پيشگفتار
الحمد للَّه ربّ العالمين، وصلّى اللَّه على محمّد سيّد النبيّين،
وعلىأميرالمؤمنين وقدوة الصدِّيقين، وعلى فاطمة الزهراء سيّدة نساء العالمين،وعلى
أبنائهما الكرام المعصومين.
چون خداوند بخواهد قلم يكى از بندگانش را توفيق ارزانى دارد، او را بهنوشتن درباره
يكى از اوليائش شرافت مىبخشد. و اگر قرار باشد دربارهشخصيتى چون فاطمه زهراعليها
السلام سخن گفته شود، طبيعى است كه اين توفيقبه مراتب بالاتر از هر شرافت اين جهان
و رستگارى آن جهان است.
از جمله نعمتها و الطاف خداوند بر اين بنده آن بود كه مرا در جوانى توفيقداد تا
مجموعهاى مختصر درباره زندگى چهارده معصوم به نگارش درآورم امّاشرايط به گونهاى
بود كه فرصت چاپ و نشر اين سلسله فراهم نيامد تا امروزكه اين امكان فراهم شد و خدا
را از اين بابت سپاسگزارم.
اميدوارم خداوند اين مختصر را ذخيرهاى براى روز قيامت اين بنده مسكين قرار دهد.
انّه العفوّ الغفور
محمّد تقى مدرّسى
نام : فاطمه عليها السلام
پدر و مادر : محمد رسول خداصلى الله عليه وآله خديجه كبرىعليها السلام
شهرت : زهرا، صدّيقه، كبرى، طاهره، راضيه، مرضيّه، انسيّه، بتول، زهره، حوريّه،
محدَّثه، و...
كنيه : امّ الحسنين، امّ ابيها و امّ الْاَئمّة
زمان و محل تولّد : در آستانه طلوع فجر روز جمعه 20 جمادى الثانيّه سال 5 بعثت، در
مكّه متولد شد.
هجرت وزمان ازدواج : در سن حدود هشت سالگى همراه حضرت علىعليه السلام به مدينه
مهاجرت كرد، و در سال دوم هجرت، در آغاز ماه ذيحجّه، با آنحضرت ازدواج نمود، و
داراى پنج فرزند به نامهاى، حسن، حسين، زينب، امّ كلثوم و محسن گرديد.
زمان و محل شهادت : بين نماز مغرب و عشاء در 15 يا 13 جمادى الاولى، يا سوّم جمادى
الثانيه سال 11 هجرى، در سن 18 سالگى در مدينه به شهادت رسيد.
مرقد : مرقد شريف آن بانوى با عظمت در يكى از اين سه محلاست، كنار قبر پيامبر، در
قبرستان بقيع، بين منبر وقبر پيامبردر مسجدالنبىصلى الله عليه وآلهزيارتمىشود.
دوران عمر ، دو بخش :
1 - دوران ملازمت با پدر و همسر.
2 - دوران چند ماهه بعد از رحلت رسول خدا كه از نظر اجتماعى و سياسى بسيار مهم بود.
بخش اول : بنياد پاك
( وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ) (1)
"و زمين پاك برون آيد گياهش به اجازه پروردگارش."
محمّد بن عبداللَّهصلى الله عليه وآله، فرستاده خدا و آخرين پيامبر و سرور
تمامپيامآوران الهى، پدر فاطمه زهرا - پيامبرى بزرگ و پدرى گرامى - بود.
خديجه دختر خويلد، ام المومنين و نخستين زن مسلمان و حامى ديناسلام و فداكار در
راه تحقّق مكتب و اهداف آن، مادر فاطمه بود.
درميان نياكان پيامبر به شخصى به نام لؤى بن غالب برمىخوريم كهنسب خويلد پدر
خديجه بدين گونه به او مىرسد : خويلد پسر اسد، پسرعبدالعزى، پسر قصى بن كلاب، پسر
كعب، پسر لؤى، پسر غالب.
خويلد خود از بزرگان قريش و از توانگران مكّه بود. وى سه فرزندداشت به نامهاى
عوّام، هاله و خديجه.
اين عوّام پدر زبير بن عوّام و داماد شخصيت بزرگ قريش، يعنىعبدالمطلّب، نياى
پيامبرصلى الله عليه وآله بود. از اين رو زبير از دو سوى با فاطمه زهرانسبت داشت.
از يك سو پسردايى وى بود و از سوى ديگر پسر عمه او.
امّا هاله دختر خويلد و خواهر خديجه بود. او تا پس از هجرت همزنده بود وگاه از
اوقات براى ديدار رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه مىآمد.پيامبر نيز به خاطر
نسبتى كه هاله با خديجه، همسر دلسوز و فداكارش،داشت او را بسيار ارج مىنهاد. امّا
عايشه كه مانند ديگر زنانى كه به سايرهمسران شوهرانشان حسادت مىكنند، از اين بابت
دستخوش ناراحتىوحسادت مىشد و زبان به اعتراض مىگشود. پيامبر، او را از اين
كاربازمىداشت و جايگاه و موقعيّت والاى خديجه را كه به موجب آن سببمىشد تا
خواهرش را مورد احترام خاصّى قرار دهد، تشريح مىكرد.
* * *
چنين انتظار مىرفت كه خديجه در جوانى با پسرعمويش نوفل بن اسدازدواج كند. امّا اين
ازدواج به خاطر دلايلى انجام نشد چراكه نوفل يكى ازحُكماى جزيرةالعرب بود كه همواره
در جستجوى )حقيقت( مىگشتوبه همين خاطر نمىتوانست ازدواج كند. امّا پس از مدّتى
يكى از بزرگانبنى تميم به نام هند بن بناس براى ازدواج با خديجه پيشقدم شد. ولى
بادرگذشت هند، اين ازدواج براى خديجه ثمرى دربر نداشت و خديجهپس از وى به عنوان
بيوه زنى ثروتمند باقى ماند.
پس از مرگ هند، يكى از بزرگان مشهور عرب به نام عتيق بن عابد،خديجه را به همسرى خود
درآورد. ثمره اين پيوند دخترى بود كه او را"هند" ناميدند. امّا عتيق نيز بِمُرد و
دختر يتيم خود را در خانه خديجه ازپسِ خويش به يادگار گذارد.
تولّد خديجه پانزده سال پيش از رويداد تاريخى هجوم ابرهه به مكّهبود. اعراب، اين
حمله را مبدأ تاريخ خود گرفتهاند. و آن را "عام الفيل"نام نهادند.
از آنجا كه ميلاد رسول اكرم درهمان واقعه "عام الفيل" اتفاق افتادهمىتوان پى برد
كه خديجه پانزده سال بزرگتر از پيامبر بوده است. با اينوجود پيامبر سوّمين كسى بود
كه خديجه را به همسرى مىگرفت. چراكهخديجه خود به اين پيوند، تمايل داشت و از طرفى
پيامبر روحخيرخواهى و حقجويى را در خديجه تشخيص داده و دانسته بود كه وىزنى است
با حكمت و داراى اخلاقى والا.
خديجه هم پساز آنكه پيامبر سفرى تجارى با سرمايه او كرد ونسبتبه وى شناخت حاصل
نمود به پيامبر علاقمند شد. بويژه آنكه غلامخديجه كه پيامبرصلى الله عليه وآله را
در اين سفر همراهى مىكرد، خديجه را از روحبزرگوار آنحضرت و نشانههاى نبوغ و
عظمت وى آگهى داده بود. البتهدور نيست كه خديجه خود در اين ميان به گونهاى از
نبوّت پيامبر آگاهشده بود و از اين رو دوست مىداشت كه اين پيوند انجام پذيرد.
پيوند سعادتمندانه و تازه خديجه با ميمنت و فرخندگى انجام گرفت.در واقع اين ازدواج
را بايد يكى از پيوندهاى پربركت در اسلام تلقى كرد.خديجه از اين ازدواج، صاحب
فرزندانى شايسته شد :
1 - قاسم : وى پيش از بعثت به دنيا آمد و درهمان هنگام نيز از دنيارفت. به همين
دليل مردم پيامبر را با كنيه ابوالقاسم ياد مىكردند.
2 - عبداللَّه : بنابر قول مشهور اين كودك هم سرنوشتى مانند سرنوشتبرادرش قاسم
داشت.
3 - طاهر : اين كودك در روزگار ظهور اسلام چشم به جهان گشود ازاين رو وى را طاهر
ناميدند. امّا طاهر نيز پس از مدتّى درگذشت.
4 - زينب : او بزرگترين دختر پيامبر بود و با پسرخالهاش، ابوالعاصبن ربيع، ازدواج
كرد. زينب از اين ازدواج صاحب دو فرزند شد. يكىدختر به نام امامه و ديگرى پسر به
نام على. امامه پس از درگذشتحضرت فاطمه و بنا به وصيّت خود آنحضرت، به همسرى
حضرتعلىدرآمد. امّا پسر زينب، على، درهمان كودكى درگذشت، زينب خود نيزدر سال هشتم
هجرت از دنيا رفت.
5 - رقيه : او با پسر عمويش عتبة بن ابى لهب ازدواج كرد. امّا عتبههمچون پدرش
ابولهب، از دشمنان سرسخت اسلام بود و مشكلاتبسيارى بر سر راه آيين جديد فراهم
آورده بود. از اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله بروى نفرين كرد، نفرينش نيز كارگر
افتاد. زيرا درندگان حجاز عتبه رادَريدند و بدين ترتيب رقيه بيوه شد.
پس از عتبه، رقيه به همسرى عثمان بن عفّان درآمد و از او صاحبپسرى شد به نام
عبداللَّه. امّا اين پسر درهمان دوران كودكى درگذشت.
ثمره ازدواج آنها، تنها همين يك فرزند بود تا آنكه رقيه دعوتپروردگارش را اجابت
كرد. رقيه دقيقاً درهمان هنگامى كه پيامبر دركنارچاههاى بدر مشغول نبرد با كفار
قريش بود، چشم از جهان بربست.
6 - ام كلثوم : اين دختر را - به نام مادر پيامبر، يعنى آمنه بنتوهب- آمنه نام
نهادند. آمنه با پسر عمويش عتبة بن ابى لهب پيوندزناشويى بست. امّا اين پيمان به
خاطر اختلاف موجود ميان دوطرف باسعادت همراه نبود. زيرا ابولهب همچنان بر دشمنى و
سرسختى خود برضدّاسلام اصرار مىورزيد و پسرش را واداشت تا براى آزردن پيامبر
دخترشرا طلاق دهد.
پس از آنكه ام كلثوم از عتبه جدا شد، عثمان بن عفّان او را به همسرىگرفت چراكه در
آن هنگام رقيه مرده بود. ام كلثوم نيز در سال نهمهجرت، ديده از جهان فرو بست
7 - فاطمه زهراعليها السلام .
* * *
خديجه با ثروت فراوان و تجارت گستردهاش، بانوى توانگر حجاز بهشمار مىآمد و به
خوشخويى و خردمندى زبانزد بود. چون خديجه باپيامبر پيوند زناشويى بست، در تدبير
امور مربوط به داخل و خارج خانهو نيز در پرورش فرزندانى پاك و شايسته، همسرى نمونه
قلمداد مىشد.
چون پيامبر اكرم، به رسالت مبعوث شد، خديجه پيش از هركسديگرى به اسلام گرويد و خود
را با تعاليم ارزشمند اسلام هماهنگ كردوبا پشتكارى بىنظير در تبليغ و گسترش اسلام
از هيچ تلاشى فروگذارىنكرد. وى همچنين همه ثروت خود را براى پيشبُرد اسلام در راه
خدا و دردست پيامبر قرارداد تا آنحضرت هرگونه كه خود مىداند ومىخواهد،آن را در
راه خدا مصرف كند.
از آنجا كه در آغاز نخستين كسانى كه به دعوت پيامبر گرويدند، مردممستمند و تهيدست
بودند. رسول خدا با كمال سخاوت، ثروت خديجه رابه مصرف زندگى تازه مسلمانان تنگدست
مىرساند و بردگان را با پولخديجه مستقيماً و يا به واسطهّ كسانِ ديگرى چون
ابوبكر، كه مردىتوانگر بود، مىخريد و آزادشان مىكرد. توانگران قريش نيز
مىدانستندكه ابوبكر با ثروت خديجه و به دستور پيامبر به خريد بردگان مىپردازد.
اين بخشش پايان ناپذير از سوى خديجه به پيامبرى تقديم شده بود كهحتّى يك كلمه هم
از روى هوا و هوس سخن نمىگفت تا مگر يكحقيقت را آشكار سازد. حقيقتى كه اينك بردوش
مكتب، چونان نشانىافتخارآميز جلوهگر است. اين حقيقت آن بود كه پيامبر فرمود :
"اسلام بهشمشير على و ثروت خديجه استوار شد".
در واقع ثروت حضرت خديجه به منزله سنگ بناى ساختار اقتصادىامّت اسلامى و شمشير
حضرت على همانند دژ استوار ساختار سياسى آنمحسوب مىشد. وقتى اين دو بازوى نيرومند
در كنار پيامبرى كه صاحبوحى و منزلگاه رسالت آسمانى بود، قرار گرفتند ساختار
فرهنگىواقتصادى و سياسى امّت اسلامى به حدّ كمال رسيد.
از طرفى تكامل روحى و همكاريهاى فكرى خديجه با مكتب اسلام،در تمام مواردى كه تا آن
هنگام بر پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله نازل شده بود،اين امكان را به پيامبر
مىداد تاحضرت خديجه را در زمره چهار زن كاملدنيا قلمداد كند. چنان كه از آنحضرت
نقل كردهاند، وى فرموده است : ازمردان، بسيارى به كمال دست يافتهاند، امّا از
زنان جز اين چهار تن،كس ديگرى به كمال نرسيد :
آسيه دختر مزاحم، مريم دختر عمران، خديجه دختر خويلد و فاطمهدختر محمّدصلى الله
عليه وآله(2).
* * *
همين امور بود كه چون خديجه وفات يافت، پيامبر از مرگ او بسيارمتأسّف شد. چراكه مرگ
خديجه در گسترش دعوت پيامبر اكرم تأثيرفراوانى گذارد. تا آنجا كه سالِ درگذشت خديجه
به عنوان عامالحزن)سال اندوه( نامگذارى شد. در اين سال دو مُصيبت بزرگ بر پيامبر
اكرمواقع شد. يكى درگذشت ابوطالب كفيل و ياور پيامبرصلى الله عليه وآله در
تمامگرفتاريها و ديگرى مرگ خديجه دختر خويلد همسر مهربان و حامىراستين پيامبر و
آيين او.
شجره مبارك
از امام باقرعليه السلام از جابر بن عبداللَّه روايت شده است كه گفت :
از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال شد : تو فاطمه را مىبوسى و در آغوش مىگيرىو
به خود نزديك مىسازى و با او رفتارى دارى كه با ديگر دخترانتندارى؟! پيامبر فرمود
: جبرئيل سيبى از بهشت برايم آورد، من آن راخوردم و آن سيب در صلب من تبديل به آبى
شد. آنگاه من با خديجه همبستر شدم و او به فاطمه حامله شد، پس من از فاطمه بوى
بهشت رااستشمام مىكنم"(3).
همواره هالهاىاز معجزات شگفتانگيز، چهره فاطمهرا درميان گرفتهاست. او در شكم
مادرش لحظه به لحظه تكبير مىگفت حتّى در آن هنگامبا مادرش سخن مىگفت، وحضرت
خديجه با او انس مىگرفت تا آنكهفاطمه به دنيا آمد. ولادت او نيز با تولّد ديگر
مردمان تفاوت داشت و اينخود گوياى آن بود كه خداوند به اين كودك توجّهى كامل و
فراوان دارد.
گاه از آنچه در ميلاد فاطمه زهرا رخ داده به شگفتى فرو مىرويم. چراكه فاطمه نه
يگانه دختر پيامبر بود و نه دختر بزرگ وى، و يا پسر او.
امّا بايد بدانيم كه بزرگى و كوچكى سن در اسلام، معيارى پذيرفتهنيست چنان كه مرد و
زن بودن نيز نمىتواند ملاك ارزشها قلمداد شود.بلكه معيارى كه اسلام به رسميّت
مىشناسد. همان حكمت بالغهاى استكه خداوند برطبق آن هر كارى را كه مىخواهد
مىكند.
معيار ديگرى نيز در اسلام از رسميّت برخوردار است كه همان كردارشايسته است. هريك از
اين دو مقياس جايگاه ويژهاى دارند.
مقياس نخست : در امور مربوط به هستى، حكومت دارد، يعنى درمرحله تكوين. بنابراين
آفرينش خورشيد و ماه و زمين و ... براساس همينمقياس بوده است و اين آفريدهها
تماماً در برابر حكومت خداوندى سرتسليم فرود مىآورند.
مقياس دوّم : در امور تشريعى جريان دارد، يعنى در بُعد اختيارى كهانسان را به خاطر
آن صاحب اختيار و اراده خواندهاند.
اگر بخواهيم انسان پاكى را كه خداوند نيز او را دوست مىدارد،بشناسيم بايد او را
برطبق مقياس دوّم بسنجيم. بايد فقط به كردارشبنگريم و به كارهايى كه اين فرد، با
اراده و ميل و خواست خويش انجاممىدهد، توجّه كنيم. امّا مقياسهايى مانند نسب،
نژاد، كشور ويا مسائلىاز اين قبيل، هيچگاه درنظر اسلام پذيرفته نبودهاند.
اسلام براى هزار ابولهب دربرابر يك سلمان ارزش قائل نيست. اگرچهابولهب عموى
پيامبرصلى الله عليه وآله و فرزند سرور قريش، عبدالمطلّب، از خاندانسرشناس
بنىهاشم باشد كه مسئوليت سدانت خانه خدا و سقايت حاجّيانبر دوش اين خاندان بود، و
اگرچه سلمان بردهاى پارسى باشد كه شهرها اورا طرد كرده و گذشت عمر نيرو و توانش را
درهم شكسته باشد.
همچنين اسلام براى هزاران عتبه و عتيبه كه داماد پيامبرصلى الله عليه وآلهوثروتمند
بودند دربرابر يك بلال سياه چرده، ارزشى قائل نبود.
اگرچه آنان پسران ابولهب و از سپيدترين مردمان باشند و بلال ازسياهترين آنان.
همين طور اسلام، براى هزاران ابوسفيان كه فرمانده نيروهاى عربمكّه بود در برابر
صهيب كه مستضعفى از شهرهاى دور افتاده روم بود هيچارزشى قائل نيست.
با نگرش به زندگانى حضرت فاطمه متوجّه دو جنبه از زندگى وىمىشويم كه هريك از آنها
مطابق با مقياسهاى ياد شده است.
در جنبه نخست، از دوران پيش از به دنيا آمدن فاطمه سخنمىگوئيم : از پديد آمدن وى
از ميوه بهشتى و گفتگو با مادرش در شكموى، و رويدادهاى خارقالعاده در وقت تولّدش،
اين موارد همه ازعنايت ويژه و همه جانبه خداوند به وى حكايت دارد كه برابر
مقياساوّل است. يعنى همان حكمت بالغهاى كه مطابق آن خداوند هرچهخواهد انجام
مىدهد.
در واقع اين حكمت كه خداوند تنها فاطمه را بدان مخصوص داشتهوآن را از ديگر زنان و
از جمله دختران و زنان پيامبر و دختران،مهاجران و انصار و زنان آنها دريغ كرده به
خاطر مصلحتى الهى بوده است.زيرا خداوند مىخواسته درميان امّت اسلامى، زنى را بر
مريم بانوى زنانروزگار خودش، برترى دهد. حال آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله شش
فرزند ديگرداشت ،امّا آنها از ميوه بهشتى آفريده نشده بودند و تنها فاطمه بود كه
ازميوه بهشتى به وجود آمد.
همچنين سببى در كار بود كه ميلاد فاطمه با رويدادهاى خارقالعادههمراه باشد.
درحالى كه تولد ساير فرزندان آنحضرت با اين حوادثعجيب همراه نبود! ما درباره
حكمتهاى الهى، همه چيز را نمىشناسيم.شايد اين امر بدان علّت بود كه امّت اسلامى هم
مانند امّتهاى پيش از خودباشد. يعنى همانگونه كه مريم سرور زنان روزگار خودش
درميان امّتعيسىعليه السلام بود، فاطمه هم مىبايست سرور زنان جهان درميان
امّتمحمّدصلى الله عليه وآله باشد. يا شايد بدان جهت بود كه اعراب نيز مانند ساير
امّت هادرباره شخصيت زن، افراط مىكردند و مقام او را تنزّل مىدادند و او راحيوانى
مىدانستند كه به هيأت مردان آفريده شده تا خدمتگذار آنان باشدو نيازهاى جنسى آنها
را برآورده سازد، و خداوند هم مىخواست اين تفكّر خطا و غير واقعى را از مدار
انديشه آنان بِزُدايد و بشريّت را از آثارو تبعات سوء آن رهايى بخشد، بدين ترتيب
براى زنان سرورى قرار داد تا به او مباهات كنند و به واسطه آن بر مردان فخر بفروشند؟
يا شايد بدان جهت بود كه خداوند مىخواست براى اين امّتپيشوايانى قرار دهد كه به
فرمان او مردم را هدايت كنند و به راه راست برند. از اين رو آنان را از بهترين تبار
و از برترين نسلها، از پيامبرى كه خاتم پيامبران و از جانشينى كه او سرور اوصياست
پديد آورد. پس فاطمه را آفريد تا حلقه رابط ميان دو نور، نور نبى و نور وصى باشد؟!
همه ايناحتمالات ممكن است. امّا نكتهاى كه خواننده پژوهشگر، پس از بررسى دقيق و
همه جانبه زندگى حضرت فاطمه زهراعليها السلام بدان متوجّه می شود آن است كه
همانگونه كه خداوند مىخواست براى مردم رهبرانى ازمردان قرار دهد، اراده كرد كه
رهبرى نيز از جنس زن براى آنان بيافريند،تا براى زنان بهانه اى از تمسّك به تعاليم
اسلام و نمونه ها وارزشهاىوالاى آن به شكل كلّى باقى نماند، و نگويند : كسانى كه
به اسلام تمسّك جُستند از مردان هستند نه از زنان، و استعدادها و نيروهاى مردان بيش
اززنان است.
بدينگونه خداوند در دعوت بندگان به سوى خويش به آنان لطف كردهاست تا براى
بهانه جويان و كسانى كه بخواهند خود را توجيه كنند، عذر و بهانه اى باقى نماند.
پس براى زنان الگو و نمونهاى قرار داد تا با آنان در مسئوليّتهاى عمومى همگون
باشد، آن چنان كه در كارهاى خانه مانند باردارى وزايمان وتربيت فرزندان و رتق و فتق
امور منزل از قبيل پخت و پز، نظافت و يا وظايف شرعى، مانند حجاب و فرمانبرى از شوهر،
و كمىبهره در ميراث و شهادت دادن و چيزهاى ديگر همگون است.
پارهاى از مسئوليّتهاى فطرى و غير فطرى كه به زن اختصاص دارد،باعث كنارهگيرى برخى
از زنان از فعاليت در امور دينى شده و موجبات سستى آنها را در انجام برخى از فرايض
دينى فراهم آورده است. امّا از آنجاكه خداوند فاطمه عليها السلام را نمونه تمام
فضايل و ارزشهاى انسانى قرار دادهآن هم با مسئوليّتهاى خطيرى كه در آن اوضاع
بحرانى برعهده داشت، شايد بدين وسيله خواسته است بر تمام زنانى كه به بهانه اينكه از
جنسِضعيف هستند، و شانه از زير بار مسئوليّت خالى مىكنند، حجّت را تمام كند.
بنابراين حكمت آفرينش فاطمه عليها السلام با اين خصوصيات و ويژگي هاچيزى جدا از حكمت
آفرينش پيامبران و اوليا و از جمله محمّد پيامبراسلام صلى الله عليه وآله و امامان
معصوم عليهم السلام نيست كه خداوند تمام آنها را با ويژگي هايى متفاوت از ساير مردم
خلق كرده است.
آيا حكمت عصمت پيامبران و اوصيا، و برترى آنان نسبت به ديگرمردمان، بدين خاطر نبوده
است كه آنان پيشوايى و امامت مردم رابرعهده داشته باشند ومردم بايد آنان را الگوى
زندگى خود قلمداد كنند؟
حكمت آفرينش فاطمه نيز درميان زنان همين بوده است. بنابراينهمان گونه كه پيامبران
و اوصيا، سروران مردانند، فاطمه نيز سرور زنانجهان است.
جنبه ديگرِ زندگانى حضرت فاطمه مربوط به آياتى است كه درباره اونازل گشته و يا
روايتهائى است كه از پيامبر درباره او نقل شده است.
اينك جا دارد از خود بپرسيم چرا اين آيات و احاديث تنها درخصوص فاطمه نازل شده است
و درباره ديگر زنان و حتّى خواهرانآنحضرت به مواردى از اين قبيل برخورد
نمىكنيم؟!
پاسخ آن است كه اين آيات و احاديث بنابر مقياس دوّم كه پيش از اينذكر شد، وارد شده
است. بدين معنى كه خداوند، مقياس فضيلت و والايى افراد را در نزد خويش، كردار
شايسته قرار داده است بدون آنكه به عامل و جنسيت او توجّهى داشته باشد. فاطمه
زهرا عليها السلام نيز از آنجا كه اين حقيقت را دريافته بود، هيچگاه درميان مردم به
پيوند نسبى و سببى خود با رسول خداصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام تكيّه
نمىكرد و همچنين پيرو مقياس نخستىكه بدان اشاره كرديم، در پيشگاه خداوند به اين
رابطه خويش هم تكيّه نمىكرد، بلكه خود شخصاً براى نيل به آن كمال عظيم مىكوشيد.
چنين تصوّر مىشد كه فاطمه به رابطه خويشاوندى خود با رسول خداتكيّه كند امّا چنين
نبود، بلكه وى همواره به رابطه خود با خداوندى كهپيامبر را مبعوث كرده و به وى
برترى و درخشندگى بخشيده بود، اتكامىكرد.
ما در صفحاتبعد، بهگونهاى روشنتر بدينحقيقتاشاره خواهيم كرد.
ولادت سرور زنان بهشت
آن روز بيستم ماه جمادى الثانى بود و دو يا پنج سال از بعثتپيامبرصلى الله عليه
وآله سپرى مىشد، در آن هنگام دامنه جدايى و اختلاف ميانرسول خدا از يك سو و قريش
از سوى ديگر، روز به روز گسترشمىيافت. ثروت خديجه در راه نشر دعوت اسلام به مصرف
مىرسيدواينك از آن ثروت بىكران و تجارت گسترده چيز چندانى بر جاى نماندهبود. از
اين رو خديجه از يك سو شتابان به سوى فقر پيش مىرفت و ازسوى ديگر، به خاطر
موضعگيريهاى سرسختانهاش در برابر انديشههاىارتجاعى كه ساير زنان قريش بدانها
خوگرفته بودند و به دفاع از آنمىپرداختند، تنها و بىكس شده بود. زيرا آنان او را
رها ساختند و از رفتو آمد با او خوددارى كردند.
شكاف ميان مسلمانان و قريش روز به روز عميقتر مىشد. دشمنىومخالفت قريش با پيامبر
و احساس ضرورت انتقام، اوضاع را بدتراز بد مىكرد.
در بيستمين روز از ماه جمادى الثانى، خديجه به دنبال زنان قريشقاصدى فرستاد تا وى
را به هنگام وضع حملش يارى رسانند. امّا آنان،سرزنشكنان خواستهاش را رد كردند و
كمك خود را از وى دريغ داشتند.
خديجه دل شكسته و غمگين نشست. چراكه در آن روزگار مرسوم بودكه زنانى را براى انجام
چنين امورى استخدام كنند. همچنين از وجودزايشگاه وبيمارستان هم خبرى نبود. بنابراين
پيداست كه يك زن درچنين موقعيتى به كسى نياز دارد تا او را مدد برساند.
... او دل شكسته و افسرده بود و حقّ هم داشت. آيا مگر او تا ديروزسرور زنان قريش و
بانوى حجاز نبود كه بازرگانى شمال و جنوب جزيرهعربستان بر ثروت و متاع تجارى او
دور مىزد؟ امّا از هنگامى كه اوثروتش را در راه خداوند انفاق كرده بود، تنها و
پريشان مانده بود و همانزنانى كه تا ديروز به خدمتكارى او مباهات مىكردند، اكنون
همگى ازوى رخ برتافته بودند.
اينك جا دارد كه بپرسيم : از جلال خداوند و نيز از رحمت بىكرانه اوچه انتظارى
مىرفت تا در حقّ خديجه انجام دهد؟ زيرا اگر او دعوت بهاسلام را نمىپذيرفت و
ثروتش را در راه نشر دين خدا صرف نمىكرد،موقعيتش با آنچه كه اكنون در آن به سر
مىبرد، بكُلى تفاوت مىيافت.
خداوند مريمعليها السلام را در چنين حالت مشابهى مخاطب ساخت و به اوفرمود : شاخه
درخت خرما را تكان دهد تا برايش خرماى تازه فرو ريزد.خدايى كه ديوار كعبه را شكافت
تا فاطمه بنت اسد كه موقعيتى مانند وضعفعلى خديجه داشت بهدرون خانه رود و على بن
ابىطالب را بهدنيا آورد!!
براستى از كرم خداوند دَر چنين لحظهاى چه انتظارى مىرفت؟خديجه با همان افسردگى
نشسته بود كه چهار زن بلند بالا و گندمگون بهخانه او گام نهادند. يكى از آنان به
وى گفت : "باك مدار و اندوه به خودرا مده كه ما در كنار توييم و اينك آمدهايم تا
وظيفهاى را كه زنان درچنين موقعيتى برعهده دارند، به انجام رسانيم. سپس افزود : من
سارههستم همسر ابراهيم و اين آسيه دختر مزاحم است و اين يك، مريمدختر عمران است و
اين يكى نيز كلثم خواهر موسى". آنگاه هر چهار تنبه كمك خديجه شتافتند تا
فاطمهعليها السلام به دنيا آمد.
فاطمه همين كه به دنيا آمد، لب به سخن گشود و گفت :
"گواهى مىدهم بر اين كه جز خداوند يكتا معبود ديگرى نيستوپدرم رسول خدا سرور
پيامبران و همسرم سرور اوصياست و پسرانمسروران پيامبرزادگانند".
فاطمه زمانى چشم به جهان گشود كه پيامبر زندگى سراسر جهادومقاومت فكرى دشوارش را
آغاز كرده بود. درهمين سالها بود كه پيامبرمورد خطاب وحى قرار مىگرفت و وحى به او
فرمان مىداد تا دعوتش راآشكارا شروع كند و از زخم خارهاى خونينى كه در سر راهش
مىرُستوگردنههاى دشوارى كه پيش رويش رخ مىنمود، هراس و خستگى بهخود راه ندهد.
در آن روزها، پيامبرصلى الله عليه وآله سنگينى بار رسالت را بر دوشگرفته بود و
نيروهاى ضلالت وگمراهى نيز متقابلاً دربرابر او قيام كردهبودند تا مگر كوششهاى او
را بىثمر سازند و به هر وسيلهاى او را ازدعوتش بازدارند.
فاطمه در چنين سالهاى بحرانى نشأت ونمو كرد. سالهايى كه هرچهپيامبرصلى الله عليه
وآله در فراخوانى مردم به سوى خدا بيشتر مىكوشيد، دشمنانشنيز در شكنجه و رساندن
آزار به يارانش بيشتر تلاش مىكردند.
فاطمهعليها السلام در رويداد غمانگيز شعب ابى طالب بار ديگر كودكانى كهقريش غذا
را از آنان دريغ كرده بودند، شركت داشت. آنان از گرسنگى برخود مىپيچيدند درحالى كه
گرگهاى درنده قريش در اطراف شعبپاسدارى مىدادند تا مبادا كسى براى مسلمانان غذا
بياورد. پس از آنكهمسلمانان از غايله شعب رهايى يافتند، يك روز پيامبر سر به
سجدهگذارده بود، امّا در همين حال افرادى از قريش به وى نزديك شدندوزهدان شتر بر
سرش انداختند. فاطمه كه نظارهگر اين صحنه بود پيشآمد و زهدان را از سر پدر برگرفت
و دور انداخت. اندوهى بسيار قلبفاطمه را در خود فرو گرفته بود.
فاطمه شاهد بود كه پدرش سفرى به طايف كرد تا مردم آن ديار را بهسوى خداوند فرا
خواند امّا هيچ كس به دعوت آنحضرت پاسخ نگفت.
فاطمه نظارهگر روزى بود كه مادرش خديجهعليها السلام پريشان حال دربستر مرگ
مىغلتيد و واپسين نفسهايش را مىكشيد درحالى كه از مالدنيا هيچ نداشت. واين همان
خديجهاى بود كه قافله تجاريش كوههاودرههاى حجاز را پُر مىساخت امّا پس از پذيرش
اسلام از آن همه مالو ثروت حتّى آن قدر نداشت تا براى خود كفنى تهيه كند.
آرى او فداكاريهاى مادرش خديجه را در راه دين خدا ديده بود. شاهدبود كه چگونه مادرش
در اين راه از خود گذشتگى نشان مىداد و با تمامنيرو و توان خويش از دين دفاع
مىكرد.
فاطمه از ديدن اين همه ايثار و فداكارى درس زندگى گرفت، و ديدناين صحنهها، در روح
او مفاهيمى زنده و پويا پديد مىآورد وزندگىوتلاش را در وجدان درونى او جان
مىبخشيد.
بار اندوه مرگ مادر، همراه قهرمانيهاى او در دلش عجين مىگشت.خديجه براى او تنها يك
مادر نبود بلكه او مادر فاطمه و مادر همه مردانو زنان با ايمان و مدافع حقّ بود و
در راه دين با تمام تاب و توانخويش فداكارى مىكرد.
فاطمه در نخستين سالهاى حياتش با چنان امتحانات دشوارى روبروشد كه در تاريخ، كمتر
كسى را مىتوان از اين نظر با او همانند كرد.
فاطمه زهرا همگام با نهضت اسلامى رشد مىكرد و خود در قلبمعركه بود. زيرا او دختر
رهبر اين معركه، يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله، بود.بنابراين او نيز همگام با اين
درگيرى حركت مىكرد و بر طبق معيارهاىآن مىزيست.
در زمانى كه فاطمه زهرا در مكّه مىزيست، تاريخ از رويدادهاوحوادثى كه مستقيماً با
فاطمه سر و كار داشته، سخنى به ميان نياوردهاست. امّا مطمئنيم كه زندگى وى در
مكّه، بدون آزار و اذيّت سپرى نشدهاست. خودخواهى قريشيان كافر تا آن اندازه رسيده
بود كه خانواده پيامبررا نيز مورد آزار و اذيّت قرار مىدهند همان گونه كه خانواده
ديگرمسلمانان را شكنجه و اذيّت مىكردند.
بنابراين مىتوان به جرأت گفت كه آنحضرت نيز بارها و بارها ازسوى قريش مورد آزار
قرار گرفت و زندگىاش از حوادث ناگوار خالىنبوده است. بعلاوه اين آزارها كه
مستقيماً خود او را مورد هدف قرارمىداده است بايد از آزارهايى كه غير مستقيم او را
تحت فشار قرارمىداده نيز ياد كنيم. چرا كه هر صدمه و گزندى كه به پيامبر
مىرسيد،تأثير بيشترى در جان فاطمه مىنهاد.
هنگامى كه خانه پيامبرصلى الله عليه وآله به محاصره درآمده و كفار مىخواستندحضرتش
را به قتل رسانند، فاطمه ناظر بر اين ماجرا بود.
همچنين هنگامى كه پيامبر به سوى مدينه مهاجرت كرد، فاطمه ناظربر اين جدايى بود و
تلخى فراق را به خوبى احساس مىكرد و نيز هنگامىكه امام على از جانب پيامبر فرمان
يافت تا با بقيه خانواده پيامبر يعنى فواطم(4)، به مدينه مهاجرت كند، فاطمه ناظر و
شاهد اين حركت بود.كاروان، راه مدينه را درپيش گرفت، گروه مسلّحى از سوى قريش
مأمورشد تا آن را تعقيب كند و نگذارند خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله به او
بپيوندند. ميانامام على و اين گروه نبردى سخت روى داد و امام پس از آنكه صدماتى
برآنها وارد كرد آنان را فرارى داد. فاطمهعليها السلام در اين روز نيز
درهمانكاروانى جاى داشت كه از سوى دشمن مورد حمله قرار گرفته بود.
پيامبر اكرم نيز در بيرون از شهر مدينه، چشم به راه ورود فاطمهوامام بود وتا اينان
به او ملحق نشدند به داخل شهر گام ننهاد.
فاطمه در مدينه نيز شاهد رويدادهاى بزرگى بود و بدين ترتيبشخصيتش هر روز
پرداختهتر و كاملتر مىشد. در جنگ اُحُد كه نبرد بهزيان مسلمانان در جريان بود،
فاطمه زهرا نيز شركت داشت و با خاكسترحصير سوخته جراحت پدرش را مرهم نهاد و
شمشيرهاى پيامبروجانشين او را شست و پاكيزه كرد.