فصل نهم: كوشش در فتح
مكّه
بر اساس «پيمان حديبيّه»، مسلمانان و كفّار نبايد عليه يكديگر تحرّكات نظامى
مىكردند و يا همپيمانان خود را ضد همپيمانان طرف مقابل به نبرد وامىداشتند و يا
آنان را در نبرد، يارى مىرساندند. قريش با تجهيز «بنو بكر» - كه با آنان همپيمان
بودند - عليه قبيله «خزاعه» كه با مسلمانان همپيمان بودند، و حتى با شركت شبانه در
نبرد عليه آنان، عملاً قرارداد حديبيه را نقض كردند. (1)
پيامبرصلى الله عليه وآله از شهادت مسلمانانى كه مظلومانه به خاك و خون افتاده
بودند و نيز اشعار تأثّرانگيز رئيس قبيله خزاعه، عمرو بن سالم، آگاه شد و ياريخواهى
وى را پاسخ گفت و بدين سان، براى فتح مكّه و زدودن آثار شرك از مركز توحيد - كه
اكنون ديگر مانعى براى حمله به آن در كار نبود -، راهى مكّه شد.
پيامبر خدا با بيش از ده هزار رزمآور، با تدبير نظامى شگفتى، بدون خونريزى بر مكّه
چيره گشت. (2) حضور مولاعليه السلام در اينپيروزى نيز از چند
جهت، چشمگير است:
1. حاطب بن ابى بلتعه، تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله (براى فتح مكّه) را در
نامهاى نگاشت
و همراه زنى براى قريش فرستاد. پيامبر خدا، علىعليه السلام را فرا خواند و او را
با دو تن ديگر براى دستگيرى آن زن، گسيل داشت. زن با شدّت تمام، همراه داشتن نامه
را تكذيب مىكرد و وارسىهاى چندين باره آنان نيز گواهى مىداد كه آن زن، درست
مىگويد.
امام علىعليه السلام به زن فرمود: «پيامبر خدا - كه درودهاى خداوند بر او باد -
هرگز خلاف نمىگويد. نامه را بده، وگرنه به هر قيمتى شده، آن را از تو باز پس
مىگيرم». زن، تسليم شد و از لابهلاى گيسوانش نامه را بيرون آورد و به مولاعليه
السلام داد. (3)
2. سعد بن عباده، پرچم اسلام را به دست داشت و فرياد مىزد: امروز، روز رزم است....
پيامبر خدا، نداى رحمت و رأفت در داد و فرمود: «امروز روز رحم است ...».
(4) آنگاه علىعليه السلام را فراخواند تا پرچم را از او
بگيرد. (5)
3. پيامبرصلى الله عليه وآله پس از فتح مكّه به همگان امان داد، جز تنى چند تيره دل
و خيرهسر كه خونشان را مباح شمرد، از جمله، حُوَيرِث، كه پيامبرصلى الله عليه وآله
را - هنگامى كه در مكّه بود -، بسيار اذيت كرده بود و نيز زن آوازه خوانى كه پيامبر
خدا را هجو مىكرد. اين دو را علىعليه السلام گردن زد. (6)
224.تاريخ الطبرى - به نقل از عروة بن زبير و ديگران - :
چون پيامبر خدا تصميم گرفت به سوى مكّه حركت كند، حاطب بن ابى بلتعه، نامهاى به
قريش نوشت و آنان را از تصميم پيامبر خدا براى حركت به سوى آنان، با خبر كرد و آن
را به زنى داد ... و مالى برايش معين كرد كه در برابر رساندن نامه به او بدهد.
پس آن زن، نامه را در سرش نهاد و كاكلهايش را روى آن بافت و سپس بيرون آمد. از
آسمان به پيامبر خدا خبر رسيد كه حاطب، چه كرده است. پيامبرصلى الله عليه وآله على
بن ابى طالبعليه السلام و زبير بن عوّام را فرستاد و فرمود: «زنى را كه حاطب به
وسيله او نامه فرستاده و به قريش از قصد ما هشدار داده است ، بيابيد».
آن دو بيرون آمدند تا آن كه او را در بوستان ابن ابى احمد يافتند. او را پياده
كردند و بارهايش را گشتند؛ ولى چيزى نيافتند. پس على بن ابى طالبعليه السلام به او
فرمود: «من سوگند مىخورم كه نه پيامبر خدا دروغ مىگويد و نه ما. يا اين نامه را
بيرون آوَر و يا پوششت را مىگشاييم».
آن زن، چون جديّت وى را ديد، گفت: كنار برو! چون كنار رفت، موهاى سرش را باز كرد و
نامه را بيرون كشيد و به علىعليه السلام داد و او هم آن را نزد پيامبر خدا آورد.
(7)
225.صحيح البخارى - به نقل از عبيداللَّه بن ابى رافع - :
شنيدم كه علىعليه السلام مىگويد: پيامبر خدا، من و زبير و مقداد را فرستاد و
فرمود: «برويد تا به بوستان خاخ (8) برسيد. در آنجا زنى در
كجاوه شتر نشسته است و نامهاى همراه دارد. آن را از وى بگيريد».
ما به تاخت رفتيم تا به بوستان رسيديم. آن زن را در كجاوه ديديم و به او گفتيم:
نامه را بيرون آور! گفت: نامهاى همراه من نيست! گفتيم: يا نامه را بيرون آور يا
لباسهايت را مىكَنيم. پس نامه را از لاى گيسوان به هم بافتهاش بيرون آورد و ما
آن را نزد پيامبر خدا آورديم. (9)
226.تاريخ الطبرى - به نقل از عبد اللَّه بن ابى نجيح - :
چون پيامبرصلى الله عليه وآله سپاه خود را از ذى طُوى دسته دسته كرد، به زبير،
فرمانده جناح چپ لشكر، فرمان داد كه با نفراتش از كُدَى (10)
وارد شوند و به سعد بن عباده فرمان داد كه با گروه ديگرى از كِداء
(11) وارد شوند.
برخى از آگاهان مىگويند: سعد، هنگامى كه رو به مكّه داشت، گفت: امروز، روز جنگ
است. امروز، حرمت، شكسته مىشود. يكى از مهاجران، آن را شنيد و گفت: اى پيامبر خدا!
آنچه را سعد بن عباده مىگويد، بشنو؛ و ما مطمئن نيستيم كه حملهاى به قريش نداشته
باشد! پس پيامبر خدا به على بن ابى طالبعليه السلام فرمود: «به او برس و پرچم را
بگير و تو با پرچم، وارد مكّه شو». (12)
227.أنساب الأشراف: حُوَيرِث بن نقيذ [از كسانى بود كه
پيامبر خدا در جريان فتح مكّه به كشتن آنها فرمان داد. او]، سخنانى بس ناپسند
درباره پيامبر خدا مىگفت و پيامبرصلى الله عليه وآله را - زمانى كه حضرت در مكّه
بود -، در شعرهايش هجو مىكرد و آزار فراوان مىداد. او در مكّه مىزيست و چون
هنگام فتح مكّه از خانهاش گريخت، على بن ابى طالبعليه السلام وى را ديد و كشت.
(13)
ر. ك: جلد نهم / بخش دهم / فصل يكم / خداوند، دل او را به ايمان آزمود.
پىنوشتها:
1. الطبقات الكبرى: 2 / 134، تاريخ الطبرى: 3 / 44، تاريخ
الإسلام: 2 / 521.
2. الطبقات الكبرى: 2 / 135 و 139، تاريخ الطبرى: 3 / 50، السيرة
النبويّة ، ابن هشام: 4 / 42.
3. صحيح البخارى : 4 / 1557 / 4025 ، صحيح مسلم: 4 / 1941 / 161
.
4. اُسد الغابة: 2 / 442 / 2012، كنزالعمّال: 10 / 513 / 30173 .
5. تاريخ الإسلام: 2/532، تاريخ الطبرى: 3/56.
6. أنساب الأشراف: 1/456 و 457، الإرشاد: 1/136.
7. تاريخ الطبرى: 3/48، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 4/40 .
8. بوستان خاخ ، جايى ميان مكّه و مدينه و نزديك حمراء الأسد از
سوى مدينه است. (معجم البلدان: 2/335)
9. صحيح البخارى: 4/1557/4025، صحيح مسلم: 4/1941/161.
10. كُدَى، گردنهاى در پايين مكّه است كه نزديك باب العمره مسجد
الحرام است. (لسان العرب: ماده «كدا»)
11. كداء، گردنهاى در بالاى مكّه و نزديك به مقبرههاست و به آن
«معلى» هم مىگويند. (لسان العرب: ماده «كدا»)
12. تاريخ الطبرى: 3/56، السيرة النبويّة ، ابن هشام:
4/48،الكامل فىالتاريخ: 1/614 .
13. أنساب الأشراف: 1/456، الكامل فى التاريخ: 1/616. نيز، ر. ك
: المغازى: 2/857.