3 ـ وهم و خيال
در اين مبحث به دو نوع تفكر، اشاره مىكنيم:
يكى تفكر بدون فرمان عقل كه همان وهم و خيال است و دوم تفكر در پناه عقل كه خيال
واقعى يا خيال الهى است.
وهم
اين، همان خيال موهوم است كه در پناه عقل نيست و عبارت است از يك دسته
خيالپردازيهاى موهوم، كه در ذهن خود، زمانى مىسازيم و زمانى از ذهن ما محو مىشوند،
و در حقيقت، اين تفكرات در منِ مجازى شكل مىگيرند و دور از واقعياتند، اما اثر آنها
در ما، حقيقى و هلاكتبار است.
در اين وضعيّت، وهميات در ذهن ما درمىآيند و سپس، ما آنها را در بيرون تصوير مىكنيم
و اين دو (يعنى ذهنيات ما و تصوير آنها، كه هر دو مجازىاند) داراى نتيجه حقيقى
مخرّب در ما خواهند بود.
براى روشن شدن مطلب مثال آن شير را مىزنيم كه حيوانات جنگل را آزار مىداد، اما
هنگامى كه نوبت خرگوش رسيد، خرگوش از وهم و خيالات شير استفاده كرد (منيّت، كبر،
غرور و برتريها) و به او گفت كه شير ديگرى آمده كه مىخواهد تو را هلاك كند.
شير، بسيار به خشم آمد و گفت:
«شير دوم كجاست؟» شير ديگرى را در چاه ديد كه همو دشمن او بود (تصوير ذهنيات را در
بيرون ديد)، و بر عكس خود پريد و در چاه هلاك شد.
نتيجه وهميات او، كه مجازى بود، حقيقى بود كه همان هلاكت باشد.
حمله بر خود مىكنى اى ساده مردهمچو آن شيرى كه بر خود حمله كردعكس خود را او عدوى
خويش ديدلاجرم بر خويش شمشيرى كشيدشير خود را ديد در چه وز علوخويش را نشناخت آندم
از عدوشير را در قعر پيدا شد كه بودنقش او آن كش دگر كس مىنموداما موضوع مهم اين
است كه براى آنان كه با من مجازى رو به رو هستند:
من نبينم روى خود را اى ثمنمن ببينم روى تو، تو روى منولى اولياى خدا، كه با حقيقت
رو به رو هستند، حقيقت انسانيّت خود را مىبينند.
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست پيشمثال دوم:
براى روشن شدن وهم و خيال، داستانى است كه در مثنوى آمده و بسيار جالب است.
مولوى در اين داستان مىگويد:
كودكان مكتبى كه دستورهاى استاد را مشكل ديدند، با هم متحد شدند تا چارهاى
بينديشند.
يكى از كودكان پيشنهاد كرد كه استاد را در وهم و خيال بيندازيم كه او بيمار است و
چنين كردند.
موقعى كه خدمت استاد رسيدند، يك به يك مىپرسيدند كه:
استاد خير باشد! شما را بيمار مىيابيم و در صورت شما نشانههاى بيمارى مىبينيم!
استاد در اثر وهم و خيال و تلقين، خود را بيمار حس كرد و حتى نسبت به همسر خود
بدبين شد كه چرا صبح در منزل، با او همدردى نكرده است.
سپس، كودكان، استاد را تا خانه همراهى كردند و او در منزل بسترى شد و سر استاد هم
به شدت درد گرفت و به شاگردان گفت:
به منزل برويد كه درس تعطيل است.
جان همه روز از لگدكوب خيالوز زيان و سود و از خوف و زوالنى صفا مىماندش نى كر و
فرنى به سوى آسمان راه سفرفكرت بد، ناخن پر زهر دانمىخراشد در روى جان
خيال الهى
خيال الهى، خيال در پناه عقل و تفكر را گويند و اعتقاد بر اين است كه تفكر و
انديشه در پناه عقل، نخستين قدم به سوى الهام الهى است.
در اين جا پاى منِ مجازى در ميان نيست، بلكه منِ اصلى كارسازى مىكند و تفكر درست و
واقعى است.
آن خيالاتى كه دام اوليا استعكس مه رويان بستان خدا استدر تفكر برين، انسان حق را
مىبيند در پناه نور درون، و نور درون همان حكمت است و رسيدن به اسم كليم.
نور حق بر نور حس تزيين شودمعنى نور على نور اين بوددر اين وضعيّت، كجانديشى نيست،
حقيقتنگرى در كار است، و همين انديشه است كه انسان را به سوى خدا سير مىدهد; چرا كه
ما با تن و وهميات و نفسانيات به سوى خدا سيرى نداريم، بلكه با انديشه و تفكر برين،
كه نخستين مرحله از مراحل دستيابى به عقل كل است، به سوى هدف عالى حيات سير مىكنيم.
فكر آن باشد كه بگشايد رهىراه آن باشد كه پيش آيد شهىنتيجه كلّى اين است كه انسان
در پناه فكر خود ساخته مىشود و سير مىكند; يا سير به سوى بديها، يا به سوى خير و
خوبى.
اى برادر تو همه انديشهاىمابقى را استخوان و ريشهاىگر بود انديشهات گل گلشنىو بود
خارى تو هيمه گلخنىآدمى را فربهى هست از خيالگر خيالاتش بود صاحب جمالور خيالاتش
نمايد ناخوشىمىنمايد همچو موم در آتشى
4 ـ سوء ظن و بددلى
همان طور كه در بحث وهم و خيال گفتيم، سوء ظن، گمانهاى بد است كه در منِ مجازى
و بدون فرماندهى عقل و من اصلى شكل مىگيرد، و در قرآن كريم آمده است:
(اجتنبوا كثيراً من الظّنّ إنّ بعض الظّنّ إثم)
از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پارهاى از گمانها، گناه است.
يو اصو گمان بد، حرام است و باز در قرآن كريم داريم كه:
(ظننتم ظنّ السّوء وكنتم قوماً بوراً)
و گمان بد كرديد و شما مردمى درخورِ هلاكت بوديد.
كسى كه ظن بد به بندگان خدا مىبرد، خود در وهم و خيال خود است و عيب در ذهنيات خود
اوست; چرا كه جز علاّم الغيوب، كسى از باطن ديگرى به طور كامل آگاه نيست و هيچ دلى،
صد در صد با دل ديگران در ارتباط نيست كه بتواند مقاصد و نيّات يديگرى را كام
دريابد، جز خدا، كه او هم ستّار العيوب و غفور و رحمان است و اولياى خدا نيز بايد
با اسماى ستّار و غفور و عفوّ با ديگران برخورد كنند، نه با كينه ذهنى خود.
هميشه بايد در رابطه با ديگران فكر كنيم كه آيا او نزد خدا محبوبتر است يا ما، و يا
به عبارت ديگر، او عاقبت به خير است يا ما.
حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت استكس ندانست كه آخر به چسان خواهد رفتياصو
نگاههايى كه در منِ مجازى و در غير فرمان عقل است، وهمآلود و با سوء ظن توأم است،
اما نگاه در پناه عقل و منِ اصلى، نمىتواند با كينه و كدورت و بدفكرى توأم يباشد;
چرا كه در منِ اصلى اصو بدى و سوء راه ندارد و انسانِ خدا نمىتواند نگاه بد داشته
باشد; زيرا به شفافيّت و پاكى و اخلاص او بدگمانى راه ندارد.
مرا پير داناى مرشد شهابدو اندرز فرمود بر روى آبيكى آنكه بر خويش خويش بين مباشدگر
آنكه بر خلق بدبين مباش
5 ـ مدح و ستايش
در نماز مىخوانيم كه الحمد لله:
حمد مخصوص خداست و آن، ستايش اوست.
و همه مىدانيم كه همه كمالات از اوست، پس همه ستايش متعلق به اوست، و لذا بايد
بدانيم كه هيچ حمدى از هيچ حامدى در برابر هيچ امرى محمود سر نمىزند، مگر آن كه در
حقيقت، حمدِ خداست.
بنابراين، جنس حمد و همه حمد از آن خداست، و لذا بايد در ستايش غير خدا دقت كنيم
مگر اين كه در چارچوب بينش توحيدى و توجه به عنايت خدا در ديگرى، اين عنايت را به
او تذكر دهيم، و غير آن نباشد.
لذا اگر خودمان، طالب ستايش از ديگران باشيم، امر غلطى است و:
طالب حيرانى خلقانى شدىدست طمع اندر الوهيت زدىبايد همان موقع كه كسى ما را ستايش
مىكند، از اين سخنان به خداى خود پناه ببريم و بگوييم:
پروردگارا! من از او به نفس خود آگاهترم و پروردگارم از من آگاهتر; پس، خدايا! تو
مرا بر آنچه بر من است و نمىدانند، ببخشاى.
و همين است كه على(عليه السلام)مىفرمايد:
«بهترين فرصت شيطان، در هنگامى است كه تو را مدح مىكنند.»
بايد مواظب باشيم كه تعريف ديگران باعث غرور ما نشود.
هر كه را مردم سجودى مىكنندزهرها در جان او مىافكنندو سرانجام، بايد مواظب باشيم كه
مدح ديگران تا چه حد از روى چاپلوسى و منافع شخصى است و تا چه حد از روى خير و
واقعيّت است.
و همينطور، خودمان بايد مواظب باشيم كه بىجهت ديگران را مدح و ذم نكنيم، و در
چارچوب دروغ و تملق و چاپلوسى نباشد كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
خذوا التّراب فى وجوه المداحين.
در صورت ستايشگران متملّق، خاك بپاشيد.
نتيجه اين كه بايد مدح و ذم ما، در چارچوب بينش الهى و براى خدا باشد، نه از روى
حبّ و بغض و بغضهاى ناشى از موارد سوئى كه در منِ مجازى ما شكل گرفتهاند.
6 ـ عُجب
عجب، عبارت است از خود را بزرگ و برتر شمردن، به جهت كمالاتى كه در خود احساس
يمىكنيم، خواه اين كمالات در ما باشد، يا نباشد.
اصو بايد بدانيم كه احساس كمال در خود با مقايسه با ديگران، وهم و خيال بيش نيست;
چرا كه انسانِ خدا، كمال را در خدا مىبيند و با بندگى در مقابل خدا خود را به اين
كمال نزديك مىكند، و گرنه، آنچه در خود، از علم و مال و مقام و نظاير آن، در مقايسه
با ديگران مىبينيم، اين مقايسهها و نسبتها درست نيست.
كمال هر كس در ميزان ارتباط او با خداى اوست.
پس، عُجب يك نوع شرك است و حتى اگر كسى در كمالات عبودى خود نيز اين بزرگى و برترى
را احساس كند، باز غلط است.
عجب، از ذهنيات منِ مجازى و از آثار مشخص اوست.
لذا هر قدر انسان، به منِ اصلى و در نتيجه به خداى خود نزديك شود، از عجب دور
مىشود.
از زمينههاى مهم كه بايد مواظب باشيم ما را دچار عجب نكنند، مال، مقام، علم و عبادت
است و ما در اينها، بندگى، شدن و رسيدن را مىخواهيم، نه خود بزرگبينى را.
آفات عجب
از آفات عجب، يكى كبر است.
در عجب، ما احساس بزرگى و برترى مىكنيم، اما در كبر، خود را نسبت به ديگران بزرگتر
مىبينيم.
ديگر از آفات عجب، فراموشى گناه و مهمل گذاشتن آن است; به دليل اين كه در فضاى منِ
مجازى و اطمينان غلط به خود هستيم.
آفت سوم عجب، اين است كه اگر انسان عبادتى انجام دهد، آن را بزرگ مىشمارد و گويى بر
خدا منت مىگذارد، و سرانجام، در عمل خود مىنگرد.
نگاه با عجب، آفات اعمال را مىپوشاند، در حالى كه شخص خائف، آفات اعمال خود را
مىبيند.
درمان عجب
براى درمان عجب، كه مرضى عذابآور و مهلك است، بايد پروردگار خود را خوب بشناسيم
و بدانيم كه عزّت و جلال همهاش، سزاوار اوست و بنابراين، عزّت و جلال سزاوار غير او
نيست.
و در نهايت، به عوامل فراهم كننده و سازنده عجب، مثل مال، مقام، علم و عبادت توجه
كنيم كه اينها همه ابزار بندگىاند، نه هدف.
7 ـ كِبر و تكبّر
كبر، عبارت است از اين كه انسان براى خود امتيازى نسبت به ديگران ببيند و ظهور
اين امر در عمل و زبان را تكبّر مىنامند.
نتيجه اين صفت رذيله، خود را برتر ديدن و ديگران را تحقير كردن است.
كبر در حقيقت، وهم و دروغ است و چون نتيجه وهم و دروغ، هيچ و پوچ است، از اين رو،
شخصى كه كبر مىورزد، مرتباً درراه به ثمر رساندن چيزى كه هرگز بهثمر نمىرسد، نيروى
خويش را صرف مىكند، اما هيچ وقت اين تلاش به ثمر نمىرسد.
لذا براى حفظ اين عزّت دروغين و وهمى، همواره مىكوشد و در اين تلاش، از دست زدن به
گناه نيز ناگزير خواهد بود.
مشكل مهمتر اين كه تكبّر، كه مأخوذ از صفت كبريايى پروردگار است، متعلق به خداست و
اگر انسان، ادعاى پوچ منيّت و اظهار وجود و امتياز كند، به جنگ با خدا رفته و در
نتيجه از خدا دور مىشود و اين ادعاى پوچ، نوعى شرك نيز محسوب مىشود.
درمان كبر
روش مبارزه با كبر اين است كه آنچه ما به طور تئورى مىدانيم (= ايمان نظرى) كه
انسان عين ربط با پروردگار است و مىدانيم كه ما، فى نفسه و فى ذاته، استقلالى
نداريم، و عين ربط با خداييم و اگر نظر حق نباشد، هيچ نيستيم، اين باور را در
اعتقاد قلبى و عملى خود هم به وجود آوريم و روى آن بصيرت پيدا كنيم و در حقيقت به
آن برسيم.
و ديگر، از راههاى دورى از كبر اين است كه در خود حضور قلب به وجود آوريم; چرا كه
حضور قلب، بندگى مىآورد و در بندگى، وهم و خيال و منيّت كمتر مىشود.
در غير بندگى، نفس و منِ مجازى فعّالند و مىخواهند خود را چيزى حساب كنند و اين، به
جايى نمىرسد و باب ارتباط با حق، بيشتر بسته مىشود، اما در بندگى، منِ مجازى تضعيف
مىشود.
تواضع
تواضع، نقطه مقابل كبر و تكبّر است; يعنى هر قدر از كبر دور شويم، به تواضع
نزديك مىشويم.
در تواضع، ما به اسم جلال خدا مىرسيم و اين تجلّى، در ارتباط ما با ديگران جوشش
مىكند، و ما با همه، متواضع هستيم.
و همين است كه قرآن كريم مىفرمايد:
(وعباد الرّحمن الّذين يمشون على الأرض هوناً)
و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمين به آرامى گام برمىدارند.
8 ـ ذلّت و حقارت
همان طور كه در بحث پيشين تذكر داديم، در انسانِ خدا، هرچه كبر ضعيفتر مىشود،
تواضع بيشتر مىشود، و تواضع جوشش وضعيت باطنى اوست كه در ارتباط با خداى خود، از
تكبر خالى مىشود و تواضع و خشوع باطنى پيدا مىكند، و سپس به جوشش اين وضعيّت باطن،
در ظاهر خود و ارتباط با ديگران مىرسد، اما بايد مواظب باشد كه اين تواضع به ذلت و
حقارت منجر نشود.
و اين امر، در صورتى است كه انسان براى اغراض دنيوى، خود را مقابل اين و آن خوار و
حقير كند، و در حقيقت، فراموش كند كه همه امور به دست خداست و خدا، كارساز اصلى
است، و ديگران واسطه اويند.
و همين است كه خداى تعالى مىفرمايد:
(ولله العزّة ولرسوله وللمؤمنين)
وعزّت از آن خداوند و از آن پيامبر او و مؤمنين است.
پس، انسانِ خدا، بايد عزّت خود را حفظ كند و حفظ عزّت، يعنى رعايت شأن حقيقت
انسانيّت، وگرنه اگر انسان، نفس خود را نزد خود حقير كند، مطلوب است.
9 ـ حبّ جاه و خودپسندى
حبّ جاه عبارت است از احساس شهرت و بزرگى و ريا، به طورى كه مردم فكر كنند كه
او در شهرت، انسان بزرگى است خواه اين كمال در او باشد يا نباشد و كسى كه آوازهاش
بلند شود، كم مىشود كه در دنيا و آخرت سالم بماند، و همين است كه در قرآن كريم
داريم:
(تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّاً فى الأرض ولا فساداً)
آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد
نيستند.
عوارض حبّ جاه
در حبّ جاه، رضا و خواست خدا، در نظر شخص مطرح نيست، بلكه او از روى ريا و
خودنمايى، افعال خود را براى پُز و نمايش جلوه مىدهد و روز و شب به فكر اين است كه
منزلت خود را نزد اين و آن زياد كند و در اين راه به انواع معاصى، روى مىآورد و
ضمناً از عيوب خود پردهپوشى مىكند، و سرانجام در حبّ جاه، از عبوديّت دور مىشود و
در نتيجه از رحمت حق، محروم مىگردد.
درمان حبّ جاه
انسان بايد توجه كند كه جلال و بزرگى، همه از آنِ پروردگار است و كسى را از اين
صفت، نصيبى نيست و بنده، جز فروتنى و ذلت در مقابل او چيزى ندارد.
و در رابطه با ديگران نيز بداند كه به دست آوردن جاه، با تسخير فريبكارانه قلوب
عوام، براى چند روز موقتى اين دنيا، نه او را به كمال مىرساند و نه باعث كبر يا
جلالت و عظمت او مىشود، و شيطان لعين، اين مجازها را در او ايجاد كرده تا او را از
ياد خدا دور كند، و از اتصال به جلال و جاه پروردگار بىنصيب گرداند و همين است كه
در قرآن كريم داريم:
(اُولئك الّذين اشتروا الحياة الدّنيا بالآخرة فلا يخفّف عنهم العذاب ولا هم
ينصرون)
ايشانند، كه خريدند زندگانى دنيا را به آخرت.
پس عذاب ايشان هرگز تخفيف دادهنمىشود.
10 ـ آمال و آرزوها
آمال و آرزوها، بيشتر خواستن از دنيا و بيشتر بودن در دنيا را مىگويند.
اين را به نام «طول أمل» يا «قصر أمل» نيز مىنامند كه اين در مورد غير خداست; چرا
كه «آرزوى خدارا داشتن» هدف اعلاى حيات است.
طول أمل، گرچه در بيرون ماست و حالت اعتبارى دارد، اما در باطن نهاد ما، پايگاهى
واقعى پيدا مىكند و با درون ما، ارتباط مىيابد و خلاصه باعث توجه و اتحاد باطن، با
آن موضوع مىشود و كم كم پايگاه وجودى ما را پر مىكند و ما را از خودِ اصلى بيگانه
مىگرداند و در حقيقت هويت اصلى خود را از دست مىدهيم.
در آرزوهاى غير خدايى بايد آنچه در تقدير مدبّر حكيم براى رسيدن به هدف اعلاى حيات
قرار داده شده و مورد نياز است، مطلوب بدانيم و لاغير.
خلاصه «آرزو مىخواه ليك اندازه خواه.»
و اما در همين آرزوهاى منطقى مواظب باشيم كه به گناه نيفتيم و رعايت حلال و حرام آن
را بنماييم.
بايد مواظب باشيم كه دل خود را با آمال و آرزوها گره نزنيم كه هرچه آرزوها كمتر
باشد، ارتباط ما با خدا بيشتر است.
رو هوى بگذار تا بوى خدادر مشامت در رسد اى كدخدااين كه يكى از دانشمندان مىگويد:
«آرزو خوب است، اما تا موقعى كه به آن نرسيدهام.»
خيلى معنىدار و ظريف است.
تا به آرزوها نرسيدهايم فكر مىكنيم اگر برسيم، قانع يا خوشبخت مىشويم، و تا هنگامى
كه به آنها نرسيدهايم، خود را خلعسلاح و بدبخت مىدانيم، اما هر وقت به آنها مىرسيم،
متوجه مىشويم كه گويى خوشبختى ما را تأمين نكردهاند; چرا كه حقيقت جان ما در ارتباط
با جان عالم اقناع مىشود.
و همين است كه مىگويند:
«يك عده به آروزى ديگران مىرسند.»
و اين جمله هم جملهاى ظريف و زيباست و معنايش اين است كه فلان آرزويى كه مورد نظر
است و ديگرى به آن رسيده است، معلوم نيست او را به كمال رسانيده باشد، اما چون در
آرزوى ما هست، فكر مىكنيم كه او رسيدهاست.
رسيدن و شدن و كمال انسان، مافوق آرزوها و آمال دنيوى است.
غايت آمال اولياى خدا در اين دنيا، خداست.
و همين است كه در دعاى كميل مىخوانيم:
«يا غاية آمال العارفين»
و يا در دعاى عرفه مىخوانيم:
«يا منتهى غاية الطّالبين»
و همين است كه در نامه سى و يكم نهج البلاغه حضرت على(عليه السلام) به امام
حسن(عليه السلام)سفارش مىفرمايد:
واعلم يقيناً أنّك لن تبلُغ آمالك.
و بدان كه بىگمان به آروزهايت نخواهى رسيد.
يبنابراين، آرزوها اوّ هدف نيستند; ثانياً، هر آرزويى مقدمه آرزويى ديگر است إلى ما
شاء الله كه به انتهاى آن نمىرسيم; ثالثاً، هدف اعلاى حيات، خدا و قرب به اوست.
و همين است كه حضرت على(عليه السلام) در ادامه نامه مىفرمايد:
فخفّض فى الطّلب.
پس، خواستههاى خود را كم كن.
بند بگسل باش آزاد اى پسرچند باشى بند سيم و بند زرگر بريزى بحر را در كوزهاىچند
گنجد قيمت يك روزهاىكوزه چشم حريصان پر نشدتا صدف قانع نشد، پر دُر نشد
12 ـ حسد
حسد، داراى مراتبى است و نيز از شدت و ضعف برخوردار است.
بدترين نوع آن اين است كه ما آرزو كنيم كه نعمت يا مقامى كه ديگرى دارد، از او
گرفته شود و نوع دوم آن است كه نعمت و مقام او از او گرفته شود و به ما داده شود.
وسرانجام، نوع سوم، آن است كه آرزو كنيم نعمت و مقامى كه ديگرى دارد، ما هم مثل آن
را داشتهباشيم.
البته هر سه نوع مذموم است و به حساب حسد گذاشته مىشود.
يتوضيح اين كه شخص حسود بايد بداند كه اوّ مال و مقام اين دنيا اعتبارات و امانات
هستند كه خداوند جهت رفع امور زندگى افراد مقدّر كرده و خود آن مال يا مقام، هدف
نيست، بلكه ميزان، امانتدارى و انجام تكليف در مورد آن مال يا مقام است.
با توضيحى كه داديم، مال و مقام انسان را به هدف اعلاى حيات نمىرساند، اما مال و
مقام، ابزارى هستند كه حتى اگر تكليف و امانت خود را درست نسبت به آنها انجام دهيم،
ممكن است شرّ باشند.
و لذا به ظواهر حسادت كردن، غير از حسادت، مصيبت هم هست.
ثانياً، داشتن يا نداشتن اين دنيا، كه همهاش اعتبارات است، چقدر ارزش دارد كه انسان
به آن حسادت كند؟! اما نتيجه خطرناكتر كه از حسادت به وجود مىآيد، اين است كه شخص،
در حقيقت نسبت به نعمت خدا و قسمتى كه مدبّر حكيم قرار داده، مخالفت كند و در
حقيقت، به فعل حق اعتراض دارد، و لذا در عمل و فكر خود عصيان مىكند و در نتيجه به
دين خود و عبوديّت خود آفت مىرساند و حال و هواى عبودى را از خود مىگيرد.
تنها مورد مجاز براى مردم معمولى، اين است كه از خدا بخواهند (بدون نظر به ديگران و
مقايسه با ديگران كه همان حالت حسادت است) آنقدر زندگى آنان را تأمين كند كه
بتوانند با شادابى و طراوت بندگى كنند و البته ايرادى كه به اين امر وارد است، اين
است كه ما براى خدا، تكليف تعيين كردهايم و خدا، هرچه به ما داده، بايد در مقام رضا
آن را بهترين بدانيم و به قسم خود راضى باشيم.
مهم آن است كه قسم خود را نردبان رسيدن به حق قرار دهيم، لذا هر چه خدا مقدر فرموده
و هر چه داده، خوب است.
نكته مهم ديگر اين كه، خدا بنده را در داشتن مىآزمايد و گاهى در نداشتن.
مهم، مرتبه عبودى ماست كه در اين راه تعيين مىشود.
البته، اگر مال و مقام باشد و حلال و حرام آن نيز رعايت شود و در راه بندگى به كار
گرفته شود، بسيار مطلوب است.
تنها مورد پسنديده براى ما، غبطه است، آن هم فقط در اعمال و مقامهاى عبودى، و نسبت
به اولياى خدا كه انسان آرزو كند كه خدايا مرا نيز به آن مقامها برسان و اين مقبول
است، اما اگر همين امر، در مورد امور دنيوى باشد كه:
«خدايا مرا مانند فلان كس، كه در امور دنيوى به ظاهر موفق است، موفق بگردان.»
البته اين درجهاى از حسد را دارد.
در قرآن كريم در باره حسد، در سوره يوسف، همان مثال برادران يوسف آمده است كه به
يوسف حسد بردند و در سوره فلق مىفرمايد:
«به خدا پناه ببريد در موقع حسدِ حسودان.»
13 ـ سستى در عمل
انسان هميشه در زبان و ادعاى خود، در همه زمينهها شوق نشان مىدهد و خود را موفق
مىداند، اما در عمل، مىتواند روحيه عبودىاش ضعيف باشد و دايم بهانههايى براى انجام
ندادن عمل آورد.
همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
«بيشترين سخنى كه به زبان مىآيد، حق است و كمترين سخنى كه در عمل مىآيد، آن هم حق
است.»
هميشه بايد سعى كنيم كه انسانِ عمل و تكليف باشيم.
لفظ و ادعا ممكن است ظاهر خوبى داشتهباشد، اما عمل، حلاوتى ديگر دارد، و آن هم عمل
حق و در راه عبوديت.
اگر عمل ما با زبان ما هماهنگ نباشد، دقيقاً پاى شيطان در كار است و از طريق وسوسه
نفس، ما را از عمل باز مىدارد و نفس و شيطان، هميشه ما را از حركت و عمل حق باز
مىدارند.
بنابراين، سستى در عمل، از حجابهاى ظلمانى و از موانع راه در سير و سلوك به سوى هدف
اعلاى حيات است.
شيطان هميشه مايل است كه يا ما را از عمل باز دارد، يا به بيراهه ببرد.
يكى از مهمترين القائات شيطان و نفس، اين است كه ما را به آينده اميدوار مىكند و
مىخواهد در همين زمان موجود، ما را فريب دهد تا نصيب ما در زمان حال را از دستمان
بگريد، لذا بايد مواظب باشيم، مير حال و مير احوال باشيم و هرگز با اميد به آينده،
حال را از خود نگيريم.
14 ـ دروغ
دروغ از گناهان كبيره است و نه تنها در قرآن و شرع مقدس مذمت شده و عذاب قطعى
دارد، بلكه زشتىاش در عقل و منطق روشن است.
علاوه بر اين، با دروغ در روابط اجتماعى، اعتماد سلب مىشود و در بىاعتمادى، نتايج و
مشكلات فراوانى در روابط اجتماعى پديد مىآيد.
دروغ در گفتار:
همان سخن دروغ است و در قرآن كريم اشاراتى در اين باره داريم; من جمله در سوره
نور، آيه هفتم، كه آمده است:
(أَنّ لعنة الله عليه إِن كان من الكاذبين)
لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.
و در سوره حج، آيه سىام، داريم:
(واجتنبوا قول الزّور)
از گفتار باطل اجتناب ورزيد.
غير از حرمت دروغ، بحث در اين است كه جرئت بر دروغ در ابتداى كار موجب انحراف نفس
از واقعيت و غفلت از حق و پوشانيدن آن مىشود و مداومت بر اين كار، موجب حصول ملكه
كذب مىشود كه از زشتترين و خبيثترين ملكات است.
خداوند در سوره زمر، آيه سوم، مىفرمايد:
(إنّ الله لا يهدى من هو كاذب كفّار)
خدا آن كسى را كه دروغپرداز ناسپاس است هدايت نمىكند.
دروغ در عمل:
موقعى است كه در ظاهر، اعمالى از انسان سرزَنَد كه دلالت بر خوبى او كند، امّا
باطناً و قلباً اين طور نباشد، و خلاصه، ظاهر و باطن او يكى نباشد، و در نتيجه، صدق
و راستى ـ كه همان يكى بودن ظاهر و باطن است ـ ندارد.
دروغ در اخلاق:
اين است كه كسى مدّعى خوف از خدا و شكر و تسليم يا تظاهر به خوب بودن كند، اما
در باطن چنين نباشد.
اذا السرور والاعلان المؤمن الستوىفقد غرفى الدارين والمستوجب الثناءوان خالف
الأعلان سراً ضمالهعلى سعيه فضل سوى الكدو الفناءكما خالص الدينار فى السوق
نافقومغشوشه المرود لا يقتضى المنى
15 ـ غيبت
اگر در غياب كسى، چيزى گفته شود و اين سخن به گوش او برسد.
و او به آن امر راضى نباشد، غيبت است و حال اگر اين صفت در او باشد (چه خوب و چه
بد) غيبت است; مثل اين كه بگوييم:
فلان كس فلان حُسن را دارد (در حالى كه او دارد) و يا فلان عيب را دارد (و اين عيب
هم در اوست).
در هر صورت چه خوب او را بگوييم كه در او هست، و چه بد او را بگوييم كه در او هست،
اگر او ناراضى است، غيبت است، امّا اگر سخنى در حق كسى بگوييم كه در او نيست (چه
خوب و چه بد)، بهتان است.
در قرآن كريم آمده است:
(ولا تجسّسوا ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحّب أحدكم أَن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه)
و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت كسى نكند; آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت
برادر مردهاش را بخورد؟! از آن كراهت داريد.
همچنين، در قرآن كريم آمده است:
(إِنّ الّذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب أليم)
كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آوردهاند، شيوع پيدا
كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود.
حضرت صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرموده است كه مراد افرادى هستند كه امر
قبيحى را كه از برادر ايمانى خود ديده يا شنيدهاند، بازمىگويند.
و چقدر زشت است كه ما از عيوب خود غافل شويم و به عيوب ديگران بپردازيم.
و حاصل سخن اين كه انسان عاقل بايد تأمل كند كه اگر غيبت كسى را مىكند و دوست اوست،
اظهار عيوب دوست خود از مروّت و انصاف به دور است و وارد در گناه غيبت نيز شده است،
و اگر عيوب دشمن خود را اظهار مىكند، كشيدن بار گناهان و خطاهاى او حماقت و نادانى
است.
16 ـ عيبجويى
بايد دانست كه در مقام بندگى، هميشه و در همه حال، درجاتى از نقص و قصور وجود
دارد و لذا انسان، هر اندازه كه متعالى باشد، باز در مقابل كمال مطلق، ناقص است.
از طرفى، هر فردى، جز معصومين(عليهم السلام)، افزون بر نقاط ضعف، نقاط مثبت و قوّت
نيز دارد.
اين خيلى بد است كه ما هميشه عينك بدبينى داشتهباشيم و عيبها را ببينيم:
پيش چشمت داشتى شيشه كبودوان سبب عالم كبودت مىنمودياصو گروهى تنها عيبها را
مىبينند و مىگويند، و خير و خوبى را كمتر مىبينند و كمتر مىگويند و اين امر در درجه
اوّل برمىگردد به بينش ناقص خودشان.
آنكس كه نكو گفت، هم او خود نيكو استوآن كس كه بدى گفت بدى سيرت اوستحال متكلم از
كلامش پيدا استاز كوزه همان برون تراود كه در اوستعيبها را در ديگران و امور زندگى
و در پيشامدها، به صورت يك بُعدى و صورى ديدن، بدون اين كه جوانب و عمق مطلب را
بنگريم، حاكى از عيب نگرش خود ما و عدم بصيرت و بينش صحيح در خود ماست.
از طرف ديگر، انسانِ خدا، در ديگران كه مشكلى دارند، با كينه برخورد نمىكند، بلكه
از درِ دلسوزى و ترحّم برخورد مىكند و اين نيز در برخورد او تعديل به وجود مىآورد.
گفت حقشان گر شما روشنگريددر سيه كاران، مغفل ننگريديعيب ناديدن و پوشيدن آن به
معناى رضايت از بدى و تشويق آن نيست، بلكه اوّ بايد اين عيب را در خود از بين برد،
تا مايه عبرت خود ما شود، ثانياً در برخورد با عيوب ديگران، اگر نياز به عكس العمل
و تذكر هست، بايد بسيار پخته و عالمانه برخورد كرد و اگر اين اقدام را در توان خود
نديديم، به هرحال، در دل به آن راضى نخواهيم بود.
17 ـ ريا
ريا عبارت است از نشان دادن اعمال خود به غير خدا، براى به دست آوردن منزلت
بيشتر نزد ديگران، و لذا از رذايل اخلاقى و افعال حرام محسوب مىشود.
انواع ريا
نوع اوّل آن است كه انسان در اعمال خود به خدا توجه ندارد و منظورش به طور كلى
غير خداست.
چنين آدمى از مرتبه بندگى خارج است و اعمالش براى اين دنياست و باقيات صالحات
ندارد، گرچه در اين دنيا ممكن است سرمايههاى موقتى داشتهباشد.
در نوع دوم، عمل انسان براى غير خداست، اما در درجه دوم و فرع بر آن، به خدا هم
توجه دارد.
در نوع سوم، انسان در اعمال خود، به يك نسبت خدا و غير را توجه دارد.
هر سه مورد فوق مذمت شده و انسان را از راه عبوديت باز مىدارند.
در نوع چهارم، انسان در اعمال خود، فقط خدا را در نظر دارد، اما از اين كه عملش در
ديد مردم قرار گيرد، خوشحال مىشود.
بنابراين، در موقع عمل، تمايل دارد عملش را ديگران ببينند و اين امر، باعث لذّت او
مىشود.
نوع چهارم، نيز داراى ايراد است و در سير و سلوك مشكل ايجاد مىكند.
در نوع پنجم، انسان در اعمال خود، فقط خدا را در نظر دارد و اعمالش را در معرض ديد
اين و آن نمىگذارد، ولى اگر ديگران متوجه شوند، برايش آن حالت ريايى را ندارد.
و اين نوع بسيار مطلوب است.
البته، بايد مواظب باشيم كه در اين امر افراط و تفريط نكنيم; يعنى اگر نظرمان
واقعاً خدايى است و در در ديد ديگران باز هم نظر خدايى ما مختل نمىشود، عيبى ندارد
كه امور خير را ديگران بدانند، و ثانياً كارهاى ملامتگرانه هم بد است.
براى مثال، كسى از ما مىپرسد كه آيا نماز اول وقت مىخوانيم يا نه، و ما هم
مىخوانيم، اما آن را از او مخفى مىكنيم و خلاصه بايد مواظب باشيم كه براى دورى از
ريا، عمل واجب يا تكليفىاز ما فوت نشود كه آن هم دام شيطان است.
انواع ديگر ريا
علاوه بر موارد فوق، كه اعمال و رفتار عبودى ماست، در اعمال و رفتار غير عبودى
ـ مثل گفتار، نگاه، لباس پوشيدن، راه رفتن، غذا خوردن و وضع ظاهر ـ نيز بايد مواظب
باشيم كه ريا نشان ندهيم.
نبايد طورى خود را چنين نشان دهيم كه اهل تزكيه و سلوك هستيم و يا بخواهيم مردم ما
را چنين و چنان بدانند.
البته، هر وقت انسانِ خدا، به درجهاى از مقامات باطنى برسد و جوششى از باطن تزكيه
شده و نورانى در او ظاهر گردد كه حالاتى ناخودآگاه و بىشائبه است، اين يك امر
ناگزير است و از كوزه برون همان تراود كه در اوست.
18 ـ حجابهاى ظلمانى
اگر نورى را در نظر بگيريم كه از يك مبدأ بىنهايت مىتابد و بعد از تابيدن بر سر
آن شيشهها و موانعى بگذاريم، اين نور، بعد از گذشتن از شيشهها، ضعيف مىشود و درخشش
خود را از دست مىدهد.