زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


از اين حديث استفاده مى شود که کشور اسلامى ايران قبل از ظهور پايگاه ايجاد ارتباط براى گروههايى از نيروهاى رزمنده ى اسلامى ومخالفين سفيانى خواهد بود. وشيعيان از برخى نقاط جهان با ايرانيان متحد خواهند گرديد وتمام پرچمهايى که از نقاط مختلفه ى شرق به اهتزاز در خواهد آمد همه وهمه با هم يکدست ويکصدا خواهند گرديد ومحل اجتماع همه ى آنها کشور اسلامى ايران خواهد بود.

وشايد بتوان گفت: اينکه در بعضى از روايات آمده است که: (خروج سفيانى ويمانى وخراسانى در يکسال ويکماه ويکروز خواهد بود)،(1) ودر روايت مربوط به سيد حسنى آمده است که در ميان لشکريان حسنى گروهى از زيديه باشند)(2) ودر روايت ديگرى آمده است که (در اين ميان که سپاهيان سفيانى در کوفه مشغول کشت وکشتار ظالمانه ى خود هستند سپاهيان يمانى وخراسانى مانند دو اسب مسابقه مى دهند وهمه ى آنها را نابود مى سازند وحتى گزارشگرى را از آنها باقى نمى گذارند)(3) دليل قاطعى بر اثبات اين مدعا باشد.

به هر حال با توجه به اين مسأله که (قزوين) از سوئى طبق عقيده ى جغرافى دانها جزء (بلاد جبل) واز سوئى طبق حديث رسول اکرم صلى الله عليه وآله جزء قلمرو سرزمين (ديلم) مى باشد، واز طرف ديگر، در اکثر رواياتى که موضوع قيام دينى ايرانيان قبل از ظهور مطرح شده از غالب شهرهاى مهم ومعروفى که در طول سلسله جبال منطقه ى نامبرده قرار گرفته سخن رفته است. چنين به نظر مى رسد که: هدف رسول اسلام صلى الله عليه وآله از ذکر نام قزوين واينکه فرموده است،: (مردى از قزوين قيام خواهد کرد که نامش نام پيغمبرى است)، اشاره به همان نام رهبر (زمينه سازان)، وتعيين جهت جغرافيايى منطقه ى قيام آن ابرمرد آزاده در آينده تاريخ از سرزمين ايران اسلامى بوده است.

زيرا: قزوين، علاوه بر موقعيت خاص جغرافيايى ومشخصات اقليمى از ديرباز در شمار يکى از مهمترين ونامدارترين شهرهاى مرکزى ايران به حساب مى آمده، که بخصوص در اوائل اسلام رونقى به سزا داشته واز اهميت فوق العاده اى برخوردار بوده است.

وبسيار جالب است که امام صادق عليه السلام نيز در روايت مفصلى که پيرامون خروج سيد حسنى با (مفضل بن عمر) سخن گفته است- وما هم آن روايت را با همه ى طول وتفصيل از چندين منبع معتبر در بخش سوم نقل نموديم- حدود جغرافيايى منطقه ى نهضت مقدس سيد حسنى را در ايران، همين منطقه ى نامبرده، يعنى: نواحى (قزوين) و(طالقان) و(ديلم) معرفى نموده، وبا يک جمله ى کوتاه با عبارت: (ثم يخرج الحسنى الفتى الصبيح الذى يخرج من نحو الديلم وقزوين)، به همه ى مناطق نامبرده اشاره فرموده است.

خلاصه مطلب آنکه، با اين شرح وبسط مفصلى که در مورد (قزوين) بعمل آورديم اگر کسى بخواهد انکار کند وبگويد: قزوين وطالقان وديلم وگيلان جزء خاک ايران محسوب نمى شود بلکه خود يک ناحيه ى مستقل وجداگانه اى است نهايت بى خردى است.

يک تذکر:

در اينجا لازم است متذکر شويم که نويسنده کتاب (مهدى منتظر) نيز، پس از آنکه رواياتى را درباره ى نهضت (سيد حسنى) آورده، واحاديث مربوط به (سيد حسنى) و(خراسانى) را مورد ارزيابى قرار داده است در پايان سخنش چنين مى گويد:

(پس از اين حديث) يعنى: (حديث مربوط به سيد حسنى) ظاهر مى شود که او از همان نواحى (ديلم) است، زيرا که دعوت او در ميان (ديالمه) است. اما از چه شهرى واز کجا معلوم نيست، بنابراين ممکن است، اين حديث از پيغمبر صلى الله عليه وآله که فرمود: مردى از قزوين خروج مى کند که اسم او اسم پيغمبرى باشد، اشاره به او، يعنى: اشاره به نام سيد حسنى باشد.(4)

2- مرحوم علامه ى مجلسى -عليه الرحمه-، در کتاب (بحار الانوار) به نقل از کتاب (غيبت نعمانى) درباره ى پاره اى از علائم قيام حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- حديثى را از امير المؤمنين عليه السلام نقل کرده است که چون متضمن حوادثى عجيب، وشگفت آور، وپيروزى ايرانيان وشکست دشمن در جنگ با آنها است ودر ضمن به رهبرى مردى از ايرانيان که همنام با پيغمبرى است اشاره دارد همه ى آن حديث را براى مزيد اطلاع خوانندگان نقل مى کنيم.

سخنان امير مؤمنان با عمرو بن سعد أشهلى

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: قائم آل محمد صلى الله عليه وآله قيام نمى کند تا اينکه چشم دنيا از حدقه بيرون آيد (يعنى اوضاعش پريشان گشته وآشوب وفتنه همه جا را فرا گيرد) وسرخى مخصوصى در آسمان پديدار گردد، وآن اشکهاى حاملان عرش است که بر مردم روى زمين مى گريند.

وقائم عليه السلام قيام نمى کند تا اينکه در بين مردم جمعيتى پيدا شوند که از دين بهره اى ندارند، آنها کسانى هستند که مردم را به جنگ با فرزندم دعوت مى کنند وگروهى هستند پست فطرت که از دين ومواهب الهى بى نصيبند بر اشرار مسلطند وبراى جباران فتنه انگيزند وبراى حکمرانان مرگ آفرين اينان در سواد کوفه (يعنى: در عراق) آشکار مى گردند.

(يقدمهم رجل أسود اللون والقلب رث الدين، لا خلاق له، مهجن زنيم، عتل تداولته أيدى العواهر من الأمهات، من شر نسل لا سقاها الله المطر فى سنة اظهار غيبة المتغيب من ولدى صاحب الراية الحمراء والعلم الأخضر).

سرکرده ى آنها مردى است سياه چهره وسياه دل، بى دين، بى اصل ونسب، پست فطرت، از نظر حق افتاده وستمگرى بى نظير وجفاکار وبدخوى که در دامن مادرانى بدکار ونابکار وزناکار بزرگ شده واز بدترين نسلها پديد آمده، خداوند باران رحمتش را از ايشان باز دارد. در سال غيبت کبراى فرزند غايبم ظاهر شود.(5) صاحب پرچم سرخ وعلم سبز است.

وه! که عجب روزى است براى نوميدان آن روز ميان دو شهر (انبار) و(هيت)(6) آن روز، روز مصيبت بزرگ براى (اکراد) ومردم پست نهادى است که به هلاکت مى رسند. روز ويرانى کاخ فرعونها، وجايگاه ستمگران وپناهگاه فرمانروايان ظالم است روزى است که مادر شهرها وهم رديف شهر عاد (يا شهر ننگ) که سر منشأ همه ى بدبختيها ومفاسد است ويران مى شود، واى عمر بن سعد به پروردگار على سوگند که آن شهر بغداد است.

اى لعنت خدا بر گنه کاران بنى اميه وبنى عباس، آن مردمان خيانت پيشه اى که پاکان از فرزندان مرا مى کشند وحق مرا درباره ى آنها ملاحظه نمى کنند ودر کارهايى که نسبت به حريم من روا مى دارند از خدا نمى ترسند. همانا روزى در انتظار بنى عباس است بسيار سخت وطاقت فرسا که در آن روز همچون زن باردار به وقت زائيدن فرياد برآورند وناله سر دهند.

واى، بر پيروان فرزندان عباس از جنگى که در فاصله ى (نهاوند) و(دينور) روى مى دهد وآن جنگ، جنگ فقراء وتهيدستان شيعه على است که به پيش آهنگى مردى از (همدان) که نام او نام پيغمبرى است صورت خواهد گرفت.

او داراى اندامى معتدل، واخلاقى نيکو، ورنگى با طراوت، است که صداى ترس آورى دارد (فى صوته ضجاج) ودر بعضى از نسخه ها است که: له فى صوته ضحک يعنى: در وقت سخن گفتن بر لب تبسم دارد، ومژگانهايش دراز ويا انبوه وگردنش بلند يا پهن، وميان دندانهاى پيشينش از هم باز وجداست هنگامى که بر مرکب سوار شود مانند ماه شب چهاردهى است که در تاريکى بدرخشد، ودر نسخه ى ديگرى است که مانند شب چهاردهى است که از زير ابر درآمده باشد.

لشکريان او بهترين جمعيتهايى هستند که با دلى پاک، به دين خدا پناه برده وبه خدا گرويده وبه آن دين، به خدا تقرب جسته اند، آن دلاوران قهرمانانى از عرب هستند که در آن روز با کراهت به جنگ مى پيوندند(7) وخود را به آن جنگ سخت وشکننده مى رسانند وبا دشمنان مى جنگند وشکست وگريز، براى دشمنان آنهاست که جز درماندگى وبدبختى راهى ندارند وآن روز براى دشمن روز مصيبت وبيچارگى است.(8)

اين حديث شريف که نمونه اى از اخبار غيبيه ى امير مؤمنان عليه السلام است بيانگر وقوع برخى از حوادث ناگوار در طول سالهاى نزديک به ظهور حضرت ولى عصر -ارواحنا له الفداء- ونشانگر تجديد دولت بنى العباس، قبل از قيام حضرت مهدى عليه السلام در (بغداد) است.

نمونه اى از علائم قيام حضرت قائم

در اين حديث، امير المؤمنين عليه السلام به نمونه اى از علائم قيام حضرت قائم عليه السلام که عبارت از پيدايش دو گروه متفاوت در دو سرزمين مختلف که يکى عراق، وديگرى ايران مى باشد، اشاره فرموده است که اگر هوشمند اهل دلى پيدا شود وآنچه را که آن حضرت درباره ى اين دو گروه متخاصم بيان فرموده مورد مطالعه قرار دهد، وبه دقت در فرمايشات درربار حضرت تأمل کند نيازى به توضيح ندارد. اما در عين حال براى اينکه خواننده ى عزيز به کنه گفتار امير المؤمنين عليه السلام پى برده وبه واقعيت پيشگوئيهاى آن حضرت در مورد يکى از علائم قريب قيام (قائم حق) واقف وآگاه گردد، ما نيز به نوبه ى خود به طور خلاصه، به برخى از نکات برجسته ى حديث مزبور اشاره مى کنيم، وساير مندرجات آن را همانگونه که هست به دست افکار خواننده ى محترم مى سپاريم وقضاوت را به خود او واگذار نموده ومى گذريم.

پيدايش دو گروه مختلف قبل از ظهور

همانگونه که در ابتدا حديث ملاحظه فرموديد، نخست مولاى متقيان امير مؤمنان عليه السلام به برخى از علائم قيام حضرت مهدى عليه السلام اشاره نموده وسپس به پيدايش دو گروه مختلف، در دو سرزمين جداگانه که از نظر فکر وانديشه با هم تباين کلى دارند خبر داده است.

گروه اول، کسانى هستند که در (سواد کوفه) يعنى: در عراق پيدا مى شوند وسرکرده ى آنها مردى سياه چهره وسياه دل وبى دين وناپاک است که در دامن مادرانى بدکار وزناکار بزرگ شده واز بدترين نسلهاست ومردم را به جنگ يکى از فرزندان امير المؤمنين عليه السلام (که البته نام او در حديث مذکور با صراحت ذکر نشده) دعوت مى کند واو با اتباع وياران وپيروان خود، وحزب ودار ودسته اش (چنانکه حديث مى گويد) براى جباران زمين فتنه انگيزند وآلت دست بيگانگان ودست نشانده ى اجانب مى باشند که تمام فتنه ها وآشوبها وجنگ وخونريزيها وفشارهائى که از طرف بيگانگان بر امت مسلمان تحميل مى شود به وسيله ى اين گروه انجام مى پذيرد.

وگروه دوم: کسانى هستند که در ايران پيدا مى شوند، واينان مردمانى مؤمن متدين وخداپرستند که به دين ومذهب پناه برده واجبارا به جنگ کشيده مى شوند وبزرگشان هم مردى است که: (نام او نام پيغمبرى) است واين جمعيت به تعبير امير المؤمنين عليه السلام فقراء وتهيدستان شيعه ى على عليه السلام مى باشند که با عزمى راسخ، ودلى سرشار از عشق وعلاقه ى به (الله) ولى با کراهت وعدم تمايل به جنگ با اعتماد به نفس وقلبى مملو از ايمان مردانه مى جنگند ودر اين جنگ پيروز مى شوند، ورسوائى وشکست از آن دشمنان آنهاست.با اين توضيح، با توجه به اينکه حضرت امير عليه السلام در ابتداء حديث، پيدايش اين دو گروه را از علائم قيام (قائم آل محمد صلى الله عليه وآله) دانسته است جاى شک نيست که کسى با خود خيال کند وبگويد: اين حديث، واينگونه وقايع وحوادث، مربوط به دوران حکومت جائرانه ى (بنى العباس) وانقراض سلطنت آنهاست، چه آنکه: اولا- حوادث گذشته، ورويدادهايى که در زمان خلافت بنى العباس ودوران انقراض خلافت آنان روى داده است مطابق روايات وارده ى از معصومين عليهم السلام از علائم ظهور است نه از علائم قيام وحال آنکه در اين حديث مى بينيم: امير المؤمنين عليهم السلام فرموده است: (قائم عليه السلام قيام نمى کند تا اينکه چشم دنيا شکافته شده واوضاعش پريشان وآشفته گردد، وگروهى که از دين وايمان بهره اى ندارند در سرزمين (عراق) پيدا شوند).

وثانيا- از اين مطلب که بگذريم (چنانکه در بخش اول کتاب گفتيم) در بسيارى از اخبار اهل بيت عليهم السلام که در مورد قيام حضرت مهدى عليه السلام آمده است رواياتى وجود دارد که دولت بنى العباس پس از انقراض، بار ديگر تجديد مى شود وآنها بوسيله ى (هاشمى خراسانى) و(سفيانى) نيست ونابود مى گردند. واينک براى اثبات اين مطلب به سه حديث که در اين زمينه آمده است اشاره مى کنيم.

1- جابر گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: در پايان حکومت بنى عباس خود را حفظ کنيد (ويا متوقع فرج باشيد) زيرا بنى عباس شيعيان ما را خواهند گزيد، در پايان حکومت آنها علامتهائى هست که از شعله هاى آتش گدازنده تر است.(9)

2- على بن ابى حمزه گويد: در فاصله ى بين مکه ومدينه، رفيق راه موسى بن جعفر عليه السلام بودم، روزى که به من فرمود: اى على بن حمزه! اگر همه آسمانها وزمين بر بنى عباس خروج کنند، زمين از خون همه ى آنها سيراب مى شود، تا اينکه (سفيانى) خروج کند من به حضرتش عرض کردم: آقاى من کار سفيانى از حتميات است؟ فرمود: آرى، سپس اندکى سر بزير افکند وآنگاه سر برداشت وفرمود: حکومت بنى عباس (همه اش) حيله ونيرنگ است. آنچنان از ميان مى رود تا آنجا که مى گويند چيزى از آن باقى نمانده است، وسپس نوسازى مى شود تا آنجا گفته مى شود چيزى بر آن نگذشته است.(10)

3- حسن بن جهم مى گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام، عرض کردم خداوند حال شما را به صلاح گردان د، آنان مى گويند: ((يعنى مخالفين) سفيانى در حالى قيام مى کند که بساط سلطنت بنى عباس برچيده شده باشد حضرت فرمود: آنها دروغ مى گويند (سفيانى) در حالى قيام مى کند که هنوز سلطنت (بنى عباس) پابرجاست).(11)

تذکر:

ظاهرا مقصود از (بنى عباس) در اينگونه احاديث حکومتهاى جور ودولتهاى جابر وستمکارى است که در (عراق) وبغداد حکومت مى کنند وبر جان ومال ونواميس مردم مسلمان عراق تسلط دارند واحتمال هم مى رود چنانکه سابقا گفتيم سفيانى متعدد باشد ويا آنکه در واقع مقصود حديث از نوسازى حکومت بنى العباس، همان تجديد دولت آنها در عراق وبغداد بوده، وبا خروج سفيانى وحمله ى به بغداد وهجوم خراسانى به (عراق) اين طايفه، نابود گردند.

يک نکته ى مهم:

در اينجا نکته اى درباره ى نام فرمانرواى (ايرانيان) به نظر مى رسد که تذکر آن لازم است وآن نکته اين است که: عبارت متن عربى حديث در کتاب (بحار الانوار) تأليف مرحوم علامه ى مجلسى (ره) در جلد 52 صفحه ى 227-226 طبع جديد، که در سال 1398 هجرى قمرى بچاپ رسيده چنين است (يقدمهم رجل من همدان، اسمه (على) اسم النبى صلى الله عليه وآله).

يعنى: بزرگشان مردى است از (همدان) همنام با پيغمبر صلى الله عليه وآله که در اين صورت مفهوم اين جمله، اين مى شود که: نام فرمانرواى (ايرانيان) که رهبرى جنگ را به عهده دارد وسپاهيان را از (ايران) عليه دشمن، هدايت مى کند، نامش، نام پيغمبر اسلام است در صورتى که چنين نيست.

زيرا: آنچه از بيشتر روايات وارده، درباره ى رهبر نهضت وقائد عظيم انقلابى اين کشور مستفاد مى شود اين است که: نام او نام پيغمبرى است. وگويا مصحح کتاب (بحار الانوار) چون در اين روايت به کلمه ى (النبى) برخورد نموده اند، گمان کرده اند که مراد از جمله ى (اسمه على اسم النبى) يعنى: نام او همنام با پيغمبر است، مقصود، نام پيغمبر اسلام است، ولذا در کنار کلمه ى (النبى) يک کلمه ى (ص) گذارده اند. در حالى که شواهدى در دست است که نشان مى دهند در نسخه هاى چاپى قديم کتاب (بحار) گويا کلمه ى (ص) وجود نداشته است. دليل اين گفتار آن است که: درکتاب (بشارة الاسلام) تأليف مرحوم کاظمى که در حدود 69 سال پيش نوشته شده وحديث مذکور را بتمامه، از کتاب (بحار الانوار) نقل نموده، تنها به ذکر جمله ى (اسمه على اسم النبى) اکتفا نموده ودر کنار کلمه ى (النبى) کلمه ى (ص) که منظور از آن صلى الله عليه وآله باشد، وجود ندارد.(12)

مؤيد ديگر:

ضمنا ناگفته نماند که عين حديث سابق الذکر را، دانشمند محترم جناب ثقه ى المحدثين، آقاى شيخ ذبيح الله محلاتى در کتاب (اخبار غيبيه) يا (کشف المغيبات) که در سال 1335 هجرى شمسى به چاپ رسيده است در صفحه ى 254 از کتاب (بحار الانوار) بطور خلاصه نقل نموده وعبارت عربى حديث را درباره ى فرمانرواى، (ايرانيان) اينگونه به فارسى ترجمه نموده است.

(بزرگشان مردى است از اهل همدان، مستوى الخلقه خوش خلق، رنگش تر وتازه، مژگانش بسيار، گردنش پهن، مويش کم، بيخ دندانش از هم جدا، چون سوار شود به بدرى ماند که از زير ابر ديده شود، (نامش نام پيغمبرى است) منعوت وموصوف، لشکرش جمعى باشند بهترين جماعات در تصديق دين خدا وخضوع وخشوع، بر دشمنان ظفر يابند وآنها را هلاک نمايند).(13)

بنابراين اگر ما بخواهيم فاصله ى زمانى بين اين ترجمه وچاپ جديد (بحار الانوار) را بدقت ارزيابى کنيم، درست در حدود 21 سال فاصله خواهد بود واز اينجا فهميده مى شود که در چاپهاى قديم وقبلى (بحار الانوار) که با دقت وبررسى علامه ى مجلسى -عليه الرحمه- وغور ونکته سنجيهاى وى در اخبار وآثار اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام وبا در دست داشتن نسخه هاى کتابهاى متعدد وگوناگون صورت گرفته است، در کنار کلمه ى (النبى) صلى الله عليه وآله وجود نداشته است.

وبهمين لحاظ هم بوده است که صاحب کتاب (اخبار غيبيه) همانگونه که ملاحظه فرموديد: اسمه (على) اسم النبى را که در نسخه ى قديم بحار بوده است بعنوان (نامش، نام پيغمبرى است) ترجمه نموده اند.

اما افراد ديگرى که حديث مورد بحث را به مناسبتى در کتابهاى خود آورده ويا احيانا برخى از کتب حديث را ترجمه کرده اند، از اين نکته ى بسيار دقيق ومهم، غفلت ورزيده وبدون توجه (البته بدون اينکه کوچکترين مسامحه وقصورى در ترجمه ى حديث روا داشته باشند) جمله ى، اسمه على اسم النبى را اينگونه ترجمه کرده اند که نام وى، نام پيغمبر است.

وظاهرا علت اينگونه ترجمه ها، اختلاف الفاظ روايات در کتابها بوده است. ولذا برخى از نويسندگان جمله ى عربى (اسمه على اسم النبى) را به اين صورت ترجمه کرده اند که: (بزرگشان مردى است از اهل همدان، اسم وى با اسم پيغمبر صلى الله عليه وآله) وخيلى سهل وآسان بدون اينکه تحقيقى در اين باره انجام دهند از اين مطلب مهم وپر اهميت گذشته اند.

ولى بهرحال، ظاهرا حقيقت همان است که ما گفتيم وجمله ى (اسمه على اسم النبى) در نسخه هاى پيشين (بحار) بدون ذکر کلمه ى (ص) بوده است، واز اينرو به نظر قاصر نويسنده ى اين سطور، ترجمه دانشمند محترم آقاى محلاتى است از هر جهت قابل تقدير واز همه ترجمه هاى ديگر بهتر وصحيح تر وعميقتر است زيرا:

اولا- همانگونه که قبلا اشاره کرديم، روايت ابو بصير از امام صادق عليه السلام دلالت دارد که سيد بزرگوارى پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام، حکومت مى کند ومردم را متوجه تقوا وپرهيزکارى مى نمايد.

وثانيا- جمله ى: اسمه على اسم النبى، ظاهرا اشاره به نام همان سيد است. ولذاست که امير المؤمنين عليه السلام فرموده است: لشکرش بهترين جمعيتهايى هستند که بدين خدا متدين گشته وبه آن تقرب جسته اند.

وثالثا- اينکه: هيچ مانعى ندارد که سيد مزبور، اصالتا از موقعى که آباء واجداد گرامش به ايران آمده اند از همدان وپرورش يافته ى آن محيط بوده ويا اينکه ارتش وسپاه ولشکر را از همان منطقه تجهيز کرده وانقلابيون را از همان غرب کشور براى جنگ با دشمن اعزام کند.

وجالب اينکه: آنچه در حديث آمده است، يقدمهم رجل من همدان است يعنى: آن کس که جنگجويان متدين وتهيدستان شيعه ى على عليه السلام را در جنگ رهبرى مى نمايد از اين منطقه آنها را به جنگ با دشمن گسيل مى دارد نه اينکه اهل همدان باشد وبطورى که ملاحظه فرموديد کلمه ى (اهل) در روايت نيامده است بلکه آنچه در روايت ذکر شده عبارت (رجل من همدان) است. واين عبارت ابهام دارد. ومعلوم نيست که آيا او اهل همدان است يا اينکه جنگ وسپاهيان را از انجا هدايت مى کند.

ولى از جمله ى ديگر حديث، که حضرت فرموده است: (واى بر پيروان فرزندان عباس از جنگى که در فاصله ى بين نهاوند ودينور، روى مى دهد) چنين استفاده مى شود که سرکوبى نهائى دشمن از منطقه ى غرب کشور صورت خواهد گرفت. والبته خداوند داناتر وآگاه تر است.

بهر صورت، نتيجه اى که از مجموع گفتار گذشته به دست مى آيد اين است که: آن کس که در اين جنگ پيروز وغالب، وبرنده وفاتح است، ودشمنان ايران ومتجاوزان به کشور را نيست ونابود مى کند وآنان را بروز سياه مى نشاند، هر کس که باشد مطابق تحقيقاتى که به عمل آمد نامش نام پيغمبرى است. ومردى است بسيار شجاع، نيرومند با ايمان، ثابت قدم جليل القدر، رفيع المنزله وسابقه دار که در بين مردم شهرت ومحبوبيت فراوان دارد، وهمه ى اينها نکات مثبتى است که ازکلمه ى (يقدمهم) يعنى: آنها را رهبرى مى کند استفاده مى شود.

چه آنکه کلمه ى (قدم) که (يقدم) فعل مضارع از آن مشتق شده است گاهى به معنى (سابقه) است چنانکه گفته مى شود (لفلان قدم فى الاسلام، او قدم فى الحرب) يعنى فلان کس در اسلام يا در جنگ سابقه دارد.

وگاهى بمعنى مقام ومنزلت است، چنانکه در آيه ى شريفه: (وبشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم)(14) يعنى: وبشارت ده کسانى را که ايمان آورده اند که در نزد پروردگار خود منزلتى صادقانه دارند، همين معنا مراد است. ومقصود از (قدم صدق) مقام ارجمند واقعى، وپاداش حقيقى است.

وگاهى هم به معناى (پيشوا) ورهبر است. چنانکه در روايات متعددى که در تفاسير شيعه وسنى در ذيل آيه ى شريفه ى (وبشر الذين آمنوا) وارده شده، وقدم صدق را به شخص پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله ويا ولايت على بن ابى طالب عليه السلام تفسير نموده، ومؤيد همين معنا است.(15)

کوتاه سخن آنکه، اگر ما بخواهيم واقعيات را بپذيريم، ودر صدد بهانه جوئى واشکال تراشى نباشيم، وبا حقايق مسلم، عناد ولجاجت نداشته باشيم وبه دنبال تضعيف اين روايت يا رد آن حديث نباشيم وراه را بر خود نبنديم، مسلم است که جمله ى (اسمه على اسم النبى) در حديث فوق الذکر اشاره به نام يک شخصيت بزرگ سياسى اجتماعى ودينى است که او رهبرى تهيدستان شيعه ى على عليه السلام را به عهده دارد ودر نتيجه، دشمن را به شکست مى کشاند وجز خوارى وسرشکستگى چيزى براى آنان باقى نمى گذارد.

البته ناگفته نماند که جمله ى: (اسمه على اسم النبى) که در متن عربى حديث آمده، ومعناى آن اين است که: (نامش نام پيغمبرى است، ويا اينکه: نامش همنام با پيامبر صلى الله عليه وآله است)، اندکى ابهام دارد.

پس اگر عبارت اول درست باشد، ظاهرش آن است که آن جمله به نام ونشان (سيد حسينى) نخستين رهبر زمينه ساز، اشاره دارد. واگر عبارت دوم صحيح باشد معنايش آن است که جمله ى مزبور، به نام (سيد حسنى) يعنى همان سيد حسنى معروف، ويا نام واقعى فرمانده سپاه او که (شعيب بن صالح) خوانده مى شود، اشاره دارد. زيرا چنانکه از بعضى روايات استفاده مى شود نام (سيد حسنى) ويا نام فرمانده سپاه او (محمد) مى باشد. والعلم عند الله.

رهبر نهضت سيد حسينى است

ما قبلا وعده داديم که از نظر اخبار واحاديث اسلامى ثابت خواهيم کرد که رهبر نهضت ايرانيان وقائد دولت زمينه سازان حکومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام (سيد حسينى) واز اولاد سرور آزادگان جهان حضرت حسين بن على عليهما السلام است.

اينک موقع آن رسيده است که به وعده خود وفا نموده ورواياتى که درباره ى (حسينى) بودن آن سيد بزرگوار وانقلابى کم نظير رسيده است متذکر گرديم، تا صدق سخنان گذشته ما بر خواننده عزيز معلوم شده وبه روشنى دريابيم که نخستين قيام کننده اى که در روايات آمده است از سرزمين شرق وخراسان: يعنى از ايران، برمى خيزد وبا قيام اسلامى خود جهان را متزلزل ودنيا را دچار ترس ووحشت، وسياستمداران عالم را در حيرت وسردرگمى فرو مى برد در حقيقت (سيد حسينى) واز ذريه ى سالار شهيدان حضرت حسين بن على عليهما السلام است وما در اين باره سخنى بگزاف نگفته ايم.

اکنون براى تحقيق اين مطلب به نقل، وبررسى آن روايات مى پردازيم.

1- مرحوم علامه ى مجلسى (ره) در کتاب نفيس (بحار الانوار) در يک حديث طولانى (يعنى: حديث معراج) که ما قسمتى از آن را در اينجا مى آوريم، از ابن عباس واو از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتى را بدين صورت آورده است:

(پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمود: خداوند عالم جزء حوادثى وعلائمى که درباره ى ظهور حضرت مهدى عليه السلام در شب معراج به من اعلام نموده اين بود که فرمود:

يا محمد! از جمله ى عطاهائى که بتو مرحمت فرموده ايم آن است که: يازده مهدى وامام را که از دودمان تو واز نسل فاطمه عليها السلام دختر تو مى باشند بيرون مى آوريم وآخر آنها کسى است که (عيسى بن مريم) عليه السلام پشت سر او نماز مى گزارد، او زمين را پر از عدل وداد مى کند چنانکه پر از ظلم وستم شده باشد. من بوسيله ى او مردم را از سراشيبى سقوط نجات مى دهم وبه شاهراه هدايت راهنمايى مى کنم وکوران وبيماران را شفا خواهم داد.

عرض کردم: الهى اينها که فرمودى در چه وقت ظاهر مى شود؟

خطاب رسيد يا محمد! اين در وقتى است که علم ودانش از ميان مردم برداشته شود وجهل ونادانى آشکار گردد وقاريان قرآن بسيار وعلم وعمل اندک، وقتل وکشتار فراوان، وفقهاى هدايت پيشه کم، وفقهاى ضلالت کيش وخيانتکار زياد وشعرا فراوان گردند، وامت تو قبرستانهاى خود را مسجد کنند وقرآنها را زينت داده وطلا کارى ورنگ آميزى کنند، ومساجد را نقاشى نمايند وظلم وفساد بسيار شود وکارهاى زشت وناپسند آشکار گردد وامت تو را به ارتکاب کارهاى ناپسند وناستوده دستور دهند وآنان را از انجام کارهاى خوب ونيک باز دارند وفرمانروايان کافر، وسران آنها بى دين وزناکار، وفاجر، ودستياران آنها ستمگر، وصاحب نظران ومشاوران آنها فاسق باشند.

يا محمد! در آن موقع سه خسف (يعنى فرورفتگى) در زمين روى خواهد داد يکى در سمت (مشرق) ويکى در سمت (مغرب) ويکى در (جزيرةالعرب) وشهر بصره به دست شخصى از دودمان تو که اتباع وياران او (زنجى باشند) خراب وويران گردد.

(وخروج رجل من ولد الحسين بن على عليهما السلام) واز جمله ى آن علائم اين است که: (مردى از اولاد امام حسين عليه السلام (يعنى: سيد حسينى) پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام قيام وانقلاب خواهد نمود).(16)

در اين حديث شريف بطورى که ملاحظه مى فرمائيد، خداوند عالم با تمام صراحت به قيام مردى از دودمان حسين بن على عليهما السلام خبر داده ونهضت وانقلاب او را از جمله ى علائم ظهور وقيام قائم آل محمد صلى الله عليه وآله ونشانه ى نزديکى انقلاب جهانى حضرت ولى عصر -ارواحنا له الفداء- دانسته وجاى شک وترديد براى طالبان حق باقى نگذارده است.

با اين توضيح واصل روايت، همه چيز روشن وآشکار است ولى در عين حال، ممکن است خواننده ى عزيز به ما اشکال کند وبگويد: کسانى که در طول غيبت امام زمان عليه السلام از نسل امام حسين عليه السلام قيام کرده اند فراوانند، ومعلوم نيست که منظور از اين حديث از قيام مردى از فرزندان امام حسين عليه السلام کداميک از سادات (حسينى) بوده است.

البته جواب اين پرسش بسيار واضح وآشکار است ونيازى به توضيح ندارد، زيرا بطورى که ملاحظه نموديد خبر دهنده خدا، ومستمع وشنونده رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد وپر واضح است که وقتى خداوند عالم از نهضت کسى خبر مى دهد او يک شخص عادى نيست وقيامش را نيز خرد وکوچک نبايد شمرد، وهم چنين مسلم است که چنين قيام وانقلابى با ساير قيامهائى که در گذشته روى داده ويا در گوشه وکنار جهان اتفاق مى افتد امتياز وتفاوت بسيار دارد، چه آنکه هر انسان عاقلى بخوبى درک مى کند که آن قيام وانقلابى که خدا ورسولش از آن خبر مى دهند قهرا بايد نظير قيام پيامبران ومردان بزرگ الهى بوده، وآن چنان عظيم ووسيع وبزرگ باشد که همه ى جهان هستى را فرا گرفته ووضع دنيا مادى واوضاع عالم را دگرگون ساخته وهمه ى جهانيان را از خواب غفلت وخرگوشى بيدار نمايد.

در هر صورت ترديدى نيست که وجود وماهيت چنين انقلابى غير از ساير انقلابها است ودر يک محدوده ى خاص محصور نمى شود بلکه انقلابى عظيم، وپرآوازه، پر سر وصدا وجهانگير است واين چيزى است که عقل وانديشه ى هر انسان عاقلى بدان گواهى مى دهد ونياز به استدلال ندارد.

حديث معراج به روايتى ديگر

در کتاب (نور الانوار) فارسى که در سال 1301 هجرى در زمان ناصر الدين شاه قاجار به چاپ رسيده است، حديث معراج رسول خدا صلى الله عليه وآله را اينگونه آورده است:

يا محمد! در آن وقت سه خسف مى شود يکى در سمت مشرق، ويکى در طرف مغرب، ويکى در جزيرةالعرب (ومراد از او فرو رفتن زمين با اهل او به زمين است، يا فرو بردن زمين اهل خود را به زمين مى باشد) وخراب شدن بصره است به دست يکى از ذريه تو که اتباع او (زنجى) باشند (وخروج مردى است از اولاد حسين بن على عليهما السلام که بيرون مى آيد وادعاها مى کند که موجب فتنه ى عالم خواهد بود).(17)

بطورى که ملاحظه مى فرمائيد: قسمت آخر اين حديث: با اينکه همان حديث ابن عباس است، با حديثى که مرحوم علامه ى مجلسى -اعلى الله مقامه- در کتاب (بحار) آورده متفاوت است. واز اين حديث يعنى: حديث کتاب (نور الانوار) چنين برمى آيد که: صاحب کتاب نور الانوار، مآخذ ومدارکى در دست داشته است که آن مدارک ومآخذ در اختيار علامه ى مجلسى - عليه الرحمه - نبوده است زيرا در حديث کتاب (بحار) تنها به خروج مردى که از فرزندان امام حسين عليه السلام است اشاره شده در حالى که در کتاب (نور الانوار) علاوه بر (حسينى) بودن آن سيد انقلابى به خواسته ها وعلت قيام آن سيد نيز فى الجمله اشاره شده است.

2- يوسف بن يحياى شافعى در کتاب (عقد الدرر) در موضوع (زمينه سازان حکومت جهانى مهدى عليه السلام) حديثى را از امير مؤمنان عليه السلام بدين صورت نقل کرده است:

(عن على عليه السلام قال: يخرج رجل قبل المهدى عليه السلام من أهل بيته بالمشرق (وفى نسخة بأهل المشرق) يحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر- وقيل ثمانية عشر شهرا- يقتل ويمثل ويتوجه الى بيت المقدس فلا يبلغه (أحد) حتى يموت).(18)

على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام مردى از خاندان آن حضرت در مشرق زمين (ودر نسخه اى با کمک مردم مشرق) قيام مى کند ومدت هشت ماه- وگفته شده هيجده ماه - شمشير را به روى دوش مى گذارد، وگروهى را مى کشد واز گروهى انتقام مى گيرد، وسپس متوجه بيت المقدس مى شود وتا بميرد هيچکس به مقام ومرتبه ى او نمى رسد.

آنچه از اين حديث استفاده مى شود اين است که: آن شخصى که از طرف مشرق زمين قيام مى کند وقيام او پيشاپيش ظهور حضرت مهدى عليه السلام است سيد وهاشمى واز خاندان خود آن حضرت (يعنى: سيدى حسينى است) والبته نا گفته پيداست وترديدى نيست که حجت قائم -عجل الله تعالى فرجه- از نسل امام حسين عليه السلام واز ذريه ى پاک آن حضرت است، وبنابراين کسى هم که از خاندان خود آن حضرت باشد منسوب به حسين بن على عليهما السلام ودر نتيجه: (سيد حسينى) خواهد بود. تحقيقى پيرامون حديث:

اين حديث را على متقى هندى هم در کتاب (البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان) در باب چهارم حديث چهارم، چاپ تهران صفحه ى 103 ذکر نموده وبجاى هشت ماه - هيجده ماه- نوشته ودر آخر آن چنين آورده است (فلا يبلغه حتى يموت) يعنى: سپس متوجه بيت المقدس مى شود وپيش از آنکه به آنجا برسد مى ميرد، ودر اين ميان کلمه ى (احد) که تماميت معناى حديث، بآن بستگى دارد، در نقل ايشان ديده نمى شود، در صورتى که اگر کلمه ى (احد) در حديث وجود داشته باشد معناى آن، همان چيزى است که ما در ترجمه ى خود راجع به حديث مذکور آورديم.

از على متقى هندى که بگذريم، جلال الدين سيوطى نيز که اين حديث را در کتاب (الحاوى للفتاوى)(19) از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده است، باز هم کلمه ى (احد) در نقل ايشان هم وجود ندارد.

در کتاب (بشارة الاسلام) هم که مرحوم کاظمى روايت مذکور را از (ابن حجر) نقل کرده است باز هم کلمه ى (احد) در روايت ديده نمى شود.(20)

وعجيب اين است که: با اينکه همه ى اين نقلها به (حسينى) بودن آن سيد انقلابى دلالت مى کند، هيچيک از نويسندگان اين کتابها هيچگونه توضيحى پيرامون حديث مذکور نداده اند در حالى که بدون ترديد براى همه ى آنها مشخص بوده است که اين سيد حسينى، همان سيدى است که از مشرق قيام مى کند.

بهر حال : نبودن کلمه ى (احد) در متن حديث مزبور که با نبودن آن تغيير عمده اى در معناى حديث حاصل مى شود از سه حال، خارج نيست.

يا اينکه کلمه ى (احد) سهوا از قلم على متقى هندى وجلال الدين سيوطى، وابن حجر افتاده است، ويا اينکه نسخه هايى که اين آقايان حديث مذکور را از روى آن نقل کرده اند به همين صورت بوده است، ويا اينکه خداى نخواسته اعمال غرض نموده ومرض بر آنها مستولى شده وکلمه ى (احد) را متعمدا از متن حديث ساقط کرده اند، وخدا به حقيقت حال داناتر است.

در هر صورت، مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- که اين حديث را در قسمت اول کتابش، بنام (الملاحم والفتن) در باب 132 بصورت مفصل ترى آورده است پس از نقل اصل حديث، چنين مى گويد: من اين حديث را اينگونه يافتم ولى به نظر من صحيح نيست.

پاورقى:‌


(1) بحار الانوار ج 52 ص 232 وبشارة الاسلام ص 93.
(2) الانوار النعمانيه جلد 2 ص 88-87.
(3) بحار الانوار ج 52 ص 186 و274.
(4) مهدى منتظر ص 164 طبع صدوق، سال 1384 هجرى.
(5) خواننده ى عزيز عبارت متن عربى حديث (لا سقاها الله المطر فى سنة اظهار غيبة المتغيب من ولدى بود) که ما آنگونه که ملاحظه نموديد ترجمه کرديم وشما مى توانيد هرگونه که مايل بوديد عبارت را ترجمه کنيد ولى بايد توجه داشته باشيد که اين علامات از علائم قيام است نه از علائم ظهور.
(6) انبار وهيت، از شهرهاى عراق است که سابقا از شهرهاى معروف ايران بوده ودر نزديکيهاى بغداد واقع شده است.
(7) از اين عبارت بخوبى معلوم مى شد که: (جنگ) جنگى تحميلى است.
(8) بحار الانوار ج 52 ص 227-226 وغيبت نعمانى ص 147 باب 10 حديث 5 ط- صدوق.
(9) اعلام الورى ص 456 چاپ اسلاميه، طبع سوم.
(10) غيبت نعمانى ص 302.
(11) غيبت نعمانى، ص 303 ح 11.
(12) براى اطمينان بيشتر به کتاب (بشارة الاسلام) ص 38 طبع مؤسسه اهل بيت مراجعه فرمائيد.
(13) اخبار غيبيه يا کشف المغيبات ص 254 چاپ سال 1335 هجرى شمسى.
(14) آيه ى 2- سوره ى يونس.
(15) براى اطلاع بيشتر دراين مورد به کتب لغت مانند- مجمع البحرين لسان العرب نهاية ابن اثير، ماده ى (قدم) برهان ج 2 ص 177 وتفسير فزطبى ج 8 ص 306 طبع مصر مراجعه فرمائيد.
(16) بحار الانوار ج 51 ص 70 و(اکمال الدين صدوق) ج 1 ص 363.
(17) نور الانوار، نور هشتم، علامت چهلم، متأسفانه اين کتاب شماره ى صفحه ندارد.
(18) عقد الدرر ص 129.
(19) الحاوى للفتاوى ج 2 ص 70.
(20) بشارة الاسلام ص 184.