بخش سوم: مالك اشتر در عصر خلافت
امير مومنان على (عليه السلام)
تلاش مالك اشتر براى تحقق خلافت
على (عليه السلام)
بعد از كشته شدن عثمان ، مرحله جديدى براى
مسلمانان پديد آمد، و آزمايش ديگرى به روى آنها گشوده شد.
نظر مسلمانان براى خليفه جديد، مختلف بود.
جمع كثيرى به انتخاب امير مومنان على (عليه
السلام) نظر داشتند؛ ولى عدهاى از طلحه، و عدهاى از زبير، و بنى اميه و همدستان
آنها از معاويه و گاهى از مروان نام مىبردند.(38)
در اين بحران حساس و توفانى، مسلمانان
برجستهاى همچون عمار ياسر و مالك اشتر، ابوالهيثم و ابو ايوب، جز امير مومنان على
(عليه السلام) هيچ كس را براى مقام رهبرى ، لايقتر و برتر نمىدانستند.
دانشمند معروف اهل تسنن،
ابن ابى الحديدمىنويسد:
فلما قتل عثمان ، ارادها
طلحه و حرص عليها، فلولا مالك اشتر و قوم معه من شجعان العرب، جعلوها فى على (عليه
السلام) لم تصل اليه ابدا
هنگامى كه عثمان كشته شد،
طلحه به خلافت طمع كرد و اصرار داشت كه به اين مقام برسد، اگر تلاش مالك اشتر و
همدستان او از شخصيتهايى شجاع عرب براى خلافت حضرت على (عليه السلام) نبود، هرگز
مقام به آن حضرت نمىرسيد.
سپس مىنويسد:وقتى كه با
انتخاب خلافت على (عليه السلام) طلحه و زبير از دستيابى به خلافت ، محروم شدند،
تصميم بر مخالفت با على (عليه السلام) گرفتند و عايشه را دستيار خود قرار داده و به
بصره روانه شدند و در آنجا به آشوب و فتنه دست زدند و جنگ جمل را به وجود آوردند و
آن جنگ، مقدمه جنگ صفين گرديد.(39)
از اين عبارت، به خوبى روشن مىشود كه مالك
اشتر و همدستانش نقش اصلى و فعالى در تحقيق خلافت حضرت على (عليه السلام) بعد از
عثمان را داشتند.
و در مورد ديگر، از كتاب
الاوائل نقل مىكند كه مالك اشتر بعد از قتل عثمان، به حضور على (عليه
السلام) آمد و عرض كرد:برخيز تا مردم با تو بيعت كنند. آنها
اجتماع كردهاند و به خلافت تو مايل و خشنود هستند، سوگند به خدا اگر براى تقاضاى
بيعت آنها جواب رد بدهى، براى چهارمين بار، دو چشمانت اشكبار خواهد شد.(اشاره به
اينكه سه بار: 1- بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) 2- بعد از ابوبكر 3-
بعد از عمر، ديگران حق تو را ربودند، اكنون اگر كنارهگيرى كنى براى چهارمين بار،
باز ديگران حقت را مىربايند.)
حضرت على (عليه السلام) برخاست و به محلى به
نام بئرسكن آمد در آنجا مردم ازدحام نموده. و با آن
حضرت بيعت نمودند...
سپس مىنويسد: به گفته بعضى ، نخستين شخصى را
كه بيعت كرد، مالك اشتر بود، او دست على (عليه السلام) را گرفت و بيعت كرد، و به
طلحه و زبير گفت: برخيزيد و بيعت كنيد. آنها نيز بيعت
كردند و پس از آنها، اهل بصره و سپس ساير گروهها بيعت نمودند.(40)
چنانكه در خطبه 3 نهج البلاغه آمده ، ازدحام
مردم براى بيعت با على (عليه السلام) بسيار شديد بود ، كه آن حضرت از ازدحام جمعيت
چنين تعبير مىكند:
فما راعنى الا والناس
كعرف الضبع
ازدحام جمعيت كه همچون
يالهاى كفتار ( بسيار و پى در پى ) بود، مرا به قبول خلافت واداشت.
ماجراى بيعت به پايان رسيد، بعد معلوم شد بعضى
از اشخاص معروف، مثل عبداللَّه بن عمر و سعد و قاص، بيعت نكردهاند.
حضرت على (عليه السلام) عبداللَّه را احضار كرد
و فرمود:
بيعت كن او در پاسخ
گفت:بيعت نمىكنم، تا همه مردم بيعت كنند.
مالك اشتر كه از لجاجت عبداللَّه ، ناراحت شده
بود، به على (عليه السلام) عرض كرد: اين شخص خود را از تازيانه
و شمشير تو ايمن مىبيند، اجازه بده گردنش را بزنم.
على (عليه السلام) فرمود:
من نمىخواهم از روى اجبار بيعت كنم، رهايش كن برود.
هنگامى كه عبداللَّه رفت، امير مومنان على
(عليه السلام) فرمود: او (عبداللَّه) در آن هنگام كه بچه بود،
بداخلاق و تند خود بود و اكنون كه بزرگ شده، بداخلاقتر تندخوتر مىباشد.(41)
مالك اشتر، شيعه حقيقى على (عليه
السلام)
مالك اشتر هنگام بيعت با حضرت على (عليه
السلام) سخنرانى كرد و در فرازى از آن چنين گفت:
ايها الناس هذا وصى
الاوصياء و وارث علم الانبياء العظيم البلاء الحسن العناء الذى شهد له كتاب اللَّه
بالايمان، و رسوله بجنه الرضوان، من كلمت فيه الفضائل ولم يشك فى سابقته و علمه الا
واخر ولا الاوائل
اى مردم! على (عليه
السلام) وصى و اوصياء (پيامبران سابق) و وارث علم پيامبران است، در ميان بلاها و
آزمايشهاى بزرگ قرار گرفته و در ميان رنجها، مسووليت الهى خود را به خوبى انجام
داده است، كتاب خدا قرآن به ايمان او گواهى دهد، و رسول خدا(صلى الله عليه و آله و
سلم) اقامتگاه او در بهشت رضوان، شهادت داد. او كسى است كه همه ارزشها و كمالات در
وجودش تكميل شده، و هيچ كس از پيشينيان و آيندگان در سبقت او در راه ايمان، و در
علم او ترديدى ندارند.(42)
فراز بالا، به روشنى بيانگر آن است كه مالك
اشتر، اعتقاد كامل به امامت على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم) داشت، و او در ارزشها و كمالات بر همگان برتر و مقدمتر مىدانست، همه شيعه
اعتقادى بود و هم شيعه سياسى.
نمودارى از جنگ جمل
پس از آنكه حضرت على (عليه السلام) رسما
عهدهدار مقام خلافت و رهبرى شد، افراد قدرت طلب و هوا پرست، از هر سو از لانههاى
خود بيرون آمدند و به كار شكنى پرداختند.
نخستين گروهى كه مخالفت خود را علنى كرد،
ناكثين، (بيعت شكنان) بودند، طلحه و زبير كه داعيه
خلافت داشتند، و در حكومت امير مومنان (عليه السلام) نمىتوانستند بر دنياى خود
رونق دهند و به حيف و ميل بيت المال يازند، به فتنهانگيزى پرداختند. آنها با اينكه
از نخستين بيعت كنندگان با على (عليه السلام) بودند، بيعت خود را شكستند و به عنوان
نخستين افراد ، علم مخالفت برافراشتند، و چون حنايشان در مدينه رنگ نداشت، بصره را
به عنوان مركز شورش و آشوب برگزيدند، آنها براى اينكه به شورش خود بر اساس مقام
خواهى و گنج اندوزى بود، رنگ دينى بدهند، عايشه همسر رسول خدا(صلى الله عليه و آله
و سلم) را به عنوان ام المومنين دستيار خود نمودند، او
سوار بر شتر كرده، به مصر آمدند و با تبليغات و دروغ پردازى خود، زير پوشش مطالبه
خون عثمان، سپاه عظيمى براى خود جمع كردند و بصره را تصرف نموده و عثمان بن حنيف
فرماندار منصوب شده، از طرف على (عليه السلام) را كتك زده و عزل نمودند.
امير مومنان على (عليه السلام) كه مشغول عزل و
نصب حكام بلاد و فرماندارى شهرها بود، ناگهان خود را در برابر دو دشمن داخلى ديد،
از يك سو معاويه در شام ادعاى استقلال مىكرد و شهرها را تحت تصرف خود مىآورد، و
از سوى ديگر، جنگ افروزان جنگ جمل، به شورش و آشوب خود دامن مىزدند.
حضرت على (عليه السلام) چارهاى جز جهاد و
سركوب مخالفان نداشت. در آغار تصميم گرفت فتنه انگيزان بيعت شكن، طلحه و زبير و
همدستان آنها را سركوب نمايد، با سپاه خود از مدينه به سوى آنها حركت كرد، سرانجام
در بصره،جنگ جملرخ داد كه با پيروزى سپاه على (عليه
السلام) به پايان رسيد.
اين ماجرا در سال 36، در همان سال اول خلافت
على (عليه السلام) پديد آمد، و موجب كشته شدن 18 هزار نفر از طرفين (پنج هزار نفر
از سپاه على (عليه السلام) و سيزده هزار نفر از جنگ جمل) گرديد، طلحه بر اثر تير
اندازى مروان (كه جزء سپاه عايشه بود) كشته شد، و زبير كه از جنگ كناره گرفته بود،
توسط اين جرموز، غافلگير شد و كشته شد، و عايشه با كمال خوارى به مدينه بازگشت.(43)
مالك اشتر در جنگ جمل
مالك اشتر در اين جنگ، يگانه سردار شهيد سپاه
على (عليه السلام) بود، و با تدبير و سياست و شجاعت خود، نقش بسزايى در پيروزى سپاه
على (عليه السلام) داشت، حضرت على (عليه السلام) در آغاز جنگ، پرچم بزرگ را به دست
پسرش محمد حنيفه داد، و مالك اشتر را فرمانده جانب راست لشكرش كرد، و عمار ياسر را
فرمانده قسمت چپ لشگر نمود.(44)
براى روشن شدن اين مطلب به نمونههاى زير از
حمايتهاى مالك اشتر از امير مومنان على (عليه السلام) در ماجراى جنگ جمل ، توجه
كنيد.
نامه مالك اشتر به عايشه و پاسخ
عايشه
در آن هنگام كه عايشه هنوز در حجاز بود،
نامهاى به دستش رسيد كه مالك اشتر براى او نوشته بود ، و در آن نامه چنين آمده
بود.
اما بعد؛ تو اى عايشه!
همسر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) هستى. آن حضرت به تو فرمان داد كه از
خانه بيرون نروى، اگر بر خلاف اين فرمان رفتار كنى، با تو مىجنگيم، تا تو را به
خانهات باز گردانيم و بر سر جاى خودت كه خداوند براى تو پسنديده ،بنشانيم.
عايشه در پاسخ مالك اشتر چنين نوشت:
اما بعد؛ تو نخستين عربى
هستى كه موجب فتنه انگيزى شد، و مردم را به تفرقه افكند و با پيشوايان مخالفت نمود،
و در قتل خليفه (عثمان) كوشش كرد، خداوند خون خليفه مظلوم را ناديد نمىگيرد، و
سرانجام شما را كيفر خواهد كرد. نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم، به زودى
تو و امثال تو، از گمراهان را به كيفر اعمالشان مىرسانم.(45)
سخنرانى داغ و پر محتواى مالك در
ذى قار
سپاه على (عليه السلام) كه در آغاز هفتصد نفر
بودند، از مدينه بيرون آمدند، هنگامى كه به ربذه، (يك
فرسخى مدينه)،رسيدند، در آنجا خبر رسيد كه طلحه و زبير و همدستان خود به مصر رسيدند
و آنجا را به تصرف خود درآورده و مردم را بر حكومت على (عليه السلام) مىشورانند.
امير مومنان (عليه السلام) در آنجا نامهاى به
ابو موسى، عامل خود در كوفه نوشت، و آن را توسط محمد بن ابى بكر و محمد بن جعفر به
سوى ابو موسى فرستاد ، در آن نامه به او امر كرد مردم كوفه بسيج كرده و همراه خود
به سپاه على (عليه السلام) بپيوندند.
آنگاه على (عليه السلام) با سپاه خود حركت كرد
، تا به محل ذىقار،(محلى بين بصره و كوفه) رسيدند، در
آنجا به على (عليه السلام) خبر رسيد كه ابو موسى در كوفه نه تنها مردم را بسيج
نكرده؛ بلكه آنها را به سكوت و بى طرفى دعوت مىكند.
سپس على (عليه السلام) در
ذى قار خطبه مفصلى خواند و مردم را از ماجراها و ماجراجويان، مطلع نمود تو
ماهيت و اهداف شوم مخالفان را توضيح داده و مردم را براى جهاد و نبرد با مخالفان
دعوت كرد.
در اين هنگام، مالك اشتر برخاست و با سخنرانى
عجيب خود ، سخنان امام را تاييد كرد، دشمن را فاش ساخت و مردم را به جهاد دعوت
نمود، او پس از حمد و ثناى الهى گفت:
اى امير مومنان! كلامت را
شنيدم به خوبى سخن فرمودى، و مقصود را روشن و شايسته ادا كردى، تو پسر عمو و داماد
و وصى پيامبر ما هستى. تو نخستين كسى هستى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
را تصديق نمودى و با او نماز خواندى و در همه جنگهاى او شركت كردى، و در اين امور
بر همه افراد امت برترى دارى . كسى كه از تو پيروى كرد، به بهره و سعادتش رسيد و
پيروز و سعادتمند گشت، و كسى كه از تو نافرمانى كرد ، به سوى اقامتگاه خود، هاويه
دوزخ روانه شد.
اى امير مومنان! سوگند به جانم! ماهيت طلحه و
زبير و عايشه بر ما روشن است . آنها بى آنكه از تو خلافى ببينند، از تحت فرمان تو
خارج شدند. اگر آنها مىپندارند كه به عنوان مطالبه خود عثمان ، بيرون رفتهاند،
نخست بايد به سراغ خودشان بروند؛ زيرا آنها نخستين افرادى بودند كه ضد عثمان سخن
گفتند و مردم را ضد او تحريص كردند.
آنگاه در پايان گفت:
و اشهداللَّه لئن لم يد
خلا فيما خرجا منه لنلحقنهما بعثمان، فان سيوفنا فى عواتقنا و قلوبنا فى صدورنا و
نحن اليوم كما كنا امس.
و خدا را گواه مىگيرم كه
اگر طلحه و زبير به بيعت خود كه از آن خارج شدهاند، باز نگردند، آنها را قطعا به
عثمان ملحق مىكنيم، همانا شمشيرهاى ما همراه ما است و دلهاى ما در سينههايمان
استوار مىباشد، و ما همان هستيم كه ديروز (در برابر عثمان)! بوديم..
(46)
تصرف دارالاماره كوفه توسط مالك
اشتر، و بيرون كردن ابوموسى
حضرت على (عليه السلام) ذىقار، فرزندش ، حسن
بن على (عليه السلام) را همراه عمار ياسر به كوفه فرستاد تا مردم كوفه را براى جهاد
با دشمن. دعوت كنند، و ابو موسى (فرماندرا نالايق كوفه) را سرانجام خود بنشانند.
حضرت على (عليه السلام) نامه تندى باابو موسى
نوشت و او در آن نامه، خائن خواند و از مقام فرماندارى كوفه، عزل كرد، و به متابعت
از حسن (عليه السلام) و عمار دعوت نمود.
امام حسن (عليه السلام) و عمار به كوفه آمدند،
در مسجد و بيرون مسجد، مردم را به جهاد دعوت نمودند، ابو موسى همچنان كارشكنى
مىكرد و عثمان را به عنوان مقتول مظلوم ياد نموده و مردم را به شك و ترديد و
انحراف از مسير امير مومنان على (عليه السلام) فرا خواند.
امير مومنان (عليه السلام) در
ذى قار منتظر آمدن سپاه كوفه شد؛ ولى انتظار طول نكشيد
و از كوفه خبرى نيامد؛ آن حضرت در اين مورد بسيار ناراحت شد.
در همين هنگام مالك اشتر به امير مومنان على
(عليه السلام) عرض كرد: اگر صلاح بدانى مرا به كوفه بفرست؛
زيرا اطاعت مردم كوفه از من نيكو است، اميدوارم كه با من مخالفت نكنند.
امير مومنان على (عليه السلام) به مالك اشتر
فرمود: به طرف كوفه برو و به عمار ياسر و حسن (عليه السلام)
بپيوند.
مالك اشتر با شتاب خود را به كوفه رسانيد، و در
مسير راه به هر قبيله و جماعت و گروه مىرسيد، آنها را دعوت مىكرد تا با او به
دارالاماره،(مقر فرماندارى) حركت كنند. سيل مردم همراه
مالك، وارد، دارالاماره شدند، و ماجرا را به ابو موسى (كه بر بالاى منبر سخن مىگفت
و عمار با امام حسن (عليه السلام) در حال اعتراض شديد، به او بودند) گزارش دادند.
ابو موسى از منبر پايين آمد و به سوى
دارالاماره حركت كرد، هنگامى كه وارد ساختمان شد، مالك اشتر بر سر او فرياد كشيد و
گفت:
اخراج من قصر نالا ام لك،
اخرج اللَّه نفسك فواللَّه انك لمن المنافقين قديما.
اى مادر مرده! از ساختمان
فرماندارى بيرون برو، خدا جانت را بگيرد! سوگند به خدا! تو از قديم از منافقان
بودى!
ابوموسى كه سخت ترسيده بود، به مالك اشتر گفت:
امشب را به من مهلت بده
مالك اشتر به شرط اينكه او از ساختمان
فرماندارى بيرون برود، به او مهلت داد.
ابو موسى از ساختمان خارج شد. مردم از هر سو
آمدند تا اموال ابو موسى را غارت كنند. مالك اشتر از آنها جلوگيرى كرد، و گفت:
من او را از فرماندارى عزل كردم، و به او پناه دادهام.آنگاه
مردم متفرق شدند.(47)
طبق نقل بعضى، مردم به غارت اموال ابو موسى
پرداختند. مالك اشتر به ابو موسى گفت: اين همان مردمند كه آنها
را گمراه مىكردى:ابو موسى به تضرع و التماس افتاد و يك شب مهلت خواست.
(48)
سخنرانى مالك ، براى بسيج عمومى
به سوى جبهه
مالك اشتر به مسجد آمد. مردم از هر سو ازدحام
كرده و در مسجد اجتماع كردند، مالك سخنرانى مفصلى كرد، و مسايل را بيان نمود و مردم
را براى جهاد با دشمنان بسيج كرد.
نه هزار نفر از مردم كوفه در ركاب امام حسن
(عليه السلام) به سوى ذى قار حركت نمودند و در مسير راه
نيز افرادى پيوستند.(49)
حضرت على (عليه السلام) در
ذى قار به سپاه خود فرمود:
به زودى دوازده هزار و يك
نفر از كوفه مىآيند و به شما مىپيوندند.
همان گونه كه امام خبر داده بود، واقع شد و
سپاه كوفه در ركاب امام حسن (عليه السلام) در حالى كه عمار و مالك اشتر در پيشاپيش
آنها بودند، با كمال شكوه به ذى قار رسيدند.
آنها را شمردند به همان تعداد (12001 نفر)
بودند.
حضرت على (عليه السلام) با آغوش باز از آنها
استقبال كرد و مقدم آنها را گرامى داشت، و براى آنها سخنرانى كرده، و براى جهاد
آماده ساخت، و سپس به سوى بصره حركت نمودند.(50)
درهم شكستن دو جانب دشمن با تيغ
مالك
درگيرى از هر سو شروع شد، طرفين گروه گروه به
همديگر حمله مىكردند. برق شمشيرها و پرتاب نيزهها، و رگبارها تيرها، و گردو غبار،
همه جار را گرفته بود.
مالك اشتر در كنار امام على (عليه السلام)، چون
شير ژيان به سپاه دشمن حمله مىكرد، در اين بحران شديد، ناگاه على (عليه السلام) به
مالك فرمان داد كه جانب چپ لشگر دشمن حمله كن.
مالك اين فرمان را گرفت و به جانب چپ دشمن حمله
كرد، و آنها را تار و مار كرده و در هم شكست.
به طورى كه جنگجويان جانب چپ دشمن ، گريختند و
به اطراف شتر عايشه پناهنده شدند و در آنجا به جنگ ادامه دادند.(51)
امام على (عليه السلام) كه ناظر صحنه بود، اين
بار جانب راست دشمن را در حال حمله شديد ديد، به مالك اشتر فرمود:
به جانب راست دشمن حمله كن. مالك آن چنان به آن جانب
حمله كرد كه فرمانده جانب راست دشمن، به نام هلال ابن وكيع
به دست مالك كشته شد.(52)