فصل يازدهم: تعداد عناوين ثانويه در فقه اسلامى
الف - عناوين ثانويه مشهور
تاكنون در كاوشها و پژوهشهاى مربوط به فقه اسلامى، هيچ عددى از عناوين ثانويه،
ذكر نشدهاست. آنچه در ميان اصولىها و فقها و حقوقدانان به نام «عناوين ثانويه»
مشهور است، امور زير است:
1 - حفظ نظام؛
2 - مصلحت نظام؛
3 - اضطرار (ضرورت)؛
4 - ضرر؛
5 - عسر و حرج؛
6 - اكراه؛
7 - مقدميت؛
8 - تقيه؛
9 و10 و11 - نذر، عهد و قسم؛
12 - اطاعت از والدين؛
13 - اشتراط چيزى در ضمن عقد لازم؛
14 - اهم و مهم.
به حسب ظاهر و در نگاه نخست، تصور مىشود هر يك از عناوين مزبور، متباين و مستقل از
ديگرى است و هر كدام جاىگاه و قلمرو ويژه خود را دارد، ولى با تأمّل در مفاهيم
آنها و غور در ادله و موارد كاربرد آنها در متون فقهى، روشن مىشود كه برخى از
اين عناوين، ارتباطى وثيق با برخى ديگر دارد، به گونهاى كه شايد بتوان در برخى
موارد دو تا از آنها را يكى دانست.
از باب مثال ممكن است در بسيارى موارد مناط در جواز «تقيه» اضطرار باشد.
در حديثى از امام باقر -عليهالسلام- مىخوانيم:
التقية فى كل شىء يضطرّ اليه ابنآدم، فقد احلّه الله له.(1)
تقيه، در هر چيزى (جايز است) كه انسان بدان اضطرار پيدا كند، كه خدا كار مورد
اضطرار را براى او حلال نمودهاست.
در حديث ديگرى از قول آن حضرت آمدهاست:
التقية فى كلّ ضرورة.(2)
كما اينكه در برخى موارد، مناط در جواز تقيه «نفى ضرر» است. شيخ انصارى در رساله
تقيه خود مىنويسد:
ثم الواجب منها يبيح كلّ محظور من فعل الحرام او ترك الواجب و الاصل فى ذلك ادلة
نفى الضرر و حديث رفع عن امتى تسعة أشياء و منها اضطرّوا اليه مضافاً الى عمومات
التقية؛(3)
تقيه واجب، هر چيز ممنوع؛ يعنى ارتكاب حرام يا ترك واجب را روا مىسازد و پايه اين
مطلب، دليلهاى نفى ضرر و حديث رفع و دليلهاى عام تقيه است.
محقق بجنوردى نيز هنگام بحث از مشروعيت تقيه مىنويسد:
الدليل على مشروعية التقية اما قاعدة الضرر او الحرج؛(4)
دليل بر مشروع بودن تقيه، يا قاعده ضرر و يا قاعده حرج است.
از ديدگاه امام راحل هم گاهى ممكن است مناط در جواز تقيه، عسر و حرج باشد، از اين
رو مىنويسد
و من الضرورات المبيحة للمحرمات الاكراه و التقية عمّا يخاف منه على نفسه أو نفس
محترمة او على عرضه او عرض محترم او مال محترم منه معتد به مما يكون تحمله حرجياً
او من غيره كذلك؛(5)
از جمله ضرورتهايى كه كارهاى حرام را مباح مىسازد، اكراه و تقيه نمودن از هر چيزى
است كه از آن ترسيده مىشود، اعم از اينكه بر جان خود بترسد يا بر نفس محترمه يا
بر آبروى خود يا آبرويى محترم يا بر مال محترم و قابل توجه، به گونهاى كه تحمل
نمودن آن حرجآور باشد و يا....
برخى عبارتهاى فقهى نشان مىدهد از ديدگاه برخى فقها «ضرورت» عنوانى عام است كه
«عسر و حرج» و «تقيه» از مصاديق آن هستند، مثلاً صاحب جواهر در كتاب طهارت
مىنويسد:
اذا حكم بنجاسة الماء لم يجز استعماله فى الطهارة مطلقاً حدثاً و خبثاً عند الضرورة
و عدمها و كذا لايجوز فى الاكل و الشرب الّا عند الضرورة و المدار على تحققها و
منها العسر، الحرج و التقية و نحو ذلك.(6)
هر گاه آب، محكوم به نجاست باشد، استفاده از آن در طهارت به طور مطلق، جايز نيست،
هم در رفع حدث و هم در زدودن خبث، و در هر دو حالت ضرورت و نبود ضرورت. همچنين
نمىتوان از اين آب در خوردن و آشاميدن استفاده نمود، مگر هنگام ضرورت. مدار،
پيدايش ضرورت است و عسر و حرج و تقيه و مانند اينها، از مصداقهاى آن هستند.
وى در برخى موارد، حصول «ضرر و ضرار» را نيز از موارد ضرورت دانسته است، از جمله در
كتاب اطعمه و اشربه عبارتى دارد كه حاصل آنچنين است:
كلّ ما قلنا بالمنع من تناوله فالبحث كان فيه مع الاختيار و اما مع الضرورة فلا
خلاف فى انّه يسوغ التناول لقوله تعالى: «فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه»(7)
مضافاً الى قاعدة نفى الضرر و الضرار و نفى الحرج و ارادة اليسر و سهولة الملّة و
سماحتها.(8)
بحث در هر چيزى كه خوردن آن را ممنوع بدانيم، مربوط به صورت اختيار است اما
اگرضرورت ايجاب كند، اختلافى نيست در اينكه خوردن آن جايز است، زيرا خداوند
مىفرمايد: «فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه» افزون بر وجود قاعده نفى ضرر
و ضرار و قاعده نفى حرج و اينكه آسانى و سهولت شريعت و راحتى آن، مورد نظراست.
در كتاب قضا نيز، پس از نقل اين قول كه قاضى مىتواند از طرفين دعوا اجرت بگيرد، در
صورتى كه قضاوت براى او واجب تعيينى نباشد و ضرورت نيز در كار باشد مىنويسد:
و لعلّ الوجه فى ذلك اقتضاء عدم الجواز تعطيل الوظيفة الدينيّة او تحمل الضرر و
الحرج المنفيين عقلاً و شرعاً.(9)
شايد وجه آن اين باشد كه جايز نبودن گرفتن اجرت، سبب تعطيلى وظيفه دينى يا موجب
متحمل شدن ضرر و حرج مىشود كه در عقل و شرع، نفى شدهاند.
مىبينيم علىرغم اينكه تقيه و عسر و حرج مىتواند از مصاديق «ضرورت» باشند، هر يك
جداگانه مطرح شده و به عنوان قاعدهاى خاص معنون گشتهاند. علت اين تمايز و تفكيك،
ورود ادله گوناگون در لسان شارع است. در برخى از اين ادله روى عنوان تقيه تكيه
شدهاست و در بعضى از آنها عنوان اضطرار و در دستهاى از آنها عنوان عسر و حرج
و... مطرح شدهاست. افزون بر اين، همه موارد تقيه -همانگونه كه در جاى خود توضيح
مىدهيم- همراه با اضطرار و ضرر نيست، همانگونه كه ممكن است هر حرجى، مستلزم ضرر
نباشد.
محقق بجنوردى اين نكته را در مورد تقيه مورد توجه قرار مىدهد و مىنويسد:
ليست التقية من قبيل سائر الموارد التى ينقلب التكليف فيها بواسطة الاضطرار، بل
الامر فيها اوسع للمصالح التى فيها... و لعلّه لذلك أفردوها بالذكر من سائر أقسام
الاضطرار؛(10)
تقيه از قبيل ديگر مواردى كه تكليف در آنها به سبب اضطرار دگرگون مىشود، نيست
بلكه مورد آن به خاطر مصالحى كه در آن است، فراگيرتر مىباشد... و شايد به همين سبب
آن را جداگانه و مستقل از ديگر اقسام اضطرار بحث نمودهاند.
عنوان «اكراه» را نيز مىتوان در برخى جاها، از موارد تقيه محسوب داشت. شاهد اين
سخن آنكه فقها آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه الّا من اُكره و قلبه مطمئنٌ
بالايمان»(11)
را يكى از ادله جواز تقيه دانسته و در اين زمينه به آن استدلال نمودهاند، با
اينكه مورد آيه، اكراه است.
يكى از فقهاى معاصر اين نكته را خاطرنشان مىكند و مىنويسد:
اين آيه دلالت بر جواز تقيه به هنگام ضرورت دارد، به اين ترتيب كه شخص، كلمه كفر بر
زبان جارى كند، بىآنكه به آن قصد داشتهباشد؛ زيرا مورد آيه اگر چه عنوان اكراه
است و در مورد تقيه، اكراه شرط نيست، بلكه در آن ترس از ضرر جانى يا ترس از آنچه
به جان وابسته است، كافى است، ولى حق اين است كه تفاوتى ميان دو عنوان اكراه و تقيه
از جهت ملاك نيست؛ زيرا ملاك هر دو، برطرف نمودن ضرر اهم بامرتكب شدنترك مهماست.(12)
از سخن بالا استفاده مىشود كه مىتوان «اكراه» را از مصاديق اضطرار نيز محسوب
داشت. حتى برخى -آنطور كه از نوشتههايشان ظاهر مىشود- اين دو عنوان را يكى
دانستهاند، از جمله در تفسير ابنعربى ذيل آيه173 بقره مىخوانيم:
ان المضطرّ هو المكلف بالشىء الملجأ اليه المكره عليه؛(13)
مضطر كسى است كه به چيزى مكلف و مجبور باشد و مورد اكراه قرار گرفتهباشد.
نكته ديگرى كه بايد در اين زمينه خاطرنشان ساخت، اين است كه حتى اصل ثانوى بودن
برخى از عناوين معروف نيز از سوى برخى صاحبنظران، مورد خدشه قرار گرفتهاست؛ از
باب مثال مرحوم ابوالحسن مشكينى دو عنوان معروف ضرر و حرج را از عناوين ثانويه
نمىداند و در اين زمينه مىنويسد:
هل الضرر من العناوين الثانوية كما هو صريح الماتن او من العناوين العرضية العارضة
لذوات الافعال فى عرض العناوين المتقدمة؟ التحقيق هو الثانى.(14)
آيا ضرر از عناوين ثانويه است همانگونه كه نظر صاحب كفايه است، يا از عناوين
عرضيّهاست كه بر ذات افعال و در عرض عناوين پيشين، عارض مىشود؟ مقتضاى تحقيق، وجه
دوم است.
البته تحقيق اين مطلب هنگام بحث از قاعده لاضرر خواهد آمد.
برخى ديگر از محققان، در ثانوى بودن برخى از عناوين نامعروف، اشكال نمودهاند؛ از
باب مثال مرحوم آيتالله خوئى از اين جهت كه محقق ايروانى حرمت ذاتى «غش» را انكار
نموده و حرمت آن را به خاطر عناوين ثانويه، مانند دروغ و خوردن مال مردم بدون رضايت
آنها، دانسته، شگفت زده شده و در ردّ وى نوشته است:
بىترديد روايات برخلاف نظر وى دلالت دارند؛ زيرا آنچه از اين روايات ظاهر مىشود،
حرام بودن خود غشّ است، از اينرو هر گاه موضوع غشّ در موردى تحقق يافت، حكمش بر آن
بار مىشود، همانند ديگر قضاياى حقيقى. از اين بيان روشن شد وجهى نيست براى سبر و
تقسيمى كه اين محقق در نفى موضوعيت غش كرده، به اين ادعا كه دليلى بر حرمت آميختن
شير به آب و نيز حرمت فروختن اين آميزه و حرمت صرف انشاى اين معامله، نداريم.(15)
قانون اهم و مهم
همانگونه كه اشاره شد، بعضى عنوان اهم و مهم را عنوان ثانوى شمرده و آن را در
عرض ديگر عناوين ثانويه، مانند عسر و حرج دانستهاند، ولى مقتضاى تحقيق اين است كه
اين عنوان جدإ؛هه از ديگر عناوين تحقق ندارد، بلكه بايد آن را مناط جواز عمل به
بسيارى از احكام ثانويه دانست، به اين بيان كه گرچه از نظر شرع، حكم اولى، مهم و
عمل به آن در صورت عادى بودن شرايط، لازم است، اما در پارهاى موارد، عمل نمودن بر
طبق احكام ثانويه، اهم است. در كتاب و سنت هم، چنين عنوانى ديده نمىشود و اين حكم
عقل و عقلا است كه هنگام دوران امر ميان اهم و مهم بايد جانب اهم مراعات گردد.
نگاهى به متون فقهى نيز نكته مزبور را تأييد مىكند، از باب مثال صاحب جواهر در
تعليل اين فتواى محقق كه «اذا لم يجد المضطرّ الّا الآدمى ميّتاً حلّ له امساك
الرمق من لحمه»(16)
مسئله اهم و مهم را مورد توجه قرار مىدهد و مىنويسد:
لانّ حرمة الحىّ أعظم من حرمة الميت؛(17)
[حليت خوردن گوشت مرده انسان به منظور حفظ رمق ] به اين دليل است كه حرمت ارزش
انسان زنده از حرمت انسان مرده، بيشتر است.
وى در تعليل سخن ديگر محقق كه در اين باب مىگويد: «ولو كان حيّاً محقون الدم لم
يحلّ» نيز مىنويسد:
لعدم جواز حفظ النفس باتلاف أخرى و لذا لم يكن تقية فى الدماء و لا فرق فى ذلك بين
السيد و العبد و الولد و الوالد و الشريف و الوضيع، بل فىالمسالك و الكافر المحترم
كالذمى و المعاهد.(18)
زيرا جايز نيست با نابود كردن انسانى، انسان ديگر را حفظ نمود و از همين رو در باب
دماء، تقيه روا نيست. و در اين زمينه، تفاوتى ميان مولا و غلام و فرزند و پدر و
انسان شريف و انسان پست نيست. بلكه در كتاب مسالك آمدهاست كه كافر محترم مانند ذمى
و معاهد داراى همين حكم است.
در فرع ديگرى نيز با توجه به قانون اهم و مهم مىنويسد:
ولو لم يجد المضطرّ ما يمسك رمقه سوى نفسه بان يقطع قطعة من فخذه و نحوه من المواضع
اللحمة فان كان الخوف فيه كالخوف على نفسه فى ترك الاكل أو أشدّ، حرم القطع قطعاً،
و ان علم السلامة حلّ قطعاً، بل وجب.(19)
هر گاه شخص مضطر، براى حفظ رمق، چيزى جز خود نيابد، به اين معنا كه ناچار شود قسمتى
از ران يا ديگر مواضع گوشتدار بدن را قطع نمايد، اگر مقدار ترسى كه در انجام اين
كار دارد، به مقدار ترسى باشد كه در نتيجه نخوردن، بر جان خود دارد، يا بيشتر از
آن باشد در چنين فرضى، بريدن ران و مانند آن، به يقين حرام است، و در صورتى كه
بداند با انجام اين كار، سلامتى او پابرجاست، كار مزبور، به يقين حلال، بلكه واجب
خواهد بود.
يكى از فقهاى معاصر نيز پس از برشمردن اقسام تقيه مىنويسد:
همه اقسام تقيه در يك معنا و ملاك فراگير، اشتراك دارند و آن عبارت است از پنهان
نمودن عقيده يا ابراز داشتن خلاف آن به خاطر وجود مصلحتى كه از ابراز نمودن عقيده،
اهم است. بنابراين در همه موارد، امر داير است ميان ترك اهم و مهم.(20)
حاصل سخن اينكه قانون اهم و مهم، مناط مقدم نمودن احكام ثانويه بر احكام اوليه است
و بعيد نيست بگوييم در همه مواردى كه حكم ثانوى بر حكم اولى مقدم مىشود از باب
تزاحم ميان اين دو و تقديم اهم بر مهم است.
مىتوان كلمات برخى از محققان را نيز اشاره به اين نكته دانست. سيدمحمدكاظم يزدى
هنگام بحث از «شروط صحّت شرط» مىنويسد:
روشن است آنچه كه با واجب و حرام، مزاحم است بر واجب و حرام غلبه نمىيابد، مگر
آنگاه كه در نهايت نيرومندى باشد، مانند ضرر و حرج. پس چنان نيست كه هر عنوان
عارضى بتواند بر واجبات و محرمات، غالب شود.
برخلاف مباحات كه هرگاه عنوان عارضشونده، وجوب يا حرمت باشد، اين عنوان بر آن
مباحات، مقدم مىشود؛ زيرا جهت وجوب و حرمت، هرچند عرضى باشد، بر جهت اباحه مقدم
مىشود. از اينرو، هر دو مقام باب تزاحم است.(21)
البته بايد توجه داشت كه قانون اهم و مهم، اختصاص به احكام ثانويه ندارد؛ چرا كه
هنگام وقوع تزاحم ميان دو حكم اولى نيز به اين قانون عمل مىشود؛ از باب مثال فقها
هنگام بحث از حكم دخول در زمين غصبى به منظور نجات دادن غريق، به اين قانون توجه
نمودهاند. شايد بتوان حكم فقها به جواز دروغ و غيبت در مواردى ويژه را نيز از همين
قبيل دانست.
همانگونه كه ممكن است حاكم اسلامى در تأمين مصالح نظام اسلامى و صدور احكام
ثانويه، به اين قانون استناد نمايد. در اين باره مىتوان از صلح امامحسن
-عليهالسلام- با معاويه ياد كرد كه خود آن حضرت درباره آن فرمودهاست:
لولا ما اتيت، لما ترك من شيعتنا على وجه الارض أحداً الّا قتل؛(22)
اگر به اين كار اقدام نمىكردم، كسى از شيعيان ما بر صفحه زمين باقى نمىماند و
همگى كشته مىشدند.
مثال ديگر در اين زمينه، قبول قطعنامه صلح با عراق از سوى امام راحل است كه معظم له
از آن به «نوشيدن جام زهر» تعبير نمودند.(23)
نتيجه آنكه نمىتوان، عنوان اهم و مهم را در عرض ديگر عناوين ثانوى، به حساب آورد.
فقها و علماى اصول نيز، بيشتر در مباحث مربوط به تزاحم و مقام اجرا و امتثال، سخن
از اين عنوان به ميان آوردهاند، حال آنكه بحث از احكام ثانوى،بحث از مقام جعل و
تشريع است.
ب - عناوين ثانويه غيرمشهور
غير از عناوين ثانويه معروف كه مورد اشاره قرار گرفت و در بخش دوم كتاب به تفصيل،
بررسى مىشود، عناوين ثانويه ديگرى نيز در لابهلاى مباحث فقهى يافت مىشود كه
كاربرد كمترى در فقه دارند و تنها در برخى از ابواب و مسائل آن، مطرح مىشوند. در
زير به پارهاى از اين عناوين اشاره مىشود:
1 - در صورتى كه حيوانات حلال گوشت، نجاستخوار شوند، به سبب پيدايش اين عنوان
ثانوى (جلّال شدن) خوردن گوشت آنها حرام مىشود. براى اثبات اين حكم مىتوان
استنباط نمود به رواياتى، مانند روايت هشام از امام صادق -عليهالسلام- استدلال كرد
كه در آن آمدهاست:
لا تأكلوا لحوم الجلّالة .(24)
2 - هرگاه حيوان حلال گوشتى مورد نزديكى انسان واقع شود (موطوئه شود) استفاده از
گوشت و شير آن حرام مىگردد. در اثبات اين حكم نيز مىتوان به رواياتى، مانند روايت
مسمع از امام صادق -عليهالسلام- تمسّك نمود كه در آن مىخوانيم:
انّ اميرالمؤمنين -عليهالسلام- سئل عن البهيمة التى تنكح فقال -عليهالسلام-: حرام
لحمها و كذلك لبنها؛(25)
از اميرالمؤمنين -عليه السلام- در مورد حيوانى كه با آن نزديكى شدهاست پرسيده شد،
فرمود: گوشت و شير چنين حيوانى حرام است.
3 - اگر كودكى با سنّى كمتر از شش سال بميرد، نماز ميت ندارد، ولى اگر چنين
حادثهاى براى كودكى از شيعيان در محيط اهلسنّت پيشآمد كند، مىتوان خواندن نماز
بر او را از باب همآهنگى و همراهى نمودن با اهلسنت (المجاراة و المداراة مع
العامة) مستحب دانست؛ زيرا در روايتى صحيح از زراره مىخوانيم: كودكى سه ساله از
امام باقر -عليهالسلام- فوت نمود و آن حضرت بر او نماز خواند و سپس به زراره
فرمود:
لم يكن يصلّى على مثل هذا، كان على -عليهالسلام- يأمر به فيدفن و لا يصلّى عليه، و
لكن الناس صنعوا شيئاً فنحن نصنع مثله؛(26)
بر چنين كودكى، نماز خوانده نمىشد، على -عليهالسلام- مىفرمود: بدون نماز، دفن
شود و لكن چون عامه، چنين مىكنند ما هم مانند آنان انجام مىدهيم.
روايت صحيح ديگرى نيز بر اين مضمون دلالت دارد.(27)
البته مىتوان در اين سخن مناقشه نمود و گفت اين كار تنها يكى از مصاديق تقيه است؛
زيرا تقيه تنها به موارد ضرورت و اكراه محدود نمىشود، بلكه عمل مدارايى نيز
-چنانكه در فصل ويژه تقيه خواهيم گفت- از مصاديق آن است.
البته مىتوان اين تقيه را از اقسام تقيه مستحب دانست، ولى نمىتوان استحباب تقيه
را دليل بر استحباب كار مورد تقيه، تلقى نمود. شايد وجه نظر صاحب حدائق نيز كه منكر
اين استحباب شدهاست،(28)
همين نكته باشد.(29)
4 - مىتوان وصيت را در برخى موارد، از عناوين ثانويه شمرد. توضيح اينكه، براساس
گفته دستهاى از فقها، هرگاه شخصى به ديگرى وصيت كند و او را وصى خود قرار دهد، وصى
مىتوان در زمان حيات وصيتكننده، وصيت او را رد كند و آن را نپذيرد، ولى پس از مرگ
وصيتكننده، حقّ رد نمودن آن را ندارد. شيخ مفيد در اين زمينه مىنويسد:
اذا أوصى الانسان الى غيره كان بالخيار فى قبول الوصية و ردّها الّا ان يكون بين
الموصى و الموصى اليه مسافة، فله أن يردّها مادام الموصى حيّاً، فان لم يبلغه خبره
حتى مات و قد كان وصىّ اليه، فليس له ردّ الوصية بعد موته؛(30)
هرگاه انسان به ديگرى وصيت نمايد، آن شخص در پذيرفتن و نپذيرفتن وصيت مختار است،
مگر اينكه ميان وصيت كننده و آن شخص فاصله باشد، كه در اين صورت مىتواند تا وقتى
كه وصيت كننده زنده است، وصيت او را رد نمايد و اگر خبر اين وصيت به او نرسد تا
وقتى كه وصيت كننده بميرد، پس از مردن او نمىتواند آن را ردكند.
ظاهراً عبارت شيخ در مبسوط، اجماعى بودن عدم جواز ردّ وصيتكننده پس از مرگ
وصيتكننده است؛ زيرا مىگويد:
و عندنا ليس له أن يردّ بعد الموت و له أن يردّ فى حال الحياة اذا علم، سواء كان فى
وجهه أو لم يكن.(31)
از نظر ما، وصى نمىتواند پس از مرگ وصيت كننده، وصيت او را رد كند. و اين كار، در
زمان حيات او جايز است هر گاه از آن آگاهى يابد، خواه رد كردن او در حضور
وصيتكننده باشد و خواه چنين نباشد.
بر اين اساس ممكن است انجام كارى فى نفسه براى شخص، مباح يا مستحب باشد، ولى به سبب
عروض عنوان ثانوى؛ يعنى به عنوان اينكه مورد وصيت واقع شده، واجب باشد.
5 - از ديدگاه مشهور فقها، ممكن است كارى فى نفسه، مستحب نباشد، ولى به سبب رسيدن
روايتى -هر چند ضعيف- كه دلالت بر مطلوبيت آن و مترتب شدن ثواب بر انجام آن مىكند،
مستحب شود. دليل عمده اين فقها «اخبار من بلغ» و انطباق عنوان ثانوى «بلوغ ثواب» بر
چنين كارى است.
آيتالله نائينى در اشاره به همين نكته مىگويد:
تكون متمحضة فى الحكم بالاستحباب لاجل طرو عنوان ثانوى؛(32)
اخبار من بلغ تنها بيانگر استحباب عمل به سبب عارض شدن عنوان ثانوى بر آن مىباشد.
6 - يكى از قواعد ثانويه، قاعده الزام است كه در برخى مباحث فقهى، كم و بيش مورد
استناد قرار گرفته و پژوهشگران قواعد فقهى درباره آن به بحث پرداختهاند، ولى از
ثانوى بودن آن كمتر سخن به ميان آمدهاست. حتى برخى از محققان در ثانوى بودن اين
قاعده اندكى ترديد نمودهاند، مانند محقق بجنوردى كه مىنويسد:
قاعدة الالزام تشبه الاحكام الثانوية أو هى منها؛(33)
قاعده الزام، شبيه احكام ثانويه يا خود از احكام ثانويه است.
ولى برخى ديگر در ثانوى بودن آن ترديد روا نداشتهاند، مانند صاحب «بلغةالفقيه» كه
در اين زمينه مىگويد:
كوّن الفقهاء -رضواناللهعليهم- قاعدة عامة فى جواز الزام المخالفين بما يعتقدونه
و أسموها «قاعدة الالزام» و هى من القواعد الفقهية المشهورة المذكورة فى مظانها من
الموسوعات الفقهية و الظاهر ان مفاد القاعدة من الاحكام الثانوية لا الاولية، اذا
معنى «الزموهم...» فى القاعدة هو صحّة الزامهم بما يعتقدونه و ان كان باطلاً
بالنسبة الينا، فالحكم الاولى عندنا، البطلان و الحكم الثانوى الصحّة، بموجب
القاعدة؛(34)
فقها -رضواناللهعليهم- قاعدهاى كلى در مورد جواز وادار نمودن مخالفان مذهب شيعه
به آنچه اعتقاد دارند، تأسيس كرده و آن را به «قاعده الزام» نامگذارى نمودهاند و
آن از قواعد فقهى مشهور است كه در متون فقهى آمدهاست. و به حسب ظاهر، مفاد اين
قاعده، از احكام ثانويه است، نه از احكام اوليه؛ زيرا معناى عبارت «الزموهم» در اين
قاعده، صحت وادار نمودن آنان به چيزى است كه اعتقاد دارند گرچه آن چيز از نظر ما
باطل باشد؛ يعنى به موجب اين قاعده، حكم اولى، بطلان و حكم ثانوى، صحت است.
7 - آيتالله حكيم پس از مستدل نمودن اين فتواى صاحب عروة كه «بر كسى كه صلاحيت
قضاوت ندارد، قضاوت حرام است و حكم او نافذ نخواهد بود و مالى كه كسى به حكم او از
ديگرى بگيرد، حرام است، گرچه گيرنده، در واقع محقّ باشد» مىافزايد:
فالتحريم المذكور من قبيل التحريم بالعنوان الثانوى، فيحرم التصرّف فيه كما يحرم
التصرف فى المغصوب؛(35)
چنين تحريمى، از قبيل تحريم به عنوان ثانوى است كه در نتيجه آن، تصرف در آن مال،
همانند تصرف در مال غصبى، حرام خواهد بود.
مقصود اين است كه، گرفتن مال مزبور و تصرف در آن فى نفسه حلال است، ولى چون بر آن،
عنوان ثانوى «گرفتن به حكم قاضى ناصالح» منطبق مىشود حرام شدهاست.
8 - در مبحث مزارعه نيز به مناسبتى مىنويسد:
اذا ادعى رجل زوجية امرأة ظلماً، فحكم له فوجب عليها مطاوعته بمقدار المزاحمة ولا
يجوز لها ما زاد على ذلك، فاذا طلب منها المدعى الاستمتاع بها وجب عليها المطاوعة و
تسقط حرمة المطاوعة للاجنبى بدليل حرمة ردّ الحكم الذى تكون نسبته الى الحكم
الواقعى نسبة الحكم الواقعى الثانوى الى الواقعى الاولى مقيداً له وفى غير حال وجوب
المطاوعة يحرم عليها التعرض له والتكشف، ولا يجوز لها ذلك، عملاً بالحكم الواقعى ما
دام لا يصدق ردّ حكم الحاكم؛(36)
هرگاه مردى از روى ستم و به ناحق ادعاى همسرى زنى را نمود و حاكم نيز بر طبق
موازين، به نفع او حكم كرد، تمكين نمودن زن از آن مرد به مقدار ضرورت واجب است نه
بيش از آن. بدين ترتيب اگر مرد مزبور از آن زن تقاضاى استمتاع نمود [در صورتى كه
بتواند بايد مرد را از خواسته خود روى گردان نمايد، ولى در صورتى كه بر اين خواسته
اصرار ورزد] تمكين بر زن واجب مىشود و حرمت تمكين از مرد اجنبى (حكم اولى) از او
ساقط مىگردد. دليل اين مطلب نيز حرمت رد نمودن حكم حاكم است كه نسبت اين حكم با
حكم واقعى، نسبت ميان حكم واقعى ثانوى با حكم واقعى اولى و مقيد كننده آن است و در
هر مورد كه تمكين بر زن واجب نباشد، بر او حرام است خود را به آن مرد بنماياند و
حجاب از خود برگيرد؛ زيرا بايد به حكم واقعى (اولى) مادامى كه ردّ حكم حاكم صدق
نكند، عمل نمود.
در اين مثال، حكم اولى، حرام بودن تمكين از مرد اجنبى و حكم ثانوى، حلالبودن اين
كار و وجوب آن است؛ به ديگر سخن، عدم تمكين زن از مرد اجنبى فىنفسه جايز، بلكه
واجب است، ولى همين كار در صورت عارض شدن عنوان ثانوى (ردّ حكم حاكم) حرام مىگردد.
9 - همچنين محقق مزبور در استدلال اين سخن صاحب عروه كه «يجوز حكايةالاذان و هو فى
الصلاة، لكن الاقوى حينئذ تبديل الحيعلات بالحولقه» مىگويد:
زيرا جملات «حىّعلىالصلاة» و «حىّعلىخير العمل»،كلامآدمىو گفتن آنها در نماز
موجب بطلان است. از اينرو اگر باطل نمودن نماز حرام باشد، حكايت و تكرار نمودن اين
جملات نيز در نماز حرام خواهد بود و هرگاه باطل نمودن نماز جايز باشد (مانند نماز
نافله) تكرار نمودن اين فقرات اذان نيز در آن جايز مىباشد... بله هرگاه باطل نمودن
نماز حرام باشد (مانند نماز واجب) ميان اطلاق استحباب تكرار جملات مزبور و اطلاق
حرام بودن ابطال نماز، تعارض رخ مىدهد، ولى بايد گفت در چنين مواردى، عرف ميان
ادله اين دو حكم، جمع مىكند به اين ترتيب كه دليل حكم نخست؛ يعنى استحباب را
بيانگر حكمِ عمل، با نظر به عنوان اولى آن مىداند و چنين دليلى، صلاحيت معارض با
اطلاق دليلى ندارد كه بيانگر حكم آن عمل با نظر به عنوان ثانوى آن باشد ندارد...
بنابراين، تعارض دو دليل مزبور، از قبيل تعارض لامقتضى با مقتضى است كه دومى بر
اولى مقدم مىشود و در نتيجه بايد گفت: در هر نمازى كه باطل نمودن آن، حرام باشد
حكايت و تكرار نمودن جملات مزبور نيز حرام است و در هر نمازى كه آن جايز باشد، اين
هم جايز است.(37)
مقصود ايشان به طور خلاصه اين است كه گرچه حكم اولى در حكايت و تكرار حيعلات، جواز
و استحباب است، ولى همين كار در صورتى كه عنوان ثانوى «ابطال الفريضة» بر آن منطبق
شود، حرام خواهد بود.
10 - برخى گفتن تكبيرة الاحرام زيادى را در صورتى كه عمدى باشد، باطلكننده نماز
دانستهاند، به دليل اينكه چنين كارى تشريع و حرام است.
امام راحل در ردّ اين استدلال نوشتهاند:
ان كون التشريع موجباً لحرمة الفعل ممنوع، فان المأتى به بعنوانه الذاتى لايعقل
تحريمه بالتشريع و بالعنوان الثانوى العرضى لا ينافى بقاء عنوانه الذاتى على اباحته
او استحبابه.(38)
نمىتوان پذيرفت كه تشريع موجب حرام شدن اين كار مىشود؛ زيرا معقول نيست كار
مزبور، با توجه به عنوان ذاتىاش، به موجب تشريع، حرام شود، و حرام شدن اين كار، با
توجه به عنوان ثانوى و عرضىاش، منافاتى با باقى ماندن عنوان ذاتىاش بر حكم اباحه
يا استحباب ندارد.
مقصود معظّم له اين است كه گرچه تشريع، كارى حرام است، ولى اين حكم به متعلق تشريع
(گفتن تكبيرة الاحرام) به لحاظ عنوان اولىاش، سرايت نكرده و اين متعلق، بر حكم
اولى خود باقى است. همچنانكه حرمت تجرى، با فرض حرمت آن، موجب حرمت عمل متجرى به
نمىشود و اگر هم عمل مورد تشريع، محكوم به حرمت باشد، اين حكم با توجه به عنوان
ثانوى آن (تشريع) مىباشد كه هيچ منافاتى با حكم اولى آن ندارد.
11 - فتواى بعضى از فقها مانند ابوالصلاح حلبى چنانكه نقل شدهاست، استحباب سر به
زير انداختن در هنگام نماز است، ولى برخى ديگر احتياط را در راست نگاه داشتن گردن
در اين موقع دانستهاند.
مرحوم آيتالله خوئى درباره استحباب مزبور مىنويسد:
مدرك و دليل اين استحباب، روشن نيست، شايد وجهش اين باشد كه اين كار نوعى خضوع و
ابراز ذلت در برابر معبود است، همان كارى كه موجود كوچك در برابر موجود بزرگ انجام
مىدهد، بنابراين مىتوان گفت: سر به زير انداختن در هنگام نماز با توجه به اين
عنوان ثانوى (خضوع و تذلل) مستحب است گرچه به عنوان اولىاش، چنين نيست.(39)
ولى به نظر مىرسد عمل مزبور، به عنوان اولى، مستحب است؛ چرا كه برحسب آيات و
روايات فراوانى،(40)
خضوع و خشوع نمودن در پيشگاه خداوند، فىنفسه، مطلوب است و اين عنوان كلى داراى
مصاديق متعددى از قبيل به خاك افتادن، سجده نمودن، ركوع رفتن و نيز سر به زير
انداختن در موقع نماز است. همانگونه كه تكريم نمودن علما و احترام گذاشتن به
دانشمندان، بذاته عملى مستحب است و اين كار مىتواند از طرق مختلف تحقق يابد و
مصاديق گوناگونى داشتهباشد.
12 - آيتالله خوئى نيز در مبحث طهارت، به مناسبتى درباره «احتياط كردن» گفتارى دارد
كه حاصل آن چنين است:
گاهى احتياط نمودن، ملازم با عنوان ديگرى (عنوان ثانوى) است كه آن عنوان، نامطلوب
يا حرام است و اين موجب پيدايش تزاحم ميان آن دو عنوان مىشود كه در اين صورت بايد
ديد كدام يك از آنها داراى ملاكى قوىتر است و همان را مقدم نمود، در چنين وضعيتى
ممكن است احتياط، كارى نامطلوب، بلكه حرام باشد و عنوان ثانوى متصور در مورد
احتياط، عنوان «وسواس» است، مانند اينكه در نزد شخص، آبى باشد كه در طهارت و نجاست
آن شك دارد، در اين فرض، در صورتى احتياطكردن و وضو نگرفتن با اين آب به جا و نيكو
است كه نزد او آب ديگرى باشد، ولى در صورتى كه آب، منحصر به همان باشد، بىترديد
وضو نگرفتن با آن از روى احتياط، حرام و نامطلوب است؛ زيرا چنين آبى از لحاظ شرعى،
محكوم به طهارت است و تيمم نمودن با فرض تمكن از وضو مشروع نيست.(41)
13 - محقق مزبور در يكى از مباحث وضو، خود احتياط را نيز در برخى موارد از عناوين
ثانويه شمردهاست، درباره مسح نمودن سر از بالا به پايين مىگويد:
يقع الكلام فيما ذكره بعضهم من ان المسح من الاعلى الى الاسفل أفضل و هذا بظاهره
مما لا دليل عليه، اللهم الّا ان يراد كونه افضل بحسب العنوان الثانوى اعنى
الاحتياط؛(42)
بحث در مطلبى پيش مىآيد كه بعضى گفتهاند و آن اينكه مسح نمودن سر از بالا به
پايين، بهتر است و اين سخن به حسب ظاهر سخنى بىدليل است، مگر اينكه مقصود، بهتر
بودن آن به حسب عنوان ثانوى؛ يعنى احتياط باشد.
14 - بعضى توهم كردهاند ادله حرمت تصرف در مال غير، شامل كارهايى، مانند وضو گرفتن
در نهرهاى بزرگ نمىشود؛ زيرا اين ادله با ادلهاى كه مىگويد آب، طاهر و طاهركننده
است و مادامى كه به خاطر نجاست، تغيير پيدا نكرده، پاك است، معارضه مىكند، نظر به
اينكه مقتضاى اطلاق يا عموم اين ادله، تحقق طهارت با وضو گرفتن از آب ديگران است.
آيتالله خوئى در ردّ اين توهم مىگويد:
انا لا ننكر طهورية الماء و عدم انفعاله الا بالتغير و انما ننكر مطهريته عند
كونهملك الغير من جهة العنوان الثانوى و هو كونه تصرفاً فى مال الغير من دون اذنه؛(43)
ما انكار نمىكنيم كه آب طاهركننده است و جز با دگرگونى در اوصاف آن، آلوده
نمىشود. آنچه ما مىگوييم اين است كه اگر آب ملك ديگرى باشد، طاهركننده نيست، و
اين به جهت پيدا شدن عنوان ثانوى است كه عبارت است از اينكه اين كار، تصرف در مال
ديگرى بدون اذن او مىباشد.
بر طبق بيان ايشان در اين مثال «تصرف در مال ديگرى بدون اذن او» عنوان ثانوى است.
نتيجه
نمىتوان شمار قواعد و احكام ثانويه را در عددى معين محصور دانست. برفرض هم كه
اين كار در مورد قواعد ثانويه ممكن باشد، درباره عناوين ثانويه جزئى و غيرمشهور،
ميسور نيست؛ چرا كه در شناخت و تبيين آنها، هيچ ضابطهاى در دست نيست و تنها در
مسائل و فروع پراكنده فقه به آنها برمىخوريم. بله چنين كارى در مورد قواعد كلى
ثانوى ميسر است، مشروط به اينكه تتبعى كامل و دقيق در همه ابواب و مباحث فقه، صورت
گيرد. البته در صورت انجام چنين كار بزرگى، تنها قواعد ثانويه موجود، شناسايى و
ارائه مىگردد؛ زيرا چه بسا با مطالعات دقيقتر و كاوشهاى بيشتر و تنقيح بهتر
مبانى و مسائل اصولى و فقهى و نيز با پيدايش مقولهها و مسائل نوظهور فقهى، قواعد
ثانويه ديگرى نيز استنباط و ابداع شود.
پىنوشتها:
1 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج11، ابواب الامر بالمعروف،
باب25، ح2.
2 . همان، ح8.
3 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص320.
4 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج5، ص64.
5 . امام خمينى، تحرير الوسيلة، ج2، ص170.
6 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج1، ص289 - 290.
7 . بقره (2) آيه173.
8 . محمدحسن نجفى، همان، ج36، ص424 - 425.
9 . همان، ج40، ص53.
10 . ميرزا حسن بجنورى، القواعد الفقهية، ج5، ص61.
11 . نحل (16) آيه106.
12 . ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج1، ص393.
13 . ابنعربى، احكام القرآن، ج1، ص55.
14 . محمدكاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج2، ص270، حاشيه مرحوم
مشكينى.
15 . سيدابوالقاسم خوئى، مصباح الفقاهة، ج1، ص299.
16 . محقق حلى، شرايع الاسلام، ج3، ص231.
17 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج36، ص440.
18 . همان، ص441 - 442.
19 . همان، ص442.
20 . ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهية، ج1، ص411.
21 . سيدمحمدكاظم طباطبائى، حاشيه بر مكاسب، بخش خيارات، ص110.
22 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص2.
23 . امام خمينى، صحيفه نور، ج20، ص239.
24 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج1، ابواب الاسئار، باب6، ح1.
25 . حرعاملى، وسائل الشيعه، ج16، ابواب الاطعمة المحرّمة،
باب30، ح3.
26 . همان، ج2، ابواب صلاة الجنائز، باب13، ح3.
27 . همان، باب15، ح1.
28 . يوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج10، ص370.
29 . آيتالله خوئى در بيان اختلاف برداشت مىنويسد:
«هل الاخبار الدالة على انّ الطفل اذا ولد حيّاً تجب الصلاة على جنازته محمولة على
الاستحباب او على التقية؟ ذهب فى الحدائق الى الثانى نظراً الى ان ما دلّ على انّه
-عليهالسلام- انّما صلّى على ولده لئلايقول الناس انّهم لا يصلون على اطفالهم،
صريحة فىالتقية، الا ان الظاهر انّها محمولة على الاستحباب و لاينافى ذلك صدور
الصلاة عنه تقية لان غاية ما هناك ان تكون الصلاة على المتولد حيّاً مستحبة
بالعنوان الثانوى و لا مانع من ان تكون الصلاة على الطفل مستحبة، و يكون الداعى الى
تشريع هذا الحكم و جعله ملاحظة ما يصنعه الناس لئلا يشنع على الشيعة بأنّهم يا
يصلّون على أطفالهم» (التنقيح، ج9، ص22).
30 . شيخ مفيد، المقنعة، ص672.
31 . شيخ طوسى، المبسوط، ج4، ص63.
32 . محمدحسين نائينى، أجود التقريرات، ج2، ص208.
البته اين سخن از سوى برخى، مورد مناقشه واقع شدهاست (ر.ك: الرسائل الاربع، رساله
التسامح فى ادلة السنن، نوشته علىاكبر كلانترى).
33 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج3، ص158.
34 . سيدمحمد آل بحرالعلوم، بلغة الفقيه، ج4، ص316.
35 . سيدمحسن حكيم، مستمسك العروة، ج1، ص72.
36 . همان، ج13، ص143.
37 . همان، ج5، ص578 - 579.
38 . امام خمينى، الخلل فى الصلاة، ص217.
39 . سيدابوالقاسم خوئى، مستند العروة، ج3، ص216.
40 . ر.ك: اسراء (17) آيه109؛ انبياء (21) آيه90؛ حديد (57)
آيه16؛ و عباس قمى، سفينة البحار، ج2، ص113 به بعد، ماده عَبَدَ.
41 . سيدابوالقاسم خوئى، التنقيح، ج2، ص171.
42 . همان، ج4، ص383.
43 . همان.