على از زبان على

دكتر سيد جعفر شهيدى

- ۱۶ -


بخش ۲۷

چگونگى ضربت خوردن آن حضرت هم در نوشته تاريخ نويسان پيشين يكسان نيست.در حالى كه طبرى و ابن سعد و ديگران نوشته‏اند:«چون از سايبانى كه به مسجد مى‏رسد،بيرون شد،ابن ملجم او را ضربت زد،»يعقوبى كه تاريخ او پيش از اينان نوشته شده گويد:«پسر ملجم از سوراخى كه در ديوار مسجد بود،شمشير بر سر او زد.»اما نوشته ابن اعثم كه هم عصر طبرى است،با نوشته آنان مخالف است و با آنچه ميان شيعيان مشهور است مطابق مى‏باشد.وى چنين مى‏نويسد :

«پسر ملجم شمشير خود را برداشت و به مسجد آمد و ميان خفتگان افتاد.على(ع)اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار مى‏كرد،سپس به محراب رفت و ايستاد و نماز را آغاز كرد،به ركوع،و سپس به سجده رفت.چون سر از سجده نخست برداشت،ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى كه عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد.ابن ملجم گريخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امير مؤمنان كشته شد.» (1) بلاذرى به روايت خود از حسن بن بزيع آرد:«چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت:فزت و رب الكعبة و آخرين سخن او اين آيه بود.«و من‏يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره». (2)

روايتهاى شيعى و برخى از روايتهاى اهل سنت نيز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد.

امام را از مسجد به خانه بردند.ديرى نگذشت كه قاتل را دستگير كرده و نزد او آوردند.بدو فرمود:

ـ«پسر ملجمى؟»

ـ«آرى!»

ـ«حسن او را سير كن و استوار ببند!اگر مردم او را نزد من بفرست تا در پيشگاه خدا با او خصمى كنم و اگر زنده ماندم يا مى‏بخشم يا قصاص مى‏كنم.»

ابن سعد نوشته است فرمود:

ـ«بدو خوراك نيكو دهيد و در جاى نرمش بيارمانيد.»و هم او نوشته است روزى كه على مردم را براى بيعت مى‏خواند ابن ملجم دوبار براى بيعت پيش آمد و على او را راند سپس فرمود از پيغمبر شنيدم او ريش مرا از خون سرم رنگين خواهد كرد.امام در آخرين لحظه‏هاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنين وصيت كرد:

«شما را سفارش مى‏كنم به ترسيدن از خدا،و اينكه دنيا را مخواهيد هر چند دنيا پى شما آيد .و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد و حق را بگوييد،و براى پاداش‏[آن جهان‏]كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار.و شما و همه فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه من بدو رسد سفارش ميكنم به ترس از خدا و آراستن كارها و آشتى با يكديگر،كه من از جد شما(ص)شنيدم،ميگفت:آشتى دادن ميان مردم بهتر است از نماز و روزه ساليان.»خدا را،خدا را درباره يتيمان،آنان را گاه گرسنه و گاه سير مداريد و نزد خود ضايعشان مگذاريد .

خدا را،خدا را.همسايگان را بپاييد كه سفارش شده پيامبر شمايند،پيوسته درباره آنان سفارش مى‏فرمود چندانكه گمان برديم براى آنان ارثى معين خواهد نمود.

خدا را،خدا را،درباره قرآن،مبادا ديگرى بر شما پيشى گيرد در رفتار به حكم آن.

خدا را،خدا را،درباره نماز كه ستون دين شماست.خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان !آن را خالى مگذاريد،چندانكه در اين جهان ماندگاريد كه اگر[حرمت‏]آنرا نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتاريد.

خدا را خدا را،درباره جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و زبانهاتان،بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن.مبادا از هم روى بگردانيد و پيوند هم را بگسلانيد .

امر به معروف و نهى از منكر را وامگذاريد تا بدترين شما حكمرانى شما را بر دست گيرند،آنگاه دعا كنيد و از شما نپذيرند.پسران عبد المطلب!نبينم در خون مسلمانان فرو رفته‏ايد و دستها را بدان آلوده،و گوييد امير مؤمنان را كشته‏اند.بدانيد جز كشنده من نبايد كسى به خون من كشته شود.

بنگريد!اگر من از اين ضربت او مردم،او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اندام او را مبريد كه من از رسول خدا(ص)شنيدم مى‏فرمود:«بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هر چند سگ ديوانه باشد» (3)

اندك اندك آرزوى او تحقق مى‏يافت و بدانچه مى‏خواست نزديك مى‏شد.او از ديرباز،خواهان شهادت بود و مى‏گفت:

«خدايا بهتر از اينان را نصيب من دار و بدتر از مرا بر اينان بگمار!»

على(ع)به لقاء حق رسيد و عدالت،نگاهبان امين و بر پا دارنده مجاهد خود را از دست داد،و بى‏ياور ماند.ستمبارگان از هر سو دست به حريم آن گشودند و به اندازه توان خود اندك اندك از آن ربودند،چندانكه چيزى از آن بر جاى نماند.آنگاه ستم را برجايش نشاندند و همچنان جاى خود را ميدارد تا خدا كى خواهد كه زمين پر ازعدل و داد شود،از آن پس كه پر از ستم و جور شده است.

چون على را به خاك سپردند.امام حسن به منبر رفت و گفت:

«مردم!مردى از ميان شما رفت كه از پيشينيان و پسينيان كسى به رتبت او نخواهد رسيد.رسول الله پرچم را بدو ميداد و به رزمگاهش ميفرستاد و جز با پيروزى باز نمى‏گشت.جبرئيل از سوى راست او بود و ميكائيل از سوى چپش.جز هفتصد درهم چيزى به جاى ننهاد و مى‏خواست با آن خادم بخرد.» (4)

جز وصيت كوتاهى كه نوشته شد،از امام وصيت‏هاى ديگرى نيز در سندهاى قديمى ديده مى‏شود .برخى از آنها را پيش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از آنكه متوجه ديدار خدا گرديد .

قاضى محمد بن سلامه معروف به قضاعى متوفاى 405 هجرى در مجموعه‏اى از سخنان على كه آن را دستور معالم الحكم ناميده،اين وصيت را از امام آورده است.چون پسر ملجم او را ضربت زد،امام حسن گريان بر او درآمد.پرسيد:

ـ«پسرم چرا گريه ميكنى؟»

ـ«چرا نگريم كه تو در نخستين روز آن جهان و آخرين روز اين جهانى.»

ـ«پسرم!چهار چيز را كه به تو ميگويم به خاطر بسپار و به كار دار،و چهار چيز را كه اگر بدان كار نكنى اندك زيانى به تو نميرساند.»

ـ«پدر آن چهار چيز كه بايد به كار دارم چيست؟»

ـ«خرد برترين توانگرى است و بدترين تهيدستى نادانى است و خودبينى وحشتناك‏ترين وحشت و خوشخوئى گرامى‏ترين حسب.»

ـ«اين چهار خصلت،آن چهار ديگر را هم بگو!»ـ«از دوستى احمق بپرهيز كه او خواهد تو را سود رساند ليكن به زيانت كشاند.از دوستى با دروغگو كه دور را به تو نزديك و نزديك را دور نمايد.و از دوستى بخيل كه چيزى را كه بدان سخت نيازمندى از تو دريغ ميدارد.و دوستى تبهكار كه تو را به هنگام سود خود ميفروشد.» (5)

و هم اين وصيت را در مجموعه خود آورده است:

چون امير مؤمنان ضربت خورد كسان او و گروهى از ياران خاص او گرد وى فراهم آمدند.امام فرمود:

«سپاس خداى را كه اجل‏ها را مدت نهاده است و روزى بندگان را مقدر داشته،و براى هر چيز حدى گذارده و در كتاب خود از چيزى كوتاهى نفرموده.كه گويد:

هر جا باشيد مرگ شما را درمى‏يابد هر چند در برجهاى استوار برافراشته باشيد. (6)

و خداى عز و جل گفت:

اگر در خانه‏هاى خود مانيد،آنان كه سرنوشتشان كشته شدن است به كشتنگاه خود مى‏روند. (7)

و پيمبر خود را گفت:

به معروف امر كن و از منكر بازدار و بدانچه به تو مى‏رسد شكيبا باش كه اين از كارهاست كه در آن عزم راسخ بايسته است. (8)

حبيب خدا و بهترين آفريده او كه راستگو است و راستگويى او گواهى شده است مرا از اين روز خبر داد،و سفارش كرد و گفت على!چگونه‏اى اگر ميان مردمى بمانى كه در آنان خير نيست .مى‏خوانى و پاسخت نميدهند،اندرز ميدهى،ياريت نميكنند.يارانت از تو به يكسو مى‏شوند و خيرخواهانت خود را ناشناس مى‏نمايانند و آن كه با تو ميمانداز دشمنت بر تو سخت‏تر است .چون از آنان خواهى(به ياريت)برخيزند روى بر ميگردانند و اگر پاى بفشارى،گريزان پشت ميكنند .چون تو را ببيند كه فرمان خدا را بر پا ميدارى و آنانرا از دنيا باز ميگردانى آرزوى مردنت را ميكنند.از آنان كسى است كه آنچه را در آن طمع بسته بود از او بريده‏اى،و او خشم خود را مى‏خورد و كسى كه خويشان او را كشته‏اى و او كينه‏خواه تو است و مرگ تو را انتظار مى‏برد،و بلاها كه روزگار بر سرت آورد.سينه همه‏شان پر كينه است و آتش خشمشان افروخته.و پيوسته ميان آنان چنين به سر خواهى برد تا تو را بكشند يا گزندى به تو رسانند و بدان نام‏ها كه مرا ناميدند بنامند،و گويند كاهن است و گويند جادوگر است و گويند دروغگو است و دروغ بندنده‏[افترا زننده‏].پس شكيبا باش كه تو بايد به من اقتدا كنى و خدا چنين فرموده است كه گويد:

همانا رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است. (9)

على!خداى عز و جل مرا فرموده است تو را نزديك خويش آرم و دور نگردانم.تو را بياموزم و وانگذارم و با تو بپيوندم و بر تو ستم نرانم.

اين وصيت رسول خداست و عهد اوست با من،پس من،اى گروهى كه به فرمان خدا برپائيد و دين او را پاسدارى مى‏نمائيد و در گرفتن حق يتيمان و درويشان پابرجاييد،شما را پس از خود به تقوى وصيت ميكنم و از فريفته شدن به زر و زيور آن مى‏پرهيزانم كه دنيا كالاى فريب است.

از راه دل‏بستگان به دنيا به يكسو شويد،آنان كه غفلت بر دلهاشان پرده افكنده است تا آنكه آنرا كه گمان نمى‏بردند(عذاب الهى)به سويشان آمد،حالى كه آگاه نبودند گرفتار شدند .

بيش از شما مردمى بودند كه پيمبران خويش را پيروى نمودند،اگر پى آنان را گيريد و اقتدا به ايشان كنيد گمراه نخواهيد شد.همانا پيمبر خدا،كتاب خدا و عترت خويش را ميان شما نهاده است.علم آنچه مى‏كنيد و يا از آن مى‏پرهيزيد نزد آنان است.آنان راه پيدا و روشنائى هويدايند،وپايه‏هاى زمين و بر پا دارندگان عدل.از نور آنان روشنى جويند و در پى آنان راه پويند از درختى كه رستنگاه آن به بار است و ريشه‏اش پايدار و شاخه‏اش رفته به آسمان.و ميوه آن خوشگوار رسته در سرزمين حرم و سيراب از آب كرم.پالوده از خس و خاشاك و چيزهاى ناپاك.گزيده از پاكترين زاده مردمان،از بهترين خاندانهاى آدميان.از آنان مبريد تا از هم نبريد و از آنان به يكسو مشويد تا پراكنده نشويد.

با آنان باشيد تا راه را بيابيد و رستگار شويد.و پاس جانشينى رسول خدا را هر چه نيكوتر درباره آنان رعايت كنيد.چرا كه او فرمود:«كتاب خدا و اهل بيت از هم جدا نشوند تا بر من در حوض(كوثر)درآيند.»

شما را به خدايى مى‏سپارم كه امانتهاى خود را ضايع نخواهد كرد.خدا شما را بدانچه در آرزوى آنيد برساند و از آنچه از آن بيم داريد نگه دارد به دوستان و جانشينان من سلام برسانيد.

خدا شما را نگهدارد و حرمت پيمبرتان را در ميان شما حفظ فرمايد.و السلام.» (10)

على(ع)چنانكه خود مى‏خواست به آرزويش رسيد.به جوار خدا رفت و از رنج دشمنان دوست‏نما رست و در جوار حق آرميد.معاويه نيز آنچه مى‏خواست به دست آورد.عراق در كام وى قرار گرفت .بايد چندى بر آن دندان بفشارد،سپس هضم كند و به درون درآرد.اما او بدين بس نكرد.گويى از خيال على در دل دوستانش مى‏ترسيد.بايد اين خيال را بزدايد،يا اثر قداست آنرا محو نمايد.مزدورانى خامه به مزد فراهم آورد و به آنان گفت چندانكه مى‏توانيد در مدح عثمان و قدح على حديث بسازيد و ميان مردم پخش كنيد و آنان چنان كردند و با حديث‏هاى دروغين دلهاى نامطمئن را از على برگرداندند.اگر كسى پس از گذشت بيش از سيزده قرن،در گفتگوى روزمره مردم دمشق نيك دقيق شود،اثر آن تبليغ‏هاى دشمنانه را كه به صورت مثل باقى مانده خواهد شنيد.

در يكى از كتابهاى خود (11) نوشته‏ام،عبد الله بن على بن عبد الله عباس گروهى از مشايخ شام را نزد سفاح فرستاد و نوشت اينان از خردمندان و دانايان اين سرزمين‏اند و همه سوگند مى‏خورند:ما نمى‏دانستيم رسول الله(ص)جز بنى اميه خويشاوندى داشته است كه از او ميراث برند،تا آنكه شما امير شديد.

اگر اين داستان را كه غرس النعمة در كتاب خود آورده،جزء لطيفه‏ها به حساب بياوريم،در تاريخ كسانى را مى‏بينيم كه بر اثر تبليغ‏هاى مزدوران معاويه در آغاز از امير المؤمنين على(ع)شناخت درستى نداشته‏اند،با او دشمنى مى‏كرده‏اند.اما سرانجام چون از فضيلت‏هاى او آگاه شدند از دوستان او گشته‏اند.

در شرح زندگانى ياقوت حموى مى‏خوانيم او از دشمنان على(ع)بود.اما تقدير او را به مرو مى‏كشاند،در آنجا از كتابخانه آن سرزمين بهره مى‏گيرد و به فضيلت‏هاى على(ع)آشنا مى‏گردد و به جايى مى‏رسد كه مى‏نويسد:

«خيرهاى او بسيار و فضيلت‏هاى او آشكار است.اگر بخواهيم همه آنرا فراهم سازيم و از گزيده آن كتابى پردازيم از اين مجموعه معجم الادباء بيشتر خواهد شد.»

آرى چراغى را كه خدا برافروخت با دم سرد اين و آن خاموش نگردد و هر روز فروغ آن افزون‏تر شود.با گذشت زمان دوستى على در دلها راه مى‏يابد و بانگ ولايت او شبانه‏روز گوش شيعيان و دلبستگان وى را در بامداد و پيشين و شامگاه نوازش مى‏دهد.


پى‏نوشتها:

1.تاريخ ابن اعثم،ج 4،ص 140ـ .139

2.انساب الاشراف،ص .499

3.نامه .47

4.طبقات،ج 3،ص .26

5.ص 90ـ .89

6.نساء، .78

7.آل عمران، .154

8.القمان، .17

9.احزاب، .21

10.همان كتاب،ص 89ـ .85

11.زندگانى امام على بن الحسين،ص .65