374- بيعت اجبارى
عدى بن حاتم مى گويد: به خداوند سوگند! ددر طول عمرم هرگز دلم به حال كسى آنطور كه
به حال على (عليه السلام ) در هنگام بردنش نزد ابوبكر براى بيعت نسوخته است ؛
مهاجمان در حالى كه بازوان على (عليه السلام ) را بسته بودند حضرت را كشان كشان پيش
خليفه بردند. در ميان اين مهاجمان خالد بن وليد، عبدالرحمان بن عوف ، عمربن خطاب ،
زيدبن سالم ، قنفذ، اسيدبن حضير و سلمة بن اسلم به چشم مى خوردند. سلمان مى گويد:
چون حضرت را نزد ابوبكر بردند عمر از او خواست تا بيعت كند و گرنه او را خواهد كشت
. حضرت فرمود: با كشتن من بنده خدا و برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
كشته ايد و دلايل خود را بر ولايت خود بيان داشت .
سرانجام چون ابوبكر مقاومت امام را ديد گفت : اگر بيعت نكنى تو را به آن مجبور نمى
كنم . آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم رسانيد و با ناله سوزناك همان آيه اى را كه هارون در وقت شكايت از بنى
اسرائيل به حضرت موسى (عليه السلام ) خوانده بود را قرائت كرد:
اى برادر پس از تو اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود
كه مرا بكشند...
375- خليفه در منزل عباس بن عبدالمطلب
در ميان بزرگان ، عباس بن عبدالمطلب عموى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
در جمع مسلمانان از موقعيت بالايى برخوردار بود و بايد به طريقى او را به امر بيعت
با خليفه متقاعد مى ساختند.
بنابراين دو شب پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر به همرده عمر
و ابوعبيده و مغيرة بن شعبه راهى خانه عباس شدند و ابوبكر ماجراى خلافت خويش را
بيان كرد و از او خواست كه از سايرين تبعيت كند... سپس به او نيز وعده ها داد.
عباس در جواب او چنين گفت :
...تو اى ابوبكر، اگر اين امر را به واسطه نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم به دست آوردى ؟ كه در واقع حق ما را تصاحب كرده اى . اگر با راءى و اجماع
مسلمانان به خلافت رسيدى كه ما نيز از مؤ منان هستيم و ما به خلافت تو رضايت نداريم
. و اما آنچه را كه مى خواهى به من و فرزندانم بدهى ، اگر حق خلافت به تو اختصاص
دارد كه براى خود نگهدار، اما اگر حق مؤ منان است كه مسلما تو را در بخشش آن حقى
نيست . آنان وقتى كه چنين ديدند از نزد عباس ناميدانه خارج شدند.(441)
376- تو در رديف كافرانى !!
پس از غصب فدك ماءموران خليفه بازور سرنيزه كارگران حضرت فاطمه عليهاالسلام را از
باغ فدك بيرون كردند و خود امور آنجا را به دست گرفتند. حضرت فاطمه عليهاالسلام با
گروهى از زنان بنى هاشم به قصد بازگيرى حق خود در مسجد پيش خليفه حاضر شد. ابتدا
حضرت براى محاكمه او خطبه مفصلى را ايراد كرد، آنگاه به ابوبكر فرمود: چرا مرا از
حق مسلم خويش بازداشتى ؟ ابوبكر پاسخ داد: از پدرت شنيدم كه فرمود: پيامبران از خود
چيزى به ارث نمى گذارند. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: فدك را پدرم در حال حيات
خود به من بخشيده بود (يعنى ارث نبود بلكه بخششى بوده در زمان حيات پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم و من در زمان او مالك فدك بودم .
خليفه از حضرت فاطمه عليهاالسلام شاهد طلبيد!!!
حضرت در جواب فرمود: آيا از من كه از محصول آن برداشت مى كردم و فدك در اختيارم
بوده شاهد مى خواهى ، يا از آنان كه فقط ادعايى بيش ندارند؟
ابوبكر راضى نشد كه فدك را پس دهد؛ لذا حضرت فاطمه عليهاالسلام امام على (عليه
السلام ) و حسنين عليهم السلام و ام ايمن و غلامى از غلامان پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم به نام رياح و اسماء بنت عميس را بعنوان شاهد معرفى كردند.
همه گواهان معرفى شده ، مالكيت حضرت فاطمه عليهاالسلام را در مورد فدك در زمان رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم تاءييد كردند، در آن ميان باز على (عليه السلام ) پس
از اقامه شهادت شهود، خليفه را به اشتباه خود متوجه ساخت ، زيرا از كسى خليفه طلب
شاهد كرده كه خود مالك قطعى آن با على (عليه السلام ) بوده است .
خليفه از على (عليه السلام ) گواه خواست .
حضرت فرمود: مدت هاست كه فدك در اختيار ماست و اضافه كرد: آيه
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا در حق
چه كسانى نازل شده است ؟ در حق ما، يا در حق غير از ما؟
ابوبكر گفت : اين آيه در حق شما نازل شده !!!
امام فرمود: با اين حساب اگر شهودى بالفرض شهادت به گناه دختر پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم دهد، چه حكمى خواهى داد؟
ابوبكر گفت : مانند ساير زنان مسلمان عمل كرده و به او حد جارى مى كنم !!!
حضرت فرمود: در اين صورت تو در رديف كافران قرار مى گيرى ، زيرا شهادت خدا را به
طهارت و پاكى فاطمه عليهاالسلام رد كردى و شهادت مردم را بر عليه او قبول مى كنى .
اكنون نيز در مورد فدك چنين مى كنى !!!
337- شوراى ساختگى ، نقشه اى شيطانى
عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الامام على (عليه السلام ) مى نويسد: عمربن خطاب اگر
چه در وصيت خود شخص معينى را در مقام خلافت انتخاب نكرد اما بر اساس نقشه اى ميان 6
نفر، خلافت را محدود كرد. بعد اضافه مى كند نويسنده كه : آيا خليفه با ترسيم اين
نقشه ، على (عليه السلام ) را از خلافت محروم نكرد؟ و اگر شورا اين است است ، پس
عمر چه حق انتخابى براى مردم قايل مى شود؟ به هر حال وقتى عمر اعضاى شورا را به
حضور خواست و پس از گفتگويى كوتاه رو به ابوطلحه انصارى كرد و گفت : پس از آنكه مرا
به خاك سپردند، 50 نفر از انصار را جمع كنيد و شمشيرها را از نيام بيرون كشيد. اين
6 نفر(442)
را در خانه اى محبوس كنيد و 3 روز به آنها مهلت دهيد. در اين 3 روز آنها بايد از
ميان خودشان يك نفر را به خلافت انتخاب كنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به
انتخاب يكى از آن 6 تن ، موافق بودند و يكى مخالف بود، گردن آن يك نفر مخالف را با
شمشير بزنيد، و اگر 4 نفر از آنها موافق بودند و دو نفر ديگر مخالفت ورزيدند، سر آن
دو نفر مخالف را با شمشير از تن جدا كنيد، اگر براى انتخاب هر دو طرف بربر شدند،
يعنى 3 راءى در يك طرف و 3 راءى در طرف ديگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را
حكم قرار دهيد و اگر به حكم او نيز گردن ننهادند، آن سه نفرى راءى شان معتبر است كه
عبدالرحمان بن عوف جزو آنهاست و شما بايد جانب آنها را بگيريد. سپس اگر آن سه نفر
ديگر مخالفت كردند، گردن بزنيد و اگر پس از انقضاى مدت سه روز، راءى ايشان به چيزى
تعلق نگرفت و با هم مخالفت كردند در اين صورت هر 6 نفر را به ديار عدم بسپاريد و
مسلمانان براى خود زمامدار ديگرى انتخاب كنند.
گفتنى است سعدابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از قبيله زهره بودند ضمنا
عبدالرحمن بن عوف علاوه بر پيمان اخوت با عثمان ؛ با خواهر ناتنى عثمان نيز ازدواج
كرده بود از طرفى طلحة بنى تميمى مخالف على (عليه السلام ) بود پس بدين صورت على
(عليه السلام ) فقط يك راءى مى آورد، از سوى ديگر عبدالله بن عمر با امام على (عليه
السلام ) نيز ميانه خوبى نداشت و حكميت او نيز به نفع على (عليه السلام ) يقينا
تمام نمى شد...
همين كه وصيت عمر در ميان مردم خوانده شد عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنى هاشم و
عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ نزد على (عليه السلام ) آمد و گفت :
اى برادرزاده بهتر است در اين شورا شركت نكنى ، زيرا عمر به اين ترتيب خواسته است
كه امر خلافت را به عثمان وا گذارد.
امام فرمود: عمو! من همه اينها را خوب مى دانم ، با اين همه در شورا شركت مى كنم تا
ثابت شود كه با عضويت من در شورا، عمر مرا شايسته خلافت دانسته است و با اينكه پيش
از اين هميشه او مى گفت ، نبوت و خلافت در يك خانواده جمع نمى شود و براى اثبات
مدعاى خود آن را به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى داد لذا من امروز در
شورا شركت مى كنم تا معلوم شود كه عمل خليفه با روايت خود او در تناقض است .
به هر تقدير، بعد از دفن خليفه ، برگزيدگان عمر، در خانه اى در بسته جمع شدند و به
گفتگو پرداختند و ابوطلحه جلو خانه ايستاد و در پى او 50 نفر مرد مسلح آماده باش
بودند در جلسه پس از سخنان عوف ، طلحه كه مى دانست با وجود على (عليه السلام ) و
عثمان كسى به او راءى نمى دهد و در ثانى رابطه اش نيز با على (عليه السلام ) تيره
بود راءى خود را فورا به عثمان داد و به نفع او كنار رفت ، زبير راءى خود را به على
(عليه السلام ) داد و كنار رفت . سعدابى وقاص كه عداوت و كينه اى ديرينه با على
(عليه السلام ) داشت راءى خود را به عبدالرحمن داد در اين لحظه عبدالرحمن رو به على
(عليه السلام ) و عثمان كرد و گفت كداميك حاضر است حق خود را به ديگرى واگذار كند و
به نفع او كنار رود؟ و چون سكوت آن دو را ديد گفت : من شما را گواه مى گيرم كه خود
را از صحنه خلافت بيرون مى برم تا يكى از شماها را برگزينم . آنگاه مردم را در مسجد
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع كرد تا در حضور مردم راءى خود را اعلام كند.
سپس رو به امام على (عليه السلام ) كرد و گفت : يا اباالحسن آيا دست بيعت به تو
بدهم تا بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و روش و برنامه
شيخين (ابوبكر و عمر) عمل كنى ؟ حضرت با كمال مردانگى فرمود: من برنامه ديگران را
قبول ندارم و فقط مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نظر خود
عمل مى كنم .
آنگاه عوف رو به عثمان كرد و كف دست خود را به دست عثمان داد و همان جمله را تكرار
كرد عثمان هم فى الفور گفت : سوگند مى خورم كه جز طريق شيخين به راهى نروم . در اين
هنگام عبدالرحمن بن عوف خلافت را به عثمان تبريك گفت و براى سومين بار طبقه نقشه اى
شيطانى حكومت از مسير ولايت منحرف شد آنگاه امام على (عليه السلام ) رو به
عبدالرحمن و مردم قريش كرد و با لحن تاءثرآميزى فرمود: امروز اولين روزى نيست كه
شما به سبب دشمنى با ما، پشت در پشت هم داده ايد به خدا سوگند كه تو عثمان را به
كرسى خلافت سوار نكردى ، مگر به اميد اينكه روزى عثمان خلافت را به تو برگرداند.
اما در نزد خدا هر روزى شاءنى دارد و هر وقتى اقتضايى .
378- خوشحالى بنى اميه
تاريخ سلطنت بنى اميه در روز زمامدارى عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورا
در اين روز شادى كردند و به تشكيل جلسه اى پرداختند. عثمان در روز اول خلافت خود
چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود ديد و ابوسفيان كه پيرى فرتوت و از دو
چشم نابينا بود شخصا در آن جلسه شركت كرد و از ديگران سؤ ال كرد كه بيگانه اى در
بين آنان نيست و چون مطمئن شد، انگار نيروى جوانى خويش را به دست آورده بود رو به
حاضرين گفت : اى فرزندان اميه اين حكومت را مانند توپ دست به دست بگردانيد سپس
اضافه كرد: نه عذابى هست و نه حسابى و نه بهشتى و نه دوزخى نه حشرى و نه قيامتى .
آنگاه از خانه خارج شد و در كنار قبر شريف حمزه سيدالشهداء (عليه السلام ) عموى
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و در حالى كه بر آن لگد مى زد مى گفت : اى
ابا عماره ! آن چيز كه براى بدست آوردن آن با شمشير به هم مى تاختيم اينك به دست
بچه هاى ما افتاده است و آنها باهم بازى مى كنند!!! عثمان بعد از حكومت ؛ بنى اميه
را از بيت المال مسلمين سيراب كرد و با على (عليه السلام ) فدك را با يك ميليون
درهم پول نقد به مروان بن حكم بخشيد و معاويه و مروان بن حكم و وليدبن عقبه و عمرو
عاص و... را بر مسلمانان مسلط كرد و آنها هم به فساد و چپاول مردم پرداختند و در
كنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابى وقاص و زيدبن ثابت و تمامى آنها كه در
روى كار آمدن عثمان نقشى داشتند ثروتهاى كلانى اندوختند و عمارتهاى مجللى بنا كردند
كه مفصل بخشش هاى عثمان به اطرافيان خود در جلد 8 كتاب شريف الغدير مضبوط است .
379- وقف كردن چاه
باغبان حضرت امير (عليه السلام ) مى گويد: باغى كه ما داشتيم كم آب بود در اين باغ
حضرت كند و كاو كردند، حضرت مى خواست چاه يا چشمه اى را در اين باغ احداث كند،
چندين بار مى آمد و كلنگ مى زد ولى آب نمى جوشيد و بالا نمى آمد تا اينكه روزى آمد
و كلنگ را گرفت و شروع به كار كرد تا اينكه نفس هاى على بن ابيطالب (عليه السلام )
در اثر خستگى كار به گوشم مى رسيد. آنقدر كند و كاوها كرد تا آب جوشيد. همين كه آب
از چشمه يا چاه جوشيد من ديدم صيغه وقف را على بن ابيطالب (عليه السلام ) جارى كرد
و فرمود: هذه صدقة و ديگر مهلت نداد.(443)
380- سلام جبرئيل و همراهان به على (ع )
على (عليه السلام ) به اصحاب شوراى فرمايشى كه عمر دستور تشكيل آن را داده بود
فرمود: آيا در بين شما كسى هست كه چون من باشد كه در يك ساعت سه هزار ملائكه كه
جبرئيل و ميكائيل هم در ميانشان بودند بر او سلام كند. آن شبى كه در چاه بدر رفتم
تا در اجراى امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چاه آب بياورم ؟ همه اعضاى
شوراى تعيين خليفه گفتند: نه ، كسى به منزلت تو نيست . (اما شرح ماجرا) در شب جنگ
بدر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود كيست امشب براى ما برود
آب بياورد اصحاب همگى سكوت كردند، حضرت على (عليه السلام ) مشك آبى برداشت و به طرف
چاه بدر آب رسيد و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آن حضرت دلو آب را نيافت تا از
چاه آب بكشد، لاجرم خود به درون چاه رفت و مشك را پر از آب كرد و بيرون آمد وقتى به
سمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت ناگهان باد سختى در گرفت كه حضرت از
شدت آن باد نشست تا آن برطرف شد. سپس برخاست و حركت كرد، مجدد باد سختى درگرفت كه
حضرت از شدت آن نشست تا آن باد برطرف شد، سپس برخاست و حركت كرد، ولى مجدد باد سختى
همانند آن باد قبلى آمد، آن حضرت نشست تا آن نى رد شود، سپس حضرت برخاست و خود را
به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رساند. حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه
دير آمدى ؟ عرض كرد: سه مرتبه باد شديدى وزيدن گرفت كه بسيار سخت بود و مكث من به
جهت برطرف شدن آن بادها بود. حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) مى دانى آنها چه
بود؟ عرض كرد شما بفرماييد حضرت فرمود: اولين بار جبرئيل بود با هزار فرشته كه بر
تو سلام كردند و پس از آن اسرافيل با هزار فرشته بود كه بر تو سلام كردند اينها
براى كمك به ما فرود آمده اند.(444)
381- شخصيت مستقل و مستحكم
روز جمعه اى بود و خليفه دوم عمر بر روى منبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
سلم بود در اين هنگام امام حسين (عليه السلام ) كه كودك خردسالى بود وارد مسجد شد و
به خليفه گفت : از منبر پدرم به زير آى ! عمر گريه كرد و گفت : راست گفتى اين منبر
پدر توست ، نه منبر پدر من . على (عليه السلام ) در آن مجلس حضور داشت و احتمال مى
رفت كه عده اى خيال كنند كه امام حسين (عليه السلام ) به تحريك و هدايت على (عليه
السلام ) چنين سخنى را گفته باشد. لذا آن حضرت در وسط مجلس برخاست و با صداى بلند
فرمود: به خدا سوگند گفته حسين (عليه السلام ) از ناحيه من نيست . عمر نيز قسم ياد
كرد و گفت : يا اباالحسن (عليه السلام ) راست مى گويى من هرگز شما را در گفته
فرزندت متهم نمى كنم ، يعنى حسين (عليه السلام ) را مى شناسم او با اين كه كودك است
شخصيت ممتاز و مستقلى دارد.(445)
382- شفاعت على (ع ) از عمار
ابويحيى مولاى معاذبن عفراء انصارى مى گويد: روزى عثمان كسى را نزد ارقم بن عبدالله
خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت : صدهزار درهم به من وام ده ، ارقم گفت : يك قبض
رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس . عثمان گفت : اى بى مادر بتو چه مربوط است ؟
تو خزانه دار ما هستى . چون ارقم اين را شنيد نزد مردم آمد و گفت : اى مردم مواظب
مال خودتان باشيد من تا به حال فكر مى كردم خزانه دار شما هستم و تا امروز نمى
دانستم كه خزانه دار عثمان هستم ، اين را گفت و به منزل خود رفت اين خبر به گوش
عثمان رسيد آنگاه او به سوى مردم در مسجد رفت سپس بر منبر رفت و گفت ...
مردم ! همانا ابوبكر، بنى تيم را بر ديگران مقدم مى داشت و عمر نيز بنى عدى
(446)
را بر همه مردم مقدم و برتر مى داشت به خدا سوگند من بنى اميه را بر تمامى مردم
مقدم و برتر خواهم داشت ... اين بيت المال از آن ماست هر گاه به آن نيازمند شديم .
از آن برگيريم ، هر چند بر ديگران ناخوش آيد، عماربن ياسر گفت : اى مسلمانان گواه
باشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است . عثمان گفت : هان توهم اينجائى ؟ سپس از
منبر فرود آمد و عمار را زير دست و پاى خود انداخت و آنقدر لگد به وى زد تا او از
هوش رفت آنگاه عمار را به منزل ام سلمه بردند، اين واقع بسيار بر مسلمانان گران
آمد... راوى گويد به عثمان خبر دادند عمار نزد ام سلمه است عثمان كسى را نزد ام
سلمه فرستاد و گفت : اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟
همه آنها را از نزد خود بيرون كن . ام سلمه گفت : به خدا جز عمار و دو دختر او كسى
ديگر نزد ما نيست ، اى عثمان ! از ما درو شو و قدرت خود را به جاى ديگرى ببر اين
مرد يار و همدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه بخاطر اعمال تو در حال
جان دادن است . عثمان از كار خود پشيمان شد و طلحه و زبير را فرستاد تا نزد عمار
رفته از او دلجويى كنند، اما عمار آنها را نپذيرفت پس از آن عمار كمى بهبود يافت و
بسوى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت .
در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذر را از زبده آورد عمار كه در
آنجا بود گفت : خداوند اباذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت : پس
از اين هم تو به آنجا خواهى رفت ... (در اينجا عثمان دشنام و فحش زشتى به عمار داده
) و ادامه داد: تو گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم ؟ عمار
گفت : نه بخدا سوگند من چنين پندارى ندارم ، عثمان گفت : تو نيز به همانجايى كه
ابوذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد، عمار گفت : مى روم به خدا سوگند
مجاورت با درندگان بيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست . پس عمار براى
خروج مهيا شد ولى بنى مخزوم نزد اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) رفتند و از آن
حضرت درخواست كردند كه با آنها نزد عثمان آيد و او را از تبعيد عمار منصرف سازد.
على (عليه السلام ) با آنان رفت و با نرمش از عثمان خواست كه از تبعيد عمار صرف نظر
كند تا اينكه او درخواست حضرت را پذيرفت .(447)
383- خانه نشين مظلوم
پس از مراسم تدفين و نماز بر پيكر مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جماعتى
از بزرگان بنى هاشم در خانه مولى على (عليه السلام ) جمع شدند زبير بن عوام از جمله
آنها بود در اين جلسه زبير شمشير خود را از نيام بركشيد و گفت : شمشير به نيام نمى
كنم مگر آن كه مردم با على (عليه السلام ) بيعت كنند اين خبر به ابوبكر و كارگزاران
خلافت گزارش شد. عمر با جمعى از مهاجرين و انصار به خانه على (عليه السلام ) آمد،
عمربن خطاب فرياد كشيد! بايد جملگى از خانه خارج شويد و با ابوبكر بيعت كنيد و گرنه
به خدا سوگند كه خانه را آتش مى زنم زبير با شمشير برهنه خارج شد، ولى پايش به زمين
گرفت و افتاد و مهاجمان شمشير زبير را گرفته و به ديوار كوبيدند، ديگر افراد نيز از
خانه على (عليه السلام ) خارج شدند و مهاجمان گرداگرد آنها را محاصره كرده و اجبارا
به حضور ابوبكر آوردند و گفتند: اگر بيعت نكنيد خون شما به هدر خواهد رفت . بنى
هاشم بيعت كردند و عمر به على (عليه السلام ) گفت : بيعت كن ، على (عليه السلام )
فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهى كرد؟ عمر گفت : در آن صورت تو را خواهيم كشت . على
(عليه السلام ) فرمود: آيا برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشيد.
عمر گفت : تو را رها نخواهيم كرد جز اين كه خواه ناخواه بيعت كنى . على (عليه
السلام ) فرمود: پستان خلافت را بدوش كه نيم دوشاب ، از آن توست اساس حكومت او را
استوار كن تا فردا زمام خلافت را در دست تو بگذارد، بخدا سوگند كه من سخنت را نمى
پذيرم و از تهديد تو باكى ندارم . امام (عليه السلام ) در آن مجلس فرمود: كارها را
به فساد كشاندى و مشورت نكردى و حقوق ما را ناديده گرفتى ، حضرت در ادامه اقدامات
خود جهت بيدارى مردم به همراه حضرت فاطمه عليهاالسلام در اوائل كار بيعت با ابوبكر
شبانه به در خانه هاى مردم مدينه مى رفتند و ياد آور بيعت كهن و ميثاق آنها با خط
ولايت مى شدند ليكن حمايتى و اقدامى از طرف مردم نشد و شروع دردناك 25 سال خانه
نشينى حضرت آغاز گرديد.(448)
لذا على (عليه السلام ) فرمود: دست خويش را از بيعت كردن بازداشتم ، تا آن كه
ارتداد مردمان را ديدم كه به محو نابودى دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى
انجاميد لذا هراسان شدم كه مبادا اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم ، در آن رخنه و
يا نابودى را ببينم و آن مصيبتى دردناكتر از تغيير مسير ولايت بود.(449)
384- سردارى لايق
بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر و عثمان هر كدام در
گرفتاريهاى سياسى ؛ اجتماعى ؛ دينى ؛ فقهى ؛ جنگى ؛ خود از حضرت على (عليه السلام )
استفاده مى كردند؛ ولى هيچ كدام از آنها با اطلاع به شايستگى هاى حضرت ، به واگذارى
مسئوليتهاى حساس حكومت خود به على (عليه السلام ) پرهيز مى كردند. ابوبكر در
زمينه جنگ با روم با اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشورت كرد، راءى قانع
كننده اى از آنها نگرفت لذا از على (عليه السلام ) سؤ ال كرد حضرت فرمود:
ان فعلت ظفرت اگر انجام دهى پيروز خواهى شد و در جريان جنگ با مرتدين (جنگ
ذوالقصه ) ابوبكر قصد كرد كه از مدينه خارج شود و در جنگ حضورى مستقيم داشته باشد،
ليكن امام مانع اين تصميم او شد ابن اثير در نام كارگزاران حكومتى خليفه اول نوشته
است ابوعبيده امور مالى را بر عهده گرفت و عمر قضاوت را داشت و على بن ابيطالب
(عليه السلام ) و زيدبن ثابت و عثمان نامه ها را مى نوشتند.(450)
در همين زمينه امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد موقعى كه مردم با ابوبكر بيعت
كردند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از ادعاى خلافت دست كشيد چرا كه مى ترسيد
مسلمانان يك باره بسوى بت پرستى بازگردند و نداى لااله الاالله محمد رسول الله صلى
الله عليه و آله و سلم فراموش شود. على (عليه السلام ) چنان صلاح انديشيد كه حق را
مسكوت بگذارد تا همه معارف و احكام ريشه كن نشود(451)
البته حضرت با خلقى امام گونه خود را از كسى دريغ نمى كرد و به كليه مراجعات خلفا
پاسخ مى داد از جمله اينكه : روزى عمر با صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
درباره زمينه اراضى كوفه مشورت كرد برخى گفتند: آنان را بين ما تقسيم كن اما او با
على (عليه السلام ) مشورت كر. حضرت فرمود: اگر آن را تقسيم كنى براى نسل آينده چيزى
نمى ماند آنان را در دست اهالى آن باقى بگذار تا كشت زرع كنند بعد از آنها خراج
بگير تا منبع درآمدى بارى مسلمانان باشد. البته در اين دوره (خانه نشينى حضرت ) عده
اى از ياران آن حضرت در مشاغل حكومتى راه يافتند بى ترديد نمى توان اين حركت را از
آنان بدون رضايت امام دانست ، چند نمونه از اين موارد عبارتند از 1- استاندارى
سلمان فارسى بر مدائن . 2نصب عمار ياسر بر فرماندهى جنگ و امامت جماعت كوفه . 3-
انتصاب عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمانى براى مساحى و خراج گذارى اراضى كوفه و نصب
عمار ياسر در امارت كوفه را مى توان نام برد.
385- كوتاه و گويا!!
روزى على (عليه السلام ) به عمر فرمود: اى عمر در مقام مديريت جامعه سه موضوع را در
كارهاى خود انجام بده كه در بر دارنده كليه مسائل مى باشد و تو را از انجام بسيارى
از كارها كفايت مى كند و هر گاه اين سه مطلب را مد نظر نگيرى : ديگر اعمال تو نيز
سودى نخواهد داشت . عمر پرسيد: آن سه عمل كه جنبه ريشه اى براى يك مدير دارند
كدامند؟
على (عليه السلام ) فرمود: اقامه الحدود على القريب و
البعيد، و الحكم بكتاب الله فى الرضا و السخط، و القسم بالعدال بين الاحمر والاسود.
1- اجرا كردن قانون خدا در مورد نزديكان و بيگانگان ، 2- قضاوت كردن به كتاب خدا در
حال خشنودى و خشم ، 3- توزيع اموال عمومى به عدالت يعنى بين همه بدون در نظر گرفتن
هيچ رابطه و تبعيض بين سياه پوست و سرخ پوست .(452)
عمر پس از شنيدن اين سخنان گفت : به جان خودم چه كوتاه و رسا سخن گفتى .
386- تجارت و بازرگانى
در عصر خلافت عمر بن خطاب روزى جمعى از موالى (مانند اسيران ايرانى و افراد غير عرب
) به حضور امام على (عليه السلام ) آمدند و از سران قوم خود شكايت كردند و گفتند:
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در تقسيم بيت المال ، يا در مساءله ازدواج ،
ميان عرب و غير عرب ، هيچ گونه تبعيضى قائل نبود. سلمان و صهيب در عصر رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم با زنان عرب ازدواج كردند ولى اكنون اعراب (سران قوم ) ميان
ما و خودشان تفاوت قائلند. امام على (عليه السلام ) در اين باره با سران قوم گفتگو
كرد تا براى رفع تبعيض اقدام جدى كنند ولى سفارش آن حضرت اثرى نبخشيد و آنها
فرياد مى زدند: چنين چيزى ممكن نيست ، چنين چيزى ممكن نيست .
امام على (عليه السلام ) در حالى كه از اين جريان خشمناك شده بود نزد شكايت كنندگان
آمد و به آنها فرمود: متاءسفانه سران قوم حاضر نيستند با شما روش مساوات را پيش
گيرند و مانند يك مسلمان داراى حقوق ، بطور مساوى با شما رفتار نمايند اكنون كه
چنين است .
فاتجرو بارك الله لكم فانى قد سمعت رسول الله صلى الله عليه
و آله و سلم يقول : الرزق عشرة اجزاء تسعة اجزاء فى التجاره و واحدة فى غيرها.
يعنى : برويد تجارت كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد همانا من از رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: طريق بدست آوردن معاش روزانه داراى ده
شاخه است نه شاخه آن از طريق تجارت است و يك شاخه آن از راههاى ديگر است .(453)
387- تعيين مبداء سال هجرى قمرى
روزى عمر بزرگان اهل مدينه را دعوت كرد و گفت : بهتر است ما همچو ساير اديان ،
مبداء سال ، براى خود تعيين كنيم . مسيحيان مبداء سال را از تولد حضرت عيسى (عليه
السلام ) مى دانند، لذا ما مسلمانان نيز مبداء سال براى خود تعيين كنيم . هر يك از
مشاورين وى نظريه اى دادند، آنگاه عمر رو به حضرت امير (عليه السلام ) و عرض كرد:
شما هم نظرتان را بفرمائيد، زيرا نظريه شما بر همه نظرات برترى دارد. حضرت فرمود:
مبداء سال را از زمان هجرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به طرف
مدينه طيبه معين كنيد و آنگاه دلايلى هم بيان فرمود، لذا با راهنمايى دلايل على
(عليه السلام ) هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را، اول سال تاريخ اسلامى
قرار داده شد.(454)
388- عالمترين مردم
ابن ابى الحديد در چند جا به مناسباتى نقل مى كند كه عمر بن خطاب بارها به على
(عليه السلام ) گفته است كه يا على (عليه السلام ) من نسبت به شما در شگفتم ، زيرا
در مورد هر مشكلى كه از شما سؤ ال مى شود، كلمه نمى دانم به زبان خود جارى نمى كنى
و بدون تاءمل ، پاسخ سؤ ال كننده را مى گويى . حضرت على (عليه السلام ) پنج انگشت
دست خود را به عمر نشان داد و فرمود: عمر اينها چند انگشت است عمر فورا در جواب عرض
كرد: پنج انگشت . آنگاه حضرت على (عليه السلام ) فرمود: آگاه باش تمامى علوم و پاسخ
هر مشكلى و سؤ الى در نزد من به همين آسانى است .
389- شعر وداع
حضرت امير در حين دفن همسر خود فاطمه الزهرا عليهاالسلام فرمود:
لكل اجتماع من خليليل فرقة |
|
و كل الذى دون الفراق قليل |
و ان افتقادى واحدا بعد واحد |
|
دليل على ان لا يدوم خليل |
يعنى : براى هر جمع دوستانه اى بالاخره جدايى است و آنچه جداى ناپذير باشد بس كم و
اندك است .
و فقدان يكى (يعنى فاطمه عليهاالسلام ) بعد از ديگرى (يعنى پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم ) براى من دليل آنست كه هيچ رفاقت و انسى را دوام نيست .(455)
390- گردآورنده قرآن كريم
پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نخستين كسى كه به گردآورى و ضبط
آيات قرآن پرداخت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود، لذا حضرت على
(عليه السلام ) سوگند ياد كرد ردا بر دوشش نيفكند مگر آنكه قرآن را جمع آورى نمايد
و فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وصيت كرد كه پس از دفن او از
خانه خارج نشوم مگر زمانى كه قرآن را گرد آورده باشم ...
و حضرت امير (عليه السلام ) نيز چنين كرد و چون از گردآورى قرآن فارعلى (عليه
السلام ) شد گفت : هذا كتاب الله و و قد جمعته من اللوحين
البته قرآن كريم قبلا بطور پراكنده موجود بود. لذا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: قرآن در قطعه هاى حرير و كاغذ و پوست
پراكنده است و تو آن را جمع آورى كن لذا على بن ابيطالب (عليه السلام ) بدين منظور
تلاش كرد و قرآن را در پارچه زرد رنگى گردآورى نمود و بر آن مهر زد.(456)
391- شروع خانه نشينى
سايبانى در مدينه بود كه مشرف بر بازار مدينه بود، به رسم و آداب ملى اعراب در بروز
مسائل و مشكلات مهم مردم زير آن سايبان جمع مى شدند كه به آن سايبان ، سقيفه بنى
ساعده مى گفتند و امور خود را به مشورت مى گذاشتند.(457)
على ابن ابيطالب (عليه السلام ) و زبير بن عوام و طلحه بن عبيدالله در خانه فاطمه
عليهاالسلام بودند موقعى كه على (عليه السلام ) مشغول غسل پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم بود و ابوبكر در مسجد راجع به مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن
مى گفت به عمر خبر دادند كه انصار در سقيفه بنى ساعده مشغول تعيين خليفه هستند عمر
ابوبكر را خبر كرد. آنگاه هر دو با هم به طرف سقيفه رفتند در راه ابوعبيدة بن جراح
را كه از هم پيمانان آنها بود را ديدند انصار، اوس و خزرج همه در آنجا جمع بودند.
رئيس خزرج سعد بن عباده با حال بيمارى نشسته بود و همه مشغول گفتگو بودند و هر كسى
از خود و قوم خود در برترى چيزى گفت و تاءكيد كرد خلافت حق مهاجرين است چرا كه
خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند!!!
بالاخره يكى از آنها پيشنهاد كرد يك نفر خليفه از انصار و ديگرى از مهاجرين باشد كه
هيچ يك نپذيرفتند، دامنه اين گفتگو به مسجد كشيد و برخى از صحابه مانند سلمان و
ابوذر و مقداد و عمار و غيره به مخالفت برخواستند و نصب خلافت على (عليه السلام )
را در 81 روز قبل از آن در واقعه غدير خم كه همه شاهد آن بودند را مطرح و يادآورى
كردند. ليكن بيعت در روز دوشنبه 12 ربيع انجام شد و روز سه شنبه ابوبكر در مسجد
نشست تا مردم براى بيعت دسته دسته بيايند. عمر نيز با صحبت هاى مهيجى فضائل ابوبكر
را بر شمرد. على (عليه السلام ) كه در آن وقت سى و سه سال داشت از جمله كسانى بود
كه براى احقاق حق خود تلاش كرد ليكن پس از تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
على (عليه السلام ) را به مسجد بردند. على (عليه السلام ) در مسجد با ابوبكر و
ابوعبيده احتجاج كرد و حاضر به بيعت نگرديد و فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز در مسجد
آمد و از ولايت حضرت دفاع كرد. سلمان ، اباذر و بسيارى از اصحاب براى خلافت آن حضرت
تلاش كردند ولى در پايان حضرت براى حفظ دين خدا سكوت را در قبال خلافت ابوبكر اتخاذ
كرد.(458)
392- حجر الاسود گواهى مى دهد
ابو سعيد خدرى مى گويد: ما با عمر بن خطاب در اولين حجى كه در زمان خلافتش كرد،
رفتيم وقتى عمر داخل مسجد الحرام شد به حجر الاسود نزديك شد و آن را بوسيد و به آن
دست ماليد، آنگاه گفت : من حقا مى دانم كه تو سنگى بيش نيستى نه نفعى از تو ساخته و
نه ضررى و اگر من نمى ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را مى بوسد و
دست به تو مى مالد هر آينه من هيچ گاه تو را نمى بوسيدم و دستهاى خود را به تو نمى
سودم در اين حال على (عليه السلام ) فرمود: اى عمر! اين سنگ هر آينه نفع مى دهد و
ضرر مى رساند. خداوند تعالى مى فرمايد: و به ياد آور اى
پيامبر، آن زمانى كه خداوند ذريه بنى آدم را از پشت هايشان بيرون كشيد و انان را بر
خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم . همه آنها گفتند: آرى . و
چون آنان را بر امر توحيد گواه گرفت و آنها اقرار و اعتراف كردند به آنكه خداوند
پروردگار آنها است اين عهد و پيمان را بر روى پوست نازكى نوشت و به اين سنگ
(حجرالاسود) خورانيد، آگاه باش ، اى عمر اين سنگ سياه دو چشم دارد و يك زبان و دو
لب و در روز قيامت گواهى به برخوردها و آمدن هاى مردم به اينجا را مى دهد و اين سنگ
امين خداوند عز و جل در اين مكان است . عمر گفت : اى اباالحسن (عليه السلام )
خداوند مرا در جايى كه تو نباشى زنده نگذارد.(459)
393- تدابير على (ع ) در توسعه كشاورزى
در جريان فتح ايران به دست مسلمانان كه در زمان خليفه دوم انجام شد يكى از غنائمى
كه به دست مسلمانان افتاد قالى بزرگ زربافت كاخ سفيد مدائن بود، اين قالى بيش از
350 متر طول داشت كه مورخان از آن به عنوان بهارستان كسرى ياد كرده اند وقتى كه اين
قالى را به چندين قطعه قابل استفاده در آوردند و قطعات آن را بين مسلمانان تقسيم
كردند. امام على (عليه السلام ) سهميه خود از آن قالى را بهمراه ساير غنائم براى
توسعه كشاورزى و توليد به كار برد. آنگاه قنات ويران شده اى را خريد و بازسازى كرد
و سيصد هزار هسته خرما كاشت و آنها را با آب همان قناعت آبيارى كرد و به اين ترتيب
نخلستان عظيمى را به وجود آورد و غذاى هر روز مردم را تاءمين نمود. آنگاه يك قسمت
از آن نخلستان و قنات را براى مجاهدان در راه و قسمت ديگرش را براى مستمندان وقف
كرد تا محصول هر ساله آن دو راه مصرف گردد.(460)
394- على (ع ) در كنار سلمان فارسى
سلمان در مدائن بيمار شد او ساعات آخر عمر خود را مى گذراند به همسرش بقيره گفت :
منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم بى روح مى يابى . سپس به اطرافيان خود حذيفه ،
سعد و قاص و اصبغ بن نباته فرمود: خانه را خلوت كنيد، ناگاه امام على (عليه السلام
) وارد خانه شد و پرسيد حال سلمان چطور است ؟ سپس به بالين سلمان آمد و روپوش را به
كنارى زد سلمان لبخندى زد. امام (عليه السلام ) به سلمان فرمود: آفرين بر تو اى
بنده صالح خدا هنگامى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ملاقات نمودى
چگونگى رفتار اين قوم ، با برادرش را برايش تعريف كن . سلمان از دنيا رفت . امام
على (عليه السلام ) جنازه او را غسل داد و كفن كرد و بر كفن او اين دو بيعت شعر را
نوشت :
و فدت على الكريم بغير زاد |
|
من الحسنات و القلب السليم |
و حمل الزاد اقبح كل شيى |
|
اذا كان الوفود على الكريم |
يعنى : بر شخص كريم و بزرگوارى وارد شدم بى آنكه توشه نيك و قلب پاك داشته باشم ولى
هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار بردن توشه نزد او قبيح ترين چيز است .(461)
395- اتمام حجت على (ع ) با ابوبكر
بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نشستن ابوبكر بر مسند خلافت ،
روزى على (عليه السلام ) با ابوبكر ملاقات كرد و به عنوان اعتراض به او فرمود:
ظلمت و فعلت يعنى : ظلم كردى و بر مسند خلافت نشستى
ابوبكر گفت : از كجا معلوم مى شود كه امروز من ظلم كرده باشم و رسول خدا صلى الله
عليه و آله و سلم شما را شايسته خلافت دانسته نه مرا!!
على (عليه السلام ): رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اين كار آگاهى دارد و
مرا حق و تو را باطل مى داند.
ابوبكر: چگونه من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه از دنيا رفته
ملاقات كنم و از او سؤ ال كنم و حق و باطل قضيه را بفهمم مگر اينكه در عالم خواب به
حضورش برسم و جريان را به من بفرمايد.
على (عليه السلام ): من حاضرم كه هم اكنون تو را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم ببرم و آن حضرت حقيقت را به تو بگويد.
ابوبكر اعلام آمادگى كرد و همراه على (عليه السلام ) با هم به مسجد قبا رفتند. على
(عليه السلام ) در آن مسجد به اعجاز الهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به
ابوبكر نشان داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و به ابوبكر رو كرد
و فرمود: (اعتزل عن ظلم اميرالمؤ منين از ظلم كردن
به امير مؤ منان على (عليه السلام ) دورى كن .) ابوبكر از مسجد بيرون آمد و تصميم
گرفت زمام امور خلافت را به دست على (عليه السلام ) بسپارد در مسير راه با عمر
ملاقات كرد و جريان ديدار خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا
و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى عمر شرح داد، عمر به او تندى گفت
: (اسكت اما عرفت قديما سحر بنى هاشم بن عبدالمطلب
خاموش باش اى ابوبكر آيا از قديم الايام سحر و جادوگرى فرزندان هاشم پسر عبدالمطلب
را نشناخته اى )؟!(462)
396- پاك طينتى ارادتمند على (ع )
علامه حلى (ره ) مى گويد: پدرم براى من نقل كرد، روزى به طرف يكى از دروازه هاى
بغداد رفتم وقتى كه از آن وارد شدم احساس كردم خيلى تشنه ام به بعضى از همراهان
گفتم براى من آب بياوريد آنها براى تهيه آب رفتند و من و ساير دوستانم در انتظار آب
در آنجا توقف كرديم در اين ميان دو كودك بازى مى كردند و يكى از آنها به ديگرى مى
گفت : اما بر حق على بن ابيطالب امير مؤ منان (عليه السلام ) است ولى ديگرى مى گفت
: بلكه رهبر مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخص ديگرى است به ناگه
من اين حديث را به زبان آوردم و گفتم : راست گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم به على (عليه السلام ) كه با تو دوستى نمى كند مگر مؤ من و با تو دشمنى نمى كند
مگر ولد حيض . ناگاه ديدم زنى كه سخن مرا شنيده بود نزديك آمد و گفت : اى آقاى من
تو را به خدا آنچه را گفتى ، بار ديگر براى من بگو گفتم حديثى بود كه از پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم روايت شده نيازى به ذكر مجدد آن نيست او اصرار كرد كه بايد
حديث را بخوانى من هم حديث را براى او خواندم آن زن كه مادر آن دو كودك بود گفت :
اى آقاى من سوگند به خدا اين خبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست است . اين
دو گودك هر دو فرزند من هستند. آنكه على (عليه السلام ) را دوست دارد پاك زاده است
ولى آنكه با على (عليه السلام ) دشمنى مى كند جهتش اين است كه من در حال حيض بودم
كه نطفه او بسته شد.(463)
397- غصب خلافت و مظلوميت على (ع )
روزى على (عليه السلام ) براى يك يهودى از امتحانات الهى كه آن حضرت از آنها سر
بلند بيرون آمده است توضيح مى داد و در بن اين بيان ناله هاى مظلوميت آن حضرت
بيشترين بخش تكان دهنده آن را تشكيل مى دهد هم اكنون اصل داستان :
على (عليه السلام ) در بين اصحاب خود بعد از جنگ نهروان در مسجد كوفه نشسته بود كه
در پاسخ به سؤ ال يك يهودى مطالب زير را بيان فرمودند:
اى برادر يهودى كسى كه پس از پيغمبر براى امر خلافت مسلمين به پا خواست همه روزه
وقتى كه مرا مى ديد از من عذر خواهى مى كرد و بر خلاف آنچه كه حق مرا غصب كرده و
بيعت مرا شكسته بود با من رفتار مى كرد و از من حلاليت مى خواست ... من با خود مى
گفتم خلافت چند روزه او مى گذرد و سپس حقى كه خداوند براى من ايجاد نموده به آسانى
به من باز مى گردد... در مطالبه حق خويش نزاعى به راه نيانداختم تا يك وقت يكى به
صلاى من جواب مثبت دهد و ديگرى پاسخ منفى و در نتيجه كار به منازع و گفتگو و مشاجره
بيانجامد جمعى از خواص اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كه بخوبى مى
شناختم و خير خواه خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن و اسلام بودند
پنهان و آشكار بنزد من در رفت و آمد بودند و مرا دعوت مى كردند كه حق خود را باز پس
گيرم و آمادگى خودشان را براى فداكارى در راه اداى بيعتى كه از من بگردن آنها بود
اعلام مى كردند ولى من مى گفتم آرام باشيد و اندكى صبر كنيد. شايد خداوند بدون جنگ
و خون ريزى و به آسانى حق از دست رفته مرا به من بازگرداند... چون عمر زمامدار اولى
(ابوبكر) به سر رسيد و مرگش فرا رسيد زمام امور را پس از خود بدست رفيقش (عمر بن
خطاب ) سپرد اين هم مانند گذشته ، گرفتارى ديگرى براى من شد و دوباره حقى كه خداوند
براى من قرار داده بود از من گرفته شد، باز اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
كه بعضى از آنان هم اكنون زنده اند و بعضى مرده اند گرداگرد من جمع شدند و همان را
گفتند كه در جريان قبلى گفته بودند، من نيز از گفتار پيشين خود تعدى نكردم و آنان
را به صبر و آرامش و يقين دعوت كردم چرا كه مى ترسيدم مبادا اجتماع مردم تباه شود
آن اجتماعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با سياستى عميق آن را تشكيل داده
بود... مسلم يك چنين اجتماعى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با خون دل
فراهم آورد من از همه سزاوارتر بودم كه نگذارم از هم بپاشد و به راهى نكشانم كه روى
نجات نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشند و من اگر آنروز خود را كانديد خلافت مى
كردم و مردم را به يارى خويش مى خواندم مردم درباره من يكى از دو كار را مى كردند
يا پيروى از من مى كردند، و با مخالفين من مى جنگيدند كه اگر عده شان كم بود طبعا
كشته مى شدند، و يا مردم از يارى من سرباز مى زدند كه آن وقت به واسطه اين سرباز
زدن و تقصير در يارى از ولايت من و خوددارى از اطاعت من كافر مى شدند.
اى يهودى : ديدم چاره اى نيست جز اينكه جام هاى غم و اندوه را سركشم و آه هاى سرد
را در قفس سينه نگهدارم و دامن صبر و شكيب از دست ندهم تا موقعى كه خداوند گشايشى
عطا فرمايد يا هر طور كه صالح مى داند دادرسى فرمايد: سپس على (عليه السلام ) رو به
اصحاب خود كرد و فرمود: آيا چنين نبود، همه آنها گفتند: چرا يا اميرالمؤ منين (عليه
السلام ).(464)