باب چهارم: گفتار دانشمندان سنى درباره آن جناب
مخفى نماند كه اختلافى نيست در ميان فرقههاى معروفه مسلمين، در اين كه:
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند به آمدن شخصى در آخر الزمان كه او
را مهدى (عليه السلام) مىگويند، و هم نام است با آن حضرت، و دين آن حضرت را رواج
دهد و پر كند تمام زمين را از عدل و داد.
طايفه محقه و فرقه ناجيه، شيعه اماميه اثنا عشريه - ايدهم الله تعالى - به حسب
نصوص متواتره از حضرت رسول و امير المؤمنين عليهما، حضرت خلف صالح، حجه بن الحسن
العسگرى (عليهما السلام) را مهدى موعود و قائم منتظر و امام غايب مىدانند و از همه
امامان قبلى، تصريح به اسم و وصف و شمايل و غيبت آن جناب رسيده، و پيش از ولادت آن
حضرت، در كتب معتبره ايشان ثبت شده است كه بعضى از آن كتابها تا حال، موجود است و
به نحوى كه اخبار نمودند و وصف كردند، اشخاص فراونى آن حضرت را ديدند و اسم و نسب و
اوصاف، مطابق شد آنچه فرمودند.
و با موافقت كردند در ايم مذهب و اعتقاد، جماعتى از اهل سنت كه مناسب است ذكر
اسامى ايشان با اشاره به علو مقام آنها در نزد آن جماعت، تا اهل تسنن - از گفتار
علما و محدثان خود، آگاهى پيدا كنند و تصور نكنند اعتقاد به مهدى، مختص به شيعيان
است.
قبلا ياد آمرى مىكنيم كه علماء اهل تسنن، كتابهاى بسيارى درباره حضرت مهدى (عليه
السلام) تأليف كردهاند؛ مانند:
مناقب المهدى و صفه المهدى
از حافظ ابو نعيم اصفهانى.
بيان در اخبار صاحب الزمان (عليه السلام) از محمد بن
يوسف بن محمد شافعى گنجى.
عقد الدرر فى اخبار الامام المنتظر از يوسف بن يحيى
السلمى.
اخبار المهدى از سيد على همدانى.
كشف المخفى فى مناقبت المهدى (عليه السلام)؛ اگر چه
مولف آن شيعه است ولكن تمام اخبار آن - كه 110 حديث است - ماخوذ از كتب اهل سنت
است.
ملاحم ابوالحسن، احمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله
المنادى معروف به ابن المنادى.
كتاب سعد الدين حموينى خليفه: نجم الدين.
برهان در اخبار صاحب الزمان (عليه السلام) از ملا على
متقى، صاحب كنز العمال.
اخبار المهدى (عليه السلام) از عباد بن يعقوب رواجنى.
عروف الوردى فى اخبار المهدى (عليه السلام) از
عبدالرحمن سيوطى و ....
اينك گفتار برخى از دانشمندان سنى
اول: ابوسالم كمال الدين محمد قريشى نصيبى
وى در كتاب مطالب السوول در باب دوازدهم، به اعتقاد
جازم و اصرار بليغ، اثبات اين مطلب را نموده و پارهاى از شبهات منكرين را ذكر و رد
نموده و با بيان و عبارت موقفه، آن جناب را مدح نموده و نسخه آن كتاب، شايع و در
تهران و نيز در هند چاپ شده.
دوم: ابو عبدالله محمد بن يوسف گنجى شافعى
او كتابى مستقل بر بيست چهار باب نوشته و اخبار مسنده از كتب معتبره نقل كرده و به
نحو اتم، مذهب اماميه را اثبات، و شبهات اصحاب خود را رد نموده.
و در كشف الظنون گفته: كتاب بيان
در اخبار صاحب الزمان (عليه السلام) از شيخ ابى عبد الله محمد بن يوسف گنجى
است كه وفات كرده در سال 658 و نيز گفته: كفايه الطالب در
مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام) از شيخ حافظ ابى عبدالله محمد بن يوسف
شافعى است و در معرفى فصول المهمه نيز از او به امام
حافظ تعبير كرده.
و در اصطلاح اهل حديث علماى اهل سنت، حافظ كسى را گويند كه علم او به صد هزار حديث
از روى متن و سند محيط باشد.
سوم: شمس الدين ابو المظفر يوسف بغدادى حنفى
عالم فقيه واعظ، شمس الدين ابو المظفر يوسف بن على بن عبدالله بغدادى حنفى، سبط
عالم واعظ، ابى الفرج عبد الرحمن الجوزى است كه شرح حالش در
تاريخ ابن خلكان، مراه الجنان يافعى و
كشف الظنون و غيره مسطور است.
چهارم: شيخ نور الدين، على بن محمد بن صباغ مالكى مكى
او در كتاب الفصول المهمه فى معرفه الائمه (عليهم السلام)
شرحى وافى در احوال آن حضرت آورده و امامت و مهدويت حجه بن الحسن العسگرى (عليهما
السلام) را به نحو اماميه اثبات نموده، با رد شبهات و اهيه عامه.
و او از اعيان علماى عامه است و در ضمن احوال حضرت عسگرى (عليه السلام) گفته: ابو
محمد، حسن، از خود فرزند پسرى كه حجت قائم منتظر (عليه السلام) است به جاى گذاشت
براى دولت حقه، ولد او را مخفى نمود و امر او را ستر كرد به جهت صعويت امر و خوف
سلطان و طلب كردن او (سلطان) شيعه را و حبس نمودن و گرفتن ايشان را.
پنجم: شيخ اديب ابو محمد عبدالله بن احمد بن احمد بن الخشاب
وى در كتاب تاريخ مواليد و وفات اهل بيت (عليهم السلام)
بعد از ذكر امام حسن عسگرى (عليه السلام) گفته:
ذكر خلف صالح: خبر داد مرا صدقه بن موسى، گفت: خبر داد مرا پدرم از رضا (عليه
السلام) كه فرمود: خلف صالح از فرزندان ابى محمد، حسن بن على
است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدى (عليه السلام).
و خبر داد مرا جراح بن سفيان گفت: خبر داد مرا ابوالقاسم، طاهرين هارون بن موسى
العلوى از پدرش هارون از پدرش موسى، گفت كه: فرمود سيد من، جعفر بن محمد (عليهما
السلام) كه: خلف صالح از فرزندان من است و اوست مهدى؛ اسم او
محمد است، كنيه او ابوالقاسم؛ خروج مىكند در آخر الزمان؛ نام مادر او صيقل است.
و ابوبكر دارع براى من نقل كرد كه در روايت ديگر، مادر او حكيمه (مليكه) است و در
روايت سوم، او را نرجس مىگويند و بعضى گفتهاند كه او را سوسن مىگويند و خداى
داناتر است به اين، و كينه او ابوالقاسم است و او صاحب دو اسم است: خلف و محمد؛
ظاهر مىشود در آخر الزمان؛ ابرى او را سايه مىافكند از آفتاب، مىرود با او به هر
جا كه برود، ندا مىكند به آواز فصيح كه: اين مهدى است.
خبر داد مرا محمد بن موسى طوسى، گفت: خبر داد مرا ابوالسكين از بعضى از اصحاب
تاريخ كه: مادر منتظر (عليه السلام) را حكيمه (مليكه) مىگويند.
خبر داد مرا محمد بن موسى طوسى، گفت: خبر داد مرا عبدالله بن محمد از هيثم بن عدى،
گفت كه مىگويند: كنيه خلف صالح، ابوالقاسم است و او صاحب دو
اسم است.
ابن خلكان در تاريخ خود گفته، ابو محمد عبدالله بن
احمد بن احمد - معروف به ابن خشاب بغدادى - عالم مشهور در ادب و نحو و تفسير و حديث
و نسب و فرايض و حساب و حفظ قرآن به قراء ات بسيار بود (بود)، و او مملو بود از
علوم، و براى او يد طولايى بود در آنها و خط او در نهايت خوبى بود.
و بعد از ذكر پارهاى از مولفات او گفته كه مولد او سال 492 بود و در سال 567 وفات
كرد.
و سيوطى در طبقات النحاه، ثناء بليغى از او كرده است.
ششم: محيى الدين عربى (ابن عربى)
محى الدين العربى الاندلسى در باب 366 از كتاب فتوحات
خود مطابق آنچه شعرانى در يواقيت نقل كرده، گفته:
بدانيد كه ناچار است از خروج مهدى، ولكن خروج نمىكند تا آن كه پر شود زمين از جور
و ظلم؛ پس پر كند آن را از عدل و داد و اگر باقى نماند از ئنيا مگر يك روز، طولانى
مىكند خداوند آن روز را تا اين كه والى شود اين خليفه؛ او از عترت رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) و از عترت فاطمه (عليهما السلام) است.
جد او حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) و والد او حسن عسگرى (عليه السلام)،
پسر امام على النقى؛ پس امام محمد تقى، پسر امام على رضا، پسر امام موسى كاظم، پسر
امام حسين، پسر امام على بن ابى طالب (عليهم السلام) است.
مطابق است اسم او با اسم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ بيعت مىكند او را
مسلمانان ما بين ركن و مقام ابراهيم؛ شبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
است در خلق و پايينتر از اوست در خلق؛ زيرا كه نمىشود احدى مانند رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) در اخلاق او، و خداى تعالى مىفرمايد:
انك لعلى خلق عظيم.
تقسيم مىكند مال را بالسويه، و به عدالت رفتار مىكند در رعيت؛ مىآيد در نزد او
مرد، پس مىگويد: اى مهدى عطا كن به من! و در پيش روى او مال است، پس عطا مىكند به
او، آن قدر كه تواند او را بر دارد.
خروج مىكند در وقت سستى دين.
باز مىدارد خداوند به او، مردم را از مناهى و معاصى، پيش (بيش) از آنچه نگاه
داشته به قرآن...
هفتم: شيخ عبد الوهاب (الشعرانى)
شيخ عبد الوهاب بن احمد بن على الشعرانى، عارف مشهور و صاحب تصانيف متعدده، در
كتاب يواقيت و جواهر در عقايد اكابر، در مبحث شصت و ششم
گفته كه: جميع علامات قيامت كه شارع به آن خبر داده، حق است و
لابد است كه واقع شود همه آنها پيش از برخاستن قيامت؛ مثل خروج مهدى (عليه السلام)؛
آن گاه دجال؛ آن گاه عيسى... تا اين كه اگر نماند مگر يك از دنيا، واقع مىشود همه
اينها.
هشتم: نور الدين عبدالرحمن جامى
نور الدين عبد الرحمن جامى، معروف به ملا جامى كه نسبش منتهى مىشود به محمد بن
حسن شيبانى، تلميذ ابو حنيفه، در كتاب شواهد النبوه -
كه عالم مشهور، قاضى حسين بن محمد بن حسن ديار بكرى مالكى، در اول كتاب
تاريخ خميس در احوال انفس نفيس آن را از كتب معتبره شمردن - آن جناب را امام
دوازدهم شمرده و شرح غرايب ولادت آن حضرت را مطابق اخبار اماميه نقل نمودن با بخشى
از اخبارى كه بر خلافت و مهدويت آن جناب تصريح مىكند.
نهم: شيخ عبد الحق دهلوى
شيخ عبد الحق دهلوى، صاحب تصانيف معتبره شايعه در ميان اهل سنت در فن رجال و حديث
و غيره است، وى در رساله مناقب و احوال ائمه اطهار (عليهم
السلام) گفته كه: ابو محمد حسن عسگرى و ولد او محمد
معلوم است نزد خواص اصحاب و ثقات اهلش، و روايت كردهاند كه حكيمه (عليهما السلام)
- بنت ابى جعفر محمد جواد (عليه السلام) - كه عمه ابو محمد حسن عسگرى، آمد و رفت
مىكردم؛ روزى نزد وى آمدم، مولود را نديدم؛ پرسيدم: اى مولا من! آن سيد منتظر ما
چه شد؟ فرمود كه: او را سپرديم به آن كسى كه مادر موسى (عليه السلام) پسر خود را به
وى سپرده بود.
عبد الحق مذكور، از معتبران اهل سنت است و پيوسته علماى هندوستان از كتب احاديث و
رجال او استشهاد كنند و اعتماد نمايند و شرح حال او در سبحه
المرجان فى آثار هندوستان موجود است و در آنجا گفته كه:
تصانيف او به صد مجلد رسيده و در سال 1058 وفات كرده.
دهم: سيد جمال الدين حسين محدث
سيد جمال الدين حسين محدث، مولف كتاب روضه الاحباب
مىباشد كه از كتب متداوله معروفه در نزد اهل سنت است و قاضى حسين ديار بكرى در اول
تاريخ خميس آن را از كتب معتمده شمرده و در استقصاء
نقل كرده كه ملا على قادرى در مرقاه شرح مشكاه و
عبدالحق دهلوى در مدارج النبوه و
شرح رجال مشكاه و شاه ولى الله دهلوى والد شاه صاحب عبدالعزيز معروف، در
ازاله الخفاء از آن كتاب، مكرر نقل كنند و به آن، استدلال و احتجاج نمايند.
در آن كتاب مرقوم داشته كه: كلام در بيان امام دوازدهم، موتمن، محمد بن الحسن:
تولد همايون آن در درج ولايت و جوهر معدن هدايت، به قول اكثر راويان، در نيمه شعبان
سال 255 در سامره اتفاق افتاد.... و مادر آن عالى گهر، ام ولد(34)
بوده و مسماه به صيقل يا سوسن و - گفته شده - نرجس و - گفته شده - حكيمه (مليكه) و
آن امام ذوالاحترام، در كنيه ونام با حضرت خير خير الانام - عليه و آله الصلاه
والسلام - موافقت دارد، و مهدى منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان، از القاب اوست.
در وقت رحلت پدر بزرگوار خود، حضرت واهب العطايا آن شكوفه گلزار را مانند يحيى و
زكريا (عليه السلام) در حالت طفوليت حكم كرامت فرمود و
در وقت صبا (و كودكى) به مرتبه بلند امامت رسانيد.
و بعد از ذكر كلماتى چند در اختلاف در حق آن جناب و بعضى روايات صريحه در آن كه
مهدى موعود، همان حجه بن الحسن العسكرى (عليه السلام) است گفته: راقم حروف گويد كه
چون سخن بدينجا رسيد؛ ولله در من قال:
بيا اى امام هدايت شعار
| |
كه بگذشت غم از حد انتظار
|
ز روى همايون بيفكن نقاب
| |
عيان ساز رخسار چون آفتاب
|
برون آى از منزل اختفا
| |
نمايان كن آثار مهر و وفا
|
و اين كلمات صريح است در اين كه مانند اماميه، معتقد به وجود آن حضرت و غيبت و
اختفاى آن جناب، و منتظر و مترقب ظهور آن حضرت است.(35)
باب پنجم: در اثبات اين كه مهدى موعود، همان حجه بن الحسن العسكرى (عليه
السلام) است
در اثبات اين كه مهدى موعود، همان حجه بن الحسن العسكرى (عليه السلام) است، به
اتفاق همه مسلمين، به روايت اهل تسنن و شيعه، از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) و اميرالمومنين (عليه السلام) و بعضى از امامان (عليه السلام):
روايت اهل تسنن
اول: عالم حافظ، منتخب الدين محمد بن مسلم بن ابى الفوارس رازى در كتاب
اربعين خود روايت كرده به اسناد خود از احمد بن ابى رافع بصرى، (كه) گفت:
خبر داد مرا پدرم و او خادم امام ابى الحسن، على بن موسى
الرضا (عليه السلام) بود، از آن جناب كه فرمود: خبر داد مرا پدرم، عبد صالح موسى بن
جعفر (عليه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، جعفر صادق (عليه السلام) گفت: خبر داد
مرا پدرم باقر علم انبيا، محمد بن على (عليه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم،
سيدالعابدين على بن الحسين (عليه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سيدالشهداء حسين
بن على (عليه السلام) گفت: خبر داد مرا پدرم، سيدالاوصياء على بن ابى طالب (عليه
السلام) كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود:
كسى كه دوست دارد ملاقات كند خداوند عزوجل را و خداوند به نظر رحمت، به او اقبال
كند اعراض نكند از او، پى موالات كند با على (عليه السلام).
كسى كه دوست دارد ملاقات كند خداوند عزوجل را و خداوند از او خشنود باشد، موالات
كند با پسر تو، حسن (عليه السلام).
كسى كه دوست دارد ملاقات كند با پسر تو، حسين (عليه السلام).
كسى كه دوست دارد ملاقات كند خداوند عزوجل را و حال آن كه گناهانش از او كناره
كرده و از آنها پاك شده باشد، پس موالات كند با على بن الحسين (عليه السلام) و او
چنان است كه خداى فرموده: سيماهم فى وجوههم من اثر السجود(36)سوره
فتح: آيه 29.(37)
گفتم: يا رسول الله! مىشناسيم ما خدا و رسول او را، پس
كيستند صاحبان امر كه خداى تعالى اطاعت ايشان را به اطاعت تو قرين ساخته است؟
پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: ايشان خلفاى
منند بعد از من؛ اول ايشان على بن ابى طالب است، آن گاه حسين، آن گاه على بن
الحسين، آن گاه محمد بن على - معروق در تورات به باقر، و زود است كه درك مىكنى او
را؛ اى جابر! هر گاه ملاقات كردى او را، از من سلام برسان! - آن گاه جعفر بن محمد،
آن گاه موسى بن جعفر، آن گاه على بن موسى، آن گاه محمد بن على، آن گاه على بن محمد،
آن گاه حسن بن على، آن گاه حجه الله در زمين او، و بقيه الله در ميان بندگانش، محمد
بن حسن بن على (عليهما السلام).
اين كسى است كه فتح مىكند خداوند عزوجل بر دست او مشارق زمين و مغارب آن را، و
اين كسى است كه غيبت مىكند از شيعه و اولياى خود، غيبتى كه ثابت نمىماند در آن،
در قول به امامت او، مگر آن كه خداى تعالى دل او را براى ايمان آزموده
.
جابر گويد: گفتم: يا رسول الله! آيا شيعه در غيبت امام، انتفلعيابند؟
فرمود: آرى! قسم به آن كه مبعوث فرموده مرا به پيغمبرى، كه ايشان استضائه كنند به
نور او و منتفعشوند به ولايت او، مثل انتفاع مردم به آفتاب، هر چند كه بر او را
پنهان كرده باشد.
اى جابر! اين از اسرار مكنونه الهى است؛ پس پنهان دار آن را مگر از كسى كه اهل آن
باشد.
هشتم: حافظ بخارى حنفى، محمد بن محمد، معروف به خواجه پارسا، در كتاب
فصل الخطاب بعد از ذكر روايت ولادت حضرت مهدى (عليه السلام) از حكيمه خاتون،
گفته كه حكيمه گفت: من آمدم نزد ابى محمد الحسن العسكرى و ديدم
مولود را در پيش روى او در جامه زردى، و بر او بود از بهاء و نور آنقدر كه قلبم را
گرفت و گفتم: اى سيد من! ايا در نزد تو علمى هست در اين مولود، پس القاء فرمايى آن
را به ما؟
فرمود: اى عمه! اين منتظر است؛ اين كسى است كه بشارت دادند ما را به او.
حكيمه گفت: به زمين افتادم براى خداوند كه سجده كنم براى شكر اين نعمت.
گفت: آن گاه من تردد مىكردم نزد ابى محمد الحسن العسگرى و آن مولود را نمىديدم؛
روزى به آن جناب گفتم: اى مولاى من! چه كردى با سيد ما و منتظر ما؟
فرمود: سپردم او را به آن كسى كه سپرد به او مادر موسى، پسر خود را.
نهم: موفق بن احمد خوارزمى، در قالب مناقب خود روايت
كرده از سلمان محمدى كه گفت: داخل شدم به (محضر) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) كه ديدم حسين (عليه السلام) بر زانوى آن جناب بود و او دو چشمانش را مىبوسيد
و دهنش را مىبويد و مىفرمود: تو سيدى پدر سيدى، پدر ساداتى؛
تو امامى، پسر امامى، پدر ائمهاى؛ تو حجتى، پسر حجتى برادر حجتى، پدر نه حجتى، كه
از صلب تو هستند كه نهم ايشان، قائم ايشان است.
دهم: ابن شهر آشوب، در مناقب از طريق اهل سنت روايت
كرده از عبدالله بن مسعود كه گفت: شنيدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىفرمود: ائمه بعد از من، دوازده تن هستند؛ نه تن ايشان، از
صلب حسين (عليه السلام) است كه نهم ايشان مهدى است
(38).
روايات شيعه اماميه از رسول خدا و ائمه اطهار (عليهم السلام) بر امامت مهدى
(عليه السلام)
و اما روايات اماميه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم
السلام) بر اين كه مهدى موعود، امام دوازدهم، حجه بن الحسن
العسگرى (عليهما السلام) است، زياده از آن است كه بتوان احصاء كرد و ذكر
تمام موجود، موجب تطويل است، و بحمد الله در بسيارى از كتب احاديث عربيه و فارسيه
موجود است؛ خصوص مجلد نهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن از عالم فاضل، آقا رضا بن ملا
نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقى مجلسى رحمته الله عليه و مجلد
سيزدهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن، ولكن در اينجا به ذكر چند حديث، قناعت مىكنيم:
اول: سليم بن قيس هلالى، از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كتاب خود روايت
كرده كه از خود آن جناب، شنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در
بيان اولى الامر كه: تو يا على! اول ايشانى...
آن گاه شمردند تا امام حسن العسگرى (عليه السلام) پس فرمود: آن گاه پسر او حجت
قائم اوصياى من، و خلفاى من و منتقم از اعداى من كه پر مىكند زمين را از عدل و
داد، چنانكه پر شده از جور و ظلم.
دوم: فضل بن شاذان نيشابورى روايت كرده از سهل بن زياد از عبدالعظيم بن عبدالله
حسنى كه گفت: داخل شدم بر سيد خود، على بن محمد - يعنى امام على نقى (عليه السلام)
-؛ چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو اى
ابوالقاسم! حقا كه تو دوست مايى.
گفتم: يابن رسول الله! اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را اگر پسنديده
تو باشد، بر آن ثابت باشم تا آن كه ملاقات كنم با خداى خود.
آن حضرت فرمود كه: بياور آنچه دارى يا اباالقاسم!
گفتم كه: مىگويم: خداى تبارك و تعالى يكى است و او را مثل و مانند نيست، و خارج
از دو حد است كه آن حد ابطال و حد تشبيه است، و او سبحانه و تعالى جسم نيست، و صورت
نيست، عرض نيست، و جوهر نيست؛ بلكه او جل جلاله، جسم دهنده جسمها و صورت بخشنده
صورتها و آفريننده اعراض و جوهر هاست، و پروردگار هر چيزى و مالك و جاعل و محدث آن
چيز است؛
مىگويم كه محمد، بنده و رسول اوست و خاتم پيامبران است و بعد از او، تا روز
قيامت، پيغمبرى نيست؛
و مىگوييم كه شريعت او، ختم كننده شريعت است و بعد از آن شريعت، تا روز قيامت،
شريعتى نيست؛
و مىگويم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از او، امير المؤمنين، على بن ابى طالب
(عليه السلام) است، و بعد از او، فرزند او حسن، و بعد از او، حسين، پس على بن
الحسين، پس محمد بن على، پس جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس
محمد بن على (عليه السلام)، پس تو اى مولاى من!
امام (عليه السلام) فرمود: بعد از من، امام و خليفه و ولى امر، فرزند من حسن است؛
پس مردمان را عقيده چگونه است درباره جانشين بعد از او؟
گفتم: بر چه وجه است آن، اى مولاى من؟!
فرمود: از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج
كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آن چنان كه پر شده باشد از جور و ظلم.
عبدالعظيم (عليه السلام) گفت: پس گفتم: اقرار كردم - يعنى به
امامت حضرت امام حسن و خلف او (يعنى امام زمان) نيز قائل شدم - و مىگويم كه دوست
اين امامان، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان - يعنى فرمان بردارى
نمودن از ايشان - طاعت و فرمان بردارى خداست و معصيت ايشان - يعنى نافرمانى نمودن
ايشان - معصيت و نافرمانى خداست؛
مىگويم كه معراج حق است، و پرسش در قبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است، و
صراط حق است، و ميزان حق است، و قيامت حق و آينده است، و شكى در آن نيست و خداى
تعالى خواهد برانگيخت هر كسى را كه در قبرهاست؛
و مىگويم كه فرائض واجبه، بعد از ولايت و دوستى خدا و رسول و ائمه، نماز است و
زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.
امام (عليه السلام) فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا قسم كه اين اعتقاد كه تو دارى و
عرض كردى، دين خداست؛ آن دينى كه پسنديده است آن را از براى بندگان خود؛ ثابت باش
بر آن كه خداى تعالى ثابت بدارد تو را به قول ثابت در دنيا و در آخرت.
سوم: و نيز روايت كرده از محمد بن عبدالجبار كه گفت: گفتم به خواجه و مولاى خود،
حسن به على (عليه السلام) كه: اى فرزند رسول خدا! فداى تو
گرداند مرا خداوند! دوست مىدارم كه بدانم اسم امام و حجت خدا بر بندگان خدا، بعد
از تو كيست؟
آن حضرت فرمود: امام و حجت بعد از من، پسر من است كه هم نام و هم كنيه رسول خداست
و آخرين خلفاى اوست.
گفتم: كيست او؟ يعنى آن امام كه پسر توست، از كه بوجود خواهد آمد؟
فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم. بدان و آگاه باش كه زود باشد كه متولد گردد،
پس غايب شود از مردمان غايب شدنى دراز؛ بعد از آن ظاهر شود و بكشد دجال را و پر كند
زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم. و حلال نيست احدى را كه
پيش از خروج او، او را به نام و كنيه ذكر كند.
و فرمود: صلوات خدا بر او باد!.
چهارم: و نيز روايت كرده از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعرى كه گفت: شنيدم از
حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه مىگفت: حمد و سپاس آن
خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا به من نمود (نشان داد) خلف را كه بعد از
من است و شبيهترين مردمان است به حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از
روى خلق و خلق.
محافظت خواهد نمود خداوند تعالى او را در زمان غايب بودنش، و بعد از آن، او را
ظاهر خواهد گردانيد؛ پس پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد
از ظلم و جور.
پنجم: و نيز روايت كرده از محمد بن على بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن العباس
بن على بن ابى طالب كه گفت: شنيدم از امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه مىگفت:
متولد شد ولى، خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من، در شب نيمه شعبان
سال 255 در طلوع فجر.
اول كسى كه او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقربين كه او را به
آب كوثر سلسبيل شستند. بعد از آن شست او را عمه من حكيمه خاتون، دختر امام محمد بن
على رضا (عليه السلام) (يعنى دختر امام جواد (عليه السلام)).
از محمد بن على - كه راوى اين حديث است - پرسيدند از مادر صاحب الامر (عليه
السلام)؛ گفت: مادرش مليكه بود كه در بعضى از روزها، او را
سوسن، و در بعضى از ايام، ريحانه مىگفتند، و صيقل و نرجس نيز از نامهاى او بود.
ششم: در كفايه المهتدى در احوال مهدى (عليه السلام)
نقل كرده از كتاب غيبت حسن بن حمزه علوى طبرى كه فرمود:
شيخ ابوعلى محمد بن همام در كتاب نوادر الانوار خود
گفته كه: خبر داد ما را محمد بن عثمان بن سعد زيات گفت: شنيدم پدرم مىگفت كه از
حضرت ابو محمد - يعنى امام حسن عسكرى (عليه السلام) - پرسيدند از معنى حديثى كه
روايت كردند از پدران گرامى آن حضرت كه ايشان فرمودند: خالى نمىماند زمين از حجتى
كه خداى را باشد بر خلق، تا روز قيامت؛ هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته
باشد، مرده است مردن جاهليت؛ آن حضرت فرمود كه: اين حق است، همچنان كه روز حق است؛
يعنى چنان كه روز ظاهر و روشن است؛ اين حديث نيز، مبين و مبرهن است.
پس گفتند: اى فرزند رسول خدا! كيست حجت و امام بعد از تو؟
فرمود: فرزند من، امام و حجت است بعد از من؛ هركس بميرد و او را نشناخته باشد؛
مرده است مردن جاهليت؛ يعنى حكم آنها را دارد كه زمان اسلام را در نيافته و كافر
مردهاند.
آگاه باش كه او را غايب شدنى خواهد بود كه حيران خواهند شد در آن، جاهلان، و هلاك
خواهند شد در آن، مبطلان، و دروغ خواهند گفت در آن، وقت گذران (يعنى كسانى كه وقت
خاصى براى ظهور آن حضرت تعيين مىكنند).
بعد از آن، خروج خواهد نمود؛ گويا نظر مىكنم به علمهايى (پرچمهايى) كه مىدرخشد
و حركت مىكند در بالاى سر او در نجف كوفه.
شيخ ابو على مذكور، از اعيان علماى ماست، و اين كتاب، معروف به كتاب
انوار است، و از آن غالب محدثين نقل مىكنند، و شهيد اول مكرر از آن در
مجموعههاى خود نقل مىكند و محمد بن عثمان و پدرش از وكلاى معروف امام زمانند.
هفتم: على بن حسين مسعودى در اثبات الوصيه روايت كرده
از سعيد بن عبدالله، از هارون بن مسلم، از مسعده، به اسناد خود از حضرت كاظم (عليه
السلام) كه فرمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
خداوند عزوجل، برگزيد از روزها، روز جمعه را، و از شبها، شب قدر را، و از ماهها،
ماه رمضان را، و برگزيد مرا از رسولان، و برگزيد پس از من، على را، و برگزيد پس از
على، حسن و حسين را، و برگزيد پس از ايشان، نه تن را كه نهمين ايشان، قائم ايشان
است، و او ظاهر و باطن ايشان است.
هشتم: و نيز روايت كرده از حميرى به اسناد خود، از ابن ابى عمير، از سعيد بن
غزوان، از ابى بصير، از ابى جعفر باقر (عليه السلام) كه فرمود:
از ما، بعد از حسين نه تن هستند كه نهم ايشان، قائم ايشان است، و او افضل ايشان است.
نهم: و نيز روايت كره از حميرى، از اميه بن على قيسى، از هيثم تميمى كه گفت: فرمود
ابو عبدالله (عليه السلام): هرگاه پى در پى شد سه اسم محمد و
على و حسن (امام نهم و دهم و يازدهم، نامشان به ترتيب، محمد و على و حسن است) چهارم
ايشان قائم ايشان است.
دهم: و نيز روايت كرده به سند مذكور، از يكى از روايان، از جابر جعفى، از حضرت
باقر (عليه السلام)، از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: داخل
شدم روزى بر (محضر) حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى
كه در جلو او لوحى بود كه روشنايى آن، ديدهها را خيره مىكرد؛ در آن سه اسم بود در
ظاهر آن، و در باطن آن سه، و در يك طرف آن سه اسم و در طرف ديگر، سه اسم كه ديده
مىشد از ظاهر او، آنچه در باطن او بود، و ديده مىشد از باطن او، آنچه در ظاهر او
بود؛ پس شمردم نامها را ديدم دوازده است. گفتم: كيستند اينها؟
فرمود: اين نامهاى اوصياست از فرزندان من كه آخر ايشان قائم است.
جابر گفت: پس ديدم در آن، محمد را در سه موضع، و على را در سه موضع؛ يعنى على بن
ابى طالب و على بن الحسين و على بن موسى الرضا، و محمد بن على الباقر و محمد بن على
الجواد و محمد بن الحسن امام زمان (عليه السلام).(39)