در حـالات مرحوم سيد رضى (گرد آورنده نهج البلاغه ) آمده است
كه خداوند، نوزادى به او كرامت فرمود: يكى از وزراى معاصر او هزار دينار در طبقى
گذاشته به رسم هديه نزد او فـرسـتـاد.سـيـد آن را رد كـرد و گـفـت : مـن از هـيـچ
كـس چـيـزى قبول نمى كنم .بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است .باز
هم رد كرد و گـفـت : كـودكـان مـا هـم چـيزى قبول نمى كنند. بار سوم فرستاد و گفت :
آن را به قابله بـدهـيـد.ايـن بـار هـم رد كـرد و گـفـت : زنان ما را زنان بيگانه
قابلگى نمى كنند بلكه قـابـله هـم از زنـان خـودمـان اسـت و از كسى چيزى نمى
پذيرد.گفت : نزد شما طلابى كه درس مى خوانند، از آن آنان باشد.سيد رضى گفت : طلاب
همه حاضرند.هر كه هر قدر مى خـواهـد بـردارد. تنها يكى يك دينار برداشت ، آن هم به
خاطر آنكه ديشب چون روغن براى چـراغ لازم داشـتـه و در خـزانـه سـيـد بـسـتـه بـوده
، از بـقال نسيه كرده ، اكنون دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سيد از آن پس
دستور داد كليد در آن خزانه را كه وجوهات دينى در آن بود، در اختيار همه طلاب قرار
دهند كه هر وقت خواستند بردارند.(224)
اين گونه سيد رضى آنان را با مناعت طبع ، بار آورده بود و خود و خاندانش نيز از عزت
نـفـس بـرخـوردار بـودنـد و تز كسى هديه هم نمى پذيرفتند، تا مبادا زير بار منت
آنان روند.
پروين اعتصامى مى گويد:
چرخ و زمين بنده تدبير توست |
|
بنده مشو درهم و دينار را |
همسر پرهيز نگردد طمع |
|
با هنر، انباز مكن عار را |
پـروردگـان مـكتب الهى ، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سيرى ذليلانه مى دانند و
زندگى مشقت بار اما همراه با شرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سايه
خـوارى مـى شـمـارنـد. حـتى مرگ با عزت در نظر آنان ، بهتر از حيات با ذلت است .
اين تـعـليـم و گفته اولياء خداست . شاگردان آنان نيز، چنانند كه با تهيدستى و
فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى معيشتى مى سازند، بى آنكه ذلت پذير باشند.
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الصـبـر عـلى
الفـقـر مـع العـز اجـمـل مـن الغـنـى مـع الذل ؛(225)
شكيبايى بر تنگدستى همراه با عزت ، زيباتر از ثروتمندى با ذلت است .
و نيز سخن اوست كه :
الجوع خير من ذل
الخضوع ؛(226)
گرسنگى ، بهتر از ذلت خضوع و كرنش پيش ديگران است .
انسان آزاده ، گرسنگى مى كشد و فقر را تحمل مى كند، ولى دست طمع و نياز، پيش اين و
آن دراز نمى كند.
آزادگى
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود |
|
زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است |
لقمان حكيم به فرزندش چنين سفارش مى كند:
فرزندم ! اگر مى خواهى عزت دنيا را داشته باشى ، طمع از آنچه در دست ديگران است ،
قـطع كن . همانا پيامبران و صديقان ، به هرچه رسيده اند، در سايه همين قطع طمع بوده
است
(227).
در شـرح حـال بزرگان علم و عمل ، به نمونه هاى بزرگ و فراوانى بر مى خوريم كه
هـرگـز حـاضر نشدند عزت و كرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بى نشانى و در
نهايت سختى به سر بردند، اما به كسى رو نينداختند.
وقتى مرحوم شيخ آقا بزرگ ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سر مى برند، كسانى از
مـشـاهـيـر كـه از حـال او آگـاه شـدنـد، بـراى او مـقررى بالايى منظور داشتند و
ابلاغى برايش فرستادند. او روى پاكت نوشت : ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم و پاكت
را با مـحـتـوايـش پـس فـرسـتـاد. ايـن نـيـز نـمـونـه اى از وسـعـت نظر و غناى
روحى و آزادگى فـرزانـگانى است كه به مسند قناعت تكيه داده اند و در كشور فقر،
سلطنت و حكومت دارند. به گفته صائب تبريزى :
آبى است آبرو، كه نيايد به جوى باز |
|
از تشنگى بمير و مريز آبروى خويش
(228) |
تـا انـسـان طـمـع و آزمـندى را از خود ريشه كن نكرده باشد، به چنين آزادگى نمى رسد
و پيوسته ممكن است دنيا طلبى و مال دوستى ، او را به خواريهاى بيشمارى بكشاند:
من آبروى خود به كفى نان نمى دهم |
|
من اختيار خويش به دونان نمى دهم |
من يوسفم ، اسير زليخا نمى شوم |
|
در دست نفس شوم ، گريبان نمى دهم |
نـكـتـه سـنـج اديـب ، بـراى تـوجـه دادن انـسـانـهـا بـه ايـن اسـتـغـنـاى روحـى ،
گـاهى از تـمـثـيل و حكايات از زبان حيوانات نيز بهره گرفته اند. در برخى از
داستانهاى مور و سـليـمان كه در تمثيلات و تلميحات ادبى به آنها اشاره شده ، از اين
نمونه ها مى توان ديد.
پـرويـن اعـتـصـامـى ، در يكى از شعرهاى حكيمانه اش ، در قالب گفتگويى ميان مورچه و
سليمان به اين آزادگى و مناعت طبع اشاره دارد. سليمان در راه ، مورچه اى را مى بيند
كه بـه هـزار زحـمـت ، پـاى مـلخى را به لانه خود مى كشد. به او مى گويد به جاى اين
همه زحمت ، چرا به دربار سليمان نمى آيى كه در سر سفره سليمانى برخوردار شوى و از
ايـن زحـمـتـهـا آسوده گردى ؟ مور در پاسخ مى گويد: براى موران ، قناعت بهتر از سور
ديگران است و آقاى خودشان اند و زير بار امر و نهى و فرمان و منت ديگران نيستند؛
چو اندر لانه خود پادشاهند |
|
نوال پادشاهان را نخواهند |
و مـى افـزايـد كـه ما از سليمان بى نيازيم ، براى خودمان توشه و انبار و جاى گرم و
ايمن داريم و هم خادم خويشيم و هم مخدوم خويش
(229).
ايـن آزادگـى ، در سـايـه قـنـاعـت فـراهم مى آيد. كسى كه نتوانند بر افزون خواهى
نفس خويش مهار بزند، پيوسته محتاج اين و آن است و آنچه در اين نيازمندى از كف مى
رود، عزت و مناعت و شخصيت انسان است . به قول سعدى :
هركه بر خود در سؤ ال گشود |
|
تا بميرد، نيازمند بود |
بدهكارى به خويشتن
مـقـروض بـودن ، از جـمـله چـيـزهـايـى اسـت كـه هـم فـكـر انـسـان را
مـشـغـول و پـريـشـان مـى كـنـد، هـم آدمـى را در مـقـابـل طـلبـكار، شرمنده يا
حقير مى سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهكار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم
وابسته و خوى غلامى از همين جاها سرچشمه مى گيرد.
مـى تـوان دايـره مـخـارج را تـنـگ تـر كـرد و از هـزيـنـه هـاى غير ضرورى چشم
پوشيد و سـرمـايـه و قناعت داشت ، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامه هاى تشريفاتى
كردن نـشـد. به جاى اينكه انسان ، مديون و بدهكار ديگران شود، به نفس خود بدهكار
شود كه قابل تحمل تر است .
گويند: حضرت امير (عليه السلام ) از جلوى قصابى مى گذشت . قصاب از او خواست كه از
ايـن گـوشـتـهـاى تـازه بـبرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم . قصاب گفت : نسيه
بـبـر، بـعـدا پـولش را مـى آورى . پـاسـخ حـضرت چنين بود: اگر به شكم خود بدهكار
باشم ، بهتر از آن است كه بدهكار شخص ديگر باشم .
ايـن ، درس ديـگـرى از عـزت نـفـس اسـت . تـا شكم و خواسته هاى نفسانى و تمنيات
مادى ، گوهر كرامت را نشكند و مومن ، همچنان عزيز و آقا بماند. آنچه خمير مايه چنين
صبورى است ، آن اسـت كـه در امـور دنـيـوى ، انـسـان بـه پايين تر از خويش بنگرد و
به داشته هايش شاكر باشد و قانع نه آن كه به ثروتمند تر از خود نگاه كند، كه هم در
عذاب روحى و رنج ابدى بماند و هم شيطان ، وسوسه هاى افزون طلبى را به كار اندازد.
براستى كه قناعت ، يك سلطنت است و سرمايه و گنجى بى پايان . حضرت رضا (عليه السلام
) در حديثى فرموده است :
القـنـاعـة
تـجـمـع الى صـيـانـة النـفـس و عـز القـدرة و طـرح مؤ نة الاستكثار و التعبد لاهـل
الدنـيـا، لا يـسلك طريق القناعة الا رجلان : اما متعبد يريد اجر الاخرة او كريم
يتنزه عن لئام الناس ؛(230)
قـنـاعـت ، جـمـع مـى آورد نـگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دور افكندن هزينه
افزون طـلبـى را و بـنـدگـى و خـوارى نزد اهل دنيا را. جز دو نفر، راه قناعت را نمى
پويند: يكى بـنـده خـدا جـويـى كـه بـا قـنـاعـت ، در پـى پـاداش آخـرت اسـت ،
ديـگـرى انسان كريم و بزرگوارى كه از مزدم پست ، دورى مى جويد.
مـضـمـون ايـن حديث ، نشان مى دهد كه تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خوارى او و رنج
تـامين هزينه افزون خواهى و حقارت نزد دنيا طلبان ، رهاورد تهيدستى انسان از سرمايه
عظيم قناعت است و اگر انسان ، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و كرامت او با قناعت
تامين مى شود و بندگى نفس ، بندگى ديگران را هم در پى دارد.
19 - آيين دوستى
نعمت ((دوست ))
از قديم گفته اند: هزار دوست كم است و يك دشمن بسيار.
دوسـت ، هـمدم تنهاييهاى انسان ، شريك غمها و شاديها، بازوى يارى رسان در
نيازمنديها، تـكـيـه گـاه انـسان در مشكلات و گرفتاريها و مشاور خير خواه در لحظات
ترديد و ابهام است .
بـعـضـى از مـردم ، بـه خـاطـر خـصـلتهاى خودخواهانه يا توقعات بالا يا تنگ نظرى يا
سـخـتـگـيـرى يا دلايل ديگر، نمى توانند براى خود، دوستى برگزينند و از تنهايى در
آيند. اين به تعبير حضرت امير (عليه السلام ) نوعى ناتوانى و بى دست و پايى است .
هـم دوسـت يـافـتـن ، هـنـر اسـت و هـم دوسـت نـگـه داشـتـن ، هـم دوسـتـيـهـاى
تـعـطـيـل شـده و بـه هم خورده را دوباره به هم پيوند زدن و برقرار ساختن . على
(عليه السلام ) مى فرمايد:
اعـجـز النـاس
مـن عـجـز عـن اكـتـسـاب الاخـوان ، و اعـجـز مـنـه مـن ضـيـع مـن ظـفر به منهم ؛(231)
نـاتـوان ترين مردم كسى است كه از دوستيابى ناتوان باشد. ناتوانتر از او كسى است كه
دوستان يافته را از دست بدهد و قدرت حفظ آنها را نداشته باشد.
تامل در اينكه چه خصلتها و برخوردها و روحيه هايى سبب مى شود انسان ، دوستان خود را
از دسـت بـدهـد و تـنـهـا بـمـانـد، يـا آن كـه از آغـاز، نـتواند دوستى براى خويش
بگيرد، ضـرورى اسـت . سعدى گفته است : دوستى را كه به عمرى فرا چنگ آرند، نشايد كه
به يك دم بيازارند.
همرنگ و هماهنگ
دوسـتـان هركس ، مبناى قضاوت ديگران نسبت به اخلاق و شخصيت افكار او است .
بعلاوه ، تـاثـيـر پـذيـرى انـسـان از دوستان ، در سنين مختلف ، چه كودكى ، چه
جوانى و چه حتى مـيـانـسـالى ، بـسـيـار اسـت . از ايـن رو دقت در گزينش دوست موافق
، به سلامت اخلاقى و رفتارى انسان كمك مى كند. به فرموده حضرت على (عليه السلام ):
الصاحب كالرقعة
فاتخذه مشاكلا؛(232)
دوسـت ، هـمـچـون وصـله جـامـعـه اسـت ، پـس آن را هـم شكل و هم سان با خودت برگزين
.
ارتباط قلبى و درونى ميان انسانها، به پيوندهاى اجتماعى و بيرونى مى انجامد. روابط
اجـتـمـاعى هم ، در روحيات و اخلاق افراد، اثر مى گذارد. بنابراين ، آنان كه به
تعالى فـكـر و سلامت اخلاق و تهذيب نفس و تكامل شخصيت خويش علاقه مندند، ناگزير
بايد در انتخاب دوست ، معيارهاى مكتبى را لحاظ كنند و به آن چه از دوست مى گيرند،
اهتمام ورزند. اينكه گفته اند:
تو اول بگو با كيان زيستى |
|
پس آنگه بگويم كه تو كيستى |
نشان دهنده معيار دوستان در ارزيابى شخصيت يك فرد است كه مردم نيز آن را در داوريها
و ارزيابى هاى خويش به كار مى گيرند.
اين سخن زيباى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )، خواندنى و شنيدنى است :
مـثـل الجـليـس
الصـالح مـثـل العـطـار، ان لم يـعـطـك مـن عـطـره اصـابـك مـن ريـحـه و مثل الجليس
السوء مثل القين ان لم يحرق ثوبك اصابك من ريحه ؛(233)
مثل همنشين شايسته و خوب ، مثل عطار است ، كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد، ولى
از بـوى خـوش او بـه تـو مـى رسـد، و مثل همنشين بد، همچون كوره پز آهنگرى است كه
اگر لباس تو را هم (جرقه هاى آتش كوره ) نسوزاند، ولى بوى كوره به تو مى رسد!
ايـن هـمـان سـروده حـكـمـت آمـيـز سـعـدى اسـت ، در مـورد گـل خـوشـبـوى در حـمـام
، كـه در اثـر هـمـنـشـيـنـى بـا گل ، معطر مى شود و از كمال همنشينى بهره مى برد،
وگرنه من همان خاكم كه هستم !... .
دوست شايسته
در منابع دينى ، در اينكه دوست خوب كيست ؟ و با چه كسانى بايد دوستى و مودت
داشت و از مـعـاشـرت و هـمـنـشـيـنـى چـه كـسـانـى بـايد پرهيز كرد، و... احاديث
بسيارى است ، با رهنمودهاى كاربردى و جالب .
در صـدد بـررسـى و نـقـل اين گونه احاديث نيستم ، اما در قلمرو بحث از آداب معاشرت
با دوست و آيين دوستى ، توجه به نكاتى كه به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است ،
ضرورى است . همان معيارها، حاوى دستورالعمل چگونگى معاشرت هم هست .به عنوان نمونه
به يكى از اين روايات ، اشاره مى كنيم .
امـام حـسن مجتبى (عليه السلام ) در بستر بيمارى بود و پس از آن مسموميت كه به
شهادت مـنـجـر شـد، در ديـدارى كـه جـنـاده (از اصـحـاب وى ) بـا حضرت داشت ، امام
چنين توصيه فرمود:
اصـحـب مـن اذا
صـحـبـتـه زانـك ، و اذا خـدمـتـه صـانـك و اذا اردت مـنـه مـعـونـة اعـانـك و...؛(234)
با كسى همنشينى و مصاحبت و دوستى كن كه :
1 - هرگاه با او همنشين شدى ، مايه آراستگى تو باشد،
2 - آنگاه كه خدمتش كنى ، تو را نگهبان باشد،
3 - هرگاه از او يارى خواستى كمكت كند،
4 - اگر سخنى گفتى ، تو را تصديق كند،
5 - اگر (بر دشمن ) حمله بردى ، قدرت و صولت تو را بيفزايد،
6 - اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى ، او هم دست ، پيش آورد،
7 - اگر در تو، (و زندگيت ) رخنه اى پديد آمد، آن را برطرف سازد،
8 - اگر از تو نيكى ديد، آن را در شمار و حساب آورد،
9 - اگر چيزى از او طلبيدى عطا كند،
10 - و اگـر تـو سـاكـت بـودى (و چـيـزى نـخـواسـتى ) او آغاز كند (و نيازت را
برطرف سازد).
اينها اوصاف كسى است كه شايسته رفاقت و دوستى از ديدگاه امام مجتبى (عليه السلام )
است . از اينها بر مى آيد كه آيين دوستى عبارت است از:
آراسـتـن دوسـت ، يارى رساندن ، قدر شناس بودن ، تقويت كردن ، همكارى داشتن و در
راه دوست ، فداكارى و خدمت كردن .
از سـوى ديگر، اگر در سخنان ائمه از دوستى با بعضى نهى شده ، آنها نيز به عنوان
صـاحـبـان رفـتـار نـاپـسـنـد مـحـسـوب مـى شوند كه در قلمرو آيين دوستى نمى گنجد،
از قـبـيـل : عـيـبـجـويـى ، نـابـخردى ، كينه توزى ، پر توقعى ، كم ظرفيتى ، بد
دهانى و بـدزبـانـى ، بـى تـقـوايى ، لجاجت و ستيزه جويى ، شوخيهاى بى جا و آزار
دهنده ، خود پـسـنـدى و بـد رفـتـارى و از ايـن دسـت خصلتها و رفتارها. اينها، هم
موجب كاهش دوستان و سستى دوستيها مى گردد، و هم شيوه هاى ناپسند در معاشرت با
دوستان است كه بايد از آنها پرهيز كرد.
دوستى حد و مرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق ، ادا شود.
امام صادق (عليه السلام ) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده ، مى
افزايد: مراعات اين حدود، در هركس بود (همه اش يا مقدارى ) او دوست است ، وگرنه
نسبت دوستى و صداقت به او نده . اين پنج نكته عبارت است از:
اول : آنكه نهان و آشكار دوست براى تو يكسان باشد.
دوم : آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خود ببيند و عيب و نقصان تو را عيب خويش
بشمارد.
سـوم : اگـر بـه ريـاسـت و و ثـروت و پـسـت و مـقـامـى رسـيـد، ايـن پـسـت و پول ،
رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم : اگر قدرت و توانگرى دارد، از آن چه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.
پـنـجـم : (كـه جـامـع هـمـه آنـهـاسـت ) ايـنـكـه تـو را در گـرفـتـاريـهـا، رهـا
نـكـند و تنها نگذارد(235).
آرى ...اينهاست آيين دوستى و برادرى دينى .
جـلوه دوسـتـى كـامـل و راستين ، در مودت قلبى ، حفظ حرمتها، مراعات حقوق ، يارى در
هنگام نياز و مساعدت در وقت گرفتارى است و بدون اينها ادعاى دوستى پذيرفته نيست .
امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
مـردم ، جـز بـا امـتـحـان و آزمـايـش شـنـاخـتـه نـمـى شـونـد. پـس هـمـسـر و
فرزندانت را در حـال غـيـبـت و نـبـودنت امتحان كن ، و دوستت را در مصيبت و گرفتارى
، و خويشاوندان خود را هنگام نيازمندى و تهيدستى ...و صديقك فى مصيبتك
(236).
دوست بى عيب ؟!
واقعگرايى در همه مسايل ، پسنديده است ، از جمله در دوستيابى و دوست گزينى .
بعضيها چنان آرمانى فكر مى كنند كه از واقعيتهاى ملموس و عينى فاصله مى گيرند و در
عالم خيال و ذهن ، سير مى كنند. دوست بى عيب از اين گونه آرمانهاى دست نيافتنى است
.
البته بايد كوشيد تا حد امكان و توان ، در دوستيها سراغ افرادى كه نقطه ضعف كمترى
داشته باشند و اگر بى عيب باشند، چه بهتر. ولى ...آيا انسان بى عيب (غير از معصومين
) مـى تـوان يـافـت ؟ هـر كـس در موردى ممكن است نقصان و نقطه ضعفى داشته باشد.
همان طـور كـه طالبان همسر ايده آل و صد درصد بى عيب و نقص ، مجرد و بى همسر مى
مانند، آنـان هـم كه در پى دوست صد درصد بى ضعف باشد، تنها مى مانند. اين حقيقت به
عنوان توجه به يك واقعيت عينى در كلام مولا على (عليه السلام ) اين گونه آمده است :
من لم يواخ الا
من لا عيب فيه قل صديقه ؛(237)
كسى كه بخواهد جز با افراد بى عيب دوستى و برادرى نكند، دوستانش كم خواهند شد.
نكات ديگر...
در بـاب دوسـتـى ، گـوهـرهـاى فـراوانـى در گـنجينه هاى حديثى ما نهفته است
كه در اين مـخـتصر، مجال بست سخن نيست . براى اينكه از آن محتواهاى سودمند و
كاربردى بى بهره نـبـاشـيـم ، در ايـنجا فهرستى از نكات ديگر كه در آيين دوستى بايد
به كار بست ، مى آوريم كه برگرفته از احاديث اين موضوع است :
از هر چيز، تازه اش را انتخاب كن و از دوست ، قديمى اش را.
از نشانه هاى بزرگوارى انسان ، حفظ دوستان قديمى است .
بـهـتـريـن دوستان ، آنانند كه در نصيحت و خير خواهى ، ساز شكارى و مصانعه نمى
كنند، عـيـبـهـايـتان را به شما مى گويند، در كارهاى اخروى كمك كار شمايند، شما را
از گناهان باز مى دارند، و از لغزشهاى شما چشم مى پوشند.
دوست خود را خيلى عتاب و سرزنش نكنيد كه كينه مى آورد.
بدترين دوستان ، آنانند كه دوستى آنان ، شما را به تكلف و رنج و زحمت بيندازد.
دوسـت واقـعـى كـسى است كه عيب دوست خود را در نهان به خودش بگويد، نه در آشكارا و
نزد ديگران .
هرگاه با كسى دويت شديد، از نامش ، نام پدرش ، نام قبيله و شهر و ديارش بپرسيد، كه
اين گونه كسب شناختها نشانه صدق در دوستى است .
هـرگـاه بـه دوسـتـى عـلاقـه و مـحـبت داشتيد، آن را ابراز كنيد و به او بگوييد، كه
موجب افزايش محبت و علاقه مندى مى شود.
آنچه از دوست مى رسد تحمل كنيد، تحمل و بردبارى ، عيبها را مى پوشاند.
بـرادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مؤ اخذه و محاسبه نكنيد، كه دوستانتان كاهش
مى يابند.
خداوند، تداوم دوستيها را دوست مى دارد. پس بر دوستيهاى خود، استمرار بخشيد.
بـا كسانى كه صرفا از روى طمع يا ترس يا تمايلات يا براى خوردن و نوشيدن با شما
دوست مى شوند، دوستى نكنيد. ددر پى يافتن دوستان با تقوا باشيد!
* مـحـبـت و دوسـت خود را بى جا و بى مورد صرف نكنيد، كه اين گونه دوستيها در معرض
گسستن است .
پايان اين بخش را حديث جالبى از اميرالمومنين (عليه السلام ) قرار مى دهيم كه ما را
به مـراعات حقوق دوستان و برادران دينى فرا مى خواند و از زير پا گذاشتن حقوق آنها
به بهانه دوستى و خودمانى بودن ، نهى مى كند.
على (عليه السلام ) مى فرمايد:
حـق برادر دينى خود را با اتكاء به رابطه اى كه ميان تو و او است ضايع مكن ، چرا كه
هرگز، كسى كه حقش را ضايع و تباه كرده اى ، برادر تو نيست :
لا تـضـيـعـن
حـق اخـيـك اتـكـالا عـلى مـا بـيـنك و بينه ، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه .(238)
قدر دوستى ها و پيوندهاى عاطفى و دوستانه را بدانيم ،
از دوستان صادق و وفادار و پاك و پرهيزكار، دست برنداريم ،
چراغ محبت را در دلهاى خويش ، روشن و شعله ور نگاه داريم ،
از زخم زبان و كلمات تحقير آميز و برخورد دشمنى برانگيز با دوستان بر حذر باشيم ،
آيين دوستى را بشناسيم و به كار بنديم .
20 - ابزار دوستى
رابـطـه هـايـى كه بر پايه دوست داشتن و محبت است ، استوارتر و ديرپا تر است
. اهرم نـيـرومـنـد عشق و محبت نيز، در بسيارى از زمينه هاى اجتماعى و ارتباطات
انسانى ، كارساز تـر از عـوامـل ديـگـر اسـت . از ايـن رو، ريـشـه يـابـى عـوامـل
تـقـويـت كـنـنـده دوسـتـى ، ريـشـه كـنـى عـوامـل سـسـت كـنـنـده عـلاقـه ها و
استفاده از عوامل محبت آفرين ، در بهبود مسايل معاشرت مهم است .
اگـر عقل و انديشه ، در زندگى نقش چراغ راهنما دارد كه روشنى مى بخشد و راه را نشان
مى دهد، عشق و محبت قلبى نيز نقش موتور محرك را دارد كه پيش برنده است و حركت آفرين
و زبـان دل ، قـوى تـر از زبـان عـقـل اسـت و گـاهـى هـم كـه مـحـبت و عشق ، فرمان
مى دهد، عقل از پاى مى ماند و مطيع مى گردد.
آثار مثبت و منفى محبت
در روابـط انـسـانـى ، عـشق و علاقه ، هم آثار نيك و جهات مثبت دارد و هم
اگر بى حساب و بى معيار و خارج از كنترل باشد، پيامدهاى سوء خواهد داشت .
به همان اندازه كه دوست داشتن و عشق ورزيدن ، در انسان دوستدار، كشش و اميد و
دلگرمى ايـجـاد مى كند، او را به همرنگى و همسانى با محبوب و اطاعت از معشوق مى
كشاند و عاشق را بـه فـداكـارى ، گـذشـت و ايثار در راه محبوب مى كشاند، گاهى هم
حقايق را بر انسان پـوشـيـده مـى سـازد و عـيـبـهـا را كـتـمـان مـى كـنـد و نـقـاط
ضـعـف را بـه نـقـاط قـوت تبديل مى نمايد و زشت را زيبا جلوه مى دهد و اين ، از
عوارض سوء افراط در محبت است .
به تعبير حضرت رسول (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ):
حـب الشـى ء
يعمى و يصم ؛(239)
علاقه به چيزى انسان را كور و كر مى كند.
و به فرموده حضرت امير (عليه السلام ):
من عشق شيئا
اعشى بصره و اعمى قلبه ...؛(240)
كـسـى كـه بـه چـيـزى عـاشـق و شـيـفـتـه شـود، ايـن مـحـبـت ، چـشـم صـورت و چـشـم
دل او را نـابـيـنـا مـى سـازد، پـس او بـا چشمى ناسالم مى نگرد و با گوشى ناشنوا
مى شنود و خواسته ها و تمنيات ، عقل او را از هم مى گسلد و دنيا، دلش را مى
ميراند...
محبت ، گاهى در داورى انسان نسبت به ديگران هم اثر مى گذارد و محبت را به داورى
ناحق مـى كـشـانـد. عـلاقـه ، در نـپـذيرفتن نقد و انتقاد هم مؤ ثر است . اگر شما
دوستدار كسى باشيد، اغلب حاضر نيستيد درباره او انتقاد و عيب جويى بشنويد.
محبت ، بعضى محبوبها را مغرور مى سازد. برخى ظرفيت آن را ندارند كه طرف محبت قرار
بـگـيـرند و گرفتار عجب مى شوند. بعضى كودكان اگر محبت زيادى ببينند، لوس و پر
تـوقـع و دشـوار و خـودپـسـنـد مـى گـردنـد. بـه هـر حال ، اينها عوارض نيك و بد
محبت انسان است كه نبايد از نظر دور بماند.
ابراز علاقه
آنـچـه بيشتر به جنبه معاشرتى مربوط مى شود، آشكار كردن محبت و علاقه به
ديگران است . اگر كسى را دوست داريد، چه از دوستان و برادران ايمانى ، يا نسبت به
فرزندان يـا هـمـسـر و...ايـن مـحـبـت را بـر زبان آوريد و آن را ابراز كنيد، تا
محبتها افزوده شود و دوستيها استمرار يابد.
انـسـان عـلاقـه دارد كه مورد محبت و علاقه ديگران باشد. اگر آن دوستداران ، محبت
خود را آشـكـار كـنـنـد، مـحبوب هم به محبان علاقه مند مى شود و اين محبت دوجانبه ،
زندگيها را از صفا و محبت بيشترى برخوردار مى سازد. ما اگر بدانيم كه خدا دوستمان
دارد، ما هم خدا را بـيـشـتـر دوسـت خـواهـيـم داشـت . اگـر بـدانـيـم و
بـفـهـمـيـم كـه رسـول خـدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت (عليه السلام )
به ما شيعيان عنايت و مـحـبـت دارنـد و ايـن عـلاقـه را بـارهـا نـشـان داده و
اظـهـار كـرده انـد، مـحـبـت عـتـرت در دل ما بيشتر خواهد شد.
ايـنـكـه خـداونـد بـارها در قرآن كريم ، محبت خويش را ابراز كرده و در آياتى كه ان
الله يـحـب الذين ... دارد، مى فرمايد كه دوستداران پاكان ، توبه كنندگان ، پاكى
جويان ، نـيـكـو كـاران ، مـتـقـيـن ، مـتـوكـليـن ، صـابـران ، اهـل قـسـط و عـدل
است . و در جايى از كسانى ياد مى كند كه هم خدا آنان را دوست دارد و هم آنان به خدا
عـلاقـه دارنـد (يـحبهم و يحبونه(241))
توجه به اين نكته ، حب خدا را در دلها شعله ور مـى سـازد. وقـتى ائمه معصومين (عليه
السلام ) محبتهاى خويش را نسبت به هوادارانشان ابراز مى كنند، متقابلا اين اظهار
عشق ، عشق مى آفريند.
از حضرت على (عليه السلام ) پرسيدند: يا على ! چگونه ايد؟ مى فرمايد:
دوسـتـدار دوسـتـانـمـان و دشـمـن دشـمـنـانـمـان هـسـتـم :
اصـبـحـت مـحبا
لمحبنا و مبغضا لمن يبغضنا.(242)
آيـا اگر بدانيم كه مولاى متقيان به دوستانش علاقه دارد، نخواهيم كوشيد كه گوهر عشق
او را در سينه داشته باشيم ؟!
آنچه روابط دوستانه را نيرومندتر مى سازد، ابراز علاقه است .
مـمـكـن اسـت شـمـا بـه كـسـى عـلاقـه و مـحـبـت داشـتـه بـاشـيـد، ولى بـه دليـل
تـنـبـلى و بـى حـالى ، يـا خـجـالت و شـرم يـا به هر علت ديگر هرگز بر زبان
نياوريد و به او نگوييد كه دوستش داريد، او از كجا پى به علاقه مندى شما ببرد و به
شـمـا عـلاقـه پـيـدا كـنـد؟ كـليـد جـلب مـحـبـت او، ابـراز عـلاقـه خودتان است .
اين نكته در دستورالعملهاى اخلاقى آمده و حتى بابى براى آن گشوده شده است
(243).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
اذا احببت رجلا
فاءخبره ؛(244)
اگر به كسى علاقه و محبت داشتى ، او را آگاه كن .
در روايـت اسـت كـه مـردى از مـسجد گذر كرد، در حالى كه امام باقر (عليه السلام ) و
امام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز در مـسـجـد نشسته بودند. يكى از اصحاب امام
باقر (عليه السـلام ) گـفـت : بـه خـدا قسم من اين شخص را دوست مى دارم . امام
فرمود: پس به او خبر بـده ، چـرا كـه اين خبر دادن ، هم مودت و دوستى را پايدارتر
مى كند، هم در ايجاد الفت ، خوب است
الا فاءعلمه
فانه ابقى للمودة و خير فى الاءلفة .(245)
از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز روايت است كه فرمود:
اذا احب احدكم
صاحبه او اخاه فليعلمه ؛(246)
هريك از شما دوست يا برادر دينى اش را دوست بدارد، پس به او اعلام كند.
در حـديـث ديـگـرى هـمـيـن مـضـمـون آمـده ، بـا ايـن اضـافـه كه
فانه اصلح لذات
البين ؛(247)
اين اعلام دوستى ، براى اصلاح و آشتى ميان افراد، شايسته تر و مفيدتر است .
نقش ابراز علاقه در خانواده
نكته اى كه ياد شد، غير از محيط اجتماعى و روابط انسانى مسلمانان با يكديگر،
در محيط خـانـه و مـيـان افـراد خـانـواده هم مطرح است . صفاى زندگى به حاكميت عشق
و علاقه بر محيط زندگى و معاشرت است و اگر دوستى و علاقه نباشد، زندگى جهنمى است
سوزان و محيطى است سرد و بى روح .
گـاهـى گفتن كلمه دوستت دارم ، شعله محبت را فروزان مى كند و به زندگيها روح و نشاط
مى بخشد. ابراز عشق و علاقه در محيط خانواده ، ميان دو همسر، يا ميان پدر و مادر
نسبت به فـرزنـدانـشـان خـانـه را بـه بـهـشـت تـبـديـل مـى كـنـد. چـه دوزخـهـاى
سـوزانـى كـه معلول كمبود محبت و عاطفه فرزندان از جانب والدين است و حسرت شنيدن
عزيزم ، دلبندم ، تو را دوست دارم و... سالها بر دل كودك مى ماند و گرفتار عقده
كمبود محبت مى شود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
قـول الرجل
للمراءة انى احبك لا يذهب من قلبها ابدا؛(248)
ايـنـكـه مـرد، بـه هـمـسـر خـود بـگـويـد: تـو را دوسـت دارم ، هـرگـز از دل همسر
بيرون نمى رود!
شـگـفتا كه بك جمله كوتاه و ساده ، ولى يك دنيا تاءثير و عشق آفرينى ! و چقدر
بخيلند آنـان كـه از گـفتن چنين واژه هاى محبت آورى نسبت به همسر و فرزندان و
دوستان و بستگان خويش ، مضايقه دارند و از عواقب و پيامدهاى نيكو و آثار سازنده آن
غافلند.
ابـراز دوسـتـى و مـحـبـت ، تـنـهـا به گفتن و لفظ نيست . گاهى احترام كردن ،
بوسيدن ، نوازش كردن ، هديه و سوغات خريدن و اين گونه حركات ، نشانه عشق و دوستى
است .
رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود:
احـبـوا
الصـبـيـان و ارحـمـوهـم ؛(249)
كودكان را دوست بداريد و به آنان ترحم و شفقت نماييد. لطف و مهربانى بـه
خـردسـالان گـواه بـه عـشـق و محبت به آنهاست . و ترحم ، خود نشانه محبت داشتن به
فـرزنـدان اسـت . در روايـات بـسـيـارى بـه بـوسـيـدن فرزند توصيه شده و براى هر
بـوسـيـدن اولاد، درجـه اى در بـهـشـت مـنـظـور گـشـتـه اسـت
مـن قبل ولده
كتب الله له حسنة(250)...
.
در روايت است :
روزى حـضـرت رسـول (صـلى الله عـليـه و آله و سلم )، دو فرزندش امام حسن و امام
حسين (عليهما السلام ) را بوسيد. اقرع بن حابس كنار حضرت بود. گفت : من ده فرزند
دارم ، تـا كـنـون هـيـچ كـدام را نبوسيده ام ! پيامبر خدا فرمود: من با تو چه كنم
، كه خدا رحمت و عطوفت را از دلت كنده است
(251). در روايات متعددى هم به رعايت عدالت در بوسيدن و پرهيز از
تبعيض در بوسيدن و ابراز محبت به فرزندان تاءكيد شده است .
راسـتـى ، فـرزنـدى كه از پدر و مادر محبت نديده و سخن گرم و عشق آفرين نشنيده است
، آيـا بـه ايـن نـتـيجه نمى رسد كه دوستش ندارند و در خانه جايى ندارد و كسى او را
به حـسـاب نـمـى آورد؟ و آيـا ايـن عـقـده ، بـعـدهـا بـراى او چـه پـسـر بـاشـد و
چـه دخـتـر، مشكل به بار نمى آورد؟ كودكانى كه از خانه فرار مى كنند، پسران و
دخترانى كه جذب بـرخـوردهـاى عـاطـفـى دشـمـنـان دوسـت نـمـا مـى شـونـد و بـه
فـسـاد مى گرايند، آيا جز مـعـلمـل فـقـدان مـحـبـت و عـاطفه در درون خانواده است ؟
اگر فرزندان در محيط خانه از نظر عـاطـفـى و مـحـبـت اشباع شوند، هرگز به دام
شيادان كه با تور محبت به شكار جوانان و نوجوانان مى پردازند نمى افتند.
بررسى پرونده برخى از بزهكاران و مجرمين يا فراريان از خانه يا اقدام كنندگان به
خـودكشى ، نشان دهنده كمبود محبت به آنان در خانه و از سوى والدين است . در نامه
دخترى كـه پـس از آلوده شـدن و گـرفتارى در دام شيادان و گرگهاى عفاف ، اقدام به
خودكشى كرده ، چنين آمده است (درباره مادرش ):
او مـادر مـن نـبود. براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد، ولى هرگز
نـخـواسـت دوسـت من باشد...روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد. كه من
تـشـنه محبت بودم ، دست پر مهر او را به گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم . يقين
دارم كه دختران محبت ديده ، هرگز دچار اين لغزش نمى شوند. كسى كه در خانه اش چشمه
آب حيات دارد، به دنبال سراب نمى رود(252)...
.
نـتـيـجـه آنكه ؛ حيات اجتماعى ، شادابى و صفاى خود را مديون محبت و دوستى است .
وقتى بـه كـسـى عـلاقـه و مـحـبـت داريـم ، چـه پدر و مادرمان باشد، چه برادر و
خواهرمان ، چه فـرزنـدانـمـان ، چـه اسـتـادمـان ، چـه شـاگـردمـان ، چـه هـر
انـسـان ديـگـرى كـه بـه دليـل داشـتـن فضيلتى و برخوردارى از عملكردى شايسته و
تحسين بر انگيز، محبوب ما شده و در دلمان جاى گرفته است ، اين دوست داشتن و ارادت و
عشق را بر زبان آوريم و در دل نگه داريم .
ابـراز دوسـتـى و اظـهـار عـلاقـه ، خـود مـا را هـم مـورد عـلاقه و محبت ديگران
قرار مى دهد. مـعـاشـرت گـرم و مـحـبت آفرين با ديگران ، هنرى است شايسته كه بايد
كوشيد اين ادب اجتماعى را فرا گرفت و به كار بست .
21 - شوخى و مزاح
كمتر جامعه و ملتى را مى توان يافت كه در ارتباطات مردمى ، چيزى به نام شوخى
وجود نداشته باشد. لازمه زندگى اجتماعى و داشتن ارتباطات سالم و فرح بخش ، مزاح است
. البـتـه گـاهـى هـم مـزاح ، بـه كدورت و كينه مى انجامد و نتيجه معكوس مى دهد كه
اشاره خواهد شد.
بـعـضـيـها خصلت شوخى و مزاح را چه با گفتار و چه با رفتار، به عنوان شاخصه خود
قـرار داده انـد. بـرخـى هـم مـيـانـه خـوشـى بـا آن نـدارنـد و اهل شوخى نيستند.
از آنجا كه اين نوع برخورد، در ميان متداول است و نه مى توان به كلى آن را مردود
دانست و نـه مـى تـوان بـى حـد و مـرز طرفدار آن بود، در اين بخش به بيان آثار، حد
و مرز و شيوه و شرايط آن بر اساس تعاليم دينى مى پردازيم .
مزاح ، خصلتى مومنانه
خـسـتـگـى جـسـم و روح ، بـا تـفـريـحات سالم و مزاح و لطيفه گويى برطرف مى
شود. پـرداخـتـن بـه نـشـاط روحـى و شـادابـى روان ، در سـايه لطايف و ظرايف ، امرى
طبيعى و مقبول و مورد حمايت شرع و دين است ، البته با مراعاتهايى خاص .
بـر خـلاف تصور يا القاء آنان كه مى كوشند چهره اى خشن و عبوس از اسلام ارايه دهند،
در فـرهـنـگ ديـنـى مـسـاءله خـوشـحـالى و شـادى و خـرسـنـد سـازى و ادخـال سـرور و
شاد كردن ديگران ، جزء خصلتهاى مثبت و پسنديده به شمار آمده است . از مـزاح و شـوخ
طـبـعـى به عنوان يك خصلت مومنانه ياد شده است . اولياى دين و بزرگان مكتب نيز در
عمل ، اين گونه بوده اند.
امـام صـادق (عـليـه السلام ) فرمود: هيچ مومنى نيست مگر اينكه در او دعابه است .
راوى از امام پرسيد: دعابه چيست ؟ حضرت فرمود: يعنى مزاح و شوخى(253).
شوخى كردن ، اگر در حد و مرز مجاز و معقول باشد، شادى آور است و شاد كردن مردم به
فـرمـوده حـضـرت رسـول ، كـارى پـسـنـديـده اسـت و در روايـات ، از ادخـال سـرور در
دل اهـل ايـمـان تـمـجـيـد شـده اسـت :
ان مـن احـب
الاعمال الى الله عزوجل ادخال السرور على المومنين ؛(254)
از مـحـبـوبـتـريـن كـارهـا نـزد خـداونـد مـتـعـال ، وارد سـاخـتـن شـادمـانـى بـر
دل مومنان است .
يونس شيبانى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه آن حضرت پرسيد:
چگونه است شوخى و مزاح كردن شما با يكديگر؟ گفتم : اندك است .
حضرت با لحنى عتاب آميز فرمود: چرا با هم شوخى و مزاح نداريد؟
فان المداعبة من
حسن الخلق ، شوخى و مزاح ، بخشى و جزيى از خوش رفتارى و حسن خـلق اسـت و تـو
مـى خـواهـى از ايـن طـريـق ، سـرور و شـادى بـر دل بـرادرت وارد كـنى ، پيامبر هم
با افراد شوخى مى كرد، مى خواست كه آنها را شادمان سازد(255).
در سيره رهبران الهى
نـمـونـه هـايـى كـه از مـزاحـهـا و رفـتـارهـاى لطـيـفـه آميز و سخنان
مطايبه انگيز حضرت رسـول روايـت شـده اسـت ، نـشـان مـى دهـد كـه آن حـضـرت در
عـيـن حـال كـه خـوشـرفـتـارى و گـشـاده رويـى و بـذله گويى داشت ، از مرز حق و سخن
درست فراتر نمى رفت و شوخيهايش باطل و لغو و ناروا نبود. در روايت است كه
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
انى لامزح و لا
اقول الا حقا؛(256)
من مزاح مى كنم ، ولى جز حق نمى گويم .
اين سخن ، هم نشان دهنده مزاح در سيره رسول خداست ، هم رعايت حد و مرز آن .
در مـورد عـلى بـن ابـى طالب (عليه السلام ) نقل شده كه وى شوخ طبع بود و همين شوخ
طـبـعـى نـيز بهانه مخالفان او گشت تا حضرت را از گردونه خلافت كنار بزنند و چنين
وانـمـود كـنـنـد كه يك فرد خوش مشرب و شوخ طبع ، نمى تواند رهبرى مسلمين را عهده
دار شـود. اهـل مـزاح بـودن و بـذله گـويـى آن حـضـرت ، حـتـى از زبـان مـخـالفـان
او هـم نـقل شده است . عمر و عاص ، معاويه و عمر، سخنانى دارند كه گوياى اين ويژگى
در آن حـضـرت اسـت . خـود حـضـرت بـا شـگـفتى ياد مى كند كه عمر و عاص در منطقه شام
، چنين وانـمـود و تـبليغات مى كند كه فرزند ابوطالب ، مزاح گر و بذله گو و بازيگر
است
(257)! تا چهره ناخوشايندى از وى در اذهان شاميان ترسيم كند.
معاويه گفته است : خدا اباالحسن (على بن ابى طالب ) را رحمت كند، كه خندان و گشاده
رو و اهل فكاهى بود(258)!
او مى خواست اين را به عنوان نقطه ضعف حضرت قلمداد كند.
در بـاره امـام صـادق (عـليـه السلام ) نقل شده كه آن حضرت ، بسيار خنده رو و شوخ
طبع بود: و كان كثير الدعا و التبسم(259).
در بـرخـى روايـات هـم تـوصـيه شده كه در مسافرت با يك جمع ، براى سرور و رفع خستگى
از مزاح و شوخيهاى سالم استفاده شود و اين از اداب سفر بيان شده است .
هـمـچـنـان كـه گـذشـت ، شـوخـى و تـفريحات سالم و مزاحهاى بدون آزار و دور از
تحقير ديـگـران و پـرهـيـز از اسـتـهـزاء مـردم ، بـه زنـدگى فردى و اجتماعى نشاط
مى بخشد و مـوضوع مهم طنز نيز به نحوى در قلمرو شوخى و مزاح قرار مى گيرد، به شرط
آن كه نـگـاه جـدى بـه زنـدگـى ، آسـيـب نبيند و حيات بشرى به بازيچه و لودگى و
هرزگى كشيده نشود.
عـاقـلان در هـر شـوخـى و هزل هم ، يك سخن جدى مى يابند و از وراى مزاح ، به حقايق
مى رسند، اما غافلان ، جدى ترين مسايل حيات را هم به بازى مى گيرند.
شـوخـى در گـفـتـار و مـطـايـبـه در رفـتـار، نـبـايـد فـلسـفـه حـيات را به پوچى و
خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را به قشر نازكى از حقايق هستى متوقف سازد. اساسا مرز
شوخى و جـدى پنداشتن زندگى در همين نگرش و زاويه ديد نهفته است . زنده ياد، علامه
محمد تقى جعفرى در تعريف شوخى مى نويسد:
فـروغ جـهان افروز روح را خاموش ساختن و به قشر نازكى از نفت كه روى آب مى سوزد
خيره شدن و لذت بردن ، شوخى ناميده مى شود(260).
باز هم به تعبير استاد علامه جعفرى : با اين فرض كه همه عقلاى عالم به وجود يك عده
امور جدى معتقدند، بايستى شوخيهاى ما به صورت استراحتهايى باشد كه براى تكاپو ددر
كـار و فـعـاليـت لازم مى دانيم . آرى ، بايست شوخى كنيم ، اما ضمنا بايد بدانيم كه
اين شوخى در حقيقت مانند بيرون آمدن از كشتى است كه در سطح اقيانوس زندگى در حركت
اسـت و گـام گذاشتن به صندوق مقوايى است كه در روى امواج اقيانوس بى اختيار جست و
خـيـز مـى كـنـد. مـمكن است اين كار خنده آور، تلخى يكنواخت بودن حركت كشتى و تماشا
به دسـتـگـاه و سـاكـنـيـن كـشـتى را به دست فراموشى بسپارد، اما نبايد فراموش كرد
كه در نـورديـدن پـهنه بيكران دريا، احتياج به همان كشتى مجهز دارد كه حتى كوچكترين
پيچ و مهره اش هم به طور جدى منظور شده است
(261).
حد و مرز شوخى
انسانها از نظر تحمل شوخى يكسان نيستند. بعضيها ظرفيت لازم براى مزاح را
ندارند، در نـتيجه شوخى به جاى دلشاد كردن ، كينه و كدورت مى آورد و به جاى غم
زدايى ، اندوه زا مى شود.
از سـوى ديـگـر، افـراط در هـر چـيـز، حـتـى خـنـديدن و خنداندن و شوخى و لطيفه
گويى نـاپسند است و آثار سوء و عوارض تلخ دارد. اگر در تعاليم دينى از مزاح نهى شده
يا از كثرت مزاح مذمت شده است ، براى پيشگيرى از همين عوارض است . مولوى مى گويد:
گوش سر بربند از هزل و دروغ |
|
تا ببينى شهر جان را با فروغ |