جناب حاج سيد محمد على ناجى فرزند مرحوم حاج سيد محمد حسن كه وصى پدر خود هستند و
از جمله موارد وصيت آن مرحوم مقدار زيادى استيجار نماز و روزه بود، وصى مزبور براى
چهار سال نماز و چهارماه روزه مرحوم حاج سيد ضياءالدين (امام جماعت مسجد آتشيها) را
اجير مى كند و وجه آن را نقدا به ايشان تقديم مى نمايد.
وصى مزبور نقل كرد كه پس از مدتى پدرم را در خواب ديدم كه سخت ناراحت است به او
گفتم از من راضى هستيد كه به وصيت شماعمل كردم و چهارسال نماز و روزه از آقاى
سيدضياءالدين برايتان استيجار نمودم ، پدرم با كمال تاءثر گفت كى به فكر ديگرى است
؟ آقاى سيد ضياء براى من شش روز نماز بيشتر نخوانده است .
چون بيدار شدم خدمت آقاى سيد ضياءالدين رفتم و پرسيدم چه مقدار براى پدرم نماز
خوانده ايد؟ در جوابم گفتند هرچه خوانده ام ثبت كرده ام . گفتم مى دانم كارهاى شما
مرتب است ولى مطلبى است كه مى خواهم بدانم خوابم درست است يا نه ! خلاصه پس از
اصرار زياد، دفتر خود را آوردند معلوم شد كه شش روز بيشتر نخوانده اند و مرحوم آقا
سيد ضياء تعجب فرموده و گفتند من فراموش كردم و خيال مى كردم بيشتر آن را خوانده ام
، الحال كه آن مرحوم چنين گفته از امروز مرتبا مشغول نماز آن مرحوم مى شوم و خلاصه
معلوم شد كه آقا سيد ضياء فراموش كرده بود و اخبار مرحوم حاجى ناجى هم صحيح بوده
است .
در كتاب ((غررالحكم )) آمده است از
جمله كلمات قصار حضرت اميرالمؤ منين است كه :((وصى نفس خودت
باش و در مالت آنچه دوست دارى كه برايت انجام دهند خودت بكن )).(28)
مراد اين است كه آنچه را وصيت مى كنى كه ديگرى در مال تو از خيرات بعد از تو بكند
آنها را خودت در زندگيت انجام ده ؛ زيرا وصى ديندار خداترس و مهربان بر تو كم است .
ديگر آنكه ممكن است وصى ، عمل به وصيت تو بكند اما آن كسى را كه براى تو جهت نماز و
روزه و حج و غيره اجير كرده ممكن است صحيحا بجا نياورد يا در اثر اهميت ندادن
فراموش كند و بر فرض كه درست بجا آورد، يقينا عملى كه خود شخص بجا آورد با عملى كه
ديگرى به نيابت او انجام دهد، تفاوت بسيارى دارد چنانچه مرويست كه يكى از اصحاب
رسول خدا6 وصيت كرد كه آن حضرت انبار خرماى او را انفاق بفرمايد چون به وصيتش عمل
فرمود دانه اى از آن خرماها به زمين افتاده بود آن را برداشت و فرمود: اين شخص اگر
در حال حيات خود اين دانه خرما را بدست خود انفاق كرده بود بهتر بود از اين انبار
خرما كه من از طرف او دادم ، چه خوب سروده سعدى شيرازى :
شعر :
برگ عيشى به گور خويش فرست
|
خور و پوش و بخشاى و روزى رسان
|
نگه مى چه دارى ز بهر كسان
|
زر و نعمت اكنون بده كان تست
|
كه بعد از توبيرون ز فرمان تست
|
تو با خود ببر توشه خويشتن
|
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
|
غم خويش در زندگى خور كه خويش
|
به مرده نپردازد از حرص خويش
|
به غم خوارگى جز سر انگشت تو
|
57 - رؤ ياى صادقانه
مرحوم حاج محمد حسن خان بهبهانى فرزند مرحوم حاج غلامعلى بهبهانى (بانى شبستان مسجد
سردزك ) نقل كرد كه پدرم پيش از تمام شدن شبستان مسجد سردزك ، مريض شد به مرض موت و
وصيت كرد كه مبلغ دوازده هزار روپيه حواله بمبئى را به مصرف اتمام مسجد برسانيم ،
چون فوت كرد چند روز ساختمان مسجد تعطيل شد، شب در خواب پدرم را ديدم به من گفت چرا
تعطيل كردى ؟ گفتم براى احترام شما و اشتغال به مجالس ترحيم شما، در جوابم گفت اگر
براى من مى خواستى كارى كنى مى بايست ساختمان مسجد را تعطيل نكنى .
چون بيدار شدم عازم شدم كه به اتمام ساختمان مسجد اقدام نمايم وگفتم حواله روپيه ها
را كه پدرم معين كرد بايد وصول شود تا از آن مصرف گردد. هرچه جستجو كردم حواله پيدا
نشد و هرجا كه احتمال مى دادم ، تحقيق نمودم يافت نگرديد.
پس از چندى پدرم را در خواب ديدم به من تعرض كرد گفت چرا بنائى مسجد را مشغول نمى
شوى ، گفتم حواله روپيه ها را كه معين كرديد گم شده ، پدرم گفت در حجره پشت آرمالى
افتاده است .
چون بيدار شدم چراغ را روشن كردم همان جائى كه گفته بود ورقه اى افتاده بود،
برداشتم ديدم همان حواله است پس آن وجه را دريافت كرده و ساختمان مسجد را تمام
نمودم .
58 - رؤ ياى صادقانه
مرحوم حاج معتمد نقل كرد روزى براى مجلس روضه در تكيه شاه داعى اللّه دعوت داشتم و
چون در اثر برف و باران جاده ها گل بود از وسط قبرستان دارالسلام شيراز عبور كردم
وپس از تمام شدن مجلس از همان راه برگشتم ، شب در خواب مرحوم آقا سيد ميرزا مشهور
به سلطان فرزند مرحوم آقاى حاج سيد على اكبر فال اسيرى را ديدم ، به من گفت معتمد
امروز از پهلوى خانه ما عبور كردى و ديدى خراب شده آن را درست نكردى ؟!
چون بيدار شدم اصلا خبر نداشتم كه قبر آن مرحوم در كدام قبرستان است ، همان روز نزد
شيخ حسن كه امر قبرستان با او بود آمدم وسراغ قبر آقا سيد ميرزا را گرفتم كه آيا در
اين قبرستان است ؟ گفت بلى و همراه من آمد و نشانم داد. ديدم در مسير ديروز من بود
و به واسطه برف و باران فرورفته و خراب شده است . پس مقدارى پول به شيخ حسن دادم كه
قبر را مرمت نمايد.
از اين چند داستان وهزاران مانند آن به خوبى دانسته مى شود كه انسان پس از مرگ نيست
نمى شود هرچند بدنش در خاك پوسيده و خاك شده باشد لكن روحش در عالم برزخ باقيست و
از گزارشات اين عالم باخبر است و به اين مطلب در قرآن مجيد و روايات تصريح شده است
.(29)
در جلد3 بحارالانوار (صفحه 141) مرويست كه رسول خدا6 به كشته هاى مشركين در جنگ بدر
خطاب فرمود كه :((بد همسايگانى براى رسول خدا6 بوديد، از
خانه اش بيرونش كرديد پس از آن با هم جمع شديد و با او جنگيديد، هرآينه آنچه را
كه خدا بحق مرا وعده داده بود يافتيد؛ يعنى هلاكت در دنيا و معذب بودن پس از مرگ
)).
عمر بن الخطاب به آن حضرت گفت : چگونه با مردگان و هلاك شدگان سخن مى گويى (يعنى
آنها كه نمى شنوند) حضرت فرمود:((ساكت باش اى پسر خطاب ! به
خدا قسم كه تو از ايشان شنواتر نيستى و نيست فاصله بين آنها و معذب شدنشان به دست
ملائكه عذاب جز اينكه من از آنها رو برگردانم )).
و نيز روايت كرده كه در جنگ جمل پس از تمام شدن جنگ و فتح حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام آن حضرت در بين كشته ها عبور مى فرمود تا به كشته كعب بن سور رسيد و او از
طرف عمر و عثمان قاضى بصره بود و با فرزندان و بستگانش به جنگ اميرالمؤ منين
آمدند و تماما كشته شدند، پس حضرت فرمود او را نشاندند و فرمود:((اى
كعب ! من به آنچه خداوند بحق مرا وعده كرده بود رسيدم (يعنى فتح و ظفر بر اعدا) آيا
تو هم به آنچه خداوند به حق تو را وعده داده بود رسيدى ؟ يعنى هلاكت دنيا و عذاب
آخرت )).
و فرمود او را خوابانيدند، قدرى رفت تا به كشته ((طلحه
)) رسيد، فرمود او را نشاندند و همان جمله را به او فرمود يكى از اصحاب گفت
صحبت كردن شما با دو كشته اى كه ديگر چيزى نمى شنوند چيست ؟
فرمود:((به خدا سوگند كلام مرا شنيدند چنانچه كشته هاى
مشركين بدر كلام رسول خدا6 را شنيدند)).
59 - عاقبت به خيرى
عبد صالح حاج يحيى مصطفوى اقليدى كه در سفر حج و زيارت عتبات مصاحبت ايشان نصيب شده
بود نقل كرد كه يكى از اخيار اصفهان به نام سيد محمد صحاف ارادت و علاقه زيادى به
مرحوم سيد زين العابدين اصفهانى داشت و چون يك سال از فوت مرحوم سيد زين العابدين
گذشت شب جمعه اى آن مرحوم را در خواب ديد كه در بستانى وسيع و قصرى رفيع است و در
آن انواع فرشهاى حرير و استبرق و رياحين و گلهاى رنگارنگ و انواع خوردنيها و
آشاميدنيها و جويهاى آب و خلاصه انواع لذايذ و بهجتهاى موجود به طورى كه مبهوت مى
شود و مى فهمد كه عالم برزخ است و آرزو مى كند كه در آن مقام باشد.
پس به جناب سيد مى گويد شما در چنين مقامى در كمال بهجت و آسايش هستيد و ما در دنيا
گرفتار هزاران ناملايم و ناراحتى مى باشيم ، خوب است مرا نزد خود در اين مقام جاى
دهيد.
جناب سيد مى فرمايد اگر مايل هستى با ما باشى هفته ديگر شب جمعه منتظر شما هستم از
خواب بيدار مى شود و يقين مى كند كه يك هفته از عمرش بيشتر نمانده است پس سرگرم
اصلاح كارهايش مى شود بدهى هايش را مى پردازد و وصيتهاى لازمه اش را به اهلش مى
نمايد.
بستگانش مى گويند اين چه حالتى است كه عارضت شده ؟ مى گويد خيال سفر طولانى دارم .
بالجمله روز پنجشنبه آنها را با خبر مى كند و مى گويد روز آخر عمر من است و امشب به
منزل خود مى روم ، مى گويند تو در كمال صحت و سلامتى هستى مى گويد وعده حتمى است شب
را نمى خوابد و تا صبح به دعا و استغفار مشغول مى شود و اهلش را وامى دارد استراحت
كنند.
پس از طلوع فجر كه به بالينش مى آيند مى بينند رو به قبله خوابيده و از دنيا رفته
است ، رحمة اللّه عليه .
60 - تهديد از ترك حج
مرحوم حاج عبدالعلى مشكسار نقل نمود كه يك روز صبح در مسجد آقا احمد مرحوم عالم
ربانى آقاى حاج سيد عبدالباقى اعلى اللّه مقامه پس از نماز جماعت به منبر رفت و من
حاضر بودم فرمود امروز مى خواهم چيزى را كه خودم ديده ام براى موعظه شما نقل كنم
رفيقى داشتم از مؤ منين ومريض شد به عيادتش رفتم چون او را در حال سكرات مرگ ديدم
نزدش نشستم و سوره يس والصافات را تلاوت كردم ،اهل او از حجره بيرون رفتند و من
تنها نزدش بودم پس او را كلمه توحيد و ولايت تلقين مى كردم آنچه اصرار كردم نگفت با
اينكه مى توانست حرف بزند و با شعور بود پس ناگاه با كمال غيظ متوجه من شده و سه
مرتبه گفت يهودى ! يهودى ! يهودى !
من بر سر خودم زدم و طاقت توقف ديگر نداشتم ، از حجره بيرون آمدم و اهلش نزدش
رفتند درب خانه كه رسيدم صداى شيون و ناله بلند شد معلوم شد مرده است و پس از تحقيق
از حالش معلوم شد كه اين بدبخت چند سال بود كه واجب الحج بود و به اين واجب مهم
الهى اعتنايى ننموده تا اينكه يهودى از دنيا رفت .
61 - توسل به سيدالشهداء (ع )
مرحوم حاج ميرزا على ايزدى فرزند مرحوم حاج محمد رحيم مشهور به آبگوشتى (سبب شهرتش
به اين لقب اين بود كه ايشان اخلاص و ارادت زيادى به حضرت سيدالشهداء عليه السلام
داشت و مواظب خواندن زيارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج كه به خانه اش متصل بود
پس از نماز جماعت يك يا دو نفر روضه مى خواندند پس از روضه خوانى ، سفره پهن مى
كردند و مقدار زيادى نان و آبگوشت در آن مى گذاردند. هركس مايل بود همانجا مى خورد
و هركه مى خواست همراه خود به خانه اش مى برد)
نقل نمود كه پدرم سخت مريض شد و به ما امر نمود كه او را به مسجد ببريم ، گفتم براى
شما هتك است چون تجار و اشراف به عيادت شما مى آيند و در مسجد مناسب نيست به ما گفت
مى خواهم در خانه خدا بميرم و علاقه شديدى به مسجد داشت ، ناچار او را به مسجد
برديم تا شبى كه مرضش شديد شد و در حال اغما بود كه او را به منزل برديم و آن شب در
حال سكرات مرگ بود و ما به مردنش يقين كرديم ، پس در گوشه اى از حجره نشسته و گريان
بوديم و سرگرم مذاكره تجهيز و محل دفن و مجلس ترحيمش بوديم تا هنگام سحر شد ناگاه
صداى من و برادرم زد، نزدش رفتيم ديديم عرق بسيار كرده است به ما گفت آسوده باشيد و
برويد بخوابيد و بدانيد كه من نمى ميرم و از اين مرض خوب مى شوم . ما حيران شديم و
صبح كرد در حالى كه هيچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع كرده او را به حمام برديم
و اين قضيه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمرى اتفاق افتاد و حيا مانع شد از اينكه
از او بپرسيم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود.
موسم حج نزديك شد پس در تصفيه حساب و اصلاح كارهايش سعى كرد و مقدمات و لوازم سفر
حج را تدارك ديد تا اينكه با نخستين قافله حركت كرد به بدرقه اش در باغ جنت يك
فرسخى شيراز رفتيم و شب را با او بوديم .
ابتدا به ما گفت از من نپرسيديد كه چرا نمردم و خوب شدم اينك به شما خبر مى دهم كه
آن شب مرگ من رسيده بود و من در حالت سكرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله
يهوديها ديدم و از بوى گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم كه تا مرُدم
جزء آنها خواهم بود.
پس در آن حال به پروردگار خود ناليدم ندايى شنيدم كه اينجا محل ترك كنندگان حج است
، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سيدالشهداء عليه السلام ناگاه آن
منظره هول انگيز به منظره فرحبخش مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذيرفته است
و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تاءخير افتاد تا حج واجب
را بجا آورى و چون اينك عازم حج شده ام گزارشات خود را به شما خبر دادم .
مرحوم ايزدى نقل نمود كه پيش از محرم 1340 مرض مختصرى عارض پدرم شد و گفت شب اول
ماه موعد مرگ من است و همانطور كه خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنيا
رحلت فرمود رحمة اللّه عليه .
اين داستان به ما دو چيز مى فهماند يكى اهميت حج و بزرگى گناه ترك و مسامحه در اداى
آن چنانچه محقق در شرايع فرموده :((وَفى تَاءْخيرِهِ
كَبَيرةٌ مُوبِقَةٌ)) يعنى حج با اجتماع شرايط آن ، واجب
فورى است و مسامحه كردن و تاءخير انداختن اداى آن ، گناه كبيره و هلاك كننده است .
چه هلاكتى بدتر از محشور شدن با يهود است چنانچه در جلد 1 سفينة البحار از حضرت
صادق عليه السلام است :((كسى كه حج واجب را به جا نياورد و
بميرد در حالى كه گرفتارى سختى كه حج رفتن سبب مشقت او شود نداشته باشد و به مرضى
كه نتواند به واسطه آن حج كند، مبتلا نبوده و حكومت وقت هم مانع رفتنش نگرديده پس
بايد بميرد در حالى كه اگر بخواهد يهودى و اگر بخواهد نصرانى باشد))(30).
خلاصه كسى كه بدون عذر شرعى حج را ترك كند پس از مردنش با يهود و نصارى خواهد بود.
و نيز در معناى آيه شريفه :((هركس در دنيا كور شد در آخرت هم
كور است )) فرمود: اين آيه در باره كسى است كه حج را از سالى
به سال ديگر تاءخير مى اندازد؛ يعنى هر ساله مى گويد سال ديگر بجا مى آورم تا اينكه
حج نكرده مى ميرد پس از واجبى از واجبات الهى كور شده و خداوند او را در قيامت از
ديدن راه بهشت كور مى فرمايد))(31).
مطلب ديگر كه از اين داستان فهميده مى شود آن است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام
كشتى نجات و رحمت واسعه الهى است و توسل به آن حضرت شخص را موفق به توبه از هر
گناهى مى كند و عاقبت به خير و پاك از دنيا خواهد رفت و همچنين توسل به او موجب امن
از هر خطر و آفتى است و يقينا اگر كسى از روى اخلاص و صدق متمسك به ايشان گردد اهل
نجات و سعادت است
(32).