۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۱۳ -


347- صحبت على (ع ) با خورشيد 

ابن عباس مى گويد: بعد از فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجرت مسلمانان را لغو كرد و فرمود: بعد از فتح مكه هجرتى نيست ، سپس با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هوازن رسيديم در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به على (عليه السلام ) كرد و فرمود: اى على ! برخيز و كرامت خداى عز و جل را نسبت به خود ملاحظه كن ، على جان ! وقتى آفتاب بر آمد با آن سخن بگو، ابن عباس مى گويد: به خدا سوگند به احدى جز به على (عليه السلام ) رشك نبردم به واسطه فضلش ‍ الا در آن روز؛ ابن عباس مى گويد: با خودم گفتم برويم ببينيم على (عليه السلام ) با آفتاب چطور سخن مى گويد، چون آفتاب بر آمد على (عليه السلام ) برخاست و گفت : درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و اطاعت كننده خداوند، آفتاب در پاسخ امام على (عليه السلام ) عرض ‍ كرد: درود بر تو اى برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او و حجت خدا بر خلقش !!
ابن عباس مى گويد: در اين لحظه على (عليه السلام ) به سجده افتاد و شكر خداوند مى كرد، آنگاه به خداوند سوگند ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و سر على (عليه السلام ) را بر گرفت و او را بلند كرد و دست خود را بر صورت على كشيد و گفت : حبيبم برخيز! تو اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا به وجود تو به حاملان عرش ‍ مباهات كرد.(411)

348- فرمان پيامبر (ص ) به ابر آسمان  

ابن عباس : گفت : ما با جمعى در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با گوشه چشم خود به آسمان اشاره كرد و ما نگاه كرديم ديديم ابرى آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را دو بار به سوى خود فرا خواند آن ابر آمد پايين ، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و دست ميان ابر كرد و از ميان آن جام سپيدى پر از خرماى تازه بيرون آورد و آن ظرف در كف دست حضرت تسبيح مى گفت ، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ظرف را به على ابن ابيطالب (عليه السلام ) داد، على (عليه السلام ) از آن خرما خورد، جام در كف دست على (عليه السلام ) نيز تسبيح مى گفت ، مردى گفت : يا رسول الله از جام تناول كردى و آن را به على (عليه السلام ) دادى در اينجا آن ظرف به اذن خدا به سخن آمد و گفت : لا اله الا الله خالق الظلمات و النور، اى مردم بدانيد من هديه اى هستم به سوى پيغمبر از من كسى چيزى نخورد الا پيغمبر يا وصى آن (412)

349- جايگاه معنوى على (ع ) 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا براى برادرم على بن ابيطالب (عليه السلام ) فضائل بى شمارى مقرر كرده هر كه يك فضيلت او را ذكر كند خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرز گر چه با گناه جن و انس به محشر آيد و هر كه يك فضيلت از او بنويسد تا آن نوشته بماند فرشتگان برايش آمرزش جويد و هر كه به فضيلتى از او گوش دهد، خدا گناهانى كه به گوش كرده بيامرزد و هر كه به فضيلتش نگاه كند، خدا گناهانى كه با چشم كرده بيامرزد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
نگاه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) عبادتست و يادآوريش عبادتست و ايمان بنده پذيرفته نيست جز به ولايت او و برائت از دشمنان او.(413)

350- محل دعاى پيامبر (ص ) 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هر سپيده دم بر در خانه على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام مى ايستاد و به خداوند عرض مى كرد: (الحمد الله المحسن المجمل المنعم المنفصل الذى بنعمه تتم الصالحات سميع سامع به حمد الله و نعمته و حسن بلاوه عند نانعوذ بالله من النار نعوذ بالله من صباح النار نعوذ بالله من مساء النار الصلوة ...)
حمد مخصوص آن خداى محسن و نيكوئى است كه فضيلت بخش به نعمت خود اعمال صالحه را تمام كرده ، سميع است و سامع ، حمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما پناه مى برم به خدا از دوزخ ، پناه مى برم به خدا از شام دوزخ ، رحمت بر شما باد اى اهل بيت ، همانا خدا خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت و به خوبى شما را پاكيزه كند)(414)

351- گل خوش بوى محمد (ص ) 

امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: (حيانى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالورد بكتا يديه فلما ادنيته الى انفى قال اما انه سيد ريحان الجنة بعد الاش ؛ يعنى : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دو دستش گلى را به من هديه كرد هنگامى كه آن را به بينى خود نزديك بردم آن حضرت فرمود: اين گل ، بعد از گل آس ، سرور گلهاى بهشت است ).(415)
گل آس درختى است شبيه درخت انار كه برگهايش سبز و خوش رنگ و گلهايش سفيد و خوشبو مى باشد.

352- فرشته اى از سه جنس  

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند جبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و مرا به يكى از مسندهاى بهشت رسانيد. آنگاه يك دانه اى به من داد و چون آن دانه را دو نيم كردم حوريه اى از آن بيرون آمد كه مژگان چشمش چون پرهاى جلو كركس بود: به من گفت : درود بر تو يا احمد، اى رسول خدا، اى محمد، گفتم : خداوند تو را مورد لطف قرار دهد، تو كيستى ؟ گفت : من راضيه و مرضيه ام خداوند مرا از سه جنس آفريده ، پائين تنم از مشك است و بالاى آن از كافور و ميانه ام از عنبر و با آب زندگى خمير شدم و خداوند فرمود: باش ‍ و من بودم و آفريده شدم براى پسر عم و وصى و وزير تو على بن ابيطالب (416).

353- ممتازترين مرد اسلام  

امام صادق (عليه السلام ) از قول پدرانش فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز از منزل خود بيرون رفت و عبائى سياه با دو تيره در تن داشت ، سپس فرمود: اين عبا را به من پوشاند دوستم ، صفيم ، عزيز من ، آنكه از طرف من ادا مى كند قرض مرا و وصى و وارث و برادر من است پيش از همه مؤ منان ، مسلمان شده و در ايمان از همه مخلص تر، و از همه با سخاوت تر است و پس از من سيد بشر است و سرور رو سفيدان است و امام اهل زمين است همانا او على بن ابيطالب است ، آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شوق او پياپى گريست تا ريش مباركش از اشك چشمش تر شد(417).

354- از على (ع ) جدا مشو 

حذيفه بن اسيد غفارى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اى حذيفه ! براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابيطالب (عليه السلام ) است ، كفر با او كفر با خداست ، شرك به او شرك به خداست ، شك در او شك در خداست ، و الحاد در او الحاد در خداست ، و انكار او انكار خداست ، و او حبل الله المتين است كه بريدن او قطع شدنى ندارد، دو كس درباره او هلاك شدند، دوست غلو كننده و كسى كه در حق او كوتاهى كند.
اى حذيفه ! از على (عليه السلام ) جدا مشو، كه از من جدا مى شوى و با او مخالفت مكن كه مخالفت با من است ، على (عليه السلام ) از من است ، و من از على (عليه السلام ) هر كس كه على را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هر كه او را خشنود سازد مرا نيز خشنود و واضى كرده است (418)

355- جوانمرد مطلق  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى يك عرب بيابانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت در حالى كه عباى گلى رنگ در تن داشت او را پذيرفت ، عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمدى پيش من همانند جوانمردان ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى منم جوانمرد و پسر جوانمرد و برادر جوانمرد.
عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خود جوانمردى اما چگونه است پسر و برادر جوانمرد تو؟
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نشنيدى قول خداى عز و جل را كه مى فرمايد: (گروهى گفتند: شنيديم نوجوانى از مخالفت با بتها سخن مى گفت : كه او را ابراهيم مى گويند) و من پسر ابراهيم هستم و اما برادر جوانمرد هستم زيرا در روز احد منادى از آسمان ندا كرد، نيست شمشيرى جز ذوالفقار و نيست جوانمردى جز على ، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) برادر من است و من برادر او(419)

356- حيله زن يهودى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: يهوديان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد زنى يهودى بنام عبده آمدند و گفتند: تو ميدانى كه محمد پشت بنى اسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند و در مقابل اينكه تو اين گوسفند را با اين زهر آلوده كنى و به محمد بخورانى مزد شايانى خواهند داد آن زن گوسفند را بريان كرد و همه رؤ ساى بنى اسرائيل را به خانه دعوت كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت يا محمد همه يهود را به خانه خود دعوت كردم و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به همراه من (على ) و ابو دجاجه و ابو ايوب و سهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين به منزل او آمدند و چون وارد شدند زن گوسفند بريان شده را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد، يهوديان حاضر در جلسه بينى هاى خود را با چشم بسته بودند و به پا ايستاده بودند و به عصاهاى خود تكيه زده بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشينيد آنها گفتند: چون پيغمبرى به دين ما آيد ما به خود اجازه نشستن نمى دهيم و بد مى دانيم كه نفس هاى ما به او برسد و او را آزار دهد، على (عليه السلام ) مى فرمايد: آنها دروغ گفتند، بلكه بينى هاى خود را به واسطه ترس از نفوذ بخار زهر بسته بودند چون گوسفند را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند دست مسموم آن گوسفند به سخن در آمد و گفت : يا رسول الله صبر كنيد مرا مخور من مسمومم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبده را خواست و فرمود: براى چه مرتكب اين عمل شدى ، او گفت : با خود گفتم اگر او پيغمبر خدا باشد اين كار من به او زيانى نخواهد رساند و اگر دروغگو و يا جادوگر باشد قوم خود را از او راحت كرده ام ، جبرئيل در اين هنگام فرود آمد و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلامت مى رساند مى فرمايد بگو بنام خدا... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از خواندن آن دعا و آيه قرآن و به ياران خود هم نيز سفارش كرد تا آن دعا را بخوانند، سپس فرمود: همه را بخوريد، سپس دستور داد تا حجامت كنند(420).

فصل سوم : دوران خانه نشينى امام على (ع ) 

357- تفسير قرآن نمى دانم  

از ابوبكر راجع به آيه و فاكهته و ابا كه در سوره عبس مى باشد سؤ ال كردند كه معنى ابا چيست ؟
ابوبكر گفت : كدام آسان را سايه سرم كنم و كدام زمين مرا در خود گيرد، اگر بگويم در تفسير كلام خدا علمى ندارم ، من فاكهة را مى دانم چيست ولى ابا را خدا مى داند.
اين خبر به على (عليه السلام ) رسيد فرمود: سبحان الله آيا نمى داند كه ابا گياه را گويند كه حيوانات از آن منتفع مى شوند خداوند مى فرمايد: كه انعام كردم به شما و حيوانات شما، آنچه تقويت كند به آن بدن ها و نفسهاى شما را و تقويت كند جسد حيوانات را (421)

358- شرابخوار در دستان على (ع ) 

وليد بن عقبه كه برادر مادرى عثمان بود توسط عثمان او را حاكم و استاندار كوفه شد وليد بواسطه ميگسارى ، صبح هنگام با حالت مستى در مسجد جامع كوفه آمد و طبق معمول با مردم نماز جماعت گزارد در اثناى نماز بناى بد مستى نهاد و اشعار عاشقانه خواند و چون به حال خود نبود به جاى دو ركعت چهار ركعت نماز صبح را خواند سپس رو به جماعت پشت سر خود كرد و گفت : امروز نشاط خوبى دارم اگر بخواهيد مى توانم زيادتر هم بخوانم ؟!
وليد استفراغ كرد و سپس بيهوش به زمين افتاد جمعى از حاضران كه ناظر اوضاع بودند انگشتر استاندار مست را از دستش خارج كردند يكى از اين چند نفر جندب بن زهير بود كه وقتى به عثمان قضيه را گفت : عثمان او را با تازيانه زد آنها پيش عايشه رفتند و بى اعتنايى عثمان را به حركت زشت وليد عنوان كردند، آنگاه خدمت على (عليه السلام ) رفتند. على (عليه السلام ) نزد عثمان آمد و فرمود: اجراى حكم الهى را درباره تبهكاران را تعطيل نمودى و افرادى را كه شهادت به فسق برادرت وليد دادند كتك زدى و احكام خدا را دگرگون ساختى با اين كه عمر بن خطاب به تو دستور داد كه مردان بنى اميه و مخصوصا اولاد ابى معيط را بر گردن مردم مسلط مكن ! چرا اين فاسق را بر سر مردم مسلط كردى ؟!
عثمان پرسيد: اكنون نظر شما چيست و چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: بايد فورى وليد را از حكومت كوفه معزول نمائى و ديگر هيچ كارى به وى محول نكنى ، سپس شهود را احضار كن اگر گواهى آنها از روى گمان و دشمنى نبود بايد حد شرابخوار را درباره وليد جارى نمايى .
عثمان ؛ سعيد بن عاص را استاندار كوفه كرد؛ وليد وقتى وارد مدينه شد و نزد عثمان رسيد عثمان وليد را خواست و لباس فاخرى (به جاى لباس ‍ محكومين ) به وى پوشانيد و با كمال عزت او را در اتاقى نشانيد آنگاه اعلام كرد هر كس مى خواهد برود و او را حد بزند!
هر كس براى حد زدن او مى رفت وليد او را به ياد خويشاوندى خود با خليفه مى انداخت و مى گفت : دست از من بردار و خليفه را نسبت به خود خشمگين مساز، و او هم خوددارى مى نمود.
همين كه على (عليه السلام ) اين صحنه سازى خليفه مسلمين را ديد، سخت خشمگين شد و به تازيانه به دست گرفت و در حالى كه فرزند بزرگش امام حسن (عليه السلام ) نيز در خدمتش بود وارد اتاق شد. وليد باز همان سخنانى كه به ديگران گفته بود و آنها را فريب و مرعوب كرده بود را به زبان آورد، على (عليه السلام ) فرمود: ساكت باش ! بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل نمودند نابود شدند اگر من هم به خاطر خويشاوندى تو با خليفه از اجراى حدود الهى صرف نظر كنم مؤ من نيستم وليد كه ديد حضرت مصمم است كه او را حد بزند برخاست تا از چنگ حضرت فرار كند ولى على (عليه السلام ) او را گرفت به زمين كوبيد آنگاه با تازيانه اى كه دو شاخه داشت وليد را به زير ضربات محكم و پى در پى خود گرفت و 80 تازيانه به او زد. عثمان كه هيچ انتظار به زمين زدن برادرش ، آن هم در حضور خود او را نداشت گفت : يا على ! تو حق ندارى كه با وليد اين طور رفتار كنى حضرت فرمود: وليد شراب خورده و مرتكب فسق گرديده و مانع شده كه حكم خدا جارى شود او شايسته كيفرى بيش از اين است كه ديدى (422).

359- ثروت امام على (ع ) 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى از قريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كه على (عليه السلام ) فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است ، هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خود فرمود: امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار.
متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود آنگاه جوالى پر از پول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت .
سپس على (عليه السلام ) براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على (عليه السلام ) آمدند، سپس امام براى پذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.
آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن ؛ اى على ! اين پولهاى زياد چيست ؟
آن حضرت در پاسخ آنها فرمود: هذا مال من لا مال له ؛ اين مال كسى است كه مال ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان داد كه ساده زيستى على (عليه السلام ) به خاطر فقر آن حضرت نيست (423)

360- زودتر مى دانست خليفه خواهد شد 

وقتى كه آن گروه شش نفره براى تعيين خليفه پس از عمر بن خطاب در خانه ، شورا گرفتند. مقداد بن اسود كه از ياران ممتاز و مخلص على (عليه السلام ) بود آمد و به آنها گفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم ، آنها نپذيرفتند، مقداد گفت : پس لااقل بگذاريد سرم را در خانه داخل كنم و سخنى از من بنشويد، آنها اين را هم نپذيرفتند آنگاه گفت :
حال كه نمى پذيريد پس با آن مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوان شركت نكرده و در جنگ احد فرار نموده بيعت نكنيد و او را خليفه نكنيد.
در اينجا عثمان كه جزو جلسه بود گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست بگيرم تو را به صاحب اولت برمى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اول و آخرم بازگشتم . چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از مقداد آسوده شد رسم سياست و سياست بازان را بجا آورد) آمد تا بر سر قبرش رسيد و ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ...(424)

361- غصب خلافت از ديدگاه پدر ابوبكر 

سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهر مكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه (پدر ابوبكر) گفت : چه خبر است ؟
گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور خلاف را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو ابوبكر!!!
گفت : آيا بنى شمس و بنى مغيره (دو قبله از عرب ) به اين امر (خلافت ) راضى شدند؟ گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما (بنى عبد شمس و بنى مغيره ) در امر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و در امر خلافت (كه به ناحق غصب شده ) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتيد!!
البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست (425)

362- نامه ابوبكر به پدر در مورد خلافت  

وقتى كه ابوبكر خليفه شد به پدر خود ابو قحافه نامه اى نوشت كه بسيار قابل توجه و تعمق است . و اما مضمون نامه :
اين نامه ايست از خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ابو قحافه
اما بعد؛
بدرستى كه مردم راضى به خلافت من شدند، پس امروز خليفه خداوند هستم و اگر تو به سوى من بيايى از براى تو خوب خواهد بود!!(426) وقتى پدر ابوبكر نامه پسرش را خواند به حامل همراه نامه گفت :
چه چيزى باعث شد كه مردم از خلافت على (عليه السلام ) سر باز زنند؟
نامه رسان ابوبكر به ابو قحافه گفت : على (عليه السلام ) كم سن بود و بسيارى از بزرگان قريش بدست او كشته شده بودند و ابوبكر از على (عليه السلام ) در سن و سال بزرگتر بود لذا به اين جهت پسر تو را خليفه خدا كردند.
ابو قحافه گفت :
اگر امر امامت و خلافت به سن و سال است ، من در سن بزرگترم از ابوبكر، پس من بدرستى كه بر على (عليه السلام ) ظلم كرده اند و حق او را غصب كرده اند. بدرستى كه من شاهد بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ما با على (عليه السلام ) بيعت كرد و امر كرد به ما كه با على (عليه السلام ) بيعت كنيم .
سپس ابوقحافه جواب نامه پسرش ابوبكر را چنين نوشت :
نامه تو به من رسيد و يافتم مضمون آن نامه را.
اى مرد احمق ! بعضى از مطالب در نامه تو با بعضى ديگر آن تناقض ‍ دارد؛
تو يك بار مى گويى من خليفه خدا هستم و يك بار مى گويى خليفه رسول و يكبار مى گويى كه مردم مرا انتخاب كردند و به امر خلافتم راضى شدند
پس او را از اين امر شنيع بسيار منع كرد و تصريح كرد كه انتخاب خليفه با خداست نه با راءى مردم !!!(427)

363- اجل نگهبان مرد است  

على (عليه السلام ) در پاى ديوار كجى نشسته بود و ميان مردم داورى مى كرد. شخصى به آن حضرت گفت : اينجا منشين كه در شرف سقوط است . على (عليه السلام ) فرمود: اجل نگهبان من است . همين كه على (عليه السلام ) برخاست ديوار خراب شد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: على (عليه السلام ) از اين گونه كارها مى كرد و اين يقين است .(428)

364- قضا و قدر الهى  

اصبغ بن نباته گفت : على (عليه السلام ) از پاى ديوار كجى حركت كرد و پاى ديوار ديگر نشست ، همين كه مورد اعتراض قرار گرفت كه يا على (عليه السلام ) مى خواهى از قضا و قدر الهى فرار كنى ، حضرت پاسخ داد از قضا و قدرى به قضا و قدر ديگر فرار مى كنم .(429)

365- چرا قصاص دو بار انجام شود 

مردى توسط شخص ديگرى كشته شد، برادر مقتول شخص قاتل را نزد عمر بود، عمر بن خطاب حكم كرد كه برادر مقتول شخص قاتل را قصاص كند و بكشد؛ برادر مقتول ، شخص قاتل را به قدرى زد كه يقين پيدا كرد او را كشته است و او از دنيا رفته است . لذا جسم او را رها كرد و رفت ، اولياى قاتل ، او را برداشته دريافتند كه زنده است لذات به درمان او پرداختند و او را مداوار كردند و بعد از مدتى حال قاتل خوب شد، برادر مقتول وقتى او را سالم ديد مجدد مدعى قصاص و كشتن او شد و عمر بن خطاب نيز دوباره حكم قتل وى را صادر كرد. نزاع آنها ادامه داشت تا اينكه مطلب را نزد حضرت على (عليه السلام ) رسيده شد و از آن حضرت درخواست قضاوت را كردند. امام (عليه السلام ) نزد عمر رفت و حكم او را لغو كرد و فرمود:
ابتدا قاتل بايد شكنجه هايى را كه توسط برادر مقتول بر او وارد شده قصاص كند. سپس او را بكشد، برادر مقتول چون جان خود را در خطر ديد از قصاص صرف نظر كرد. آنگاه عمر در پايان ماجرا دست به دعا برداشت و گفت : سپاس خداى را، يا اباالحسن ! شما خاندان رحمت ايد. آنگاه گفت : اگر على (عليه السلام ) نبود عمر هلاك مى شد.

366- شهيدى بر نخل خرما 

رشيد از اصحاب و ياران خاص على بن ابيطالب (عليه السلام ) و صاحب اسرار آن حضرت است و از ايشان علم بلايا منايا را آموخته بود. روايت كرده اند كه روزى حضرت امير (عليه السلام ) با اصحاب خود به نخلستانى آمد و در زير درخت خرمايى نشست و از ميوه آن درخت تناول كرد. رشيد عرض كرد: چه نيكو رطبى بود. حضرت فرمود: كه يا رشيد! تو را بر چوب اين درخت بر دار خواهند كشيد. از آن پس رشيد آن درخت را آبيارى مى كرد تا آنگاه كه درخت را قطع كردند و دانست كه مرگش نزديك است . چندى بعد ابن زياد او را احضار كرد و از او خواست كه از امام على (عليه السلام ) پيروى نكند. اما وى اعتنايى نكرد. ابن زياد از او پرسيد كه امام عاقبت تو را چگونه خبر داده است . رشيد گفت : كه امام فرمود: دستها و پاها و زبانم را خواهى بريد. ابن زياد به تصور باطل خود دانست دروغ امام را افشاء كند.
لذا دستور داد دستها و پاهاى او را ببرند و زبانش را سالم نگاه دارند. امام پس از مدتى متوجه شدند او از حال آينده مسلمانان سخن مى داند و نزديك است كه مردم را بر اين زياد بشوراند پس ابن زياد دستور داد زبان رشيد هجرى را نيز بريدند و او را شهيد كردند.

367- او را رو سفيد مى بينم !! 

هنگامى كه خليفه دوم براى فتح بيت المقدس به مشورت با اصحابش ‍ نشست ، نظر آنان را نپسنديد و چون با حضرت على (عليه السلام ) مشورت كرد و راهنمايى آن حضرت را دريافت ، آن را پذيرفت . آنگاه رو به اصحابش كرد و گفت :
من جز به مشورت و سخن على (عليه السلام ) رفتار نمى كنم و او را در مشورت مى ستايم و او را رو سفيد مى بينم .(430)
و زمانى كه ابوبكر قصد لشكر كشى به شام را گرفت به مشاوره با اصحاب خويش پرداخت ، لكن نظر آنان را نپسنديد و چون با على (عليه السلام ) مشورت كرد، پيشنهاد حضرت را پذيرفت و رو به مردم كرد و گفت : اين على (عليه السلام ) وارث علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است هر كه در راستى او شكند منافق است .(431) و خليفه دوم مى گفت : خداوند مرا رها نكند در شهرى كه ابوالحسن در آن نباشد و مرا رها نكند در شرايطى كه او بر آن نباشد.(432)

368- حق با على (ع ) است  

مردى در نزد عمر، امام على (عليه السلام ) را به خود خواهى متهم كرد، خليفه دوم رو به آن مرد كرد و گفت : كسى مانند على حق دارد كه تكبر ورزد به خدا سوگند اگر شمشير او نبود، اساس اسلام استوار نمى شد، علاوه بر آن او داناترين فرد اين امت است در قضاوت ، و با سابقه ترين و شريف ترين آنان است .(433) لذا خليفه دوم براى دريافت خراج از پيروان اديان ديگر نظر حضرت على (عليه السلام ) عمل مى كرد(434) و بارها عمر در نزد مردم مى گفت : زنان عاجزند تا كسى چون على (عليه السلام ) را به دنيا آورند.(435)

369- شهيد ولايت على بن ابى طالب (ع ) 

مالك بن نويره از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران باوفاى امام على (عليه السلام ) است . او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود كه مقام جانشينى از آن على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مدينه شد تا جانشين راستين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بيابد. چون ابوبكر را بر منبر ديد از او سؤ ال كرد كه تو آن برادر تميمى ما نيستى ؟ و چون جواب آرى شنيد؛ گفت : بر آن وصى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم (على (عليه السلام ) چه پيش آمده كه مرا به ولايت او امر كرده اند؟ وقتى براى او ماجراى غصب خلافت را تعريف كردند و ديد حضرت على (عليه السلام ) خانه نشين شده است گريست و گفت : هيچ كارى حادث نشده بلكه شما در كار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خيانت كرده ايد. سپس رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: چه كسى تو را بر اين منبر بالا برده ؟ آنگه ابوبكر فرمان داد او را بيرون كنند مى گويند قنفذ و خالد بن وليد برخاستند و او را از مسجد بيرون كردند و او در حالى كه بر اسب خويش سوار مى شود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درود مى فرستاد. شيعه و سنى نقل كرده اند كه چند روز بعد مالك به دست خالد بن وليد و طبق فرمان ابوبكر كشته شد و سر او را زير ديگ در آتش ‍ گذاشتند و در همان شب كه او را كشتند خالد با همسر او همبستر شد و و طايفه مالك را كشت و زنان ايشان را اسير كرد و به مدينه آورد. آنهم به علت صرفا نپذيرفتن حكومت و خلافت ابوبكر؟!!!

370- احتجاج امام على (ع ) با ابوبكر 

حضرت امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش روايت مى كند، چون ابوبكر پايه هاى خلافت خود را محكم يافت جهت عذر آوردن نزد امام عى (عليه السلام ) مى رود و به حضرت مى گويد: يا اباالحسن (عليه السلام ) به خدا سوگند ميل و رغبتى به خلافت نداشتم و خود را از ديگران به اين مقام سزاوارتر نمى دانم .
امام على (عليه السلام ): اگر مساءله چنين است پس چه چيز تو را به اين كار وادار كرد؟
ابوبكر عرض كرد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: خداوند امت مرا به گمراهى جمع نمى كند، چون جماعت مردم را ديدم و مخالفانى مشاهده نكردم اين مقام را پذيرفتم .
امام على (عليه السلام ): آيا من و گروهى چون سلمان ، عمار، ابوذر و...(436) كه از بيعت با تو امتناع ورزيدند، افرادى از اين امت بودند يا نه ؟
ابوبكر: آرى شما و همه ايشان از امت بوديد.
امام على (عليه السلام ): در اين صورت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مخالفت اين گروه را، براى خود دليل خلافت محسوب مى كنى ؟
ابوبكر: من تا خاتمه كار خلافت ، از مخالفت ايشان بى اطلاع بودم و چون مطلع شدم ترسيدم با كنار كشيدنم ، مردم از دين برگردند.
امام على (عليه السلام ): بگو چه خصوصياتى را خليفه بايد داشته باشد؟
ابوبكر: خيرخواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نيك سيرتى و عدالت خواهى و عالم بودن به كتاب و فصل الخطاب و داشتن زهد و دفاع از مظلومين .
امام على (عليه السلام ): تو را به خدا: اين صفاتى را كه گفتى ، آيا در وجود خود مى يابى يا در وجود من ؟
ابوبكر: در وجود تو يا اباالحسن (عليه السلام ).
امام على (عليه السلام ): تو را به خدا: آيا دعوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را، نخست من اجابت كردم يا تو؟
ابوبكر: البته تو.
امام على (عليه السلام ): آيا سوره برائت را در موسم حج به مشركان من ابلاغ كردم يا تو؟
ابوبكر: بلى ؛ تو قرائت كردى .
امام على (عليه السلام ): آيا در موقع هجرت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم من جان خود را سپر آن حضرت قرار دادم يا تو؟
ابوبكر: الحق كه تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا در روز غدير من مولاى تو و همه مسلمانان شدم يا تو؟
ابوبكر: بلكه ، تو.
امام على (عليه السلام ): آيا در آيه زكات ، ولايتى كه بر ولايت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم رديف آمده مربوط به تو است يا من ؟
ابوبكر: مربوط به تو است .
امام على (عليه السلام ): آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى مباهله مشركين نصارا با اهل و فرزندان من به سوى آنها خارج شد يا با تو و فرزندانت ؟
ابوبكر: نه با شما و فرزندانت خارج شد.
امام على (عليه السلام ): آيا آيه تطهير درباره من و اهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو؟
ابوبكر: يقينا براى تو و اهل بيت تو نازل شد.
امام على (عليه السلام ): آيا در زير كساء من و همسرم و فرزندانم به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشمول واقع شديم يا تو؟
ابوبكر: بلى تو و اهل و فرزندانت بودند.
امام على (عليه السلام ): آيا منم صاحب آيه يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شرده مستطيرا يا تو هستى ؟
ابوبكر: البته تويى .
امام على (عليه السلام ) آيا تو بودى آنكه آفتاب براى او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس آفتاب غروب كرد يا من بودم ؟
ابوبكر: تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى آنكه در روز احد از جانب آسمان او را چنين خطاب كردند. لا سيف الا ذوالفقار لا فتى الا على يا من بودم ؟
ابوبكر: البته تو بودى ...
امام على (عليه السلام ): آيا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به سوى طايفه جن ماءموريت داد و او ماءموريت را پذيرفت تو بودى يا من ؟
ابوبكر: يا على تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا منم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت كرد و فرمود: على اقضاكم يا تويى ؟
ابوبكر: تو بودى
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى آن كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق او به فاطمه عليهاالسلام فرمود: تو با كسى ازدواج كردى كه از حيث ايمان و اسلام بر همه مقدم است يا من بودم ؟
ابوبكر: آن شخص تو بودى .
امام على (عليه السلام ): آيا تو بودى در روز بدر كه ملك هاى هفت آسمان به او سلام دادند، يا من بودم ؟
ابوبكر: البته تو بودى (437)...
امام على (عليه السلام ) از مناقب خويش مى گفت و ابوبكر آن را تصديق مى كرد. آنگاه امام به او فرمود: پس چه چيز تو را از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دين خدا باز داشته و مقامى را كه اهليت آن را ندارى تصاحب كردى ؟
ابوبكر در اين حال به گريه افتاد و عرض كرد: راست فرمودى امروز را به من مهلت بده تا در اين مبارزه بينديشم . آنگاه به سوى خانه خود مراجعه كرد. سحرگاه ابوبكر به خدمت امام على (عليه السلام ) آمد و گفت : يا اباالحسن دستت را باز كن تا با تو بيعت كنم و ماجراى خواب شب گذشته خود را كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او بى اعتنايى كرده و به او فرموده ، كه حق را به اهلش بازگرداند را براى حضرت تعريف كرد.
على (عليه السلام ) دست خود را گشود و ابوبكر با امام دست بيعت داد و آنگاه امام على (عليه السلام ) به او فرمود: اين واقعه را براى مردم در مسجد بازگو كنند. ابوبكر به سوى مسجد روان شد، لكن در راه عمر با او برخورد كرد و چون ماجرا را شنيد او را از اين عمل بازداشت .(438)

371- خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند!! 

على (عليه السلام ) براى اتمام حجت خويش بر مردم و هم براى دفاع از حقوق الهى خويش سه شب متوالى بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، در حالى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار مركب مى كرد و به همراه حسن و حسين (عليه السلام ) شبانه در خانه مهاجران و انصار مى رفت و آنان را به بيعت با خود فرا مى خواند. حضرت زهرا عليهاالسلام براى همسر خود از آنان استمداد مى كرد و آنان جز اظهار تاءسف كارى نمى كردند و مى گفتند: اگر على (عليه السلام ) پيش از ابوبكر به ما روى مى آورد ما هرگز از او روى نمى گردانيديم . امام در پاسخ آنها مى فرمود: آيا شايسته بود كه من بدن مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدو غسل و كفن و دفن در خانه رها سازم و براى بدست آوردن خلافت به ستيز برخيزم . در اين 3 شب فقط جمعا 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پايان حضرت به آنها فرمود: كه صبح با سرهاى تراشيده و اسلحه به دست براى عقد پيمان با مرگ آماده شويد اما صبح فقط 4 نفر يعنى : سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير اجابت فرمان على (عليه السلام ) را كردند.
در آن هنگامه حضرت دست هاى خود را بالا برد و چنين گفت : خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند، آنگونه كه بنى اسرائيل ، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشكار ما را مى دانى ، سوگند به كعبه ، سوگند به مسافران كعبه و... اگر نبود پيمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به من رسانيده بود همه مخالفان را به رود مرگ مى انداختم و صاعقه هاى هلاكت را فرو مى باريدم ، تا بعد از اندك زمانى حقيقت را بفهمند...
و هنوز 10 روز از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود كه فدك با على (عليه السلام ) اهدايى پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام به دستور خليفه ابوبكر!! اشغال شد و آنچه را كه نبايد مى شد...

372- جانشين واقعى  

روزى مردى نزد ابى بكر آمد و گفت : اى جانشين رسول خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وعده فرموده كه سه مشت خرما به من بدهد. ابوبكر گفت : على را نزد من بخوانيد، على (عليه السلام ) آمد، ابوبكر گفت : يا اباالحسن ! اين مرد مى گويد: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او وعده فرموده كه سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهيد!!
حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبكر گفت : تعداد آن خرماها را به شماريد، وقتى شمردند ديدند كه هر مشت خرما شصت خرما بوده است .
ابوبكر گفت : به راستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت كه از مكه به سوى مدينه بيرون مى شديم درست فرمودند: كه اى ابابكر، كف من و كف (دست ) على در عدل (يا عدد) برابر است .(439)

373- حق طرفداران اندكى دارد 

روزى عبدالرحمن بن ابى ليلى در حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برخاست و عرض كرد:اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) از شما پرسش مى كنم تا چيزى را از شما فرا گيرم ، البته منتظر بوديم كه درباره كار خودت چيزى بفرمايى اما چيزى نفرمودى . آيا از كار خويش ‍ به ما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) به دليل سفارش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم است يا نظر خودتان چنين است ؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت ، به خدا سوگند اگر از من در اين باره بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟
آيا چنين خيال كنيم كه اين جماعت به آنچه كه در آنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين بگويم پس به چه دليل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه كه آنها در آنند شايسته ترى پس براى چه ما ولايت آنها را بپذيريم ؟
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اى عبدالرحمان همانا خداى متعال پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شايستگى خود به اين لباسم شايسته تر بودم و همانا از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نموديد، بخاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيريم و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس از غصب خلافت ) از حقمان كاسته و ضايع شد ابطال حق ما در خمس بود پس چون كار ما سست گشت ، چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به من بازگردانند مى پذيرم و به انجامش بر مى خيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او تسريع كنند آنرا بگيرد و سپاسشان گويد: و اگر به تاءخير اندازند بالاخره آن را مى ستاند بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرد، و من مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش مى گيرد اما در نظر مدرم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.
جز اين نيست كه هميشه حق از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرفنظر كنيد كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از من بداريد. عبدالرحمن گفت : اى اميرمؤ منان بجان خودت سوگند كه شما همانطور كه پيشينيان گفته اند:
بجانب سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى ، و بگوش هر كسى كه گوش شنوا داشت رسانيدى (440)