ولادت و دوران زندگى امام سجّاد
امام زين العابدينعليه السلام در كوران رويدادهاى سياسى كه در تكوين
امّتاسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاى تاريخى آن نقش بسزايى داشتند، قرارگرفته
بود.
در خانه امير مؤمنان امام علىعليه السلام ديده به جهان گشوده بود. در آنهنگام
امام على مبارزهاى تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروانرا آغاز كرده
بود. پدر حضرت سجّاد، امام حسين، در آن روزگار علاوهبر همكارى با پدرش در
اداره امور مسلمانان، فرماندهى سپاه اسلام را نيزبر عهده داشت.
بى گمان اين رويدادهاى سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشتچهارده قرن در محيط
ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار،اثر شگرفى از خود بر جاى نهاد.
اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤامبوده و از پى آن بنى اميّه به
خونخواهى عثمان برخاستند.
مادر امام سجّاد
در كتابهاى تاريخ آمده است كه مادر امام سجّادعليه السلام "شهربانو" دخترآخرين
پادشاه ساسانى "يزدگرد سوّم" بوده است.
امپراتورى ايران، همچون هر نظام جاهلى ديگر بر ظلم و ستموسياستهاى طبقاتى
استوار بود. با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچوندرختى پوك وپوسيده كه از وزش
بادهاى سهمناك ريشه كن مىشود،نابود شد. پادشاه ايران از شهرى به شهرى مىگريخت
تا آنكه سر انجام درخراسان به قتل رسيد وخانوادهاش در همان شهر ماندگار شدند
تا آنكهخراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجرى به دست مسلمانانفتح شد و
خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدندوبه مدينه آورده
شدند. چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاببزرگ پيامبر حاضر كردند، امير
مؤمنان على بن ابيطالب عثمان را بهگراميداشت خاندان يزد گرد تشويق كرد و بدين
منظور حديثى ازپيامبرصلى الله عليه وآله را براى او خواند كه فرموده بود:
"عزيزان قومى را كه به ذلّتافتادهاند، گرامى داريد". شايد يكى از حكمتهاى اين
سخن دلجويى ازمردمى باشد كه همواره سران وبزرگان خود را مورد احترام قرار
مىدادند،تا مبادا پردههاى كينه و دشمنى ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعى
ايجادكند. چون عثمان در اين باره درنگ كرد، امير مؤمنانعليه السلام فرمود:
"به خاطر خدا سهم خود و سهم بنى هاشم را از اينان آزاد كردم".
انصار و مهاجران نيز در اين كار از آنحضرت پيروى كردند. خليفه همچارهاى جز
اين فرا روى خود نديد. آنگاه امام على پيشنهاد داد كه هر يكاز اسرا را به حال
خود بگذارند تا همسرى مناسب براى خود برگزينند.يكى از دختران يزد گرد؛ امام
حسين را برگزيد و دوّمى نيز امام حسنوبنابه قولى محمّد ابن ابى بكر را به
همسرى خود انتخاب كرد.
"شهربانو" در اين سال بار دارشد و در نيمه جمادى الاوّل سال 33هجرى نخستين
فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاى اول پساز زايمان بدرود حيات گفت.
سپس يكى از كنيزان امام حسين متكفّلنگهدارى كودك شد. بدين ترتيب. امام زين
العابدين در دامن آن كنيزبزرگ شد. مردم مىپنداشتند كه آن زن مادر واقعى امام
سجّاد است درحالى كه او كنيز امام حسين بود.(37)
امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنانعليه السلام در محرابمسجد
كوفه به شهادت رسيد. پس از چند ماه اهل بيت به مدينهبازگشتند، جايى كه على بن
الحسين در خانههاى آكنده از بوى خوشپياميرصلى الله عليه وآله رشد كرده بود.
امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسنمجتبى را با زهر به شهادت رساندند.
امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين، نقش رهبرى را درروياروئى با ارتداد
جاهليّت مآب اموى را تجربه مىكرد.
در باره ويژگى اين مبارزه وريارويى آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكىدر دستاست.
در واقع ازاين دوره تنها سخنرانيهاى امام حسينعليه السلام بر عليهمعاويه
ونامههاى آتشين آنحضرت بهاو وقيامهايى كه بهرهبرى اصحابپيامبر كه هواخواه
اهل بيت آنحضرت بودند، براى ما باقى مانده است.
امّا به نظر نگارنده همين اطلاعات اندك مىتواند تصوير كاملى ازاوضاع سياسى كه
امام سجّاد در زمان پدرش، يعنى در سنين جوانى با آندست به گريبان بوده، در پيش
روى ما به نمايش بگذارد.
پس از عاشورا
اين نيروى جنبش سياسى در زمان معاويه، هر چه بود در واقع بهمثابه آتشى در زير
خاكستر به شمار مىآمد كه معاويه با زيركى معروفخويش و با وسايل گوناگون همچون بذل
و بخشش اموال و مناصب، بهعنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهر آلود به
آزادگان،اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.
جريانهاى سياسى بىصبرانه در انتظار نابودىمعاويه بودند از همين روحادثه كربلا، در
واقع جرقهاى بود كه آتشانقلابها را در چهارگوشه جهاناسلام بر افروخت اين حادثه
درست در زمانى روى داد كه وارث ابوسفيانو مرد زيرك عرب )معاويه( چشم از جهان بر
بست بدين ترتيب، بامرگ معاويه عصر انقلابهاى مخالف "جاهليّت پنهان" آغاز گرديد.
پس از شهادت امام حسينعليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست ويزيدبن معاويه را
از حكومت بر كنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كردو خواهان خلافت شد. در
كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپسبه رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان،
وقوع قيامها و انقلابهاويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن
دررويارويى با طغيان و تباهى به شمار مىآمد.
از اين رو مىتوانيم روزگار زندگى امام سجّادعليه السلام به ويژه اندكى پس ازواقعه
عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذارى كنيم.
انقلاب به خودى خود هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همينارزشهاى والايى است، كه
موجبات انقلابها را فراهم مىآورد. وگرنهزيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود
آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فىنفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى
امنيّت و ايجاداضطراب و خونريزى نيست؟ البته! بنابر اين انقلاب وضعيتى استثنائىاست
كه عقلا آن را نمىپسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خودرا از هماناهداف
والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد،كسب مىكند. انقلاب به معنى
كلى خود، مردم را از تاريكيهاى جمودونادانى و ستم به روشنايى حركت وعقل و
عدالتهدايت مىكند، ويژگىو شاخصه زندگى پيامبران و امامان وبندگان نيك خداوند
گشته است.
از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مىزدايدوابرهاى درهم و تاريك
ستم و تجاوز را از تشكيلاتانقلابيون دوروپراكنده مىسازد، وكابوس طغيان و تباهى را
از جامعه ريشه كنمىكند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و
باشرف مىگردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير "قيام براى خدا"بر هدف
انقلابها تأكيد كرده است. خداوند متعال مىفرمايد:
)قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِِ...(38)).
"بگو همانا شما را به يك سخن پند مىدهم آن كه بخاطر خدا قيام كنيد..."
و نيز مىفرمايد: )قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِِ (39)).
"نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد."
همچنين وضعيّت انقلابهايى كه به بركت شهادت امام حسينعليه السلام تمامآفاق ديار
اسلام را فراگرفته بود، به هويّت ورنگ و روح و ارزش نيازداشت تا در ضمير امّت
استوار گردد و همچون بارقهاى زود گذر و طوفانىگذرا از پرتو افشانى و حركت باز
نايستد. اين انقلاب مىبايست راهىمكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست
افراد آزمند يا متهورىهمچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سوء
استفادهمىكردند، قرار نگيرد.
ابن زبير پس از شهادت امام حسينعليه السلام به منبر مىرود و بر آنحضرتدرود
مىفرستد و قاتلش را لعن مىكند و آنگاه يزيد را از خلافت خلعمىكند امّا همين كه
پايههاى حاكميتش را مستحكم مىپندارد، كينه خودرا با اهل بيت پيامبر آشكار
مىگرداند و حتّى بر پيامبرصلى الله عليه وآله هم درودنمىفرستد.
بنابر اين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مركب راهوار هر قدرتطلب نشود، و كسانى
همچون ابن زبير از آن سوء استفاده نكنند، امامسجّادعليه السلام گام به صحنه نهاد
تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلالانقلاب را كه در ارزشهاى وحى نمود مىيافت
و راه راست و استوارى راكه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.
شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امامسجّادعليه السلام بدان
همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجىوجسمانى امام نبود و يا ربطى به
اين نداشت كه مثلاً آنحضرت خودشاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن
واقعه در وىتأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دستبه
كارى ديگر نزده است!
آرى، واقعه كربلا "عاشورا" در روح بزرگ آنحضرت اثرى ژرف ازخود بر جاى نهاد. امّا
نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهىخويش را انجام مىدهد. نه آنچه را كه
حالتهاى روحى روانى اش بر وىمقرّر مىدارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام
زين العابدين كه روحبزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه
باحضرت زينب پيام رسان عاشورا مىشود. آيا مىدانيد پيام عاشورا چهبود؟ اين پيام،
پيام زخمهاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردىطغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود.
مگر خطبه آتشين آنحضرت در ميانكوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه كربلا را
نشيندهايد كه چهسان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دلهايشان زنگار
ترسوترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آنحضرت گفتند: هر چه مىخواهىبه ما فرمان
ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانىكه به تو و ما ستم
كردهاند، بيزارى مىجوييم.
امّا آنحضرت به آنها گفت:
"درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما".
اينك به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد.
امام سجّادعليه السلام به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا راستود و بر
پيامبرصلى الله عليه وآله درود فرستاد و فرمود:
"اى مردم! هر كه مرا مىشناسد، خوب مىداند كه من كيستم و آن كه مرانمىشناسد، اينك
خودم را به او معرفى مىكنم. من على پسر حسين پسر علىهستم. من پسر كسى هستم كه در
كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسىهستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايىاش
به يغما رفت. پس شما باكدامين چشم بهرسولخداصلى الله عليه وآله مىنگريد، آن
هنگام كه بهشما مىفرمايد: عترتمرا كشتيد وحرمتمرا دريديد پساز امّت مننيستيد"
سپسآنحضرتگريست.
(40)
و نيز هنگامى كه آنحضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كهمىپنداشت تا
ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود:
"بزودى ما و شما خواهيم ايستاد )در پيشگاه خداوند( و مورد پرسشقرار خواهيم گرفت.
آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنىبا جدّ ما به دوزخ برده خواهيد
شد".
(41)
زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آنحضرت به او گفت:
"آيا تو مرا به قتل تهديد مىكنى؟! مگر نمىدانى كه قتل براى ما عادتاست، و شهادت
كرامتى براى ما از جانب خداوند است".
موضع گيرى آنحضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيدكه از هيچ جنايت زشتى
در سالهاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد،اوج مبارزه و نمونهاى والا در جهاد با كلمه
به شمار مىآيد.
يك بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى اهلبيت پيامبرعليهم السلام
را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويىبرخاست و گفت:
"واى بر تو اى سخنران خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدىودوزخ را جايگاه خود
گردانيدى!"
سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چارهاىجز قبول درخواست
امام نداشت. چون امام سجّادعليه السلام بر منبر قرار گرفتآن خطبه بليغ را كه هنوز
صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.
وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كردامام سجادعليه السلام
به او گفت "اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيلكردى و آن را در كوى و خيابان
افكندى و به يغمايش بردى. انگارمىپندارى كه اين ميراث توست". حجاج با شنيدن اين
سخنان بر فراز منبررفت و مردم را سوگند داد كه هر چه بردهاند بازپس بياورند.
(42)
بنابراينشجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آنحضرت درآن به سر
مىبرد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود. زيرا واقعهكربلا، ضمير امّت را از
شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگىايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف
ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت،و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه
كرد! برخى ازساده انديشان مىپندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّادعليه السلام
نشأتمىگيرد چنان كه در باره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبرنوح و
تندى موسى و زهد عيسىعليهم السلام و اخلاق حضرت محمّدصلى الله عليه وآله و
ديگرصفات متمايز هر يك از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان ومعلول حالات
مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد بردهاند كهخداوند خود آگاهتر است كه
رسالت خويش را در كجا قرار دهد. در واقعخداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش
را همان جا مىنهد.
ويژگيهايى كه از هر يك از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطىبوده كه در آن
مىزيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آنها سروكار داشتهاند.
تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگرمبعوث مىشد، بدون
ذرهاى كم و كاست همان رفتارى را پيش مىگرفتكه آن پيامبرصلى الله عليه وآله در
پيش گرفته بود.
هر يك از ائمه همچون انبيا، برنامهاى داشتهاند كه مطابق آن عملمىكردهاند و اين
برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مىزيستهاند،طراحى شده بود.
امام سجّادعليه السلام نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگىآنحضرت قلّه
عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعهوتربيت مردانى بزرگ همچون زهرى
و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّهسبيعى و... در زهد و تهجد بود.
بدين سان برنامه امام سجّادعليه السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود.
برنامهآنحضرت تأكيد بر بعد روحى بود مضافاً آنكه آنحضرت طلايه دار ديگرامامان در
حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بعدروحى در زمان امام زين
العابدين بيشتر احساس مىشد و براى همينآنحضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مىكرد.
امّا پرسش اينجاست كه:امام چگونه از عهده اين مهم بر آمده؟ واز چه راهى براى رسيدن
به اينهدف بزرگ استفاده كرد؟