فصل دوازدهم: اخبار هجرتگاه يا تبعيدگاه
ابراهيم و لوط در هجرتگاه
در قرآن 31 بار سخن از هجرت به ميان آمده است، هجرت بر دو گونه است:
1 - هجرت درونى 2 - هجرت برونى، ابراهيم هزاران سال پيش، يعنى از همان آغاز زندگى،
از درون ذاتش، از ظلمت به سوى نور هجرت كرده بود و اصيلترين هجرت همين است كه موجب
هجرتهاى ديگر خواهد شد و ديديم كه بدنبال مبارزاتى قهرمانانه سرانجام دست به يك
هجرت برونى نيز زد.
هدف او از اين هجرت، دورى از توقف و عقب گرد، و تجديد حيات و رهائى از اسارت به سوى
آزادى و توسعه قيام الهى خود بود.
در قرآن، آيهى 100 از سورهى نساء مىخوانيم: آنانكه (در مواقع لازم) در راه خدا
هجرت مىكنند، فوائد و امتيازات بسيارى در جهت پيروزى خود و كوبيدن دشمن بدست
مىآورند و اگر در اين راه جان خود را از دست بدهند، پاداش آنها بخصوص در نزد خدا
محفوظ است
به هر حال ابراهيم دست به اين هجرت (يا تبعيدى كه توأم با هجرت بود) زد، تا هجرتش
منشأ تحولات عظيم و توسعه قيام گردد و بر دامنه تبليغات و دعوتش بيفزايد(
89)
هجرتگاه ابراهيم، فلسطين بود، يعنى همان سرزمينى كه هم اكنون تحت اشغال صهيونيستهاى
غاصب است، تا خداپرستان اين هجرتگاه را مورد توجه قرار دهند و اين منطقه پر اهميت
را كه از نظر استراتژيكى در جهت معنوى و مادى، در طول تاريخ وسيلهى خوبى براى قطع
دست غارتگران بينالمللى است، از ياد نبرند.
در حقيقت از اين پس، فصل جديدى از زندگى ابراهيم به روى ما باز مىشود و ما با
مرحلهى ديگرى از زندگى اين بزرگمرد روبرو مىشويم.
در فلسطين، ابراهيم در قسمت بلند آن و لوط در قسمت پائين (با فاصلهى حدود هشت
فرسخ) قرار گرفتند.(
90)
ابراهيم پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد.(
91)
ابراهيم، سالها در سرزمين فلسطين، مردم آن سامان را به خدا و توحيد دعوت كرد و در
ضمن به كار كشاورزى و دامدارى توسعه داد و در سايه كوششهاى او بسيارى از مستضعفين
از نظر مادى و معنوى به زندگى بهترى دست يافتند، و جمعيتى به او ايمان آوردند و
دلهايشان به نور رهبرى او روشن گرديد.
حضرت لوط نيز چون مبلغى ورزيده از طرف ابراهيم در روستاها و قسمتهاى ديگر فلسطين به
پاكسازى و نوسازى مردم در جهت ظاهر و باطن مىپرداخت، به اين ترتيب اين دو يار
متعهد، اگر از پايتخت نمرود (بابل) رانده شدند، دعوت و هدايت خود را در نقاط مختلف
فلسطين ادامه و توسعه دادند، مردم بر اثر سالها و قرنها دورى از تعليمات پيامبران
بقدرى مسخ شده بودند كه دعوت آنها نيز بسيار رنجآور بود، كه رنج آن كمتر از مبارزه
با نمروديان نبود.
اسماعيل در زندگى ابراهيم
ابراهيم پس از سالها رنج و زحمت، پس از آنهمه تحمل سختيها و مشقتها، كم كم به سن و
سال پيرى رسيد، او دوست داشت پسرى داشته باشد تا پس از او راهش را ادامه دهد، و در
كشاكش زندگى، بىامان با طاغوتيان و منحرفان به مبارزه برخيزد، همسرش ساره، بچهدار
نمىشد، روزى ابراهيم به ساره چنين پيشنهاد كرد: اگر مايل هستى، كنيزت هاجر را به
من بفروش شايد خداوند از ناحيه او فرزندى به ما عنايت كند تا پس از ما، به راه ما
برود، ساره اين پيشنهاد را پذيرفت.
از اين پس هاجر (اين كنيز سياهپوست) نيز همسر ابراهيم بود، پس از مدتى خداوند از
هاجر، پسرى به ابراهيم داد، نام اين فرزند را اسماعيل گذاشتند، اين فرزند قلب
ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد، اسماعيل در حقيقت ثمرهى يك زندگى طولانى و
پررنج ابراهيم بود، ابراهيم بارها به خدا عرض كرده بود: خداوند فرزند پاكى به من
بده(
92)
خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور به او خواهد داد(
93)
اين همان فرزند بود، كه كانون پريشان و پررنج قلب ابراهيم را صفا مىبخشيد، و يك
نگاهش، دردهاى ابراهيم را تسكين مىداد، چرا كه او پاداش يك عمر رنج ابراهيم بود، و
خدا او را در سن پيرى به ابراهيم داده بود...
اسحاق در زندگى ابراهيم
طبيعى است كه ساره نيز آرزو داشت، چون هاجر فرزندى داشته باشد، بخصوص وقتى كه چشمش
به چهره زيبا و دلآراى اسماعيل مىافتاد، آتش عشقش به داشتن فرزندى همچون اسماعيل،
زبانه مىكشيد اين آرزوى هر زنى است، اما از عمر او در اين وقت بيش از صدسال گذشته
بود، از نظر عادى هيچگونه روزنه اميدى نبود.
ساره دختر يكى از پيامبران بنام لاحج بود، و در همه فراز و نشيبها با ابراهيم بود،
او را تنها نگذاشت، همسر مهربان و شريك شادى و غم ابراهيم بود، طبيعى است كه گاه به
ابراهيم مىگفت كه من نيز فرزندى مىخواهم تا ثمرهى عمرم باشد، و كانون قلبم با
ديدار او روشن و گرم شود.
ابراهيم نيز همسرش ساره را دوست داشت، محبتهاى او را فراموش نمىكرد، هر چند او و
خودش در سن و سال پيرى بودند و اميدى به فرزند نبود، اما ابراهيم، امدادهاى غيبى را
بسيار ديده بود، و بخوبى دريافته بود كه اگر با دلى پاك و زبانى راست و عملى شايسته
به سوى خدا رفت، خداوند او را نااميد نخواهد كرد، از خدا خواست كه از ساره نيز
فرزندى پاك به او عنايت كند، سرانجام چنانكه خواهيم گفت، اين دعا نيز كه از دل مرد
خدا بر مىخواست، با اينكه غير عادى بود به استجابت رسيد و مژده فرزندى بنام اسحاق
به ابراهيم داده شد...(
94)
مأموران عذاب، و مأموران مژده
خداوند همواره به مردان پاك و صالح، عنايت خاص دارد، و حتماً پاداش آنها را در دو
جهان خواهد داد، و به عكس افرادى كه در بيراههها قدم بر مىدارند، خدا مدتى به
آنها مهلت مىدهد، و توسط پيامبرانش، حجت را بر آنها تمام مىكند، وقتى كه آنها از
اسب غرور به پائين نيامدند، سرانجام عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
ابراهيم چون مردانه با كمال خلوص در راه خدا گام بر مىداشت، همواره از امدادهاى
غيبى خداوند برخوردار بود، كه يكى از آنها استجابت دعاى او - حتى دعاهاى غير عادى
او - بود.
و از آن سو حضرت لوط فرستاده ابراهيم، كه شب و روز مردم را به سوى خدا و پاكى دعوت
مىكرد، ولى مردم راه كثيف سابق خود را ادامه دادند، بخصوص در شهوترانى و لواط و
انحرافات جنسى غرق بودند، سخنان عميق و دلسوزانه لوط را بباد استهزاء گرفتند، اكنون
وقت آن رسيده، نوبت كيفر بدكار و پاداش نيكوكار. روزى ابراهيم با همسرش ساره در
خانه بود، ناگهان ديد سه نفر (يا 9 نفر يا 11 نفر) به صورت جوانانى نيرومند و زيبا
بر ابراهيم وارد شدند و سلام كردند
ابراهيم كه در مهماننوازى شهره آفاق بود، به تصور اينكه اينها مهمان هستند فوراً
گوسالهاى ذبح كرد و از آن به كمك همسرش غذا تهيه نمود و جلو مهمانان گذاشت.
اما در حقيقت اين افراد فرشتگان بزرگ الهى بودند و به صورت بشر بر ابراهيم ظاهر شده
بودند، و فرشته غذا نمىخورد، نخوردن غذا در آن زمان يك نوع علامت خطر بود، ابراهيم
با آنهمه شجاعت ترسيد، شايد ابراهيم فكر مىكرد آنها دزدند يا قصد سوئى دارند و يا
براى عذاب قوم خود آمدهاند... ولى بلافاصله آنها ابراهيم را از ترس و ابهام در
آوردند و به او گفتند نترس ما براى دو مأموريت آمدهايم، مأموريت اول كه قوم ناپاك
لوط را به كيفر اعمال(
95) زشتشان برسانيم،
مأموريت دوم تو را مژده بدهيم كه بزودى خداوند فرزندى به نام اسحاق به تو مىدهد كه
او پيامبر خواهد بود و سپس فرزندى بنام يعقوب به اسحاق خواهد داد كه او نيز پيامبر
است. ترس و وحشت از ابراهيم رفع شد.
در مورد بشارت به فرزندى بنام اسحاق، وقتى كه ساره شنيد، خندهاش گرفت از روى تعجب
گفت: واى بر من، آيا با اينكه من پير و فرتوت هستم و شوهرم ابراهيم نيز پير است،
داراى فرزند مىشوم؟ براستى بسيار عجيب است.
رسولان به او گفتند: آيا از فرمان و رحمت و عنايات خدا تعجب مىكنى؟، او خداى
مهربان و بزرگ است او در مورد شما خانواده چنين خواسته است.
و اين پاداش ابراهيم و ساره بود كه دعاى غيرعاديشان قبول گردد، و مشمول عنايات ويژه
خدا گردند، سرانجام اين بشارت تحقق يافت، و پس از مدتى كانون گرم خانواده ابراهيم
به وجود نوگلى بنام اسحاق گرمتر شد، ابراهيم شكر و سپاس خدا به جا آورد و گفت: شكر
و سپاس خداوندى را كه اسماعيل و اسحاق را در سن پيرى به من عنايات فرمود، پروردگار
من شنونده و برآورنده دعا است(
96)
و در مورد عذاب نسبت به قوم لوط، ابراهيم مهربان از روى دلسوزى كمى با رسولان صحبت
كرد، ابراهيم نگران بود از اينكه آيا همه آنها به عذاب الهى نابود مىشوند و يا
بعضى، به او گفتند: اين ماجرا را دنبال نكن، فرمان خدا صادر شده همه بايد مشمول
عذاب شديد گردند جز لوط و خانوادهاش.(
97)
فرستادگان خدا از ابراهيم جدا شده و به سوى لوط رفتند مأموريت خود را به لوط گفتند.
حضرت لوط اين پيامبر دلسوز، با اينكه رنجها و ناراحتيهاى فراوان از قوم ناپاكش ديده
بود، در مورد عذاب آنها متأثر شد، ولى ديگر كار از كار گذشته بود، ديگر مهلت و فرصت
آنها تمام شده بود، رسولان به لوط گفتند تو و خانوادهات در پاسى از شب از شهر خارج
شويد، و اصلاً به پشت سر نگاه نكنيد كه عذاب آنها حتمى است.
زن لوط كه در عين اين فرمان براى اين قوم مستحق عذاب نگرانى مىكرد، و براى آنها
دلواپس بود و خود نيز مستحق عذاب، سرانجام او نيز به سرنوشت قوم گرفتار گرديد.
مقارن طلوع آفتاب هريك از فرشتگان به ناحيهاى از شهر رفتند و زمين را از هفت
طبقهاش بلند كردند و به بالا بردند و از آنجا وارونه نمودند و سنگهاى سجيل مخصوص
آسمانى بر آنها باريد و همگى با وضع فلاكت بارى به كيفر اعمال زشت خود رسيدند، اين
است كيفر ستمگران و ناپاكان.(
98)
نكتهها:
در اين فراز از زندگى ابراهيم نيز درسها و پندهاى قابل توجهى هست كه در اينجا به
بخشى از آنها اشاره مىشود:
1 - ابراهيم، فلسطين يعنى سرزمينى را هجرتگاه و پايگاه خود قرار داد كه از نظر
موقعيت تاريخ، و استراتژيكى بايد همواره مورد توجه ابراهيميان تاريخ باشد، و آنرا
وسيله قطع تجاوز غارتگران بينالمللى قرار دهند.
2 - زندگى ابراهيم در هجرتگاه، مرحله تازه و فصل جديدى از مبارزه و ادامه راه پس از
مرحله طاغوت زدائى است و بيانگر آنست كه در هر حال بايد از پاى ننشست.
3 - ابراهيم اهل دعا و توكل و مناجات بود، و چون در راه خدا گام بر مىداشت همواره
از امدادهاى غيبى الهى برخوردار مىشد و حتى دعاهاى غير عاديش به استجابت مىرسيد.
4 - قانون مسلم آفرينش است، كه بدكاران به سزاى عمل خود مىرسند، و نيكوكاران به
پاداش خود نائل مىشوند، چه پاداشى براى ابراهيم بهتر از اين كه در سن پيرى، خداوند
دو فرزند صالح و پاك كه هر دو پيامبر بودند يعنى اسماعيل و اسحاق را به او عنايت
كرد تا كمك راهش باشند و راهش را ادامه دهند.
5 - ابراهيم فردى سپاسگذار بود، و همواره خدا را در برابر نعمتهاى روز افزونش شكر
مىكرد.
6 - ابراهيم مردى مهماننواز و سخاوتمند بود، با اينكه گروهى ناشناس بر او وارد
شدند مقدم آنها را گرامى شمرد و فوراً گوسالهاى ذبح كرد تا از آنها پذيرائى كند.
7 - قلب طپنده ابراهيم و لوط، براى مردم مىسوخت، با اينكه مردم سخن آنها را گوش
نمىكرد، و بخصوص قوم لوط بسيار زشتكار بودند، ولى اين دو پيامبر مهربان تا آخر
نگران قوم بودند.
8 - وقتى اين دو فهميدند فرمان خدا صادر شده، ديگر در برابر فرمان الهى چيزى نگفتند
چرا كه نبايد در برابر فرمان خدا، چون و چرا گفت.
9 - بايد توجه داشت كه خداوند مهلت و فرصت مىدهد، نبايد اين مهلت و فرصت، انسان را
مغرور كند، قوم لوط با كمال غرور، راه زشت خود ادامه دادند و به سختترين مجازات،
نابود شدند.
10 - در كار خدا تبعيض نيست، حتى همسر لوط چون مستحق عذاب بود، به سرنوشت قوم
گرفتار شد.
اميد آنكه اين درسها، پندههاى تكاندهندهاى براى همه ما باشد.
فصل سيزدهم: ابراهيم (عليه السلام) در برابر
رنجهاى ديگر
برخوردهاى نامناسب ساره...
پس از آنكه خداوند از هاجر، فرزندى بنام اسماعيل به ابراهيم داد، و ديده ابراهيم از
ديدار چنين نوگل زيبا روشن گرديد، حس و حسادت هووگرى در ساره بروز كرد، ساره وقتى
كه مىديد اسماعيل در كنار هاجر و گاهى در آغوش ابراهيم است كه در سن پيرى با
اشتياق سرشار، گونههاى سرخ و زيباى اسماعيل را بوسه مىزند، آتش حسادتش زبانه
مىكشيد و به گونهاى در غم و اندوه فرو مىرفت كه خواب و آسايش نداشت، او با خود
مىگفت، كنيز من داراى چنين فرزندى گردد، و شوهرم ابراهيم را اين چنين به خود جذب
كند، اين وسوسههاى نفسانى كه طوفانى از حزن و تأثر در ساره به وجود آورده بود،
موجب مىشد كه گاه و بيگاه با ابراهيم برخورد نامناسب كند، برخوردهاى زننده و
ناراحت كننده.
ابراهيم كه در ميان رنجها و سختيها بزرگ شده بود، اكنون امتحان ديگرى پيش آمده و
به رنج ديگرى مبتلا گشته است.
همسرى كه رنجهاى بيرون خانه او را از پاى در مىآورد به خانه بر مىگردد تا كمى
آرام گردد ولى با رنج برخوردهاى نامناسب ساره روبرو مىشود.
چه كند؟ قبلاً از ساره خوبيهاى بسيار ديده، اكنون اگر ساره را از خود براند، خلاف
وفا است، دل مهربان ابراهيم چنين اجازهاى را به او نمىدهد كه دل همسرش را كه
مدتها شريك غم او بوده بشكند، از طرفى بايد چارهاى انديشيد، تا از اين بن بست
رهائى يافت.
ساره بقدرى ناراحت است كه از ابراهيم مىخواهد كه هاجر و فرزندش اسماعيل را به
دورترين نقطه ببرد كه ديگر صدا و خبرى از آنها نشنود، و از شكنجه روحى نجات يابد.
ابراهيم در اين بن بست، رو به خدا آورد و از او خواست اين معما را حل كند، از آنجا
كه خداوند مىخواست، كعبهى (نخستين پرستشگاه و كانون خداپرستى كه در زمان حضرت آدم
ساخته شده بود و سپس در طوفان نوح از بين رفته بود و جز بيابان بىآب و علفى شده
بود) آباد گردد و اين پايگاه توحيد مورد توجه خداپرستان جهان شود، چه بهتر كه اين
كار بدست ابراهيم بزرگترين يكتاپرست بتشكن صورت گيرد، به ابراهيم فرمان داد كه
هاجر و كودكش اسماعيل را به سرزمين مكه ببرد، تا همين مقدمه آبادى مكه گردد.
اجراى اين فرمان گر چه بسيار سخت بود، رنج فراوان داشت، اما ابراهيم مرد خدا بود،
فرمان خدا را از همه چيز مقدم مىداشت، حتى اگر تبعيد همسرش و نورديدهاش اسماعيل
باشد.
از فلسطين آباد و خرم تا بيابان خشك و تفتيده مكه كه در لابلاى كوههاى زمخت و خشن
قرار داشت، راه طولانى فاصله بود، اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسر و فرزند در آن
بيابانى كه نه آبى و نه غذائى و نه انسانى در آنجا هست، با توجه به روزهاى داغ و
گرم و شبهاى تاريك در برابر درندگان بيابان و كوه، كار بسيار سختى است، اما ابراهيم
مرد راه است، حماسه آفرين تاريخ است، براى اجراى فرمان خدا هرگونه رنج و سختى را
تحمل مىكند، چرا كه اخلاص و بندگى او در حدى است كه خود را در برابر خدا، فناى محض
مىداند و همه وجودش در برابر خدا در اين جمله خلاصه مىشود:
ماذا وجد من فقدك و ماذا فقد من وجدك: ندانم از جهان چه
سود برد آنكه ترا نيافت و زيانش چه بود آنكه ترا يافت.
هاجر نيز كه مدتى در كنار ابراهيم بود، درس مقاومت و حديث استقامت و پايدارى را
آموخته بود، او نيز همسرى شايسته و مناسب براى ابراهيم است، تصميم مىگيرد فرمان
الهى را بدون چون و چرا انجام دهد.
ابراهيم در بوتهى بزرگترين و رنج آورترين آزمايش
خصلت حسادت موجب شد كه هاجر و اسماعيل از وطن آواره گردند و هاجر و اسماعيل از
سايهى محبتهاى همسر و پدر محروم گردند، بسيار سخت و رنجآور بود، اما ابراهيم
هميشه بنده خدا بود، او آنهمه امدادهاى غيبى خدا را هرگز فراموش نمىكرد، خدا را به
خوبى شناخته بود، از اين رو هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به پيشگاه الهى تقديم
نمود، اكنون ببينيد چگونه ابراهيم اين آزمايش بزرگ الهى را نيز به خوبى بپايان
رساند.
ابراهيم، هاجر و اسماعيل را با خود برداشت و فلسطين را به سوى سرزمين مكه ترك كرد،
اين راه طولانى را با وسائل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود طى كرد، شب و روز در
بيابان به راه ادامه داد تا به سرزمين خشك و سوزان مكه كنار كوههاى زمخت و
آسمانخراش رسيد، آنجا كه يك قطره آب و يك انسان و يك پرنده و چرنده نبود، براستى
ابراهيم در عجيبترين و سختترين آزمايشهاى خدا قرار گرفته بود، با ارادهاى قوى
فرمان خدا را اجرا كرد و كودكش را در آن سرزمين خشك گذاشت و آماده مراجعت گرديد.
هنگام مراجعت، هاجر او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد كه ما را در
سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شيردهندهاى و نه حتى يك
قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهيم در يك جمله كوتاه با كمال قدرت و صراحت پاسخ داد:
پروردگارم مرا چنين دستور داده است.
جالب اينكه هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت: اكنون كه چنين است خدا هرگز ما را
به حال خود رها نخواهد كرد(
99)
در حالى كه هر دو از فراق هم اشك مىريختند، و لحظهى بسيار سخت و ناگوار بود،
ابراهيم از هاجر و اسماعيل جدا شد و به سوى فلسطين رهسپار گشت. و در حالى كه دل
ابراهيم اين پيرمرد رنج كشيده لبريز از حسرت ديدار پاره جگرش اسماعيل بود، و در
چشمانش اشك سرازير بود برگشت، هر چه از عزيزانش دورتر مىشد، آتش قلبش بيشتر زبانه
مىكشيد، ولى چون براى خدا گام بر مىداشت، قوت قلب مىيافت، وقتى كه ابراهيم به
تپه ذى طوى رسيد(
100) كه اگر از آن سرازير
مىشد ديگر هاجر و اسماعيل را نمىديد، نظرى حسرتبار به آنها نمود آنگاه متوجه خدا
شد و اين دعا را كرد:
در اين دعا چنانكه از آيه 35 تا 41 سورهى ابراهيم مىخوانيم: از خدا هفت تقاضا
كرد:
1 - خدايا شهر مكه را شهر امنى قرار بده.
2 - خدايا من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار.
3 - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعيل) را در سرزمين بىآب و علف در
كنار خانهاى كه حرم تو است ساكن كردم تا نماز برپا دارند (يعنى هدف من از اين كار
پيوند دادن مردم به تو است) دلهاى مردم را به سوى آنها و هدفشان متوجه ساز.
4 - و آنها را از انواع ميوههاى (مادى و معنوى) بهرمند كن.
5 - خدايا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار ده.
6 - پروردگارا دعاى مرا بپذير و تقاضاى مرا بر آور.
7 - مرا بيامرز و از لغزشهايم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب
قيامت بر پا مىشود بيامرز.
به اين ترتيب ابراهيم در آن حال مخصوص و فرصت خاص با دلى شكسته و چشمى گريان
دعاهايش را پايان رساند، و هاجر و اسماعيل را به خدا سپرد، و از تپه ذى طوى سرازير
گشت و به سوى فلسطين حركت كرد، اما قلب طپندهاش سرشار از اطمينان بود كه خداوند
دعاهايش را به استجابت مىرساند، چرا كه تمام شرائط استجابت دعا در او بود.
اكنون ببينيم چگونه دعايش بزودى در مورد هاجر و اسماعيل پذيرفته گرديد.
ماجراى عجيب هاجر و اسماعيل در بيابان خشك و سوزان
هاجر در آن شرائط سخت، دل به خدا بست و صبر و استقامت را شيوه خود قرار داد، در آن
بيابان درخت خارى بود، عبايش را به روى آن درخت پهن كرد و سايه تشكيل داد و با
فرزند خود زير سايه آن نشست، در هيولاى افكار مختلف غوطهور شد، گاهى به جسم ناتوان
كودكش اسماعيل مىنگريست، و گاهى از محبتها و مهربانيهاى ابراهيم و نامهرىهاى ساره
و سرانجام در مورد سرنوشت خود و كودكش فكر مىكرد، ولى ياد خدا دل طپندهاش را
آرامش مىداد، چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعيل در آن بيابان داغ و خشك اظهار
تشنگى كرد.
كودك به پشت روى زمين افتاده و پاشنههاى هر دو پاى را به زمين مىسايد، گوئى از
سنگ و خاك يارى مىطلبد.
مادر دلسوخته و تنها به اسماعيل رنجور و تشنه مىنگرد چه كند؟ اگر آب پيدا نشود
ميوه دلش و ثمره رنجهايش اسماعيل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلكه
آبى پيدا كند، در چند قدميش دو كوه كوچك (كوه صفا و كوه مروه) بود، نمائى از آب را
روى كوه صفا ديد با شتاب به سوى آن دويد، ديد آب نيست و سراب است، نمائى از آب را
روى كوه مروه ديد به سوى آن دويد ولى وقتى به آن رسيد ديد آب نيست و آبنما است، باز
به سوى صفا حركت كرد و بار ديگر به سوى مروه و اين رفت و آمد هفت بار تكرار شد، در
حالى كه گاهى به كودك بينوايش مىنگريست كه نزديك است از تشنگى جان بدهد، مادر خسته
شد و ديد اميدش از هر سو بسته است، در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود به سوى
فرزندش آمد، تا در آخرين لحظات عمر او نزد كودكش باشد و عذر خود را بيان كند كه هان
اى ميوهى قلبم هر چه توان داشتم به جستجو پرداختم ولى آبى نيافتم، تا به كودك رسيد
ناگهان ديد از زير پاهاى اسماعيل آب زلال و گوارا پيدا شده است.
عجبا اين كودك از شدت تشنگى آنقدر ناله كرده و پاهاى كوچكش را به زمين سائيده كه به
قدرت خدا، زمين طاقت نياورده و آبش را بيرون ريخته است.
هاجر بسيار خوشحال شد، با ريگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: زمزم (اى آب آهسته
باش) از اين رو آن چشمه، به زمزم ناميده شد و هم اكنون كنار كعبه، آب زمزم قرار
گرفته كه يادآور خاطره عجيب هاجر و اسماعيل است.
هاجر و اسماعيل از آب نوشيدند، نشاط يافتند، هاجر ديد بار ديگر خداوند با امداد
غيبى به فرياد آنها رسيده و دعاى همسرش ابراهيم مستجاب شده است، قلبش لبريز از توكل
به خدا گرديد.
طولى نكشيد پرندگان از دور احساس كردند كه در اين بيابان آب پيدا شده، دسته دسته به
طرف آن مىآمدند و از آن مىآشاميدند.
حركت غير عادى و دست جمعى پرندگان به سوى اين چشمه و حتى رفت و آمد حيوانات وحشى به
طرف آن باعث شد كه نخست طايفه جرهم كه در عرفات (نزديك مكه) سكونت داشتند دنبال
پرندگان را گرفتند و آمدند كنار آن چشمه، ديدند كودكى كنار مادرش نشسته و چشمه آبى
در آنجا پديد آمده است، از هاجر پرسيدند تو كيستى و سرگذشت تو چيست؟
هاجر تمام ماجرا را براى آنها بيان كرد.
گروهى از سواران يمن كه در بيابان مكه در حركت بودند، از حركت پرندگان احساس كردند
آبى ظاهر شده، آنها نيز به دنبال سير حركت پرندگان خود را كنار چشمه رساندند و
ديدند بانوئى همراه كودكش در كنار آب خوشگوارى نشسته است، تقاضاى آب كردند، هاجر به
آنها آب داد، آنها نيز نان و غذائى كه به همراه داشتند به هاجر دادند، به اين ترتيب
طايفه جرهم و قبائل ديگر به مكه راه يافتند رفته رفته مكه كه بيابانى سوزان، بيش
نبود روزبروز رونق يافت و هر روز كاروانهائى به آنجا مىآمدند و روزبروز بر احترام
هاجر مىافزود، و رفته رفته خيمهها در كنار آن چشمه زده شد، و بيابان تبديل به يك
شهركى گشت.
هاجر خدا را سپاس گزارد كه دعاى همسرش مستجاب شده قلبهاى مردم به او متوجه گشته و
از مواهب و روزيهاى الهى برخوردار شده است، كاروانيان نيز همواره شكر خدا مىكردند
كه چنين موهبتى رسيدهاند.(
101)
نكتهها:
از اين فراز حساس از زندگى ابراهيم نيز درسهاى سازنده فراوانى است كه ذيلاً به ذكر
بخشى از آنها مىپردازيم:
1 - برخوردهاى نامناسب ساره، از وسوسههاى نفسانى او سرچشمه مىگرفت، بايد توجه
داشت كه اگر اين وسوسهها كنترل نشود چه رنجها و زحمتها ببار خواهد آورد.
2 - قلب مهربان و اخلاق نيك ابراهيم موجب شد كه با همسر و دختر خالهاش ساره نرمش
نشان دهد.
و نيكيهاى سابق او را با آرامش و مهربانى جبران نمايد كه اين چنين نرمش قهرمانانه
از ويژگيهاى جوانمردان بزرگ است.
3 - ابراهيم اين بار در بزرگترين و رنجآورترين آزمايشات الهى قرار گرفت، اما با
كمال قدرت و استقامت آن را به پايان رساند.
4 - ابراهيم در حد اعلاى بندگى بود كه يك چنين فرمان سخت را نيز بدون چون و چرا
انجام داد.
5 - يك زن معمولاً وقتى در خطر تنهائى و قحطى قرار گيرد سخت خود را مىبازد و گم
مىكند، ولى هاجر با اعتماد به خدا و اتكال بنفس، تحمل بزرگترين خطر را كرد و دل به
خدا بست تا اينكه نجات يافت.
6 - ابراهيم در فرصت مناسب و حال مخصوص دعا كرد و در اين دعا هفت تقاضا از خدا نمود
كه اگر كمى دقت كنيم همه دعاهاى او سازنده بود و همهاش به استجابت رسيد، جالب
اينكه هدف از دعاى خود را اقامه نماز (پيوند با خدا و حركت به سوى خدا) بيان
مىنمايد.
وانگهى در اين دعا، امنيت و اقتصاد، توجه افكار عمومى تودههاى خداپرست به آنها و
عقيدهى به مبدأ و معاد و آمرزش گناهان خود و گناهان پدر و مادر و مؤمنين را خواسته
است، و با اين شيوه درس دعا كردن صحيح را به ما آموخته است.
7 - او و همسرش چون با كمال خلوص و مردانه در راه خدا قدم بر مىداشتند، دعايشان
حتى دعاى غيرعاديشان مستجاب مىگردد، و براى چندمين بار مشمول امدادهاى غيبى
مىشوند، و معجزه عجيب تاريخ بوقوع مىپيوندد.
8 - به بركت وجود هاجر و اسماعيل، بيابان كعبه كمكم به شهر مبدل مىشود و رونق
مىيابد و محل امن و موهبت براى انسانها و پرندگان و چرندگان مىگردد.
فصل چهاردهم: ديدارهاى ابراهيم عليهالسلام از
هاجر و فرزندش
ديدارهاى ابراهيم از هاجر و اسماعيل
ابراهيم به فلسطين برگشت، اما كراراً براى ديدار نور ديدهاش اسماعيل و احوالپرسى
از هاجر به مكه مىآمد، او اين راه طولانى را طى مىكرد و از آنها خبر مىگرفت، و
از اينكه مشمول لطف الهى شدهاند و از مواهب الهى برخوردارند بسيار خوشحال مىشد،
ولى چندان در مكه نمىماند و بخاطر اينكه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطين بر
مىگشت،
اين رفت و آمدهاى ابراهيم بين فلسطين و مكه يك نكته عميقى نيز دارد و آن اينكه
فلسطين و مكه اين دو سرزمين پربركت از نظر مادى و معنوى، بايد از آن خداپرستان
واقعى باشد، و آنانكه از تبار ابراهيم خليل هستند، در طول تاريخ نگذارند دشمنان بشر
بر اين دو مكان مقدس سلطه يابند...
اسماعيل در كنار مادر مهربانش هاجر، كمكم بزرگ شد، عشاير جرهم و افراد ديگر،
فوقالعاده به او احترام مىگذاشتند، و در ميان آنها نوجوان و جوانى زيباتر و با
كمالتر از اسماعيل نبود، او در ميان آنها، چشم و چراغ آنها بود، جالب با اينكه
عشاير جرهم حاضر بودند بخاطر آب زمزم و... كه از اسماعيل به آنها رسيده بود معاش
اسماعيل را تأمين كنند، ولى اسماعيل چنين برنامه را قبول نداشت، بلكه خود به دنبال
كار مىرفت گاهى با دامدارى و گاهى با صيادى، معاش ساده خود و مادرش را تأمين
مىكرد، هرگز تن به احتياج و نگاه كردن به دست ديگران نمىداد.
زندگى او و مادرش بسيار شيرين بود بخصوص وقتى كه ابراهيم گاهى از آنها ديدار
مىكرد، زندگيشان شيرينتر مىشد، نشستن اين سه نفر كنار آب زلال زمزم و دست و صورت
خود را شستن، صفاى ديگرى داشت صفائى كه در ظاهر و باطن بود، و هركس را ياراى
دستيابى به آن نيست.
اما طولى نكشيد كه مادر مهربان اسماعيل، يعنى هاجر اين بانوى رنج ديده و مهربان كه
گرد پيرى به دلش نشسته بود، و چروكهاى چهرهاش حكايت از رنجهاى طاقت فرساى او
مىكرد، به لقاء الله پيوست، و اسماعيل اين يگانه مونس شبها و روزها و اين مرهم
زخمهايش را از دست داد.(
102)
براستى چقدر رنجآور است كه مادرى اين چنين كنار يگانه يادگارش از دنيا برود و
پيوند اين دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولى چه بايد كرد، اين كار دنياى فانى است
كه عزيزان را از هم جدا مىكند و تا انسان مىخواهد كمى به خود سر و سامان بدهد، با
تلخى و رنج ديگرى روبرو ميشود كه به قول شاعر:
افسوس كه سوداى من سوخته خام است
|
|
تا پخته شود خامى من عمر تمام است |
دودمان جرهم و عمالقه اسماعيل را تنها نگذاشتند، براى او با موافقت خود همسرى
انتخاب كرده، و اسماعيل با دخترى به نام سامه ازدواج كرده و ابراهيم به هواى شوق
نوجوانش براى چندمين بار از فلسطين به سوى مكه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و
كوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود مىگفت تمام اين رنجها با ديدار
اسماعيل و هاجر، رفع خواهد شد، ولى اين بار وقتى نزديك رسيد ديد هاجر به پيش
نمىآيد، كمكم به پيش آمد با زنى روبرو شد كه همسر اسماعيل بود، پس از احوالپرسى
فهميد كه هاجر از دنيا رفته است، قلب مهربان ابراهيم به طپش افتاد، به ياد
مهربانيهاى هاجر اشك ريخت، و در اين مصيبت جانكاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعيل پرسيد، شوهرت اسماعيل كجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شكار رفته است.
ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسيار بد است.
اين زن نالايق، اصلاً از ابراهيم پيرمرد خسته از راه رسيده احترام نكرد، و حتى با
جوابهاى بىادبانه خود، دل اين مرد خدا را آزرد، ابراهيم هر وقت به آنجا مىآمد با
همسر مهربانش هاجر روبرو مىشد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجرى كه شريك غم و شادى
شوهر بود، اينك با اين زن بىادب روبرو مىشود، زنى كه از كمالات انسانى و معنوى
بوئى نبرده است، قدر و ارزش هاجر بيشتر احساس مىشد، ولى چه بايد كرد، دنيا از اين
ماجراها را بسيار ديده و خواهد ديد.
توصيه ابراهيم به انتخاب همسر شايسته
ابراهيم به سامه (همسر اسماعيل) گفت، وقتى شوهرت از شكار برگشت به او بگو پيرمردى
با اين شكل قيافه به اينجا آمد، پس از احوالپرسى هنگام مراجعت گفت؛
عتبه (آستانه) خانهات را عوض كن.
منظور ابراهيم از عتبه همسر اسماعيل بود، عتبه يعنى درگاه و آستانه، اين تعبير
ابراهيم اشاره به اين است؛ همانگونه كه درگاه خانه چون در دارد خانه را از سرما و
گرما و امور ديگر مىپوشاند و حفظ مىكند، همسر انسان نيز بايد در حفظ آبرو و شخصيت
شوهر بكوشد و حافظ و امين خوبى براى همسر و خاندانش باشد.
ابراهيم به سوى فلسطين برگشت، اما اين بار بسيار ناراحت بود، ناراحتى وفات هاجر،
دورى اسماعيل، برخورد با همسرى ناشايسته و... اما او همه اين رنجها را براى خدا و
هدف تحمل مىكرد، و اين خط آزمايش الهى را نيز با كمال صبر و بردبارى به پايان
رساند.
اسماعيل وقتى كه از شكار برگشت، گوئى بوى پدر را احساس كرد، از همسرش پرسيد آيا كسى
به اينجا آمد؟ همسر گفت: پيرمردى به اينجا آمد بسيار مشتاق ديدار تو بود، نبودى
رفت.
اسماعيل پرسيد؛ هنگام رفتن چيزى نگفت؟
همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: عتبه خانهات را عوض كن
اسماعيل غرق در درياى فكر و حزن شد، از يكسو، پدرش را كه از راه طولانى آمده بود
نديد، از يكسو از سخن آخر پدر استفاده كرد كه همسرش زنى نالايق است، و حتماً از
هاجر مادر مهربانش نيز ياد كرده كه ديگر او نيست تا درد دل خود را به او بگويد...
ولى آنچه كه دل مضطرب اسماعيل را آرام بخش بود، توجه و توكل به خدا بود، اسماعيل
فوراً همسرش را طلاق داد(
103) و طبق فرموده
پدر، همسر ديگر گرفت، ولى اين بار سعى كرد كه همسر شايستهاى برگزيند، بالاخره در
اين جهت موفق شد و خدا را شكر كرد كه هم، سخن پدر را انجام داده و هم همسر خوبى
نصيبش شده است.
ماهها از اين ماجرا گذشت، باز ابراهيم به شوق ديدار فرزندش اسماعيل از فلسطين به
سوى مكه رهسپار شد، اين راه طولانى را طى كرد، وقتى به مكه رسيد، كنار آب زمزم
بانوئى را ديد، او همسر جديد اسماعيل بود، ابراهيم از او پرسيد همسرت اسماعيل
كجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت بدهد، همسرم به شكار رفته است.
ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟ همسر در پاسخ گفت: بسيار خوب است در كمال
نعمت و آسايش هستيم، سپس ادامه داد از مركب پياده شو تا شوهرم بيايد، ابراهيم پياده
نشد، همسر بسيار اصرار كرد، ابراهيم عذر آورد، همسر اسماعيل فوراً آب آورد، ابراهيم
يك پا روى سنگ زمين و پاى ديگر در ركاب مركب، سرو صورتش را با آب شست، و براى زن
دعاى خير كرد، و تصميم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتى همسرت از سفر آمد
بگو پيرمردى با اين شكل و قيافه به اينجا آمد و هنگام مراجعت گفت: به عتبه (درگاه)
خانهات توجه و احترام كن و در حفظ او. كوشا باش.
ابراهيم به سوى فلسطين برگشت، وقتى كه اسماعيل از سفر صيد آمد، چون همواره بياد پدر
بود، گويا پدر را استشمام كرد، از همسر پرسيد كسى به اينجا نيامد؟
همسر گفت: پيرمردى به اينجا آمد و اين جاى پاى او است كه در سنگ مانده است، اسماعيل
از فرط شوق، به جاى قدم پدر افتاد و بوسيد. همسر ادامه داد: هر چه اصرار كردم به
خانه نيامد، آب برايش بردم، سر و صورت گردآلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به
شوهرت بگو: به عتبه خانهات احترام كن.
اسماعيل از اينكه همسرش به پدر مهربانى كرده است، و از طرفى پدر سفارش او را نموده،
از همسر تشكر كرد و از آن پس بيشتر به همسر شايستهاش مهربانى نمود.(
104)
به اين ترتيب اين پدر و پسر بياد هم از فراغ هم مىسوختند، و گويا تمرين فراق
مىديدند، تا در آينده اگر خواستند براى خدا دست به يك فراق طولانى بزنند برايشان
آسان باشد.
همه اينها مقدمه آن بود كه اين سرزمين بدست مردان خدا آباد شود، و كعبه، نخستين
خانه پرستش خدا كه در طوفان نوح از بين رفته بود، بدست ابراهيم و اسماعيل تجديد بنا
گردد، و وسيلهاى براى كشاندن مردم به سوى ايمان و توحيد شود. بهتر است كه اين
جريان روحانى و ملكوتى را با چند بيت از يك غزل پر مغز حافظ پايان دهم:
هان مشو نوميد، چون واقف نهاى زاسرار
غيب
هر كه سرگردان به عالم گشت و غمخوارى نيافت
در بيابان گر به شوق كعبه
خواهى زد قدم
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
گرچه منزل بس خطرناك است و
مقصد ناپديد |
|
باشد اندر پرده، بازيهاى پنهان غم مخور
آخرالامر او به غمخوارى رسد هان غم مخور
سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
جمله مىداند خداى حال گردان غم مخور
هيچ راهى نيست كو را نيست پايان غم
مخور |
نكتهها:
در اين فراز از زندگى سازندهى ابراهيم نيز درسها مىآموزيم كه به بخشى از آن اشاره
مىكنيم:
1 - فلسطين و مكه و بطور كلى خاورميانه و جزيرةالعرب، از آن خداپرستان واقعى است
آنها كه از تبار ابراهيم هستند بايد اين منطقه آباد را از چنگال غارتگران جهانى
نجات دهند.
2 - اسماعيل تنپرور نبود، با اينكه عدهاى بودند معاش او را تأمين كنند، او تن به
اين كار نداد، بلكه خود با دسترنج خود معاش سادهاش را تأمين مىكرد.
3 - هاجر مادر و همسر خوبى بود، و در فراز و نشيب بسيار سخت زندگى، نيكو همسردارى
كرد و نيكو مادر بود، كه بايد بانوان جهان او را الگوى خود قرار دهند.
4 - همسر خوب، بزرگترين نعمت است، بايد در انتخاب آن سعى و كوشش آگاهانه كرد، از
ويژگيهاى او امين بودن و حافظ آبروى شوهر بودن است، از اين رو ابراهيم از او به
عنوان عتبه (درگاه خانه) ياد كرد، و فرزندش را در اين خصوص راهنمائى نمود.
5 - اسماعيل يك فرزند ايدهآل براى پدر بود، سخن و اندرز پدر را از جان و دل
پذيرفت، جاى پاى پدر را بوسيد ابراهيم نيز پدر مهربان و خيرخواه براى فرزند بود، و
اين دو، پيوند ظاهرى و باطنى با هم داشتند نه اينكه مثل بعضى پدر و فرزندها از هم
بيگانه باشند.
6 - فراق ابراهيم از زن و فرزند، گر چه بسيار سخت بود، بخصوص، با توجه به راه
طولانى و سن و سال پيرى ابراهيم، در عين حال ابراهيم براى خدا سختى اين فراق را
تحمل مىكرد و گويا در اين جهت براى فراق آينده، تمرين مىديد.
7 - بالاخره اين پدر و پسر درس فداكارى و تحمل رنجها و ناراحتيها را براى خدا با
كمال ميل و افتخار پذيرفتند و همچون كوه در مقابل ناگواريها ايستادگى كردند و در
نتيجه در صف راست قامتان جاودانه تاريخ ماندند.
فصل پانزدهم: ابراهيم بنيانگذار كنگره عظيم
حج
تجديد بناى كعبه
خانه كعبه نخستين خانه پرستش خدا است كه در زمان حضرت آدم عليهالسلام توسط او
ساخته شد(
105) بعداً طوفان نوح باعث شد كه
ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل مىدانست كه
مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد(
106)
و بر همين اساس، به فرمان خدا همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود.
اين از يكسو، از سوى ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب
زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعى است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين)
و رهبر داشت. ريشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون پرستش و عبادت خدا است،
نتيجه مىگيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقتهاى مخصوصى به آنجا
روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براى آنها باشد.
و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و
برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى اين مرد بزرگ تعيين شود.
از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه
را با كمك اسماعيل بسازد.
ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و
همان مكان سابق كعبه را خطكشى كرد، و آنگاه ابراهيم آماده شد كه در مكان، به تجديد
بناى كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ مىآورد، و ابراهيم ديواركشى كعبه را
انجام مىداد و به اين ترتيب ديوار كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف
كعبه را با چوبهائى پوشاند.
در مورد حجرالاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند، در كنار كوه
ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمائى خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را
برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براى
كعبه، دو در قرارداد كه يكى به طرف مغرب و ديگرى به طرف مشرق باز مىشد.
در قرآن آمده: پس از آنكه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را به بالا بردند و كارش
را پايان دادند، چنين دعا كردند:
1 - پروردگارا اين عمل را از ما قبول كن.
2 - خدايا ما و از فرزندان ما امتى را تسليم فرمان خود كن.
3 - شيوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه ما را بپذير.
5 - در ميان مردم اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى
فكرى و عملى مردم بپردازد.(
107)
به اين ترتيب ابراهيم در اين مرحله نيز، كار خود را بطور كامل انجام داد، و با
دعاهاى پرمحتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد.
هدف از بناى كعبه
اين مرحله مقدماتى و ظاهر ساختمان كعبه بود، ولى آنچه مهم است هدف از بناى اين
ساختمان است كه تمام اين زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف مىباشد، هدف از بناى كعبه
اين بود كه وسيلهاى براى نجات انسانها از بتپرستى و خرافهگرائى و كشاندن آنها به
سوى توحيد و خداپرستى بود، هدف اين بود كه آنجا پايگاه توحيد گردد، و مردم در كلاس
اين پايگاه تعليم و تربيت گردند و در همه ابعاد زندگى به سوى خداى بزرگ رو آورند،
چنانكه اين هدف از دعاهاى ابراهيم كه در بالا ذكر شده، مشخص شده است، بخصوص دعاى
پنجم، كه خداوند پيامبرى اشاره به پيامبر اسلام بفرستد، و او در اين پايگاه توحيد
مردم را به سوى خدا بخواند.
از سوى ديگر خداوند به ابراهيم و اسماعيل فرمان داد كه مناسك حج را بجا آورند،
جبرئيل از طرف خداوند بر ابراهيم نازل شد و مناسك حج از طواف وسعى و وقوف در عرفات
و مشعر و آداب منى و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نيز مناسك حج را به ترتيب
فوق انجام دادند.
سپس ابراهيم از طرف خدا فرمان يافت تا به تمام جهانيان اعلام كند كه به حج بيايند و
با انجام مناسك حج، و توجه به محتواى بزرگ حج، شاهد منافع مادى و معنوى خود گردند.(
108)
به نقل مفسر معروف، ابن عباس، ابراهيم بر بالاى كوه ابوقبيس رفت، انگشتان دستش را
به گوشش گذاشت و فرياد زد: اى مردم دنيا دعوت پروردگار خود را در مورد زيارت خانه
خدا اجابت كنيد خداوند صداى او را به همه مردم تا پايان دنيا رساند، آنانكه از تبار
ابراهيم هستند از درون وجدان و فطرتشان به اين صدا لبيك گفتند و آمادگى خود را براى
انجام اين هدف بزرگ، و ديدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودن.(
109)
خداوند در قرآن (آيه 130 سوره بقره) به همه جهانيان اعلام كرد كه هيچ كسى جز افراد
سفيه و نادان از آئين پاك ابراهيم، روى گردان نمىشود، ما ابراهيم را در اين جهان و
جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار داديم.
بر همين اساس، مراسم حج كه در اسلام از مهمترين مراسم جهانى مذهبى است همواره
يادآور خاطره ابراهيم است، و حماسه بندگى ابراهيم در تمام مراسم حج آميخته است، و
اصولاً انجام مراسم حج بدون ياد ابراهيم، مفهومى ندارد، و اين به خاطر آنست كه نام
و راه حماسه اين مرد خدا هميشه زنده بماند و آنانكه مىخواهند راه عزت و عظمت
انسانى را بپيمايند، در اين راه گام بردارند.
حج در حقيقت حركت خلق پابپاى ابراهيم در خط خدا است، عبادت و سياست فردى و اجتماعى
در آن به هم آميخته است كه اگر براستى محتواى واقعى آن، بر اساس صحيح دنبال شود،
بزرگترين و عميقترين حماسه خداپرستى بر پا خواهد شد، اميد آنكه روندگان به سوى حج،
هدف و محتواى حج را مورد توجه قرار داده و در اين كلاس بزرگ اسلامى، به نداى
ابراهيم معلم بزرگ بشريت لبيك گويند. در نتيجه همچون ابراهيم در صحنه حضور و ظهور
داشته باشند.
نكتهها:
در اين فراز زندگى پر توان ابراهيم نيز درسهائى مىآموزيم از جمله:
1 - ابراهيم به خدا و پرستش خداى يكتا توجه خاص داشت و آن را اصلىترين كار خود و
پايه تلاش خود قرار مىداد.
2 - او با ساختن معبد و مركز و پايگاهى، كلاس درس توحيد را پايهگذارى كرد تا در
پرتو آن، انسانها به سوى خدا و كمال كشانده شوند.
3- دعاهاى سازنده ابراهيم، هدف او را مشخص مىكند و حاكى است كه او يك مرد هدفى بود
و كمال در سايه آن مىيافت.
4 - با انجام مناسك حج، پايه كنگره عظيم عبادى سياسى حج را پىريزى كرد كه با توجه
به محتواى حج بر عظمت اين كنگره. منافع گسترده و عميق آن پى مىبريم.
5 - او از خدا ارسال رهبرى شايسته براى هدايت مردم خواست و با اين درخواستش اهميت
مسأله رهبرى را در همه زمانها اعلام نمود.
6 - و بالاخره از طرف خداوند، قانون شد كه با انجام مناسك حج در هر سال، خاطره
ابراهيم تجديد گردد و هميشه راه جاودانه بماند و كعبه كلاس جهانى انسانسازى شود.