سروش هدايت

على شيروانى

- ۱۰ -


بخش ششم الهى نامه الهى نامه از حضرت آيه الله حسن حسن زاده آملى
بسم الله الرحمن الرحيم
الهى .. به حق خودت حضورم ده ، و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده .
الهى .. راز دل را نهفتن دشوار است ، و گفتن دشوارتر.
الهى .. يامن يعفو عن الكثير و يعطى الكثير بالقليل (403) از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده .
الهى .. ساليانى مى پنداشتم كه ما حافظ دين توايم ، استغفرك اللهم . (404) در اين ليله الرغائب هزار و سيصد و نود فهميدم كه دين تو حافظ ما است ، احمدك اللهم . (405)
الهى .. چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است ، و چگونه سخن گويم كه خرد مدهوش و بيهوش است .
الهى .. ما همه بيچاره ايم و تنها تو چاره اى ؛ و ما همه هيچكاره ايم و تنها تو كاره اى .
الهى .. از پاى تا فرقم در نور غرقم يا نور السموات والارض انعمت فزد (406).
الهى .. شان اين كلمه كوچك كه به اين علو و عظمت است ، پس يا علتى ! يا عظيم ! شان متكلم اينهمه كلمات شگفت لاتتناهى (407) چون خواهد بود.
الهى .. واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم .
الهى .. چون تو حاضرى چون جويم ، و چون تا ناظرى چه گويم .
الهى .. چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت ، و چگونه گويم شناختم كه نشناختمت .
الهى .. چون عوامل طاحونه (408) چشم بسته و تن خسته ام ، راه بسيار مى روم و مسافتى نمى پيمايم . و اى بر من اگر دستم نگيرى و رهاييم ندهى .
الهى .. خودت آگاهى كه درياى دلم را جزرومد است يا باسط! بسطم ده ، و يا قابض ! قبضم كن .
الهى .. دست با ادب دراز است و پاى بى ادب ، يا باسط اليدين بالرحمه خذبيدى (409).
الهى .. بسيار كسانى دعوى بندگى كرده اند و دم از ترك دنيا زده اند، تا دنيا بديشان روى آورد جز وى همه را پشت پا زده اند. اين بنده در معرض ‍ امتحان نيامده شرمسار است . به حق خودت ثبت قلبى على دينك . (410)
الهى .. ناتوانم و در راهم و گردنه هاى سخت در پيش است رهزنهاى بسيار در كمين و بار گران بر دوش . يا هادى يا اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين (411).
الهى .. از روى آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام . از انسان و جان شرمنده ام ، حتى از روى شيطان شرمنده ام ، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد ناپايدار.
الهى .. رجب بگذشت و ما از خود نگذشتيم ، و تو از ما بگذر.
الهى .. عاقبت چه خواهد شد و يا ابد چه بايد كرد؟
الهى .. عارفان گويند: عرفنى نفسك (412)، اين جاهل گويد: عرفنى نفسى (413).
الهى .. اهل ادب گويند: به صدرم تصرفى بفرما. اين بى ادب گويد: بر بطنم دست تصرفى نه .
الهى .. در راهم ، اگر درباره ام گويى : لم نجدله عزما (414) چه كنم ؟
الهى .. آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است . يا من يحيى الارض الميته (415) دل دائره ده .
الهى .. همه گويند: خدا كو؟ حسن گويد: جز خدا كو؟
الهى .. همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.
الهى .. آن خواهم كه هيچ نخواهم .
الهى .. اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادى نمى رسد، فلك الحمد ما را ياراى ديدن خورشيد نيست ، دم از ديدار خورشيد آفرين چون زنيم .
الهى .. همه گويند بده ، حسن گويد بگير.
الهى .. همه سر آسوده خواهند، و حسن دل آسوده .
الهى .. همه آرامش خواهند، و حسن بى تابى . همه سامان خواهند، و حسن بى سامانى .
الهى .. چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم .
الهى .. از من برهان توحيد خواهند و من دليل تكثير.
الهى .. از من پرسند: توحيد يعنى چه ؟ حسن گويد: تكثير يعنى چه ؟
الهى .. از نماز و روزه ام توبه كردم . به حق اهل نماز و روزه ات توبه اين نا اهل را بپذير.
الهى .. به فضلت سينه بى كينه ام دادى ، به وجودت شرح صدرم عطا بفرما.
عقل گويد: الحذر الحذر، عشق گويد: العجل العجل . آن گويد دور باش ، و اين گويد زود باش .
الهى .. ضعيف ظلوم و جهول كجا و واحد قهار كجا؟
الهى .. آنكه از خوردن و خوابيدن شرم دارد از ديگر امور چه گويد.
الهى .. اگر چه درويشم ولى داراتر از من كيست كه تو دارايى منى .
الهى .. در ذات خودم متحيرم تا چه رسد در ذات تو.
الهى .. نعمت سكوتم را به بركت والله يضاعف لمن يشاء (416) اضعاف مضاعفه (417) گردان .
الهى .. به لطف دنيا را از من گرفته اى ، به كرمت آخرت را هم از من بگير.
الهى .. روزم را چوشبم روحانى گردان ، و شبم را چون روز نورانى .
الهى .. حسنم كردى احسنم گردان .
الهى .. دندان دادى ، نان دادى ، جان دادى ، جان بده .
الهى .. همه از گناه توبه مى كنند و حسن را از خودش توبه ده .
الهى .. گويند كه بعد سوزه و گداز آورد. حسن را به قرب سوزو گداز ده .
الهى .. خودت گفته اى : ولاتيا سوا من روح الله (418). نا اميد چون باشم .
الهى .. انگشترى سليمانيم دادى ، انگشت سليمانيم ده .
الهى .. سرمايه كسبم دادى ، توفيق كسبم ده .
الهى .. اگر ستارالعيوب نبودى ما از رسوايى چه مى كرديم .
الهى .. من الله الله گويم ، اگر چه لا اله الا الله گويم .
الهى .. مست تو را حد نيست ، ولى ديوانه ات سنگ بسيار خورد. حسن مست و ديوانه تست .
الهى .. ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا؟
الهى .. علمم موجب ازدياد جهلم شد. يا علم محض و نور مطلق بر جهلم بيفزا.
الهى .. اثر و صنع توام چگونه به خود نبالم .
الهى .. دو، وجود ندارد و يكى از قرب و بعد نبود.
الهى .. هر چه بيشتر دانستم نادانتر شدم . بر نادانيم بيفزا.
الهى .. تا كعبه وصلت فرسنگها است ، و در راه خرسنگها، و اين لنگ به مراتب كمتر از خرچنگ است ؛ خرچنگ را گفتند: به كجا مى روى ؟ گفت : به چين و ما چين . گفتند: با اين راه و روش تو.
الهى .. دل داده معنى را از لفظ چه خبر؟ و شيفته مسمى را از اسم چه اثر؟
الهى .. كلمات و كلامت كه اينقدر شيرين و دلنشين اند، خودت چونى ؟
الهى .. اگر از من پرسند: كيستى ؟ چه گويم .
الهى .. هر چه بيشتر فكر مى كنم دورتر مى شوم .
الهى .. گروهى كوكو گويند، و حسن هوهو.
الهى .. از گفتن يا شرم دارم .
الهى .. داغ دل را نه زبان تواند تقرير كند و نه قلم يارد به تحرير رساند.
الحمدالله كه دلدار به ناگفته و نا نوشته آگاه است .
الهى .. محبت والد به ولد بيش از محبت ولد به والد است ، كه آن اثر است به اين ، با اينكه اعداد است و عليت و معلوليت نيست . پس محبت تو به ما كه علت مطلق مايى تا چه اندازه است ؟ يحبهم كجا و يحبونهم (419) كجا؟!
الهى .. از كودكان چيزها آموختم ، لاجرم كودكى پيش گرفتم .
الهى .. چون است كه چشيده ها خاموشند و نچشيده ها در خروشند.
الهى .. از شيطان جن بريدن دشوار نيست ، با شياطين انس چه بايد كرد؟
الهى .. خوشدلم كه از درد مى نالم كه هر دردى را درمانى نهاده اى .
الهى .. در خلقت شيطان كه آنهمه فوائد و مصالح است ، در خلقت ملك چه ها باشد.
الهى .. ديده را به تماشاى جمال خيره كرده اى ، دل را به ديدار ذوالجمال خيره گردان .
الهى .. خنك آن كس كه وقف تو شد.
الهى .. شكرت كه دولت صبرم دادى تا به مملكت فقرم رساندى .
الهى .. شكرت از تقليد رستم و به تحقيق پيوستم .
الهى .. تو پاك آفريده اى ، ما آلوده كرده ايم .
الهى .. پيشانى بر خاك نهادن آسان است ، دل از خاك برداشتن دشوار است .
الهى .. ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد در يوم تبلى السرائر (420) چه كنيم .
الهى .. شكرت كه كور بينا و كرشنوا و گنگ گويايم .
الهى .. درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت بى رنج پا، سير آفاق عوالم كنند؛ كه دولتمندان را گامى ميسر نيست .
الهى .. اگر گلم و يا خارم از آن بوستان يارم .
الهى .. انسان ضعيف كجا و حمل قول ثقيل كجا؟
الهى .. چگونه دعوى بندگى كنم كه پرندگان از من مى رمند و ددان رامم نيستند.
الهى .. گرگ و پلنگ را رام توان كرد، با نفس سركش چه بايد كرد؟
الهى .. چگونه ما را مراقبت نباشد كه تو رقيبى ، و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسيبى .
الهى .. حلقه گوش من آن در ثمين انا بدك اللازم يا موسى .
الهى .. علق هرزه را وجين توان كرد ولى از تخم جرجير، خس نرويد.
الهى .. حق محمد و آل محمد بر ما عظيم است ، اللهم صل على محمد و آل محمد.
الهى .. نهر بحر نگردد، ولى تواند با وى پيوندد جدولى از او گردد.
الهى .. چون در تو مى نگرم رعشه بر من مستولى مى شود، پشه با باد صر صر چه كند.
الهى .. ديده از ديدار جمال لذت مى برد، و دل از لقاى ذولجمال .
الهى .. انسان را قسطاس مستقم آفريده اى ، افسوس كه ما در ميزان طغيان كرده ايم .
الهى .. شكر كه نعمت صفت ايثارم بخشيدى .
الهى .. نعمت ارشادم عطا فرموده اى ، توفيق شكر آن را هم مرحمت بفرما.
الهى .. عروج به ملكوت بدون خروج از ناسوت چگونه ميسر گردد؟ يا من بيده ملكوت كل شى ء خذبيدى (421).
الهى .. به سوى تو آمدم ، به حق خودت مرا به من بر مگردان .
الهى .. اگر بخواهم شرمسارم ، و اگر نخواهم گرفتار.
الهى .. ظاهر كه اينقدر زيبا است ، باطن چگونه است ؟
الهى .. آخر خودت را در حق ما اول بفرما، كه آخرين شفاعت را ارحم الراحمين فرمايد.
الهى .. دل بى حضور و چشم بى نور است ، نه اين صورت ببيند و نه آن معنى .
الهى .. فرزانه تر از ديوانه تو كيست ؟
الهى .. دولت فقرم را مزيد گردان .
الهى .. شكرت كه فهميدم كه نفهميدم .
الهى .. گريه زبان كودك بى زبان است ؛ آنچه خواهد از گريه تحصيل مى كند؛ از كودكى راه كسب را به ما ياد داده اى . قابل كاهل را از كامل مكمل چه حاصل .
الهى .. اشك شوريده جهانى را مى شوراند، اين شوخ ديده را شوريده تر كن .
الهى .. نبودم و خلعت وجودم بخشيده اى ، خفته بودم و نعمت بيداريم عطا كرده اى ، تشنه بودم و آب حياتم چشانده اى ، متفرق بودم و كسوت جمعم پوشانده اى ، توفيق دوام در صلوتم هم مرحمت بفرما كه الذين هم على صلوتهم دائمون (422) كامروا هستند.
الهى .. مصلى كجا و مناجى كجا؟ تالى فرقان كجا و اهل قرآن كجا؟ خنك آنكه مصلى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآن است .
الهى .. عارف را با عرفان چه كار؟ عاشق معشوق بيند، نه اين و آن .
الهى .. توانگران را به ديدن خانه خوانده اى و درويشان را به ديدار خداوند خانه . آنان سنگ و گل دارند و اينان جان و دل . آنان سر گرم در صورتند و اينان محود در معنى . خوشا آن توانگرى كه درويش است .
الهى .. قيس عامرى را ليلى ، مجنون كرد و حسن آملى را ليلى آفرين . اين آفرينده ديد و آن آفريننده را در آفريده ، بر ديوانگان آفرين .
الهى .. اگر عنايت تو دست ما را نگيرد از چهل ها چله ما هم كارى برنيايد.
الهى .. خوشا آنانكه همواره بر بساط قرب تو آرميده اند.
الهى .. شكرت كه اين تهيدست پا بست تو شد.
الهى .. خوشا آنانكه در جوانى شكسته شدند كه پيرى خود شكستگى است .
الهى .. عقل و عشق سنگ و شيشه اند. عاشقان از عاقلان نالند، نه از جاهلان .
الهى .. اگر كودكان سر گرم بازيند، مگر كلان سالان در چه كارند.
الهى .. شكرت كه پير ناشده استغفار كردم كه استغفار پير استهزاء را ماند.
الهى .. آنكه ترا دوست دارد چگونه با خلقت مهربان نيست ؟
الهى .. كى شريك دارد تا تو را شريك باشد.
الهى .. من واحد بى شريكم ، چگونه ترا شريك باشد؟!
الهى .. خوشا آندم كه در تو گمم .
الهى .. از من و تو گفتن شرم دارم انت انت . (423)
الهى .. نه خاموش مى توان بود و نه گويا. در خاموشى چه كنيم ؟ در گفتن چه گوييم ؟
الهى .. دل به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آنكه را دل به سوى خداوند كعبه ندارد.
الهى .. عبادت ما قرب نياورده ، بعد آورده است كه قويل للمصلين الذين هم فى صلوتهم ساهون (424)
الهى .. كامم را به حلاوت تلاوت كلامت شيرين بدار.
الهى .. فتح قلب به ضم عين است ، نصب عينم مرفوع غضوا ابصاركم ترون العجائب (425).
الهى .. قول و فعل قائل و فاعلند در لباس دير كه كلى يعمل على شاكلته (426) در كتاب تدوين و تكوين جز مصنف آن كست .
الهى .. از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بيشتر.
الهى .. اين آفريده كه بدين پايه مهربان است آفريننده وى در چه پايه است .
الهى .. خفتگان را نعمت بيدارى ده و بيداران را توفيق شب زنده دارى و گريه و زارى .
الهى .. جز اين نمى شد با كه در آويزيم .
الهى .. تو خود گواهى كه اين سخنان از بى تابى است تن بر ما متاب .
الهى .. چه رسوايى از اين بيشتر كه گدا از گدايان گدايى كند.
الهى .. جن گفتند: سمعنا قرآنا عجبا يهدى الى الرشد فامنا به (427) واى بر انسى كه از جن كمتر است .
الهى .. واى بر من اگر دلى از من برنجد.
الهى .. ايكاش الفاظى جز اسماء عليا و صفات حسنايت نبود كه از الوان الفاظ چه رنگها گرفته ايم .
الهى .. من كيستم و اطوار خلقتم چيست ؟
الهى .. همه از مردن مى ترسند و حسن از زيستن كه اين كاشتن است و آن درويدن : كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوابه متشابها، (428) و الدنيا مرزعه الاخره ، جزاء وفاقا (429)
الهى .. توفيق امتثال آن روياى شيرين يا حسن خذالكتاب بقوه (430) مرحمت بفرما.
الهى .. غذا به كردار و گفتار رنگ و بو مى دهد. واى بر آنكه دهنش مزبله است .
الهى .. عبادت بى معرفت خروارى به خردلى فلا نقيم لهم يوم القيمه ورنا (431) خرم آنكه نقلت موازينه (432).
الهى .. ميوه در طول هسته خود است و جزا در طول عمل بلكه نفس عمل ، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (433) خوشا آنكه روضه من رياض الجنه (434) است .
الهى .. در بسته نيست ما دست و پا بسته ايم .
الهى .. در جواب خطاب يا ايها الذين آمنوا، لبيك بگويم مايه شرمندگى است ، نگويم دور از وظيفه بندگى .
الهى .. امروز هم چون اليوم نحتم على افواههم (435) كه لايسئل عما يفعل و هم يسئلون (436)
الهى .. دل خوشم كه الهى گويم .
الهى .. دل به جمال مطلق داده ايم ، هر چه باداباد.
الهى .. كيست كه موفق به زيارت جمال دل آرايت شد و شيدايت نشد؟
الهى .. كى الله گفت و لبيك نشنيد؟
الهى .. حرفهايم اگر مشوش است از ديوانه پراكنده خوش است .
الهى .. گل دماغ را معطر كند و گند نادهن را ابخر، با اينكه كاشته ديگرانند و خارج از ذات ما. پس آنچه در خود كاشته ايم با ما چه خواهد كرد.
الهى .. عمرى كو كو مى گفتم و حالا هوهو مى گويم .
الهى .. پيش از تشنگى آب از چشمه سار مى جوشد و تشنه تشنه است و پيش از گرسنگى گندم از كشتزار مى رويد و گرسنه گرسنه است .
عشق است كه در همه ساريست ، بلكه يكسره جز عشق نيست .
الهى .. خوابهاى ما را تبديل به بيدارى بفرما.
الهى .. آنكه سحر ندارد خود خبر ندارد.
الهى .. ذلت و لذت قريب هم بلكه قرين همند، كه ان مع الغسر يسرا (437).
راهرو در رنج تن گنج روان يابد، و در اين بار گران بار گران .
الهى .. آنكه عالم است عامل است ، اين خفته صنعتگر است نه دانشور.
الهى .. آنكه سرمايه دارد و از آن بهره نمى برد از گدا گرفتارتر و بيچاره تر است .
الهى .. شكرت كه در لباس دوستانت هستم ، مرا در عداد دوستانت بدار.
الهى .. در صورت انبيايم داشتى ، در سيرت آنانم هم بدار.
الهى .. عاشق را ترك ما سواى معشوق عين فرض است كه يك دل و دو معشوق كذب محض است .
الهى .. در اياك نستعين (438) صادقم و در اياك نعبد (439) كاذب نيستم .
الهى .. كريمه الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها (440) خواب را شيرين مى كند و مرگ را شيرين تر.
الهى .. شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد.
الهى .. هر چه پيش آمد خوش آمد كه مهمان سفره توايم .
الهى .. تن خوش است كه براى يكتا دوتا بود، و جان خوش است كه از دوتا يكتا بود.
الهى .. اگر خدا خدا نكنيم چه كنيم ؟ و اگر ترك ماسوا نكنيم چه كنيم ؟
الهى .. در شگفتم از كسى كه غصه خودش را نمى خورد و غصه روزيش را مى خورد.
الهى .. فرزانگان گنگ شدند، ديوانگان چه بگويند.
الهى .. اسمى جز بى اسمى برايم مباد.
الهى .. چرا بگريم كه تو را دارم ، و چرا نگريم كه منم .
الهى .. در اين جهان پر هياهو چرا من هوهو نكنم .
الهى .. بر سر نوح نجى چه آوردند كه تا رب لاتذر (441) گفت ؟ سلام على نوح فى العالمين (442).
الهى .. كودكان كتابى به وعده گرد و به كمال رسند و بزرگان كودك ماب به وعده مينو.
الهى .. خوشا به حال عالين كه جز تو نديدند و ندانند.
الهى .. حرم بر نامحرم حرام است ، محرم چرا محروم باشد.
الهى .. الهى به امروز و فردا نه كار امروز رسيده شد نه فردا. چه كنيم با كلهم ياتيه يوم القيمه فردا (443).
الهى .. بدان بر ما حق بسيار دارند تا چه رسد به خوبان .
الهى .. جهان زندان زندان است و جهانبان بهشت آنان . ما را با زندان بدار.
الهى .. قاسم كه تويى كسى محروم و مغبون نيست .
الهى .. با دادن بتوان بسر بردن . با دو نان چه بايد كرد؟
الهى .. چه عذابى از حجاب سخت تر است به حق خودت از جهنم حجابم وارهان .
الهى .. توبه از گناه آسان است ، توفيق ده كه از عبادتمان توبه كنيم .
الهى .. حسن آملى مالامال آمال بود، در راه يك امل همه را پايمال كرد.
يا منتهى امل الاملين ديگر خود دانى .
الهى .. اگر آخرم مثل اولم بادش بدا به اول و آخرم .
الهى .. خلقى در ناسوت متوغلند، و جمعى به مثال ملتذند، و قليلى در ملكوت مبهوت ، سبحانك ما اعظم خلقك و امرك ؟
الهى .. از نام بردن انبياء و ملائكه شرم دارم كه با كدام زبان ؛ با نام تو چه كنم كه فرموده اى عظم اسمائى (444)، و با تلاوت كتاب تو چه كه لا يمسه الاالمطهرون (445).
الهى .. لولا الشيطان لبطل التكليف سبحانك ما احسن صنعك . (446)
الهى .. به كبريائيت سوگند كه از ثياب فقر فخر دارم و از فاخر شرم ، كه در آن هم رنگ بينواى دل شكسته ام و در اين بيم دل شكستن است ، چه كنم كه در اين اون بى اساس لولا اللباس لالتبس الامر على اكثر الناس (447).
الهى .. لذت گرسنگى را در كامم بركت ده .
الهى .. حشر با عالم خيال كه اينقدر لذيذ است حشر با عالم عقل چه خواهد بود.
الهى .. آمدم ردم مكن ، آتشينم كرده اى سردم مكن .
الهى .. اگر تا قيامت براى يك صغيره استغفار كنم از شرمندگى تقصير بندگى بدر نخواهم شد.
الهى .. سخن در عفو و رحمتت نيست ، گيرم كه تو بخشيم ، من از شرمندگى چه كنم ؟ تو خود واهى كه از استغفار شرم دارم .
الهى .. استغفار خواستن غفران تست ، با خاطره گناه چه كنيم .
الهى .. چه بايد كرد كه گناه فراموش شود؟ وگرنه با ياد گناه اگر برانى شرمنده ، و ارگ نوازى شرمنده ترم .
الهى .. ديگر از بهشت لذت نتوانم برد، چه عفو و احسان در ازاى جرم و عصيان انفعال بيشتر آورد، مگر جنت لقاء نصيب شود كه در حضور تام جز تو فراموش شود.
الهى .. ماه مبارك (1390 هجرى ، قمرى ) را حرام كرد كه نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر. در ليله الجوائز جز شرمسارى چه مى برم ؟ خوشا بحال صائم كه له فرحتان حين يفطر و حين يلقى ربه ، (448)، بارالها آهم جهنم سوز است .
الهى .. واى بر آنكه در شب قدر فرشته بر او فرود نيامده با ديو همدم و همنشين گردد.
الهى .. يقينم را زياد گردان ، و اضطرابم را به اطمينان مبدل كن ، و آنى را در آخر خواهى كنى در اول كن ، كه شفاعت آخرين از آن ارحم الراحمين است .
الهى .. دل خوش بودم كه گاهى گريه سوزناك داشتم و دانه هاى اشك آتشين مى ريختم ، ولى اين فيض هم از من بريده شد كه بيم زوال بصر است و امور مهمى كه در آنها امتثال فرمان تو است در نظر، ولى بارالها عاشق نگريد چه كند؟ و بنده فرمان نبرد چه كند؟
الهى .. مرا در سايه خاتم صلى الله عليه و آله داشتى كه تو را يابم و بند گانت را دريابم . شكر اين موهبت چگونه گذارم ؟ بارالها ناپاك را به سويت بار نيست ، و بابندگان كار نيست . دستم را بدار تا در راهم استوار باشم .
الهى .. دهن آلوده را با كتابت چكار كه لايمسه الاالمطهرون (449). واى بر آن مرشدى كه دهنش پليد است ، چه آن نا رشيد خود شيطان مريد است ، اگر در آشكار با يزيد است در پنهان با يزيد است .
الهى .. حشر و صحبت با خيالات نوعى از ماليخوليا است . كه الجنون فنون (450) به حرمت عوالم عقول از آنم برهان ، و به اينم برسان ، كه اين حضور نور دهد و آن صحبت ظلمت .
الهى .. چگونه شور و نوايم نباشد كه از آنچه در كامم ريختى ، اگر كوه دماوند از آن لب تر كند، پاى كوبان سر از پا نشناسد، و دست افشان از دست برود.
الهى .. اگر علم رهزن شود عاصم جز تو كيست ؟
الهى .. اگر دانشمند رهزن شود از هر اهريمنى بدتر است كه دزد با چراغ است .
الهى .. حاصل يك عمر درس و بحثم اين شد كه جهان را جهانبانى است و انسان را سرو سامانى .
الهى .. در اين شب دوشنبه سلخ شهر الله المبارك هزار و سيصد و نود هجرى قمرى ، با كسب اجازه از حضور انور شما، نام كشور پهناور هستى را عشق آباد گذاشتم .
الهى .. ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم ؛ از رموز زيج و ربع مجيب و اسطرلاب با خبرم و از اسرار جام جم خويش بيخبر!
الهى .. بت سنگين شكستن نيك آسان است ، و بت نفس شكستن سخت دشوار. خنك آنكه از امت خليل بت شكن است كه هر دو را بشكست .
الهى .. اگر سر مويى باورم شود كه پيشه ام در پيشگاه تو پذيرفته است چون سروى كه از وزش صبا به چپ و راست مى چمد، چنان پاى كوبى و دست افشانى كنم كه سنگ و گل را از شورم بشورانم ، و كوه را از سازم بر قصانم .
الهى .. سر تا سر ذات عالم وجود در جنب و جوشند چگونه حسن خاموش ‍ باشد؟
الهى .. آنكه را عشق نيست ارزش چيست ؟
الهى .. خروس را سحر باشد و حسن را نباشد.
الهى .. سر در راه سردار دادن آسان است و دل بدست دلدار دادن دشوار، كه آن جهاد اصغر است و اين اكبر.
الهى .. حسن عبدالله ، عبدالله خراب آبادى بود و حال عبدالجمال عشق آبادى شد.
الهى .. حاصل فكرم بى فكرى است ، خنك آنكه از فكر بگذشت .
الهى .. خانه كجا و صاحب خانه كجا؟ طائف آن كجا و عارف اين كجا؟ آن سفر جسمانى است و اين روحانى . آن براى دولتمند است و اين براى درويش . آن اهل و عيال را وداع كند و اين ماسوارا. آن ترك مال كند و اين ترك جان . سفر آن در ماه مخصوص است و اين را همه ماه ، و آن را يكبار است و اين را همه عمر. آن سفر آفاق كند و اين سيرا نفس . راه آن را پايان است و اين را نهايت نبود. آن مى رود كه بر گردد و اين مى رود كه از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پيماد و اين عرش . آن محرم مى شود و اين محرم آن لباس احرام مى پوشد و اين از خود عارى مى شود. آن لبيك مى گويد و اين لبيك مى شوند. آن تا به مسجد الحرام رسد و اين از مسجد اقصى بگذرد. آن حجر كند و اين انشقاق قمر، آن را كوه صفا است و اين را روح صف . سعى آن چند مره بين صفا و مروه است و اين را روح صفا. سعى آن چند مره بين صفا و مروه است و سعى اين يك مره در كشور هستى . آن هروله مى كند و اين پرواز. آن مقام ابراهيم طلب كندو اين مقام ابراهيم . آن آب زمزم نوشد و اين آب حيات آن عرفات بيند و اين عرصات . آن را يك روز وقوف است و اين را همه روز. آن از عرفات به مشعر كوچ كند و اين از دنيا به محشر. آن درك منى آرزو كند اين ترك را. آن بهيمه قربانى كند اين خويشتن را. آن رمى جمرات كند و اين رجم . آن حلق راس كند و اين ترك سر. آن را لافسوق ولا جدال فى الحج (451) است و اين را فى العمر. آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين . لاجرم آن حاجى شود و اين ناجى . خنك آن حاجى كه ناجى است .
الهى .. وسعت جهان كيانى كه اين است فسحت عالم ربانى چون خواهد بود؟
الهى .. از من آهى و از تو نگاهى .
الهى .. به چهل و سه رسيده ام ، چند سال ايام صباوت بود، و بعد از آن تا اربعين دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون ، اينك حاصل بيدارى دو ساله ام آه گاه گاهى است . يا لا اله الا انت (452) جز آه در بساط ندارم . از من آهى و از تو نگاهى .
الهى .. عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم .
الهى .. غبطه ملائكه اى مى خوردم كه جز سجود ندانند. كاش حسن از ازل تا ابد دريك سجده بود.
الهى .. تا كى عبدالهوى (453) باشم . به عزتت عبدالهو (454) شدم .
الهى .. از نخوردن رسوائيم و از خوردن رسواتر.
الهى .. سست تر از آنكه مست تو نيست كيست ؟
الهى .. عبدالله و محمد و على و فاطمتين و حسين را به حسن ببخش ، و حسن را به محمد و على و فاطمه و حسنين .
الهى .. همه اين و آن را تماشا كنند، و حسن خود را، كه تماشايى تر از خود نيافت .
الهى .. هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده . كه فرموده اى : انل عند المنكسره قلوبهم . (455).
الهى .. دل بى حضور چشم بى نور است . اين دنيا را نيم بيند و آن عقبا را.
الهى .. فرد تنها تويى ، كه ماسوايت همه زوج تركيبى اند؛ و صمد فقط تويى ، كه جز تو پرى نيست ؛ و تو همه اى كه صمدى .
الهى .. حسين شير خوارم آهنگ برخاستن مى كند و از ناتوانى و بى تابى بر خورد مى لرزد تا دستش را بگيرم و بايستانمش كه آرام گيرد.
حسن هم حسين تست ، و جز تو دستگيرى نيست . به شير خوار حسين دست حسن را گير.
الهى .. حسين شير خوار حسن را به حسن ببخش و حسن را به شير خوار حسين .
الهى .. آنكه خواب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است كفران نعمت گرانبهايى كرده است كه درى از پيغمبرى است .
الهى .. مراجعت از مهاجرت به سويت ، تعرب بعد از هجرت است ؛ و تويى كه نگهدار دلهايى .
الهى .. تو خود گواهى كه در عصر سلخ شهر الله مبارك هزار و سيصد و نود چنان حسرتى بر اين بنده مستولى شد كه گوشه هاى چشمم با ناودان بهارى برابرى مى كرد، و آههاى آتشينم جهنم سوز بود، كه بيداران در اين ماه رستگار شدند و اين خفته زيانكار. اين حسرت يك ماه بود، با حسرت يك عمر چه بايد كرد؟ امشب كه ليله چهار شنبه بيست و سوم شوال المكرم هزار و سيصد و نود است از دل و جان توبه كرده ام و صميمانه به سوى تو رخت بسته ام . يا الله ، ياالله ، يا الله ، ياالله ، يا الله ، ياالله يا الله ، ياالله يا الله ، مسفرت تائبت را بپذير و توفيقش ده كه بر عهدش استوار باشد و همواره محو ديدار باشد.
الهى .. نور برهانم داده اى ، نار وجدانم هم بده .
الهى .. هشيار را با بستر و بالين چه كار و مست را با دين و آيين چه كار؟
الهى .. آنكه در نماز جواب سلام نمى شنود هنوز نماز گذار نشد. ما را با نماز گذاران بدار.
الهى .. خوشا آنكه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است .
الهى .. همه در راه خود استوارند، حسن را در راهش استوار بدار.
الهى .. توفيق ترك عبادتم در عبادتم ده .
الهى .. حاضر با غافل برابر نيست ، حضور و غفلتم ده .
الهى .. شكرت كه به سر من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه (456) ، رسيدم و امام شناس شدم ، فهميدم امام اصل او قائم و نسل او دائم است .
الهى .. آنكس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديت را در گردن .
الهى .. در خواب سنگين بودم و دير بيدار شدم . باز شكرت كه بيدار شدم .
خنك آنكه مشمول آتيناه الحكم صبيا (457)، و آتيناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما (458) است .
الهى .. حسن هيولاى اولاى هيچ ندار است ، فقط قابل ديدار صورت يار است .
الهى .. شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير.
الهى .. چگونه حاضر نباشم كه معلوم تو، بلكه علم توام . وسع ربى كل شى ء علما (459).
الهى .. چگونه از عهده شكر بر آيم كه اين بى نام نشان را سرو سامان داده اى .
الهى .. تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم ، و اينك فرزانه ديوانه نما شدم .
الهى .. فرزندان حسن هرگاه از كار خسته شدند از شنيدن يك با رك الله پدر چنان نيرو مى گيرند كه گويا خستگى نديدند. اگر پدرشان يكبار با رك الله از تو شنود چه خواهد شد؟
الهى .. عاشق را با شعر و شاعرى و سجع و قافيه پردازى و الفاظ بازى چه كار؟
الهى .. پرندگان همه يك طرف و مرغ عشق يك طرف . گياهان همه يك جهت و گياه عشق يك جهت . همه درسها يك جانب و درس عشق يك جانب . همه يك سوى و عشق يك سوم .
الهى .. بلبل به چمن خوش است و جعل به چمن . حسن را آنچنان كن نه اينچنين .
الهى .. از خوردن در شگفتم كه جماد را حيوان مى كند و حيوان را انسان .
الهى .. اين ايام معدودات است و محرم ماه ارشاد در پيش . توفيقم ده تا هم اكنون قابل ارشاد كه گفتار از دهن بى كردار نمودارى ندارد.
الهى .. مرا به نعمت لقايت متنعم فرموده اى ، چگونه شكر آن بگذارم ؟
الهى .. شكرت كه به جنت لقايت در آمدم .
الهى .. از اربعين كليميم ، به روى اربعين و كليم عليه السلام و كريمه و واعدنا موسى (460)، شرمنده ام ؛ كه حق هيچ يك را بجاى نياورده ام .
الهى .. كجا سر دوست از دوست مستور است ؟ چگونه حسن دعوى دوستى كند كه مهجور است ؟
الهى .. يك عمر امروز را به فردا بردم . توفيقم ده كه حال فردا را به امروز آورم .
الهى .. ثمره درس و بحث و فكر و ذكرم اين شد كه جهان را جهانبانى است و جان را جانانى .
الهى .. قربان لب و دهانم بروم كه به ذكر تو گويايند.
الهى .. تا كنون از اين و آن به سويت راه مى يافتم و اينك از تو به اين و آن آشنا مى شوم .
الهى .. در شگفتم از آنكه در غروب از ياد وطن شكفته مى شود و در دنيا از ياد آخرت گرفته .
الهى .. چون است كه در خود مى نگرم به تو نزديك مى شود، و در تو مى نگرم از تو دور.
الهى .. تو خود بزرگى و بر همه دست دارى . مرا بزرگ آفريدى و بر همه دست دادى ، بار از بزرگ آنچنان بزرگ اينچنين پديد آيد.
الهى .. تا حال تو را پنهان مى پنداشتم ، و حال جز تو را پرداز دل بسته است .
الهى .. تا حال تو را پنهان مى پنداشتم ، و حال جز تو را پنهان مى دانم .
الهى .. يكى حافظه قوى دارد و ديگرى هاظمه قوى ، خنك آنكه عاقله بالغه دارد.
الهى .. آنكه را دل باز دادى دهن بسته است . اين سخن پرداز دل بسته است .
الهى .. مرا بر همه سلطنت دادى ، به سلطانت مرا بر من سلطنت ده .
الهى .. حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنين شد. شكرت كه آنچنان اينچنين شد.
كتاب حجابم شدند، نه سنگ و گل و درهم و دينار.
الهى .. به حرمت سرو سامان گرفته گانت اين بى سرو پا را آواره ات كن .
الهى .. شكرت كه از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نيستم .
الهى .. شكرت كه دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن .
الهى .. نمى گويم كه از دوستانم ، ولى شكر كه از دشمنان نيستم .
الهى .. شكرت كه به ديدار حسن جمالت عاشقم و به گفتار ذكر جميلت شايق .
الهى .. ما هر چه كنيم كه است و تو هر چه دهى بسيار، يا من يعطى الكثير بالقليل (461)
الهى .. شكرت كه صاحب منصب بى زوالم .
الهى .. سگ گله و حائطه و صيد، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خيانت كند.
الهى .. كتابدار و كتابخوان و كتابدان بسيارند، خنك آنكه خود كتاب است و كتاب آر.
الهى .. خدا خدا گفتن مجازى ما كه اينهمه بركت دارد، اگر به حقيقت گوييم چون خواهد بود؟
الهى .. واى بر حسن كه اگر به پايه اى بى باك شود تا به ذات پاك و نامهاى گرامى و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند ياد كند.
الهى .. دهن حسن به عطر ذكر تو معطر است ، حيف است كه بوى بد گيرد.
الهى .. تو را دارم چه كم دارم ؟ پس چه غم دارم ؟
الهى .. هر كه را مى بينم با خودند. مرا با خودت دار.
هر كه را مى بينم در تسخير و تصرف ملك مى گويد و مى كوشد.
حسن را سير در ملكوت ده و انس با جبروت ، و به زبان آنان گويا كن ، و در حضور مالك ملك و ملكوت و جبروت بدار.
الهى .. از سجده كردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر.
الهى .. يا لا اله الا انت اجازه خواهم كه هوهو گويم و انت انت .
الهى .. اين كمترين با قليل بدار.
الهى .. در شگفتم از آنكه كوه را مى شكافد تا به معدن جواهر دست يابد، و خويش را نمى كاود تا به محزن حقائق برسد.
الهى .. هر نقمت و زحمت بر حسن آيد نعمت و رحمت است ، و همه تلخيها در كامش شيرين تر از عسل است ، و هر دشوارى براى او آسان است ، جز اينكه گرفتار احمق شود. به عزت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مكن .
الهى .. حسن را شير و پلنگ بدرد و با احمق بسر نبرد.
الهى .. روى زمينت باغ وحش شد. خرم آنكه از وحشيان برست .
الهى .. شكرت كه بنده آزادم .
الهى .. نمى گويم كه ظالم نيستم ، ولى شكر كه از اعمال ظلمه نشدم .
الهى .. سيلى سرازير شد تا قطره اى نصيب حسن گرديد.
الهى .. شكرت كه اين كودك را در سايه اقبال بزرگان واسطه فيض گردانيدى .
الهى .. گرچه علم رسمى سر بسر قيل و قال است ، باز شكر كه علم است .
الهى .. شمس اگر چه سلطان كواكب و نير اعظم و شمسيه عقد فلك و كوكب قلب و تسخير و ذهب و ملك و سراج و هاج جهان افروز است ، ولى حسن نجم با قمر است كه سائر الليل و شمع بزم خلوت نشينان و مصباح شب زنده داران است كه عاشق سوخته را چراغى نيم افروخته بايد تا رازش ‍ آشكار نگردد و رسواى هر ديار نشود. ماه است كه چه سالك دل آگاه در تحول و اطوار است : گاه چون رخ زعفرانيش ، هلال است و گاه چون سالك مجذوب ، بدر منير و گاه چون مجذوب سالك در محاق . گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد.
الهى .. دنى تر از دنيا نديدم كه همواره همنشين دو نان است .
الهى .. خردمندان خطبا ادخلى فى عبادى (462) آرزو كنند و اين بيخرد گويد يا ليت بينى و بينهم امدا بعيدا (463) كه نعمت عظيم الشان انسانى را كفران كرده ام و از رويشان شرمسارم .
الهى .. دردمند ننالد چه كند؟ درمان ده تا بيشتر بنالم .
الهى .. چهل و سه سال از من بگذشت نمى دانم چهل و سه آن عمر كرده ام يا نه .
الهى .. بنده را با كاش چه كار و از ليت و لعل چه حاصل .
الهى .. راه تو، به بزرگى تو دشوار است و شگفتا كه اين مور لنگ را آرزوى ديدار است .
الهى .. از گناه اين و آن رنج مى برم كه از چون تويى روى گردانيدند.
الهى .. از دردم خرسندم كه درمانش تويى .
الهى .. شيدايى جانان را با حور و غلمان چه كار؟
الهى .. شكرت كه تا كنون خواننده بودم و اينك گوينده .
الهى .. اين بى تميز با اينكه عمرى در نحو و صرف صرف كرده است هنوز تميز بين منادى و منادى و مشتق مشتق منه را نگذاشته است .
الهى .. ادراك حرمان مى كنم ، شكرت كه به دردم رسيدم كه طبيب طالب دردمند است .
الهى .. عمرى اهل شهرى را به سوى تو خواندم كه اگر خودم عامل يك صد هزارم آنچه گفتمى بودمى از ملك برتر شدمى . ولى يا من اظهر الجميل و ستر القبيح (464)! يك شهر به حسن و حسن ظن دارند و حسن به تو.وى را در رستاخيز رسوا مكن و از چشم آنان دورش بدار كه از روى همه شان شرمسار است .
الهى .. در شگفتم از اين گله گله اشباه الناس و رمه رمه آدمى پيكر كه يكى نمى گويد من كيستم ؟
الهى .. حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى كند كه آدم و حوازاده است نه ملك ؛ و چگونه از آمرزش تو نا اميد باشد كه ربنا ظلمنا (465) گواست نه بما اغويتنى (466).
الهى .. هر چه راز بود به پيغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت ، در يافتن آنها ما را درياب .
الهى .. عابد دون معبود است و امام اشراف از ماموم ، آدم مسجود ملائكه است ، اين شيطان پرستان پست تر از ابليس اند.
الهى .. رسولت فرموده شر العمى عمى القلب (467)، و چه نيكو فرمود كه كور چشم سر از مشاهده خلق محروم است و كور چشم دل از رويت حق ؛ حسن را چشم سر بينا داده اى چشم دل بينا نيز ده تا خلق بين حق شود.
الهى .. اسمم را حسن كردى كه الاسماء تنزل من السماء (468)، خلقم را حسن كرى كه تبارك الله احسن الخالقين (469)، خلقم را هم حسن گردان كه يبدل الله سيئاتهم حسنات (470).
الهى .. روزگارى تو را به آواز بلند مى خواندم ، اكنون از آن استغفار مى كنم كه اذنادى ربه نداء خفيا (471).
الهى .. ساليانى به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دل خوش بودم و اكنون به گفتن آنها، عاقبت حسن را حسن گردان .
الهى .. كدام بيشتر از اين بيشتر كه بنده در حضور مولايش بى ادبى كند.
الهى .. محاسن حسن به بياض مائل شد، وجه قلبش را نورانى كن كه از يوم تبيض وجوه و تسود وجوه (472) انديشه دارد.
الهى .. چه شگفتى از اين بيشتر كه ماء مهين خوانا و نويسا شود و سلاله طين و گويا و شنوا.
الهى .. اين همه خواب و بيداريم رب ارجعون (473) گفتن بود و از جناب شما پذيرفتن ، ديگر به چه رو رب ارجعون گويم كه انا اليه راجعون (474) گويم .
الهى .. هراس حسن از خويش بيش از اهرمن است ، كه اين دشمن بيگانه است و آن آشنا و همخانه .
الهى .. نعمتهايى كه به حسن داده اى تا قيامت نه تواند احصا كند و نه تواند از عهده شكريكى از آنها بر آيد.
الهى .. آنچه به حسن داده اى همه از تفضل آن ولى نعم بود، وگرنه اين منعم چه كارى كرده است تا به موجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد. باز هم چشم توقع به تفضل آن جناب دارد كه دست ديگر نمى شناسد.
الهى .. يكى بئر حفر مى كند و قضا را به كنز مى رسد، حسن ضرب يصرب صرف مى كرد و به كنت كنزا (475) دست يافت .
الهى .. درباره انبيايت فرمودى وجعلنا لكل نبى عدوا شياطين الجن والانس ، (476) حسن پر توقع مى خواهد كه نشانه تيرهاى شياطين زمانه نشود.
الهى .. حسن كه منزلى طى نكرده و به مقامى نائل نشده اين همه از اشباه الناس (477) اشمئزاز دارد، كسانى كه منازلى سير كرده اند و به مقاماتى رسيده اند از حسن چه قدر بيزارى مى جويند.
الهى .. اين حرفها را كى به من ياد مى دهد و از كجا نازل مى شود؟
الهى .. حسن روزگارى نگذارنيد بلكه روزگار بر او گذشت .
الهى .. شكرت كه از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى كنند.
الهى .. در شگفتم از كسى كه گويد به فلانى مرگ ناگهانى رسيد.
الهى .. تا كنون به زحمتم از بيرون مى طلبيدم ، و اينك به رحمتت از درون مى جويم .
الهى .. شكرت كه در كسوتيم كه اهل معصيت از آن شرم دارند.
الهى .. اين بنده از روى خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد؟
الهى .. چگونه شكر اين نعمت گذارم كه اجازه ام داده اى تا نامم نيكوى تو را به زبان آورم و در پيشگاهت با تو گفتگو كنم و نامه ات را بگشايم و بخوانم وگرنه اين التراب و رب الارباب (478)؟
الهى .. چون از تو پرسم دانايان كليد سر گردانيم دهند كه در دل است ، خود دل در كجاست ؟
الهى .. چگونه حسن از عهده شكر جودت بر آيد كه دار غير متناهى وجودت را به او بخشيدى .
الهى .. الهى شكرت كه ديدگان بينايم دادى كه پرتو جمال دل آرايت را در مرائى و مجالى اسماء حسنا و صفات عليايت تماشا مى كنم و از آن لذتى مى برم كه خود دانى .
الهى .. در پگاهى تنى چند را بر خاكدانى گرد آمده ديدم كه يكى با تيغه آهنى و ديگرى با تركه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى مى كاويدند تا باشد كه پاره پارچه اى يا چرمى يا كهنه ديگرى بدست آرند، حسن چگونه از عهده شكرت بر آيد كه شب و روز كتاب تو را و كتابهاى اوليايت را ورق مى زند و دل آنها را مى كاود و از معانى آنها، كه نيستم بهشتند، دماغ جانش ‍ معطر مى گردد.
بار خدايا اگر آن خاكدانيها بدان كار نباشند حسن پاك دان بدينكار نتواند بود. پاداش نيك شان ده كه بر بنده حق دارند.
الهى .. شكرت كه همه كواكب و ايام را براى حسن سعيد گردانيدى .
الهى .. جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود.
الهى .. از كتابها پاسخ پرسش خواستن و حل مشكل طلبيدن ، عيال سفره ديگران بودن است . يا غنى و يا مغنى يا ملى و يا معطى ! تا كى جيره خوار اين و آن باشم و در كنار خوان آنان نشينم .
الهى .. يكى نان دارد و دندان ندارد، و يكى جان دارد و جانان ندارد.
شكرت كه حسن هم اين دارد و هم آن دارد.
الهى .. ايام اواخر رجب يكهزار و سيصد و نود و يك برايم چون نيمه آن روز استفتاح بود كه به تدريس اسفار افتتاح كرديم . بار خدايا چگونه شكرت كنم كه هر روز در وصف اسماء حسنى و صفات عليا، و اطوار جلوه هاى جانفزاى تو سر گرم و دل خوشم .
الهى .. خوشا آنكه چون عين ثور چشمى بينا دارد و مانند قلب است و عقرب دلى آتشين و روشن ، و مثل جوزا در راه تو ميان سخت بربسته است .
الهى .. حسن غبطه حال عقرب مى خورد، كه عقرب كجا و حسن كجا؟
آن رو به مشرق دارد و اين مغرب است . آن را قلب روشن است و اين را ظلمانى . آن تاج بر سر پيش چشمش ترازوى داد است و اين بيدادگر طغيان در ميزان كرده است . آن سير آسمانها مى كند و اين زمين را نپيموده است . آن شب و روز بيدار است و اين در خواب . آن به صراط مستقيم است و اين كج رفتار منحرف . آن هشيار براى دفع عدو سلاح تيرو كمان و نيش از پشت دارد و اين غافل بى سلاح در كمند ديواندر. و چه خوش گفته اند كه كونوا عقارب اسلحتها فى اذنابها فان الشيطان لن يراوغ الانسان الامن ورائه (479)، لاجرم آن نيكبخت از هفت آسمان برتر شد و اين تيره بخت هنوز خاك نشين است .
الهى .. شكرت كه به ناز و نعمت پرورده نشدم وگرنه از كجا حسن مى شدم .
الهى .. اگر حسن مال مى يافت و حال نمى يافت از حسرت چه مى كرد؟
الهى .. چون است كه اندوه تو مايه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى .
الهى .. شكرت كه روزنه اى از عوالم ملكوت را به رويم گشودى رب زدنى علما، رب زدنى فيك تحيرا، رب انعمت فزد (480).
الهى .. در اين شب دوشنبه بيستم شهر رسول الله يكهزار و سيصد و نود و يك از استغفارهايم واز عبادتهايم جملگى استغفار مى كنم . يا تواب و يا غفور و يا رحيم يا من يحب التوابين (481) توبه ام را بپذير.
الهى .. من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم .
الهى .. حسن از حال مار غبطه مى خورد كه چون پير شود چهل روز گرسنه بماند و تحمل رنج گرسنگى كند، سپس به زمين فرو رود، و چون بيرون آيد پوست افكنده و جوان شده باشد، كه كلمه و روح ممسوح تو مسيح عليه السلام به حواريون فرمود كانوا كالحيه (482)، مار پير از پوست بدر آيد و جوان شود، جوانى حسن بگذشت و آثار پيرى در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است .
الهى .. تا كنون مى گفتم جهان را براى ما آفريدى ، اكنون فهميدم كه خودت هم براى مايى .
الهى .. ادراك مفاهيم اسماء كه بدين پايه لذت بخش است ادراك حقائق آنها چون خواهد بود.
الهى .. حسن كه بدين اندازه حسن است ، حسن آفريده چون باشد فتبارك الله احسن الخالقين (483).
الهى .. اگر حسن از تو جز تو خواهد فرق ميان او و بت پرست چيست ؟
الهى .. از گفتن و اثبات شرم دارم كه اثباتيم ، لا اله الا الله را ديگران بگويند والله را حسن .
الهى .. شكرت كه دل بيدردم را بدرد آوردى .
الهى .. شكرت كه اولم را به آخر ماول كردى و آخرم را به اول مبدل .
الهى .. شكرت كه تا خودم را شناختم تن خسته و دل شكسته دارم .
الهى .. تا كنون مى گفتم داراتر از من كيست ، كه تو داراى منى . از آن گفتار پوزش خواهم كه اينك 13 شهر رمضان 1391 گويم داراتر از من كيست كه تو دارايى منى .
الهى .. داراتر از من كيست كه تو داريى منى .
الهى .. ما هنوز حرفهاى اين جهانى را نفهميديم تا توقع آن جهانى را داشته باشيم .
الهى .. چه فكرهايى مى كردم و به دنبال اين و آن مى رفتم و اين در و آن در مى زدم و موفق نمى شدم و خدا خدا مى كردم كه چرا موفق نمى شوم ؛ بار خدايا شكرت كه جوابم را ندادى و چه نكوشد كه نشد وگرنه حسن نمى شدم ، تسليم توام حكم آنچه تو فرمايى لطف آنچه تو انديشى .
الهى .. ندانسته از تو قرار مى خواستم ؛ اينك دانسته از تو بى قرارى مى خواهم كه مظهر يا من كل يوم هو فى شانم (484)
الهى .. خوش آن منعم كه مظهر هو يطعم ولا يطعم (485) است .
الهى .. جايى كه محمد بن عبدالله ، انسان كامل ، صاحب مقام محمود، خاتم انبياء، ما عرفتك حق معرفتك و ما عبدتك حق عبادتك (486) گويد، حسن بن عبدالله ، انسان نماى جاهل ، بايد ما عبدتك و ما عرفتك (487) گويد.
الهى .. توانگر به آزادى كردن بندگان رستگارند، اين تهيدست را به بنده كردن آزادان سرفراز فرما.
الهى .. پنهانى و دزدكى مى گريم تا نامحرمان به حرم خانه سرم دست نيابند، و آشكارا لبخند دارم تا نا بخردان ديوانه ام نخوانند.
الهى .. تا به حال مى گفتم گذشته ها گذشت ؛ اكنون مى بينيم كه گذشته هايم نگذشت ، بلكه همه در من جمع است . آه آه از يوم جمع .
الهى .. در فكر فهميدن حروف مقطعه كتابت بدينجا رسيدم كه تمام كلمات حروف مقطعه اند. خنك آنكه اهل قرآن است .
الهى .. اين روزگار طوفانى تر از طوفان نوح است و قرآن كشتى نجات .
خوشا به حال اصحاب السفينه .
الهى .. گاهى در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم ، و گاهى در افراد لونالون آنها، و بيش از همه در اطوار جورواجور خودم رب زدنى فيك تحيرا. (488)
الهى .. تا كنون به اميدوارى سر به بالا مى داشتم و خدا خدا مى كردم ؛ اكنون به شرمسارى سر به زير افكندم كه چرا چون و چرا مى كردم .
الهى .. اعيان تر از من كيست كه با تو همنشينم .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه لذات جسمانى شان عقلانى شد.
الهى .. از تو شرمنده ام كه بندگى نكردم ، و از خودم شرمنده ام كه زندگى نكردم ، و از مردم شرمنده ام كه اثر وجوديم براى ايشان چه بود.
الهى .. گوينده اى گفت : كل من فى الوجود يطلب صيدا انما الا ختلاف فى الشبكات (489). تو خود گواهى كه بدترين شبكه صيد من است ، از شر آن به تو پناه مى بردم كه جز تو پناهى نيست .
الهى .. توفيقم ده كه يكبار استغفر الله و اتوب اليه بگويم كه هنوز از گفتن آن شرم دارم .
الهى .. تا كنون خودم را بر منبر گوينده مى پنداشتم و حضار را مستمع ، ولى اكنون مى بينم كه گوينده تويى و من و مستمع هر دو مستمعيم .
الهى .. شاه به خيال شاد است و حسن به عقل .
الهى .. تا به حال مى گفتم لا تاخذه سنه ولانوم (490) الان مى بينم مرا هم لا تاخذنى سنه ولانوم .
الهى .. وقتى حسن چشم باز كرد كه دست و پا بسته است .
الهى .. شكرت كه دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق .
الهى .. شكرت كه به حسن دختر دادى و پسر دادى و از هر يك چيزها به وى خبر دادى .
الهى .. تا به حال مى پنداشتم معرفت نفس مرقاه معرفت تو است ، شكرت كه مرقاه را اسقاط كردى و به سر اشارت نبى و وصى من عرف نفسه فقد عرف ربه ، اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه (491) آشنا فرمود.
الهى .. شكرت كه به هر سو رو مى كنم كريمه فاينما تولوا فثم وجه الله (492) برايم تجلى مى كند.
الهى .. شكرت كه دنيا آخرتم شد.
الهى .. شكرت كه از ظرف لغو زمانم بدر بردى و در ظرف فوق آن مستقر كردى .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه هميشه محرمند كه ايشان محرم تواند.
الهى .. وقتى بيدار شدم كه هنگام خوابيدن است .
الهى .. الحمدلله كه در اين حال به از اين چه گويم و چه كنم .
الهى .. چه كنم كه تا كنون از بيرون مى جستمت و درونى بودى ، و اكنون از درون مى جوييمت و بيرونى شدى .
الهى .. جز تو از انسان بزرگتر كيست ؟ و در پيشگاهت از من كوچكتر كيست ؟
الهى .. شكرت كه پيشه ام گازرى و مامايى است .
الهى .. روى زمينت حيوانستان شد، حسن را به آسمان انسان ستانت انس ‍ ده .
الهى .. اين چه وادى است كه تا بخواهم سر مويى نزديك شوم فرسنگها دور مى شوم .
الهى .. خاطر ما را از خطور خطيئه نگهدار.
الهى .. به حق آنانى كه از ديده مردم غائبند اين غائب را در حضور بميران .
الهى .. دل خوشم كه شاخه از شجره طوبايم .
الهى .. ساعد علويم ده تا ابراهيم سان بت نفس را بشكنم و نفثم را نفس ‍ رحمانى گردان تا عيسى آسا در دمم .
الهى .. خوشا آنانكه در فلوات عشق تو هائمند و از خود بدر شدند و به تو قائمند.
الهى .. اين گدايان جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حيات ندهد.
الهى .. همه در شهر الله عبادت مى كند و حسن تجارت سر بسر خسارت .
الهى .. حسن به قدر سم الخياط يك روزنه به حسن مطلق راه يافت اينهمه لذت و ابتهاج دارد، آنانكه برايشان هزار باب از هربابى هزار باب ديگر گشوده شد چون خواهند بود و تو خود چونى ؟
الهى .. تو كه يوسف آفرينى حسن از زليخا كمتر باشد؟ و تو كه ليلى آفرينى حسن مجنون تو نباشد؟!
الهى .. چگونه شكر اين موهبت را بجا آورم كه اگر شرق تا غرب را كفر بگيرد در كاخ ربوبى ايمانم سر مويى خلل راه نمى يابد.
الهى .. تا كنون به نادانى از تو مى ترسيدم و اينك به دانايى از خودم مى ترسم .
الهى .. حسن كه از فهميدن كتب تدوينى اين همه ابتهاج و لذت دارد كسانى كه كتب تكوينى رامى خوانند و زبانشان را مى دانند و مبين حقائق اسماء اند چگونه اند؟ و كسى كه با تو در گفت و شنود است چگونه است ؟
الهى .. ما كه از فاضل چشيده ديگران بد مستى مى كنيم چشيده ها چونند؟
الهى .. شكرت كه از اساتيد بى رنگ رنگ گرفته ام .
الهى .. خوشا آنانكه فقط با تو دل خوش كرده اند.
الهى .. لطف فرموده اى اين كمترين را با كتب آشنا كرده اى . لطفت را مزيد بفرما و با صاحبان كتب آشنايش كن .
الهى .. درجات پدر و مادرم را مزيد گردان كه اگر ايشان احسن نمى بودند من حسن نمى شدم .
الهى .. شكرت كه دارم كم كم مزه پيرى را مى چشم .
الهى .. گاهى اعوذ بالله من الشيطان الرجيم (493). مى گفتم ، و گاهى اعوذبك من همزات الشياطين (494)، و گاهى اعوذبك من شر الوسواس ‍ الخناس (495).
از امشب كه ليله سبت رابع صفر هزار و سيصد و نود و سه هجرى قمرى است اجازت مى طلبم كه رب اعوذبك منى بگويم .
الهى .. شكرت كه از ابلهان رنج مى برم .
الهى .. اگر حسن جهنمى است جهنمى عاقلى را رفيق او گردان .
الهى .. شكرت كه شب و روز به پرندگان بال و پر مى دهم .
الهى .. حسن از حرف تا كمتر باشد كه فعلش چون ذاتش خاص اسم شريفت است ، تاء قسم خاص تو باشد و حسن نباشد.
الهى .. در شگفتم از كسانى كه چون و چرايى ، و كاش گويند.
الهى .. اين و آن گويند: بهاى يك گرده نان پنج قرآن است ، حسن بى بها گويد: هرگز آن به بها در نمى آيد. درازاى هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شكرت .
الهى .. موج از دريا خيزد و با وى آميزد و در وى گريزد و از وى ناگزير است ، انا لله و انا اليه راجعون (496).
الهى .. شكرت كه ديده جهان : بين ندارم ، هوالاول والاخرو الظاهر والباطن . (497)
الهى .. اين كلمه ناتمام خوشحال است كه به اسم سه حرف از حروف مقطعه فرقانت را دارا است ، كلمات تامه اى كه به حقيقت همه مقطعه قرآنت را دارايند، چونند؟
الهى .. شكرت كه نفخه و نفثى از دم عيسوى را به حسن داده اى كه مرده زنده مى كند.
الهى .. به حقيقت خودت مجاز ما را تبديل به حقيقت كن .
الهى .. شكرت كه توشه اى جز تو كل ندارم .
الهى .. شكرت كه فهميدم كه نفهميدم ، و رسيدم كه نرسيدم .
الهى .. شكرت كه در سايه انسان كامل بسر مى برم .
الهى .. شكرت كه جوانمرگ نشدم .
الهى .. شكرت كه هر جايى يكجايى شدم .
الهى .. شكرت كه شاخه اى از شجره طوبايم .
الهى .. شكرت كه در حول حاملين عرشم .
الهى .. به نعمت حضور قلبم را از خطور ذنوب باز دار.
الهى .. شكرت كه در اين شب مبارك به ليله القدر رسيدم (11 ع 1/1394 هجرى . ق ).
الهى .. شكرت كه مجاز را قنطره حقيقت گردانيدى تا از ليله القدر زمانى زمينى به ليله القدر آسمانى رسيدم .
الهى .. به حرمت راز و نياز اهل راز و نيازت ، اين نا اهل را سوز و گداز ده .
الهى .. توفيق شب خيزى و اشك ريزى به حسن ده .
الهى .. امروز بيناتر از من كيست كه تو را مى بينم ، و شنواتر از من كيست كه سخن تو را مى شنوم ، و گوياتر از من كيست كه از تو سخن مى گويم ، و داراتر از من كيست كه تو را دارم .
الهى .. اين بنده ات را از نيت گناه حفظ كن .
الهى .. شكرت كه دلم را به شروق جمالت و سير در نور كمالت نورانى كرده اى .
الهى .. شكرت كه در اين ليله چهار شنبه بيستم جمادى يكم هزار و سيصد و نود و چهار درى از علم را برويم گشوده اى .
الهى .. شكرت كه حيوانى را در قفس نكرده ام ، دستم ده كه در قفس شده ها را رهايى دهم .
الهى .. شكرت كه فهم بسيار چيزها را به حسن عطا فرموده اى و دهنش را بسته اى .
الهى .. شكرت كه دى دليل بر اثبات خالق طلب مى كردم و امروز دليل بر اثبات خلق مى خواهم . كيف يستدل عليك بما هوفى وجوده مفتقراليك (498).
الهى .. ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان ، و باطنم را چون ظاهر مرائيان .
الهى .. در شگفتم كه با نادانى اندوهگين و با دانايى اندوهگين تر.
الهى .. شكرت كه از آنچه در سردارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم .
الهى .. در راهم و همراه درد و آهم ، آهم ده و راهم ده .
الهى .. شكرت كه حسن تا كنون شاكر و حامد بود و اكنون شكر و حمد شد.
الهى .. بقدر معرفتم ، تو را پرستش مى كنم ، كه به وفق اقتضاى عين ثابت ، زمين شوره نبود مثل نابت .
الهى .. آدم شبكور كجا و عبد شكور كجا؟ كه شبكور شكور نباشد.
الهى .. حسن زاده آدم زاده است چگونه دعوى بى گناهى كند.
الهى .. اگر مذنب نباشد غفار كيست ؟ و اگر قبيح نباشد ستار كيست ؟
الهى .. همه كار تو را مى كنند و حسنت هم بيكار نيست .
الهى .. خروس را در شب خروس باشد و حسن خاموش باشد.
الهى .. اگر الفاظ نارسا است داستان سنگ تراش و شبان موسى است .
الهى .. با اجازه نام عالم را عشق آباد گذاشته ام .
الهى .. حسن كه از شنيدن يك نداى التوحيد ان تنسى غير الله (499) اين همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم گيرنده قرآن چه حد است ؛ و خود ابتهاج تو چون است ؟ الهى به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت ، ابتهاج حسن و ديگر نفوس ‍ والهه ات را مزيد گردان و وعده حق لدينا مزيدت (500) را در حقشان اكيد فرما.
الهى .. مى دانم كه مى دانى ، اما چگونه مى دانى خودت مى دانى . الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (501)
الهى .. اگر گويم سگ كوى توام ، از روى سگ اصحاب كهف شرمنده ام .
الهى .. مس سگ اصحاب كهف بى طهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟!
الهى .. شنيدم كه فرمودى چه كنم با مشتى خاك مگر بيامرزم .
الهى .. شكرت كه اگر شاهدان آسمانى از حسن با خبر باشند، سهيل اهلا و سهلا گويد و كف الخضيب كف بر كف زند و زهره چنگ در چنگ .
الهى .. صعود برزخيم را به اعتلاى عقلانى ارتقاء ده .
الهى .. به وحدتت خلوتم ده و به كثرتت وحدتم ده .
الهى .. اگر من بنده نيستم ، تو كه مولاى من هستى .
الهى .. يا احكم الحاكمين و يا ميسر كل عسير! حكم محكم كل ميسر لما خلق له (502) بر حسن حاكم است ، حكم آنچه تو فرمايى محض لطف است .
الهى .. خوشا به حال كسانى كه نه غم بز دارند و نه غم بزغاله .
الهى .. از سر دل نشينت لب دوختم ، و از شر آتشينم سوختم .
الهى .. آنچه از كلام تو نيوشيدم در خروشم ، و آنچه از جام تو نوشيدم در جوشم ، با اين همه جوش و خروشم خاموشم ، به اميد آنكه دمبدم نيوشم و نوشم .
الهى .. حسن را همين فخر بس كه مقام واقعى حلقه بگوشى ابدى ، از چون تو سلطان حقيقى سر مدى دارد.
الهى .. دلى همدم با آه و انين است ، و دلى همچون تنور آتشين است ، و دلى چون كوره آهنگران است ، و دلى چون قله آتش فشان است ؛ واى بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون يخ باشد و پابند به مبرز و مطبخ .
الهى .. در سجده برشا كله هو هستم ، اين مصدوق را مصداق كل يعمل على شاكلته (503) قرار ده .
الهى .. از پيمبرانى چيزها آموختم . از حضرت نوح ، نجى الله ، ففروا الى الله (504) و از حضرت يعقوب ، اسرائيل الله ، انما اشكوا بثى و حزنى الى الله (505).
الهى .. حسن تويى ، و حسن حسن نما است .
الهى .. اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است .
الهى .. حقيقت حديث برزخى رويايم را كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : معرفه الحكمه متن المعارف ، مرز و قم بفرما.
الهى .. گاه گاهى مى نمايم و مى ربايى ، نمودنت چه دل نشين است و ربودنت چه شيرين .
الهى .. آنكه درد دارد آه و ناله دارد، شيرين تر اين كه سفير صادقت فرمود: ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المريض آه فقد استغاث بالله (506) ، حسن از ملت ابراهيم اواه است آه آه .
الهى .. سفير كبيرت فرمود: المومن مر آه المومن ، (507) اگر من مومنم تو هم مومنى .
الهى .. من از گدايان سمج ، درس گدايى آموختم .
الهى .. شكرت كه حسنت را سمت نون وقايه داده اى كه حسن آفرين و حسن وقايه يكديگرند، سبحانك اللهم .
الهى .. نماينده ات فرمود: القلب حرم الله ، حرمت را حفظ بفرما.
الهى .. لك الحمد كه حسن را با شاهدان آسمانى آشنا كرده اى و اطلس ‍ بى نقش نفسش را قبه زرقاء.
الهى .. اگر مردم لذت علم را بدانند كجا اهل علم را سر آسوده و وقت فراغ خواهد بود.
الهى .. هر كس به حسن حرفى آموخت ، تو از وى راضى باش و او را از وى راضى بدار.
الهى .. يا قابض و يا باسط! جزر بحر مد را در پى دارد و محاق قمر بدر را و ادبار فلك و عقل اقبال را وقوس نزول صعود را؛ قلب حسن در قبض است و اميدوار بسط است .
الهى .. از قبض شاكى نيستم كه در مصحف عزيزت قبض را بر بسط مقدم داشته اى ، والله يقبض و يبصط واليه ترجعون (508) فرموده اى ، و نمايندگانت در مناجاتها به تاسى كلامت يا قابض و يا باسط گفته اند.
الهى .. حسن در قبض صابر است كه قبض و قضا و جمع و قرآن با هم اند و بسط و قدر و فصل و فرقان با هم . اگر يوم الجمع نباشد يوم الفصل كدام است ؟ و اگر قضا نباشد قدر كدام ؟ و اگر قرآن نباشد فرقان كدام ؟ و اگر قبض ‍ نباشد بسط كدام ؟
الهى .. اگر جز اين در، در ديگر هست نشان بده .
الهى .. كسانى كه ديرتر گرفته اند پخته تر و قوى تر شده اند، حسن خام است و لطف آنچه تو فرمائى .
الهى .. عينم را چون علمش بى عيب و و شين بدار.
الهى .. تا تو لبيك نگويى كجا من الهى گويم .
الهى .. معنى رسا است و وراى اين الفاظ ناروا است ، ما را به الفاظ نارواى ما مگير.
الهى .. آنكه از مرگ مى ترسد از خودش مى ترسد.
الهى .. شكرت كه يك زمينى آسمانى شد.
الهى .. بسيار ما اندك است و اندك تو بسيار، و فرموده اى : گرچه بسيار تو بود اندك ، زاند كت مى دهند بسيارت .
الهى .. عارف را به مفتاح بسم الله ، مقام كن عطا كنى كه با كن هر چه خواهى كنى كن ، با اين جاهل بى مقام هر چه خواهى كنى كن كه آن كليد دارد و اين كليد دار.
الهى .. همه الفاظ يونانيان يكسوى و اسم عالم به لفظ قوسموس يكسوى .
الهى .. ابليس رجيم را بلاواسطه خطاب كنى ، و انسان كامل را من وراء حجاب كه نه آن آيت قرب است و نه اين رايت بعد.
الهى .. شكرت كه از افكار رهزن عاصمم بوده اى .
الهى .. دل چگونه كالايى است كه شكسته آن را خريدارى و فرموده اى : پيش ‍ دل شكسته ام .
الهى .. اگر يكبار دلم را بشكنى ، از من چه بشكن بشكنى .
الهى .. آنكه دنبال درك مقام است غافل است كه مقام در ترك مقام است . حسن را در مقامش مقيم و مستقيم بدار.
الهى .. با ستارى و غفرانت ، جزا خواستن كفران است .
الهى .. همنشين از همنشين رنگ مى گيرد؛ خوشا آنكه با تو همنشين است : صبغه الله و من احسن من الله صبغه (509) .
الهى .. از جهنم بعد و حرمان از درك حقائق رهاييم ده .
الهى .. لذت ترك لذت را در كامم لذيذتر گردان .
الهى .. حسنت كودك زبان نفهم بهانه گير است ، با هزار لن ترانى ارنى گواست .
الهى .. چگونه از عهده شكرت بر آيم كه روزى با كتاب موش و گربه عبيدزاكان ، فرحان بودم و امروز به تلاوت آيات قرآن الرحمن .
الهى .. مجاز ما را تبديل به حقيقت بفرما.
الهى .. آفتاب گردان و آفتاب پرست عاشق آفتاب باشند و حسن عاشق آفتاب آفرين نباشد؟

 

fehrest page

back page