فصل دوم: حكم ثانوى چيست؟
در كتب اصولى و متون فقهى، به اصطلاحاتى همگون، مانند حكم ثانوى، تشريع
ثانوى، اصل ثانوى، امر ثانوى، قاعده ثانويه و... برمىخوريم. اين اصطلاحات از برخى
جهتها مشابه يكديگر هستند و از جنبههاى ديگر با هم متفاوتاند.
در اين فصل و فصلهاى ديگر كتاب، تنها درباره حكم ثانوى به بررسى خواهيم پرداخت، و
در همين فصل، اصطلاحات همگون ديگر را نيز تا حدى كه به روشنشدن موضوع مورد بحث
كمك كند، توضيح خواهيم داد.
در تعريف و تبيين حكم ثانوى و در مقابل آن حكم اولى، نظرياتى چند ارائه شدهاست:
1 - بر اساس آنچه ميان فقها مشهور است:
حكم اولى، حكمى است كه بر افعال و ذوات به لحاظ عناوين اولى آنها بار مىشود،
مانند وجوب نماز صبح و حرمت نوشيدن شراب؛
حكم ثانوى، حكمى است كه بر موضوعى به وصف اضطرار، اكراه و ديگر عناوين عارضى بار
مىشود، مانند جواز افطار در ماه رمضان در مورد كسى كه روزه برايش ضرر دارد يا موجب
حرج است و سبب نامگذارى چنين حكمى به حكم ثانوى آن است كه در طول حكم واقعى اولى
قرار دارد.(1)
2 - برخى برخلاف تعريف رايج و مشهور، احكام اوليه و ثانويه را به گونه ديگرى توضيح
داده و گفتهاند:
احكام اوليه عبارتاند از آن دسته از احكام كه بر موضوعات خود به نحو اطلاق و دوام
بار مىشوند؛ يعنى احكامى كه به صورت قضيه دائمه، همه مصاديق خارجى خود در جميع
زمانها و مكانها و حالتها را در بر مىگيرد، و احكام ثانويه عبارتاند از آن
دسته از احكام كلى كه داراى عناوين و موضوعاتى عام هستند، ولى نه به گونه مطلق،
بلكه همراه با تقييد و توصيف به چيزى؛ بدين ترتيب، قضيه از حالت اطلاق و دوام بيرون
مىآيد و به صورت قضيه حينيه وصفيه ماداميه، نمايان مىشود.(2)
برخى از صاحبنظران معاصر نيز در اين زمينه سخنى مشابه گفتار بالا دارند:
آنقسمت از احكام اسلامى كه برمبناى نيازهاى ثابت وضع شدهاست، احكاماوليه است.(3)
بر اساس اين بيان، احكامى كه با توجه به نيازهاى ناپايدار وضع مىشود، احكام ثانويه
نام دارد.
3 - بعضى ديگر چنين گفتهاند:
حكم اولى به آن دستورى گفته مىشود كه شارع اسلام بر مبناى صلاح و فساد اولى موجود
در موضوع يا متعلق، حكم نمودهاست و حكم ثانوى، در موردى است كه شارع بر مبناى
تزاحم صلاح و فساد حالت عارض و موقت،با مصلحتو مفسده ثابتاولى، حكم مىكند.(4)
4 - و بالاخره ديدگاه برخى ديگر چنين است:
«اوليت و ثانويت» امورى نسبى هستند. وقتى حكمى بر عنوانى از موضوعات بار مىشود،
اگر بدون عنايت و نظر به عنوان ديگرى لحاظ شود، آن را حكم اولى مىنامند، اما
چنانچه حكم يك عنوان كه بر ذاتى رفتهاست، با عنايت و فرض اينكه عنوان ديگرى نيز
بر همين ذات، وجود دارد، بار شود، آن حكم ثانوى است، مثلاً وضو يك عنوان شرعى است
كه حكم نفسى آن استحباب، و حكم غيرى آن وجوب است. ذاتِ شستنِ دست و صورت و مسح سر و
پا، به همراه قصد عنوان وضو، به علاوه نيت قربت -يا بدون آن بنا بر اختلافى كه در
اين مورد هست- ذاتى است كه عنوان شرعى وضو بر آن رفتهاست. اكنون اگر وضويى براى
مكلفى ضررى يا حرجى باشد، عنوان ضرر و حرج كه با عنايت و نظر به عنوان وضو و در طول
آن لحاظ مىشود، عنوان ثانوى وضو خوانده مىشود كه حكم جواز ترك يا حرمت ارتكاب را
براى آن ذات، به دنبال خود مىآورد.(5)
بررسى تعاريف
بعضى گفتهاند:
تعريف مشهور براى حكم اولى و ثانوى، تعريف دورى و از اينرو ناتمام است؛ زيرا بر
اساس اين بيان، در تعريف حكم اولى، عنوان اولى و در تعريف حكم ثانوى، عنوان ثانوى،
اخذ شدهاست و اوليت و ثانويت كه نقطه تمايز و شناساننده اين دو قسم حكم هستند، در
معرِّف و معرَّف، بدون تبيين رها شدهاند.(6)
مىتوان در پاسخ گفت: اوليت و ثانويت امور و اشيا، مفهومى روشن و بىنياز از تبيين
دارد؛ مثلاً عنوان اولّىِ وضو گرفتن و شراب نوشيدن، خود اين دو عنوان؛ يعنى «وضو
گرفتن» و «شراب نوشيدن» است؛ به ديگر سخن، عنوان اولّىِ هر چيز، در جايى مطرح است
كه بتوان آن چيز و عنوانش را موضوع و محمول فرض نمود و بين آن دو حمل اولى برقرار
كرد و مثلاً گفت: «وضو گرفتن، وضو گرفتن است»، «شراب نوشيدن، شراب نوشيدن است» و
عنوان ثانوى هر چيز، در مواردى گفته مىشود كه اگر آن دو را موضوع و محمول فرض
كنيم، نتوانيم ميان آنها رابطه اين همانى برقرار نماييم و تنها به گونه حمل شايع،
قابل حمل بر يكديگر باشند، مانند رابطه «وضو گرفتن» و «ضررى» و نيز رابطه ميان
«شراب نوشيدن» و «اضطرارى» كه آوردن اوليت و ثانويت با چنين مفهوم روشنى در تعريف،
هيچ محذورى ندارد.
با اين توضيح، اشكال دورى بودن تعريف نيز پاسخ داده مىشود؛ زيرا آنچه در اين
تعريف به عنوان معرَّف مطرح است، حكم اولى و حكم ثانوى -با مفهوم روشن اوليت و
ثانويت- است، و آنچه در آن به عنوان معرِّف گنجانيده شدهاست، حكم يك امر به عنوان
اولىاش و به عنوان ثانوىاش مىباشد؛ يعنى اوليت و ثانويت در معرِّف، وصف حكم
هستند و در معرَّف، وصف عنوان، و بدين ترتيب با هم تغاير دارند.
افزون بر آنچه گفتيم، مشهور با اين بيانِ خود، در مقام تعريف و تحديد منطقى حكم
اولى و ثانوى نبودهاند تا اينكه چنين اشكالى بر آنها وارد شود، بلكه نظر آنها
بيشتر به توصيف و بيان ويژگى بارز اين دو حكم بودهاست.
پذيرش تعريف دوم از اين جهت دشوار مىنمايد كه در آن اطلاق زمانى و مكانى حكم نسبت
به همه مصاديق آن، مميزه احكام اولى و تقييد چنين اطلاقى، خصيصه احكام ثانوى شمرده
شدهاست، و اين سخن بسيار ناتمام و نارسا به نظر مىرسد؛ زيرا نه آن اطلاق اختصاص
به احكام اولى دارد و نه اين تقييد از ويژگىهاى احكام ثانوى به شمار مىآيد. هر
حكمى -چه اولى و چه ثانوى- در صورت تحقق موضوع و شرايطش، همه مصاديق خارجى خود در
جميع زمانها و مكانها و حالتها را مىگيرد،(7)
مثلاً همچنانكه نوشيدن شراب بر انسان مكلف غير مضطر، حرام است و اين حكم كلى
اولى، تمامى مصاديق خارجى خود را مىگيرد؛ يعنى در هر زمان و مكان و حالتى اين حكم
ثابت است. همچنين نوشيدن شراب بر انسان مضطر، حلال است و اين حكم كلى ثانوى نيز
تمامى مصاديق خارجى خود را مىگيرد.
پس اطلاق و دوام حكم با فرض تحقق موضوع و شرايط آن، اختصاص به حكم اولى ندارد،
چنانكه تقييد حكم به برخى امور نيز از ويژگىهاى حكم ثانوى، محسوب نمىشود؛ زيرا
همانگونه كه مثلاً حكم ثانوى جواز نوشيدن شراب مقيد به حالت اضطرار شدهاست، حكم
اولى حرمت آن نيز مقيد به عدم اضطرار است.
كوتاه سخن اينكه، تمامى احكام شرعيه اعم از اولى و ثانوى، به لحاظ تحقق موضوع و
همه شرايط آنها، از قبيل قضاياى مطلقه دائمه هستند، همچنانكه همه اين احكام به
لحاظ تقيدشان به برخى امور، مانند اضطرار و عدم اضطرار، از قبيل قضاياى حينيه
ماداميه مىباشند.
در ديدگاه سوم، همه توجه به مقام ثبوت معطوف شدهاست؛ به ديگر سخن، احكام را تنها
بر حسب مرحله اقتضا و اشتمال متعلق آنها بر مصلحت و مفسده، مورد تحليل قرار
دادهاند، لذا نمىتواند در مقام اثبات و مرحله تشخيص احكام و خطابات صادره از شارع
و تميز اولى و ثانوى آنها، مفيد باشد.
اشكال ديگرى كه در اين نظريه به چشم مىخورد اين است كه بر حسب آن، تمامى احكام
ثانوى بر مبناى صلاح و فساد حالت عارضى، با مصلحت و مفسده ثابت اولى وضع شدهاست و
اين سخن در مورد همه احكام ثانويه درست نيست؛ زيرا همانگونه كه در جاى خود خواهد
آمد، برخى از احكام ثانويه، در مواردى است كه با قطع نظر از احكام ثانوى، موضوعات
آنها خالى از هرگونه مفسده و مصلحت است؛ به تعبير ديگر، حكم اولى آنها اباحه است،
مثلاً به خاطر عارض شدن عنوان ثانوى شرطيت يا قسم يا امر پدر و مانند آنها، كار
مباحى واجب العمل مىشود، و بسيار روشن است كه بين حكمِ اولّىِ اباحه و حكم ثانوىِ
وجوب، هيچگونه تنافى و تزاحمى در كار نيست.
شيخ انصارى در مبحث خيارات، هنگام بحث از شروط صحت شرط مىگويد:
ان حكم الموضوع قد يثبت له من حيث نفسه و مجردا من ملاحظة عنوان آخر طار عليه و
لازم ذلك عدم التنافى بين ثبوت هذا الحكم و بين ثبوت حكم آخر له اذا فرض عروض عنوان
اخر لذلك الموضوع، و مثال ذلك اغلب المباحات و المستحبّات و المكروهات بل جميعها
حيث انّ تجويز الفعل و الترك انّما هو من حيث ذات الفعل فلاينافى طرو عنوان يوجب
المنع عن الفعل او الترك كأكل اللحم فانّ الشرع قد دلّ على اباحته فى نفسه بحيث لا
ينافى عروض التحريم اذا حلف على تركه أو أمر الوالد بتركه او عروض الوجوب له اذا
صار مقدمة لواجب أو نذر فعله مع انعقاده؛
گاهى حكم، براى موضوع فى حدّ نفسه و با قطع نظر از عنوان عارضى ديگر، ثابت مىشود و
لازمه چنين وضعيتى اين است كه ميان اين حكم و حكم ديگرى كه به سبب عنوان عارضى براى
آن موضوع پيدا مىشود، تنافى نباشد. مثالى كه مىتوان در اين زمينه آورد بيشتر
مباحات و مستحبات و مكروهات، بلكه همه آنها مىباشد؛ زيرا تجويز انجام و ترك در
اين موارد با توجه به ذات عمل است، لذا منافاتى با اين ندارد كه عارض شدن عنوانى بر
آن، سبب منع از انجام يا ترك شود، مانند خوردن گوشت كه شرع آن را فى نفسه مباح
اعلام كردهاست، به گونهاى كه اباحه مزبور منافاتى با اين ندارد كه در صورت خوردن
سوگند بر ترك آن يا امر پدر به ترك آن، خوردن آن حرام شود، يا اگر اين خوردن، مقدمه
عملى واجبى شد آن را نذر نموده، واجب شود.(8)
همانگونه كه از اين عبارت شيخ استفاده مىشود، نه تنها در مواردى كه حكم اولى يك
موضوع، اباحه مىباشد، بين آن حكم و حكم ثانوى تزاحمى نيست، بلكه اين عدم تزاحم در
مواردى كه حكم اولى موضوع، استحباب يا كراهت باشد نيز ثابت است.
تحليل چهارم در مورد حكم ثانوى نيز با توجه به نكاتى كه در فصلهاى آينده مىگوييم،
تمام به نظر نمىرسد؛ زيرا چنانكه از ظاهر اين سخن استفاده مىشود، بار شدن هر حكم
ثانوى بر ذاتى، با توجه و نظر به حكم اولى آن ذات است، بلكه در عبارتهاى بعدى به
اين نكته تصريح شده و آمدهاست:
دليل حكم، به عنوان ثانوى براى يك ذات، همواره ناظر و بيان كننده دايره و گستره حكم
همان ذات به عنوان اولى آن است.(9)
مرجع اين سخن چيزى جز حكومت ادله احكام ثانويه بر ادله احكام اوّليه نيست، كه گرچه
به صورت موجبه جزئيه قابل پذيرش است، ولى كلّيت آن مورد اشكال و از نظر بعضى مردود
است، از باب مثال، امام خمينى تنها برخى از ادله احكام ثانويه را حاكم بر ادله
احكام اوليه مىداند كه توضيح و تفصيل بيشتر اين سخن در فصل هشتم مىآيد.
با توجه به آنچه گذشت، همان تعريف مشهور تمام و دور از اشكال به نظر مىرسد. بر
حسب اين تعريف، آنچه در حكم اولى ملحوظ است، شىء با نظر به ذات آن است و آنچه در
حكم ثانوى مورد نظر مىباشد، شىء با نظر به اعراض آن است.
صاحب حقائق الاصول در بيان اين نكته مىنويسد:
ان العناوين التى تؤخذ فى موضوعات الاحكام الشرعية على نوعين:
الاول: العناوين الأولية و هى التى تثبت للشىء بالنظر الى ذاته مثل عنوان التمر و
الخمر لو قيل: أحلّ التمر و حرّمت الخمر. الثانى: العناوين الثانوية التى تثبت
للشىء بالنظر الى ما هو خارج عن ذاته مثل عنوان العسر و الحرج و النذر و الشرط و
النفع و الضرر و الغصب الى غير ذلك؛(10)
عناوينى كه در موضوعات احكام شرعى ملحوظ مىشوند، دو نوع هستند:
نخست: عناوين اوليه كه براى شىء با توجه به ذات آن ثابت شوند، مانند عنوانهاى تمر
(خرما) و خمر (شراب) در دو حكم أحلّ التمر و حرّمت الخمر.
دوم: عناوين ثانويه كه براى شىء با توجه به امور خارج از ذات آن ثابت مىشوند،
مانند عناوين عسر و حرج و نذر و شرط و نفع و ضرر و غصب و...
گونههاى حكم ثانوى
مىتوان با سنجيدن حكم ثانوىِ هر چيزى با حكم اولى آن، گونههاى فراوانى از حكم
ثانوى تصوير كرد. بدين ترتيب در نگاه نخست، تصور مىشود 25 قسم حكم ثانوى
داشتهباشيم و اين عددى است كه از ضرب نمودن احكام پنج گانه اوليه؛ يعنى وجوب،
حرمت، استحباب، كراهت و اباحه در شكل ثانوى همين احكام به دست مىآيد، مثلاً وقتى
حكم اولى چيزى اباحه باشد، حكم ثانوى آن، ممكن است يكى از احكام پنجگانه مزبور
باشد، و همين تصور بدوى در مواردى كه حكم اولى شىء، حرمت يا وجوب يا كراهت يا
استحباب باشد نيز صادق است.
ولى از آنجا كه جعل دو حكم يكسان و مماثل، يكى به نام اولى و ديگرى به اسم ثانوى
براى يك چيز بىمعنا است -مگر اينكه يكى از آن دو را تأكيدى بر ديگرى بدانيم كه
اين هم از نظر برخى محققان مردود است، چنانكه در انتهاى همين فصل توضيح خواهيم
داد- پنج قسم از ميان گونههاى متصور بيرون مىرود، مثلاً نمىشود حكم اولى يك چيز
وجوب و حكم ثانوى آن نيز وجوب باشد، و با اين حساب بيست صورت ديگر باقى مىماند.
براى برخى از اين صور نيز مثال و مصداق روشنى در احكام شرعى نيافتيم، مانند اينكه
حكم اولى چيزى، حرمت و حكم ثانوى آن استحباب باشد، يا حكم اولى آن كراهت و حكم
ثانوىاش استحباب باشد و برعكس.
به هر حال بيشتر اين گونهها، ممكن به نظر مىرسد و مىتوان براى هر كدام از آنها
مثال يا مثالهايى در احكام شرعى جُست.
بيان اين نكته نيز مناسب است كه حكم ثانوى، در احكام وضعى، مانند صحّت و فساد نيز
متصوّر است، مثلاً ممكن است حكم اولى چيزى فساد باشد و حكم ثانوىاش صحّت، و بدين
ترتيب گونههاى حكم ثانوى بيشتر مىشود.
براى روشن شدن مطلب چند مثال مىآوريم:
1 - حكم اولى كراهت و حكم ثانوى حرمت، مانند مورد احتكار كه گروهى از فقها آن را در
وضعيت عادى مكروه مىدانند، ولى به سبب عارض شدن برخى حالتها و شرايط آن را حرام
مىشمارند، مثلاً موقع قحطى و تنگدستى مردم و احتياج آنان به كالاى مورد احتكار كه
در اين فرض محتكر از سوى حاكم اسلامى وادار به فروختن كالاى خود مىشود.
2 - حكم اولى اباحه و حكم ثانوى وجوب، مانند اشتغال به امور صنفى كه به عنوان اولى
آن مباح است، ولى در صورتى كه حفظ نظام بر آن متوقف باشد، از باب مقدميت واجب
مىشود.
آيتالله خوئى در اين زمينه مىگويد:
اما الصناعات بجميع أقسامها فهى من الامور المباحة و لا تتصف بحسب انفسها
بالاستحباب فضلاً عن الوجوب فلايكون التكسب بها الا مباحا. نعم انما يطرء عليها
الوجوب اذا كان تركها يوجب اخلالاً بالنظام و حينئذ يكون التصدى لها واجباً كفائياً
أو عينياً، و هذا غير كونها واجبة بعنوان التكسب.(11)
مثال ديگرى كه مىتوان براى اينگونه آورد، نوشيدن آب و صرف طعام است كه در موقعيت
عادى، مباح و در صورت تشنگى و گرسنگى مفرط به خاطر حفظ جان، واجب مىباشد.
3 - حكم اولى حرمت و حكم ثانوى اباحه، مانند خوردن مردار و گوشت خوك و شراب و
چيزهايى از اين قبيل كه در شرايط معمولى، حرام و در صورت پيدايش حالت اضطرار و
درماندگى، مباح مىباشد. البته اين اباحه در صورتى است كه عمل نمودن به قاعده
اضطرار را رخصت بدانيم، نه عزيمت.
4 - حكم اولى حرمت و حكم ثانوى وجوب، مانند مثال فوق، در صورتى كه عمل نمودن به
قاعده مزبور را عزيمت بدانيم، البته در اين مورد اختلاف است كه بحث آن خواهد آمد.
5 - حكم اولى وجوب و حكم ثانوى حرمت، مانند اطاعت از والدين كه از ديدگاه بسيارى
واجب است،(12)
ولى اين وجوب تا وقتى است كه تبعيت از آن، موجب معصيت خداوند نشود كه در صورت عارض
شدن چنين عنوانى، حرام مىگردد.
6 - حكم اولى اباحه و حكم ثانوى حرمت، مانند خوردن گوشت گوسفند و گاو و ديگر
حيوانات حلال گوشت كه در صورت نجاستخوار شدن يا مورد نزديكى قرار گرفتن آنها،
حرام است.
7 - حكم اولى اباحه و حكم ثانوى استحباب، مانند بذلهگويى در صورتى كه به حدّ لغو
نرسد و نيز خواندن شعر در فرضى كه مكروه نباشد، مثل آنكه در خواندن آن زيادهروى
نكند و نيز در شب نخواند.
همين دو كار مباح، در صورتى كه بر آنها عنوان ادخال سرور بر مؤمنان صدق كند، حكم
استحباب پيدا مىكنند.
مثال ديگرى كه مىتوان براى اين قسم آورد اين است كه حكم اولى برخى از شيوههاى
خوردن و آشاميدن و نشست و برخاستها اباحه است، ولى ممكن است همين شيوهها، به
عنوان اقتدا و تأسّى نمودن به پيامبر -صلىالله عليه و آله- حكم استحباب پيدا كند.(13)
مثال سومى كه براى اين قسم قابل گفتن است، باب تسامح در ادله سنن مىباشد، به اين
بيان كه ممكن است كارى به حسب ذات، مباح باشد، ولى همين كار از ديدگاه بعضى، مانند
محقق نائينى به سبب اينكه مشمول اخبار من بلغ است، و عنوان جديد به خود گرفتهاست
(البالغ عليه الثواب) مستحب باشد.
محقق مزبور در توضيح مفاد اخبار من بلغ دو وجه ذكر مىكند و در بيان
وجهدوممىنويسد:
الوجه الثانى: ان تكون اخبار من بلغ مسوقة لبيان ان البلوغ يحدث مصلحة فى العمل بها
يكون مستحبا، فيكون البلوغ كسائر العناوين الطارية على الافعال الموجبة لحسنها و
قبحها و المقتضية لتغيير احكامها كالضرر و العسر و النذر و الاكراه وغير ذلك من
العناوين الثانوية، فيصير حاصل معنىقوله -عليهالسلام- «اذا بلغه شىء من الثواب
فعمله...» بعد حمل الجملة الخبرية على الانشائية، هو انه يستحب العمل عند بلوغ
الثواب عليه كما يجب العمل عند نذره؛(14)
وجه دوم اين است كه بگوييم:
اخبار من بلغ آمدهاند براى بيان اين نكته كه رسيدن خبر، مصلحتى در كار به وجود
مىآورد كه به سبب آن مصلحت، كار مستحب مىشود. در اين صورت عنوان بلوغ بهسان ديگر
عناوين ثانويه است كه بر كارها عارض مىشوند، و سبب حسن و قبح و دگرگونى در احكام
آنها مىشوند، مانند ضرر، عسر، نذر، اكراه و ساير عناوين ثانويه و بدين ترتيب
چكيده سخن معصوم -عليه السلام- كه مىفرمايد: «اذا بلغه شىء من الثواب فعمله» -پس
از حمل نمودن اين جمله خبرى بر جمله انشايى- اين است كه كار مورد نظر هنگام رسيدن
ثواب بر انجامآن، مستحب مىگردد، همانگونهكه در صورت تعلق گرفتننذر
بهآن،واجبخواهدشد.
8 - حكم اولى فساد و حكم ثانوى صحّت، مثالى كه مىتوان براى اين قسم آورد، سه طلاق
در مجلس واحد است، كه به نظر بسيارى از فقهاى عامّه، صحيح و از ديدگاه فقهاى شيعه
فاسد مىباشد، ولى همين طلاق در صورتى كه از سوى شخصى سنى انجام بگيرد و مورد
ابتلاى شيعيان باشد و بخواهند بر آن اثرى مترتب نمايند، به حكم قاعده الزام، صحيح
است.
صاحب جواهر در اين زمينه مىگويد:
لو كان المطلّق مخالفاً يعتقد الثلاث لزمته لان ذلك دينه، مضافاً الى الاجماع
بقسميهعليه؛(15)
در صورتى كه طلاق دهنده سنى مذهب و معتقد به درستى سه طلاق در مجلس واحد باشد، لازم
است به اين كار خود گردن نهد؛ زيرا اقتضاى مذهبش چنين است، افزون بر اينكه در اين
مورد اجماع محصل و منقول داريم.
گونههاى عناوين ثانوى
همانگونه كه احكام ثانويه داراى اشكال گوناگون است، عناوين اين احكام نيز داراى
گونههايى چند است. بعضى اين عناوين را به سه دسته تقسيم نمودهاند:
1 - عناوينى كه بر متعلق حكم شرعى؛ يعنى فعل مكلف، مانند روزه، حج، قتل، نوشيدن
شراب و مانند آنها عارض مىشوند؛
2 - عناوينى كه بر موضوعات احكام شرعى، مانند ماه رمضان، استطاعت و مانند آنها
عارض مىشوند؛
3 - عناوينى كه بر حكم شرعى، مانند وجوب و حرمت عارض مىشوند.
حديث معروف رفع، هر سه قسم عنوان را در خود جاى دادهاست. در اين حديث كه آن را شيخ
صدوق به سند صحيح از حريز نقل مىكند، مىخوانيم:
عن أبىعبدالله -عليهالسلام- قال رسولالله -صلىالله عليه و آله-: رفع عن اُمّتى
تسع: الخطأ والنسيان وما أكرهوا عليه، وما لا يعلمون، وما لا يطيقون، وما اضطرّوا
اليه، والحسد والطيرة، والتفكّر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق بشفه.(16)
زيرا عناوينى مانند خطا و اكراه و اضطرار به فعل مكلف تعلق مىگيرند، مانند اكراه
به نوشيدن شراب و اضطرار به روزهخوارى، و عنوانى مانند جهل (ما لا يعلمون) هم به
حكم تعلق مىگيرد و هم به موضوع حكم كه مىتوان مثالهاى آن را به وفور در شبهات
حكميه و موضوعيه يافت، عنوان نسيان نيز گاهى به حكم مربوط مىشود و گاهى به موضوع
آن.(17)
ناگفته نماند آنچه در ميان اين عناوين بيشتر به موضوع مورد بحث (حكم ثانوى) مربوط
مىشود، قسم نخست است. دو قسم ديگر بيشتر به حكم ظاهرى مربوط است كه در مباحث
آينده تفاوت آن با حكم ثانوى روشن مىشود.
مىتوان از ديدگاهى ديگر، عناوين ثانويه را بر دو قسم دانست:
1 - عناوينى كه در همه يا بيشتر ابواب فقه جارى است، مانند عناوين ضرر، عسر و حرج،
اكراه، اضطرار، تقيه، حفظ نظام؛
2 - عناوينى كه تنها در برخى از ابواب و مسائل فقه مربوط مىشود، مانند عنوان موطوء
و جلّال بودن و مانند وقوع ربا بين پدر و فرزند؛ زيرا حكم اولى عمل ربا حرمت است،
ولى به لحاظ عارض شدن عنوان ثانوى بر آن؛ يعنى «وقوع آن بين پدر و فرزند» حلال
مىشود.
اصطلاحات همگون
همانگونه كه در آغاز بحث اشاره شد، حكم ثانوى داراى اصطلاحاتى همگون است كه مناسب
است جهت جلوگيرى از بروز هرگونه خلط و اشتباه، به توضيح آنها بپردازيم:
1 - اصل ثانوى
اين اصطلاح در مورد قانونى كلى به كار مىرود كه در رتبه سابق آن، قانون يا
قانونهاى كلى ديگرى با گستره بيشترى ثابت شدهباشد؛ مثلاً از ديدگاه فقها، مقتضاى
اصل ثانوى در باب نجاسات و متنجسات، حرمت بهرهبردارى از اعيان نجس و متنجس است، و
در تثبيت اين اصل، به برخى آيات، مانند «انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام
رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه»(18)
و نيز اجماع و سنت تمسك مىكنند. علت اتصاف اين اصل به ثانويت آن است كه در رتبه
قبل از آن، مقتضاى قانون «اصالة الحلية و اصالة الاباحة» و نيز مقتضاى عموم آياتى
مانند «خلق لكم ما فى الارض جميعاً»(19)
جواز بهرهبردارى از هر چيز به هر وجه ممكن مىباشد.(20)
در حقيقت مىتوان اصل اولى را از قبيل عام و اصل ثانوى را به منزله مخصص آن دانست.
سخن زير از مرحوم نراقى نيز بيان مصداق ديگرى از اصل اولى و اصل ثانوى است:
الاصل حصول الامتثال بكل ما يسجد عليه، ولكن ههنا اصلاً آخر هو عدم جواز السجود الا
على الارض او ما انبتته شرعاً، حصل ذلك الاصل بالاجماع والاخبار فليكن ذلك اصلاً
ثانوياً ومقتضاه عدم جواز السجود على كل ما علم عدم ارضيته او نباتيته او شك فيهما
الا ما اخرجه بالدليل؛(21)
اصل اين است كه امتثال با سجده نمودن بر هر چيزى حاصل مىشود، ولى در اين باب، اصل
ديگرى نيز داريم و آن عبارت از اصل عدم جواز سجود است، مگر بر زمين و آنچه زمين
بروياند. اين اصل كه از طريق اجماع و اخبار به دست آمدهاست، اصل ثانوى محسوب
مىشود و مقتضاى آن جايز نبودن سجود بر هر چيزى است كه خاكى يا روييدنى بودن آن
دانسته نشود يا در خاكى و روييدنى بودن آن شك شود، مگر آنچه كه به وسيله دليل خارج
شود.
ايشان با تمسك به اصل ثانوى در آغاز كتاب صيد و ذباحه مىگويد:
ان الاصل فى كل عمل و ان كان عدم كونه موجباً للحلية و عدم كونه تذكية شرعيه
الاانالاصل الثانوى الطارىء عليه كون ذكر اسمالله عليه حين ازهاق روحه
معنوعمدخلية للمكلف فيه سبباً للحلية و تذكية شرعية، فهذا الاصل ثابت
منكلامالله سبحانه؛(22)
گرچه اصل در هر عملى اين است كه آن عمل موجب حليت و تذكيه شرعى نمىشود، ولى مقتضاى
اصل ثانوى كه بر اين اصل اولى عارض مىشود اين است كه بردن نام خداوند در هنگام سر
بريدن حيوان بهضميمه نوعى مدخليت داشتن مكلف -مثل اينكه مسلمان باشد- موجب حليت و
تذكيه شرعى مىشود و اين اصل باتوجه به كلام خداى سبحان ثابتمىشود.
همانگونه كه در مثالهاى بالا مىبينيم در هيچ يك از مصاديق اصل ثانوى، عنوان
ثانوى ملحوظ نمىشود و تفاوت عمده ميان اصل ثانوى و حكم ثانوى نيز در همين نكته
است.
گاهى در كلمات اصولىها و فقها به جاى اصل ثانوى، به قاعده ثانويه نيز تعبير
مىشود، مثلاً آغاضياءالدين عراقى در مبحث اجزا مىگويد:
انّ مقتضى القاعدة الاولية المستفادة من الادلة المثبتة للاجزاء والشرائط هو عدم
الاجزاء ووجوب الاعادة فى الوقت، بعد ارتفاع الاضطرار أو القضاء فى خارج الوقت ولكن
مقتضى القاعدة الثانوية المستفادة من ادلة الاضطرار فى باب التقية
وبابالتيمم،هوالاجزاءوعدموجوبالاعادة،فضلاًعنالقضاءفىخارجالوقت؛(23)
مقتضاى قاعده اوليه كه از دليلهاى ثابتكننده اجزا و شرايط استفاده مىشود، عدم
اجزا و در نتيجه وجوب اِعاده در وقت پس از رفع شدن حالت اضطرار يا وجوب قضا پس از
خروج وقت است، ولى مقتضاى قاعده ثانويه كه از دليلهاى اضطرار در بابهاى تقيه و
تيمم استفاده مىشود، واجب نبودن اعاده و قضا است.
2 - تشريع ثانوى
كاربرد اين اصطلاح، در موردى است كه جعل حكمى از ناحيه شارع با عنايت و نظر به
حكم ديگرى باشد كه پيشتر از آن صادر شدهاست. بدين ترتيب اين اصطلاح تنها در
محدوده مجعولات شرعى استعمال مىشود، برخلاف اصل ثانوى كه گستره بيشترى دارد و در
محدوده احكام عقلى نيز مطرح مىشود. اين تمايز با تأمل در مثالهايى كه براى اصل
ثانوى آورديم، روشن مىگردد.
مثال روشنى كه مىتوان براى تشريع ثانوى آورد، حديث معروف «لاتعاد الصلاة الا من
خمسة: الطهور، و الوقت، و القبلة، و الركوع، و السجود»(24)
است؛ زيرا صدور چنين بيانى بدون در نظر گرفتن وجوب نماز و شرايط و اجزاى
تشكيلدهنده آن (تشريع اولى) بىمفهوم است.
تفاوت عمده تشريع ثانوى با حكم ثانوى نيز در اين است كه در تشريع ثانوى، هيچ عنوان
عارضى و ثانوى ملحوظ نمىشود.
3 - امر ثانوى
محقق همدانى در بحث قضاى نماز، امر شارع به نماز خواندن را، نسبت به شخص زنده،
طلب ابتدايى مىداند و امر او را به قضاى نماز مرده كه متوجه نايب او است، امر
ثانوى شمردهاست.(25)
چنين حكمى در مورد عبادتهايى مانند قضاى روزه و حج و نيز زيارت قبور معصومان
-عليهمالسلام- و ديگر اعمال و عبادتهاى نيابت بردار، قابل تصور است، ولى حكم
ثانوى نيست؛ چرا كه مثلاً به محض فوت پدر، وجوب قضاى نماز او متوجه پسر بزرگتر او
است و در روى آوردن اين تكليف به او هيچ عنوان ثانوى واسطه نشدهاست، و اين برخلاف
حكم ثانوى است كه در پيدايش آن، وجود عنوانى به صورت واسطه در عروض لازم است،
چنانكه بدون وساطت عنوانى، مانند اضطرار، حكم حليت بر نوشيدن شراب عارض نمىشود.
به ديگر سخن، وجوب قضاى نماز بر پسر بزرگتر، يكى از مصاديق احكام اوليه است كه پس
از فوت پدر متوجه او مىشود، عنوان فوت پدر هم در اين ميان عنوان اولى است،
نهثانوى.
قانون يا استثناى از قانون؟
از ديدگاه بعضى، حكم ثانوى را نمىتوان قانون ناميد، بلكه چنين حكمى ازموارداستثناى
قانون است و با توجه به اينكه «الضرورات تتقدر بقدرها» بستگىبهاندازه ضرورت و
مورد آن دارد، بنابراين نمىتوان آن را تعميم و گسترشداد.(26)
ولى به نظر مىرسد، اطلاق قانون بر حكم ثانوى با هيچ منعى روبهرو نيست؛ چرا كه
متعلق اين حكم، مانند متعلق حكم اولى، طبيعتى است كلى، مانند نوشيدن شراب و خوردن
روزه كه قابل انطباق بر مصاديق فراوانى است، و مقيد شدن آن به قيودى، مانند اضطرار
و اكراه موجب خروج آن از كليت و شمول نمىشود، بلكه تنها دايره و گستره آن را ضيق
مىكند. چنانكه مقيد شدن صلاة -كه متعلق حكم اولى است- به قيودى وجودى، مانند
طهارت و رو به قبله ايستادن و قيودى عدمى، مانند ترك قهقهه و تكلّم، موجب خروج آن
از كليت و قابليت انطباق آن بر مصاديق فراوان نمىشود.
كوتاه سخن اينكه قانون به هر قضيه كلى گفته مىشود كه داراى مصاديق و جزئيات باشد،
گفته صاحب تاجالعروس در توضيح واژه قانون نيز در اين مطلب صراحت دارد:
القانون مقياس كلّ شىء وطريقه... وفى الاصطلاح امر كلى ينطبق على جميع جزئياته
التى تتعرف احكامها منه كقول النحاة: الفاعلمرفوعوالمفعولمنصوب؛(27)
قانون، ابزار و راه سنجش هر چيزى است... و در اصطلاح عبارت است از هر امر كلى كه بر
تمامى جزئياتش انطباق دارد، و مىتوان احكام جزئيات را از آن فهميد.
جرجانى نيز در «التعريفات» مىگويد:
القانون امر كلى منطبق على جميع جزئياته التى يتعرف احكامها منه؛(28)
قانون، امرى است كلى و قابل انطباق بر همه جزئياتش؛ جزئياتى كه مىتوان احكام آنها
را از آن امر كلى به دست آورد.
اين خصيصه كه «نمىتوان حكم ثانوى را به غير مصاديق آن تعميم و گسترش داد» نيز مانع
از اطلاق قانون بر آن نيست؛ زيرا اين مصاديق به تخصص از زير آن حكم بيروناند و
خروج موضوعى دارند، و روشن است كه اين ويژگى، اختصاص به قواعد ثانويه ندارد؛ چرا كه
هيچ قانونى شامل غير مصاديق خود نمىشود. از اين رو فقها و قانوندانان، در مورد
احكام ثانويه، تعبير به «قانون» و «قاعده» مىكنند، مانند «قانون لاضرر» و «قاعده
لاحرج» و...
اولى و ثانوى بودن حكم ظاهرى
در عرف فقها و غالب استعمالات آنان، هرگاه اصطلاح «حكم ثانوى» به كار مىرود، مقصود
از آن همان است كه در آغاز اين فصل، تعريف و نظريات گوناگون در تحليل آن ارائه
گرديد.
ولى برخى از ارباب فقه و اصول بر حكم ظاهرى نيز حكم ثانوى اطلاق كردهاند، از جمله
شيخ انصارى كه در آغاز مبحث شك فرائد الاصول مىنويسد:
از آنجا كه شك فاقد هر گونه كاشفيت است، معقول نيست داراى اعتبار باشد. بنابراين
هرگاه در مورد شك، حكمى شرعى وارد شود، مثلاً گفته شود «الواقعة المشكوكة حكمها
كذا» چنين حكمى، ظاهرى خواهد بود؛ زيرا در مقابل حكم واقعى قرار دارد كه برحسب فرض
مشكوك است. بر اين حكم ظاهرى، حكم واقعى ثانوى نيز اطلاق مىشود؛ زيرا حكمى است
واقعى براى امر مشكوك و حكمى است ثانوى نسبت به حكمى كه مشكوك است و ثانويت آن هم
بدين سبب است كه موضوعش (الواقعة المشكوك فى حكمها) تحقق نمىيابد، مگر پس از تصور
كردن حكم واقعى آن واقعه و شك نمودن در آن.
از باب مثال استعمال توتون فى نفسه، داراى حكمى است كه به حسب فرض مورد شك است، حال
اگر براى اين عمل مشكوك الحكم، حكمى شرعى برسد، طبيعتاً چنين حكمى متأخّر از آن حكم
مشكوك است. بنابراين چنين حكم مشكوكى، به گونه مطلق، حكم واقعى است و اين حكم ظاهرى
كه به حسب ظاهر مورد عمل قرار مىگيرد، حكم واقعى ثانوى است؛ زيرا از آن حكم واقعى،
به علت تأخّر موضوعش از موضوع آن متأخّر است و آنچه بر اين حكم ظاهرى، دلالت
مىكند، به «اصل» و نيز «دليل فقاهتى» موسوم است و بر آنچه بيانگر حكم واقعى اولى
است، «دليل» و نيز «دليل فقاهتى» اطلاق مىشود.(29)
مرحوم محمدرضا مظفر نيز بر حكم ظاهرى، مانند وجوب احتياط يا برائت در موقع شك در
حكم واقعى، حكم ثانوى اطلاق نمودهاست.(30)
محقق نائينى بر همين حكم ظاهرى «جعل ثانوى» اطلاق كردهاست،(31)
ولى بعضى در واقعى و ثانوى بودن حكم ظاهرى ترديد كردهاند.
محقق همدانى در بحث جواز و عدم جواز اقتدا كردن مجتهدى به مجتهد ديگر، در حالى كه
نماز او را باطل مىداند مىنويسد:
وربما بنى بعض المسئلة على ان الحكم الظاهرى الذى ادّى اليه ظن المجتهد المخطئ فى
اجتهاده هل هو واقعى ثانوى او تكليف عذرى، فعلى الاول يصح الايتمام به دون الثانى؛(32)
و چه بسا برخى اين مسئله را مبتنى بر اين دانستهاند كه آيا آن حكم ظاهرى كه گمان
مجتهد به آن رسيده -مجتهدى كه در اجتهاد خود خطا نمودهاست- حكم واقعى ثانوى است يا
تكليف عذرى، كه در فرض نخست اقتدا نمودن به او صحيح و در فرض دوم چنين كارى ناصحيح
خواهد بود.
به نظر مىرسد سبب اطلاق حكم ثانوى بر حكم ظاهرى، همانگونه كه از كلمات شيخ
استفاده مىشود اين است كه، جعل اين حكم نيز، مانند جعل حكم ثانوى مصطلح، وابسته به
پيدايش يك عنوان ثانوى است، مانند جهل و شك كه واسطه در عروض حكم محسوب مىشود.
شيخ عبدالكريم حائرى در مبحث اجزا به اين نكته اشاره مىكند و مىنويسد:
ان العناوين الطارية التى توجب التكليف على قسمين: احدهما: ما يوجب حكماً واقعياً
فى تلك الحالة مثل الاضطرار، ثانيهما: ما يوجب حكماً ظاهرياً مثل الشك؛(33)
عنوانهاى عارضى كه سبب پيدايش تكليف مىشوند بر دو قسماند: نخست آن عنوانهايى كه
مانند اضطرار، موجب پيدايش حكم واقعى مىشوند، و دوم: آن عنوانهايى كه مانند شك،
موجب تحقق حكم ظاهرى مىگردند.
آيتالله گلپايگانى در حاشيهاى كه بر اين گفتار دارد، ضابطهاى را براى شناخت اين
دو قسم عنوان، ارائه مىدهد كه بر اساس آن، عنوان ملحوظ در حكم ظاهرى به لحاظ شك در
واقع است، ولى عنوان ملحوظ در حكم ثانوى، به لحاظ عجز از حكم واقعى اولى است.(34)
به هر حال آنچه به عنوان «حكم ثانوى» معروف و متداول است همان است كه در ظرف
اضطرار، اكراه، تقيه، نذر، اطاعت والدين و مانند اين عناوين پيدا مىشود. محور اصلى
اين پژوهش نيز همين قسم است و جاى بررسى حكم ظاهرى، مبحث امارات و اصول عمليه است
كه علماى فقه و اصول به نحو تحسين برانگيزى درباره آن بحث نمودهاند.
تأثير عناوين ثانويه در ملاكهاى احكام اوليه
عبارات بيشتر صاحبنظرانى كه در باب احكام ثانويه سخن گفتهاند حاكى از اين نكته
است كه پيدايش عناوين ثانويه، سبب دگرگونى در ملاكات احكام اوليه و در نتيجه موجب
تغيير آن احكام مىباشد.
مرحوم نائينى در مباحث فراوانى از علم اصول اين ديدگاه را ابراز مىدارد، از جمله
هنگام تصوير دومين وجه از وجوه سببيت اماره مىنويسد:
الثانى: ان تكون الامارة سبباً لحدوث مصلحة فى المؤدّى ايضاً اقوى من مصلحةالواقع،
بحيث يكون الحكم الواقعى فى حق من قامت عنده الامارة هو المؤدّى، و ان كان فى
الواقع احكام و يشترك فيها العالم و الجاهل على طبق المصالح و المفاسد النفس
الآمرية الا ان قيام الامارة على الخلاف تكون من قبيل الطوارئ و العوارض و العناوين
الثانوية اللاحقة للموضوعات الاولية المغيّرة لجهة حسنها و قبحها، نظير الضرر و
الحرج؛(35)
وجه دوم: اينكه اماره سبب پيدايش مصلحتى در مؤداى خود شود كه از مصلحت واقع
نيرومندتر باشد، به گونهاى كه حكم واقعى در حق شخص دارنده اماره، همان مؤداى اماره
باشد، گرچه در متن واقع و بر طبق مصالح و مفاسد نفس الامريه نيز احكامى وجود دارد
كه عالم و جاهل در آن مشتركاند، ولى پيدايش اماره بر خلاف آن احكام، از قبيل عوارض
و عناوين ثانويهاى است كه بر موضوعات اولى عارض مىشود و حسن و قبح آنها را
دگرگون مىسازد، مانند عنوانهاى ضرر و حرج.
بر اساس اين بيان، نوشيدن شراب و خوردن مردار و قيمتگذارى اجناس و امثال اينها از
متعلقات احكام اوليهاى هستند كه با عارض شدن عناوين ثانويهاى مانند اضطرار و
مقدميت براى حفظ نظام، مفسده خود را از دست مىدهند و بدين ترتيب ارتكاب آنها
داراى مصلحت و جايز مىشود.
محقق نائينى هنگام بحث از مفاد اخبار من بلغ، ديدگاه مزبور را با صراحت بيشترى
ابراز مىدارد و مىگويد:
لايبعد أن تكون اخبار من بلغ(36)
مسوقة لبيان ان البلوغ يحدث مصلحة فى العمل، بها يكون مستحباً فيكون البلوغ كسائر
العناوين الطارية على الافعال الموجبة لحسنها و قبحها و المقتضية لتغيير احكامها،
كالضرر و العسر و النذر و الاكراه و غير ذلك من العناوين الثانوية؛(37)
بعيد نيست اخبار من بلغ براى بيان اين نكته باشد كه «بلوغ خبر» [كه دلالت بر ثواب
داشتن انجام كارى مىكند] موجب پيدايش مصلحت در آن كار و در نتيجه استحباب آن
مىشود و بدين ترتيب بلوغ، مانند ديگر عناوينى است كه بر كارها عارض و سبب حسن و
قبح و دگرگونى در احكام آنها مىشود، مانند ضرر و عسر و نذر و اكراه و ديگر عناوين
ثانوى.
وى در مبحث تجرّى نيز با مسلم گرفتن ديدگاه مزبور، در رد كسانى كه تعلق علم به شىء
را از عناوين عارضى آن شىء و موجب دگرگونى در حسن و قبح آن دانستهاند، مىگويد:
قد يدعى ان صفة تعلق العلم بشىء تكون من الصفات و العناوين الطارية على ذلك الشىء
المغيرة لجهة حسنه و قبحه، فيكون القطع بخمرية ماء موجباً لحدوث مفسدة فى شربه
تقتضى قبحه و الانصاف انه ليس كذلك، فان احراز الشىء لايكون مغيراً لما عليه ذلك
الشىء من المصلحة و المفسدة و ليس من قبيل الضرر و النفع العارض على الصدق و الكذب
المغيرة لجهة حسنه و قبحه، لوضوح ان العلم بخمرية ماء و تعلق الاحراز به لايوجب
انقلاب الماء عما هو عليه و صيرورته قبيحا؛(38)
گاهى اين ادعا مىشود كه تعلق گرفتن علم به چيزى، از جمله صفات و عناوينى است كه بر
آن شىء عارض مىشود و جهت حسن و قبح آن را تغيير مىدهد و در نتيجه، قطع پيدا كردن
به شراب بودن يك آب، موجب پيدايش مفسده در نوشيدن آن مىشود و اقتضاى قبح آن را
مىكند.
ولى انصاف اين است كه حقيقت چنين نيست؛ زيرا احراز كردن چيزى -و قطع پيدانمودن به
آن- مصلحت و مفسده آن چيز را دگرگون نمىسازد، و قطع از قبيل ضرر و نفعى نيست كه بر
راستگويى و دروغگويى عارض مىشوند و حسن و قبح آنها را دگرگون مىسازند؛ زيرا
روشن است كه علم پيدا كردن به شراب بودن يك آب و احراز اين امر، سبب دگرگون شدن آب
از واقعيت آن و قبيح گرديدن آن نمىشود.
شيخالشريعه اصفهانى نيز با پذيرش اين نظر در مبحث خيارات، مىگويد:
ان الاحكام الثابتة بالعناوين الاولية منفية او مرتفعة عند عروض العناوين الثانوية؛(39)
احكامى كه بر اساس عناوين اوليه ثابتاند هنگام پيدا شدن عناوين ثانويه برداشته
مىشوند.
در مقابل اين ديدگاه، به نظريه كسانى برمىخوريم كه عارض شدن عناوين ثانوى را موجب
دگرگونى در ملاكات احكام اولى نمىدانند. كسى كه بيش از همه محققان اين نظريه را
تأكيد و استوار نموده امام خمينى است، ايشان مىگويند:
ان العناوين الثانوية كالشرط و النذر و العهد اذا تعلقت بشىء لاتغير حكمه، فاذا
نذر صلاة الليل او شرط فعلها على غيره لا تصير الصلاة واجبة بل هى مستحبة كما كانت
قبل التعلّق و انما الواجب هو الوفاء بالشرط، و معنى وجوبه لزوم الاتيان بها بعنوان
الاستحباب، فالوجوب متعلق بعنوان و الاستحباب بعنوان آخر، و لا يعقل سراية الحكم من
احد العنوانين الى الآخر، و المصداق المتحقق فى الخارج اى مجمع العنوانين هو مصداق
ذاتى للصلاة و عرضى للنذر و لايجعلها النذر متعلقة لحكم آخر، و كذا الحال فى الشرط؛(40)
هرگاه عناوين ثانوى، مانند شرط و نذر و عهد به چيزى تعلق بگيرند، حكم آن را تغيير
نمىدهند، از اين رو اگر كسى نذر كند نماز شب بخواند يا خواندن آن را بر كسى شرط
نمايد، اين نماز واجب نمىشود، بلكه بر استحباب پيشين خود باقى است. آنچه در اين
زمينه، واجب است تنها وفاى به شرط است، و معناى اين وجوب، لزوم خواندن نماز شب به
عنوان استحباب است. بنابراين متعلق وجوب، يك عنوان است و متعلق استحباب، عنوانى
ديگر، و سرايت كردن حكم عنوانى به عنوان ديگر، امرى است نامعقول و مصداق خارجى كه
مورد اجتماع هر دو عنوان است [يعنى نماز شبى كه به منظور وفاى به نذر يا شرط خوانده
مىشود] مصداق ذاتى نماز شب و مصداق عرضى نذر است و نذر آن را متعلق حكم ديگرى قرار
نمىدهد، در شرط نيز امر به همين قرار است.
همانگونه كه از ظاهر اين عبارت استفاده مىشود، ديدگاه حضرت امام در اين زمينه
نسبت به همه عناوين ثانويه شمول دارد.
ايشان در مبحث «الشروط التى تقع فى العقد» ضمن بيانى به اين تعميم تصريح مىكند،
حاصل آن بيان چنين است:
لاتتغيّر احكام الموضوعات الثابتة لها بالادلة الاولية بعروض الطوارىء المتعلقة
بها الاحكام الثانوية عليها كالشرط و النذر و غيرهما؛(41)
احكامى كه براى موضوعات به دليلهاى اولى ثابتاند، به سبب عارض شدن امور عارضى،
مانند شرط و نذر و غير اينها -كه متعلق احكام ثانوى هستند- دگرگون نمىشوند.
ولى با تأمل در عناوين ثانوى معروف، روشن مىشود كليت هر دو ديدگاه، قابل مناقشه
است؛ زيرا نظريه نخست تنها در مورد آن دسته از عناوين ثانوى درست است كه، تكليف
نمودن شخص به احكام اوليه در آن زمينه قبيح باشد، مانند عناوين اضطرار و اكراه و
مقدميت، از باب مثال، تكليف نمودن شخصى به ترك خوردن مردار يا نوشيدن شراب در حالى
كه به آن دو اضطرار دارد، عقلاً قبيح است، همچنين است تكليف نمودن حاكم اسلامى به
عدم جواز نرخ گذارى اجناس يا عدم جواز جلوگيرى از احتكار، در صورتى كه حفظ نظام بر
آن دو متوقف باشد، در اين گونه موارد چارهاى نيست جز اينكه بگوييم خوردن مردار و
نوشيدن شراب در حق آن شخص و نرخ گذارى اجناس و جلوگيرى از احتكار براى حاكم اسلامى،
خالى از مفسده بوده بلكه داراى مصلحت و در نتيجه جايز است.
مگر اينكه گفته شود قبح تكليف به ننوشيدن شراب و نخوردن مردار و نرخگذارى نكردن
و... مستلزم اين نيست كه ارتكاب اين امور خالى از مفسده باشد؛ چرا كه قبح تكليف به
ترك اين امور، به سبب حالات عارضى و استثنايى است و اين با بقاى مفسده واقعى ارتكاب
آنها سازگارى دارد.
به ديگر سخن، ترك امور مزبور از نظر شارع، مهم و ارتكاب آنها داراى مفسده است و
آنچه شارع هنگام تزاحم با حالات عارضى، مانند اضطرار و اكراه، تجويز نمودهاست،
چشمپوشى از مهم به خاطر رعايت مصلحت اهم است و اين تجويز هيچ منافاتى با باقى
ماندن مفسده مهم بر حال خود ندارد.
نظريه دوم نيز تنها در مورد آن دسته از عناوين ثانوى پذيرفتنى است كه باقى ماندن
احكام اولى بر حال خود در ظرف وجود آن عناوين، خالى از هرگونه قبح و محذورى باشد،
مانند عناوين نذر و عهد و شرط؛ زيرا مىشود متعلق اين گونه عناوين، حتى در ظرف تحقق
اين عناوين نيز به حكم اولى خود باقى باشند، مانند نماز شب كه علىرغم تعلق
اينگونه عناوين به آن، بر استحباب اولى خود باقى است، و آنچه حكم وجوب دارد، وفاى
به نذر و مانند آن است.
كوتاه سخن اينكه، دگرگونى در ملاكات و احكام اوليه تنها بر اثر عارض شدن عناوينى
است كه باقى ماندن آن احكام و ملاكات در ظرف تحقق آن عناوين معقول نباشد، ولى آن
دسته از عناوين كه تحقق آنها هيچ گونه منافاتى با بقاى ملاكات و احكام اوليه
ندارد، موجب هيچگونه دگرگونى در اين زمينه نمىشود.
شايد بتوانيم سخن خود را به گونه ديگرى نيز ضابطهمند كنيم و آن اينكه بگوييم
دگرگونى در ملاكات در نتيجه عارض شدن عناوين ثانويه، تنها در مواردى است كه ميان
احكام اولى و احكام ثانوى تزاحم باشد، مانند همان موارد اضطرار و اكراه و مقدميت، و
عدم دگرگونى در ملاكات نيز در مواردى است كه بين اين دو دسته از احكام، تزاحمى در
كار نباشد.
برخى از نصوص نيز چنين تأثيرى را به طور فى الجمله براى عناوين ثانويه تأييد
مىكند، از باب مثال از آيه «يا ايها النبىّ لم تحرّم ما أحلّالله لك تبتغى مرضات
أزواجك»(42)
استفاده مىشود انسان مىتواند به وسيله قسم، كارى مباح و خالى از مفسده را بر خود
حرام كند، به نحوى كه ارتكاب آن داراى مفسده باشد. در ضمن شأن نزول آيه مزبور كه به
تفصيل در كتب تفسير آمدهاست، مىخوانيم:
پيامبر -صلىالله عليه و آله- جهت جلب خشنودى برخى از همسران خويش، با اداى سوگند،
نوشيدن عسل را بر خود حرام نمود. بر اساس روايت ديگرى، پيامبر در اين ماجرا همبستر
شدن با كنيز خود ماريه قبطيه را بر خويش حرام نمود وفرمود: «هى جاريتى قد احلّالله
لى فهى حرام علىّ».(43)
بدين ترتيب پيامبر با عنوان ثانوىِ قسم، كارى مباح را بر خود حرام نمود، مگر اينكه
گفته شود آنچه پس از اداى سوگند بر پيامبر -صلىالله عليه و آله- حرام گرديد،
مخالفت نمودن با قسم بودهاست نه نوشيدن عسل يا همبستر شدن با آن كنيز، ولى ظاهر
آيه شريفه و مستفاد از شأن نزول آن اين است كه متعلق حرمت، همان چيزى بودهاست كه
ذاتاً حلال و خالى از مفسده بودهاست.
نص ديگرى كه مىتوان از آن، تأثير عناوين ثانوى در ملاكات و احكام اولى را استفاده
نمود، حديث معروف رفع است كه بر اساس آن، ارتكاب پارهاى از محرّمات، در ظرف تحقق
اكراه و اضطرار و نسيان و مانند اينها، مباح و خالى از مؤاخذه و عقاب است. و روشن
است كه رفع عقاب و مؤاخذه در اينگونه موارد به سبب دگرگونى در ملاك و از بين رفتن
مفسده مىباشد.
نتيجه تأمل در عناوين ثانوى و ادله احكام آنها، اين است كه در اين مسئله قائل به
تفصيل شويم.
تفاوت حكم ثانوى با نسخ
ظاهر گفتار برخى از كسانى كه در زمينه آيات ناسخ و منسوخ قرآن بحث نمودهاند اين
است كه ايشان در پارهاى موارد، آيه دال بر حكم اولى را منسوخ و آيه دال بر حكم
ثانوى را ناسخ پنداشتهاند.
شايد بتوان گفت كلمات هبةالله بنسلامه (متوفاى 410ق.) و عبدالرحمنبن محمد عتائقى
(از علماى قرن هشتم) ظهور در چنين پندارى دارد؛ زيرا اين دو، بخش نخست آيه 173 سوره
بقره؛ يعنى جمله «انّما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير» و بخش پايانى آن؛
يعنى جمله «فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه» را جزو آيات ناسخ و منسوخ
برشمردهاند.(44)
يكى از محققان معاصر اين پندار را به بسيارى از كسانى كه در باب نسخ قلمزنى
كردهاند نسبت مىدهد.(45)
ولى همانگونه كه روشن است صدور حكم ثانوى از سوى شارع با وقوع نسخ از ناحيه وى،
تفاوتى اساسى دارد؛ زيرا در تعريف نسخ گفتهاند:
رفع تشريع سابق بتشريع لاحق، بحيث لا يمكن اجتماعهما معاً، اما ذاتاً اذا كان
التنافى بينهما بيّنا او بدليل خاص من اجماع او نص صريح؛(46)
نسخ عبارت است از، از ميان برداشتن تشريع پيشين به وسيله تشريع پسين، به گونهاى كه
اجتماع آن دو با هم ممكن نباشد، خواه عدم امكان اجتماع آن دو تشريع، ذاتى باشد -و
آن در موردى است كه تنافى ميان آن دو، بيّن و روشن باشد- و خواه به سبب دليلى خاص،
مانند اجماع يا نص آشكار باشد.
و اين در حالى است كه با پيدايش حالاتى، مانند اضطرار و اكراه و حرج و ديگر عناوين
ثانوى، تشريع پيشين از بين نمىرود، بلكه تنها موضوع تغيير مىيابد، مكلف با حالت
طبيعى موضوع تشريع پيشين است، ولى در حكم پسين، مكلف با حالت غير طبيعى موضوع است،
مثلاً حرمتِ خوردن مردار، انسان مختار و موضوع حليت آن، انسان مضطر است.
به ديگر سخن، نسخ در مورد دو حكمى متصور است كه اولاً: ميان آن دو تنافى باشد به
گونهاى كه نتوان در زمان واحد بين آن دو جمع نمود و ثانياً: موضوع هر دو حكم، يكى
باشد. اين دو شرط در مورد حكم ثانوى منتفى است؛ زيرا اجتماع حكم چيزى به عنوان
اولىاش با حكم همان چيز به عنوان ثانوىاش در زمان واحد، هيچ محذورى ندارد، موضوع
اين دو حكم نيز چنانكه گذشت، متعدد است. آنچه گفتيم، در مورد تفاوت ميان حكم
ثانوى و حكم ناسخ بود. بر اساس اين توضيح، تفاوت ميان حكم اوّلى و حكم منسوخ نيز
روشن مىشود؛ زيرا آنچه در مورد حكم اولى ملحوظ است، تشريع حكم با عنايت به عناوين
اوليه است، ولى آنچه در مورد حكم منسوخ ملحوظ است، رفع تشريع به خاطر به سر رسيدن
زمان عمل به آن مىباشد، خواه تشريع، پيش از رفع به لحاظ عناوين اوليه باشد و خواه
به لحاظ عناوين ثانويه.
با اين حساب نسخ حكم ثانوى نيز ممكن است، چنانكه صاحب حقائقالاصول نيز به اين
نكته تصريح مىكند. وى در شرح اين سخن صاحب كفايه كه مىگويد: «ان النسخ و ان كان
رفع الحكم الثابت» مىنويسد:
اى رفعا للحكم الواقعى الاولى او الثانوى.(47)
توضيح اينكه، حكم ثانوى كلى گرچه براى حالتهاى عارضى و غير طبيعى تشريع شدهاست،
ولى به هر حال نوعى ثبوت و دوام دارد، مثلاً شارع مىتواند ترك عمل واجبى را در
موقع بروز حرج، تجويز كند، و آن را به خاطر برخى مصالح براى هميشه مباح اعلام كند،
ولى پس از مدتى به خاطر مصلحتى ديگر كه خود در نظر دارد، آن حكم را منسوخ اعلام
كند؛ يعنى همان وضعيتى كه در مورد نسخ احكام اولى سراغ داريم.
غير از بيانى كه ما جهت روشن شدن تفاوت ميان حكم اولى و حكم منسوخ داشتيم، صاحب
حقائق الاصول نيز در اين زمينه مىگويد:
ان الحكم المجعول تارة يكون جارياً على مقتضى العناوين الاولية للموضوع و هو الحكم
الواقعى الاولى مثل الخمر حرام، و اخرى يكون جارياً على مقتضى العناوين الثانوية
الطارية على العناوين الاولية و هو الحكم الواقعى الثانوى مثل الغنم الموطوءة حرام،
و ثالثة يكون جارياً على خلاف مقتضى العناوين الاولية و الثانوية معاً لمصلحة فى
نفسه. و الفرض الاخير على نحوين:
الاول: ان يؤخذ فى موضوعه الشك فى الحكم الواقعى على احد النحوين، فيكون فى طول
الحكم الواقعى، و هذا هو الحكم الظاهرى، مثل كل مشكوك الحل حلال.
الثانى: ان لا يؤخذ فى موضوعه الشك فى الحكم الواقعى و لا يكون فى طوله بوجه اصلا،
بل يجعل فى قبال الحكم الواقعى، و هذا هو الحكم المنسوخ؛(48)
حكمى كه جعل مىشود، گاهى بر طبق عناوين اوليه موضوع، جارى مىگردد. چنين حكمى، حكم
واقعى اولى است، مانند اينكه گفته شود: شراب حرام است. و گاهى بر طبق عناوين
ثانويهاى كه بر عناوين اوليه عارض مىگردند، جارى مىشود؛ چنين حكمى، حكم واقعى
ثانوى است، مانند اينكه گفته شود: گوسفندى كه با آن نزديكى شده، حرام است.
نوع سومى از حكم نيز وجود دارد و آن حكمى است كه به سبب مصلحتى كه در آن است،
برخلاف مقتضاى عناوين اوليه و ثانويه جريان مىيابد.
فرض سوم خود به دو گونه است:
نخست اينكه در موضوع آن حكم، شك در حكم واقعى، لحاظ گردد و بدين ترتيب اين حكم در
طول حكم واقعى قرار گيرد؛ چنين حكمى، حكم ظاهرى خواهد بود، مانند اينكه گفته شود:
هر چيزى كه حلال بودن آن مورد شك باشد، حلال است.
دوم اينكه در موضوع آن حكم، شك در حكم واقعى، لحاظ نگردد و در طول آن قرار نگيرد،
بلكه در مقابل حكم واقعى، قرار داده شود؛ چنين حكمى منسوخ نام دارد.
حاصل فرق ميان حكم اولى و حكم منسوخ برحسب بيان ايشان اين است كه، جريان حكم اولى
بر مقتضاى عناوين اوليه است، ولى جريان حكم منسوخ برخلاف مقتضاى عناوين اوليه و
عناوين ثانويه است.
البته اين بيان با كليت آن قابل ملاحظه و اشكال است؛ زيرا ممكن است حكمى، تنها به
لحاظ عناوين اوليه، نسخ شود و به لحاظ عناوين ثانويه، بر حال خود باقى باشد، كه در
اين صورت جريان حكم منسوخ برخلاف عناوين ثانويه نخواهد بود.
موقعيت حكم ثانوى در صورت اجتماع با حكم اولى
در برخى موارد ممكن است حكم اولى با حكم ثانوى جمع شود، مثل اينكه كسى قسم بخورد
به خواندن نماز واجب يا آن را نذر نمايد يا اينكه پدرى فرزند خود را به چنين كارى
فرمان دهد، يا فرض كنيم حفظ نظام جامعه بستگى به انجام دادن عملى واجب داشتهباشد،
آيا در اين گونه موارد، حكم ثانوى تأكيدى بر همان حكم اولى است يا چيزى غير از
تأكيد است؟
ظاهر پارهاى از كلمات محقق نائينى وجه نخست است. در يكى از مباحث اصولى ايشان
مىخوانيم:
اذا تعلق حكم على موضوع مع قطع النظر على الطوارئ ثم تعلق حكم مماثل على ذلك
الموضوع باعتبار الطوارئ، فهذا ليس من اجتماع المثلين ولو كانت النسبة بين ذلك
الموضوع و بين الطوارئ العموم المطلق، فانه صورة الاجتماع يتأكّد الحكمان و يتولّد
منهما حكم واحد آكد، كما فى مورد تعلق النذر بالواجب حيث يتأكّد الوجوب؛(49)
هرگاه حكمى به موضوعى، با قطع نظر از عوارض آن تعلق بگيرد، سپس حكمى مثل همان حكم
به همان موضوع با عنايت به عوارض آن تعلق بگيرد، چنين چيزى از قبيل اجتماع مثلين [و
محال] نيست، گرچه نسبت ميان موضوع و عوارض آن، عموم مطلق باشد؛ زيرا در صورت چنين
اجتماعى، دو حكم مزبور مورد تأكيد واقع مىشوند و حكم واحدى از آن دو متولد مىشود،
چنانكه در صورت تعلق گرفتن نذر به كارى واجب، حكم وجوب، تأكيد مىشود.
همچنين وى در پاسخ گفتار بعضى كه «حكم اولى كه براى ذات شراب وضع شدهاست، در هر
سهحالت علم و ظن و شك به شراب بودن محفوظ است، پس جعل حكم ديگر براى شرابى كه شراب
بودن آن مظنون است، لغو و بىاثر خواهد بود» مىگويد:
انه يكفى فى الأثر تأكد الحرمة فى صورة تعلق الظن بالخمر و تكون مثلاً واجدة لعشر
درجات من المفسدة بخلاف ما اذا لم يتعلق الظن به، فانه يكون واجداً لخمس درجات، و
ربما لايقدم الشخص على ما يكون مفسدته عشر درجات مع اقدامه على ما يكون خمس درجات و
هذا المقدار من الأثر يكفى بعد امكان أن يكون الظن من العناوين الثانوية الموجبة
للمصلحة و المفسدة؛(50)
در اثر داشتن و لغو نبودن حكم دوم همين بس كه در صورت تعلق ظن به شراب، حرمت اولى
آن، تأكيد شده و مثلاً داراى ده درجه مفسده مىشود، برخلاف زمانى كه متعلق ظن واقع
نشدهبود كه داراى پنج درجه مفسده بود و چه بسا شخص، مرتكب چيزى كه داراى ده درجه
مفسده است نمىشود، و حال آنكه مرتكب چيزى با پنج درجه مفسده مىشود. و وجود همين
مقدار اثر براى جعل حكم دوم، كافى است. ظن هم كه مىتواند از جمله عناوين ثانويه و
موجب پيدايش مصلحت و مفسده باشد.
ولى شيخ ضياءالدين عراقى چنين برداشتى را نادرست مىداند و مىنويسد:
لا مجال فى امثال المقام بالالتزام بالتأكد، حيث ان التأكد يقتضى وحدة الوجود و هو
ينافى طولية الحكمين؛(51)
در اينگونه موارد، نمىتوان قائل تأكد به شد و به آن گردن نهاد؛ زيرا تأكد اقتضاى
وحدتوجود مىكند و اين امر با [تعدد حكم اولى و ثانوى و] در طول هم بودن آن دو،
ناسازگار است.
ولى به نظر مىرسد تأكد نه تنها مستلزم وحدت وجود نيست، بلكه مستلزم تعدد آن نيز
هست؛ چرا كه مفهوم تأكيد در جايى صادق است كه دو چيز در كار باشد، يكى تأكيدكننده و
ديگرى تأكيد شونده، در غير اين صورت، تأكيد معنا ندارد. مىتوان اثرى كه بر اين
تأكيد مترتب مىشود را نيز نشانه ديگرى بر تعدد حكم دانست و آن اينكه به حكم عقل
انجام دهنده مؤكّد نسبت به انجام دهنده حكم غير مؤكّد، استحقاق ثواب بيشترى دارد؛
چرا كه او در حقيقت دو حكم را امتثال نمودهاست: حكم اولى و حكم ثانوى، همچنانكه
مخالفت كننده با حكم مؤكد نيز نسبت به مخالفت كننده حكم غير مؤكد، استحقاق عقاب
بيشترى دارد؛ زيرا او به حسب واقع با دو حكم مخالفت ورزيدهاست.
بر اساس اين بيان مىتوان سخن محقق نائينى را در اين مبحث صائب دانست و از آن دفاع
نمود.
خلاصه مطالب
1 - در تبيين حكم ثانوى، تعاريفى چند ارائه شدهاست كه از نظر ما آنچه خالى از
اشكال مىنمايد، همان تعريف نخست است كه در ميان فقها و علماى اصول، معروف است.
محور بحث در اين پژوهش نيز حكم ثانوى با تعريف مشهور آن است.
2 - در نگاه بدوى، مىتوان با سنجيدن حكم ثانوى هر چيزى با حكم اولى آن، بيش از
بيست گونه تصوير نمود، ولى با تأمل بيشتر و نيز مطالعه مصاديق فقهى آنها روشن
مىشود كه تعدد آنها از اين مقدار، كمتر است.
3 - عناوين ثانويه نيز، مانند احكام ثانويه، داراى اَشكال گوناگونى هستند.
4 - در مباحث فقهى و اصولى، حكم ثانوى داراى اصطلاحاتى مشابه و همگون، مانند اصل
ثانوى، تشريع ثانوى، و... است كه با توجه به مفاهيم و موارد كاربرد، تفاوت آنها با
حكم ثانوى روشن مىشود.
5 - مىتوان حكم ثانوى را قانون نيز ناميد؛ چرا كه متعلق آن، مانند متعلق حكم اولى،
طبيعت كلى و قابل انطباق بر مصاديق فراوان مىباشد.
6 - برخى از فقها بر حكم ظاهرى نيز، حكم ثانوى اطلاق نمودهاند، به اين سبب كه جعل
اين حكم نيز مانند جعل حكم ثانوى، وابسته به پيدايش يك عنوان ثانوى مانند شك
مىباشد، ولى آنچه به عنوان «حكم ثانوى» متداول است همان است كه در ظرف اضطرار،
اكراه، تقيه، نذر و مانند اين عناوين تحقق مىيابد كه محور اصلى اين پژوهش نيز همين
است.
7 - صدور حكم ثانوى از سوى شارع با وقوع نسخ از ناحيه وى، تفاوت جدى دارد؛ زيرا در
نسخ، تشريع پيشين با تشريع پسين از ميان برداشته مىشود به گونهاى كه اجتماع آن دو
با هم ممكن نيست، در حالى كه با پيدايش عناوين ثانوى، تشريع پيشين از بين نمىرود،
بلكه تنها موضوع آن تغيير مىيابد.
8 - در صورت اجتماع حكم اولى با حكم ثانوى، حكم ثانوى تأكيدى بر حكم اولى خواهد بود
و اين معنا منافاتى ندارد با اينكه حكم ثانوى در طول حكم اولى قرار دارد.
پىنوشتها:
1 . على مشكينى اردبيلى، اصطلاحات الاصول، ص121.
2 . عبدالحميد شربيانى، «حقيقة الشرعيه و الموضوعات المتجدده»
مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى، ج9، ص290.
3 . مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى، ج3،
ص91، به نقل از: محمدتقى جعفرى، «ثابتها و متغيرها»، كيهان انديشه، سال نهم،
شماره10.
4 . محمد يزدى، «وجوهات و ماليات»، مجله نور علم، سال64،
شماره9، ص86.
5 . محمد يزدى، «وجوهات و ماليات»، مجله نور علم، سال64،
شماره9، ص86.
6 و . سيفالله صرامى، «مبانى احكام حكومتى از ديدگاه امام
خمينى(ره)» مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى، ج7، ص337.
7 . براى حكم، مراتب چهارگانه اقتضا، انشا، فعليت و تنجّز در نظر
گرفتهاند كه توضيح اين مراتب در فصل بعدى مىآيد.
8 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص278.
9 . سيفالله صرامى، «مبانى احكام حكومتى از ديدگاه امام خمينى»،
مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى، ج7، ص337.
10 . سيدمحسن حكيم، حقائق الاصول، ج1، ص507.
11 . سيد ابوالقاسم خوئى، مصباح الفقاهة، ج1، ص27.
12 . گروهى ديگر آن را لااقل در همه موارد واجب نمىدانند، بلكه
عقوق آنها را حرام مىشمرند. توضيح اين اختلاف نظر در جاى خود مىآيد.
13 . محمدتقى حكيم، الاصول العامة، ص73.
14 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج3، ص414.
15 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج32، ص87.
16 . شيخ صدوق، الخصال، جزء دوم، ابواب التسعة، ص45.
17 . محمدمهدى آصفى، «نظرية الامام الخمينى فى دور الزمان و
المكان فى الاجتهاد» مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى، ج5،
ص24 - 25.
18 . مائده (5) آيه 90.
19 . بقره (2) آيه29.
20 . ر.ك: امام خمينى، المكاسب المحرمه، ج1، ص32.
21 . احمد نراقى، مستند الشيعة، ج1، ص363.
22 . همان، ج2، ص434.
23 . ضياءالدين عراقى، نهاية الافكار، ج1، ص241.
24 . حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج4، ابواب قواطع الصلاة، باب1،
ح4.
25 . حاج آقارضا همدانى، مصباح الفقيه، ج2، ص611.
26 . «احكام اوليه و ثانويه»، پاسدار اسلام، شماره39، ص51.
27 . مرتضى زبيدى، تاج العروس، ج18، ص446.
28 . جرجانى، التعريفات، ص73.
29 . مرتضى انصارى، فرائد الاصول، ج1، ص308 - 309.
30 . محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج1، ص6.
31 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج3، ص339.
32 . حاج آقارضا همدانى، مصباح الفقيه، ج2، ص689.
33 . عبدالكريم حائرى يزدى، درر الفوائد، ج1، ص78.
34 . سيدمحمدرضا گلپايگانى، افاضة العوائد، ج1، ص117.
35 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج3، ص95.
36 . مقصود از «اخبار من بلغ»، رواياتى است كه علما در اثبات
قاعده «تسامح در ادله سنن» به آنها تمسك نمودهاند، مانند روايات زير كه از امام
صادق -عليهالسلام- نقل شدهاند:
الف - من بلغه عن النبى -صلىالله عليه و آله- شىء من الثواب على شىء من الخير
فعمل به، كان له اجر ذلك و ان كان رسولالله -صلىالله عليه و آله- لم يقله.
ب - من بلغه عن النبى شىء من الثواب فعمله كان اجر ذلك له و ان كان رسولالله لم
يقله.
ج - من بلغه عن النبى -صلىالله عليه و آله- شىء من الثواب ففعل ذلك طلب قول النبى
كان له ذلك الثواب و ان كان النبى لم يقله (حر عاملى، وسائل الشيعه، ج1، ابواب
مقدمة العبادات، باب18، احاديث 4،3،1).
37 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج3، ص414.
38 . همان، ص41.
39 . محمدحسين سبحانى، نخبة الازهار فى احكام الخيار، ص192.
40 . امام خمينى، البيع، ج5، ص68.
41 . همان، ص173.
42 . تحريم (66) آيه1.
43 . فضل طبرسى، مجمع البيان، ج9 و 10، ص315 - 316.
44 . هبةالله بنسلامة، الناسخ و المنسوخ، ص15 و عبدالرحمن
بنمحمد عتائقى، الناسخ و المنسوخ، تحقيق عبدالهادى الفضلى، ص29.
45 . محمدهادى معرفت، تلخيص التمهيد، ج1، ص412.
46 . محمدهادى معرفت، تلخيص التمهيد، ج1، ص412.
47 . سيدمحسن حكيم، حقائق الاصول، ج1، ص542.
48 . همان، ص540.
49 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج3، ص34.
50 . همان، ص36.
51 . ضياءالدين عراقى، تعليقه بر فوائد الاصول، ج3، ص33.