جناب آقاى منوچهر موريسى سلمه اللّه تعالى داستانى طولانى نقل نمودند كه خلاصه اش
آن است كه اوقاتى كه ايشان در حومه لارستان در قريه اسير به آموزگارى مشغول بودند
جوانى به نام ((احمد)) از اهل آن قريه
مريض سخت و محتضر (آماده مرگ ) مى شود پس در حالت احتضارش آقاى منوچهر اورا تلقين
مى گويد و كلمه طيبه ((لااِلهَ اِلا اللّهُ))
را به سختى پس از تلقين بسيار مى گويد و همچنين جمله ((محمد
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله )) را هم مى گويد ولى جمله
((على ولى اللّه )) را نمى گويد و پس از اصرار به سرش
اشاره كرد كه نمى گويم و بعد هم به زبانش گفت نمى گويم پس از آن در يك حالت اغما و
بى هوشى فرورفت و همه از اطرافش متفرق شدند و چند روز به همان حالت بود تا اينكه
او را به شيراز بردند و در بيمارستان بسترى نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و
از بيمارستان خارج گرديد.
پس به ديدن او رفتم و گفتم آن روزى كه به تو تلقين مى گفتم چرا از گفتن
((على ولى اللّه )) خوددارى مى كردى ؟
((احمد)) از شنيدن اين پرسش من حالت
ترس و وحشتى عارضش شد و لب خود را گزيد و گفت در آن موقع كه شما مرا تلقين شهادت مى
كرديد ديدم كه شهادت به صورت زنجيرى است داراى سه حلقه قطور كه روى حلقه اوّل
((لااِلهَ اِلا اللّهُ)) و روى حلقه دوم
((مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)) و روى حلقه سوم
((عَلِىُّوَلِىُّاللّهِ)) نوشته بود
وحلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست ديوى كه هيكل او وحشت
آور بود مى باشد و در دست ديگرش كيسه اى بود كه من احساس مى كردم تمام پول و نقدينه
من در آن است . من با تلقين شما ((لااِلهَ اِلا اللّهُ))
و
((مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ)) را گفتم
و چون مى خواستم جمله ((على ولىّ اللّه ))
را بگويم آن ديوصورت زنجير را به سختى از دستم مى كشيد و مى گفت اگر گفتى تمام پول
و دفتر بانكى تو را كه در اين كيسه است مى برم ، من هم از ترس اينكه تمام دارائى
مرا نبرد نمى گفتم و در آن حالت ، محبت زيادى به پولهايم داشتم با آن حالت حلقه
توحيد را از دست نمى دادم و رها نمى كردم و در اين كشمكش و ناراحتى شديد بودم كه
ناگاه سيدى نورانى و جذاب ظاهر گرديد و پاى مبارك را روى زنجير گذارد مثل اينكه آن
ديوصورت دستش زير پاى آن بزرگوار بوده و فشرده شد فريادى زد وزنجير را رها ساخت
تمام زنجير به دست من آمد ديگر نفهميدم چه شد تا وقتى كه چشمم باز شد و خود را غرق
عرق و در بستر بيمارى افتاده ديدم .
نظير داستان مزبور داستانهاى ديگرى نيز از موثقين شنيده ام راجع به اشخاصى كه در
آخر عمر علاقه شديد آنها به دنيا آشكار و بر علاقه هاى دينى و ايمانى غالب بلكه با
انكار و اظهار تنفر از آنها مردند و نقل آنها غير لازم و موجب طول كلام است و
همچنين داستانهايى در اين باره در كتب معتبره نقل شده است ، تنها يك داستان از كتاب
منتخب التواريخ ، باب 14، حكايت شش نقل مى شود كه خلاصه اش اين است :
شخصى از اهل علم هنگام احتضارش دعاى عديله برايش مى خواندند چون رسيدند به جمله
((واشهدان الائمة الابرار)) محتضر گفت
اين اول حرف است يعنى قبول ندارم تا سه مرتبه او را تلقين مى كردند و او مى گفت اين
اول حرف است .
پس از لحظه اى عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهايش را باز كرد و با دست اشاره به
صندوقى كه درگوشه حجره بودنمودو امركرد سر آنرابازكردند.
و از ميان آن يك ورقه بيرون آوردند پس به او دادند و پاره اش كرد و چون سبب آن را
از او پرسيدند گفت من به كسى پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم ،
هروقت به من مى گفتيد بگو:((واشهدان الائمة الابرار...))
مى ديدم ريش سفيدى سر صندوق ايستاده وهمين سند را به دست گرفته مى گويد اگر اين
كلمه شهادت را گفتى اين سند را پاره مى كنم ، من از كثرت محبتى كه به آن سند داشتم
راضى نمى شدم كه اين شهادت را بگويم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد آن سند
را خودم پاره كردم و ديگر مانعى از گفتن كلمه شهادت ندارم .
خواننده عزيز! از شنيدن اين داستان بايد حالت خوف و رجاء هردو در او پيدا شود، اما
حالت خوف پس بايد بترسد از اينكه در دلش حب دنيا وعلاقه مندى به امور فانيه باشد كه
بدان وسيله شياطين بر او راه يابند و مسلط گردند چون شياطين را بر بشر راهى نيست
مگر به وسيله آنچه مورد علاقه قلبيه اوست پس بايد دل از حب دنيا خالى باشد يا اقلاً
حب خدا و رسول و امام و حب سراى آخرت بيشتر باشد به طورى كه بتواند از علاقه هاى
دنيويه صرفنظر كند ولى از علاقه هاى الهيه دست بردار نباشد و دين خود را از مال و
اولاد و ساير علاقه هاى دنيويه عزيزتر داند به طورى كه حاضر باشد همه را فداى دين
خود كند و در دلش اهم از دينش نباشد.
در آخر خطبه اى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در فضيلت ماه مبارك رمضان انشاء
فرمود و شيخ صدوق در كتاب عيون الاخبار نقل نموده چنين ذكر شده كه رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله گريست ، اميرالمؤ منين عليه السّلام سبب گريه آن حضرت را پرسيد
فرمود گريه ام براى مصيبتهايى است كه در اين ماه به تو مى رسد مى بينم تو را در
حالى كه مشغول نماز مى باشى ، شقى ترين خلق ضربتى بر فرق سرت مى زند و ريش تو را از
خون آن ضربت رنگين مى سازد:((فَقالَ اَميرُالْمُؤْمنينَ عليه
السّلام يا رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَذلِكَ فى سَلامَةٍ مِنْ دينى
فَقالَ صلّى اللّه عليه و آله فى سَلامَةِ مِنْ دينِكَ)).
يعنى :((اميرالمؤ منين عليه السّلام پرسيدند از رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله وقتى كه ضربت بر سرم مى زنند و شهيد مى شوم ، آيا دين من به
سلامت است ؟ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را بشارت داد و فرمود بلى دين
تو سالم است (يعنى اگر دين شخص به سلامت باشد هرچه بر سر شخص آيد يا از او گرفته
شود حتى جانش سهل است )).
حضرت اباالفضل العباس عليه السّلام در روز عاشورا پس از اينكه دست راستش را بريدند
اين شعر را فرمود:
شعر :
وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُوا يَمينى
|
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دينى
|
وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ
|
نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ اْلاَمينِ
|
يعنى :((به خدا قسم ! اگر دست راستم را بريدند من از دين خود
دست بردار نيستم و حمايت مى كنم ازدينم و از امامم كه راستگو و فرزند پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله است )).
و چون دست چپ آن بزرگوار را جدا كردند فرمود:
شعر :
يا نَفْسِ لا تَخْشَىْ مِنَ الْكُفّارِ
|
وَاَبْشِرى بِالرَّحْمَةِ الْجَبّارِ
|
مَعَ النَّبِىِّ السَّيِّدِ الْمُخْتارِ
|
قَدْ قَطَعوُا بِبَغْيِهِمْ يَسارى
|
فَاَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّالنّار
يعنى :((خطاب به نفس خود نمود و فرمود: اى نفس ! از آزار و
اذيت كفار مترس و بر حجت حضرت آفريدگار كه تلافى كننده است و بودن با رسول بزرگوارش
دلشاد باش ، كفار دست چپم را به ظلم بريدند خدايا! بچشان به ايشان حرارت آتش دوزخ
را)).
و خلاصه مطلب اينكه : بايد هرنوع محروميتى و ضرر و آزارى در برابر دين شخص ناچيز
باشد و علاقه قلبيه اش به خدا و رسول و امامش و سراى آخرت بيش از همه چيز حتى جانش
بوده باشد و اگر چنين نباشد ايمانش درست نيست .
((وَعَن الصّادِقِ عليه السّلام لا يُمَحِّضُ رَجُلٌ
اَلايمانَ بِاللّهِ حَتّى يَكُونَاللّهُ اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبيهِ
وَاُمِّهِ وَوَلَدِهِ وَاَهْلِهِ وَمالِهِ وَمِنَ النّاسِ كُلّهُمْ)).
((وَعنِ النَّبِىِّ صلّى اللّه عليه و آله وَالَّذى نَفْسى
بِيَدِهِ لا يُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى اَكُونَ اَحَبُّ اِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ
وَاَبَوَيْهِ وَاَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَالنّاسِ اَجْمَعينَ))(42)
((امام صادق عليه السّلام فرمود خالص نكرده شخص ، ايمان به
خدا را تا اينكه خداوند در نزد او از خودش و پدر و مادرش و فرزند واهل و مالش و از
همه مردمان محبوبتر باشد)).
((و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود به خدايى كه جانم
در دست اوست حتما ايمان نياورده بنده اى تا اينكه من در نزدش از خودش و پدر و مادرش
و اهلش و فرزندش و از همه مردمان ، محبوبتر باشم )).
و اين دو حديث مطابق است با آيه 25 از سوره توبه :(قُلْ اِنْ كانَ آبائكُمْ
وَاَبْنائُكُمْ وَاِخْوانُكُمْ وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيِرتُكُمْ وَاَمْوالٌ
اْقَتَرفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ
اِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجَهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىّ
يَاءْتِىَاللّهُ بِاَمْرِهِ واللّهُ لا يَهْدِى اْلقَوْمَ الْفاسِقينَ).
يعنى :((بگو اگر پدران و فرزندان وبرادران و همسران و قوم و
خويش شما و اموالى كه به دست آورده ايد وتجارتى كه از كساد آن مى ترسيد و مسكنهايى
كه بدانها علاقه منديد در نظر شما محبوبتر باشد از خدا و رسول او و جهاد در راه او
پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد (امر به عقوبت شما نمايد) خداوند مردم
تبهكار را هدايت نمى كند)).
و بالجمله بايد دانست كسى كه علاقه قلبيه اش به شهوات نفسانى و امور فانى دنيوى
بيشتر از علاقه به خدا و رسول وامام و امور باقى اخروى باشد در خطر شديد است ؛ يعنى
امتحاناتى برايش پيش خواهد آمد و غالبا دين خود را به دنيا مى فروشد و اگر در مدت
حيات دنيويه اش به سلامت بگذرد ساعت آخر عمرش در خطر دستبرد شياطين است چنانچه در
داستان مزبور نقل گرديد مگر اينكه فضل و لطف الهى يارى فرمايد و در مواقع خطر
دستگيرى نمايد و چاره اى نيست جز تضرع و التجاى به درگاه حضرت آفريدگار و اينكه
خودش ايمان را حفظ فرمايد چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود:((فَاِذا
دَعا وَاَلَحَّ ماتَ عَلَى اْلا يمانِ))(43).
يعنى :((چون بنده دعا كند و خدا را بخواند و اصرار كند در
دعا، بر ايمان مى ميمرد)).
شعر :
كنون هر ساعتى غم بيش دارم
|
كه روز واپسين در پيش دارم
|
در آن ساعت خدايا يارئى ده
|
ز غفلت بنده را بيدارئى ده
|
در آن ساعت ز شيطانم نگهدار
|
به لطفت نور ايمانم نگهدار
|
چو جان من رسد در نزع بر لب
|
چو در جانم نماند زان لقاهوش
|
تو در جانم مكن نامت فراموش
|
و اما جهت رجاء پس بايد دانست كسى كه از روى صدق و اخلاص به پروردگار خود ايمان
آورد و محمد و آل محمد عليهم السّلام را اولياى خدا و حجج او و واسطه رساندن وحى او
دانست و آنها را از جان و دل دوستدار شد و نيز سراى آخرت را باور داشت و آن را مهم
بلكه اهم از دنيا دانست و رسيدن به بهشت و جوار آل محمد عليهم السّلام ولقاءاللّه
را دوستدار و آرزومند گرديد، به طورى كه اين ايمان و محبت در دل او جاى گيرد كه
لازمه آن خضوع و عبوديت براى پروردگار و حاضر شدن براى اطاعت از اوست ، چنين ايمانى
اگر تا آخر عمر بماند و از دست ندهد مورد حمله و دستبرد شياطين نخواهد شد و
پروردگار چنانچه در قرآن مجيد وعده داده بنده مؤ من را يارى خواهد فرمود:(وَما كانَ
اللّهُ لِيُضيعَ ايمانَكُمْ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ)(44)
يعنى :((خداوند ضايع نمى كند ايمان شما را، خداوند به مردمان
حتما مهربان و رحيم است
)).
(وَيُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَولِ الثّابِتِ فِى الْحَيوةِ
الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ)(45)
يعنى :((ثابت و استوار مى دارد خداوند آنان را كه ايمان
آوردند به سبب سخن راست و محكم كه همان ايمان باشد در حيات دنيويه و در سراى آخرت
)).
در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: شيطان در ساعت مرگ
شخصى از دوستان ما حاضر مى شود و ازسمت راست و چپ او مى آيد تا ايمان او را بگيرد
ولى خدا نخواهد گذاشت چنانچه فرموده :(وَيُثّبِتُ اللّهُ) تا آخر آيه را تلاوت
فرمود و روايات بسيارى در اين مطلب وارد شده است و در دو داستانى كه نقل شد يارى
كردن و نجات دادن از شر شيطان را ملاحظه كرديد و نظير آن بسيار است .