سرشك خوبان در سوگ سالار شهيدان

محمد باقر محمودی

- ۱۷ -


منذر ثورى گويد: روزى نزد محمد حنفيه نشسته بوديم و سخن از حسين بن على و كسانى كه با او كـشـتـه شـدنـد بـه مـيـان آمـد. مـحـمـد گـفـت : آنـان هـفـده جـوان را كـشـتـنـد كـه هـمـه آنـهـا از نسل فاطمه (س ) بودند. (485)

محكوميت قتل امام حسين (ع) نزد شمارى از بزرگان

 ابـن ابـى نـعـم گـويـد: نـزد پـسـر عـمـر بـودم كه مردى آمد و درباره حكم خون پشه از او سؤ ال كـرد. گـفـت : اهـل كجايى ؟ مرد پاسخ داد: اهل عراق ، گفت : به اين مرد نگاه كنيد! در حالى كه عـراقـى هـا فـرزنـد رسـول اللّه را كـشـتـه انـد، او از مـن دربـاره خـون پـشـه سـؤ ال مـى كـنـد، از رسـول خـدا(ص) شـنـيـدم كـه فـرمـود: ايـن دو (حـسـن و حـسـيـن ) دسـتـه گل هاى من از اين دنيايند. (486)

مـغـيـره گـويـد: مـرجـانـه رو بـه پـسـرش عـبـيـداللّه كـرد و گـفـت : اى پـليـد، فـرزنـد رسول خدا را كشتى ، هرگز روى بهشت را نخواهى ديد. (487)

مـنـذر گويد: پس از آن كه حسين (ع) كشته شد گروهى از بزرگان كوفه ـ كه ابو برده نيز در مـيـان آنـهـا بـود ـ گـفـتند: ما را نزد ربيع بن خثيم ببريد تا نظرش را بدانيم . چون نزد او رفـتـنـد، گـفـتـنـد: حـسـيـن كـشـتـه شـده اسـت . گـفـت : بـه نـظـر شـمـا اگـر رسول خدا(ص) به كوفه وارد مى شد و يكى از افراد خاندانش در آنجا مى بود، به خانه چه كـسـى مـى رفـت ؟ آيـا جـز بـه خانه آنها جاى ديگرى مى رفت ؟ با اين سخن كوفيان نظر او را دريافتند. (488)

سفيان به نقل از پيرمردى گويد: هنگامى كه حسين بن على (ع) كشته شد، ربيع بن خثيم گفت : ايـنان كودكانى را كشتند كه اگر پيامبر خدا(ص) آنان را مى ديد، بر دامانش مى نشاند و لبش را بر لبان آنها مى گذاشت .(489)

ابـى بـكـر هـذلى گـويـد: هـنـگامى كه خبر شهادت امام حسين (ع) به حسن بصرى رسيد، آنقدر گـريـسـت كـه گـونـه هـايـش پـر از اشك شد و گفت : خاك بر سر امتى كه فرومايه زادگانش پيامبر زاده هايش را كشتند. (490)

زهرى گويد: وقتى خبر شهادت حسين (ع) به حسن بصرى و ابن سيرين و ديگر عالمان بصره رسـيـد، جـمـع شـدنـد و چـنـد روز بـر آن حـضـرت گريستند، و حسن گفت : خاك بر سر امتى كه فـرومـايـه زادگـانـش ، پـيامبر زادگانش را كشتند به خدا سوگند كه سر حسين را به پيكرش بـازمـى گـردانـنـد و آنـگـاه جـد و پـدرش در روز قـيـامـت از پـسـر مـرجـانـه انـتـقـام مـى گيرند (491)عـمـرو بـن بـعـجـه گـفـتـه اسـت : نـخـسـتـيـن فـرومـايـگـى اعـراب قتل حسين بن على و داستان پسر خواندگى زياد بود (492)

عـمـربـن عـبـدالعـزيـز گـفـتـه است : اگر در شمار قاتلان حسين بودم و مرا به بهشت دعوت مى كـردنـد، از خـجـالت ايـن كـه مـبـادا چـشـمـم بـه چـشـم رسـول خـدا بـيـفـتـد، داخل نمى شدم (493)

ابـراهـيـم نخعى گفته است : اگر در ميان قاتلان حسين مى بودم و سپس گناهم بخشيده مى شد و بـه بـهـشـت وارد مـى شـدم ، از ايـن كـه خـداوند به پيامبرش بفرمايد كه به چهره ام نگاه كند، خجالت مى كشيدم . (494)

همچنين شمارى از اهل كتاب نيز فاجعه شهادت امام حسين (ع) را محكوم كرده وزشت شمرده اند.

راءس الجـالوت گـفـتـه اسـت (پـيـش از شـهـادت امام حسين (ع)) مى شنيديم كه پيامبر زاده اى در كـربـلا كشته مى شود، من از رفتن به كربلا هراس داشتم و هر گاه كه به آن سرزمين وارد مى شـدم بـه تـاخت مى رفتم تا هر چه زودتر از آنجا بگذرم . اما پس از كشته شدن حسين با خاطر جمع حركت مى كنم (495)

ابـى الاسـود گـويـد: در ديـدارى كـه بـا راءس الجـالوت داشتم به من گفت ميان من و داود، هفتاد نسل واسطه است ، با وجود اين هرگاه يهوديان مرا مى بينند احترام و حق شناسى مى كنند و حرمت مـرا بـر خـود واجـب مـى شـمـارنـد . امـا مـيـان شـمـا و پـيـامـبـر تـنـهـا يـك نسل فاصله است و شما فرزندش را كشتيد. (496)

رسـول خـدا (ص) فـرمـوده اسـت : جـاى قـاتـل حـسـيـن در تـابوتى از آتش است و نيمى از عذاب اهل جهنم از آن اوست . دست و پايش را به زنجيرهاى آتشين مى بندند و با صورت به درون آتش مـى انـدازنـد تـا در قـعـر جـهـنـم جـاى گـيـرد، و آنـقـدر بـدبـو اسـت كـه اهـل جـهـنم از شدت بوى بدش به خدا پناه مى برند، قاتلان حسين در دوزخ جاودانه اند و عذاب دردناك مى چشند. آنان گرفتار آتشى مى شوند كه يك دم فروكش نمى كند به آنان چركاب مى نوشانند. واى بر آنان از عذاب خداى عزوجل (497)

حكم لعن يزيد (498)

سبط بن جوزى گويد: مشهور مجموع روايات درباره يزيد اين است كه چون سر امام حسين را نزد وى آوردند، مردم شام را گرد آورد (و در پيش چشم آنها) با چوب خيزران بر لب و دندانش مى زد و اشعار ابن زِبْعَرى را مى خواند:

(لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدْرٍ شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَجَ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ

وَ عَدَلْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ)

(او مـى گـويـد) در نـسـخـه اى آمـده اسـت : و عـدلنـاه بـبـدر فاعتدل

قـاضـى ابـويـعـلى بـه نـقـل از احـمـد بـن حـنـبـل در كـتـاب الوجـهـيـن و الروايـتـيـن چـنـيـن نقل كرده است : اگر درست باشد كه يزيد اين اشعار را خوانده است ، فاسق گرديده است .

(ابن جوزى ) گويد: شعبى گفته است : يزيد اين ابيات را نيز به شعر زبعرى افزود و گفت :

(لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلْ

لَسْتُ مِنْ خَنْدَفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ

مِن بَنِى اَحْمَدَ ما كانَ فَعَلَ) (499)

و مجاهد گفته است كه در اين اشعار نفاق ورزيده است .

امـا در پـاسـخ بـه ايـن گـونـه سـخـنـان بـايـد گـفـت كـه تـرس از طـاغـوتيان اموى و دشمنان اهـل بـيت كسانى چون ابن حنبل و مجاهد را وادار كرده است كه بگويند يزيد فاسق يا منافق است ؛ وگـرنـه هر كس كه به زبان عرب و معناى واژه كفر آشنا باشد، از گفتار يزيد و انشاى شعر زبـعـرى بـرداشـت خـواهد كرد كه اين روشن ترين گفتارى است كه بر كفر گوينده اش دلالت دارد. حـتـى چـنـان كـه ابـن عـبـدربـه (500) نـقـل كـرده است ، خود يزيد نيز اعتراف كرده است كه گفتار او موجب كفر و ارتداد از دين است . او مى گويد: وقتى كه مسلم بن عقبه سرهاى مردم مدينه را فرستاد و آنها را نزد يزيد گذاشتند او به شعر ابن زبعرى در جنگ احد مثل زد و گفت :

(لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدرٍ شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَجَ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ

لاََهَلُّوا وَ اسْتَهَلوُّا فَرِحاً

وَلقَالُوا لِيَزيدٍ: لا فَشَلُ)

در اين ميان يكى از صحابيان رسول خدا(ص) گفت : يا اميرالمؤ منين از اسلام مرتد شدى ! گفت : آرى ، بـه پـيـشگاه خداوند استغفار مى كنم . آن مرد صحابى در پاسخ گفت : به خدا سوگند كه هرگز با تو در يك جا سكونت نخواهم گزيد، و از نزدش رفت .

آلوسـى در ذيـل تـفسير آيه شريفه : (فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُم اءَنْ تُفْسِدُوا فِى الاَْرضِ وَ تـُقـَطِّعـُوا اءَرْحـامـَكُمْ) (501) گفته است كه به وسيله اين آيه شريفه بر جواز لعن يـزيـد ـ عـليـه مـا عـليـه ـ اسـتـدلال كـرده انـد. بـرزنـجـى در كتاب (الاشاعه ) و هيثمى در كتاب (الصواعق )، نقل كرده اند كه چون فرزند امام احمد به نام عبداللّه از وى درباره لعن يزيد سؤ ال كـرد، او پـاسخ داد: كسى را كه خداوند لعنت كرده است ، چرا نشود لعن كرد؟ عبدالله گفت : من كـتـاب خـداونـد را قـرائت كـرده ام ولى لعـن يـزيـد را در آن نـديـده ام . امـام گـفـت : خـداى متعال مى فرمايد :

(فـَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ اءَنْ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ وَ تُقَطِّعُوا اَرْحامَكُمْ اءُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ) و كدام فساد و قطع رحمى به پاى رفتار يزيد مى رسد ؟

( آلوسى ) گويد: اين سخن مبنى بر جواز لعن گناهكارى معين از گروهى است كه به وصف لعنت شـده انـد ( نـه به نام ) و اين نظر مورد اختلاف است : عموم بر اين باورند كه لعن شخص ‍ معين جـايـز نـيست هر چند كه فاسق يا ذمى باشد، زنده يا مرده باشد و مرگ او بر كفر معلوم نباشد زيرا احتمال آن مى رود كه مسلمان از دنيا رفته باشد و يا بتوان حكم مسلمانى بر او جارى ساخت ، بـه خـلاف كـسـى كـه مـرگ او بـر كـفـر روشـن اسـت ، مثل ابوجهل .

شـيـخ الاسـلام ، سـراج بـلقـيـنـى بـا استدلال به حديثى كه در صحيحين آمده معتقد است كه لعن گناهكار معين جايز است ، حديث چنين است :

(اِذا دَعَا الرَّجُلُ اِمْرَاءَتَهُ اِلى فِراشِه فَاءَبَتْ اَنْ تَجِى ءَ فَباتَ (عنها) غَضْبانَ لَعَنَتْهَا الْمَلائِكَةُ حَتّى تُصْبِحَ)

( هرگاه مرد زنش را به رختخواب فرابخواند و او خوددارى ورزد، و مرد از او خشمگين بخوابد، فرشتگان تابه صبح آن زن را لعنت مى كنند. )

در روايت ديگرى چنين آمده است :

(اِذا باتَتِ الْمَرْاءَةُ مُهاجِرَةً فِراشَ زَوْجِها لَعَنَتْهَا الْمَلائِكَةُ حَتّى تُصْبِحَ )

( هـرگـاه زن جـداى از رخـتـخواب شوهرش بخوابد ، فرشتگان تاصبح او را لعنت مى كنند) اين احـتـمـال كـه لعـنـت مـلائكـه خـاص زن مـعـيـنـى نـبـاشـد بـلكـه مـراد عـمـوم زنـان بـاشـنـد مـثل اين كه بگويند: (خداوند لعنت كند هر زنى راكه از رختخواب همسرش دورى كند) بسيار بعيد است ، هر چند كه فرزند بلقينى به نام جلال چنين بحثى را با پدرش كرده است .

در كتاب الزواجر آمده است : چناچه به خبر مسلم يعنى : (پيامبر خدا (ص)چارپايى را ديد كه در صـورتـش جـاى داغـى بـود، پـس فـرمـود: خـداونـد لعـنـت كـنـد هـر كـس ايـن كـار را كـرده اسـت ) استدلال كنيم ، بسيار روشن تر خواهد بود. زيرا اين روايت به لعن صريح شخصى معين اشاره دارد، مـگر اين كه در اينجا هم كسى بگويد كه مراد عموم كسانى است كه چنين كارهايى انجام مى دهـنـد كـه فيه ما فيه . بنابر اين ، با اوصاف ياد شده ، جاى هيچ تاءملى در لعن يزيد نيست . براى لعن يزيد لازم نيست كه همه زندگانى پليدش را مورد مطالعه قرار دهيم ، بلكه مطالعه آنـچـه در دوران اسـتـيـلاى بـرمـكـه و مـديـنـه انـجـام داده اسـت كـفـايـت مـى كـنـد. طـبـرانـى نـقـل كـرده اسـت كـه پـيـامـبـر (ص) فـرمـود: خـداونـدا، هر كس به مردم مدينه ستم كند و آنان را بـتـرسـانـد، او را بـتـرسـان ، و لعـنـت خـدا و فـرشـتـگـان و هـمـه مـردم براو باد، هيچ انفاق يا سربهايى از او پذيرفته نيست .)

مـصيبت بزرگ رفتارى بود كه يزيد درباره اهل بيت روا داشت و به كشتن آن حضرت رضايت داد و از ايـن كار خوشحال گرديد و به اهل بيت آن حضرت توهين كرد. رفتارى كه شايد جزئياتش باهم تفاوت داشته باشد ولى بطور كل در بر دارنده معناى فوق بود.

در حـديـث آمـده اسـت : شش تن را من ـ در روايتى خداوند ـ و همه پيامبران مستجاب الدعوه لعنت كرده انـد:(تـحريف كننده كتاب خدا ـ و در روايتى افزاينده بر كتاب خدا ـ تكذيب كننده قَدَر خداوند، آن كـس كـه بـازور بـر مـردم مسلط مى شود تا خوار كردگان خدا را عزيز و عزيز كرده هاى خدا را خوار كند، حلال شمارنده خون عترت من و ترك كننده سنت من .

بـرخـى از عـالمـان مـانند ابن جوزى و پيش از آن قاضى ابو يعلى به قطعيّت گفته اند كه او كافراست و با صراحت تمام او را لعنت كرده اند.

عـلامـه تـفـتـازانـى گـويد: ما در باره او و درباره بى ايمانى او هيچ شكى نداريم خداوند او و اعوان و انصارش را لعنت كند.

در تـاريـخ ابـن الوردى آمده است : وقتى اسيران را از عراق نزد يزيد آوردند، رفت و كودكان و زنـان نـسـل عـلى و حـسين را از نزديك ديد و ديد كه سرها بر نيزه هاست و بر تپّه جيرون مشرف شده اند و در همين هنگام كلاغى نيز قارقار كرد. يزيد با شنيدن صداى كلاغ گفت :

(لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحَمُولُ وَ اَشْرَفَتْ

تِلْكَ الرُئُوسِ عَلى شَفا جيرُونى

نَعَبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ: قُلْ اَوْ لاتَقُلْ

فَقَد اِقتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُونى )

مـقـصـود ش از ايـن اشعار اين بود كه او حسين و يارانش رابه تلافى كسانى كه پيامبر در جنگ بدر كشت مثل جدش عتبه و دايى اش پسر عتبه و ديگران ، كشته است . اين خود كفر آشكار است كه اگـر نـقـل آن از يـزيـد درسـت بـاشـد، بـه پـيـامـبـر كـافـر شـده اسـت . هـمـچـنـيـن اسـت مثل زدن او به شعر عبدالله بن زبعرى پيش از اسلامش :

(لَيْتَ اَشْياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَجَ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ...)

اما غزالى ـ خدا از او بگذرد ـ به حرمت لعن او فتوا داده است .

سـفـاريـنـى از حـنـابـله در دنـبـاله گـفـتـار پـيـشـيـن بـرزنـجـى و هـيـثـمـى بـه نقل از احمد گفته است :

آنـچـه از احـمـد مـحـفـوظ اسـت خـلاف آن چـيـزى اسـت كـه ايـن دو نـقـل كـرده انـد. مـتـن گفتار احمد در كتاب (الفروع ) چنين است : (از اصحاب ما كسانى حجّاج را از اسـلام بـيـرون دانـسـتـه انـد و ايـن حـكـم مـتـوجـه يـزيـد و امثال او هم مى شود.) اما نصّ احمد خلاف اين است و اختصاص دادن به لعنت جايز نيست ، به خلاف ابى الحسين و ابن جوزى و ديگران .

ابـن تـيـميه گفته است : (ظاهرسخن احمد، كراهت لعن رامى رساند.) و نظريه بر گزيده ما همان سخن ابن جوزى و ابوالحسين قاضى و كسانى است كه با آن دو موافقند. اين بود كلام سفارينى .

ابـو بـكر بن عربى مالكى ، بهتانى بزرگ تر زده ادعا كرده است كه حسين به شمشير جدش ‍ كـشـتـه شـده اسـت . بـسـيـارى از جـاهـلان نيز با اين نظر او موافقند. (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ اِنْ يَقُولُونَ اِلاّكِذْبًا)(502)

ابـن جـوزى در كـتـاب (السـرالمـصـون ) گـويـد: از اعـتـقـادات عـوامـى كـه بـيـشـتـر در مـيـان اهل سنت رايج است اين است كه مى گويند: يزيد بر صواب بود و حسين (ع) با خروج براو راه خطا را پيمود). در حالى كه اگر اينان كتاب هاى تاريخى را ببينند در خواهند يافت كه چگونه بـراى يـزيـد بـيـعـت گرفته شد و مردم بدان مجبور شدند و در اين راستا هر خطايى را مرتكب شدند. گذشته از اين ، بر فرض اين كه درستى بيعت را بپذيريم ، كارهايى از او سرزد كه هـمـه موجب فسخ عقد بيعت مى شود. و جز افراد نادان و عامى به اين امر گرايش ندارند و گمان مى كنند با اين كار رافضيان رابه خشم مى آورند.

آن چه روشن است اين كه مردم در باره يزيد اختلاف نظردارند.

بـرخـى گـفـتـه انـد: بـه سـبـب رفـتـارى كـه نـسـبـت بـه اهل بيت كرد گناهكار است ، اما لعن او جايز نيست .

برخى گفته اند: او كافر و ملعون است .

بـرخـى گـفـتـه اند: معصيتى از او سرزده است و لعن او جايز نيست ، كه ابن جوزى درباره اينان گفته است : اين افراد را بايد در زمره ياران يزيد به شمار آورد!

آلوسى گويد: به پندار من آن پليد رسالت پيامبر (ص) را باورنداشت و مجموعه آنچه نسبت بـه اهـل حـرم خداى متعال و اهل حرم پيامبرش در زندگى و پس از مرگ انجام داد،و ديگر گناهانى كـه از او سـر زده است ، بر عدم تصديق رسالت ، دلالتى كمتراز انداختن ورقى از قرآن كريم در كثافت ندارد !

مـن تـرديـد نـدارم كـه كـاراو بـر هـمـه عالمان بزرگ اسلام در آن روزگار روشن بود، اما آنان مغلوب بودند و چاره اى جز اين نداشتند كه منتظر بمانند و ببينند كه از خداوند چه مى رسد.

اگر بپذيريم كه آن ناپاك مسلمان بود، بايد بگوييم او مسلمانى بود كه همه گناهان بزرگ را، كه زبان از وصف آن عاجز است ، مرتكب شد و من معتقدم كه لعن او به اسم جايزاست و هر چند تـصور نمى شود كه فاسقى مثل او وجود داشته باشد. ظاهر اين است كه او توبه نكرده است و احتمال توبه او از احتمال ايمانش ضعيف تراست .

كـسـانـى مثل ابن زياد، ابن سعد و ديگر كسانى كه به كارشان راضى بودند مادامى كه چشمى بر ابا عبدالله بگريد، به اينان ملحقند.

چـه خـوب گـفـتـه است شاعر معاصر فاضل ، عبدالباقى آفندى عمرى موصلى كه چون درباره لعن يزيد از او پرسيدند گفت :

(يَزيدُ عَلى لَعنى عَريضُ جِنابِهِ

فَاءَغدُو بِه طُولَ الْمَدَى اَلْعَنُ اللَّعنا) (503)

كـسـانى هم كه از لعن صريح او بيم دارند مى توانند اين طور بگويند(خداوند لعنت كند هر كس را كـه بـه قتل حسين رضايت داد و به ناحق خاندان پيامبر را آزرد و حقشان را غصب كرد). به اين تـرتـيـب هـر چـنـد شـخـص يـزيـد را بـه طـور مـعـيـن لعـنـت نـكـرده اسـت ، ولى او نـيـز شامل اين عموم مى گردد، به طريق اولى و نفس الامر.

در جايز بودن لعن به اين الفاظ و امثال آن هيچ كس مخالفت ندارد مگر ابن عربى و موافقان او كـه طـبـق ظـاهـر آن چـه از ايـنـان نـقـل مـى شـود، لعـن كـسـانـى را كـه بـه قـتـل حسين (ع) رضايت داده اند جايز نمى دانند، واين گمراهى اى است كه بر گمراهى يزيد هم برترى دارد!