بخش ۲۷
چگونگى ضربت خوردن آن حضرت هم در نوشته تاريخ نويسان پيشين يكسان
نيست.در حالى كه طبرى و ابن سعد و ديگران نوشتهاند:«چون از سايبانى كه به مسجد
مىرسد،بيرون شد،ابن ملجم او را ضربت زد،»يعقوبى كه تاريخ او پيش از اينان
نوشته شده گويد:«پسر ملجم از سوراخى كه در ديوار مسجد بود،شمشير بر سر او
زد.»اما نوشته ابن اعثم كه هم عصر طبرى است،با نوشته آنان مخالف است و با آنچه
ميان شيعيان مشهور است مطابق مىباشد.وى چنين مىنويسد :
«پسر ملجم شمشير خود را برداشت و به مسجد آمد و ميان خفتگان
افتاد.على(ع)اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار مىكرد،سپس به محراب
رفت و ايستاد و نماز را آغاز كرد،به ركوع،و سپس به سجده رفت.چون سر از سجده
نخست برداشت،ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى كه عمرو پسر عبدود
در جنگ خندق بدو زده بود آمد.ابن ملجم گريخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ
برآوردند امير مؤمنان كشته شد.» (1) بلاذرى به روايت خود از حسن بن
بزيع آرد:«چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت:فزت و رب الكعبة و آخرين سخن او اين
آيه بود.«و منيعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره». (2)
روايتهاى شيعى و برخى از روايتهاى اهل سنت نيز با آنچه ابن اعثم
نوشته مطابقت دارد.
امام را از مسجد به خانه بردند.ديرى نگذشت كه قاتل را دستگير كرده
و نزد او آوردند.بدو فرمود:
ـ«پسر ملجمى؟»
ـ«آرى!»
ـ«حسن او را سير كن و استوار ببند!اگر مردم او را نزد من بفرست تا
در پيشگاه خدا با او خصمى كنم و اگر زنده ماندم يا مىبخشم يا قصاص مىكنم.»
ابن سعد نوشته است فرمود:
ـ«بدو خوراك نيكو دهيد و در جاى نرمش بيارمانيد.»و هم او نوشته
است روزى كه على مردم را براى بيعت مىخواند ابن ملجم دوبار براى بيعت پيش آمد
و على او را راند سپس فرمود از پيغمبر شنيدم او ريش مرا از خون سرم رنگين خواهد
كرد.امام در آخرين لحظههاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنين وصيت
كرد:
«شما را سفارش مىكنم به ترسيدن از خدا،و اينكه دنيا را مخواهيد
هر چند دنيا پى شما آيد .و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد و حق
را بگوييد،و براى پاداش[آن جهان]كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و
ستمديده را يار.و شما و همه فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه من بدو رسد سفارش
ميكنم به ترس از خدا و آراستن كارها و آشتى با يكديگر،كه من از جد
شما(ص)شنيدم،ميگفت:آشتى دادن ميان مردم بهتر است از نماز و روزه ساليان.»خدا
را،خدا را درباره يتيمان،آنان را گاه گرسنه و گاه سير مداريد و نزد خود ضايعشان
مگذاريد .
خدا را،خدا را.همسايگان را بپاييد كه سفارش شده پيامبر
شمايند،پيوسته درباره آنان سفارش مىفرمود چندانكه گمان برديم براى آنان ارثى
معين خواهد نمود.
خدا را،خدا را،درباره قرآن،مبادا ديگرى بر شما پيشى گيرد در رفتار
به حكم آن.
خدا را،خدا را،درباره نماز كه ستون دين شماست.خدا را خدا را در حق
خانه پروردگارتان !آن را خالى مگذاريد،چندانكه در اين جهان ماندگاريد كه
اگر[حرمت]آنرا نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتاريد.
خدا را خدا را،درباره جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان
و زبانهاتان،بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن.مبادا از هم روى
بگردانيد و پيوند هم را بگسلانيد .
امر به معروف و نهى از منكر را وامگذاريد تا بدترين شما حكمرانى
شما را بر دست گيرند،آنگاه دعا كنيد و از شما نپذيرند.پسران عبد المطلب!نبينم
در خون مسلمانان فرو رفتهايد و دستها را بدان آلوده،و گوييد امير مؤمنان را
كشتهاند.بدانيد جز كشنده من نبايد كسى به خون من كشته شود.
بنگريد!اگر من از اين ضربت او مردم،او را تنها يك ضربت بزنيد و
دست و پا و ديگر اندام او را مبريد كه من از رسول خدا(ص)شنيدم
مىفرمود:«بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هر چند سگ ديوانه باشد» (3)
اندك اندك آرزوى او تحقق مىيافت و بدانچه مىخواست نزديك
مىشد.او از ديرباز،خواهان شهادت بود و مىگفت:
«خدايا بهتر از اينان را نصيب من دار و بدتر از مرا بر اينان
بگمار!»
على(ع)به لقاء حق رسيد و عدالت،نگاهبان امين و بر پا دارنده مجاهد
خود را از دست داد،و بىياور ماند.ستمبارگان از هر سو دست به حريم آن گشودند و
به اندازه توان خود اندك اندك از آن ربودند،چندانكه چيزى از آن بر جاى
نماند.آنگاه ستم را برجايش نشاندند و همچنان جاى خود را ميدارد تا خدا كى خواهد
كه زمين پر ازعدل و داد شود،از آن پس كه پر از ستم و جور شده است.
چون على را به خاك سپردند.امام حسن به منبر رفت و گفت:
«مردم!مردى از ميان شما رفت كه از پيشينيان و پسينيان كسى به رتبت
او نخواهد رسيد.رسول الله پرچم را بدو ميداد و به رزمگاهش ميفرستاد و جز با
پيروزى باز نمىگشت.جبرئيل از سوى راست او بود و ميكائيل از سوى چپش.جز هفتصد
درهم چيزى به جاى ننهاد و مىخواست با آن خادم بخرد.» (4)
جز وصيت كوتاهى كه نوشته شد،از امام وصيتهاى ديگرى نيز در سندهاى
قديمى ديده مىشود .برخى از آنها را پيش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از
آنكه متوجه ديدار خدا گرديد .
قاضى محمد بن سلامه معروف به قضاعى متوفاى 405 هجرى در مجموعهاى
از سخنان على كه آن را دستور معالم الحكم ناميده،اين وصيت را از امام آورده
است.چون پسر ملجم او را ضربت زد،امام حسن گريان بر او درآمد.پرسيد:
ـ«پسرم چرا گريه ميكنى؟»
ـ«چرا نگريم كه تو در نخستين روز آن جهان و آخرين روز اين جهانى.»
ـ«پسرم!چهار چيز را كه به تو ميگويم به خاطر بسپار و به كار دار،و
چهار چيز را كه اگر بدان كار نكنى اندك زيانى به تو نميرساند.»
ـ«پدر آن چهار چيز كه بايد به كار دارم چيست؟»
ـ«خرد برترين توانگرى است و بدترين تهيدستى نادانى است و خودبينى
وحشتناكترين وحشت و خوشخوئى گرامىترين حسب.»
ـ«اين چهار خصلت،آن چهار ديگر را هم بگو!»ـ«از دوستى احمق بپرهيز
كه او خواهد تو را سود رساند ليكن به زيانت كشاند.از دوستى با دروغگو كه دور را
به تو نزديك و نزديك را دور نمايد.و از دوستى بخيل كه چيزى را كه بدان سخت
نيازمندى از تو دريغ ميدارد.و دوستى تبهكار كه تو را به هنگام سود خود
ميفروشد.» (5)
و هم اين وصيت را در مجموعه خود آورده است:
چون امير مؤمنان ضربت خورد كسان او و گروهى از ياران خاص او گرد
وى فراهم آمدند.امام فرمود:
«سپاس خداى را كه اجلها را مدت نهاده است و روزى بندگان را مقدر
داشته،و براى هر چيز حدى گذارده و در كتاب خود از چيزى كوتاهى نفرموده.كه گويد:
هر جا باشيد مرگ شما را درمىيابد هر چند در برجهاى استوار
برافراشته باشيد. (6)
و خداى عز و جل گفت:
اگر در خانههاى خود مانيد،آنان كه سرنوشتشان كشته شدن است به
كشتنگاه خود مىروند. (7)
و پيمبر خود را گفت:
به معروف امر كن و از منكر بازدار و بدانچه به تو مىرسد شكيبا
باش كه اين از كارهاست كه در آن عزم راسخ بايسته است. (8)
حبيب خدا و بهترين آفريده او كه راستگو است و راستگويى او گواهى
شده است مرا از اين روز خبر داد،و سفارش كرد و گفت على!چگونهاى اگر ميان مردمى
بمانى كه در آنان خير نيست .مىخوانى و پاسخت نميدهند،اندرز ميدهى،ياريت
نميكنند.يارانت از تو به يكسو مىشوند و خيرخواهانت خود را ناشناس مىنمايانند
و آن كه با تو ميمانداز دشمنت بر تو سختتر است .چون از آنان خواهى(به
ياريت)برخيزند روى بر ميگردانند و اگر پاى بفشارى،گريزان پشت ميكنند .چون تو را
ببيند كه فرمان خدا را بر پا ميدارى و آنانرا از دنيا باز ميگردانى آرزوى مردنت
را ميكنند.از آنان كسى است كه آنچه را در آن طمع بسته بود از او بريدهاى،و او
خشم خود را مىخورد و كسى كه خويشان او را كشتهاى و او كينهخواه تو است و مرگ
تو را انتظار مىبرد،و بلاها كه روزگار بر سرت آورد.سينه همهشان پر كينه است و
آتش خشمشان افروخته.و پيوسته ميان آنان چنين به سر خواهى برد تا تو را بكشند يا
گزندى به تو رسانند و بدان نامها كه مرا ناميدند بنامند،و گويند كاهن است و
گويند جادوگر است و گويند دروغگو است و دروغ بندنده[افترا زننده].پس شكيبا
باش كه تو بايد به من اقتدا كنى و خدا چنين فرموده است كه گويد:
همانا رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است. (9)
على!خداى عز و جل مرا فرموده است تو را نزديك خويش آرم و دور
نگردانم.تو را بياموزم و وانگذارم و با تو بپيوندم و بر تو ستم نرانم.
اين وصيت رسول خداست و عهد اوست با من،پس من،اى گروهى كه به فرمان
خدا برپائيد و دين او را پاسدارى مىنمائيد و در گرفتن حق يتيمان و درويشان
پابرجاييد،شما را پس از خود به تقوى وصيت ميكنم و از فريفته شدن به زر و زيور
آن مىپرهيزانم كه دنيا كالاى فريب است.
از راه دلبستگان به دنيا به يكسو شويد،آنان كه غفلت بر دلهاشان
پرده افكنده است تا آنكه آنرا كه گمان نمىبردند(عذاب الهى)به سويشان آمد،حالى
كه آگاه نبودند گرفتار شدند .
بيش از شما مردمى بودند كه پيمبران خويش را پيروى نمودند،اگر پى
آنان را گيريد و اقتدا به ايشان كنيد گمراه نخواهيد شد.همانا پيمبر خدا،كتاب
خدا و عترت خويش را ميان شما نهاده است.علم آنچه مىكنيد و يا از آن مىپرهيزيد
نزد آنان است.آنان راه پيدا و روشنائى هويدايند،وپايههاى زمين و بر پا
دارندگان عدل.از نور آنان روشنى جويند و در پى آنان راه پويند از درختى كه
رستنگاه آن به بار است و ريشهاش پايدار و شاخهاش رفته به آسمان.و ميوه آن
خوشگوار رسته در سرزمين حرم و سيراب از آب كرم.پالوده از خس و خاشاك و چيزهاى
ناپاك.گزيده از پاكترين زاده مردمان،از بهترين خاندانهاى آدميان.از آنان مبريد
تا از هم نبريد و از آنان به يكسو مشويد تا پراكنده نشويد.
با آنان باشيد تا راه را بيابيد و رستگار شويد.و پاس جانشينى رسول
خدا را هر چه نيكوتر درباره آنان رعايت كنيد.چرا كه او فرمود:«كتاب خدا و اهل
بيت از هم جدا نشوند تا بر من در حوض(كوثر)درآيند.»
شما را به خدايى مىسپارم كه امانتهاى خود را ضايع نخواهد كرد.خدا
شما را بدانچه در آرزوى آنيد برساند و از آنچه از آن بيم داريد نگه دارد به
دوستان و جانشينان من سلام برسانيد.
خدا شما را نگهدارد و حرمت پيمبرتان را در ميان شما حفظ فرمايد.و
السلام.» (10)
على(ع)چنانكه خود مىخواست به آرزويش رسيد.به جوار خدا رفت و از
رنج دشمنان دوستنما رست و در جوار حق آرميد.معاويه نيز آنچه مىخواست به دست
آورد.عراق در كام وى قرار گرفت .بايد چندى بر آن دندان بفشارد،سپس هضم كند و به
درون درآرد.اما او بدين بس نكرد.گويى از خيال على در دل دوستانش مىترسيد.بايد
اين خيال را بزدايد،يا اثر قداست آنرا محو نمايد.مزدورانى خامه به مزد فراهم
آورد و به آنان گفت چندانكه مىتوانيد در مدح عثمان و قدح على حديث بسازيد و
ميان مردم پخش كنيد و آنان چنان كردند و با حديثهاى دروغين دلهاى نامطمئن را
از على برگرداندند.اگر كسى پس از گذشت بيش از سيزده قرن،در گفتگوى روزمره مردم
دمشق نيك دقيق شود،اثر آن تبليغهاى دشمنانه را كه به صورت مثل باقى مانده
خواهد شنيد.
در يكى از كتابهاى خود (11) نوشتهام،عبد الله بن على
بن عبد الله عباس گروهى از مشايخ شام را نزد سفاح فرستاد و نوشت اينان از
خردمندان و دانايان اين سرزميناند و همه سوگند مىخورند:ما نمىدانستيم رسول
الله(ص)جز بنى اميه خويشاوندى داشته است كه از او ميراث برند،تا آنكه شما امير
شديد.
اگر اين داستان را كه غرس النعمة در كتاب خود آورده،جزء لطيفهها
به حساب بياوريم،در تاريخ كسانى را مىبينيم كه بر اثر تبليغهاى مزدوران
معاويه در آغاز از امير المؤمنين على(ع)شناخت درستى نداشتهاند،با او دشمنى
مىكردهاند.اما سرانجام چون از فضيلتهاى او آگاه شدند از دوستان او گشتهاند.
در شرح زندگانى ياقوت حموى مىخوانيم او از دشمنان على(ع)بود.اما
تقدير او را به مرو مىكشاند،در آنجا از كتابخانه آن سرزمين بهره مىگيرد و به
فضيلتهاى على(ع)آشنا مىگردد و به جايى مىرسد كه مىنويسد:
«خيرهاى او بسيار و فضيلتهاى او آشكار است.اگر بخواهيم همه آنرا
فراهم سازيم و از گزيده آن كتابى پردازيم از اين مجموعه معجم الادباء بيشتر
خواهد شد.»
آرى چراغى را كه خدا برافروخت با دم سرد اين و آن خاموش نگردد و
هر روز فروغ آن افزونتر شود.با گذشت زمان دوستى على در دلها راه مىيابد و
بانگ ولايت او شبانهروز گوش شيعيان و دلبستگان وى را در بامداد و پيشين و
شامگاه نوازش مىدهد.
پىنوشتها:
1.تاريخ ابن اعثم،ج 4،ص 140ـ .139
2.انساب الاشراف،ص .499
3.نامه .47
4.طبقات،ج 3،ص .26
5.ص 90ـ .89
6.نساء، .78
7.آل عمران، .154
8.القمان، .17
9.احزاب، .21
10.همان كتاب،ص 89ـ .85
11.زندگانى امام على بن الحسين،ص .65