تفسير سوره انعام
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ
وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا
بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1 »هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضىآ أَجَلاً
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2 »وَ هُوَ اللّهُ فِى
السَّماواتِ وَ فِى الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما
تَكْسِبُونَ «3 »
به نام خداوند بخشاينده بخشايگر. ستايش
خداوند را كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكىها و روشنايى را پديد آورد، ولى
كافران براى پروردگار خود ديگران را برابر قرار مىدهند (1) اوست آنكه شما را از
گِلى آفريد سپس مدتى را قرار داد و مدت معين نزد اوست آنگاه شما شك مىكنيد (2) و
اوست كه در آسمانها و زمين خداوند است، نهان و آشكار شما را مىداند و آنچه را كه
به دست مىآوريد مىداند.(3)
تفسير و توضيح
پديد آوردن تاريكى و روشنايى
آيه
(1) بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمدللّه الذى خلق السموات...: اين سوره مانند چهار سوره ديگر(4)
با حمد و سپاس و ستايش خداوند شروع مىشود و چندين نمونه از مظاهر قدرت و
علم خداوند را تذكر مىدهد از جمله
اينكه خداوند آسمانها و زمين را آفريد و نيز تاريكيها و نور را پديد آورد اما با
اين وجود، كافران براى خدا شريك قرار مىدهند و موجودات ديگر را در برابر او پرستش
مىكنند.
اينكه مىفرمايد خداوند ظلمت را هم
پديد آورد، معلوم مىشود كه ظلمت هم قابل جعل است البته ظلمت يك امر عدمى است، ولى
از قبيل عدم مطلق نيست، بلكه از قبيل «عدم ملكه» است و به نوعى بهرهاى از وجود
دارد هر چند كه در عالم تصور باشد؛ يعنى اينكه ظلمت عدم صرف نيست، بلكه نبودن نور
است و همين قيد نور آن را در عالم تصور قابل جعل مىكند و اين مانند آيهاى است كه
مرگ را قابل آفرينش و جعل مىداند:
الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم
(ملك/2)
خدا كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد
تا شما را امتحان كند.
مىبينيد مرگ كه همان عدم حيات است
متعلق خلقت قرار مىگيرد و علت آن همان است كه گفتيم. ديگر اينكه ما ظلمت را حسّ
مىكنيم و در وجود ما حضورىمشخص دارد و هر چيزى كه چنين باشد قابل جعل است اگرچه
از نظر فلسفى عدم باشد. و اينكه ظلمات را به صورت جمع آورده شايد براى آن باشد كه
تاريكىها اقسامى دارد گاهى تاريكى مطلق است و گاهى تاريكى نسبى است و تاريكى نسبى
هم افراد زيادى دارد، ولى نور، حقيقت واحدهاى است هرچند كه شدت و ضعف دارد.
به هر حال در اين آيه دو نمونه از
مظاهر قدرت خدا را بيان مىكند كه به اصل وجود خدا هم دلالت دارند و در پايان آيه
با تعجب و با آوردن لفظ «ثم» كه نشانى از تأخير است، اظهار مىدارد كه با وجود
اينهمه دليل بر توحيد، چگونه است كه مشركان و كافران براى خدا شريك و انباز قرار
مىدهند؟
اجل طبيعى و اجل معلّق
آيه
(2) هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا... : نمونه ديگر از قدرت خداوند را كه دليل
محكمى بر توحيد هم هست، ذكر مىكند و آن اينكه خداوند شما انسانها را از گِل آفريد.
منظور اين است كه تمام انسانها از نسل آدم هستند و خداوند آدم را از گِل آفريده
است. در اين آيه كلمه (طين = گِل) به صورت مطلق آمده، ولى در آيات ديگر
صفاتى براى آن ذكر شده مانند: (طين لازب = گِل چسبنده
[صافات/11])
(من سلالة من طين = چكيدهاى از گِل
[مؤمنون/12])
پس از بيان اينكه خداوند انسان را از
گِل آفريد، ادامه مىدهد كه پس از آفرينش انسان، خداوند براى او مدتى را قرار داد؛
يعنى هر انسانى فقط مدتى در اين دنيا زنده است و دير يا زود خواهد مرد و اين زندگى
را از دست خواهد داد. در اينجا مدت را معين نمىكند و فقط مىفرمايد: زندگى انسان
مدتى دارد كه تمام خواهد شد، ولى در جمله بعدى مىفرمايد: مدت تعيين شده و ناميده
شده نزد خداوند است؛ يعنى خداوند براى هر انسانى مدت معينى را نام برده كه عمر
طبيعى او را تشكيل مىدهد.
از اين آيه چنين فهميده مىشود كه هر
انسانى دو نوع عمر، يا بگوييم دو نوع اجل دارد:
يكى اجل طبيعى كه همان «اجل مسمى» است
و ديگرى اجل غيرطبيعى كه همان اجل نامعين يا اجل معلّق است؛ يعنى خداوند براى هر
انسانى يك اجل طبيعى قرار داده كه بيشتر از آن عمر نخواهد كرد و اين يك اجل قطعى
است و يك اجل ديگرى هم قرار داده كه آن اجل مشروط است به اين صورت كه اگر فلان
حادثه اتفاق بيفتد اين شخص در آن حادثه خواهد مرد و اگر اتفاق نيفتد زنده خواهد
ماند و البته بسيارى از اين حادثهها دست خود انسان است. ممكن است انسان خودكشى كند
يا خود را در معرض خطر قرار بدهد يا با رعايت نكردن بهداشت به بيماريهاى مهلكى دچار
شود كه در اين موارد، او به اجل طبيعى يا همان اجل مسمّى نخواهد رسيد و زودتر از آن
خواهد مرد، ولى اگر اين موارد پيش نيايد، او به اجل طبيعى خود كه نزد خدا معين است
خواهد رسيد.
اينكه در آياتى از حتمى بودن اجل سخن
به ميان آمده مربوط به اجل مسمّى است مانند اين آيه:
اذا جاء اجلهم فلايستأخرون ساعة
ولايستقدمون (يونس/49)
وقتى اجل آنها فرا رسد نه لحظهاى تأخير مىشود و نه جلو مىافتد.
تأثير اعمال نيك در افزايش عمر
اينكه در بعضى از روايات آمده كه
اعمالى مانند صله رحم عمر را زياد مىكند، مربوط به اجل نامعين است؛ يعنى گاهى صله
رحم سبب مىشود حادثهاى كه ممكن بود منجر به مرگ زودرس آن شخص باشد، يا اتفاق
نيفتد و يا منجر به مرگ نشود.
جايگاه اجل مسمّى «لوح محفوظ» است كه
هيچگونه تغييرى در آن راه ندارد و جايگاه اجل نامعين يا معلّق «لوح محو و اثبات»
است كه احتمال هر گونه تغييرى در آن داده مىشود و اين هر دو لوح در آيه ياد شده در
زير آمده است:
لكلّ اجل كتاب يمحو اللّه مايشاء و
يثبت و عنده ام الكتاب
(رعد/39)
هر اجلى نوشتهاى دارد، خداوند آنچه را
كه مىخواهد محو يا اثبات مىكند و امّ الكتاب نزد اوست.
در اين باره روايات جالبى وارد شده كه
بعضى از آنها را بزودى خواهيم آورد.
آيه (3) وهواللّه فى السموات و فى
الارض... : پس از بيان بعضى
از آثار و مظاهر قدرت خداوند، اينك به عموميت حضور خداوند در همه جا اشاره مىكند و
مىفرمايد خداوند است كه در آسمانها و زمين خدايى مىكند و همه چيز در احاطه اوست و
هموست كه از نهان و آشكار شما خبر دارد و نيز از آنچه به دست آوردهايد آگاه است.
منظور از نهان و آشكار، كارهاى انسان است كه گاهى پنهانى و گاهى علنى انجام مىگيرد
و منظور از آنچه به دست آوردهايد، نتيجه اين كارهاست و خدا، هم از خود كارها و هم
از نتيجه آنها آگاهى دارد.
چند روايت
1 ـ عن حمران عن ابى جعفر (ع) قال: سألت عن
قول اللّه عزّوجلّ «قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» قال: هما اجلان اجل محتوم و اجل
موقوف.(5)
حمران از امام باقر(ع) درباره آيه «اجلا
و اجل مسمّى عنده» پرسيد.
امام فرمود: آنها دواجل هستند يكى حتمى و ديگرى مشروط .
2 ـ امام صادق (ع) درباره سخن خداوند «ثم
قضى اجلا و اجل مسمّى عنده»
فرمود:
اجلى كه ناميده نشده مشروط است هر وقت
كه بخواهد آن را جلو مىاندازد، ولى اجل مسمّى چيزى است كه مىخواهد انجام بگيرد و
در شب قدر تا شب قدر ديگر نازل مىشود و اين همان است كه خداوند فرمود وقتى اجل
آنها رسيد نه لحظهاى تأخير مىشود و نه لحظهاى جلو مىافتد.(6)
3 ـ حمران از امام صادق درباره قول
خداوند «ثم قضى اجلا و اجل مسمّى
عنده» پرسيد، امام فرمود:
مسمّى همان است كه خداوند فرمود وقتى اجل آنها رسيد لحظهاى تأخير يا تقديم نمىشود
و خدا آن را به فرشته مرگ گفته است و اجل ديگر اجلى است كه بسته به مشيت است اگر
بخواهد مقدم مىكند و اگر بخواهد به تأخير مىاندازد.(7)
وَ ما تَأتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ اِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ
«4 »فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جآءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْبآءُ ما
كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ «5 »أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ
مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِى الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا
السَّمآءَعَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ
فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ «6
»
هيچ نشانهاى از نشانههاى پروردگارشان به
آنها نمىرسد مگر اينكه از آن روىگردان مىشوند (4) همانا آنها حق را آنگاه كه به
سويشان آمد، تكذيب كردند. بزودى خبرهاى چيزى كه آن را مسخره مىكردند، سوى آنها
خواهد آمد (5) آيا نديدند كه چقدر از اقوام پيش از آنها را هلاك كرديم آنان را در
زمين توانايىهايى داديم كه به شما ندادهايم و ابر را بر آنها بسيار بارانزا
فرستاديم و نهرها را چنان قرار داديم كه از زير آنها جارى مىشد؛پس آنها را به سبب
گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنها اقوام ديگرى را پديد آورديم(6)
تفسير و توضيح
روىگردانى كافران از آيات حق آيات
(4-5) و ماتأتيهم من آية من آيات
ربهم... : آنها كه در مقابل
دعوت انبيا گوشى شنوا و دلى آماده ندارند و اسير خودخواهى و عناد و لجاجت هستند، به
مرحلهاى از گمراهى رسيدهاند كه هر گونه آيه و نشانهاى از آيات خدا بر آنها عرضه
شود، بىآنكه در آن بينديشند روى از آن برمىگردانند و حتى حاضر به شنيدن پيام الهى
نيستند. اين بالاترين بدبختى و مهلكترين بيمارى روحى براى يك انسان است كه حتى از
شنيدن سخن حق خوددارى كند و خود را از مسير هدايت خارج سازد. درست مانند يك مريض كه
بيمارى سخت و مهلكى دارد، ولى حاضر نيست كه به پزشك مراجعه كند و يا دارو بخورد.
اين آيات از وجود چنين حالتى در كفار و
مشركان مكه خبر مىدهد و مىفرمايد: هيچ نشانهاى از از نشانههاى خدا بر آنها
نيامد مگر اينكه از آن اعراض كردند و آنها حق را كه به سراغشان آمده بود تكذيب
نمودند؛ آنها بزودى چيزهايى از آنچه مسخره مىكنند دريافت خواهند كرد.
اين كافران، نخست از آيات خدا
روىگردان شدند، آنگاه در مرحله بعدى گامى فراتر نهاده آيات خدا را تكذيب كردند و
آنها را دروغ شمردند و در مرحله سوم از آن هم پيش رفتند و آيات خدا را مسخره كردند
و بدينگونه عناد و دشمنى خود را با حق كه همان دعوت محمّدى بود به نهايت رسانيدند.
مسلّم است كسانى كه به اين درجه از ستيز با حق برسند، اميد هدايت و راهيابى براى
آنها نيست و با همين گمراهى از دنيا خواهند رفت، ولى در قيامت كه روز شناخت و آگاهى
و افتادن پردههاست، به حقانيت آنچه در دنيا به آن مسخره مىكردند پى مىبرند و
اخبار آن به گوششان مىرسد، ولى ديگر دير شده است و جز پشيمانى و حرمان بهرهاى
نخواهند داشت.
تبديل نعمتها به نقمتها
آيه (6) الم يروا
كم اهلكنا قبلهم من قرن... : خوب است كه اين كافران لجوج و اين ستيزهجويان با حق،
به تاريخ پيشينيان بنگرند و بينند كه چگونه آنهايى كه پيش از آنها بودند، از نظر
مادى در رفاه كامل به سر مىبردند و همه گونه امكانات در اختيار آنها قرار داشت،
ولى در اثر تكذيب پيامبران و دورى از خدا، آن همه نعمت و برخوردارى، آنان را سودى
نداد و به سرنوشت شومى گرفتار شدند و به هلاكت رسيدند.
كافران و مشركان مكه كه در مقابل دعوت
اسلام ايستادهاند و با آن در ستيزند، بايد از آنچه بر سر اقوام پيشين آمد عبرت
گيرند و پندآموزى كنند. در اين آيه راجع به آنها اظهار مىدارد كه آنها بايد
بينديشند و بنگرند كه چقدر از امتهاى پيشين را خداوند هلاك كرد و اين در حالى بود
كه خدا به آنها نعمتهاى فراوانى داده بود و تواناييها و امكاناتى را در اختيار آنها
گذاشته بود كه مشركان مكه آن را ندارند و آنان از اينان بسيار نيرومندتر و
برخوردارتر بودند. بارانهاى پر بركت خدا بر آنان پيوسته مىباريد و باغهاى انبوهى
داشتند كه از زير درختان آن نهرها جارى بود، ولى با تمام اين قدرت اقتصادى و خير و
بركتى كه داشتند، در اثر گناه، نعمتها تبديل به نقمتها شد و گرفتار بلا شدند و به
هلاكت رسيدند و اين سرنوشت محتوم هر ملتى است كه با حق و حقيقت ستيز كند. خدا آنها
را از ميان برد و ملتهاى ديگرى را جايگزين آنها ساخت و اين سنّت خداست و سنّت خدا
همواره در تاريخ حاكميت دارد.
از آيات متعددى از قرآن كريم استفاده
مىشود كه يكى از عوامل سقوط جامعهها و تمدنها كه باعث مىشود آنها در اوج شكوفايى
و پيشرفت سقوط كنند و نابود شوند، همين شيوع گناه و معصيت در ميان مردم است كه
معمولاً از رفاهزدگى ناشى مىشود و باعث دورى مردم از خدا و مكتب انبيا مىگردد.
علاوه بر آيه مورد بحث كه به روشنى به اين حقيقت دلالت مىكند به آيه ديگرى در همين
زمينه توجه فرماييد:
فلمّا نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم
ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه
به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى همه چيز را باز مىكنيم تا وقتى از
آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور مىشوند. ناگاهان آنها را مىگيريم و
آنها دچار سرافكندگى مىشوند.
بحثى درباره سقوط جامعهها در اثر آلودگى به گناه
يكى از آفتهاى بزرگ جوامع و تمدّنهاى
بشرى پيدايش دو گروه برخوردار و محروم در جامعه و رفاهزدگى بىحدّ و حصر طبقه
برخوردار است. جامعهاى كه در آن گروهى آنچنان محروم و وامانده باشند كه نتوانند
نيازهاى اوّليّه زندگى خود را تأمين كنند و گروهى ديگر آنچنان برخوردار و متنعّم
باشند كه براى تفريح و تفنّن به فكر ايجاد نيازهاى كاذب و كامجوييهاى بدلى بيفتند،
آرى، چنين جامعهاى نمىتواند پايدار باشد و محكوم به فنا است.
اساسا ثروت و مال و احساس بىنيازى،
طغيانآور است و اين در طبيعت انسان است، امّا نه به حدّ الزام كه انسان نتواند با
آن مبارزه كند، ولى به هر حال، وقتى انسان به حدّ اشباع و سيرى رسيد، تنها ايمان به
خدا و ارزشهاى معنوى است كه مىتواند او را نجات دهد و در انسانيّت خود نگاه دارد،
و گرنه جنون سيرى او را به طغيان و فساد خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او
افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و انفجار خواهد رسيد و چنين است نتيجه
ناسپاسى در مقابل نعمتهاى خدا:
وضرب اللّه قرية كانت آمنة مطمئنة
يأتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت بانعم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع و
الخوف بما كانوا يصنعون
(نحل/112)
و خداوند مَثَل مىزند آبادى اى را كه
آسوده و آرام بود و روزى آن به فراوانى از هر طرف مىرسيد. پس به نعمتهاى خدا كفر
ورزيد. پس خداوند به خاطر كارهايى كه انجام داد تلخى لباس گرسنگى و ترس را به او
چشانيد.
وكذلك نجزى من اسرف و لم يؤمن بايات
ربّه و لعذاب الاخرة اشد و ابقى (طه/127)
و اين چنين مجازات مىكنيم كسى را كه
اسراف كرد و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و البتّه عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر
است.
واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها
ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمرناها تدميرا.(اسراء/16)
هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك
كنيم به هوسرانان و كامجويانشان امر مىكنيم. پس آنان در آن آبادى فسق مىكنند.
آنگاه سزاوار فرمان مىشوند. پس مىكوبيم آنجا را كوبيدنى.
گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه
به اوج خود مىرسد و تمام ارزشهاى معنوى و تعاليم پيامبران به دست
فراموشى سپرده مىشود و در عين حال آن جامعه داراى اقتصادى شكوفا و قدرتى برتر است
و در كمال آسايش و رفاه بسر مىبرد و از قدرت و برترى و علم و صنعت خود مغرور است و
از هر طرف بر شكوفايى و توان آن افزوده مىشود و به نظر مىرسد كه جامعهاى است
شكستناپذير و هيچ عاملى نمىتواند آن را از پاى درآورد؛ امّا غافل از اينكه اين يك
امتحان، بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و شكوفايى به آخر خطّ رسيده است و
ناگهان پايههاى آن فرو مىريزد و آن مردم طغيانگر و مفسد و خوش خيال، ناباورانه
سقوط جامعه بظاهر قدرتمند خود را مشاهده مىكنند:
فلمّا نسوا ماذكروابه فتحنا عليهم
ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه
به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى همه چيز را باز مىكنيم تا وقتى از
آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور مىشوند. ناگاهان آنها را مىگيريم و
آنها دچار سرافكندگى مىشوند.
افا من الذين مكروا السيئات ان يخسف
اللّه بهم الارض اويأتيهم العذاب من حيث لايشعرون (نحل/45)
آيا آنان كه با حيله بديها را بجاى
آوردند ايمن هستند از اينكه خدا آنها را در زمين فرو برد يا بر ايشان از جايى كه
فكرش را نمىكردند عذاب برسد؟(8)
به طورى كه در ابتداى اين بحث گفتيم،
ثروت و رفاه اگر با ايمان و معنويّت همراه نباشد باعث طغيان و فساد مىشود. اين است
كه قرآن كريم ضمن بيان اين مطلب كه احساس بىنيازى طبعا طغيانآور است، به صاحبان
ثروت قاطعانه هشدار مىدهد كه از نعمتهاى خدا به نحو صحيح استفاده كنند و دچار
طغيانگرى و فساد نشوند:
كلاّ انّ الانسان ليطغى ان رأه استغنى
(علق/6و7)
البتّه انسان طغيان مىكند وقتى كه خود
را بىنياز مىبيند.
كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولاتطغوا
فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى
(طه / 81)
بخوريد از پاكيزههاى آنچه كه روزيتان
داديم و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما فرود مىآيد و هركس كه غضب من بر او
فرود آمد، هلاك شد.
كلوا و اشربوا من رزق اللّه ولاتعثوا
فى الارض مفسدين (بقره/60)
بخوريد و بياشاميد از رزق خدا و در
زمين كوشش در فساد نكنيد.
نقش ارتجاعى مترفين
قرآن
كريم از ثروتمندان هوسرانى كه طبقه رفاهزده مصرفى جامعه را تشكيل مىدهند به عنوان
«مترف» نام مىبرد و چون رابطه خاصّى ميان اين طبقه با طبقه حاكم وجود دارد و اساسا
بيشتر اوقات، صاحبان زور همان صاحبان زر بودهاند و همواره منافع اين دو گروه به هم
پيوند خورده است، لذا همان خصوصيّتهايى كه براى طبقه حاكم گفتيم، اين گروه برخوردار
هوسران نيز دارا هستند. اينها نيز در مقابل دعوت انبيا ايستادگى مىكنند و همواره
ارتجاعى مىانديشند:
و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال
مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون (سباء/34)
و در هيچ آبادى بيمدهندهاى را
نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند: ما به آنچه فرستاده شدهايد كافريم.
و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من
نذير الاّ قال مترفوها انّا وجدنا آباءنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون
(زخرف/23)
و بدين سان در هيچ آبادى اى پيش از تو
پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند: ما پدران خود را بر اين روش
يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مىكنيم.
احبار و رهبان در خدمت زور و زر
هنگامى كه قرآن «مترفين» را مطرح
مىكند و ويژگييهاى آنان را برمىشمارد، از گروه ديگرى نيز ياد مىكند كه در كنار
مترفين قرار دارند و توجيه كننده كارهاى زشتشانند. آنان كسانى هستند كه خود را به
عنوان علماى دينى و روحانيان جامعه
معرّفى مىكنند، ولى به رسالت خود به عنوان يك عالِم دينى عمل نمىكنند و حتّى با
انجام كارهاى ناپسند باعث بدنامى علماى متعهّد و درستكار هم مىشوند. قرآن كريم
بخصوص از «احبار» و «رهبان»؛ يعنى علماى يهود و نصارى نام مىبرد و ضمن تجليل و
احترام از آن گروه اندك كه خود را آلوده نكردهاند (آيه 199 سوره آل عمران)،
اكثريّت اين قشر را مورد انتقاد قرار مىدهد و از اينكه به وظايف خود عمل نكرده و
حتّى آيات الهى را بازيچه خود ساختهاند، سخت به آنها حمله مىكند.
كار بسيار زشت و غيرقابل گذشت بعضى از
احبار و رهبان اين بود كه متون مذهبى و آيات كتب مقدّس خود را به نفع صاحبان زر و
زور تفسير و توجيه مىكردند و حتّى گاهى جملات آن را به خاطر هدفهاى شيطانى خاصّى
جابجا و يا قسمتهايى را حذف مىنمودند و اينهمه خيانت را به خاطر كسب مقام و پول
مرتكب مىشدند و آيات الهى را در مقابل بهاى اندكى مىفروختند كه البتّه هر بهايى
بگيرند اندك است.
اكنون آياتى را كه متضمّن اين مطالب
است، مىخوانيم:
لولا ينهيهم الربانيّون و الاحبار عن
قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون(مائده/63)
چرا نهى نمىكنند آنها را (ثروتمندان
يهود را) روحانيان و دانشمندان از اينكه سخن به گناه گويند و مال حرام و رشوه
بخورند؟ چه زشت است آنچه كه انجام مىدهند.
ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون
اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيلاللّه (توبه/34)
همانا بسيارى از احبار و رهبان به
ناروا اموال مردم را مىخورند و از راه خدا باز مىدارند.
واذ اخذ اللّه ميثاق الذين اوتوا
الكتاب لتبيّننّه للنّاس و لا تكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلاً
فبئس مايشترون (آل
عمران/187)
و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب
به آنها داده شده پيمان گرفت كه آن را براى مردم بيان كنيد و پنهانش نسازيد، پس آن
را پشتسرشان انداختند و به بهاى اندكى فروختند و چه بد است آنچه ستانيدند.
فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا
قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّا ممّا ذكروا به (مائده/13)
به خاطر پيمان شكنيشان آنها را لعنت
كرديم و دلهايشان را سخت و سنگين نموديم كه آنان سخنان را از جاى خود تحريف و جابجا
مىكردند و آنچه را كه به آنها تذكّر داده شده بود فراموش نمودند.
سقوط اخلاقيات و از بين رفتن
ارزشهاى معنوى
يك
جامعه وقتى مىتواند به حيات سعادتمندانه خود ادامه بدهد كه زندگى مردم بر اصول
انسانى و معيارهاى اخلاقى استوار باشد و مردم خود را به رعايت ضوابط اخلاقى متعهّد
بدانند. البتّه كافى نيست كه مردم براى حفظ منافع خود و به طور مصلحتى تنها در
روابط خود با يكديگر يك سلسله اصول و مقرّرات را رعايت كنند بلكه بايد ارزشهاى
اخلاقى و معنوى، ريشه در عمق جان مردم داشته باشد و پشتوانهاى از ايمان به خدا و
روز جزا آن را تضمين نمايد.
اخلاق مصلحتى كارى است بىريشه و فاقد
اصالت و چون معيارهاى ثابت و معينى ندارد كه ميزان سنجش اعمال مردم باشد، بنابراين
اگر مردم يك جامعه كار زشت و ناپسندى را (كه عقل و مكتب انبيا به فساد آن حكم
مىكند) پذيرا شدند، انجام آن كار مجاز خواهد بود و هيچگونه مانع اخلاقى نخواهد
داشت.
اين شيوه اخلاقى همان است كه
اگزيستانسياليسم و «سارتر» طرفدار و مبلّغ آن است.
سارتر مىگويد: بشر در برابر خوبى و
بدى آزاد است كه هرچه را خواست انتخاب كند. در اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد
كرد. كمك ما بعد طبيعت دروغى بيش نيست. هيچ اصل مسلّم اخلاقى كه از پيش نوشته شده
باشد، وجود ندارد؛ زيرا آنچه در گذشته نوشته شده است به كار گذشته مىآيد.(9)
با فروريختن همه اصول اخلاقى و تعاليم ماوراء الطبيعى، ديگر هيچگونه
ملاكى براى انتخاب باقى نمىماند و انسان چارهاى ندارد جز اينكه همه چيز را بر
اساس لذّتجويى و لذّتخواهى انتخاب كند و حتّى چنين انتخابى را براى همه مردم جايز
بداند.
اينجا است كه كارهاى جنايتكاران قابل
توجيه خواهد بود؛ مثلاً «نرون» كه شهر رم را آتش زد به طورى كه نصف بيشتر ساكنانش
در آتش سوختند و خودمشغول چنگ زدن شد و با چنگ آهنگ «سقوط شهر تروا» را نواخت و بعد
گروه كثيرى را شكنجه داد كه گناه آتشسوزى شهر را به گردن بگيرند، و يا آتيلا كه به
خاطر عشق يك دختر هزاران نفر را سر بريد و دهها شهر و آبادى را ويران ساخت، و يا
همين تيمور خودمان كه از كلّه آدم هرمى چون اهرام مصر درست كرد، خلاصه به هيچكدام
از اينها نمىشود گفت كه بالاى چشمت ابرو است؛ چون كه آنها آدمكشى را «انتخاب» كرده
بودند!
در اينجا سارتر فورا جواب مىدهد كه:
در واقع، هر يك از اعمال ما آدميان، با آفريدن بشرى كه ما مىخواهيم آنگونه باشيم،
در عين حال تصويرى از بشر مىسازد كه به عقيده ما بشر به طور كلّى بايد آنچنان
باشد. انتخاب چنين و چنان، در عين حال تأييد ارزش آنچه انتخاب مىكنيم نيز هست؛
زيرا ما هيچگاه نمىتوانيم بدى را انتخاب كنيم. آنچه اختيار مىكنيم هميشه خوب است
و هيچ چيز براى ما خوب نمىتواند بود مگر آنكه براى همگان خوب باشد(10)
اكنون ما مىگوييم: با توجّه به اينكه
سارتر به هيچ اصل مسلّم اخلاقى اعتقاد ندارد و آن را بشدّت مىكوبد، چگونه است كه
در اينجا مثل يك پدر روحانى موعظه مىكند كه آدميان در انتخابشان راه «صداقت» پيش
گيرند و از «سوء نيّت» پرهيز كنند؟
به هر حال، اخلاق در مكتب انبيا با
اخلاق در مكاتب مادّى فرقى اساسى و ريشهاى دارد. از نظر مكتب انبيا اخلاق معيارهاى
ثابت و شناخته شدهاى دارد و فرد بايد موازين اخلاقى را در هر حال اگرچه هيچگونه
نفع مادّى حتّى در دراز مدّت براى او نداشته باشد رعايت كند و خود را به رعايت آن
در هر شرايطى ملزم بداند و از اينجا است كه موضوعاتى مانند ايثار و فداركارى معنى و
مفهوم پيدا مىكند؛ در حاليكه در اخلاق مادّى انجام چنين كارهايى چيزى
جز حماقت نخواهد بود.
در مكتب انبيا رعايت موازين اخلاقى نه
تنها در تنظيم روابط اجتماعى ضرورت دارد و مردم بايد نسبت به يكديگر رفتار
عادلانهاى داشته باشند، بلكه لازم است كه همان موازين در رابطه با خدا نيز رعايت
شود و انسان در مقابل نعمتهاى الهى ناسپاسى نكند و از آن به گونهاى كه خدا خواسته
است استفاده نمايد.
با توجّه به مطالب بالا اكنون
مىگوييم: از نظر قرآن كريم جامعهاى كه دچار ورشكستگى اخلاقى شود و ارزشهاى معنوى
و الهى در آن از بين برود و مردم با تعاليم انبيا بيگانه شوند و فساد و فسق و فجور
و گناه رواج يابد آرى، چنين جامعهاى محكوم به فنا است و دير يا زود از بين خواهد
رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را در زير دانهاى خود حسّ خواهد كرد:
و كايّن من قرية عتت عن امر ربّها و
رسله فحاسبناها حسابا شديدا وعذبناها عذابا نكرا(طلاق/8)
اى بسا آبادى كه از فرمان پروردگار خود
و پيامبران او سر پيچيد. پس ما حساب سختى از آن كرديم و آن را به عذابى دشوار معذّب
ساختيم.
ذرهم يأكلوا و يتمتعوا ويلههم الامل
فسوف يعلمون و ما اهلكنا من قرية الا ولها كتاب معلوم
(حجر/3و4)
بگذارشان كه بخورند و كامروايى كنند و
آرزو سرگرمشان سازد. پس زود است كه بدانند و ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر اينكه
براى آن برنامهاى روشن بود.
و امّا ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى
على الهدى فاخذتهم صاعقةُ العذاب الهون بما كانوا يكسبون (فصّلت/17)
امّا قوم ثمود. پس آنها را هدايت
كرديم، ولى آنها كورى را بر هدايت ترجيح دادند. پس آنها را صاعقه عذاب خوارى برگرفت
به سبب آنچه كه انجام داده بودند.
از اينگونه آيات در قرآن فراوان به چشم
مىخورد كه فسق و سقوط اخلاقيّات در كلّيّت قضيّه مورد بيان واقع شده است؛ امّا در
چند آيه از قرآن انحرافات اخلاقى و روحيّات ضدّى معنوى، به طور خاصّى مطرح مىشود و
قرآن به عنوان ارائه نمونه، گناهان بخصوصى را نام مىبرد:
ولا تطع كل حلاّف مهين همّاز مشّاء
بنميم منّاع للخير معتد اثيم عتلّ بعد ذلك زنيم ان كان
ذامال و بنين اذا تتلى عليه آياتنا قال
اساطير الاولين سنسمه على الخرطوم.(قلم/10-16)
و پيروى نكن از هر سوگند خورنده زبون
عيبجويى كه مىرود تا سخنچينى كند. بازدارنده از نيكى، تجاوزگر گناهكار، و با
اينهمه متكبّرى خشن است و بىاصل و نسب؛ چرا كه صاحب مال و فرزندان است. هنگامى كه
آيات ما بر او تلاوت مىشود مىگويد افسانههاى پيشينيان است. بزودى بر دماغ او داغ
مىگذاريم.
وامّا من بخل و استغنى و كذّب بالحسنى
فسنيسره للعسرى و مايغنى عنه ماله اذا تردى (ليل/8-11)
و امّا كسى كه بخل ورزيد و بىنيازى
كرد و نيكوكارى را تكذيب نمود بزودى او را به طرف دشوارى مىرانيم و هنگامى كه هلاك
شد، مالش او را بىنياز نمىكند (سودى نمىبخشد).
ولاتتخذوا ايمانكم دخلاً بينكم فتزلّ
قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل اللّه و لكم عذاب عظيم(نحل/94)
سوگندهاى خود را مايه فريب و نيرنگ در
ميان خود قرار ندهيد كه قدمى پس از استواريش بلغزد. و شما بدى رابچشيد به سبب آنكه
از راه خدا باز مىداشتيد و براى شما است عذابى بزرگ.
و درباره قوم لوط كه دچار انحرافات و
فساد جنسى شده بودند مىفرمايد:
انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من
السّماء بما كانوا يفسقون(عنكبوت/34)
ما براى مردم اين آبادى عذابى از آسمان
فرود مىآوريم به خاطر فسقى كه انجام مىدادند.
قرآن چنين افراد فاسدى را كه در اثر
كثرت گناه و فسق و فجور و بيگانگى با روشهاى معنوى و الهى دچار هلاكت شدهاند، مورد
تحقير قرار مىدهد و درباره آنان كه زمانى به مال و ثروت و امكانات خود مىباليدند
و براى خود شخصيت و ارزش فوق العاده قائل بودند، با طنز خاصّى مىفرمايد:
فما بكت عليهم السماء و الارض و
ماكانوا منظرين(دخان/29)
پس آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد و
به آنان مهلت داده نشد.
بدبختى چنين جوامع فاسدى در اين است كه
افراد در اثر غوطهورى در گناه و معصيت نمىتوانند به زشتى كارهاى خود پىببرند و
در فكر اصلاح خود باشند.
شيطان اعمال زشت و ناپسند آنها را در
نظرشان زينت مىدهد و آنان چنين مىپندارند كه راه درستى مىروند. قرآن كريم چنين
افرادى را زيانكارترين مردم مىداند:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالاً الذين
ضلّ سعيهم فى الحيوة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا
(كهف / 103-104)
بگو آيا به شما خبر بدهم از آنها كه از
لحاظ عمل زيانكارترين مردمند؟ آنها كسانى هستند كه سعيشان در زندگى دنيا تباه شده
است در حاليكه خودشان چنين مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ
الَّذينَ كَفَرُوآا اِنْ هذآ اِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ «7 »وَ قالُوا لَوْلا آأُنْزِلَ
عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا
يُنْظَرُونَ «8 »وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا
عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ «9 »وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ
فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ «10 »قُلْ
سيرُوا فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ«11 »
و اگر نوشتهاى در صفحهاى بر تو نازل
مىكرديم و آن را با دستان خود لمس مىكردند، باز كافران مىگفتند اين سحرى آشكار
است(7) و گفتند چرا فرشتهاى بر او نازل نشده؟ و اگر فرشتهاى نازل مىكرديم، كار
تمام مىشد و ديگر مهلت داده نمىشدند(8) و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم، او
را به صورت مردى قرار مىداديم و آنچه را كه بر آنها مشتبه شده است باز براى آنان
مشتبه مىكرديم(9) پيش از تو نيز پيامبرانى مورد تمسخر قرار گرفتهاند پس به آنانكه
مسخره مىكردند، همان عذابى كه آن را مورد مسخره قرار داده بودند، فرود آمد (10)
بگو در زمين گردش كنيد آنگاه بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد (11)
تفسير و توضيح
بهانه جوييهاى مشركان مكه
آيه
(7) ولو نزّلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم...:
مشركان مكه در مقابل دعوت پيامبر اسلام
(ص) با خودخواهى و غرورى كه داشتند بهانهجويى مىكردند. يكى از بهانهجويىهاى
آنان اين بود كه اگر محمد(ص) راست مىگويد، چرا نامهاى از آسمان براى ما نمىآيد
كه بر صحيفهاى نوشته شده باشد؟ در اين آيه از اين بهانهجويى و پيشنهاد عاميانه
پاسخ مىدهد و مىفرمايد: اگر هم چنين مىكرديم و نوشتهاى بر روى صحيفهاى از
آسمان نازل مىكرديم و آنها آن را با دستان خود لمس مىكردند، باز ايمان نمىآوردند
و بهانه ديگرى مىتراشيدند و مىگفتند اين يك سحر و جادوى آشكار است.
پيامبر اسلام معجزههايى به مراتب از
اين مهمتر آورد، ولى آنها آن معجزات را حمل بر سحر كردند و به پيامبر تهمت جادوگرى
زدند. معلوم است كه اگر اين كار را هم مىكرد باز همان تهمت را مىزدند، چون بناى
آنها بر قبول نكردن دعوت پيامبر بود و پيامبر دست به هر كارى مىزد، باز آنها ايمان
نمىآودند و لجاجت مىكردند و اين ناشى از خوى استكبارى آنها بود و آنها منافع شخصى
خود را در خطر مىديدند و از اين رو در برابر دعوت پيامبر به هر گونه بهانهجويى و
مانعتراشى دست مىزدند.
آيات (9-8) و قالوا لولا انزل عليه
ملك...: پيشنهاد غيرمنطقى
ديگرى از مشركان مكه را مطرح مىكند كه آن نيز از همان بهانهجويى و روح استكبارى
آنها ناشى مىشود.
مشركان مىگفتند: چرا بر پيامبر اسلام
فرشتهاى نازل نمىشود كه همراه او باشد و ما آن را ببينيم؟ آنها مىگفتند پيامبر
بايد يك زندگى ملكوتى و آسمانى داشته باشد و مانند مردم عادى كه مىخورند و
مىخوابند و در بازارها راه مىروند نباشد و همواره بايد فرشتهاى او را همراهى كند:
و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و
يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا(فرقان/7)
و گفتند چه شده كه اين پيامبر غذا
مىخورد و در بازار راه مىرود چرا فرشتهاى بر او نازل نشده كه همراه با او تبليغ
كند؟
حتمى بودن نزول عذاب پسازتحقق معجزهپيشنهادى
قرآن كريم در آيه مورد بحث، اين
پيشنهاد آنها را غير ممكن نمىشمارد، ولى آن را به دو دليل رد مىكند:
نخست اينكه، عملى شدن اين پيشنهاد براى
آنها خطر نابودى و هلاكت را دارد. دوم اينكه، سودى به آنها ندارد و در هدايت و
راهيابى آنها تأثيرى نمىگذارد.
خطر عملى شدن اين پيشنهاد براى مشركان
اين است كه اگر خدا فرشتهاى را همراه با پيامبر نازل كند و آنها آن فرشته را با
لعيان ببينند و مشاهده كنند، ديگر هيچ گونه عذرى از آنان پذيرفته نمىشود و در چنين
صورتى اگر ايمان نياوردند، عذاب مهلكى آنان را فرا مىگيرد و بلاى آسمانى نابود
كنندهاى بر آنان نازل مىشود و هيچ مهلتى بر آنان داده نمىشود.
اين سنت خداست كه در صورت تبديل شدن
غيب به شهود و بسته شدن راه هر گونه عذر و بهانهاى اگر باز مردم ايمان نياوردند،
نزول بلاى آسمانى و هلاكت و نابودى آن مردم حتمى است، ولى خدا سنت ديگرى هم دارد و
آن اينكه با وجود و حضور پيامبر اسلام در ميان قوم خود، بر آنها بلا و عذاب نازل
نخواهد كرد بنابراين اگر هم به مشركان عذابى نازل مىشد، اين عذاب دامنگير مسلمانان
و مؤمنان نمىگشت:
و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم
(انفال/33)
و خدا آنان را عذاب نخواهد كرد تا وقتى
كه تو در ميان آنها هستى.
از طرفى لجاجت اين مشركان به حدى است
كه اگر فرشته هم نازل شود و معجزات آشكار ديگرى هم ببينند، باز هم ايمان نمىآورند:
و لو انّنا نزّلنا اليهم الملائكة و
كلّمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شيئ قبلاً ما كانوا ليؤمنوا الا ان يشاءالله و لكنّ
اكثرهم يجهلون(انعام/111)
و اگر ما فرشتگان را بر آنان نازل
مىكرديم و مردگان با آنها سخن مىگفت و همه چيز را بر آنان دسته دسته گرد
مىآورديم، باز ايمان نمىآوردند مگر اينكه خدا بخواهد، ولى بيشتر آنان جاهل هستند.
مطلب ديگر اينكه عملى كردن اين پيشنهاد
براى آنها سودى ندارد؛ زيرا اگر هم خداوند فرشتهاى را به روى زمين نازل كند، او را
به صورت يك انسان و شكل يك مرد قرار مىدهد، چون مردم توانايى و
ابزار آن را ندارند كه فرشته را به شكل اصلى خود ببينند و ميان انسان و فرشته
سنخيّتى وجود ندارد و لذا بايد فرشته تجسم پيدا كند و به صورتى در بيايد كه براى
انسانها قابل رؤيت باشد و در چنين حالتى او مثل يك مرد خواهد بود و تفاوتى با
پيامبر كه انسان است نخواهد داشت و مشركان همانگونه كه درباره پيامبر دچار شك و
ترديد هستند و كار بر آنها مشتبه شده است، درباره اين فرشته نيز همان حالت را پيدا
خواهند كرد و دچار اشتباه و التباس خواهند شد و بنابراين، تأثير چندانى در هدايت و
راهيابى آنان نخواهد داشت.
البته فرشته بارها بر زمين نازل شده و
افراد خاصى آن را ديدهاند، ولى در همه موارد به صورت انسان ديده شده مانند
فرشتهاى كه مريم ديد يا فرشتههايى كه به عنوان مهمان پيش حضرت ابراهيم و لوط
آمدند و يا جبرئيل كه به شكل دحيه كلبى به پيامبر اسلام مجسّم مىشد. البته در
روايتها آمده كه پيامبر اسلام دو بار جبرئيل را به شكل اصلى خود ديد و در هر دو بار
حالت غشوه به او رخ داد و اين در حالى است كه پيامبر اسلام ظرفيت و گنجايش ديدن
فرشته را داشت؛ معلوم است كه انسانهاى معمولى كه چنين ظرفيتى را ندارند، توانايى
ديدن فرشته را هم ندارند.