فصل هشتم: پى آمدهاى ماجراى آتش!
توضيح بيشتر در مورد جنجال آتش
بدنبال محاكمه فرمايشى ابراهيم حكومت جبار نمرودى احساس كرد كه ابراهيم كم كم به
صورت كانون خطرناكى براى حكومت در آمده و زبان گويا و منطق قوى او موجب بيدارى
تودههاى تحت ستم شده است و اگر به زودى سر به نيست نشود زنجيرهاى استثمار را پاره
خواهد كرد و مردم را بر ضد حكومت ستمگر نمرود، خواهد شوراند.
چنانكه گفتيم نمرود از تعصبات جاهلانه بتپرستان سوء استفاده كرد، و آنها را با خود
همفكر ساخت و آماده كرد كه همگى در كنار گودالى حاضر گردند و ابراهيم را در ميان
درياى آتش افكنند و كارش را براى هميشه يكسره كنند.
روز موعود فرا رسيد و ابراهيم با كمال بردبارى و صبر انقلابى، در كنار شعلههاى آتش
قرار گرفت جالب اينكه هر يك از نيروهاى ملكوتى خداوند براى كمك به ابراهيم نزد او
رفتند ولى ابراهيم از آنها كمك نخواست. به هر حال، مزدوران نمرود ابراهيم را در
ميان منجنيق گذاشتند و منجنيق را به كار انداختند و چند لحظهاى بيشتر نمانده بود
كه او را به ميان درياى آتش پرتاب كنند، در اين لحظه پرخطر، جبرئيل بزرگترين فرشته
مقرب خدا خود را به ابراهيم رساند و گفت:
آيا تو نيازى به من دارى تا برآورم؟ ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:
به تو نيازى ندارم،
جبرئيل گفت:
پس حاجت خود را از خدا بخواه ابراهيم گفت:
آگاهى خدا به حال من مرا بىنياز از سخن گفتن مىكند.
آرى روحيه ابراهيم در اين لحظه خطرناك در برابر شعلههاى سر به فلك كشيده آتش اين
چنين قوى بود، كه هرگز اظهار عجز و نياز نكرد، تنها قلبش سرشار از توكل و اطمينان
به خدا بود و زبانش به توحيد و صفات خدا گويا بود، و همين براى او بزرگترين
تكيهگاه و اميد براى نجات بود، ابراهيم با خود مىگفت: سرانجام من با اين آتش از
دو حال خارج نيست: يا مىسوزم و به لقاء خدا مىپيوندم و يا به لطف خدا زنده
مىمانم و در برابر چشم نمروديان و بتپرستان، سربلند از دل آتش بيرون خواهم آمد،
اين فكر همان است كه در قرآن از آن به احدىالحسنيين (يكى از دو سعادت) تعبير شده
است(
61).
بهتر اين است كه در اينجا به سراغ مولوى شاعر عارف و نكته سنج و زبردست اسلامى
برويم تا اين منظره را ترسيم كند، او در كتاب مثنوى خود مىگويد:
چون رها از منجنيق آمد خليل
گفت: هل
لك حاجه يا مجتبى
من ندارم حاجتى با هيچكس
آنچه داند لايق من آن كند
گفت:
اينجا هست نامحرم مقال
گر سزاوار من آمد سوختن
من نمىدانم چه خواهم زان
جناب |
|
آمد از دربار عزت، جبرئيل
گفت: اما منك
يا جبرئيل، لا(
62)
با يكى كار من،
افتاده است و بس
خواه ويران خواه آباد كند
علمه بالحال حسبى ما السؤال(
63)
لب زدفع او ببايد دوختن
بهر خود والله اعلم بالصواب |
در حقيقت ابراهيم در اينجا تسليم محض فرمان خدا است، و اين صفت از صفات قهرمانان
بىبديل است كه اين چنين در خطرها، به مقام عالى و عارفانه تسليم در برابر فرمان
خدا مىرسند، از همه جالبتر اينكه ابراهيم در اين وقت شانزده سال داشت.(
64)
اين از يك سو ولى از سوى ديگر در حقيقت ابراهيم با اين روحيه پوزه نمرود و نمروديان
را به خاك مىمالد و عربده و نعره و كف زدن بتپرستان جاهل را مبدل به عزا مىكند،
آنها مىخواستند ابراهيم را قبل از سوزاندن، خوار و ذليل ببينند ولى اينكه ابراهيم
را بسيار سربلند و سرفراز به درخشش آفتاب مىديدند نه به عنوان يك جوان ماجراجو و
تفرقهافكن كه بوقهاى تبليغاتى نمرود مكرر از ماجراجوئى او سخن مىگفت. طبق بعضى
از روايات اسلامى، جبرئيل انگشترى به ابراهيم داد كه بر آن اين جملهها نقش بسته
بود لا اله الا الله محمد رسول الله الجات ظهرى الى الله و
اسندت امرى الى الله و فوضت امرى الى الله يعنى نيست خدائى جز خداى يكتا،
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستاده خدا است، پناه مىبرم به حمايت خدا و به
او توكل مىكنم و كار خود را به او مىسپارم.
گلستان به جاى آتش
از هر سو شعلههاى آتش سر به آسمان كشيده بود قهقه نمرود و نمروديان در جايگاه
مخصوصى كه منظره را تماشا مىكردند، گوش فلك را كر كرده بود و ولوله و نعره و صوت و
ساز و آواز بتپرستان جاهل همه جاى فضا را پر كرده بود در اين هنگام از دربار نمرود
فرمان صادر شد كه ابراهيم را در آتش بيفكند، در همين لحظه منجنيق به كار افتاد و
ابراهيم را در دل تودههاى آتش پرتاب كرد.
اما خداوند در ياد ابراهيم بود، ابراهيمى كه تمام اين رنجها و دشواريها را براى خدا
تحمل كرده بود، در همان لحظه از مصدر وحى الهى به سوى آتش فرمان آمد:يا
نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم يعنى: اى آتش، سرد و سلام شو بر
ابراهيم.(
65)
اين فرمان آنچنان، طبيعت آتش را عوض كرد و بگونهاى سرد شد كه دندانهاى ابراهيم از
سرما به لرزه در آمد، فرمان خداوند آن سرما را كه آتش بوسيله آن خاموش شده بود
اكنون مبدل به هواى معتدل و خوش بهارى كرده بود نمروديان و ساير حاضران ديدند كه
سراسر گودال ابراهيم روى تختى با يك پيرمرد خوش چهره (كه جبرئيل بود) نشسته و با او
سخن مىگويد.
اين منظره عجيب آنچنان عبرتانگيز و بهتآور بود، كه همگان در شگفتى فرو رفتند و
انگشت تعجب آميخته به سختترين ناكاميها به دندان گزيدند، نمرود ناخودآگاه فرياد
زد:
اگر بنا است كسى براى خود خدائى را برگزيند سزاوار است كه خداى ابراهيم را بپذيرد.
سپس به آزر سرپرست ابراهيم رو كرد و گفت:
((اى آزر، براستى اين فرزند خواندهات ابراهيم چقدر در پيشگاه خدا عزيز و ارجمند
است!
آنگاه به سوى گلستان نگريست و فرياد زد:
اى ابراهيم، بگو بدانم چگونه از اين همه آتش نجات يافتى؟
ابراهيم در پاسخ گفت:
پروردگارم مرا از آن نجات داد.
اين حادثهى بزرگ كه همان لطف الهى و يا امداد غيبى خداوندى است آنچنان لرزه بر
دستگاه طاغوتى نمرود انداخت كه نمروديان به كلى روحيه خود را باختند، چرا كه آنها
با خود مىگفتند: ديگر نمىتوان ابراهيم را به عنوان يك جوان ماجراجو و تفرقهافكن
معرفى كرد، و ديگر هرگونه بر چسب ناروا نسبت به ابراهيم مورد قبول جامعه نخواهد
بود، از اين پس او به عنوان يك قهرمان شجاع يك رهبر الهى مىتواند قدم به صحنه
بگذارد و يك تنه، مردم ستمديده را بر ضد طاغوتيان بسيج نمايد، با توجه به اينكه با
ديدن اين حادثه به ابراهيم ايمان آوردند و يا در دل به سوى ابراهيم جذب گرديدند.
گرچه بعضى از درباريان با ترفندهاى مسخره مىخواستند، نمرود را از اين حالت
وحشتزدگى بيرون آورند، مثلاً يكى به نمرود مىگفت: من دعا و وردى بر اين آتش
خواندم و بر آن دميدم، از اين رو آتش به اين صورت در آمد، و ابراهيم را نسوزاند،
ولى چند لحظهاى طول نكشيد كه اين ترفند، بىاثر و كاملاً خنثى شد، چرا كه به فرمان
خدا ستونى از آتش به سوى او شعله كشيد و او را سوزاند و به هستى او پايان داد و اين
نيز آيت ديگرى بر حقانيت ابراهيم بود.
از پيامدهاى اين حادثه عظيم (تبديل آتش به گلستان) اين بود كه نمرود، دستور داد تا
با كمال احترام ابراهيم را به حضورش بياورند، ابراهيم را به حضورش بردند در آن جمع
قبل از آنكه ديگران سخن بگويند، ابراهيم از فرصت استفاده كرد و باز براى چندمين بار
نمرود را به سوى خداوند بزرگ دعوت كرد و حجت را بر او تمام نمود.
نمرود مهلت خواست تا با وزير مشاورش هامان مشورت كند، با او مشورت كرد و هامان گفت:
بعد از چهارصد سال خدائى، اكنون مىخواهى بندگى را اختيار كنى كه موجب هزاران
شرمندگى است))(
66) اما با وجود اين، نمرود
مغرور باز آن همه آيات الهى را به ديار فراموشى سپرد و به گفتهى مشاور نادانش گوش
كرد و بار ديگر همچنان شيوهى پوچ سابق خود را ادامه داد...،
نكتهها:
از اين فراز برجسته از زندگى عبرتانگيز ابراهيم درسهاى سازندهاى از جمله نكتههاى
ذيل استفاده مىشود:
1 - ابراهيم در سختترين شرائط روحى و جسمى، در برابر آن همه آتش كه همچون كوه
آتشفشان، شعلههايش برافروخته شده بود، روحيه خود را نباخت و با توكل به خدا، جز
نام خدا سخنى نگفت و هرگز در قيافه و روش او عجز و سرافكندگى احساس نشد.
2 - اين روحيهى عالى كه از ايمان و توكل او سرچشمه مىگرفت، همچون تيرى بود كه بر
قلب نمروديان فرود مىآمد و مانند مشتى پوزه آنها را خرد مىكرد و جشن آنها را مبدل
به عزا، و قهقهه آنها را مبدل به گريه مىكرد.
3 - اگر كسى اين چنين در راه خدا گام بردارد، خداوند هرگز او را فراموش نمىكند و
با امدادهاى غيبى خود در لحظات حساس، ياريش خواهد كرد.
4 - امداد غيبى خداوند (يعنى حادثه تبديل آنهمه آتش به گلستان)، آنچنان لرزه بر
اندام نمروديان انداخت و آنچنان سيلى بر آنها زد كه ديگر نتوانستند آبروى از دست
رفته خود را باز گردانند.
5 - امداد غيبى ديگر، توده آتش ديگرى بود كه ترفند چابلوس دربارى را خنثى كرد و او
را سوزاند در حالى كه آتشهاى ديگر به فرمان خدا در آن وقت نمىسوزاندند.
6 - هدف ابراهيم دعوت به سوى خدا و مبارزه با بت و خرافهپرستى بود، نه خودنمائى
بىهدف، بر همين اساس، به محض بدست آمدن فرصت، كه همان شكستن غرور نمرود بر اثر
ماجراى تبديل آتش به گلستان بود هدف خود را دنبال كرد نمرود را به سوى خدا هدايت
كرد و حجت را بر او تمام نمود گرچه نمرود سيهدل باز از روش خود دست نكشيد ولى...
فصل نهم: توطئهها و طرح مسائل انحرافى نمرود
و شكست او
حركات مذبوحانه نمروديان
نمرود، و نمروديان عادت كرده بودند كه همچون زالو خون مردم بينوا را بمكند و آنها
را سرگرم بتپرستى و خرافهپرستى كنند و از مسأله اصلى كه نجات از يوغ استعمار بود
غافل نگه دارند، از اين رو به هر عنوان كه بود مىخواستند اين راه را ادامه دهند و
با اينكه در جريان آتشسوزى، به حق بودن خداى ابراهيم پى بردند، و بزرگترين ضربه
روحى و سياسى را خوردند اما باز از اسب غرور پياده نشدند و تاخت و تاز طاغوتى خود
را دنبال كردند.
انسانى كه در حد نهائى غرور و تكبر باشد، ديگر درست نمىتواند بينديشد و يا بشنود و
ببيند و در حقيقت كارش به نوعى از جنون و ديوانگى مىكشد، و گاهى آنچنان مىشود كه
گويا ديوانه زنجيرى است.
نمرود از حادثه تبديل آتش به گلستان آنچنان ضربه روحى و سيلى خورده بود كه هيچ
داروى مسكن و ماده بيهوشى نمىتوانست او را آرام كند، فكرش ديگر درست كار نمىكرد،
با خود مىگفت: لابد خداى ابراهيم در جايگاه بالاترى قرار گرفته كه همواره ابراهيم
را كمك مىكند تا آنجا كه در درياى آتش را براى او گلستان مىكند، بايد از پاى
ننشست و با خداى ابراهيم جنگيد و او را نابود كرد تا در نتيجه، ابراهيم هم نابود
گردد! و...(
67)
به دنبال اين فكر پوچ و غلط كه چنين فكرهائى از متكبران مغرور در طول تاريخ بسيار
ديده شده، دست به حركات مذبوحانه و واقعاً مسخرهاى زد كه در اينجا به دو نمونه از
آن اشاره مىكنيم:
1 - برج آسمانخراش نمرودى
نمرود دستور داد برج بسيار بلند و آسمانخراشى بسازند تا بر بام رفيع آن برج برود و
اهل آسمان (از جمله خداى ابراهيم) را به قتل رساند!
مهندسين و معمارهاى زبردست با كارگران بسيار به ساختن اين برج مشغول شدند، شب و روز
و تودههاى زحمتكش و تحت ستم، از راههاى دور و نزديك سنگهاى بزرگ را بر دوش حمل
مىكردند و به محل ساختمان مىآوردند و با رنجهاى طاقتفرسا آن سنگها را بالاى
ساختمان مىبردند مهندسين و معمارها آن سنگها را در جاى خود قرار مىدادند و روز
بروز برج به سوى آسمان بالا مىرفت، نمرود و نمروديان مدتى سرگرم اين كار مسخره
بودند و از بالا رفتن برج لذت مىبردند و كيف مىكردند، نمرود با خود گفت: بزودى
اين برج به مرحله عالى خود مىرسد، آنگاه چون صيادى ماهر، كه در صحراى سرسبز، گوزنى
را سرگرم چريدن مىبيند و او را صيد مىكند، من نيز بزودى بر بام رفيع اين برج قرار
مىگيرم و آسمانيان يا برج و باروى آنها را كه ابراهيم از آنها كمك مىگيرد مورد
هدف قرار مىدهم و براى هميشه آنها را سر به نيست مىكنم و برج و بارويشان را
مىشكنم و در نتيجه كار ابراهيم نيز تمام مىشود و از دستش راحت مىشوم!
نمرود براى رسيدن به اين آرزو دقيقهشمارى مىكرد، و ساختن برج، بزرگترين مسأله شده
بود، و بيشتر نيروها و نشستها و سمينارهاى هيأت دولت نمرود صرف ساختن برج و بررسى
پى آمدهاى آن مىشد، روزها و شبها و هفتهها و ماهها گذشت، همه در انتظار سرانجام
كار بودند، كه ناگهان بزرگترين خبر، اعلام شد كه ساختمان برج به پايان رسيده است.
روز مخصوصى تعيين شد، تا نمرود و سران ارتش او بر بام بلند آن برج روند و با آسمان
بجنگند!
اما از شما چه پنهان كه هنوز آن روز فرانرسيده بود كه به فرمان خداى ابراهيم طوفان
شديدى برخاست، اين طوفان بقدرى شديد بود كه ساختمان عظيم برج را به لرزه در آورد و
قسمت بالاى برج فرو ريخت و به درياى كنار پرت شد و پايههاى آن هم سقوط كرد، جمعى
از دستاندركاران نمرودى كه در ميان برج بودند، زير ساختمان ماندند و به هلاكت
رسيدند،(
68) و برج آسمانخراش به تلى از خاك و
سنگ مبدل گرديد.
خداوند در قرآن براى بالا بردن روحيه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و
مسلمانان و تقويت دل آنها به اين امداد غيبى اشاره مىكند، آنجا كه در سوره نحل
آيهى 27 مىفرمايد: پيشينيان (همانند بتپرستان سركش قريش براى كوبيدن حق) مكرها و
نيرنگها نمودند، ولى خداوند پايههاى ساختمانشان را منهدم كرد و سقف آن را به
رويشان ويران ساخت(
69)
مفسر معروف ابن عباس در ذيل اين آيه گويد: منظور از اين پيشينيان نمرود و نمروديان
هستند كه دست به ساختن چنين ساختمانى (برج) زدند و خداوند ترفند و نيرنگشان را خنثى
كرد.(
70)
بنابراين اى پيامبر و اى مسلمانان، روحيه قوى داشته باشيد، به امدادهاى غيبى خداوند
دل ببنديد، حركتها و نمايشها و مانورهاى پوچ و مذبوحانه شما را سست و بىاراده نكند
بلكه همچون ابراهيم (عليه السلام) در برابر اين حركات ظاهر فريب بايستيد، چرا كه
خداوند به موقع نصرت خود مىرساند و خداوند ياور حق است.
2 - فضاپيماى چهار موتوره!
با اينكه ويران شدن برج نمرودى، آن هم در لحظاتى كه همگان درباره آن مىانديشند
مىبايست براى نمرود و نمروديان بزرگترين حادثه عبرتانگيز باشد، و اين واقعه
تكاندهنده آنها را از خيرهسرى و لجاجت و غرور بيرون آورد، ولى باز آنها عبرت
نگرفتند و به راه باطل خود ادامه دادند.
آنها اين بار به فكر تازهاى افتادند كه از فكر حركات مذبوحانه ماجراى برج هم
مذبوحانهتر بود، و آن اين بود كه (به تعبير نگارنده) به فكر ساختن فضاپيماى چهار
موتوره افتادند، اما اين فضاپيما با فضاپيماهاى قرن بيستم تفاوت بسيار داشت، يكى
اينكه به جاى چهار موتور، چهار كركس (پرنده لاشخور) در آن به كار بردند، كه هنگام
حركت، هر چهار موتور كار مىكرد، با اين توضيح كه به فرمان نمرود، مهندسين و
تكنسينهاى دربار، يك اطاقى از چوب محكم ساختند، چهار كركس را مدتى با بهترين
خوراكيها پرورش دادند و چاق و چله كردند، آنگاه پاى هر يك از كركسها را به يك پايه
ساختمان آن اطاق در قسمت پائين بستند و مقدارى گوشت در بالاى آويزان كردند و كركسها
را مدتى گرسنه نگه داشتند.
هدفشان اين بود كه نمرود با يكى از وزيرانش در ميان آن ساختمان بنشينند و كركسهاى
گرسنه براى بدست آوردن گوشت بالاى سر خود به پرواز در آيند و با پرواز آنها ساختمان
همچون فضاپيما يا سفينه فضائى، سرنشينان خود را به طرف آسمان ببرد و در نتيجه نمرود
با اسلحهاى كه در دست دارد، خداى ابراهيم را در آسمان ترور كند و برج و باروى
خدائى را بشكند و سرانجام از كمكهاى غيبى كه به ابراهيم مىشود راحت گردد!
روز پرواز فرا رسيد، تشريفات خاص دربار پايان يافت نمرود و وزيرش در ميان فضاپيما
قرار گرفتند، نمروديان و بتپرستان و انسانهاى قالبى با شور و هيجان زايدالوصفى در
اطراف آن ابراز احساسات مىكردند، در ميان اين هياهوها و ولولهها كركسهاى گرسنه به
هواى گوشت بالاى سر به پرواز در آمدند و در نتيجه ساختمان همچون سفينهاى به سوى
آسمان به حركت در آمد، گويند آنقدر اوج گرفت كه نمرود وقتى زمين را نگاه كرد،
كوههاى آن را همچون مورچههائى يافت و پس از لحظاتى در زمين غير از آب چيزى نديد،
ولى آسمان را به همان شكل اول مىديد، بعد از چند لحظه ناگهان خود را در تاريكى
ديد، نه ديگر آسمان را مىديد و نه ديگر زمين را، رعب و وحشت و ترس، سراسر وجود او
را فرا گرفت، نزديك بود كه زهره ترك شود، فورى گوشتها را به و سياه طنابى به سوى
پائين كشيد، كركسها به هواى گوشت، سرازير شدند، تا به زمين آمدند و ساختمان در زمين
قرار گرفت.
نمرود با هزار زور و زحمت در حالى كه سخت به وحشت افتاده بود. از اطاق فضاپيما
بيرون جهيد، اما با اينهمه هياهو و جار و جنجال مىدانست كه هيچ غلطى نكرده است، و
با كمال شرمندگى و عجز و ذلت به زمين برگشته است و اين بار نيز خداوند پوزه مغرور
نمرود را به خاك ماليده است(
71) نقشههاى پوچ
نمرودى يكى پس از ديگرى نقش بر آب مىشد، ولى از سوى ديگر روز به روز شخصيت بزرگ
معنوى ابراهيم سر زبانها مىافتاد و در دلها جاى مىگرفت...
پاسخ به يك سؤال
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا براستى نمرود در برابر ابراهيم، چنين حركات
مسخرهاى كرده؟ مگر او فكر و عقل نداشت؟ يا مگر مشاوران او ديوانه بودند كه چنين
حركات پوچ و بىمزهاى از آنها سر زند؟ با توجه با اينكه آثار تمدن آن زمان حكايت
از سطح عالى فكر مردم آن زمان مىكند؟
پاسخ اين سؤال را از چند راه مىتوان يافت:
نخست اينكه همانگونه كه در آغاز گفتيم غرور و تكبر زياد انسان را كور و كر مىكند
به حدى كه گاهى كارهاى انسان مغرور همچون ديوانگان زنجيرى خواهد شد، مانند جنايات
چنگيز و هيتلر و صدام و امثال آنها.(
72)
و نيز ممكن است در پاسخ سؤال فوق چنين گفت: نمرود و نمروديان مىخواستند با اينگونه
حركات، مردم نادان را سرگرم كنند و از مسائل اصلى، منحرف سازند و با اين حركات
ايذائى، ابراهيم را از صحنه خارج نمايند و همچون بسيارى از كارهاى ديپلماتهاى قرن
معاصر، وقتها را بگذارند و با شيره ماليدن به سر مردم، آنها را از مسائل اصلى دور
نگه دارند. تعبير مكر (نيرنگ و تاكتيك) در آيهى 26 سوره نحل كه قبلاً ذكر شد را
مىتوان براى اين موضوع، تأييد آورد.
و يا ممكن است نمرود و نمروديان مىخواستند با اين نمايشها و صحنهسازيها و مانورها
مردم را بترسانند و ذهن مردم را از تشكيلات عريض و طويل نمرودى پر كنند، كه ديگر
ضربههاى ابراهيم در آنها اثر نگذارد.
به هر حال در مورد سالوسگران چپاولگر همه رقم مىتوان حدس زد ولى آنچه كه مهم است
اين است كه بدانيم: تمام نيرنگهاى نمرود و نمروديان بطور مفتضحانه شكست خورد و براى
آنها جز رسوائى بار نياورد و به عكس روز به روز بر عزت و شكوه ابراهيم افزوده
مىشد.
نكتهها:
در اين فراز تكاندهنده از زندگى ابراهيم و نمروديان نيز درسهاى نيرودهنده و حركت
بخش بسيارى است كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
1 - تكبر و غرور مايه هر گونه حيله و نيرنگ و شيطنت خواهد شد و موجب مسخ روح آدمى
از درك و لمس حقايق و واقعيات خواهد گرديد، چنانكه نمرود و نمروديان چنين شدند.
2 - وقتى كه خدا با فردى بود، با هيچ كارى - هر قدر هم حساب شده باشد - نمىتوان او
را از پاى در آورد و يا مردم را نسبت به او بيزار كرد.
3 - امدادهاى غيبى خداوند براى مردان خدا، هميشه و پى در پى خواهد بود، چنانكه در
مورد ابراهيم مىبينيم آتش برايش گلستان شد، برج نمرودى ويران گرديد، فضاپيماى
نمرود جز وحشت و ترس براى او نتيجه ديگرى نداشت، نمروديان هر چند تير در تركش
داشتند و به كار بردند، ولى در برابر اين امدادهاى غيبى خدا نسبت به ابراهيم، از هر
سو شكست مىخوردند.
4 - حركات مكرر و تلاشهاى شبانهروزى نمروديان بجاى اينكه موجب كسب امتيازى براى
خودشان گردد روز به روز بر عزت و عظمت ابراهيم افزود، آرى آنانكه در فكر و عمل بطور
صادقانه ابراهيموار براى خدا تلاش كنند اين چنين خداوند از آنان يارى خواهد كرد.
فصل دهم: سرنگونى و شكست مفتضحانه نمرود و
نمروديان
نمرود در اوج غرور
با اينكه پى در پى شكست مىخورد و نقشههاى جنونآميزش در برابر ابراهيم، مكرراً
نقش بر آب مىگرديد، باز از روش خود دست نمىكشيد و همچنان با كمال خيرهسرى و
لجاجت به راه طاغوتى خود ادامه مىداد.
در تاريخ زندگى نمرود، بسيار اتفاق افتاد كه خداوند به او لطف كرد و به او مهلت
داد، و توسط ابراهيم او را راهنمائيها كرد، بلكه به سوى خدا رود و از كارهاى زشت
خود دست بردارد، اما او كه در لاك غرور و بىخبرى فرو رفته بود اصلاً گوشش به اين
راهنمائيها و اندرزها بدهكار نبود، شكمپرستى و شهوترانى و جاهطلبى او را از همه
حقايق دور كرده بود. جالب اينكه در حكايت آمده: زمانى كه نمرود، كودك بود همراه پدر
و مادر و بستگان خود سوار بر كشتى به جائى مىرفتند، در مسير راه، كشتى با طوفان
شديد دريا روبرو شد و امواج سهمگين دريا از هر سو كشتى را احاطه كرد، بقدرى
حملههاى امواج، شديد بود كه كشتى در هم شكست و تختههايش از هم در آمد، تمام
سرنشينان و اموالشان در آب غرق شد، اما همين نمرود كه كودك بود به لطف خدا بر پاره
تختهاى گير كرد، طوفان گذشت و دريا آرام شد، امواج ملايم دريا، نمرود را با آن
تخته به ساحل آورد و او كم كم در ساحل از ترس و خستگى رها شد و بالاخره نجات يافت و
بستگانش و يا افرادى ديگرى به سراغ او آمدند و او را با خود بردند و كم كم در پرتو
لطف الهى بزرگ گرديد.(
73)
اما او بجاى شكرگزارى، و بجاى اينكه به سوى خدا برود، و رهبرى ابراهيم، رسول و خليل
خدا را بپذيرد ناسپاسى كرد، نمك خورد و نمكدان شكست، ندانست كه روزى به مجازات
اعمالش خواهد رسيد.
چقدر زيبا و سعادت آميز است كه انسان قبل از مجازات، تا در دوران زندگى آرام است به
سوى خدا برود، و بنده غرور و شهوت و جاهطلبى نگردد، اما در دنيا بسيارند كه اين
فرصتها را از دست مىدهند و سپس گرفتار مىشوند و ديگر هر چه آه و ناله مىكنند
ديگر دير شده و آه و ناله آنها به جائى نمىرسد.
سرانجام چنانكه خواهيم گفت: خداوند توسط پشه ناتوانى نمرود خيرهسر و پر غرور را از
پاى در آورد و پس از خوارى و زندگى بسيار ذلتبار به خاك سياه مرگ افتاد، بهتر اين
است كه در اينجا عنان قلم را به دست شاعره توانا و زبردست و نكتهسنج قرن يعنى
پروين اعتصامى مىدهيم تا همه ناگفتنيها را با ظريفترين تعبيرهاى خود بيان كند:
كشتئى زآسيب موجى هولناك
تندبادى كرد
سيرش را تباه
بندها را تار و پود از هم گسيخت
هر چه بود از مال و مردم، آب
برد
بحر را گفتم دگر طوفان مكن
در ميان مستمندان فرق نيست
امر دادم باد را،
كان شيرخوار سنگ را
گفتم: برويش خنده كن لاله را
گفتم كه: نزديكش بروى خار
را
گفتم كه: خلخالش مكن گرگ را
گفتم: تن خردش مدر
ايمنى ديدند ناايمن شدند
تا كه خود بشناختند از راه و چاه
قصهها گفتند بىاصل و اساس
ديوها كردند
دربان و وكيل
وا رهانديم آن غريق بينوا
آخر آن نور تجلى، دود شد
كردمش با
مهربانيها بزرگ
خواست تا لاف خداوندى زند
پشهاى را حكم فرمودم كه خيز
|
|
رفت وقتى سوى غرقاب هلاك
روزگار اهل كشتى
شد سياه
موج از هر جا كه راهى يافت ريخت
ز آن گروه رفته، طفلى ماند خرد
اين
بناى شوق را ويران مكن
اين غريق خرد بهر غرق نيست
گيرد از دريا گذارد در
كنار نور را
گفتم: دلش را زنده كن ژاله را
گفتم كه: رخسارش بشوى مار را
گفتم كه: طفلك را مزن دزد را
گفتم: گلوبندش مبر
دوستى كردم مرا دشمن شدند
چاهها كندند، مردم را براه
دزدها بگماشتند از بهر پاس
در چه محضر؟ محضر حى
جليل
تا رهيد از مرگ، شد صيد هوا
آن يتيم بىگنه نمرود شد
شد بزرگ و تيره
دلتر شد ز گرگ
برج و باروى(
74) خدا
را بشكند
خاكش اندر ديده خود بين بريز(
75)
|
ماجراى پشهها و سپاه نمرود
گفتيم كه نمرود روز بروز بر غرور خود مىافزود، با اينكه مكرراً امدادهاى غيبى
خداوند نسبت به ابراهيم را ديد و بخصوص مشاهده كرد كه دريائى از آتش به روى ابراهيم
گلستان گرديد، اما باز دست از مخالفت و كارشكنى برنداشت.
دو نكته جالب در اينجا هست، يكى اينكه خداوند گاهى توسط ناتوانترين آفريدههايش
امپراطور مغرور و بزرگى را به خاك سياه مىنشاند، و اين قدرتنمائى از خدا براى
آنست كه مايه عبرت و اندرز مغروران جهان باشد.
دوم اينكه در روزهاى مخصوصى كه روزهاى كيف و عيش آنها را تداعى مىكند پوزه آنها را
به خاك مىمالد تا باز مايه عبرت و اندرز براى جهانيان گردد.
چنانكه نمرود آن مغرور خيرهسر را توسط پشه ناتوانى از پاى در آورد، و اين روز تسلط
پشه بر نمرود روز چهارشنبه بود، همانگونه كه نمرود در روز چهارشنبه فرمان افكندن
ابراهيم را به درون آتش داد(
76).
به هر حال، براى آخرين بار خداوند فرشتهاى به صورت بشر براى نصيحت نمرود، نزد او
فرستاد، اين فرشتهى انسانخو، پس از ملاقات با نمرود به او چنين گفت:
خوب، بعد از آنهمه آزارى كه به ابراهيم رساندى و همواره در برابرش كارشكنى كردى،
ولى در همه جا شكست خوردى، اينك سزاوار است كه به خداى ابراهيم كه خداى زمين و
آسمان است ايمان بياورى و از ظلم و ستم و انتشار مردم و شرك دست بردارى!
نمرود، سرى تكان داد و از قيافهاش پيدا بود كه اين اندرزها را به مسخره مىگيرد و
هرگز حاضر نيست، يك كلمه از گفتار حق را بشنود.
فرشتهى انسان صفت اضافه كرد: ولى اكنون بدان كه مهلت و فرصت به پايان رسيده، اگر
به حال خود باقى باشى خداوند داراى سپاهيان فراوان است، كافى است كه با ناتوانترين
آنها، تو و ارتش عظيم، را از پاى درآورد.
نمرود با كمال غرور و لجاجت فرياد زد:
در روى زمين هيچ شخصى همچون من، ابرقدرت نيست و لشكر و نيروهاى نظامى من به شماره
در نمىآيد، اگر خداى ابراهيم داراى سپاه مىباشد بگو فراهم كند، ما آمادهايم!
فرشتهى انسان صفت گفت:
حال كه چنين است: لشكر خود را آماده كن! نمرود سه روز مهلت خواست، در اين سه روز
آنچه توانائى داشت در يك بيابانى بسيار وسيع به آمادهسازى لشكر پرداخت، سپاهيان او
در گردانها و تيپهاى مختلف رژه مىرفتند و در برابر ابراهيم مانور مىدادند.
صداى ساز و برگ و هياهوى نظامى سراسر فضا را پر كرده بود، همه جا سخن از قدرت نمرود
بود، و هرچه در اطراف نگاه مىكردى، پر از سپاهيان نمرود بود؛ در ميان اين شور و
غوغا، نمرود به ابراهيم رو كرد و از روى مسخره گفت:
اين لشكر من است، اكنون بگو لشكر تو كجاست؟
ابراهيم گفت:
شتاب مكن، هم اكنون سپاهيان من فرا مىرسند!
در حالى كه نمرود و نمروديان قاه قاه مىخنديدند و سرو دست تكان مىدادند، ناگهان
ديده شد سراسر افق و فضا پر از پشههاى فراوان گرديد، و فشردگى و بسيارى آنها سايه
هولناكى بر روى سپاه نمرود افكند، سپاهيان نمرود تا خواستند به خود بجنبند و فكرى
بكنند، پشهها، گروه گروه به جان نمروديان افتادند، گويا آنها ماهها گرسنه مانده
بودند، و گاه مىشد هزاران عدد از آنها به جان يك نفر از سپاهيان نمرود افتاده و
تار و پود او را تا استخوان مىخوردند.
ديگر فرصتى براى نمروديان نمانده بود، چند لحظهاى نكشيد كه افراد ارتش عظيم نمرود
با شكست مفتضحانهاى به خاك هلاكت افتادند.
عجيب اينكه نمرود با اينكه سخت محافظت مىشد و از هر سو مراقب حال او بودند تودهاى
از پشهها به او حمله كردند، نمرود با ترس و شتابزدگى و نگرانى، خود را به قصر
رساند و در قصر را محكم به روى خود بست و پس از لحظاتى آرام گرفت و با خود گفت: خوب
شد من نجات يافتم!
اما در همين لحظه فرشته انسان صفت نزد نمرود آمد تا آخرين سخن خود را به او بگويد و
گفت؛ ديدى چگونه لشكر آسمان، لشكر تو را از هم پاشيد؟ با اينكه اين لشكريان تو را
از هم پاشيد؟ با اينكه اين لشكريان (پشهها) از همه موجودات قابل رؤيت ناتوانترند،
ولى به اراده خداوند قهار اين چنين بر تو و سپاه تو پيروز گشتند، اكنون باز تا فرصت
باقى است به خداى بزرگ، خداى ابراهيم ايمان بياور تا نجات يابى.
نمرود خيرهسر، باز به سخن آن فرشته انسانخو، اعتنا نكرد و همچنان بر لجاجت و عناد
و غرور باقى ماند.
تا روزى يكى از كوچكترين آن پشهها از روزنهاى به سراغ نمرود رفت، روز اول لب
پائين او را گزيد و روز دوم لب بالا را گزيد، لبهاى او ورم كرد، سرانجام پشه از راه
بينى او وارد مغز سر او گرديد: و در آن جايگاه مخصوص به مأموريت خود ادامه داد.
اين پشه بقدرى باعث ناراحتى و بىتابى نمرود گرديد كه عدهاى از گماشتگان بر سر او
مىكوبيدند تا آرام گردد.(
77)
براى اينكه بيشتر عذاب گردد و در همين دنيا ناله و آهش بلند شود و مستضعفين ببينند
كه چگونه اين مغرور كوردل به خاك سياه افتاد خداوند مدت چهل سال او را به همين وضع
نگه داشت سرانجام با اين وضع نكبتبار بدون ايمان از دنيا رفت.(
78)
به اين ترتيب ابراهيم در پرتو امدادهاى غيبى خداوند بر دشمن پر كينه و بر طاغوت
زمانش فائق گرديد و دشمنش با كمال ذلت به هلاكت رسيد.
قرآن با تعبير جالبى به اين مطلب اشاره مىكند و مىفرمايد: نمرود و نمروديان با
مكر و نيرنگ و نقشههاى گوناگون خواستند ابراهيم را شكست دهند، ولى ما پشتيبان
ابراهيم بوديم، و دشمنان او را جزء شكستخوردگان و زيانكاران قرار داديم)).(
79)
نكتهها
در اين فراز از زندگى ابراهيم درسهاى سازنده و پرتوانى هست از جمله:
1 - لطف و مهربانى خداوند موجب مىشود كه مدتها و گاهى سالها، انسانهاى ستمگر و
گنهكار را فرصت و مهلت دهد، بلكه به سوى او باز گردند، ولى اگر آنها همچنان بر
خيرهسرى و كوردلى باقى ماندند، در همين دنيا با سختترين كيفرهاى الهى روبرو
خواهند گرديد.
2 - خداوند براى اظهار قدرت خود و ناتوانى مغروران، و عبرت و اندرز ديگران، گاهى با
ضعيفترين موجودات خود دشمن گردن فراز و مغرور را مغلوب و منكوب مىسازد، چنانكه
توسط پشه ناتوان، نمرود را از پاى در آورد آن هم در روز مخصوص!
3 - خيرهسرى نمرود تا آخرين لحظه عمرش ادامه داشت و اين حاكى است كه انسانها اگر
عمرى را بيراهه بروند گاهى آنچنان مسخ و كور و كر مىگردند كه ديگر روزنه اميدى به
هدايت آنها نيست، تا ما چنين نشديم بايد هر چه زودتر به سوى حق برگرديم.
4 - بايد با تمام وجود قبول كرد كه آنانكه در راه خدا قدم بر مىدارند، امدادهاى
غيبى الهى مكرر به كمك آنها خواهد آمد.
5 - سرانجام، حق پيروز است، ابراهيم با استقامت و اتكال به خداى بزرگ بالاخره طاغوت
زمان خود را از پاى در آورد.
فصل يازدهم: حوادث سازنده و شيرين از
ابراهيم(عليه السلام) در مسير هجرت
تبعيد يا هجرت ابراهيم؟
نمرود و باقيمانده طرفداران او(
80) كه از هر
سو، بوسيله ابراهيم، سخت آسيب و ضربه ديده بودند، و از همه مهمتر مىديدند كه
امدادهاى غيبى پى در پى به كمك ابراهيم مىآيد و ديگر نمىتوان او را ماجراجو يا
اخلالگر معرفى كرد و ممكن است كم كم به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع در
دلها قرار گيرد و با جذبه معنوى خود، تودههاى بيشترى را به سوى خود بكشد، در
انتظار فرصت انتقام بودند.
آنها پس از مشاوره تصميم گرفتند ابراهيم را از سرزمين بابل، تبعيد كنند تا لااقل در
پايتخت از دستش راحت باشند.(
81)
بعضى ديگر را عقيده بر آنست كه وقتى ابراهيم حجت را بر نمرود و نمروديان تمام كرد و
تا آخرين توان خود انجام وظيفه كرد و سهم خود را از آن گروه گرفت و دلهاى بسيارى را
به سوى خود جلب كرد، بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنين و هوادارانش، سرزمين بابل را ترك
كند و به سوى شام و فلسطين و مصر هجرت نمايند، و در آن مناطق نيز مردم را به سوى
خدا بخواند و ابلاغ رسالت نمايد.
به هر صورت (تبعيد يا هجرت) ابراهيم به مناطق ديگر رفت تا بلكه در آن مناطق، بيشتر
بتواند، افراد را به سوى خداى يكتا سوق دهد، اين مسافرت براى ابراهيم يك نوع مبارزه
منفى و نجات رهائى از زير پرچم ظلم نمروديان بود، چنانكه قرآن در آيهاى از سوره
انبياء از آن تعبير به نجات مىكند.(
82)
مدتى كه ابراهيم در بابل بود، گروهى از جمله مردمى بنام لوط و دخترى بنام ساره به
او ايمان آوردند.
ابراهيم با ساره ازدواج كرد(
83) ساره كه در يك
خانواده كشاورز و دامدار زندگى مىكرد، وقتى كه همسر ابراهيم شد، گوسفندهاى بسيار و
زمينهاى مزروعى وسيعى را، كه از پدر به او رسيده بود در اختيار ابراهيم گذاشت،
ابراهيم در عين اينكه پيامبر بود، به كمك همسرش كشاورزى و دامدارى نيز مىكرد و از
محصول و درآمد آن معاش خود و بسيارى از مستضعفين را تأمين مىكرد.
به اين ترتيب زندگى ابراهيم نشان مىداد، كه اگر حكومت نمرودى را سرنگون كند و خود
رهبر مردم شود، چنين نيست كه زندگى مردم را به ويرانى بكشاند، بلكه براى اقتصاد
ارزش فراوانى قائل است، و يكى از ابعاد حكومتش تأمين معاش همه مردم، و استقلال
اقتصادى و خود كفائى است بخصوص در مورد دو پايه بزرگ اقتصاد كه كشاورزى و دامدارى
مىباشد.
محاكمهى ابراهيم هنگام هجرت يا تبعيد
وقتى كه ابراهيم با همسرش و لوط و...خواستند پايتخت (بابل) را به عنوان تبعيد يا
هجرت، ترك كنند، اموال خود از جمله گوسفندان خود را نيز برداشتند و بابل را به سوى
فلسطين ترك كردند
از دستگاه نمرودى به مأموران دستور داده بودند كه اموال ابراهيم را توقيف كنند،
مأموران مسير راه هم طبق اين دستور اموال ابراهيم را مصادره و توقيف كردند، ابراهيم
در اين خصوص بسيار با آنها گفتگو كرد و با بيانات مستدل خود ثابت كرد كه آنها چنين
حقى ندارند، و او هرگز از اموال خود دست بر نمىدارد.
ماجراى ابراهيم و مأموران به اصطلاح به دادگاه كشيده شد، ابراهيم در حضور قاضى تمام
مطالب را صريح و قاطع بيان كرد و ادامه داد كه من (و همسرم) سالها زحمت كشيدهايم و
اين اموال را بدست آوردهايم، اگر مىخواهيد اموال مرا مصادره كنيد، پس اين سالهاى
عمرم را كه صرف تحصيل اين اموال شده را هم برگردانيد!
قاضى در بن بست منطق بسيار قوى ابراهيم قرار گرفت و ناگزير او را تصديق كرد، به
مأموران گفت:
ابراهيم راست مىگويد، اگر اموالش را ضبط مىكنيد پس بايد مدتى از عمرش را
برگردانيد كه صرف كسب اموال از راه صحيح كرده است.
ماجراى گفتگوى ابراهيم و قاضى، و محكوميت مأموران را به نمرود گزارش دادند، نمرود
كه هر لحظه مىخواست از ابراهيم خلاص شود، و هر چه زودتر ابراهيم از بابل و اطراف،
به نقطه دورى برود، بىدرنگ گفت: معطل نكنيد بگذاريد ابراهيم زودتر برود، هر چند
اموال خود را نيز با خود ببرد، اگر در اينجا بماند دين شما را فاسد كرده و به عقيده
شما نسبت به خدايان آسيب مىرساند.
به اين ترتيب ابراهيم كه هيچگاه حاضر نبود زير بار زور برود، از اين مرحله نيز گذشت
و به سوى سرزمين قدس، شهر پيامبران و اولياى خدا روانه شد.
گرچه او با جمعيت اندكش هرجا مىرفت، او را نمىشناختند، همدم او نمىشدند و گاهى
هم باعث مزاحمتش مىشدند، اما قلب تپنده او پر از آرامش و اطمينان و توكل به خدا
بود، مىگفت: انى ذاهب الى ربى سيهدين: من (هرجا بروم)
به سوى پروردگارم مىروم، او راهنماى من است و با هدايت او ترسى ندارم.(
84)
آرى هدف او خدا بود، و هرجا كه ايستادگى مىكرد، مىخواست فرمان خدا اجرا بشود، و
ستم ستمگران را تاييد نكند، نه آنكه هدف مادى داشته باشد.
آشنائى با هاجر
ابراهيم و ساره و لوط و همراهان از بابل كه بيرون آمدند، كم كم به راه ادامه دادند
تا به راه مصر نزديك شدند تا از آن طريق روانه بيتالمقدس گردند، از آنجا كه ساره
زنى با جمال بود، و مردم آن سامان كه تحت حكومت قبطيان مىزيستند، نوعاً بر اثر
دورى از پيامبران و تبليغات آنها، آلوده و ناپاك بودند، ابراهيم، ساره را در ميان
صندوقى گذاشت، تا چشمهاى هوس آلود و ناپاك به او نيفتد و به اين ترتيب حجاب و عفت
ناموس خود را حفظ كند.
ايالت مصر، حاكمى داشت بنام عزاره، او در مرز ايالت مأمورانى گماشته بود كه يك دهم
اموال واردين را به عنوان عوارض و حق گمرك مىگرفتند، مأمورين سر راه ابراهيم را
گرفتند و اموال او را بررسى كردند، تا به صندوقى رسيدند، مأمور به ابراهيم گفت: اين
صندوق را باز كن، تا اموالى را كه در ميان آنست به حساب آورم و يك دهم عوارض آن را
تعيين كنم.
ابراهيم گفت: خيال كن اين صندوق پر از طلا يا نقره است، يك دهم آن را حساب كن تا
بپردازم، ولى آن را باز نمىكنم.
مأمور، سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را باز كند، ابراهيم به
اجبار دژخيمان قبطى، سرصندوق را باز كرد، مأمور وصول، ناگهان ديد زنى در ميان صندوق
است، پرسيد: اين زن چه نسبتى با تو دارد؟
ابراهيم گفت: اين زن همسر من و دختر خاله من است.
مأمور پرسيد: چرا او را در صندوق پنهان كردهاى؟
ابراهيم گفت: غيرتم نسبت به ناموسم مرا بر آن داشت كه اين كار را بكنم تا چشم
ناپاكى به او نيفتد.
مأمور گفت: تو را آزاد نمىكنم تا حاكم اين ايالت را در مورد تو و اين زن آگاه
سازم.
به دنبال اين ماجرا، مأمور براى حاكم پيام فرستاد و او را از جريان مطلع كرد، حاكم
فرمان داد فوراً صندوق را نزد او ببرند، وقتى كه دژخيمان براى انجام فرمان حاكم
آمدند صندوق را ببرند ابراهيم گفت: من صندوق را نمىدهم و از آن جدا نمىشوم مگر
اينكه مرا بكشيد به حاكم خبر دادند كه جريان از اين قرار است، حاكم دستور داد بزور
صندوق و ابراهيم را نزدش ببرند و به اجبار، ابراهيم را با صندوق نزد حاكم بردند.
به ابراهيم گفت: صندوق را باز كن!
ابراهيم گفت: خانواده و دختر خالهام در ميان صندوق است، حاضرم تمام اموالم را بدهم
و در صندوق را باز نكنم.
حاكم سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه صندوق را باز نمايد، وقتى كه صندوق
باز شد و چشم حاكم به ساره افتاد، به طرف ساره دست درازى كرد در همين لحظه ابراهيم
از شدت غيرت به سوى خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا دست حاكم را از همسر و دختر
خالهام كوتاه كن، پس از اين دعا دست حاكم در وسط هوا خشك شد بطوريكه نه مىتوانست
آنرا به سوى خود جمع كند و نه مىتوانست به سوى ساره دراز نمايد، حاكم به دست و پا
افتاد و به ابراهيم گفت: خداى تو چنين كرد؟ ابراهيم گفت: آرى، خداى من غيرت دارد و
گناه را بد مىداند، او ترا از گناه بازداشت.
حاكم گفت: از خدا بخواه دستم را به حال اول باز گرداند، در اين صورت ديگر كارى به
همسر تو ندارم، ابراهيم از خدا خواست و دست او خوب شد ولى باز تا چشم او به ساره
افتاد، دست به طرف ساره دراز كرد، ابراهيم براى او نفرين كرد، بار ديگر دست حاكم در
وسط راه خشك شد.
حاكم به ابراهيم گفت: خداى تو غيرت دارد تو نيز غيرت دارى از خدايت بخواه دستم را
خوب كند اگر خوب شدم ديگر اين كار را نمىكنم، ابراهيم گفت: از خدا مىخواهم كه اگر
تو قصد تكرار ندارى خوب شوى، حاكم گفت: بسيار خوب همين گونه دعا كن، ابراهيم همين
گونه دعا كرد و دست حاكم خوب شد.
وقتى كه حاكم اين غيرت و معجزهى بزرگ را از ابراهيم ديد، بسيار به او احترام كرد و
گفت: در اين سرزمين آزاد هستى، هر جا مىخواهى برو، ولى من يك درخواستى از تو دارم.
ابراهيم گفت: درخواستت چيست ؟
حاكم گفت: دوست دارم به من اجازه دهى كنيزى را كه با جمال و با كمال است به همسرت
بخشم تا خدمتگزار او باشد.(
85) ابراهيم قبول
كرد، حاكم آن كنيز را كه نامش هاجر بود به ساره بخشيد و احترام شايانى از ابراهيم
كرد و دستور داد، عوارض و حق گمرگ از او نگيرند و كسى مانع او نشود.(
86)
ابراهيم نيز به او احترام كرد و از او تشكر نمود. او آنچنان دلباخته ابراهيم گرديد
كه گفت:
اى ابراهيم تو با اين برنامهات مرا به دين خودت جذب كردى(
87).
به اين ترتيب، غيرت ابراهيم، دعا و نفرين به موقع او، و اخلاق نيك او، اين چنين
زمامدار مقتدر آن ايالت را رام كرد و او با كمال شرمندگى عذرخواهى كرد و فوقالعاده
به ابراهيم احترام نمود، و آئين ابراهيم در دلش جاى گرفت.
نكتهها:
1 - ابراهيم براى خدا قبول كرد كه تبعيد شود يا هجرت كند، و از وطن خود دور گردد.
2 - او هيچگاه تسليم زور نمىشد، و در محاكمهاش در مورد گذاشتن اموالش در بابل،
قاضى را محكوم كرد.
3 - او داراى عفت و غيرت بود، و هرگز حاضر نمىشد كه چشم افراد هوسباز به صورت
ناموسش بخورد.
4 - برخوردهاى منطقى آميخته با احترام و اخلاق نيكش موجب جذب حاكم مصر به آئين
توحيدى ابراهيم گرديد.
5 - تشكر او از حاكم، و قبول هديهى حاكم (كه در اين مورد بجا بود) راه ديگرى بود
كه او براى نفوذ در دلها، انتخاب كرد، چنانكه قرآن ابراهيم را حليم (شخص وزين و
متين و خوش اخلاق) خوانده است.(
88)