهرها يا قصبات وقتى ماءموران پسر
زياد و همراهان وارد مى شدند و مردم
با آگاهى از ماجرا و وضع اسيران
همراهشان ، و آنها را مى شناختند، با
عكس العمل شديد و تنفر و انزجار اهالى
و ساكنان رو به رو مى شدند و بر يزيد
و كشندگان امام (ع ) نفرين و لعنت مى
فرستادند حتى در برخى از جاها
برخوردهايى هم ميان آنان و ماءموران
رخ مى داد، در چند جا نيز آنها را به
شهرها و قصبه ها راه ندادند. در
كتابهاى معتبر تاريخى از بانوى
بزرگوار ما حضرت زينب (س ) در طول اين
راه سخنى و يا خطبه اى نقل نشده است .
البته در پاره اى از نقلهاى غير معتبر
آمده است كه آن مكرمه در قادسيه چند
شعر به صورت مرثيه خوانده است مانند:
ماتت رجالى و افنى الدهر
ساداتى
|
و
زادنى حسرات بعد لو عاتى
|
يسيرونا على الاقتاب عارية
|
كاءننا بينهم بعض الغنيمات
|
عزّ عليك رسول الله ما صنعوا
|
يزيد سرمست و مغرور و دار و دسته او
كه شهادت امام (ع ) و ياران او را
پيروزى بزرگى براى خود مى پنداشتند
براى ورود خاندان آن حضرت به صورت
اسيران جنگى جشن و چراغانى مفصلى
ترتيب داده بودند و هر گوشه شهر را به
نحوى آذين بسته و دسته هاى خواننده و
نوازنده را در نقاط مختلف شهر مستقر
ساخته و به شادى و پايكوبى واداشته
بودند.
از سهل بن ساعدى نقل شده است كه مى
گويد:
آن روز من از شام مى گذشتم و مى
خواستم به بيت المقدس بروم . با
مشاهده آن منظره متحير شدم و هر چه
فكر كردم كه اين چه عيدى است كه مردم
اين گونه شادى مى كنند و من از آن بى
اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى
روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مى
كردند. از آنها پرسيدم : آيا شما عيدى
داريد كه من نمى دانم ؟!
گفتند:اى پيرمرد! مثل اينكه در اين
شهر غريب هستى ؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار
درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن
حضرت را ديده ام .
گفتند: اى سهل ! عجب اين است كه از
آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را
فرو نمى برد!
پرسيدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟
گفتند: اين سر حسين بن على (ع ) است
كه براى يزيد مى آورند... تا آخر حديث
.
از كامل بهايى نقل شده است كه :
خاندان پيغمبر را سه روز در خارج شهر
شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و
زينت كنند. در اين سه روز شام را به
نحوى بى سابقه تزيين كردند. آن گاه
گروه بسيارى حدود پانصد هزار نفر زن و
مرد براى تماشا به استقبال كاروان
اسيران از شهر خارج شدند و سركردگان و
اميران نيز دف زنان و رقص كنان و
پايكوبان حركت كردند...
اين راوى پس از تشريح وضع مردم و جشن
و سرور آنها مى نويسد: در آن روز كه
چهارشنبه شانزدهم ربيع الاول بود،
جمعيت در بيرون شهر به قدرى زياد بود
كه روز محضر را در يادها زنده مى كرد.
براى يزيد بن معاويه سراپرده وسيع و
تختى نصب و حاشيه آن را به انواع جوهر
مرصع كرده و در اطراف آن كرسيهاى زرين
و سيمين نهاده بودند...
به هر صورت از مجموع اين نقل ها معلوم
مى شود چه تدارك عظيمى براى اين جشن
شوم ديده و چه مراسمى بر پا كرده
بودند معلوم است كه در چنين شرايطى بر
خاندان مظلوم و داغديده اهل بيت
پيغمبر، با ديدن آن مناظره و احوال چه
گذشته است !
از بانوى قهرمان ما در اين مراسم و
اوضاع و احوال سخنى نقل نشده ، مگر پس
از ورود به مجلس يزيد، كه آن جا چنان
غرور و نخوت او را درهم شكست و او را
چنان با چند جمله كوبنده و يك سخنرانى
پر مغز و فصيح رسوا مى كرد كه مجال هر
گونه عوام فريبى و عذر خواهى واداشت ،
و چنان حساب شده و دقيق و با قدرت قلب
، او را به محاكمه كشيد كه عموم
محدثان و مورخان شجاعت آن حضرت را در
اين محاكمه كشيدن و گفت و گو ستوده
اند.
(140)
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پس از شهادت امام حسين (ع )، بلافاصله
امانت بزرگ پى گيرى راهش ، به دوش
زينب كبرى (س ) گذارده شد و او با
سخنان آتشين خود، خفتگان را بيدار و
ياغيان و سركشان را رسوا مى كرد.
هنگامى كه كاروان اسيران ، در آن جو
پر از ظلم و خفقان به كوفه رسيد، زنان
و مردان و كودكان كوفه در دو طرف مسير
صف كشيده بودند و نظاره مى كردند.
برخى ناراحت و برخى بهت زده و گروهى
نيز از شدت تاءثر اشك مى ريختند. حضرت
زينب نگاهى به مردم افكند و با اشاره
خواست همه سكوت كنند. آن گاه با
شجاعتى بى نظير و على وار به سخنرانى
ايستاد:
((هان ،
اى مردم كوفه ! اى اهل نيرنگ و فريب !
گريه مى كنيد؟!اى كاش هيچ گاه اشك چشم
هايتان تمام نشود و هرگز ناله هايتان
خاموش نگردد. همانا مثل شما مثل زنى
است كه رشته خويش را پس از خوب بافتن
،
پنبه نمايد. شما سوگندهاى خود را دست
آويز فساد، در ميان خويش قرار داديد.
((هان !
آگاه باشيد! چه بد است آن بار گناهى
كه بر دوش گرفته ايد.
و عار شديد ننگى كه هيچ گاه لكه آن از
دامن خود نتوانيد شست و چگونه مى
توانيد اين ننگ را بشوييد كه نواده
خاتم پيامبران و معدن رسالت را كشتيد،
در حالى كه او مرجع رفع اختلافها و
راهنماى زندگى تان بود و سرور و سالار
جوانان اهل بهشت . گناهى بس بزرگ و
كارى بسيار شوم مرتكب شده ايد.
((آيا
تعجب مى كنيد اگر آسمان خون ببارد؟
آگاه باشيد كه چه بد و زشت بود آنچه
نفستان به شما فرمان داد كه هم خدا را
بر شما خشمگين نمود و هم در عذاب
جاودانه خواهيد بود.
((آيا
مى دانيد كه كدام جگرى را شكافتيد؟ و
چه خونى را ريختيد؟ و كدام پرده
نشينانى را از پرده بيرون كشيديد؟
كارى بس زشت و منكر مرتكب شديد كه
نزديك است آسمان ها از هول آن فرو
ريزند و زمين بشكافد و كوه ها از هم
متلاشى گردند.
))(141)
خطابه زينب
(س ) در دار الاماره ابن زياد
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب كبرى (س ) نه تنها با مردم كوفه
سخن گفت و آنان را بر كار زشتى كه
مرتكب شده بودند ملامت و عتاب كرد، كه
در دارالاماره
((ابن
زياد
))
نيز چنان نيرومندانه ايستاد و سخن
پرخاشگرانه گفت و آن پليد را كه سرمست
پيروزى (پندارى ) بود، حقير و كوچك
شمرد كه توان سخن گفتن را از او گرفت
.
ابن زياد براى اينكه زينب كبرى (س )
را كوچك بشمارد، رو به آن حضرت كرده و
گفت : خداى را شكر، كه شما را رسوا
نمود و مردان شما را كشت و وحى و
اخبارتان را دروغ گردانيد!!
زينب (س )، اين مرد آفرين روزگار، بى
آنكه هيبت مجلس در روح بلندش كوچك
ترين تاءثيرى گذارد، با نگاهى
تحقيرآميز، در پاسخ فرمود:
((الحمد
لله الذى كرمنا بنبيه و طهرنا من
الرجس تطهيرا. انما يفتضح الفاسق و
يكذب الفاجر و هو غيرنا. ثكلتك امك يا
ابن مرجانة
))؛
حمد و سپاس خدا را كه ما را به وسيله
پيامبرش گرامى داشت و از هر پليدى و
آلودگى پاك و مبرا ساخت و همانا شخص
تبه كار رسوا مى شود و بدكار دروغ مى
گويد و او غير از ماست مادرت به عزايت
بنشيند، اى فرزند مرجانه !
))
عبيدالله در حالى كه از خشم ، رگ هاى
گردنش پر از خون شده بود، با مسخره
گفت : چگونه ديدى كار خدا را درباره
برادرت و خاندانت ؟
زينب (س ) با همان بى اعتنايى فرمود:
((ما
راءيت الا جميلا اولئك قوم كتب الله
عليهم القتل فبرزو و الى مضاجعهم و
سيجمع الله بينك و بينهم فتختصمون
عنده فانظر لمن الفلج يابن مرجانة
))؛ هر
چه ديدم (چون در راه خدا بود) زيبايى
و خير بوده است .
آنان گروهى بودند كه خداوند كشته شدن
را بر آنها نوشته بود و از اين روى
(مردانه ) به قتلگاه خويش شتافتند و
زود است كه خداوند تو و آنها را در يك
جا جمع كند و در پيشگاه او محاكمه
شويد، تا معلوم شود حق با كيست اى پسر
مرجانه !
))(142)
دفاع از امام
سجاد (ع ) در مجلس ابن زياد
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام سجاد(ع ) را در برابر ابن زياد
آوردند. پرسيد: تو كيستى ؟ فرمود: من
على بن الحسينم . گفت : على بن الحسين
كه در پيكار با ما كشته شد و خدا او
را از پاى در آورد. فرمود: آن شير
بيشه شجاعت كه شربت شهادت نوشيد برادر
من على (ع ) بود كه او را بر خلاف
انتظار تو مردم شهيد كردند نه خدا.
پسر زياد گفت : چنان نيست كه مى گويى
، بلكه خدا او را كشت . امام سجاد (ع
) اين آيه را تلاوت فرمود كه مردمان
را در هنگام فرا رسيدن مرگشان مى
ميراند. پسر زياد خشمگين شده و گفت :
شگفتا هنوز آن جراءت و توانايى در تو
باقى مانده كه پاسخ مرا بدهى و گفته
مرا زير پا اندازى . اينك بياييد او
را برده و گردن بزنيد.
زينب (س ) بى تاب شده خود را به دامن
سيد سجاد انداخته ، پسر مرجانه را
مخاطب قرار داد و فرمود: آن همه خونها
كه از نما ريختى ، هنوز كاسه انتقام
تو را لبريز نكرده و آرام نگرفته كه
باز هم مى خواهى گرگ وار خون ما را
بياشامى ؟
آن گاه دست به گردن سيد سجاد درآورده
فرمود: سوگند به خدا دست از يادگار
برادر بر نمى دارم و از او جدا نمى
شوم و اگر مى خواهى او را به قتل آورى
مرا هم با او بكش .
مرا با او بكش تا هر دو باهم
|
شويم آسوده از اين محنت و غم
|
پسر زياد، نگاه عجيبى به عمه و
برادرزاده نموده و گفت : شگفت از
خويشاوندى و مهر پيوندى ! سوگند به
خدا خيال مى كنم زينب دوست مى دارد هر
گاه قرار شود برادرزاده او را بكشم ،
او را هم با وى به قتل برسانم . آن
گاه دستور داد دست از او برداريد و
بيمارى و ناتوانى براى بيچارگى او
كافى است .
(143)
آيينه عفاف
در مجلس ابن زياد
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اسيران آل پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) را به مجلس پسر زياد
وارد كردند. در ميان اسيران ، زينب
كبرى يا آيينه عفت و پاكدامنى و فصاحت
على (ع ) كه سخت اندوهناك بود و كهنه
ترين جامه ها را پوشيده بود، به طور
ناشناس در يك طرف مجلس قرار گرفت و
كنيزان اطرافش را احاطه كردند.
ابن زياد پرسيد: اين زدن كه از برابر
ما گذشت بو در يك طرف مجلس قرار گرفت
و زنان اطراف او را گرفتند كيست ؟
زينب (س ) پاسخ او را نداد.
پسر زياد بار ديگر همان سؤ ال را مكرر
كرد. يكى از كنيزان او را معرفى كرده
و گفت : اين زن ، يادگار زهرا دختر
رسول خداست .
ابن زاد كه او را شناخته ، مخاطب
ساخته و گفت : ستايش خدا را كه شما را
رسوا كرد و از دم تيغ گذرانيد و دروغ
شما را آشكار نمود.
زينب (س )، در اين جا طاقت نياورده و
فرمود: ستايش خدا را كه ما را به بركت
پيمبر بزرگوارش گرامى داشته و از
پليدى پاك و پاكيزه نموده و همانا آدم
بدكار رسوا مى شد و دروغ مى گويد و او
هم غير از ماست .
پسر زياد پرسيد: چگونه يافتى كارى كه
خدا با خاندان تو به انجام آورد؟
زينب (س ) فرمود: خداى متعال كشتن در
راه خودش را براى آنان مقدر فرموده
بود و آنها به طورى كه او اراده كرده
بود كشته شدند و به آرامگاههاى هميشگى
خود رهسپار شدند و به زودى خدا ميان
تو و ايشان گرد خواهد آورد و در
پيشگاه داد او حجت خواهند كرد و با
شما دشمنى خواهند نمود.
از اين سخنان كه بر خلاف انتظار پسر
زياد بود و نمى خواست در چنان محفلى
با اين گونه سخنان رو به رو شود، آتش
خشمش شعله ور شد و خواست او را سياست
كند.
عمروبن حرث به شفاعت برخاسته ، اظهار
داشت : اى پسر زياد، گوينده اين سخنان
زن است و زن را نمى توان در برابر
گفته هايش مؤ اخذه كرد و از او خرده
گيرى نمود.
نمى شايد زنان را سخت گفتن
|
پسر زياد كه پاسخ صحيحى نداشت ، دهان
نحس خود را گشوده و گفت : خداى متعال
دل مرا از كشتن سركشان و عاصيان
خاندان تو شفا داد.
زينب (س ) از شنيدن اين گفته سخت
ناراحت شد، چنان كه سراپاى او را آتش
زد و شروع كرد به گريستن و فرمود:
اى بى حيا! به جان خودم سوگند، بزرگ
مرا شهيد كردى و پرده عزت و آرزوى مرا
دريدى و شاخه بارور مرا جدا نمودى و
اصل مرا از بن برانداختى و هر گاه از
چنين امر خيرى كه اساس آسمان و زمين
را به لرزه در آورد شفا پيدا كردى ،
چنان است كه مى گويى شفا يافته .
پسر زياد كه اين بار هم با سخنان درشت
و در عين حال اندوه آور رو به رو شد،
گفت : اين زن سخن پرداز است و پدر او
هم سراينده سخن پردازى بود.
زينب (س ) فرمود: زن را با سخن پردازى
چه مناسبت ! من علاوه بر اين ماءموريت
، كار ديگرى دارم كه بايد به انجام آن
بپردازم :
زنان با با سخن سنجى چه كار
است
|
مرا اين سان سخن گفتن شعار
است
|
ليكن بى حيايى و خونريزى تو كار مرا
به جايى رسانيد كه بايد آتش درونى خود
را بدين وسيله خاموش بسازم .
(144)
خطابه زينب
(س ) در مجلس يزيد
|
بِسْمِ
اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب (س ) پس از ورود به شام و حضور
در مجلس يزيد، با سخنان على گونه اش
چنان يزيد را رسوا كرد و او را به
گريه واداشت كه توان پاسخ گويى از او
سلب شد.
زينب در مجلس شام خطاب به يزيد كرده و
فرمود:
((افسوس
كه ناچار به گفت و گو با تو هستم ، و
گرنه من تو را كوچك تر و حقيرتر از
اين مى دانم كه با تو سخن گويم ...قسم
به خدا كه جز از خدا ترسى ندارم و جز
به او نزد كسى شكايت نمى برم ...هر
مكر و خدعه اى دارى به كارگير و هر
تلاشى دارى بكن و هر چه مى توانى با
ما دشمنى نما؛ ولى بدان ، به خدا
سوگند نمى توانى ياد ما را محو كنى و
ذكر اهل بيت را از بين ببرى .
))
آن گاه سخنانى كوتاه رد و بدل مى شود
و پس از اين كه تمام حاضران با شگفتى
و تعجب ، اين همه شجاعت را ملاحظه مى
كنند، حضرت زينب (س ) خطبه اش را شروع
مى كند كه بخش هايى از آن را نقل مى
كنيم :
((اى
يزيد! آيا پنداشتى كه چون بر ماس سخت
گرفتى و اطراف زمين و آفاق آسمان را
بر ما تنگ نمودى و ما را مانند اسيران
به اين طرف و آن طرف كشاندى ، اكنون
ما در نزد خدا خوار گشته ايم و يا تو
را در نزد او قرب و منزلتى است ؟!...
بدان كه اگر خدا به تو مهلتى داده است
، براى اين است كه مى فرمايد:
((و لا
يحسبن الّذين كفروا انّما نملى لهم
خير الانفسهم ، انما نملى لهم
ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين
))(145)
كافران هرگز نپندارند كه اگر به آنها
مهلتى داديم به سود آنان است ، چرا كه
ما به آنها مهلت مى دهيم تا بيشتر
گناه كنند و آن پس عذابى خوار كننده
بر ايشان خواهد بود.
((آيا
اين از عدالت است ، اى فرزند آزاد
شدگان ! كه دختران و كنيزانت را در پس
پرده نگه دارى و دختران رسول خدا را
مانند اسيران به هرسو بگردانى ؟!
((آيا
باز آرزو مى كنى كه اى كاش پيرمردان ،
كه در بدر كشته شدند، امروز را شاهد
بودند؟! بى آنكه خود را گنه كار
بشمارى يا گناهت را سنگين بدانى ...
((اى
يزيد! به خدا قسم تو جز پوست خود
نشكافتى و جز گوشت بدن خود قطع نكردى
و خواه ناخواه به زودى نزد رسول خدا
(ص ) باز خواهى گشت و اهل بيت (ع ) و
پاره هاى تنش را نزد او در
((حظيرة
القدس
))
خواهى يافت ؛ همان روز كه خداوند
پراكندگى آنان را به اجتماع مبدل
گرداند.
((و
لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله
امواتا بل احياء عند رهم يرزقون
))(146)؛
هرگز نپنداريد آنان كه در راه خدا
كشته شده اند مردگانند، بلكه زنده اند
و نزد پروردگارشان روزى مى يابند.
((و به
زودى تو، و آن كس كه تو را به اين
مقام رسانيد و بر گردن مؤ منان مسلط
كرد، خواهيد دانست كدام يك از ما
بدكارتر و از نظر نيرو، ضعيف تريم ؛
در آن روزى كه داور خداست و دشمن طرف
مقابل تو، جد ماست و اعضاى بدنت عليه
تو گواهى خواهند داد...در آن هنگام كه
تو جز به اعمالى كه از پيش فرستاده اى
دسترسى نخواهى داشت ، به پسر مرجانه
پناه مى برى و او نيز به تو پناه مى
برد، در حالى كه ناتوانى و پريشانى
خود و همكاران و يارانت را در برابر
ميزان عدل الهى خواهى ديد. آن گاه در
مى يابى كه بهترين توشه اى كه براى
خود اندوخته اى ، كشتن ذريه محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) مى باشد!!
))
يزيد از شنيدن اين سخنان ، كه چون
نيزه اى بر قلبش وارد شده بود، از
وحشت و تاءثر بر خود مى لرزيد و
توانايى پاسخ گفتن نداشت . ناچار روى
را از زينب (س ) بگردانيد.
پس از چندى كه حضرت سجاد (ع ) نيز
سخنانى به او فرمود، شروع كرد به
ناسزا و لعنت بر ابن مرجانه فرستادن ،
تا اينكه شايد خودش را از آن مهلكه
نجات دهد! سپس دستور داد تا اهل بيت
را با كمال احترام !
به مدينه برگردانند.
(147)