سـپـس مـى افـزايـد: آن زن علاوه بر اين كه با تو مجادله داشت ;Š ((به
خداوندشكايت مى كرد)) و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود (وتشتكى الى اللّه ).
((ايـن در حـالـى بود كه خداوند گفتگوى شما (و اصرار آن زن ) را (در حل مشكلش ) مى
شنيد)) (واللّه يسمع تحاوركما).
((و خداوند شنوا و بيناست )) (ان اللّه سميع بصير).
آرى ! خـداوند, آگاه از همه ((مسموعات )) و ((مبصرات )) است , بى آنكه نيازى به
اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد, او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز رامى بيند
و هر سخنى را مى شنود.
(آيـه )ـ سـپـس بـه سـراغ بيان حكم ظهار مى رود و به عنوان مقدمه ريشه اين عقيده
خرافى را با جـمـلـه هـاى كوتاه و قاطع درهم مى كوبد, مى فرمايد: ((كسانى از شما كه
نسبت به همسرانشان ظـهـار مـى كـنند (و مى گويند: انت على كظهر امى ;Š تو نسبت به
من به منزله مادرم هستى ) آنان هـرگـز مـادرانـشان نيستند, مادرانشان تنها كسانى
هستند كه آنها را به دنيا آورده اند))! (الذين يظاهرون منكم من نسائهم مـاهن
امهاتهم ان امهاتهم الا اللا ئى ولدنهم ).
مـادر و فـرزنـد بـودن چـيزى نيست كه با سخن درست شود, يك واقعيت عينى خارجى است كه
هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود.
و بـه دنبال آن مى افزايد: ((آنها سخنى زشت و باطل مى گويند)) (وانهم ليقولون منكرا
من القول وزورا).
مـطـابق اين آيه ((ظهار)) عملى است حرام و منكر, ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال
گذشته را شـامـل نـمـى شود, و از لحظه نزول حاكميت دارد, در پايان آيه مى فرمايد:
((و خداوند بخشنده و آمرزنده است )) (وان اللّه لعفو غفور) هم مى بخشد و هم مى
پوشاند.
بـنابراين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايدنگران باشد,
خداوند او را مى بخشد.
اما به هر حال مساله كفاره به قوت خود باقى است .
(آيه )ـ ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده
گرفته شود لذا كـفـاره نـسـبتا سنگينى براى آن قرارداده تا از تكرار آن جلوگيرى
كند, مى فرمايد: ((كسانى كه هـمـسران خود را ظهار مى كنند, سپس از گفته خود بازمى
گردند, بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند)) (والذين يظاهرون
من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا).
سپس مى افزايد: ((اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد)) (ذلكم توعظون به ).
گـمـان نـكـنيد كه چنين كفاره اى در مقابل ((ظهار)) كفاره سنگين و نامتعادلى است ,
زيرا اين سـبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شماست , تا بتوانيد خود را دربرابر اين
گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.
اصولا تمام كفارات جنبه بازدارنده و تربيتى دارد, و اى بسا كفاره هائى كه جنبه مالى
دارد تاثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است .
و از آنـجـا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زيربار كفاره خالى كنندوبدون
اين كه كفاره دهند با همسر خود بعد از ((ظهار)) آميزش جنسى داشته باشند,در پايان
آيه مى افزايد: ((خداوند بـه آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه بما تعملون
خبير) هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نيات شما!.
(آيـه )ـ و نـيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همه مردم امكان پذيرنيست , همان
گونه كه در شـان نـزول آمد و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن
برده باشد اما برده اى براى ايـن كـار پـيـدا نشود ـهمان گونه كه در عصر ماچنين است
ـ لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ايـجـاب مـى كند كه در مرحله بعدجانشينى براى
آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيه موردبحث مى فرمايد:.
((و كـسـى كـه توانائى (آزادكردن برده اى ) نداشته باشد دوماه پياپى قبل ازآميزش
روزه بگيرد)) (فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا).
ايـن كـفـاره نـيـز اثـر عـميق بازدارنده اى دارد, به علاوه از آنجا كه روزه در
تصفيه روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال رادرآينده
بگيرد.
البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى درپى انجام شود, و بسيارى ازفقهاى اهل سنت
نيز بر طبق آن فتوا داده اند, ولى در روايات ائمه اهل بيت (ع ) آمده است كه اگر كمى
از ماه دوم را (حتى يك روز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو
ماه پى درپى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است .
و از آنـجـا كـه بـسـيـارى از مـردم نيز قادر به انجام كفاره دوم يعنى دو ماه
متوالى روزه نيستند, جـانـشـين ديگرى براى آن ذكر كرده , مى فرمايد: ((و كسى كه اين
را هم نتواند شصت مسكين را اطعام كند)) (فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا).
ظاهر ((اطعام )) اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود,اما در
روايات اسلامى در يك ((مد)) طعام (حدود 750 گرم ) تعيين شده است .
سپس در دنباله آيه بار ديگر به هدف اصلى اين گونه كفارات اشاره كرده , مى
افزايد:((اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد)) (ذلك لتؤمنوا باللّه
ورسوله ).
آرى ! جـبـران گـنـاهـان بـه وسيله كفارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند, وانسان
را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد!.
و در پـايان آيه براى اين كه همه مسلمانان اين مساله را يك امر جدى تلقى كنند مى
گويد: ((اينها مـرزهـاى الـهـى اسـت , و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى
دارند))(وتلك حدوداللّه وللكافرين عذاب اليم ).
قوانين الهى را از اين رو ((حدود الهى )) مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست .
#چـنانكه ديديم اسلام ((ظهار)) را به شدت محكوم كرده , بنابراين هرگاه كسى نسبت به
همسرش ظهار كند, همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او راموظف سازد كه يا رسما
از طريق طلاق از او جـدا شود و يا به زندگى زناشوئى بازگردد, اما پيش از بازگشت
بايد به ترتيبى كه در آيات فوق خوانديم كفاره بدهد.
(آيه )ـ.
آنها كه با خدا دشمنى مى كنند.
از آنـجـا كـه آخرين جمله آيه قبل به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى رارعايت
كنند, و از آن تـجـاوز نـنـمايند, در اينجا از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها ازاين
حدود تجاوز كرده , بلكه به مـبـارزه بـا خـدا و پـيـامبر او(ص ) برخاسته اند و
سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار وذليل شدند آن گونه
كه پـيـشـيـنـيـان آنها خوار و ذليل شدند)) (ان الذين يحادون اللّه ورسوله كبتوا
كما كبت الذين من قبلهم ).
سپس مى افزايد: ((ما آيات روشنى نازل كرديم )) (وقد انزلنا آيات بينات ).
بـنـابراين , به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده
است , و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.
نـه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه ;Š ((براى كافران عذاب خواركننده اى (در
قيامت ) است )) (وللكافرين عذاب مهين ).
بـه هـرحـال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر(ص ) و قرآن ايستاده
بودند به وقوع پـيوست , و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت وشكست روبرو
شدند, و سرانجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا
پيروز گشت .
(آيـه )ـ اين آيه در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد:((در آن روز كه
خداوند هـمـه آنـهـا را بـرمـى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند باخبرمى سازد))
(يوم يبعثهم اللّه جميعا فينبئهم بما عملوا).
((اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموشش كردند))((احصيه اللّه
ونسوه ).
و ايـن خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شده آنها را به يادشان مى
آورد و در صحنه محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.
و در پايان آيه مى فرمايد: ((و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است )) (واللّه على كل
شى شهيد).
آرى ;Š حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و در درون و برون ما ايجاب مى كند كه نه
فقط اعمال , بـلـكـه نـيـات و عقايد ما را شمارش كند و در آن روز بزرگ كه ((يوم
البروز)) است همه را بازگو فرمايد.
(آيـه )ـ سـپس براى تاكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را
به مساله ((نـجـوى )) (گـفـتگوهاى درگوشى ) مى كشد, مى فرمايد: ((آيانمى دانى كه
خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند)) (الم تر ان اللّه يعلم مـا
فى السموات ومـا فى الا رض ).
سـپس مى افزايد: ((هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوندچهارمين
آنهاست , و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوندششمين آنهاست ))
(مـا يكون من نجوى ثلثة الا هو رابعهم ولا خمسة الا هوسادسهم ).
((و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن , مگر اين كه او همراه آنهاست هرجا كه
باشند))(ولا ادنى من ذلك ولا اكثر الا هو معهم اين مـا كانوا).
((سـپـس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هرچيزى
داناست )) (ثم ينبئهم بمـا عملوا يوم القيمة ان اللّه بكل شى عليم ).
منظور از اين كه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و
ناظر و از هـمـه چيز آگاه است , وگرنه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگزتوصيف به
اعداد مى شود, بلكه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.
آيـه ـ شـان نـزول : در مورد اين آيه دو شان نزول نقل شده كه هركدام مربوطبه يك
قسمت از آيه است .
نـخست اين كه : جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند
و گاه با چـشـمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند, و همين باعث غم
و اندوه مؤمنان مى شد, هنگامى كه اين كار را تكراركردند مؤمنان شكايت به رسول خدا(ص
) نمودند, پيامبر(ص ) دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند,
اما آنها گوش ندادند, باز هم تكرار كردند,آيه نازل شد (و آنها را سخت بر اين كار
تهديد كرد).
هـمـچـنـين نقل شده كه : گروهى از يهود خدمت پيامبر(ص ) آمدند و به جاى ((السلا م
عليك )) گفتند: ((السام عليك يا اباالقاسم )) (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و
خستگى بر تو باد, است ).
پيامبر(ص ) در جواب آنها فرمود: ((وعليكم ;Š همين بر شما باد)).
عـايـشه مى گويد: من متوجه اين مطلب شدم و گفتم : ((عليكم السام ولعنكم اللّه وغضب
عليكم ;Š مرگ بر شما, خدا لعنت كند شما را, و غضب كند))!.
پيامبر به من فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز.
گفتم : مگر نمى شنوى مى گويند: ((مرگ بر تو))!.
فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب ((عليكم )) گفتم !.
اينجا بود كه خداوند آيه نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيندتحيتى مى
گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است .
تفسير:.
((نجوا)) از شيطان است !.
در اينجا همچنان ادامه بحثهاى نجواست .
نخست مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه از نجوا [ سخنان درگوشى ] نهى شدند سپس به
كارى كـه از آن نهى شده بودند باز مى گردند, و براى انجام گناه وتعدى و نافرمانى
رسول خدا به نجوا مى پردازند)) (الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما
نهوا عنه ويتناجون بالا ثم والعدوان ومعصيت الرسول ).
از ايـن تـعـبـير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود كه از
نجوا بپرهيزند كارى كه ذاتا توليد نگرانى و بدگمانى در ديگران مى كند.
در ادامـه ايـن سـخـن بـه يـكـى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده ,مى
فرمايد: ((و هـنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيتى (و خوشامدى ) مى گويند كه خدا
به تو نگفته است )) (واذا جاؤك حيوك بما لم يحيك به اللّه ).
مـنـظـور از ((تـحـيـت الـهى )) در اين آيه همان جمله ((السلا م عليك )), يا ((سلا
م اللّه عليك )) مـى بـاشـد كـه شـبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران و بهشتيان
و غير آنهاكرارا آمده است : از جـمـلـه در آيـه 181 سـوره صـافـات مـى خوانيم :
((وسلا م على المرسلين ;Š سلام بر تمام رسولان پروردگار)).
سـپـس مـى افـزايـد: آنـها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند, بلكه آن چنان از
باده غرور سـرمـست هستند كه ;Š ((در دل مى گويند: (اگر اعمال ما بد است پس ) چرا
خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند))؟! (ويقولون فى انفسهم لولا يعذبنا
اللّه بما نقول ).
بـه ايـن تـرتـيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر(ص ) ثابت كردند و هم عدم
ايمان به احاطه علمى خداوند.
ولى قرآن در يك جمله كوتاه به آنها چنين پاسخ مى گويد: ((جهنم براى آنان كافى است
(و نيازى بـه مـجـازات ديـگر نيست , همان جهنمى كه به زودى ) وارد آن مى شوند و چه
بدفرجامى است )) (حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير).
البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را درباره آنها نمى كند.
(آيه )ـ و از آنجا كه مؤمنان نيز گهگاه به خاطر ضرورتها يا تمايلاتى به نجوامى
پرداختند در اين آيه روى سـخـن را بـه آنـهـا كـرده , و براى اين كه در اين كار
آلوده به گناهان منافقان و يهود نشوند مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
هنگامى كه نجوا مى كنيد به گناه و تعدى و نافرمانى رسـول (خـدا) نـجـوا نـكنيد,
(محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد) به كار نيك و تقوا نجوا كـنيد)) (يا ايها
الذين آمنوا اذاتتنـاجيتم فلا تناجوا بالا ثم والعدوان ومعصيت الرسول وتناجوا بالبر
والتقوى ).
((و از خدائى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد)) (واتقوااللّه الذى اليه تحشرون
).
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى اسـتفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان
باشد,سؤظنى برنيانگيزد, توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و
خوبيهاباشد مجاز است .
(آيه )ـ لذا در اين آيه مى افزايد: ((نجوا تنها از سوى شيطان است )) (انماالنجوى من
الشيطان ).
((مى خواهد با آن مؤمنان را غمگين سازد)) (ليحزن الذين آمنوا).
((ولـى (بـايـد بـدانـند كه شيطان ) نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنها برساند جزبه
فرمان خدا)) (وليس بضارهم شيئا الا باذن اللّه ).
چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تاثيرش به فرمان خداست .
((پـس مـؤمـنـان بـايد تنها بر خدا توكل كنند)) و از هيچ چيز جز او نترسند و بر
غيراو دل ننهند (وعلى اللّه فليتوكل المؤمنون ).
بـدين ترتيب ((نجوا)) گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت وآزار و هتك
حيثيت مسلمانى گردد و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤمنان است
.
در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد, و اين در صورتى است كه مساله سرى لازمى
درميان بـاشـد كـه افـشـاى آن خـطرناك , و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى
براى اسلام و مسلمين است .
و گـاه مـتـصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك
و بر و تقوا به سراغ آن رود, و همچنين حكم كراهت و اباحه .
ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوا كردن كار پسنديده اى نيست , و برخلاف
آداب مجلس است زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مى شود.
آيـه ـ شـان نـزول : نـقـل كـرده اند كه : پيامبر(ص ) در يكى از روزهاى جمعه
در((صفه )) (سكوى بـزرگـى كـه در كـنـار مسجد پيامبر(ص ) قرار داشت ) نشسته بود و
گروهى نزد حضرت حاضر بـودند, و جا تنگ بود, پيامبر(ص ) عادتش اين بود كه مجاهدان
بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فـراوان مـى كـرد, در ايـن هـنـگام گروهى از
بدريون وارد شدند, در حالى كه ديگران قبل از آنها اطـراف پـيـامـبـر(ص ) را پـر
كـرده بـودنـد,هنگامى كه مقابل پيامبر(ص ) رسيدند سلام كردند, پـيـامبر(ص ) پاسخ
فرمود;Š سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند, آنها روى پاى خود ايستاده
بودند, ومنتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد!.
ايـن امـر بر پيامبر(ص ) سخت آمد, رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد
و فرمود: فـلان و فـلانـى بـرخـيـزيد, چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند
(و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد
بود).
ولـى ايـن مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد, منافقان
گفتند:پيامبر(ص ) رسم عدالت را رعايت نكرد! در اينجا آيه نازل شد و قسمتى از آداب
نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد.
تفسير:.
احترام به پيش كسوتان در مجالس .
در تـعـقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوا در مجالس , ومحدود ساختن آن
به موارد معين آمده , در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس رابازگو كرده , مى فرمايد:
((اى كسانى كه ايـمـان آورده ايـد! هـنـگامى كه به شما گفته شود:مجلس را وسعت بخشيد
(و به تازه واردها جا دهيد) وسعت بخشيد)) (يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا
فى المجالس فافسحوا).
كه اگر چنين كنيد: ((خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد)) و دراين جهان نيز به
قلب و جان و رزق و روزى شما وسعت مى دهد (يفسح اللّه لكم ).
و از آنـجـا كـه گـاهـى مجلس آن چنان مملوست كه بدون برخاستن بعضى جابراى ديگران
پيدا نـمـى شود, و يا اگر جائى پيدا مى شود مناسب حال آنها نيست درادامه آيه مى
افزايد: ((و هنگامى كه گفته شود: برخيزيد برخيزيد)) (واذا قيل انشزوافانشزوا).
نـه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد, چرا كه گاه تازه واردها
از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط, يا كهولت سن , و يااحترام خاصى
كه دارند, و يا جهات ديگر.
سـپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد: اگر چنين كنيد((خداوند
كسانى را كـه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظيمى مى
بخشد)) (يرفع اللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ).
اشاره به اين كه اطاعت اين دستورات دليل برايمان و علم و آگاهى است , ونيز اشاره به
اين كه اگر پـيـغـمـبر اكرم (ص ) به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان
جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است .
و از آنـجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند,و گروه
ديگرى با كراهت و ناخشنودى , يا براى ريا و تظاهر, در پايان آيه مى افزايد:((و
خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه بما تعملون خبير).
اين آيه نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد, دو چيز است :ايمان و
علم .
آيـه ـ شـان نزول : نقل كرده اند: جمعى از اغنيا خدمت پيامبر(ص ) مى آمدندو با او
نجوا مى كردند (ايـن كـار عـلاوه بـر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر(ص ) را مى گرفت
مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنيا بود) در اينجا اين آيه نازل شد و
به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن بـا پـيامبر(ص ) صدقه اى به مستمندان
بپردازند, اغنيا وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند آيـه بـعـد نازل شد (و
آنهارا ملامت كرد و حكم آيه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوا به همگان داد ـ ولى
نجوادر مورد كار خير و اطاعت پروردگار.
تفسير:.
يك آزمون جالب !.
در بـخـشـى از آيـات گـذشـتـه سـخـن از مساله نجوا بود, باز همين بحث را ادامه داده
, نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد بارسول خدا
نجوا كنيد پيش از نـجـوايـتـان صدقه اى در راه خدا بدهيد)) (يا ايها الذين آمنوا
اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ).
سپس مى افزايد: ((اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است )) (ذلك خير لكم واطهر).
اين صدقه هم براى متمكنان ((خير)) بود, زيرا موجب ثوابى مى شد, و هم براى نيازمندان
, چرا كه وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت .
و اما ((اطهر)) بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست , وقلوب
نيازمندان را از كينه و ناراحتى .
ولـى از آنـجـا كـه اگـر وجـوب صدقه قبل از نجوا عموميت مى داشت فقرا ازطرح مسائل
مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر(ص ) به صورت نجوا محروم مى شدند, در ذيل آيه
حكم صدقه را از اين گـروه برداشته , مى فرمايد: ((و اگرتوانائى نداشته باشيد خداوند
آمرزنده و مهربان است )) (فان لم تجدوا فان اللّه غفوررحيم ).
و بـه اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوا براى آنان واجب
بود, و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر(ص ) نجوا كنند.
(آيـه )ـ جالب اين كه دستور فوق تاثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد وهمگى جز يك
نفر از دادن صـدقـه و نـجـوا خـوددارى كردند, و او اميرمؤمنان على (ع )بود اينجا
بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستوربفهمند و درس
گيرند گرفتند.
لـذا آيـه مـوردبـحث نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود: ((آيا ترسيديدفقير
شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد))؟! (اشفقتم ان تقدموابين يدى
نجويكم صدقات ).
معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر(ع ) بيشتر است ,و نيز
معلوم مى شود در ايـن نـجـواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد, وگرنه چه مانعى داشت
كه اين گروه قبل از نـجـوا صـدقه اى مى دادند و نجوا مى كردند,بخصوص اين كه مقدار
خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل
كنند.
سپس مى افزايد: ((اكنون كه اين كار را نكرديد (و خود به تقصير خويشتن پى برديد) و
خداوند توبه شما را پذيرفت , نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد, و خداو
پيامبرش را اطاعت نماييد, و (بدانيد) خـداونـد از آنـچه انجام مى دهيد باخبراست
))(فاذا لم تفعلوا وتاب اللّه عليكم فاقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واطيعوا اللّه
ورسوله واللّه خبير بما تعملون ).
(آيه )ـ.
حزب شيطان !.
در ايـنـجـا بـخـشى از توطئه هاى منافقان را برملا مى سازد, و آنها را بانشانه
هايشان به مسلمانان مـعـرفـى مـى كـنـد, و ذكـر ايـن مـعـنى بعد از آيات نجوا شايد
به اين مناسبت است كه در ميان نـجواكنندگان با پيامبر(ص ) افراد منافقى نيز
وجودداشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى تـوطـئه هـاى خود و اظهار نزديكى به
پيامبراكرم (ص ) استفاده مى كردند همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با
آن برخورد كند.
نـخـسـت مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه موردغضب خدا
بودند ريختند))؟! (الم تر الى الذين تولوا قوما غضب اللّه عليهم ).
سپس مى افزايد: ((آنها نه از شما هستند و نه از آنان )) يهود (مـاهم منكم ولا منهم
).
نـه در مشكلات و گرفتاريها ياور شما هستند, و نه دوست صميمى آنها, بلكه منافقانى
هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند, و هر لمحه به شكلى در مى آيند.
بـاز در ادامه همين سخن مى افزايد: ((سوگند دروغ ياد مى كنند (كه از شماهستند) در
حالى كه خودشان مى دانند)) دروغ مى گويند (ويحلفون على الكذب وهم يعلمون ).
ايـن راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشانيدن چهره زشت و منفورخود به
سوگندهاى دروغ پناه مى برند, در حالى كه عملشان بهترين معرف آنهاست .
(آيـه )ـ بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده , مى فرمايد:((خداوند
عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است )) (اعداللّه لهم عذابا شديدا).
و بدون شك اين عذاب عادلانه است ;Š ((چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند)) (انهم
سا مـا كانوا يعملون ).
(آيـه )ـ سـپـس براى توضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد: ((آنها
سوگندهاى خـود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا بازداشتند))(اتخذوا ايمانهم
جنة فصدوا عن سبيل اللّه ).
قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زيرپوشش اين قسم به
انواع فـسـاد و خرابكارى و توطئه مشغولند, و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى
از راه خدا بهره مى گيرند.
و در پايان آيه مى افزايد: ((از اين رو براى آنان عذاب خواركننده اى است ))(فلهم
عذاب مهين ).
آنـها مى خواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را
به عذاب خواركننده و شديدى مبتلا مى سازد.
(آيه )ـ و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان (سرمايه هاى اقتصادى و
نيروهاى انسانى ) خود بـراى حل مشكلات تكيه مى كنند قرآن در اين آيه مى گويد,
((هرگز اموال و اولادشان , آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند)) (لن .
تغنى عنهم اموالهم ولا اولا دهم من اللّه شيئا).
بلكه همين اموال طوق لعنتى بر گردن آنها مى شود و مايه عذاب دردناكشان .
و بـاز در پـايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند: ((آنها اهل آتشند و
جاودانه در آن مى مانند)) (اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ).
(آيـه )ـ و عـجب اين كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود برنمى دارند
چنانكه در اين آيه مى فرمايد: به خاطر بياوريد ((روزى را كه خداوند همه آنها را
برمى انگيزد (و اعمالشان را بر آنـهـا عـرضـه مـى دارد و در دادگاه عدلش از آنها
سؤال مى كند) ولى آنان براى خدا نيز سوگند (دروغ ) يـاد مـى كـنـنـدهـمان گونه كه
(امروز) براى شما ياد مى كنند)) (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كمايحلفون لكم
).
قـيامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنياست , و از آنجا كه منافقان اين
روحيه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنه قيامت نيز آشكار مى شود,و بر
طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كنند.
سپس مى افزايد: ((و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند)) (ويحسبون انهم على شى
) ولى اين يك پندار موهوم و خيالى خام بيش نيست !.
و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((بدانيد آنها دروغگويانند)) (الا انهم
هم الكاذبون ).
و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه سـرنوشت نهائى اين منافقان تيره دل را چنين بيان مى كند:
((شيطان بر آنها مسلط شده , و ياد خدا را از خاطر آنها برده است )) (استحوذعليهم
الشيطان فانسيهم ذكراللّه ).
به همين دليل ;Š ((آنان حزب شيطانند)) (اولئك حزب الشيطان ).
((بدانيد حزب شيطان زيانكارانند)) (الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون ).
آرى ! مـنـافـقـان دروغـگـو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه دربست
در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند, و خدا را بكلى فراموش مى كنند, نه
تنها منحرف مى شوند كـه در زمـره عـمـال شـيـطان و اعوان و انصار لشكر وحزب او براى
گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.
(آيـه )ـ در ادامـه بـيـان صـفات و نشانه هاى منافقان در اينجا كه آخرين آيات سوره
مجادله است نـشـانـه هـاى ديگرى از آنها را مطرح مى كند, و سرنوشت حتمى آنها را كه
شكست و نابودى است روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمره ذليل ترين
افرادند)) (ان الذين يحادون اللّه ورسوله اولئك فى الا ذلين ).
(آيه )ـ اين آيه در حقيقت دليلى است براى اين معنى , مى فرمايد: ((خداچنين مقرر
داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم )) (كتب اللّه لا غلبن انا ورسلى ) وهيچ شك و
ترديدى در آن نيست .
((چرا (چنين نباشد, در حالى ) كه خداوند قوى و شكست ناپذير است )) (ان اللّه قوى
عزيز).
بـه همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند, و اگرمى بينيم در
آيه قبل تعبير به ((اذلين )) (ذليل ترين افراد) شده دليلش همين بوده است .
در طـول تاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده : در
عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح , و صاعقه عاد و ثمود, و زلزله هاى ويرانگر قوم
لوط, و مانند آن , و در پـيـروزى در جـنـگـهاى مختلف , مانند غزوات ((بدر))و ((حنين
)) و فتح ((مكه )) و ساير غزوات پيامبر اسلام (ص ).
و از همه مهمتر پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق وعدالت بوده است .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه كـه آخـرين آيه از سوره مجادله , و از كوبنده ترين آيات قرآن
است , به مؤمنان هشدار مى دهد كه جمع ميان ((محبت خدا)) و ((محبت دشمنان خدا)) در
يك دل ممكن نيست , و بايد از ميان اين دو يكى را برگزينند, اگرراستى مؤمنند بايد از
دوستى دشمنان خدا بپرهيزند والا ادعاى مسلمانى نكنند!.
مـى فـرمـايد: ((هيچ گروهى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند نمى يابى كه
بادشمنان خدا و رسولش دوستى كنند, هرچند پدران يا فرزندان يا برادران
ياخويشاوندانشان باشند)) (لا تجد قوما يـؤمـنـون بـاللّه والـيـوم الا خـر يـوادون
من حاداللّه ورسوله ولو كانوا آباهم او ابناهم او اخوانهم او عشيرتهم ).
مـحـبـت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است , و نشانه زنده بودن
عواطف انسانى است , اما هنگامى كه اين محبت رودرروى محبت خدا قرارگيرد ارزش خود را
از دست مى دهد.
سـپـس بـه پاداشهاى بزرگ اين گروه كه قلبشان بطوركامل در اختيار عشق خداست پرداخته
, و پـنـج مـوضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است , وبعضى به صورت نتيجه و
سرانجام كار بيان مى كند.
در بـيـان قـسمت اول و دوم مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را برصفحه
دلهايشان نـوشته , و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است ))(اولئك كتب
فى قلوبهم الا يمان وايدهم بروح منه ).
و در سومين مرحله مى فرمايد: ((خداوند آنها را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه
نهرها از زير (درخـتـانـش ) جـارى است , جاودانه در آن مى مانند)) (ويدخلهم جنات
تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها).
و در چـهـارمـين مرحله مى افزايد: ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز ازخداوند
خشنودند)) (رضى اللّه عنهم ورضوا عنه ).
در برابر مواهب مادى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه
به اين گروه از مؤمنان داده مى شود.
احـسـاس رضايت مولا ومعبودشان كه آنها را پذيرفته , لذتبخش ترين احساسى است كه به
آنها دست مى دهد, و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خداست .
و در آخـريـن مـرحـلـه بـه صورت يك اعلام عمومى ـكه حاكى از نعمت وموهبت ديگرى است
ـ مـى فـرمـايـد: ((آنها حزب اللّه اند, بدانيد حزب اللّه پيروزان ورستگارانند))
(اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون ).
نه تنها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى درقيامت , بلكه
همان گونه كه در آيات قبل آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند, و در
پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنهاست .
((پايان سوره مجادله )).
سوره حشر [59].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 24 آيه است .
محتواى سوره :.
ايـن سوره ـكه بيشتر ناظر به داستان مبارزه مسلمانان با جمعى از يهود به نام ((يهود
بنى نضير)) است ـ از سوره هاى مهم و بيدارگر وتكان دهنده قرآن مجيد است , و تناسب
بسيار نزديكى با آخرين آيات سوره قبل دارد كه وعده پيروزى در آن به ((حزب اللّه ))
داده شده است .
محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:.
در بـخـش اول كـه تـنـها يك آيه است سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر
خداوند عظيم و حكيم است .
در بـخـش دوم كه از آيه 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگيرى مسلمانان را با يهودپيمان
شكن مدينه بازگو مى كند.
در بخش سوم كه از آيه 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه
با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.
بخش چهارم مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است .
بخش پنجم كه فقط يك آيه است , توصيف بليغى است از قرآن .
وبالاخره در بخش ششم قسمت مهمى ازاوصاف جمال وجلال خدا واسماحسناى او را بر مى شمرد
كه به انسان در طريق معرفة اللّه كمك شايان مى كند.
ضـمنا نام اين سوره از آيه دوم آن گرفته شده كه سخن از ((حشر)) يعنى ;Šاجتماع يهود
براى كوچ كردن از مدينه , و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است
.
و بـالاخـره اين سوره نيز يكى از سوره هاى ((مسبحات )) است , كه با تسبيح خداوند
شروع شده , و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حديثى از پيغمبر گرامى (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره حشر را بخواندتمام بهشت و
دوزخ و عـرش و كـرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه وحشرات و بادها و پرندگان
و درختان و جـنـبـنـدگـان و خـورشـيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند, و
براى او استغفار مى كنند, و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است )).
بـدون شـك ايـنـهـا هـمـه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى
شود و در زندگى انسان پرتوافكن مى گردد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيه ـ شان نزول : در مورد نزول پنج آيه اول اين سوره شان نزول مفصلى ذكركرده اند كه
فشرده آن چنين است :.
در سـرزمـيـن مـديـنـه سـه گـروه از يهود زندگى مى كردند ((بنى نضير)) و((بنى قريظه
)) و ((بـنـى قـينقاع )) و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در
كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند به اين سرزمين
كوچ كردند, و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.
هـنـگـامـى كه رسول خدا(ص ) به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست , ولى
آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.
از جمله اين كه بعد از جنگ ((احد)) ـغزوه احد در سال سوم هجرت واقع شدـ ((كعب بن
اشرف )) بـا چـهل مرد سوار از يهود به مكه آمدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با
آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمد(ص ) پيكاركنند.
اين خبر از طريق وحى به پيامبر(ص ) رسيد.
ديـگـر ايـن كـه پـيامبر(ص ) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى
نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد,
و شايد پيامبر(ص ) و يـارانـش مـى خـواسـتـند در زيراين پوشش وضع ((بنى نضير)) را
از نزديك بررسى كنند, مبادا مسلمانان غافلگيرشوند.
پـيـامـبـر(ص ) در بيرون قلعه يهود بود و با ((كعب بن اشرف )) در اين زمينه صحبت
كرد, در اين هنگام درميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد, و با يكديگر گفتند:يك
نفر پشت بام رود و سنگ عـظـيـمـى بر او بيفكند و ما را از دست اين مرد راحت كند!
يكى از يهود اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت .
رسول خدا(ص ) از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد, و اينجا بودكه پيمان شكنى
يهود بر رسول خدا(ص ) مسلم شد, و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.
در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر(ص )
پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.
پـيـامـبـر(ص ) بـراى اين كه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به ((محمدبن مسلمه )) كه
با((كعب بن اشـرف )) بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به
قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.
كـشته شدن ((كعب بن اشرف )) تزلزلى در يهود ايجاد كرد به دنبال آن رسول خدا(ص
)دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند, هنگامى كه آنهاباخبر
شدند, به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند, و درها رامحكم بستند,
پيامبر(ص ) دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بودبكنند يا بسوزانند.