هدايتگران راه نور
زندگانى صدّيقه كبرى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم : محمد صادق شريعت

- ۱ -


پيشگفتار

الحمد للَّه ربّ العالمين، وصلّى اللَّه على محمّد سيّد النبيّين، وعلى‏أميرالمؤمنين وقدوة الصدِّيقين، وعلى فاطمة الزهراء سيّدة نساء العالمين،وعلى أبنائهما الكرام المعصومين.

چون خداوند بخواهد قلم يكى از بندگانش را توفيق ارزانى دارد، او را به‏نوشتن درباره يكى از اوليائش شرافت مى‏بخشد. و اگر قرار باشد درباره‏شخصيتى چون فاطمه زهراعليها السلام سخن گفته شود، طبيعى است كه اين توفيق‏به مراتب بالاتر از هر شرافت اين جهان و رستگارى آن جهان است.

از جمله نعمتها و الطاف خداوند بر اين بنده آن بود كه مرا در جوانى توفيق‏داد تا مجموعه‏اى مختصر درباره زندگى چهارده معصوم به نگارش درآورم امّاشرايط به گونه‏اى بود كه فرصت چاپ و نشر اين سلسله فراهم نيامد تا امروزكه اين امكان فراهم شد و خدا را از اين بابت سپاسگزارم.

اميدوارم خداوند اين مختصر را ذخيره‏اى براى روز قيامت اين بنده ‏مسكين قرار دهد.

انّه العفوّ الغفور

محمّد تقى مدرّسى‏

نام : فاطمه ‏عليها السلام‏

پدر و مادر : محمد رسول خداصلى الله عليه وآله خديجه كبرى‏عليها السلام‏

شهرت : زهرا، صدّيقه، كبرى، طاهره، راضيه، مرضيّه، انسيّه، بتول، زهره، حوريّه، محدَّثه، و...

كنيه : امّ الحسنين، امّ ابيها و امّ الْاَئمّة

زمان و محل تولّد : در آستانه طلوع فجر روز جمعه 20 جمادى الثانيّه سال 5 بعثت، در مكّه متولد شد.

هجرت وزمان ازدواج : در سن حدود هشت سالگى همراه حضرت على‏عليه السلام به مدينه مهاجرت كرد، و در سال دوم هجرت، در آغاز ماه ذيحجّه، با آن‏حضرت ازدواج نمود، و داراى پنج فرزند به نامهاى، حسن، حسين، زينب، امّ كلثوم و محسن گرديد.

زمان و محل شهادت : بين نماز مغرب و عشاء در 15 يا 13 جمادى الاولى، يا سوّم جمادى الثانيه سال 11 هجرى، در سن 18 سالگى در مدينه به شهادت رسيد.

مرقد : مرقد شريف آن بانوى با عظمت در يكى از اين سه محل‏است، كنار قبر پيامبر، در قبرستان بقيع، بين منبر وقبر پيامبردر مسجدالنبى‏صلى الله عليه وآله‏زيارت‏مى‏شود.

دوران عمر ، دو بخش :

1 - دوران ملازمت با پدر و همسر.

2 - دوران چند ماهه بعد از رحلت رسول خدا كه از نظر اجتماعى و سياسى بسيار مهم بود.

بخش اول : بنياد پاك‏

( وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ) (1)

"و زمين پاك برون آيد گياهش به اجازه پروردگارش."

محمّد بن عبداللَّه‏صلى الله عليه وآله، فرستاده خدا و آخرين پيامبر و سرور تمام‏پيام‏آوران الهى، پدر فاطمه زهرا - پيامبرى بزرگ و پدرى گرامى - بود.

خديجه دختر خويلد، ام المومنين و نخستين زن مسلمان و حامى دين‏اسلام و فداكار در راه تحقّق مكتب و اهداف آن، مادر فاطمه بود.

درميان نياكان پيامبر به شخصى به نام لؤى بن غالب برمى‏خوريم كه‏نسب خويلد پدر خديجه بدين گونه به او مى‏رسد : خويلد پسر اسد، پسرعبدالعزى، پسر قصى بن كلاب، پسر كعب، پسر لؤى، پسر غالب.

خويلد خود از بزرگان قريش و از توانگران مكّه بود. وى سه فرزندداشت به نامهاى عوّام، هاله و خديجه.

اين عوّام پدر زبير بن عوّام و داماد شخصيت بزرگ قريش، يعنى‏عبدالمطلّب، نياى پيامبرصلى الله عليه وآله بود. از اين رو زبير از دو سوى با فاطمه زهرانسبت داشت. از يك سو پسردايى وى بود و از سوى ديگر پسر عمه او.

امّا هاله دختر خويلد و خواهر خديجه بود. او تا پس از هجرت هم‏زنده بود وگاه از اوقات براى ديدار رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه مى‏آمد.پيامبر نيز به خاطر نسبتى كه هاله با خديجه، همسر دلسوز و فداكارش،داشت او را بسيار ارج مى‏نهاد. امّا عايشه كه مانند ديگر زنانى كه به سايرهمسران شوهرانشان حسادت مى‏كنند، از اين بابت دستخوش ناراحتى‏وحسادت مى‏شد و زبان به اعتراض مى‏گشود. پيامبر، او را از اين كاربازمى‏داشت و جايگاه و موقعيّت والاى خديجه را كه به موجب آن سبب‏مى‏شد تا خواهرش را مورد احترام خاصّى قرار دهد، تشريح مى‏كرد.

* * *

چنين انتظار مى‏رفت كه خديجه در جوانى با پسرعمويش نوفل بن اسدازدواج كند. امّا اين ازدواج به خاطر دلايلى انجام نشد چراكه نوفل يكى ازحُكماى جزيرةالعرب بود كه همواره در جستجوى )حقيقت( مى‏گشت‏وبه همين خاطر نمى‏توانست ازدواج كند. امّا پس از مدّتى يكى از بزرگان‏بنى تميم به نام هند بن بناس براى ازدواج با خديجه پيشقدم شد. ولى بادرگذشت هند، اين ازدواج براى خديجه ثمرى دربر نداشت و خديجه‏پس از وى به عنوان بيوه زنى ثروتمند باقى ماند.

پس از مرگ هند، يكى از بزرگان مشهور عرب به نام عتيق بن عابد،خديجه را به همسرى خود درآورد. ثمره اين پيوند دخترى بود كه او را"هند" ناميدند. امّا عتيق نيز بِمُرد و دختر يتيم خود را در خانه خديجه ازپسِ خويش به يادگار گذارد.

تولّد خديجه پانزده سال پيش از رويداد تاريخى هجوم ابرهه به مكّه‏بود. اعراب، اين حمله را مبدأ تاريخ خود گرفته‏اند. و آن را "عام الفيل"نام نهادند.

از آنجا كه ميلاد رسول اكرم درهمان واقعه "عام الفيل" اتفاق افتاده‏مى‏توان پى برد كه خديجه پانزده سال بزرگتر از پيامبر بوده است. با اين‏وجود پيامبر سوّمين كسى بود كه خديجه را به همسرى مى‏گرفت. چراكه‏خديجه خود به اين پيوند، تمايل داشت و از طرفى پيامبر روح‏خيرخواهى و حق‏جويى را در خديجه تشخيص داده و دانسته بود كه وى‏زنى است با حكمت و داراى اخلاقى والا.

خديجه هم پس‏از آنكه پيامبر سفرى تجارى با سرمايه او كرد ونسبت‏به وى شناخت حاصل نمود به پيامبر علاقمند شد. بويژه آنكه غلام‏خديجه كه پيامبرصلى الله عليه وآله را در اين سفر همراهى مى‏كرد، خديجه را از روح‏بزرگوار آن‏حضرت و نشانه‏هاى نبوغ و عظمت وى آگهى داده بود. البته‏دور نيست كه خديجه خود در اين ميان به گونه‏اى از نبوّت پيامبر آگاه‏شده بود و از اين رو دوست مى‏داشت كه اين پيوند انجام پذيرد.

پيوند سعادتمندانه و تازه خديجه با ميمنت و فرخندگى انجام گرفت.در واقع اين ازدواج را بايد يكى از پيوندهاى پربركت در اسلام تلقى كرد.خديجه از اين ازدواج، صاحب فرزندانى شايسته شد :

1 - قاسم : وى پيش از بعثت به دنيا آمد و درهمان هنگام نيز از دنيارفت. به همين دليل مردم پيامبر را با كنيه ابوالقاسم ياد مى‏كردند.

2 - عبداللَّه : بنابر قول مشهور اين كودك هم سرنوشتى مانند سرنوشت‏برادرش قاسم داشت.

3 - طاهر : اين كودك در روزگار ظهور اسلام چشم به جهان گشود ازاين رو وى را طاهر ناميدند. امّا طاهر نيز پس از مدتّى درگذشت.

4 - زينب : او بزرگترين دختر پيامبر بود و با پسرخاله‏اش، ابوالعاص‏بن ربيع، ازدواج كرد. زينب از اين ازدواج صاحب دو فرزند شد. يكى‏دختر به نام امامه و ديگرى پسر به نام على. امامه پس از درگذشت‏حضرت فاطمه و بنا به وصيّت خود آن‏حضرت، به همسرى حضرت‏على‏درآمد. امّا پسر زينب، على، درهمان كودكى درگذشت، زينب خود نيزدر سال هشتم هجرت از دنيا رفت.

5 - رقيه : او با پسر عمويش عتبة بن ابى لهب ازدواج كرد. امّا عتبه‏همچون پدرش ابولهب، از دشمنان سرسخت اسلام بود و مشكلات‏بسيارى بر سر راه آيين جديد فراهم آورده بود. از اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله بروى نفرين كرد، نفرينش نيز كارگر افتاد. زيرا درندگان حجاز عتبه رادَريدند و بدين ترتيب رقيه بيوه شد.

پس از عتبه، رقيه به همسرى عثمان بن عفّان درآمد و از او صاحب‏پسرى شد به نام عبداللَّه. امّا اين پسر درهمان دوران كودكى درگذشت.

ثمره ازدواج آنها، تنها همين يك فرزند بود تا آنكه رقيه دعوت‏پروردگارش را اجابت كرد. رقيه دقيقاً درهمان هنگامى كه پيامبر دركنارچاههاى بدر مشغول نبرد با كفار قريش بود، چشم از جهان بربست.

6 - ام كلثوم : اين دختر را - به نام مادر پيامبر، يعنى آمنه بنت‏وهب- آمنه نام نهادند. آمنه با پسر عمويش عتبة بن ابى لهب پيوندزناشويى بست. امّا اين پيمان به خاطر اختلاف موجود ميان دوطرف باسعادت همراه نبود. زيرا ابولهب همچنان بر دشمنى و سرسختى خود برضدّاسلام اصرار مى‏ورزيد و پسرش را واداشت تا براى آزردن پيامبر دخترش‏را طلاق دهد.

پس از آنكه ام كلثوم از عتبه جدا شد، عثمان بن عفّان او را به همسرى‏گرفت چراكه در آن هنگام رقيه مرده بود. ام كلثوم نيز در سال نهم‏هجرت، ديده از جهان فرو بست‏

7 - فاطمه زهراعليها السلام .

* * *

خديجه با ثروت فراوان و تجارت گسترده‏اش، بانوى توانگر حجاز به‏شمار مى‏آمد و به خوشخويى و خردمندى زبانزد بود. چون خديجه باپيامبر پيوند زناشويى بست، در تدبير امور مربوط به داخل و خارج خانه‏و نيز در پرورش فرزندانى پاك و شايسته، همسرى نمونه قلمداد مى‏شد.

چون پيامبر اكرم، به رسالت مبعوث شد، خديجه پيش از هركس‏ديگرى به اسلام گرويد و خود را با تعاليم ارزشمند اسلام هماهنگ كردوبا پشتكارى بى‏نظير در تبليغ و گسترش اسلام از هيچ تلاشى فروگذارى‏نكرد. وى همچنين همه ثروت خود را براى پيشبُرد اسلام در راه خدا و دردست پيامبر قرارداد تا آن‏حضرت هرگونه كه خود مى‏داند ومى‏خواهد،آن را در راه خدا مصرف كند.

از آنجا كه در آغاز نخستين كسانى كه به دعوت پيامبر گرويدند، مردم‏مستمند و تهيدست بودند. رسول خدا با كمال سخاوت، ثروت خديجه رابه مصرف زندگى تازه مسلمانان تنگدست مى‏رساند و بردگان را با پول‏خديجه مستقيماً و يا به واسطهّ كسانِ ديگرى چون ابوبكر، كه مردى‏توانگر بود، مى‏خريد و آزادشان مى‏كرد. توانگران قريش نيز مى‏دانستندكه ابوبكر با ثروت خديجه و به دستور پيامبر به خريد بردگان مى‏پردازد.

اين بخشش پايان ناپذير از سوى خديجه به پيامبرى تقديم شده بود كه‏حتّى يك كلمه هم از روى هوا و هوس سخن نمى‏گفت تا مگر يك‏حقيقت را آشكار سازد. حقيقتى كه اينك بردوش مكتب، چونان نشانى‏افتخارآميز جلوه‏گر است. اين حقيقت آن بود كه پيامبر فرمود : "اسلام به‏شمشير على و ثروت خديجه استوار شد".

در واقع ثروت حضرت خديجه به منزله سنگ بناى ساختار اقتصادى‏امّت اسلامى و شمشير حضرت على همانند دژ استوار ساختار سياسى آن‏محسوب مى‏شد. وقتى اين دو بازوى نيرومند در كنار پيامبرى كه صاحب‏وحى و منزلگاه رسالت آسمانى بود، قرار گرفتند ساختار فرهنگى‏واقتصادى و سياسى امّت اسلامى به حدّ كمال رسيد.

از طرفى تكامل روحى و همكاريهاى فكرى خديجه با مكتب اسلام،در تمام مواردى كه تا آن هنگام بر پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نازل شده بود،اين امكان را به پيامبر مى‏داد تاحضرت خديجه را در زمره چهار زن كامل‏دنيا قلمداد كند. چنان كه از آن‏حضرت نقل كرده‏اند، وى فرموده است : ازمردان، بسيارى به كمال دست يافته‏اند، امّا از زنان جز اين چهار تن،كس ديگرى به كمال نرسيد :

آسيه دختر مزاحم، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد و فاطمه‏دختر محمّدصلى الله عليه وآله(2).

* * *

همين امور بود كه چون خديجه وفات يافت، پيامبر از مرگ او بسيارمتأسّف شد. چراكه مرگ خديجه در گسترش دعوت پيامبر اكرم تأثيرفراوانى گذارد. تا آنجا كه سالِ درگذشت خديجه به عنوان عام‏الحزن)سال اندوه( نامگذارى شد. در اين سال دو مُصيبت بزرگ بر پيامبر اكرم‏واقع شد. يكى درگذشت ابوطالب كفيل و ياور پيامبرصلى الله عليه وآله در تمام‏گرفتاريها و ديگرى مرگ خديجه دختر خويلد همسر مهربان و حامى‏راستين پيامبر و آيين او.

شجره مبارك‏

از امام باقرعليه السلام از جابر بن عبداللَّه روايت شده است كه گفت :

از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال شد : تو فاطمه را مى‏بوسى و در آغوش مى‏گيرى‏و به خود نزديك مى‏سازى و با او رفتارى دارى كه با ديگر دخترانت‏ندارى؟! پيامبر فرمود : جبرئيل سيبى از بهشت برايم آورد، من آن راخوردم و آن سيب در صلب من تبديل به آبى شد. آنگاه من با خديجه هم‏بستر شدم و او به فاطمه حامله شد، پس من از فاطمه بوى بهشت رااستشمام مى‏كنم"(3).

همواره هاله‏اى‏از معجزات شگفت‏انگيز، چهره فاطمه‏را درميان گرفته‏است. او در شكم مادرش لحظه به لحظه تكبير مى‏گفت حتّى در آن هنگام‏با مادرش سخن مى‏گفت، وحضرت خديجه با او انس مى‏گرفت تا آنكه‏فاطمه به دنيا آمد. ولادت او نيز با تولّد ديگر مردمان تفاوت داشت و اين‏خود گوياى آن بود كه خداوند به اين كودك توجّهى كامل و فراوان دارد.

گاه از آنچه در ميلاد فاطمه زهرا رخ داده به شگفتى فرو مى‏رويم. چراكه فاطمه نه يگانه دختر پيامبر بود و نه دختر بزرگ وى، و يا پسر او.

امّا بايد بدانيم كه بزرگى و كوچكى سن در اسلام، معيارى پذيرفته‏نيست چنان كه مرد و زن بودن نيز نمى‏تواند ملاك ارزشها قلمداد شود.بلكه معيارى كه اسلام به رسميّت مى‏شناسد. همان حكمت بالغه‏اى است‏كه خداوند برطبق آن هر كارى را كه مى‏خواهد مى‏كند.

معيار ديگرى نيز در اسلام از رسميّت برخوردار است كه همان كردارشايسته است. هريك از اين دو مقياس جايگاه ويژه‏اى دارند.

مقياس نخست : در امور مربوط به هستى، حكومت دارد، يعنى درمرحله تكوين. بنابراين آفرينش خورشيد و ماه و زمين و ... براساس همين‏مقياس بوده است و اين آفريده‏ها تماماً در برابر حكومت خداوندى سرتسليم فرود مى‏آورند.

مقياس دوّم : در امور تشريعى جريان دارد، يعنى در بُعد اختيارى كه‏انسان را به خاطر آن صاحب اختيار و اراده خوانده‏اند.

اگر بخواهيم انسان پاكى را كه خداوند نيز او را دوست مى‏دارد،بشناسيم بايد او را برطبق مقياس دوّم بسنجيم. بايد فقط به كردارش‏بنگريم و به كارهايى كه اين فرد، با اراده و ميل و خواست خويش انجام‏مى‏دهد، توجّه كنيم. امّا مقياسهايى مانند نسب، نژاد، كشور ويا مسائلى‏از اين قبيل، هيچ‏گاه درنظر اسلام پذيرفته نبوده‏اند.

اسلام براى هزار ابولهب دربرابر يك سلمان ارزش قائل نيست. اگرچه‏ابولهب عموى پيامبرصلى الله عليه وآله و فرزند سرور قريش، عبدالمطلّب، از خاندان‏سرشناس بنى‏هاشم باشد كه مسئوليت سدانت خانه خدا و سقايت حاجّيان‏بر دوش اين خاندان بود، و اگرچه سلمان برده‏اى پارسى باشد كه شهرها اورا طرد كرده و گذشت عمر نيرو و توانش را درهم شكسته باشد.

همچنين اسلام براى هزاران عتبه و عتيبه كه داماد پيامبرصلى الله عليه وآله‏وثروتمند بودند دربرابر يك بلال سياه چرده، ارزشى قائل نبود.

اگرچه آنان پسران ابولهب و از سپيدترين مردمان باشند و بلال ازسياه‏ترين آنان.

همين طور اسلام، براى هزاران ابوسفيان كه فرمانده نيروهاى عرب‏مكّه بود در برابر صهيب كه مستضعفى از شهرهاى دور افتاده روم بود هيچ‏ارزشى قائل نيست.

با نگرش به زندگانى حضرت فاطمه متوجّه دو جنبه از زندگى وى‏مى‏شويم كه هريك از آنها مطابق با مقياسهاى ياد شده است.

در جنبه نخست، از دوران پيش از به دنيا آمدن فاطمه سخن‏مى‏گوئيم : از پديد آمدن وى از ميوه بهشتى و گفتگو با مادرش در شكم‏وى، و رويدادهاى خارق‏العاده در وقت تولّدش، اين موارد همه ازعنايت ويژه و همه جانبه خداوند به وى حكايت دارد كه برابر مقياس‏اوّل است. يعنى همان حكمت بالغه‏اى كه مطابق آن خداوند هرچه‏خواهد انجام مى‏دهد.

در واقع اين حكمت كه خداوند تنها فاطمه را بدان مخصوص داشته‏وآن را از ديگر زنان و از جمله دختران و زنان پيامبر و دختران،مهاجران و انصار و زنان آنها دريغ كرده به خاطر مصلحتى الهى بوده است.زيرا خداوند مى‏خواسته درميان امّت اسلامى، زنى را بر مريم بانوى زنان‏روزگار خودش، برترى دهد. حال آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله شش فرزند ديگرداشت ،امّا آنها از ميوه بهشتى آفريده نشده بودند و تنها فاطمه بود كه ازميوه بهشتى به وجود آمد.

همچنين سببى در كار بود كه ميلاد فاطمه با رويدادهاى خارق‏العاده‏همراه باشد. درحالى كه تولد ساير فرزندان آن‏حضرت با اين حوادث‏عجيب همراه نبود! ما درباره حكمتهاى الهى، همه چيز را نمى‏شناسيم.شايد اين امر بدان علّت بود كه امّت اسلامى هم مانند امّتهاى پيش از خودباشد. يعنى همان‏گونه كه مريم سرور زنان روزگار خودش درميان امّت‏عيسى‏عليه السلام بود، فاطمه هم مى‏بايست سرور زنان جهان درميان امّت‏محمّدصلى الله عليه وآله باشد. يا شايد بدان جهت بود كه اعراب نيز مانند ساير امّت هادرباره شخصيت زن، افراط مى‏كردند و مقام او را تنزّل مى‏دادند و او راحيوانى مى‏دانستند كه به هيأت مردان آفريده شده تا خدمتگذار آنان باشدو نيازهاى جنسى آنها را برآورده سازد، و خداوند هم مى‏خواست اين ‏تفكّر خطا و غير واقعى را از مدار انديشه آنان بِزُدايد و بشريّت را از آثارو تبعات سوء آن رهايى بخشد، بدين‏ ترتيب براى زنان سرورى قرار داد تا به او مباهات كنند و به واسطه آن بر مردان فخر بفروشند؟

يا شايد بدان جهت بود كه خداوند مى‏خواست براى اين امّت‏پيشوايانى قرار دهد كه به فرمان او مردم را هدايت كنند و به راه راست‏ برند. از اين رو آنان را از بهترين تبار و از برترين نسلها، از پيامبرى كه‏ خاتم پيامبران و از جانشينى كه او سرور اوصياست پديد آورد. پس فاطمه‏ را آفريد تا حلقه رابط ميان دو نور، نور نبى و نور وصى باشد؟! همه اين‏احتمالات ممكن است. امّا نكته‏اى كه خواننده پژوهشگر، پس از بررسى‏ دقيق و همه جانبه زندگى حضرت فاطمه زهراعليها السلام بدان متوجّه می ‏شود آن است كه همان‏گونه كه خداوند مى‏خواست براى مردم رهبرانى ازمردان قرار دهد، اراده كرد كه رهبرى نيز از جنس زن براى آنان بيافريند،تا براى زنان بهانه‏ اى از تمسّك به تعاليم اسلام و نمونه‏ ها وارزشهاى‏والاى آن به شكل كلّى باقى نماند، و نگويند : كسانى كه به اسلام تمسّك‏ جُستند از مردان هستند نه از زنان، و استعدادها و نيروهاى مردان بيش اززنان است.

بدين‏گونه خداوند در دعوت بندگان به سوى خويش به آنان لطف كرده‏است تا براى بهانه‏ جويان و كسانى كه بخواهند خود را توجيه كنند، عذر و بهانه‏ اى باقى نماند.

پس براى زنان الگو و نمونه‏اى قرار داد تا با آنان در مسئوليّتهاى عمومى ‏همگون باشد، آن چنان كه در كارهاى خانه مانند باردارى وزايمان‏ وتربيت فرزندان و رتق و فتق امور منزل از قبيل پخت و پز، نظافت و يا وظايف شرعى، مانند حجاب و فرمانبرى از شوهر، و كمى‏بهره در ميراث و شهادت دادن و چيزهاى ديگر همگون است.

پاره‏اى از مسئوليّتهاى فطرى و غير فطرى كه به زن اختصاص دارد،باعث كناره‏گيرى برخى از زنان از فعاليت در امور دينى شده و موجبات‏ سستى آنها را در انجام برخى از فرايض دينى فراهم آورده است. امّا از آنجاكه خداوند فاطمه‏ عليها السلام را نمونه تمام فضايل و ارزشهاى انسانى قرار داده‏آن هم با مسئوليّتهاى خطيرى كه در آن اوضاع بحرانى برعهده داشت، شايد بدين وسيله خواسته است بر تمام زنانى كه به بهانه اينكه از جنسِ‏ضعيف هستند، و شانه از زير بار مسئوليّت خالى مى‏كنند، حجّت را تمام ‏كند.

بنابراين حكمت آفرينش فاطمه‏ عليها السلام با اين خصوصيات و ويژگي هاچيزى جدا از حكمت آفرينش پيامبران و اوليا و از جمله محمّد پيامبراسلام ‏صلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏ عليهم السلام نيست كه خداوند تمام آنها را با ويژگي هايى متفاوت از ساير مردم خلق كرده است.

آيا حكمت عصمت پيامبران و اوصيا، و برترى آنان نسبت به ديگرمردمان، بدين خاطر نبوده است كه آنان پيشوايى و امامت مردم رابرعهده داشته باشند ومردم بايد آنان را الگوى زندگى خود قلمداد كنند؟

حكمت آفرينش فاطمه نيز درميان زنان همين بوده است. بنابراين‏همان گونه كه پيامبران و اوصيا، سروران مردانند، فاطمه نيز سرور زنان‏جهان است.

جنبه ديگرِ زندگانى حضرت فاطمه مربوط به آياتى است كه درباره اونازل گشته و يا روايتهائى است كه از پيامبر درباره او نقل شده است.

اينك جا دارد از خود بپرسيم چرا اين آيات و احاديث تنها درخصوص فاطمه نازل شده است و درباره ديگر زنان و حتّى خواهران‏آن‏حضرت به مواردى از اين قبيل برخورد نمى‏كنيم؟!

پاسخ آن است كه اين آيات و احاديث بنابر مقياس دوّم كه پيش از اين‏ذكر شد، وارد شده است. بدين معنى كه خداوند، مقياس فضيلت و والايى ‏افراد را در نزد خويش، كردار شايسته قرار داده است بدون آنكه به عامل‏ و جنسيت او توجّهى داشته باشد. فاطمه زهرا عليها السلام نيز از آنجا كه اين‏ حقيقت را دريافته بود، هيچ‏گاه درميان مردم به پيوند نسبى و سببى خود با رسول خداصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام تكيّه نمى‏كرد و همچنين پيرو مقياس نخستى‏كه بدان اشاره كرديم، در پيشگاه خداوند به اين رابطه خويش هم تكيّه‏ نمى‏كرد، بلكه خود شخصاً براى نيل به آن كمال عظيم مى‏كوشيد.

چنين تصوّر مى‏شد كه فاطمه به رابطه خويشاوندى خود با رسول خداتكيّه كند امّا چنين نبود، بلكه وى همواره به رابطه خود با خداوندى كه‏پيامبر را مبعوث كرده و به وى برترى و درخشندگى بخشيده بود، اتكامى‏كرد.

ما در صفحات‏بعد، به‏گونه‏اى روشن‏تر بدين‏حقيقت‏اشاره خواهيم كرد.

ولادت سرور زنان بهشت‏

آن روز بيستم ماه جمادى الثانى بود و دو يا پنج سال از بعثت‏پيامبرصلى الله عليه وآله سپرى مى‏شد، در آن هنگام دامنه جدايى و اختلاف ميان‏رسول خدا از يك سو و قريش از سوى ديگر، روز به روز گسترش‏مى‏يافت. ثروت خديجه در راه نشر دعوت اسلام به مصرف مى‏رسيدواينك از آن ثروت بى‏كران و تجارت گسترده چيز چندانى بر جاى نمانده‏بود. از اين رو خديجه از يك سو شتابان به سوى فقر پيش مى‏رفت و ازسوى ديگر، به خاطر موضعگيريهاى سرسختانه‏اش در برابر انديشه‏هاى‏ارتجاعى كه ساير زنان قريش بدانها خوگرفته بودند و به دفاع از آن‏مى‏پرداختند، تنها و بى‏كس شده بود. زيرا آنان او را رها ساختند و از رفت‏و آمد با او خوددارى كردند.

شكاف ميان مسلمانان و قريش روز به روز عميقتر مى‏شد. دشمنى‏ومخالفت قريش با پيامبر و احساس ضرورت انتقام، اوضاع را بدتراز بد مى‏كرد.

در بيستمين روز از ماه جمادى الثانى، خديجه به دنبال زنان قريش‏قاصدى فرستاد تا وى را به هنگام وضع حملش يارى رسانند. امّا آنان،سرزنش‏كنان خواسته‏اش را رد كردند و كمك خود را از وى دريغ داشتند.

خديجه دل شكسته و غمگين نشست. چراكه در آن روزگار مرسوم بودكه زنانى را براى انجام چنين امورى استخدام كنند. همچنين از وجودزايشگاه وبيمارستان هم خبرى نبود. بنابراين پيداست كه يك زن درچنين موقعيتى به كسى نياز دارد تا او را مدد برساند.

... او دل شكسته و افسرده بود و حقّ هم داشت. آيا مگر او تا ديروزسرور زنان قريش و بانوى حجاز نبود كه بازرگانى شمال و جنوب جزيره‏عربستان بر ثروت و متاع تجارى او دور مى‏زد؟ امّا از هنگامى كه اوثروتش را در راه خداوند انفاق كرده بود، تنها و پريشان مانده بود و همان‏زنانى كه تا ديروز به خدمتكارى او مباهات مى‏كردند، اكنون همگى ازوى رخ برتافته بودند.

اينك جا دارد كه بپرسيم : از جلال خداوند و نيز از رحمت بى‏كرانه اوچه انتظارى مى‏رفت تا در حقّ خديجه انجام دهد؟ زيرا اگر او دعوت به‏اسلام را نمى‏پذيرفت و ثروتش را در راه نشر دين خدا صرف نمى‏كرد،موقعيتش با آنچه كه اكنون در آن به سر مى‏برد، بكُلى تفاوت مى‏يافت.

خداوند مريم‏عليها السلام را در چنين حالت مشابهى مخاطب ساخت و به اوفرمود : شاخه درخت خرما را تكان دهد تا برايش خرماى تازه فرو ريزد.خدايى كه ديوار كعبه را شكافت تا فاطمه بنت اسد كه موقعيتى مانند وضع‏فعلى خديجه داشت به‏درون خانه رود و على بن ابى‏طالب را به‏دنيا آورد!!

براستى از كرم خداوند دَر چنين لحظه‏اى چه انتظارى مى‏رفت؟خديجه با همان افسردگى نشسته بود كه چهار زن بلند بالا و گندمگون به‏خانه او گام نهادند. يكى از آنان به وى گفت : "باك مدار و اندوه به خودرا مده كه ما در كنار توييم و اينك آمده‏ايم تا وظيفه‏اى را كه زنان درچنين موقعيتى برعهده دارند، به انجام رسانيم. سپس افزود : من ساره‏هستم همسر ابراهيم و اين آسيه دختر مزاحم است و اين يك، مريم‏دختر عمران است و اين يكى نيز كلثم خواهر موسى". آنگاه هر چهار تن‏به كمك خديجه شتافتند تا فاطمه‏عليها السلام به دنيا آمد.

فاطمه همين كه به دنيا آمد، لب به سخن گشود و گفت :

"گواهى مى‏دهم بر اين كه جز خداوند يكتا معبود ديگرى نيست‏وپدرم رسول خدا سرور پيامبران و همسرم سرور اوصياست و پسرانم‏سروران پيامبرزادگانند".

فاطمه زمانى چشم به جهان گشود كه پيامبر زندگى سراسر جهادومقاومت فكرى دشوارش را آغاز كرده بود. درهمين سالها بود كه پيامبرمورد خطاب وحى قرار مى‏گرفت و وحى به او فرمان مى‏داد تا دعوتش راآشكارا شروع كند و از زخم خارهاى خونينى كه در سر راهش مى‏رُست‏وگردنه‏هاى دشوارى كه پيش رويش رخ مى‏نمود، هراس و خستگى به‏خود راه ندهد. در آن روزها، پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى بار رسالت را بر دوش‏گرفته بود و نيروهاى ضلالت وگمراهى نيز متقابلاً دربرابر او قيام كرده‏بودند تا مگر كوششهاى او را بى‏ثمر سازند و به هر وسيله‏اى او را ازدعوتش بازدارند.

فاطمه در چنين سالهاى بحرانى نشأت ونمو كرد. سالهايى كه هرچه‏پيامبرصلى الله عليه وآله در فراخوانى مردم به سوى خدا بيشتر مى‏كوشيد، دشمنانش‏نيز در شكنجه و رساندن آزار به يارانش بيشتر تلاش مى‏كردند.

فاطمه‏عليها السلام در رويداد غم‏انگيز شعب ابى طالب بار ديگر كودكانى كه‏قريش غذا را از آنان دريغ كرده بودند، شركت داشت. آنان از گرسنگى برخود مى‏پيچيدند درحالى كه گرگهاى درنده قريش در اطراف شعب‏پاسدارى مى‏دادند تا مبادا كسى براى مسلمانان غذا بياورد. پس از آنكه‏مسلمانان از غايله شعب رهايى يافتند، يك روز پيامبر سر به سجده‏گذارده بود، امّا در همين حال افرادى از قريش به وى نزديك شدندوزهدان شتر بر سرش انداختند. فاطمه كه نظاره‏گر اين صحنه بود پيش‏آمد و زهدان را از سر پدر برگرفت و دور انداخت. اندوهى بسيار قلب‏فاطمه را در خود فرو گرفته بود.

فاطمه شاهد بود كه پدرش سفرى به طايف كرد تا مردم آن ديار را به‏سوى خداوند فرا خواند امّا هيچ كس به دعوت آن‏حضرت پاسخ نگفت.

فاطمه نظاره‏گر روزى بود كه مادرش خديجه‏عليها السلام پريشان حال دربستر مرگ مى‏غلتيد و واپسين نفسهايش را مى‏كشيد درحالى كه از مال‏دنيا هيچ نداشت. واين همان خديجه‏اى بود كه قافله تجاريش كوههاودره‏هاى حجاز را پُر مى‏ساخت امّا پس از پذيرش اسلام از آن همه مال‏و ثروت حتّى آن قدر نداشت تا براى خود كفنى تهيه كند.

آرى او فداكاريهاى مادرش خديجه را در راه دين خدا ديده بود. شاهدبود كه چگونه مادرش در اين راه از خود گذشتگى نشان مى‏داد و با تمام‏نيرو و توان خويش از دين دفاع مى‏كرد.

فاطمه از ديدن اين همه ايثار و فداكارى درس زندگى گرفت، و ديدن‏اين صحنه‏ها، در روح او مفاهيمى زنده و پويا پديد مى‏آورد وزندگى‏وتلاش را در وجدان درونى او جان مى‏بخشيد.

بار اندوه مرگ مادر، همراه قهرمانيهاى او در دلش عجين مى‏گشت.خديجه براى او تنها يك مادر نبود بلكه او مادر فاطمه و مادر همه مردان‏و زنان با ايمان و مدافع حقّ بود و در راه دين با تمام تاب و توان‏خويش فداكارى مى‏كرد.

فاطمه در نخستين سالهاى حياتش با چنان امتحانات دشوارى روبروشد كه در تاريخ، كمتر كسى را مى‏توان از اين نظر با او همانند كرد.

فاطمه زهرا همگام با نهضت اسلامى رشد مى‏كرد و خود در قلب‏معركه بود. زيرا او دختر رهبر اين معركه، يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله، بود.بنابراين او نيز همگام با اين درگيرى حركت مى‏كرد و بر طبق معيارهاى‏آن مى‏زيست.

در زمانى كه فاطمه زهرا در مكّه مى‏زيست، تاريخ از رويدادهاوحوادثى كه مستقيماً با فاطمه سر و كار داشته، سخنى به ميان نياورده‏است. امّا مطمئنيم كه زندگى وى در مكّه، بدون آزار و اذيّت سپرى نشده‏است. خودخواهى قريشيان كافر تا آن اندازه رسيده بود كه خانواده پيامبررا نيز مورد آزار و اذيّت قرار مى‏دهند همان گونه كه خانواده ديگرمسلمانان را شكنجه و اذيّت مى‏كردند.

بنابراين مى‏توان به جرأت گفت كه آن‏حضرت نيز بارها و بارها ازسوى قريش مورد آزار قرار گرفت و زندگى‏اش از حوادث ناگوار خالى‏نبوده است. بعلاوه اين آزارها كه مستقيماً خود او را مورد هدف قرارمى‏داده است بايد از آزارهايى كه غير مستقيم او را تحت فشار قرارمى‏داده نيز ياد كنيم. چرا كه هر صدمه و گزندى كه به پيامبر مى‏رسيد،تأثير بيشترى در جان فاطمه مى‏نهاد.

هنگامى كه خانه پيامبرصلى الله عليه وآله به محاصره درآمده و كفار مى‏خواستندحضرتش را به قتل رسانند، فاطمه ناظر بر اين ماجرا بود.

همچنين هنگامى كه پيامبر به سوى مدينه مهاجرت كرد، فاطمه ناظربر اين جدايى بود و تلخى فراق را به خوبى احساس مى‏كرد و نيز هنگامى‏كه امام على از جانب پيامبر فرمان يافت تا با بقيه خانواده پيامبر يعنى‏ فواطم(4)، به مدينه مهاجرت كند، فاطمه ناظر و شاهد اين حركت بود.كاروان، راه مدينه را درپيش گرفت، گروه مسلّحى از سوى قريش مأمورشد تا آن را تعقيب كند و نگذارند خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله به او بپيوندند. ميان‏امام على و اين گروه نبردى سخت روى داد و امام پس از آنكه صدماتى برآنها وارد كرد آنان را فرارى داد. فاطمه‏عليها السلام در اين روز نيز درهمان‏كاروانى جاى داشت كه از سوى دشمن مورد حمله قرار گرفته بود.

پيامبر اكرم نيز در بيرون از شهر مدينه، چشم به راه ورود فاطمه‏وامام بود وتا اينان به او ملحق نشدند به داخل شهر گام ننهاد.

فاطمه در مدينه نيز شاهد رويدادهاى بزرگى بود و بدين ترتيب‏شخصيتش هر روز پرداخته‏تر و كاملتر مى‏شد. در جنگ اُحُد كه نبرد به‏زيان مسلمانان در جريان بود، فاطمه زهرا نيز شركت داشت و با خاكسترحصير سوخته جراحت پدرش را مرهم نهاد و شمشيرهاى پيامبروجانشين او را شست و پاكيزه كرد.