(آيـه )ـ و در ايـن آيـه بـازهـم بـراى تشويق در مورد ((انفاق فى سبيل اللّه ))
ازتعبير جالب ديگرى اسـتـفـاده كـرده , مى گويد: ((كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و
ازاموالى كه به او ارزانى داشته انـفـاق كـنـد) تا خداوند آن را براى او چندين
برابر كند؟ وبراى او پاداش پرارزشى است )) (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا
فيضاعفه له وله اجر كريم ).
مـنـظـور از ((قرض دادن به پروردگار)) هرگونه انفاق در راه اوست كه يكى ازمصاديق
مهم آن كمك كردن به پيامبر(ص ) و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى اداره
حكومت اسلامى به كار گيرد.
از امـام صـادق (ع ) نـقـل شـده اسـت كه فرمود: ((خداوند از بندگانش وامى مطالبه
نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى ونماينده اوست
)).
(آيه )ـ ازآنجا كه درآيه قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويدداد,دراينجا
مشخص مى كند كه اين اجر كريم وارزشمند و با عظمت در چه روزى است ؟.
مـى فـرمـايـد: ((در روزى اسـت كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در
پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند)) (يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى
نورهم بين ايديهم وبايمانهم ).
مـنـظور از ((نور)) تجسم نور ايمان است , چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها
تجسم مى يابد, ايـمـان كـه هـمان نور هدايت است به صورت روشنائى و نورظاهرى مجسم مى
گردد, و كفر كه تاريكى مطلق است , به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.
اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان برمى خيزد: ((بشارت باد برشما امروز,
به باغهائى از بهشت كه نهرها زير (درختان ) آن جارى است )) (بشريكم اليوم جنات تجرى
من تحتها الا نهار).
((جاودانه در آن خواهيد ماند, و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است ))(خالدين فيها ذلك
هو الفوز العظيم ).
(آيـه )ـ امـا مـنـافـقـان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته
انددر اين هنگام فـريـادشـان بـلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى
كنند, اماچيزى جز جواب منفى نمى شنوند, چنانكه آيه مى گويد: ((روزى كه مردان و زنان
منافق به مؤمنان مى گويند: نظرى به مـا بـيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم ))
(يوم يقول االمنافقون والمنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ).
يعنى ;Š كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه راپيدا كنيم .
در پـاسـخ بـه آنـها ((گفته مى شود: به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد))!(قيل
ارجعوا وراكم فالتمسوا نورا).
ايـنـجا جاى تحصيل نور نيست , مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سرگذاشتيد, از طريق
ايمان و عمل صالح , به دست مى آورديد, اما ديگر گذشته وديرشده است .
((پس (در اين هنگام ) ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد)) (فضرب بينهم بسور
له باب ).
ولـى دو طـرف ايـن ديـوار عـظـيم , يا اين در, كاملا با هم متفاوت است ((درونش رحمت
است و برونش عذاب )) (باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب ).
ايـن ((در)) ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در, نعمتهاى بهشتى راببينند
و حسرت ببرند, يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرندو در
كنار مؤمنان قرار گيرند .
(آيـه )ـ امـا ايـن ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد, لذا در اين آيه مى
افزايد: ((آنها را صدا مى زنند: مگر ما با شما نبوديم ))؟! (ينادونهم الم نكن معكم
).
هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم , و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد
كه ناگهان از مـا جـدا شـديـد, و به روح و رحمت الهى رفتيد, آنها در پاسخ ((مى
گويند: آرى !)) با هم بوديم (قالوا بلى ).
در همه جا با هم بوديم , در كوچه و بازار, در سفر و حضر, گاه همسايه هم بوديم , و
يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم , ولى از نظر مكتب و عقيده وعمل فرسنگها با
هم فاصله داشتيم , شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد, و دراصول و فروع از حق
بيگانه بوديد.
سپس مى افزايند: شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله :.
1ـ ((شما خود را (به واسطه پيمودن طريق كفر) به هلاكت افكنديد)) (ولكنكم فتنتم
انفسكم ).
2ـ ((و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد)) (وتربصتم ).
بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيدو تعلل مى
نموديد.
3ـ ((و پـيـوسـتـه (در امـر مـعـاد و رسـتاخيز و حقانيت دعوت پيامبر(ص ) و قرآن )شك
و ترديد داشتيد)) (وارتبتم ).
4ـ ((و آرزوهـاى دور و دراز (آرزوهـائى كـه هرگز دست از سر شما برنداشت )شما را
فريب داد تا فرمان خدا (دائر بر مرگتان ) فرا رسيد)) (وغرتكم الا مـانى حتى جا
امراللّه ).
آرى ! ايـن آرزوهـا لـحـظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد, و آرزوى وصول به شهوات و
اهداف مادى بر شما چيره بود.
5ـ از هـمـه اينها گذشته ((شيطان فريبكار (كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود)
شما را در برابر (فرمان ) خداوند فريب داد)) (وغركم باللّه الغرور).
گـاه دنـيـا را در نظرتان جاودانه جلوه داد, و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد
كرد, و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!.
(آيه )ـ سرانجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته ,مى گويند: ((پس
امروز نـه از شـمـا فـديه اى پذيرفته مى شود)) كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى
يابيد (فاليوم لا يؤخذ منكم فدية ).
((و نه از كافران )) (ولا من الذين كفروا).
و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند, و همگى در گروگناهان و
زشتيهاى اعمال خويشند, و راه خلاصى ندارند.
سـپـس مـى افـزايـنـد: ((جـايـگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد))(ماويكم
النار هى مولـيكم ).
((و چه بد جايگاهى است ))؟! (وبئس المصير).
معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى
مى شوند, و يا از نـيـروى يـاور و شـفيعى كمك مى طلبند, ولى در قيامت تمام اسباب و
وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد, معمول است از كار مى افتد و
پيوندها بريده مى شود.
و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيله نجات در آن روز ايمان وعمل صالح است
, حتى دايره شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دورا داشته باشند نه آنها كه
پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اوليااللّه بريده اند.
آيـه ـ شـان نـزول : نـقـل شـده كـه , اين آيه يك سال بعد از هجرت درباره منافقان
نازل شده است بـه خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است
براى ما سخن بگو! چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى
خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند) در اين هنگام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد,
سلمان به آنها گفت : اين قرآن ((احسن القصص )) و بهترين سرگذشتهاست ,و براى شما از
غير آن نافعتر است .
مـدتـى بـعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند: در اين هنگام
آيه ((اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم
;Š خداوند بهترين سخن را نـازل كـرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف وزيبائى و معنى )
همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (امـا تـكـرارى شـوق انـگـيـز) كه از شنيدن
آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ))نازل شد
(زمر/23).
باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.
در اين هنگام آيه مورد بحث نازل شد;Š و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده
است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.
تفسير:.
غفلت و بى خبرى تا كى ؟!.
بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه ,به صورت يك
نتيجه گيرى مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و
آنچه از حق نازل كرده اسـت خـاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشندكه در گذشته به آنها
كتاب آسمانى داده شد (مانند يـهـود و نصارى ) سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت (و
خداوند را فراموش كردند) و قلبهايشان قـسـاوت پـيدا كرد,و بسيارى از آنها
گنهكارند)) (الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكراللّه ومـانزل من الحق ولا
يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الا مد فقست قلوبهم وكثير منهم
فاسقون ).
روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر
پيامبر(ص ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع گردد,ولى قرآن
گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى
شوند؟ و چرا همچون بسيارى از امـتـهـاى پـيشين گرفتار غفلت وبى خبرى شده اند؟ همان
غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق و گناه است !.
ايـن آيه از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را درتسخير خود قرار
مى دهد و پـرده هاى غفلت را مى درد لذا در طول تاريخ افراد بسيارآلوده اى را مى
بينيم كه با شنيدن اين آيه چـنـان تـكـان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود
وداع گفتند, و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.
(آيه )ـ و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در
پرتو خشوع و خـضوع در مقابل قرآن , شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت
قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد: ((بدانيدخداوند زمين را بعد از مرگ
آن زنده مى كند)) (اعلموا ان اللّه يحيى الا رض بعدموتها).
((مـا آيـات (خود) را (در صحنه آفرينش و نيز در صحنه وحى ) براى شما بيان كرديم
شايد انديشه كنيد)) (قد بينالكم الا يات لعلكم تعقلون ).
در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران , و هم
زنده شدن دلـهاى مرده به وسيله ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك
محمد(ص ) نازل شده است و هر دو شايسته تدبر و تعقل است .
(آيه )ـ در اين آيه بار ديگر به مساله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان وخشوع است
باز مى گردد, و هـمـان تـعـبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده ,
مى فرمايد: ((مردان و زنان انـفـاق كـنـنده و آنها كه (از اين راه ) به خداوندقرض
الحسنه دهند, (اين قرض الحسنه ) براى آنان مـضـاعـف مى شود و پاداش پرارزشى دارند))
(ان المصدقين والمصدقات واقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعف ولهم اجر كريم ).
مـنـظـور از ((قـرض الـحسنه به خداوند)) همان ((انفاق فى سبيل اللّه )) است , هرچند
وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است و در آن حرفى نيست .
(آيـه )ـ در ادامـه بـحث آيات گذشته پيرامون مؤمنان و اجر و پاداششان درپيشگاه خدا,
در اينجا مـى افـزايـد: ((كـسـانـى كـه بـه خـدا و رسـولانـش ايـمـان آوردنـد
آنـهـاصديقين و شهدا نزد پروردگارشانند)) (والذين آمنوا باللّه ورسله اولئك هم
الصديقون والشهدا عند ربهم ).
((صديق )) كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است , و عملش گفتارش راتصديق مى كند.
واژه ((شـهدا)) ممكن است به معنى ((شهادت بر اعمال )) بوده باشد,همان گونه كه از
آيات ديگر قـرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند, و پيامبر
اسلام (ص ) گواه بر آنها, و بر امت اسلامى است , و مسلمانان نيزشاهد و گواه بر
اعمال مردمند.
بـعضى نيز احتمال داده اند كه ((شهدا)) در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست ,
يعنى ;Š افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند, و به منزله شهدامحسوب مى شوند.
سپس مى افزايد: ((براى آنهاست پاداش (اعمال )شان و نور (ايمان )شان )) (لهم اجرهم
ونورهم ).
اين تعبير سربسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العاده آنهاست .
و در پـايـان مـى فـرمـايـد: ((و كـسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند
آنهادوزخيانند)) (والذين كفروا وكذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
تـا با مقابله اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول , و انحطاط و بدبختى گروه
دوم آشكار گردد.
و از آنجا كه در گروه اول , سطح بالاى ايمان مطرح بود, در اين گروه نيز كفرشديد
مطرح است , لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده .
(آيه )ـ.
دنيا چيزى جز متاع غرور نيست !.
از آنـجـا كـه حـب و علاقه دنيا سرچشمه هر گناه و ((راس كل خطيئه )) است دراين آيه
ترسيم گـويـائى از وضـع زنـدگـى دنيا و مراحل مختلف , و انگيزه هاى حاكم برهر مرحله
را ارائه داده , مى گويد: ((بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى وتجمل پرستى و
فخرفروشى در ميان شما و افـزون طلبى در اموال و فرزندان است ))(اعلموا انما الحيوة
الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر فى الا موال والا ولا د).
به اين ترتيب ((غفلت )), ((سرگرمى )), ((تجمل )), ((تفاخر)) و ((تكاثر)) دورانهاى
پنج گانه عمر آدمى را تشكيل مى دهند.
سـپـس بـا ذكـر يـك مـثـال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانهامجسم
ساخته , مـى فـرمـايـد: ((هـمـانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى
برد, سپس خشك مـى شـود بـه گـونـه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى , سپس تبديل به كاه
مى شود))! (كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما).
((كفار)) در اينجا به معنى كشاورزان است , زيرا اصل معنى ((كفر)) به معنى ((پوشاندن
)) است , و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند ازاين رو به او
((كافر)) مى گويند.
سـپـس بـه بـازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته , مى افزايد: ((و درآخرت
(از دو حال خـارج نيست ): عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى ))(وفى الا خرة عذاب
شديد ومغفرة من اللّه ورضوان ).
و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((و (به هر حال ) زندگى دنيا جزمتاع و
فريب نيست ))! (وما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).
جـمـلـه ((دنـيـا مـتـاع غـرور اسـت )) مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى
فريبكارى , فـريـب دادن خويشتن , و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است
كه دنيا را هدف نهائى قـرار مـى دهـنـد و به آن دل مى بندند, و آخرين آرزويشان وصول
به آن است , اما اگر مواهب اين جـهـان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى
انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست , بلكه مزرعه آخرت , و قنطره و پلى براى
رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است .
(آيه )ـ.
يك مسابقه بزرگ معنوى !.
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن , و اين كه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين
جهان نسبت به يـكـديـگر تفاخر و تكاثر مى جويند, در اينجا مردم را به يك مسابقه
عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش وكوشش دعوت كرده ,
مى فرمايد: ((و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن
مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه بـه خـداو رسـولانـش ايمان آورده اند آماده
شده است )) (سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها كعرض السما والا رض اعدت للذين
آمنوا باللّه ورسله ).
در حـقـيـقـت مـغـفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را
فرا مـى گـيـرد, و از هـم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويدبهشت
نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.
اين نكته شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار ازطريق اسباب آن است
, مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است .
و در پـايان آيه مى افزايد: ((اين فضل خداوند است كه به هركس بخواهدمى دهد و خداوند
صاحب فضل عظيم است )) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).
يقينا آن چنان بهشت گسترده , با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال
ناچيز به آن بـرسـد, و ايـن تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در
مقابل اين قليل قرار داده , و از او نيز جز اين انتظار نيست .
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .
(آيه )ـ سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا, وشادنشدن به اقبال آن
, و غمگين نـگـشـتـن بـه ادبـار آن , مى افزايد: ((هيچ مصيبتى (ناخواسته ) در زمين
و نه در وجود شما روى نـمى دهد مگر اين كه همه آنها قبل ازآن كه زمين را بيافرينيم
در لوح محفوظ ثبت است , و اين امر بـراى خداوند آسان است )) (مـا اصاب من مصيبة فى
الا رض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير).
آرى ! مـصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها وهمچنين
مصائبى كه در نـفـوس انـسـانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها, و انواع حوادث
دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است , و درلوح محفوظ
ثبت است .
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده , تنهامصائبى است كه
به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشدوگرنه مصيبتها, و
ناكاميهايى كه تنها معلول گـنـاهـان و سـهـل انگارى خود انسان است ,راه مقابله با
آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .
و مـنـظـور از ((لـوح محفوظ)) علم بى پايان خداوند است , و يا صفحه جهان خلقت و
نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است .
(آيـه )ـ اكـنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت
در قرآن چيست ؟.
آيـه موردبحث پرده از روى اين راز مهم برداشته , مى گويد: ((اين به خاطر آن است كه
براى آنچه ازدست داده ايد تاسف نخوريد, و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان
نباشيد)) (لكيلا تاسوا على مـافاتكم ولا تفرحوا بما آتيكم ).
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى كند, چرا كه
انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار روبروست , و غالبا
از خود سؤال مى كند: با اين كه خداوند مهربان و كريم ورحيم است اين حوادث دردناك
براى چيست ؟!.
قرآن مى گويد: ((هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد)).
ايـن مـصـائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است , براى ارواح خفته , و
رمزى است از ناپايدارى جهان , و اشاره اى است به كوتاه بودن عمراين زندگى .
آرى ايـن مـصـائب شـكـننده تفاخر و غرور است , لذا در پايان آيه مى افزايد:
((وخداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد)) (واللّه لا يحب كل مختال فخور).
تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد, ولى وجودآفات و مصائب
براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.
افـراد بـا ايـمـان بـاتوجه به آيه فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدامى رسند خود
را امانتدار او مى دانند, نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و
مغرور.
(آيـه )ـ ايـن آيـه تـوضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت
((مختال فخور)) (مـكـتـبر فخرفروش ) را معرفى مى كند, مى فرمايد:((همانها كه بخل مى
ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند)) (الذين يبخلون ويامرون الناس بالبخل ).
آرى ! لازمـه دلـبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است , و لازمه تكبر وغرور
بخل كردن , و دعـوت ديـگران به بخل است , اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و
غرور خود را اين اموال مـى دانـد, و هـرگز نمى خواهد آن را از دست دهد, و اما دعوت
ديگران به بخل براى اين است كه اگـر ديـگـران سـخـاوتمند باشنداو رسوا مى شود و
ديگر اين كه , چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد!.
و بـراى ايـن كـه تـصـور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل ويا
حتى تعبير به وام گـرفـتن خداوند از بندگان در آيات گذشته ـكه همه براى تشويق آنها
به انفاق است ـ از نياز ذات پـاك او سـرچـشمه مى گيرد, در پايان آيه مى افزايد:
((وهركس (از اين فرمان ) روى گردان شود (به خود زيان مى رساند نه به خدا) چرا كه
خداوند بى نياز و شايسته ستايش است )) (ومن يتول فان اللّه هو الغنى الحميد).
همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است , چرا كه خزائن و منابع اصلى همه
چيز نزد اوست , و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد وستايش نيز مى
باشد.
(آيه )ـ.
هدف اصلى بعث انبيا!.
از آنـجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره
شده بـود نـيـاز بـه رهبرى ((رهبران الهى )) دارد در اين آيه كه ازپرمحتواترين آيات
قرآن است به اين مـعنى اشاره كرده , و هدف ارسال انبيا و برنامه آنها را دقيقا بيان
مى كند, مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ))(لقد ارسلنا رسلنا
بالبينات ).
((و با آنها كتاب (آسمانى ) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه )نازل
كرديم )) (وانزلنا معهم الكتاب والميزان ).
((تا مردم قيام به عدالت كنند)) (ليقوم الناس بالقسط).
بـه اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند: دلائل روشن , كتب آسمانى ,و معيار
سنجش حق از بـاطـل و خـوب از بد, و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيدهم ((بينه ))
(معجزه ) باشد, و هم كتاب آسمانى , و هم بيان كننده احكام و قوانين ,يعنى سه بعد در
يك محتوا.
و بـه هـر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى ((قسط و
عدل )) است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است .
ولـى از آنـجا كه در يك جامعه انسانى هرقدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالاباشد باز
افرادى پيدا مـى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى برمى دارند و مانع اجراى قسط و عدل
خواهند بود لذا در ادامـه آيـه مى فرمايد: ((و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى
شديد و منافعى براى مردم است ))! (وانزلنا الحديد فيه باس شديدومنافع للناس ).
آرى ! تـجـهـيزات سه گانه انبيا الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى
برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و ((باس شديد)) آن برخوردار باشد.
اميرمؤمنان على (ع ) در تفسير جمله ((وانزلنا الحديد)) فرمود: ((منظور از نازل كردن
آهن خلقت آن است ).
سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى
همچون آهـن اشـاره كـرده , مـى فرمايد: هدف اين است ((تا خداوندبداند چه كسى او و
رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند)) (وليعلم اللّه من ينصره ورسله
بالغيب ).
مـنـظـور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست , يعنى تا آشكار شودچه كسانى
به يارى خـدا و مـكـتـب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين
وظيفه بزرگ سر باز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179
سوره آل عمران آمده .
((مـمـكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگراين كه ناپاك
را از پاك جدا كند))!.
بـه ايـن تـرتـيب مساله آزمون و امتحان انسانها, و جداسازى صفوف و تصفيه ,يكى ديگر
از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .
تـعـبـيـر به ((يارى خداوند)) مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او وبسط
آئين حق و قسط و عدل است , و گرنه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد, وهمگان به او
نيازمندند.
لـذا بـراى اثـبـات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه : ((خداوندقوى و
شكست ناپذير است )) (ان اللّه قوى عزيز).
بـراى او ممكن است با يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و
اوليائش را پيروز گرداند, ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق
حاصل نمى گردد, لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .
(آيه )ـ.
پيامبران را يكى بعد از ديگرى فرستاديم !.
چنانكه مى دانيم شيوه قرآن اين است كه بعد از بيان يك سلسله اصول كلى تعليمات خود,
اشاره به سـرنـوشـت اقـوام پـيـشين مى كند تا شاهد گويائى براى آن باشد, در اينجا
نيز بعد از ذكر مسائل پـيـشـيـن دربـاره ارسـال رسولان همراه بينات وكتاب و ميزان ,
و همچنين لزوم سبقت مردم بر يـكـديگر در وصول به غفران پروردگارو سعادت جاويدان ,
از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها
مجسم مى سازد.
نـخـسـت از ((نـوح )) و ((ابـراهـيم )) كه شيخ الانبيا و سرسلسله رسولان حق
بودندشروع كرده , مـى فـرمايد: ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم , و در دودمان آن دو
نبوت وكتاب قرار داديم )) (ولقد ارسلنا نوحا وابرهيم وجعلنا فى ذريتهما النبوة
والكتاب ).
اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند,((گروهى در پرتو آن
هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند)) (فمنهم مهتد وكثيرمنهم فاسقون ).
آرى ! نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (ع ) شروع شد, و بعد از او ابراهيم (ع
)پيامبر اولواالعزم ديگر, اين خط را تداوم بخشيد.
(آيه )ـ سپس اشاره سربسته اى به سلسله انبياى ديگر, و آخرين آنها قبل از پيامبر
اسلام (ص ) كرده , مى افزايد: ((سپس در پى آنان رسولان ديگر خود رافرستاديم )) (ثم
قفينا على آثارهم برسلنا).
يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار
دادند تا نوبت به حضرت مسيح (ع ) رسيد.
((و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم )) (وقفينا بعيسى ابن مريم ).
سپس به كتاب آسمانى مسيح (ع ) اشاره كرده , مى افزايد: ((و به او انجيل عطاكرديم ))
(وآتيناه الا نجيل ).
بـعـد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد, مى فرمايد: ((و در دل كسانى كه از او
پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم )) (وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة ورحمة ).
سـپـس مـى افـزايد: ((و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند, ما بر آنان مقرر نداشته
بوديم ,هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند, از اين رو ما به
كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم , و بسيارى از آنها فاسقند)) (ورهبانية
ابتدعوها مـا كتبناها عليهم الا ابتغا رضوان اللّه فمارعوها حق رعايتها فتيناالذين
آمنوا منهم اجرهم وكثير منهم فاسقون ).
از آيـه فـوق استفاده مى شود كه ((رهبانيت )) در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را
بعد از او ابداع كردند, ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد,
مانند بسيارى از مراسم و سـنـتـهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است , و
كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دسـتـور خاص شرع تكيه نمى كند, ولى اين سنت بعدا
به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.
از جـمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت ((تحريم ازدواج )) براى مردان و
زنان تارك دنـيـا بـود, و ديـگـر ((انـزواى اجـتـماعى )) و پشت پا زدن به وظائف
انسان در اجتماع , و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى
درمحيطى دور از اجتماع بود, سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانهابه وجود
آمد.
اسـلام بـه شـدت ((رهـبـانيت )) را محكوم كرده چنانكه رسول خدا(ص ) فرمود:((خداوند
متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته , رهبانيت امت من جهاد درراه خداست )).
آيه ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه : رسول خدا(ص ) جعفربن
ابي طالب را بـا هـفـتـاد نفر به سوى نجاشى (به حبشه ) فرستاد, او برنجاشى وارد شد,
و وى را دعوت به اسلام كـرد, و اجـابت نمود و ايمان آورد, به هنگام بازگشت از حبشه
چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفرگفتند: به ما اجازه ده كه خدمت
اين پيامبر(ص ) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم , و همراه جعفر به مدينه
آمدند.
هـنـگـامـى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند, به رسول خدا(ص ) عرض كردند: اگر
اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و بامسلمانان
تقسيم كنيم .
پيامبر(ص ) اجازه فرمود.
در اين هنگام آيه 52 تا 54 سوره قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.
افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را ـكه درذيل آيات
مزبور است ـ شـنـيـدنـد: ((آنـهـا پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دوبار
دريافت مى دارند)) در برابر مـسـلمانان ايستادند و گفتند: اى مسلمانان ! كسانى كه
به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پـاداش دارنـد, بنابراين كسى كه تنها به
كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما! بنابراين به اعتراف
خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد!.
ايـنـجـا بـود كه اين دو آيه نازل شد, و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش
دارند, علاوه بر نور الـهـى و مغفرت , و سپس افزود: ((اهل كتاب بدانند آنها توانائى
بربه دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند))!.
تفسير:.
آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند:.
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان درميان بود, اين آيه و آيه
بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است .
نـخـسـت مـى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به
رسولش ايمان بياوريد)) (يا ايها الذين آمنوا اتقوااللّه وآمنوا برسوله ).
مـخـاطب در آيه همه مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر(ص ) را پذيرفته بودند ولى
هنوز ايمان راسخ , ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود,
پيدا نكرده بودند.
سپس در دنباله آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايه ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود
اشاره كرده , مـى فـرمايد: چنين كنيد ((تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد, وبراى شما
نورى قرار دهد كه با آن (درميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما
را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است )) (يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا
تمشون به ويغفرلكم واللّه غفور رحيم )! .
مـنـظـور از ايـن دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ((خداوندا در
دنيا به ما نيكى مرحمت فرما, و دپر آخرت نيز نيكى عنايت كن )).
دومين پاداش آنها ((ويجعل لكم نورا تمشون به )) مفهوم مطلق و گسترده اى دارد, نه
اختصاصى بـه دنـيـا دارد, و نـه آخـرت , و بـه تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود
كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود, و چهره حقايق را بى پرده ببيند, و درپرتو آن
روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افـراد بى ايمان از آن محرومند چراكه بزرگترين
مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هـوى و هـوسـهـاى سـركـش و آمـال و
آرزوهـاى دورودراز و اسـارت در چـنـگال ماده و زرق و برق دنياست , هنگامى كه در
پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرونشست آفتاب حقيقت بر صفحه قلب مى تابد, و
حقايق را آن چنان كه هست درمى يابد.
(آيـه )ـ ايـن آيـه كـه آخـريـن آيـه ايـن سـوره است بيان دليلى است براى آنچه در
آيه قبل آمده , مى فرمايد: اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت ومغفرت به
خاطر آن است ((تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدانيستند و تمام
فضل (و رحمت ) به دست اوست , به هركس بخواهد آن را مى بخشدو خداوند داراى فضل عظيم
است ))(لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى من فضل اللّه وان الفضل بيداللّه
يؤتيه من يشا واللّه ذوالفضل العظيم ).
ايـن پـاسـخـى اسـت بـه آنها كه مى گفتند: خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به
محمد آورده انـد طـبق عقيده مسلمانان ـ دو پاداش مى دهد, بنابراين ما كه ايمان به
او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان !.
قـرآن بـه آنـهـا پـاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند, چرا كه همه
آنها ايمان به رسـول خـدا و تـمام انبيا پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه
ايمان نياورده اند هيچ سهمى نـدارنـد تـا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست
كه به هركس بخواهند بدهند و از هركس بخواهند دريغ دارند!.
((پايان سوره حديد)).
آغاز جز 28 قرآن مجيد.
سوره مجادله [58].
اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 22 آيه است .
محتواى سوره :.
ايـن سـوره طبق طبيعت سوره هاى ((مدنى )) بيشتر از احكام فقهى , و نظام زندگى
اجتماعى , و روابـط بـا مسلمين و غيرمسلمين سخن مى گويد, و مجموع بحثهاى آن را مى
توان در سه بخش خلاصه كرد:.
1ـ در بـخـش اول سـخن از حكم ((ظهار)) مى گويد كه در جاهليت نوعى طلاق و جدائى
دائمى محسوب مى شد, و اسلام آن را تعديل كرد و در مسيرصحيح قرارداد.
2ـ در بخش ديگرى يك سلسله دستورها درباره آداب مجالست از جمله منع از ((نجوى ))
(سخنان درگوشى ) و همچنين جادادن به كسانى كه تازه واردمجلس مى شوند.
3ـ در آخرين بخش , بحث گويا و مشروح و كوبنده اى درباره منافقان ,و آنها كه ظاهرا
دم از اسلام مـى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سر داشتند, مطرح كرده , مسلمين
راستين را از ورود در حزب شـياطين و منافقين برحذر مى دارد, و آنهارا به رعايت ((حب
فى اللّه )) و ((بغض فى اللّه )) و ملحق شدن به ((حزب اللّه )) دعوت مى كند.
نامگذارى سوره به ((مجادله )) به خاطر تعبيرى است كه در آيه نخستين آن آمده است .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حديثى از پيغمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : ((هركس سوره مجادله را تلاوت كند(و در آن
بينديشد و به كار بندد) در قيامت در زمره حزب اللّه خواهد بود)).
هـمـچـنـين در حديث ديگرى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((هركس سوره حديد و مجادله
را در نـمـازهـاى فـريـضـه بخواند و آن را ادامه دهد, خداوند هرگز او رادر تمام طول
زندگى عذاب نمى كند, و در خود و خانواده اش هرگز بدى نمى بيند, ونيز گرفتار فقر و
بدحالى نمى شود)).
تـنـاسـب محتواى اين سوره ها با پاداشهاى فوق روشن است , و اين خود نشان مى دهد كه
هدف از تلاوت پياده كردن محتواى آن در زندگى است نه تلاوتى خالى از انديشه و عمل .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيـه ـ شـان نـزول : نـقل كرده اند كه : زنى از طايفه انصار به نام ((خوله )) كه از
طايفه ((خزرج )) و هـمـسـرش ((اوس بـن صـامت )) بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش
قرارگرفت , و او كه مرد تـنـدخـويـى بـود تصميم بر جدائى از او گرفت , و گفت :
((انت على كظهر امى ;Š تو نسبت به من همچون مادر من هستى !)).
و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت
بود و نه زن آزاد مـى شـد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند, و اين بدترين حالتى
بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد.
زن خـدمـت رسـول خـدا(ص ) آمـد و مـاجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا!همسرم ((اوس
بن صامت )) زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم وصاحب جمال و مال و ثروت و
فاميل , امـوال مـن را مـصرف كرد, حالا ((ظهار)) كرده وپشيمان شده , آيا راهى هست
كه ما به زندگى سابق بازگرديم ؟!.
پيامبر(ص ) فرمود: تو بر او حرام شده اى !.
زن پـى درپـى اصـرار و الـحـاح مى كرد, سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد:
((خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم , خداوندا!فرمانى بر
پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا)).
در ايـنـجـا حال وحى به پيامبر(ص ) دست داد, و چهار آيه آغاز اين سوره بر اونازل شد
كه راه حل مشكل ((ظهار)) را به روشنى نشان مى دهد.
تفسير:.
((ظهار)) يك عمل زشت جاهلى !.
بـاتـوجـه بـه آنـچـه در شان نزول گفته شد تفسير آيات نخستين سوره روشن است , مى
فرمايد: ((خـداونـد سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود,شنيد)) و
تقاضاى او را اجابت كرد (قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها).