شـاگـرد، نـبـايـد در ادامه هر نوع سخن و گفتگوى استاد، وقفه
اى ايجاد كند و پيوستگى كـلام او را (بـا حـرف زدن خـود) از هـم بـگـسـلد. او
نـبـايد در بيان مطالب بر استاد سبقت بـگـيـرد و در خـط مـشى گفتار او خويشتن را در
مسير گفتار او آورده و با وى هماوردى كند، بـلكـه بـايـد درنـگ نـمايد كه سخن استاد
به پايان برسد و سپس سخن خود را به ميان آورد. آنـگـاه كـه اسـتـاد با او گفتگو مى
كند و يا در جمع حاضران جلسه درس ، سرگرم بـحـث و مذاكره است ، نبايد با شاگردان
ديگر صحبت كند، بلكه موظف است سراپا گوش گـردد و درس اسـتـاد را كـاملا استماع
نموده و تمام حواس و قواى خود را به منظور درك و فـهـم بـيـان او مـتـمـركـز سـازد.
اگـر اسـتـاد، ضمن بيان مطلب ، حكمتها و نكات دقيقى را بـازگـو نـمـايـد و يـا در
تـوضـيـح مـسـاءله اى بـه داسـتـان يـا شـعـرى تـمـثـل جـويـد و شـاگـرد نيز از اين
حكمتها و نكات و داستان و شعر، آشنايى قبلى داشته بـاشد (نبايد خود را از اين گونه
شواهد بى نياز جلوه داده و از استاد، روى برگرداند، بـلكـه ) بـايـد بـه عـنـوان
يـك فرد ناآگاه و خالى الذهن ، با تمام دقت به گفتار استاد گوش فرا دهد و چنين
وانمود كند كه با عطش شديد و علاقه وافرى خواهان چنان مطالبى است ....(185)
3 - با نصيحتگر
هـركـس بـه مـوعـظـه و پـنـد و راهنمايى ديگرى مى پردازد، دوست دارد شاهد حسن توجه
و گـوش دادن او بـاشـد و عـلايـم پـذيـرش و تـاءثـيـر و قبول را در او ببيند.
امام سجاد (عليه السلام ) درباره حق نصيحتگر بر نصيحت شونده مى فرمايد:
و حق الناصح ان
تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك ؛(186)
حـق نـاصـح (بـر تو) آن است كه بال تواضع خويش را براى او نرم سازى و با گوش خود به
سخن او گوش فرا دهى . اين شيوه ، جامعه و مردنم را بهتر به سمت برخوردارى از
راهـنـمـايـيـهاى دلسوزانه و انتقادهاى سالم و سازنده پيش مى برد. حضرت على (عليه
السـلام ) در بـيـان اوصـاف مـتـقـيـن ، هـنـگـام شـنـيـدن آيـاتـى از قـرآن كـه
مشتمل بر بيم دادن الهى و موعظه و اندرز است ، مى فرمايد:
اصغوا اليها
بمسامع قلوبهم ؛(187)
با گوشهاى جانشان به آن هشدارهاى الهى گوش مى سپارند.
از عـلل بـى اثـر بـودن بسيارى از هشدارها، تذكرها، انتقادها و نهى از منكرها، آن
است كه شـنـونـده ايـن مـواعـظ و ارشـادهـا، بـنـابـر بى توجهى گذاشته يا خود را به
ندانستن و نـفـهميدن مى زند، يا چندان اهميتى براى آنان قائل نيست . نتيجه قهرى
چنين برخوردى نيز روشن است : دلسردى هشدار دهنده از تذكر و ياءس از تاءثير گذارى
انتقاد سالم ! زيان اين نيز به مجموعه جامعه برمى گردد كه از نعمت ارشادهاى
دلسوزانه و امر به معروف و نـهـى از مـنـكـر مـحروم مى ماند و ملت بى تفاوت نسبت به
هشدارها و موعظه ها، گرفتار غفلت و غرور، يا سنگدلى و قساوت مى شود.
4 - با درد دل كننده
خـيـليـها دلهاى آكنده از غم و خاطرات تلخ و مشكلات و نابسامانيهايى دارند كه آنان
را در فـشـار روحـى قـرار مـى دهـد. در پـى دو گـوش شـنـوايـنـد كـه بـا آنـهـا
درد دل كـنند و با بازگويى دردمنديهايشان سبك شوند. آنكه عاطفه نشان مى دهد و به
شكوه ها و غمنامه هاى يك دردمند گوش مى سپارد و خود را علاقه مند به شنيدن نشان مى
دهد، با او نوعى همدردى كرده است . اين روحيه خوب و بزرگ ، ستودنى است .
على (عليه السلام ) فرموده است :
من السؤ دد
الصبر لاستماع شكوى الملهوف ؛(188)
از بـزرگـوارى و آقـايـى اسـت كـه انسان براى گوش سپردن به شكوى و ناله دردمند،
تحمل و صبر داشته باشد.
روحـيـه گـرم و مـردم دوسـتـى و داشـتـن عـواطف بشر دوستانه ، زندگيها را گرمتر و
بار سنگين غمهاى گرفتاران را سبكتر مى سازد.
5 - پرهيز از پرحرفى
گـرچـه ايـن نـكـتـه به آداب گوش فرا دادن مرتبط نيست و بيشتر به گوينده اختصاص
دارد، ولى چـون در رابـطـه مـتـقـابـل بـا گـويـنـده و شـنـونـده اسـت ، قابل طرح و
يادآورى است .
اغـلب ، تـصـور مى شود كه در مجالس ، گوينده است كه چون نيرو مصرف مى كند، خسته مـى
شـود. شـنـونـده كه كارى نمى كند، جز شنيدن ! در صورتى كه اگر آمادگى براى شـنـيدن
نداشته باشد، يا حرفها برايش تكرارى ، غير مفيد و غير جذاب باشد، زودتر و بـيـشـتـر
از گـويـنـده خـسـتـه مـى شـود. از ايـن رو، گـويـنـده بـايـد خـودش حـال شنونده و
اقتضاى جلسه را مراعات كرده ، از پرحرفى و اطاله كلام بپرهيزد. هرچند سخنورى و نطق
، براى خود سخنران و گوينده ، شيرين و خوشايند باشد.
در وصاياى حضرت خضر، چنين آمده است :
اى جـويـاى دانـش ! گـويـنـده كـمـتـر از شـنـونـده خـسـتـه و ملول مى شود. پس هيچ
يك از همنشينانت را (با پرحرفى ) خسته مكن(189).
6 - بى اجازه گوش ندادن
از آداب اجـتـمـاعـى مـربـوط بـه گـوش دادن ، رعـايـت اذن و اجازه است . اگر كسانى
با هم صـحـبـت مـى كـنند و مايل نيستند ديگرى سخنانشان را بشنود، نبايد به صورت
فضولى گـوش دهـد. يـا بـايـد از مـحـل سـخـن آنـان بـيـرون رفـت ، يـا خـود را بـه
كـارى ديـگـر مـشـغـول سـاخـت كـه حـرفـهـايـشـان بـه گـوش نـرسـد. حـداقـل آنـكـه
بـى تـفـاوت بـاشـد، نـه حساس براى گوش دادن و پى بردن به محتواى مـكـالمـات آنـان
. فـرقـى نـمى كند كه صحبتهايشان حضورى باشد، يا تلفنى . بويژه اگـر انـسـان بفهمد
كه آنان علاقه مندند كه ديگرى حرفها را نشنود؛ چون گاهى حرفها خصوصى است و راضى
نيستند ديگران آگاه شوند.
در اين باره نهى هايى شده است . از جمله در اين سخن امام صادق (عليه السلام ):
من استمع الى
حديث قوم و هم له كارهون ، يصب فى اذنيه الانك يوم القيامة ؛
كـسى كه به(190)
سخن گروهى گوش دهد، در حالى كه آنان ، آن را خوش نداشته باشند (و تمايلى به شنيدن
او نداشته باشند) روز قيامت ، در گوشهايش سرب گداخته ريخته مى شود.
گـوش نـشـسـتن و استراق سمع ، از آداب ناپسند اجتماعى است كه گاهى مفاسد و پيامدهاى
تلخ به دنبال دارد.
پس ، كار ساده و معمولى شنيدن و گوش دادن ، اين همه آداب و رسوم ، تاءثير و تاءثر
زمينه ها و عواقب و حد و حدود و حق وحقوق دارد.
بهره مندى از مراعات اين حقوق و حدود و شرايط هم هنر است ، هنر خوب گوش كردن !
16 - برخورد كريمانه
هـمـيـشـه عملهاى بزرگ و اقدامهاى والا، از سوى صاحبان روحهاى بلند سر مى
زند. اينكه نيكى را به نيكى پاسخ دهيم و به لبخند ديگرى به لبخند پاسخ دهيم ،
رفتارى عادى است .
بـرخـورد كـريـمـانـه ، نـشـان دادن نـوعـى مـناعت طبع و بلندى همتى و روحيه والا
است كه ديگران را هم تحت تاءثير قرار مى دهد. مثل آنكه بدى را با نيكى پاسخ بگويى و
قهر و خشونت را، با محبت و عاطفه .
فتوت و جوانمردى در برخورد، يكى از اين گونه بزرگوارى ها در معاشرتهاست . خود را
نـديدن و براى ديگران در قاموس زندگى شخصى ، جايى باز كردن و دلى به دست آوردن و
تكيه گاهى براى يك بينوا گشتن !
ضعيفان و جوانمردان
صـاحبان دلهاى شكسته ، در پى مرهم گذار، چشم به اين سو و آن سو مى دوزند.
غريبان بـى پـنـاه ، در تنگناهاى زندگى در سايه همت و فتوت آزاد مردان مى آرمند و
مظلومان بلا ديـده ، دل را بـا دسـت گـرم و نـوازشگر جوانمردان خوش مى سازند و به
حمايت و يارى آنان دلگرم و اميدوارند.
اگـر در جـامـعـه ، افـراد آزاده اى نـبـاشـنـد كـه عـشـق مـحـرومـان و ضـعـيـفـان
را در دل دارنـد، سـتمگران روزگار آنان را سياهتر مى كنند و بى دردان ، تهيدستان را
به روز سياه مى نشانند.
در عـهـد كـهـن ، رمز و راز پيدايش گروههايى از جوانمردان و عياران ، همين روحيه
خدمت به همنوع و يارى بى دفاع و پناه بودن برايى بى پناهان بوده است .
چه خوش سروده است مرحوم فيض كاشانى :
بـيا تا مونس هم ، يار هم ، غمخوار هم باشيم |
|
انيس جان هم ، فرسوده بيمار هم باشيم |
شب آيد، شمع هم گرديم و بهر يكدگر سوزيم |
|
شود چون روز، دست و پاى هم ، در كار هم باشيم |
دواى هم ، شفاى هم ، براى هم ، فداى هم |
|
دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشيم |
فتوت و جوانمردى ، زيباترين آرايش يك انسان است . به فرموده اميرمومنان (عليه
السلام ):
ما تزين الانسان
بزينة اجمل من الفتوة ؛(191)
انسان به هيچ زينتى ، زيباتر از مروت و جوانمردى آراسته نشده است .
مفهوم فتوت
بى دردى و بـى خـيـالى نـسبت به وضع مردم و محروميت و مظلوميت آنان ، از
مردانگى و از مـسـلمـانـى بـه دور اسـت . از آن سـو غم مردم خوردن و حامى مظلوم
بودن و يارى به بينوا رساندن ، مسلمانى و مردانگى است .
آيـيـن رادمـردى حـكـم مـى كـنـد كه صاحبان قدرت و مكنت ، دستى هم به سر و روى
محرومان بكشند و بازوى آنان را بگيرند و از زمين گيرى و خاك نشينى بلند كنند، عزت
ببخشند و حرمت گزارند. اين زكات توانايى و توانگرى است !
مـردانـگـى ، صـفـت بـرجـسـتـه و ارزشـمـنـدى است كه به يك احتماع زنده آبرو مى
بخشد. بـزرگـوارى و كـرامـت نـفس در برخورد با ديگران ، خصيصه آزادمردانى است كه از
روى فـتـوت و جـوانـمـردى ، انـديـشـه مـحـرومـان را در سـر مـى پـرورانـنـد و
مـهـرشـان را در دل . زنـدگـى بـى حضور چنين فرزانگانى ، نه لذت دارد، نه زيبايى .
جامعه اى كه از جوانمردان خالى باشد غبار مرگ بر چهره اش نشسته است .
اين سجيه و خصلت عملى ، ريشه در درون و انديشه دارد و از آنجا به رفتار و معاشرت و
برخوردها سرايت مى كند. امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
بعد المرء عن
الدنية فتوة ؛(192)
جوانمردى ، دور بودن انسان از پستى و فرومايگى است .
و... فـرومايگى چيست ، جز زور و تحقير، بى حرمتى و تكبر، خودخواهى و حق كشى ، كينه
توزى و انتقام جويى ، بخل و حسادت ، سخت گيرى و بد رفتارى ، بى وفايى و دروغ ، نفاق
و دورنگى ؟...
و مـردانـگـى چـيـسـت ، جـز ايـثـار و گذشت ، عفو و مدارا، بخشندگى و نوازش ، صبورى
و تحمل ، همت بلند و حسن خلق ، يكرنگى و وفادارى ، صداقت و دلجويى ؟...
در ديد شما، نامرد و پست و فرومايه كيست ؟ و مروت و مردانگى كدام است ؟
خواجه عبد الله انصارى مى گويد:
اگر بر روى آب روى ، خسى باشى ،
و اگر به هوا پرى ، مگسى باشى ،
دل به دست آر، تا كسى باشى(193)!
و خـداونـد، هـمـيـن را مـى پسندد و مى پذيرد و پاداش مى دهد، چرا كه دلهاى شكسته ،
جلوه گـاه مـحـبـت خـدا و امـيد به درگاه او است و جوانمردى ، آرامش بخشيدن به آن
دلهاست . به گفته مولانا:
هـزار بـار پـيـاده طـواف كـعـبـه كـنـى |
|
قـبـول حـق نـشـود گـر دلى بـيـازارى(194) |
در حـديـثـى ، امـيرالمومنين (عليه السلام ) چارچوب و استخوان بندى مروت و جوانمردى
را اين گونه بر مى شمارد كه مى تواند معيارى براى هر شخص جهت ارزيابى ميزان فتوت
خويش باشد:
نظام الفتوة
احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهد الجيران(195)
نظام مردانگى ، تحمل لغزشهاى برادران و رسيدگى شايسته به همسايگان است .
برخى از نشانه ها
نـه فـتـوت بـه ادعـا اسـت ، نـه جـوانـمـردى بـه سـخـن ! رفـتـار و عـمـل ،
شـاهـد مـردى و نـامـردى هـر انـسـان اسـت . فـتـوت نـيـز تـنـهـا بـا عمل است كه
مهر تاءييد مى خورد و مقبول خاطره ها مى گردد، نه با حرف و شعار.
بعضى از نشانه هاى رادمردان كه در روايات آمده ، از اين قرار است :
1 - عفو و گذشت
روحـهـاى بـزرگ ، ظـرفـيت بخشايش و گذشت نيز دارند. اما افراد حقير و فرومايه ، به
سرعت در صدد انتقام بر مى آيند. به فرموده حضرت على (عليه السلام ):
ليس من شيم
الكرام تعجيل الانتقام ؛(196)
شتاب و سرعت در انتقام گرفتن ، از اخلاق انسانهاى بزرگوار نيست .
باز هم از كلام حضرت امير (عليه السلام ) بياموزيم :
المبادرة الى
العفو من اخلاق الكرام ، المبادرة الى الانتقام من اخلاق اللئام ؛(197)
سـرعـت در عـفـو، از اخـلاق مـردان بـزرگـوار اسـت و شـتـاب در انـتـقـام گرفتن ،
از اخلاق فرومايگان .
2 - آغاز به نيكى
گاهى كسى از انسان چيزى مى طلبد، انسان هم پاسخ مى دهد.
ولى اخـلاق جـوانـمـردانـه آن اسـت كـه حفظ آبروى ديگران كنى و پيش از سؤ الشان ،
در رفـع نيازشان بكوشى كه اين خصلت ، مردانگى و فتوت است و نشانه كرامت روح . به
تعبير حضرت على (عليه السلام ):
الكريم من بدء
باحسانه ؛(198)
كريم ، كسى است كه آغازگر نيكى باشد و شروع به احسان كند.
3 - پاسخ بدى با نيكى
ايـن رفـتـار نـيـز، روحـيه اى والا و عفوى بزرگ مى خواهد كه اگر ديگران بدى كردند
و نـاسـزا گـفتند و بى اعتنايى نمودند، تو خوبى كنى و ادب و احترام نشان دهى و اگر
از تـو بـريـدنـد و قطع رابطه كردند، تو قطع رابطه نكنى و پيوندها را نگه دارى . در
اينجا هم مناسب است اين كلام علوى آويزه گوشمان باشد:
الكريم من جازى
الاسائة بالاحسان ؛(199)
جـوانـمـرد، كـسـى اسـت كـه بـدى را با نيكى پاسخ دهد. آرى ...در عفو، لذتى است كه
در انتقام نيست .
4 - عفو با قدرت
جوانمرد كسى است كه وقتى قدرت دارد و مى تواند انتقام بگيرد، درگذرد و عفو را پيشه
خود سازد. على (عليه السلام ) فرمود:
الكريم اذا قدر
صفح و اذا ملك سمح و اذا سئل انجح ؛(200)
جوانمرد و بخشنده كسى است كه :
ـ وقتى قدرت يابد، درگذرد و ببخشايد
ـ و چون توانمند و مالك گردد، عطا كند و ببخشد،
ـ و آنگاه كه چيزى از او خواسته شود، نياز را برآورد.
5 - غمخوارى محرومان
جـوانـمردان به نيازمندان رسيدگى و نسبت به آنان حمايت و دلجويى مى كنند و خود را
در راحت و رنج ديگران شريك مى شمارند.
به قول سعدى :
تو كز محنت ديگران بى غمى |
|
نشايد كه نامت نهند آدمى |
پورياى ولى ، از پهلوانان نامدار و عارفى كه از مردانگى او حكايتهاى بسيارى زبانزد
مردم است
(201)، در يك رباعى چنين سروده است :
گر بر سر نفس خود اميرى مردى |
|
ور بر دگرى نكته نگيرى ، مردى |
مردى نبود فتاده را پاى زدن |
|
گر دست فتاده اى بگيرى مردى(202) |
جـوانـمـردى هـمان خوشخويى ، بخشندگى ، مردم نوازى و رسيدگى به بينوايان است و همه
اينها به شكرانه قدرت و توانى كه پروردگار عطا كرده است . به گفته حافظ:
اى صاحب كرامت ، شكرانه سلامت |
|
روزى تفقدى كن ، درويش بينوا را |
تـمـاشاى جلوه هاى فتوت و بزرگوارى و برخورد كريمانه در آينه رفتار بزرگان و اسـوه
هـا، تـماشايى تر است . نمونه هايى از اين رفتارهاى زيبا و نمونه هاى تاريخى تقديم
شما مى شود.
در مكتب جوانمردان و كريمان
فتوت و جوانمردى ، يكى از شاخصه هاى برخورد كريمانه در معاشرتهاى اجتماعى
است . از آنـجـا كـه ذكر نمونه هاى عينى در اخلاق و رفتار جوانمردان ، تاءثير
گذارتر است ، به چند نمونه تاريخى از رفتار اولياء دين اشاره مى شود.
امـا بـراى اينكه ذهنيت آماده ترى داشته باشيم ، به كلامى از حضرت امير (عليه
السلام ) در اين مورد استناد مى كنيم كه فرمود:
ثلاثة هن
المروءة : جود مع قلة ، و احتمال من غير ذلة و تعفف عن المساءلة ؛(203)
مروت سه چيز است :
ـ بذل و سخاوت ، در عين تنگدستى
ـ تحمل و بردبارى ، بدون ذلت و خوارى
ـ عفاف ورزيدن از سؤ ال و طلب .
به قول صائب تبريزى :
دسـت طـلب چـو پـيـش كـسـى مـى كـنـى دراز |
|
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش |
مساءله مناعت طبع ، دورى از سؤ ال و طلب و طرح نكردن نيازمندى با اين و آن نيز از
نشانه هـاى تـعـالى روح اسـت و آنـان كـه صورت خود را با سيلى سرخ نگه مى دارند و
فقر و تـنـگـدسـتـى خـويـش را بـه خـاطـر حـفـظ آبـرو، بـا ديگران در ميان نمى
گذارند، از اين گروهند.
و اما نمونه هاى تاريخى :
تاريخ اسلام و شرح حال بزرگان ، اندوخته هاى فراوانى از مروتهاى فراموش نشدنى بـه
خـاطـر دارد كـه هـركـدام درسـى از فـتـوت اسـت و تـابـلويـى اسـت كـه چـشـم دل را
به سوى خود جذب مى كند. در اين بخش به چند نمونه اشاره مى شود:
1 - پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
((پيمان جوانمردان ))
از فرازهاى برجسته دوران جوانى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش از بعثت
، شـركت و عضويت او در پيمانى بود كه عده اى از جوانمردان قريش براى دفاع از حقوق
افـتـادگـان و مـظـلومـان بستند و به حلف الفضول معروف شد. اين گروه ، خود را ملزم
و مـتـعـهـد مـى دانـستند كه به استغاثه و استمدادهاى بى پناهانى كه به حقشان تجاوز
مى شود پاسخ دهند. پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين پيمان به عظمت و
نيكى و با افتخار ياد مى كرد و هرگز حاضر نبود به هيچ قيمت آن را بشكند(204).
2 - رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
((عفو عمومى ))
نـمـونـه ديگر بزرگوارى و مروت و مداراى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، حتى
نـسـبـت به دشمنان سرسخت خويش ، اعلان عفو عمومى بود كه نسبت به مردم مكه داشت . در
سـال فـتـح مـكـه كـه مـسـلمانان پيروزمندانه وارد مكه شدند، با آنكه مكيان ، آن
حضرت و مـسـلمـانـان را بـسـيـار آزرده بـودند و چندين بار براى نابودى اسلام ،
لشكركشى كرده بودند و خود مشركان نيز، خويش را مستحق هر گونه انتقامجويى مى ديدند،
اما انتظار كرم و بـزرگـوارى هـم داشـتـنـد. رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و
سـلم ) هـمـه را بـخشود(205).
و با جمله اذهبوا فانتم الطلقاء ـ برويد، آزاديد ـ همه را عفو كرد و آب عـفـو و
گـذشت بر كينه ها ريخت . اين گونه برخورد با دشمن نيز، نشان روحيه والاى او بود.
3 - على (عليه السلام ) در ميدان نبرد خندق
رادمـردى على (عليه السلام ) در تاريخ ، نمونه است و نمونه هايش نيز فراوان . در
جنگ خـنـدق ، وقـتـى بـا رقـيب شجاعى همچون عمرو بن عبدود در افتاد و او را به
هلاكت رساند، چـون خـواهـر عـمـرو كـنـار كـشـتـه بـرادرش آمـد و ديـد زره قيمتى او
بر تنش باقى است ، پرسيد: قاتل او كيست ؟ گفتند: على بن ابى طالب . آنگاه گفت : او
را هماوردى بزرگوار و جـوانـمـرد كـشـتـه اسـت . سـپس در سوگ برادرش اشعارى خواند،
به اين مضمون : اگر كـشـنـده عـمـرو، جـز عـلى بـود، هـمـواره بـر بـرادرم مـى
گـريـسـتـم ؛ ولى چـه كـنـم كـه قاتل او كسى است كه از قتل او، عيب و عارى بر عمرو
نيست
(206).
4 - مروت على (عليه السلام ) با قاتل خود
امـيـرالمومنين (عليه السلام ) با آنكه مى دانست قاتلش ابن ملجم است ، اما متعرض او
نشد و قصاص قبل از جنايت نكرد. مردانگى را به حدى رساند كه به فرزندش امام مجتبى
(عليه السـلام ) فرمود: او كه اكنون در اختيار شماست ، با او مدارا كنيد و اگر من
از دنيا رفتم ، تـنـهـا يـك ضـربـت بـه او بـزنـيـد. و دسـتـور داد از شـيـر و
غـذاى خـودش بـه او هـم بـدهـند.(207)
اين گونه حتى دشمنان و اسيران را مورد محبت و مروت قرار مى داد. به قول شهريار:
بجز از على كه گويد به پسر كه : قاتل من |
|
چو اسير توست اكنون ، به اسير كن مدارا |
همين فتوتهاى على (عليه السلام ) بود كه او را ملقب و مفتخر به لا فتى الا على ...
ساخت .
5 - با سپاه معاويه
در جنگ صفين ، وقتى سپاه معاويه بر نهر فرات دست يافتند، ياران على (عليه السلام )
را از بـرداشـتـن آب جـلوگـيرى كردند. خطر بى آبى سپاه حضرت را تهديد مى كرد. با
سـخـنـان پـرشـور آن حـضـرت ، سـربـازان اسـلام بـر دشمن تاختند و فرات را تصرف
كـردنـد. آنـان مـى تـوانـسـتـنـد مـقـابله به مثل كنند و سپاه معاويه را با تشنگى
به هلاكت بـرسـانـنـد. امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود تا جايى را باز
بگذارند تا لشكريان معاويه هم بتوانند از آب فرات بردارند.(208)
اين نيز نمونه اى از جوانمردى مولى ، حتى در برخورد با لشكريان متجاوز شام و دشمنى
همچون معاويه بود.
6 - عاشورا، جلوه گاه مروت
حـمـاسـه عـاشـورا، سراسر درس كرامت و بزرگوارى و جلوه اى از برخوردهاى كريمانه اهل
بيت (عليه السلام ) با ديگران بود. وقتى سپاه تشنه حر آمدند و راه را بر امام (عليه
السـلام ) بـستند، حسين بن على (عليه السلام ) دستور داد همه آن گروه هزار نفرى و
حتى اسبهايشان را هم سيراب كنند.(209)
روز عـاشـورا، هـمـيـن حـر بـن يـزيـد، وقـتـى تـصـمـيـم گـرفـت از سـپـاه بـاطـل
جـدا شـود و بـه حسين بن على (عليه السلام ) بپيوندد، امام او را پذيرفت و خطاى
گذشته اش را ناديده گرفت . حر به آغوش جوانمردى امام حسين (عليه السلام ) پناه آورد
و توبه كرد، توبه اش هم قبول شد.(210)
حـسـيـن بـن عـلى (عـليـه السـلام )بـه سـپـاه كـوفـه فـرمـود: اگـر ديـن نـداريـد
لا اقل آزاد مردم باشيد. خود او كه روح بلند و خصلت جوانمردى داشت ، دشمن را هم به
داشتن مردانگى و پرهيز از هجوم به زنان و كودكان بى دفاع ، فرا مى خواند.
عـلمـدار رشـيـد و وفـادارش حـضـرت ابـوالفـضـل (عـليـه السلام ) نمونه اعلاى فتوت
و جـوانمردى بود، بويژه آنجا كه لب تشنه بر فرات وارد شد و مشك را از آب پر كرد و
خـواسـت از آب زلال آن بـنـوشـد كـه ياد تشنگى امام حسين (عليه السلام ) و كودكان
خيام ، مـانـع از آن شد و به خود خطاب كرد: اى نفس ! پس از حسين زنده نباشى ! او و
يارانش در آسـتانه مرگ و شهادتند و تو مى خواهى آب سرد بنوشى ؟... آب را بر روى آب
ريخت و لب تشنه از فرات بيرون آمد و به شهادت رسيد.(211)
حضرت ابوالفضل ، پهلوانى در ميدان فتوت و نام آورى از دودمان غيرت و رادمردى بود.
بـه دريـا پـا نـهاد و خشك لب بيرون شد از دريا |
|
مروت بين ، جوانمردى نگر، غيرت تماشا كن |
7 - امام حسن (عليه السلام )و مرد شامى
مـردى شـامـى كـه در اثـر تـبـليـغـات مـعـاويـه ، دشـمـن اهـل بيت (عليه السلام )
بود، در مدينه امام مجتبى (عليه السلام ) را ديد و شروع كرد به ناسزاگويى و لعنت
و... آن حضرت نيز هيچ نمى گفت . سخنانش كه تمام شد حضرت رو بـه او كـرد، سلام داد و
لبخند زد و فرمود: گويا غريب هستى ! اگر از ما چيزى بخواهى مـى دهـيـم ، اگر
راهنمايى بخواهى ، رهنمون مى شويم ، اگر بخواهى بارت را به مقصد مـى رسانيم . اگر
گرسنه اى ، سيرت مى كنيم ، اگر برهنه اى ، تو را مى پوشانيم ، اگـر نـيـازمـنـدى
بـى نيازت مى كنيم ، اگر رانده شده و بى پناهى پناهت مى دهيم ، اگر حـاجـتـى دارى
بـر مـى آوريـم ، اگـر بـه منزل ما بيايى ، تا وقتى كه بخواهى بروى ، مهمانت مى
كنيم و...
مـرد شامى كه اين سخنان را شنيد و اين برخورد را ديد، گريست ، و گفت : شهادت مى دهم
كـه تـو جـانـشـيـن خـدا در زمـينى . خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد.
تو و پدرت در نظر من منفورترين اشخاص بوديد، اما اينك تو محبوب ترين فرد در نظر منى
. آنـگـاه بـه خـانـه امـام (عـليـه السـلام ) رفـت و تـا بـود، مـهـمـان او بـود و
از دوستداران اهل بيت (عليه السلام ) گرديد.(212)
اين معجزه رفتار كريمانه است كه حتى دشمن را به دوست تبديل مى سازد.
8 - امام سجاد (عليه السلام )و جوانمردى
هشام بن اسماعيل ، يكى از دولتمردان اموى و حاكم مدينه بود كه در دوران حكومتش
ستمهاى بـسـيـار بـخصوص بر علويان و بزرگ آنان امام سجاد (عليه السلام ) كرده بود.
وقتى عزل شد، به فرمان حاكم جديد او را جلوى خانه مروان حكم نگه داشته بودند كه هر
كس از او ستم ديده يا ناروا شنيده است ، بيايد و تلافى كند.
شهيد مطهرى مى نويسد: خود هشام ، بيش از همه نگران على بن الحسين و علويون بود. با
خـود فـكـر مـى كـرد انـتـقـام عـلى بـن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها
نسبت به پدران بزرگوارش كمتر از كشتن نخواهد بود. ولى از آن طرف ، امام به علويون
فرمود: خـوى مـا بـر ايـن نـيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن پس از آنكه ضعيف
شد انتقام بگيريم . بلكه برعكس ، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك و مساعدت
كنيم .
هـنـگـامـى كـه امـام بـا جـمـعـيـت انـبـوه عـلويـيـن بـه طـرف هـشـام بـن
اسـماعيل مى آمد رنگ در چهره وى باقى نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مى كشيد. ولى بر
خـلاف انـتـظـار وى ، امـام طـبـق مـعـمـول كـه مسلمانى به مسلمانى مى رسد، با صداى
بلند فـرمـود: السـلام عـليـكـم و بـا او مـصـافـحـه كـرد و بـر حـال او تـرحـم
كـرده ، بـه او فـرمـود: اگـر كـمكى از من ساخته است حاضرم . بعد از اين جريان ،
مرد مدينه هم شماتت به او را موقوف كردند.(213)
سـخن از جوانمردى و رفتار كريمانه با دوست و دشمن ، بويژه در سيره پيشوايان مكتبى و
اصحاب آنان دامنه اى وسيع دارد.
ايـن بـحث را با فرازى از دعاى امام سجاد (عليه السلام ) در صحيفه سجاديه به پايان
مـى بريم كه نشانگر روح بلند آن حضرت است و تجلى شخصيت كريمانه كه در نيايش او
مشهود است :
خدايا!... بر پيامبر و دودمانش درود فرست و توفيق ده و يارى كن در برابر كسى كه با
مـن نـاراسـتـى مـى كـنـد، خير خواهانه رفتار كنم ، كسى را كه از من دورى مى گزيند،
به نـيـكـى پاداش دهم ، و هر كه مرا محروم مى سازد، به او عطا و بخشش كنم ، و هر كه
با من قطع رابطه مى كند، صله رحم كنم ، هر كه مرا غيبت مى كند، نيكيهايش را ياد كنم
، نعمت را سپاس مى گويم و از بديها درگذرم ...(214)
امـيـد اسـت كـه گـوشـه اى از ايـن گـونه رفتار كريمانه و اخلاق و منش بزرگوارانه و
فـتـوت و جـوانـمـردى در زنـدگيهاى ما نيز جلوه يابد و چهره جامعه و معاشرتهاى مردم
را زيبا سازد.
17 - عزت نفس
مفهوم ((عزت نفس ))
شايد براى شما نيز پيش آمده باشد كه به چيزى نياز داشته ايد، ولى براى حفظ
آبرو و مـوقـعـيـت خويش ، آن را با كسى مطرح نساخته ايد. يا گاهى مشكلى برايتان
پيدا شده ، امـام آن را در حـدى نـدانـسـتـه ايـد كـه بـراى چـاره جـويـى و حل آن ،
آن را با كسى در ميان بگذاريد.
آيا تا كنون شده است كه براى روبه رو نشدن با يك نفر ناباب ، راه خود را كج كنيد، و
بـراى دهـان بـه دهان نشدن با يك فرد هرزه و هتاك ، دندان روى جگر گذاشته ، حتى به
دفاع از خويش نپرداخته ايد؟
ايـنـهـا و نـمـونـه هاى ديگرى از اين قبيل ، شواهدى بر روحيه اى متعالى است كه از
آن با عزت نفس ياد مى كنيم .
جان آدمى عزيز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است ؛ اما انسانيت انسان بالاتر
از هـر چـيـز اسـت و شـخـصـيـت و آبـرو قـيـمـتـى بـسـيـار بـالاتـر از مال و
اندوخته دارد. كرامت نفس نيز، ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرايانه و
مادى دارد.
وقـتـى انـسان به چيزى طمع مى بندد، بخشى از انسانيت والاى خويش را در معرض خطر و
تـلف شـدن قـرار مـى دهـد تـا آن خواسته را برآورده سازد. گاهى هم حق و دين و شرف و
كـرامـت نـفـس ، زيـر پـا گـذاشـتـه مـى شود تا آن مطلوب و خواسته به دست آيد. آيا
به راسـتـى خـواسـتـه هـاى نـفسانى تا اين حد مهم است كه در چنين معامله زيانبارى
پى گيرى شود؟
چـگـونـه مـى تـوان بـه خـواسـته هاى دل ، بى حساب و بى حد و مرز رسيد، بى آنكه از
معنويت و كمال و ارزش ، چيزى را فدا كرد و از دست داد؟
صاحبان عزت نفس هرگز آبروى خود را به كف نانى نمى فروشند و به خاطر مناعت طبع ،
هرگز خواسته هاى دل را زمينه ساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمى كنند.
بهاى وجود
نماد ديگرى از عزت نفس ، آن است كه انسان ، پاسدار كرامت وجودى خويش باشد و
ارزش فوق مادى خود را با خواسته هاى حقير و هوسهاى ناپايدار و درخواستهاى ذلت بار،
لكه دار نـسـازد. عـزت بـه مـعناى صلابت و استوارى و نفوذ ناپذيرى و تسخير نشدن و
فرو نپاشيدن و سست نشدن و نبودن است . انسانى عزيز است كه به پستيها و حقارتها راه
ندهد كـه در زمـيـن دل و جـان و زمـينه شخصيت او نفوظ كند. كسى عزت نفس دارد كه
هويت امسانى خويش را در مقابل ضربه هاى خرد كننده فسادها و تباهيها حفظ كند و اين
جز در سايه خود شناسى و آگاهى به ارزش انسانى و والايى جايگاه معنوى انسان فراهم
نمى آيد.
انسان خود را با چه چيزى مقايسه مى كند و به چه چيزى مى فروشد و خود را به چه مى
دهد و چه مى گيرد؟ اصلا انسان به چه و چند مى ارزد؟
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) در سـخـن زيـبا و بلند و شيوايى ، در بيان جايگاه
رفيع انـسـان و ارزش وجـودى او مـى فـرمـايـد: بـدانـيـد كه براى جانها و وجودهاى
شما، قيمت و بهايى جز بهشت نيست . آگاه باشيد و خود را جز به بهشت نفروشيد:
انه ليس لانفسكم
ثمن الا الجنة ، فلا تبيعوها الا بها.(215)
كـسـى كـه ايـن جـايگاه را بشناسد و از آن مراقبت كند، هرگز به پستى و حقارت و طمع
و ذلت كشيده نمى شود و گوهر خود را به تمنيات نفسانى و خواهشهاى مادى نمى فروشد.
عزت نفس ، مانع مى شود كه انسان آگاه خود را ارزان بفروشد.
خواستن ، پلِ ذلت
كـيـان وجـودى انـسـان ، گـاهـى بـه خـاطـر طـلب در هـم مى شكند. هر كس مى
كوشد خود را كامل و بى نياز و بزرگوار جلوه دهد و شخصيت خويش را نگهبان باشد. ولى
گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر خواستن ، آن گوهر را از كف مى دهند.
خـواسـتـن ، سند احتياج است و نشانه فقر و نادارى . گاهى يك آبرو در گرو يك درخواست
قرار دارد و با گشودن دست نياز، آن آبرو و حيثيت ساليان دراز، يكباره بر خاك مى
ريزد و بر باد مى رود.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
ماء وجهك جامد
تقطره السؤ ال ، فانظر عند من تقطره ؟؛(216)
آبـروى تـو، جـامـد است و با سؤ ال و درخواست ، قطره قطره مى ريزد. بنگر كه قطرات
آبرو را پيش چه كسى مى ريزى !
و چه زيبا گفته است صائب تبريزى :
دسـت طـلب چـو پـيـش كـسـى مـى كـنـى دراز |
|
پل مى كشى كه بگذرى از آبروى خويش |
بـدترين وضع ، آن است كه حرص و طمع و تكاثر و افزون طبى ، انسان را به خواستن وادار
سازد و براى دست يافتن به آنچه كه ندارد، دست به هر كارى بزند و پيش هر كس و ناكسى
كوچك شود و التماس و خواهش كند و كوچك شود، غلام و چاكر اين و آن گردد، تا از اين
رهگذر، چيزى بر داشته هايش بيفزايد و يا به برخى از خواسته هايش برسد.
مگر دنيا چه اندازه مى ارزد كه انسان ، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذرد؟
مگر پول ، چقدر مقدس است كه انسان ، عزت نفس خويش را با آنان مبادله كند؟
آيـا بـايـد بـه هـر خـواسـتـه اى رسـيـد؟ و هـرچـه را دل خـواسـت ، بـايـد
تـاءمـيـن كـرد؟ پـس عـفـاف و كـف نـفـس و كنترل غرايز و تمنيات و مهار زدن بر حرص
و آز، براى كجا و كى و چه كسانى است ؟!
در اين داد و ستد، چه مى دهيم و چه به دست مى آوريم ؟
سخنى زيبا از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است :
و اكـرم نـفـسـك
عـن كـل دنـيـة و ان سـاقـتـك دلى الرغـائب ، فـانـك لن تـعـتـاض بـمـا تبذل من
نفسك عوضا(217)
خـويشتن را از هر چه كه پست باشد، والاتر بدان و پرهيز كن . هرچند تو را به خواسته
هـا و مال برساند. چرا كه تو هرگز از آنچه كه از خويش مى دهى ، چيزى عوض نخواهى
يافت .
مـسـاءله بـر سـر شـرافـت و كـرامـت انـسـان اسـت . وقـتـى در ايـن داد و سـتـد، در
مقابل دنيا و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدر رفت و تباه شد، ديگر
جايگزينى براى آن پيدا نخواهد شد.
چه بسيار عزيزانى كه در چاه خواستن افتادند و چون با طناب ديگران بيرون آمدند و به
خـواسـتـه هاى نفسانى رسيدند، زير بار منت دو نان ماندند و عزت خويش را در همان چاه
وا نهادند و كرامت را با وابستگى به ديگران معامله و مبادله كردند.
نخواه ، تا عزيز بمانى . طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش ، تا اسير نگردى .
اين رهنمود مولاى آزادگان حضرت امير (عليه السلام ) است كه فرموده :
القناعة تؤ دى
الى العز؛(218)
قناعت ، عزت مى آورد. و نيز سخن او است كه :
العز مع الياءس
؛(219)
عزت ، همراه با نااميدى از دست مردم است . به آنچه دارى قانع باش و به داشته
هايت بساز، تا عزيز باشى .
حفظ گوهر عزت
نـگـهـبـانـى از گـوهـر عـزت و كرامت ، وظيفه است . نبايد خود را در معرض
تحقير و توهين قـرار داد. انـسـان بـايـد از كـارى كـه بـه معذرت خواهى وادار شود
پرهيز كند، تا از اين طـريـق هـم ، وجـهـه و آبـرو و اعتبارش صدمه نبيند. معاشرت
بزرگوارانه ، براى مصون مـانـدن از تـعـرض و دشـنـام نـا اهـلان ، نگهبانى از عزت
نفس است . رسيدن به اين هدف ، تـنـظيم خاصى را در روابط انسان با ديگران مى طلبد،
رابطه اى بر مبناى هوشيارى و حفظ عزت و مناعت و زير پا گذاشتن طمعها و خواهشها.
بايد چنان زيست كه به پرداخت جريمه ، مجبور نشد،
بايد چنان كار كرد، كه مورد توبيخ و ملامت قرار نگرفت ،
بـايـد آن گـونـه رفـتـار كـرد كـه از سوى ديگران ، توهينى به انسان صورت نگيرد.
حـداقـل ، بـخـشـى از ايـنها به دست ماست . البته نه به اين معنا كه انسان از انجام
وظيفه گـفـتـارى و كردارى و موضع گيرى در جاى مناسب ، شانه خالى كند، بلكه موجبات
وهن و توهين نسبت به خويش و تحقير شدن در حضور جمع را فراهم نياورد.
هـم در بـرخـورد بـا قـدرتمندان بايد عزت دينى خود را پاسدار باشيم ، هم در مواجهه
و مـعـاشـرت بـا پـولداران ، از رفـتار ذليلانه و حقيرانه سربلند نگه داشت . اگر
كسى ثـروتـمـندى را به خاطر پولش احترام كند، دين و شرافت خود را زير پاهاى خويش ،
له كرده است . به تعبير حضرت على (عليه السلام ):
من اتى غنيا
فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثا دينه ؛(220)
هـر كـس نـزد ثـروتـمـنـدى رود و بـه خـاطـر تـوانـگـرى و ثـروتـش در مقابل او كرنش
و فروتنى كند، دو سوم دينش رفته است !
شـگـفـتـا كـه آيـيـن يـك انـسـان ، از كـجـاهـا لطـمـه مـى خـورد كـه بـه خيال هم
نمى رسد.
ايـن مـنـش و رفـتـار را بـايـد بـه كـودكـان هـم آمـوخـت ، تـا بـا عـزت نـفس بار
آينده و در مقابل دارايان ، احساس حقارت و كوچكى و ذلت نكنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم كرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را در نيابد، با روح
كوچك و هـمـت مـحـدود و چـشـمـى هـمـيشه گرسنه ، اسير دنيا داران مى شود. بزرگترين
خدمت به فـرزنـدان ، تـعـالى بـخـشـيـدن به همتها و غنا بخشيدن به شخصيت و جودى
آنهاست . در سـايـه چـنـيـن تـربـيـتـى ، صاحبان روحهاى بلند و وارسته ، اين گونه
طلبها را تلخ و دشوار مى يابند و به آن تن نمى دهند. در ديوان منصوب به حضرت على
(عليه السلام ) شعرى است با اين مضمون :
جـابـه جـا كـردن صـخـره هـا از قـله كـوهـهـا، نـزد مـن از تـحـمـل مـنـت مـردم
مـحـبـوبـتـر اسـت . مـن تلخى همه اشياء را چشيدم . هيچ چيز، تلختر از سؤ ال و
درخواست نيست
(221)
و به قول ناصر خسرو:
به آب روى ، اگر بى نان بمانم |
|
بسى به زان كه خواهم نان ز دو نان |
18 - بندگى و آزادگى
گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت ، آشفته مى شود. افراد، به نام خضوع و تواضع ،
در دام ذلت و حـقـارت مـى افـتند، و به نام وقار و عزت ، گرفتار تكبر و خود برتر
بينى مى شوند. از اين رو شناختن اين مرزها و تشخيص جايگاه هريك از صفات ، مهم است .
عزت و منت
بندگى ، بد است ، اما در برابر خداوند نيكوست .
آزادى مـقـدس و مـطـلوب اسـت ، امـا نـسـبـت به خدا و حريم بندگى ، عبوديت و
فرمانبردارى قداست دارد.
خـضـوع ، نـاپـسـند است ، ليكن در برابر آفريدگار و اولياء خدا و صالحان شايسته ،
پسنديده است .
خـود را حـقير ديدن ، نشانه ضعف روح است ، اما در برابر خداى هستى ، انسان را به
عظمت مى رساند و بزرگى و عزت را در سايه عبوديت فراهم مى آورد.
تـواضع ، پسنديده است ، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را
كشيدن ، بسيار زشت و حقارت آميز است .
اين نكته بدان جهت گفته مى شود تا كسى به اشتباه مپندارد كه براى عزت و سربلندى ،
بـايـد از خـضـوع و خـاكـسـارى و فـروتـنـى گـذشـت ، حـتـى در پـيـشـگـاه خـداى
متعال ! كه در اين قلمرو، هركه بنده تر و خاضعتر باشد و دست نيازش گشوده تر، مقرب
تر است و محبوبتر.
نـزد خـدا و در آسـتـان ذولجلال ، بايد سر فرود آورد و به نياز خواهى پرداخت ، چرا
كه بـندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پيشگاهش در هركه تحقق پذيرد، از بار منت
ديـگـران كـشـيـدن و خـوارى و ذلت دونـان را تـحمل كردن نجات مى يابد. به فرموده
امام صادق (عليه السلام ):
هـر كـس عزت بدون قوم و عشيره مى خواهد، و هيبت و شكوه بدون سلطنت و حكومت مى جويد
و سـرمـايـه و بـى نـيـازى بـدون مـال ، پـس بـايـد از ذلت مـعـصـيـت بـه عـزت
اطـاعـت خـدا منتقل شود(222).
بـنـده خـدا خـود را چـنـان عـزيـز و مـحـتـرم مى بيند كه نيازى به تملق كردنش در
برابر فـرومـايـگـان نـمـى بـيـند و چنان خويش را با عظمت مى يابد كه حقارت نفس را
به خاطر مـسـائل دنيوى نمى پذيرد و چنان خود را به خاطر بندگى خدا شريف مى شمارد كه
عزت خـود را بـه ايـن آسـانـى زيـر پـا نـمـى گـذارد. بـه قول اقبال لاهورى :
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد |
|
گوهرى داشت ، ولى نذر قباد و جم كرد |
يعنى از خوى غلامى ز سگان پست تر است |
|
من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد(223) |
سرافرازى واقعى
تـمـلق گـويـى و آزمـنـدى و خـصـلت غـلامـى ، گرچه ممكن است انسان را به نان
و نوايى بـرسـانـد، ولى هـمـراه آن آزادگـى و استقلال و شرف ، گاهى از دست مى رود.
از اين رو، فـرزانـگـان هـمـواره بـا قـنـاعـت و سـاخـتـن بـر سـخـتـيـهـا و تحمل
محروميتها، خود را گرفتار سلسله منت دونان نكرده اند.
به گفته سعدى :
بـه نـان خـشـك ، قناعت كنيم و جامه دلق |
|
كه بار محنت خود به ، كه بار منت خلق |
باز به گفته او:
كهن جامه خويش ، پيراستن |
|
به از جامه عاريت خواستن |
چرا كه عاريه گرفتن و قرض خواستن و مديون بودن نيز گاهى همراه با ذلت و خوارى اسـت
و آزادگـان تـا ايـن انـدازه هـم نمى خواهند زير چنين بارى قرار گيرند، تا چه رسد
آنجا كه ديگرى بخواهد با كمك و مساعدت و بخشش ، منت نهد و به رخ بكشد.