مبانى نظرى تزكيه

محمد شجاعى

- ۲ -


۱- چه بوده‏ايم يا در پشت پرده چه هستيم

حقيقت اصلى انسان و صورت اوليّه او

حقيقت انسان و اصل او، به عبارتى ديگر، حقيقت اصلى روح انسانى و صورت اصلى آن، مظهر و مجلاى وجه الله و جلوه‏گاه اسماء و صفات حق است. حقيقت روح انسانى و اصل او، همان «روح خدا» ست كه اقرب مخلوقات به مبدأ متعال است و همان است كه در آيه «و نفخت فيه من روحى» به آن اشاره شده است .

در سوره ص، آيه 72 مى‏فرمايد: «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى...» يعنى (وقتى كه خلقت بدنى انسان را تسويه نمودم و در آن از روح خودم دميدم...) تعبيرى كه در اين آيه و در آيات ديگر، مشابه آن به كار برده شده، تعبير به خصوصى است. يعنى تعبير «و نفخت فيه من روحى» كه با كلمه «من» به معنى (از) آورده است، حكايتها و اشارتها دارد. از طرفى آرودن كلمه «من» و جمله «من روحى» حكايت از اين امر مى‏كند كه آنچه در بدن انسانى دميده شده است، از روح خداست و نه روح خدا، زيرا كه «من روحى» آورده و نه «روحى» ؛ (دقت شود) و اين مخصوص همين آيه نيست و در آيات ديگر مشابه آن نيز اين چنين تعبيرى آروده است. به بيان روشن‏تر، تعبير «و نفخت فيه من روحى» غير از تعبير «و نفخت فيه روحى» مى‏باشد. از طرف ديگر، آوردن همين كلمه «من» در جمله «من روحى» حكايت از اين واقعيت دارد كه آنچه در بدن انسانى دميده شده است، از يك حقيقت برتر و بالاترى مى‏باشد كه به حضرت حق منسوب بوده و نزديك‏ترين مخلوق به اوست و آن «روح خدا»ست.

ارباب بصيرت مى‏دانند كه كلمه «من» در «من روحى» نمى‏شود براى تبعيض و براى بيان بعض يا جزء بوده و «من روحى» به معنى (جزئى و يا قسمتى از روحم) باشد. زيرا كه «روح خدا» با توجه به تجرد آن از ماده و آثار و لوازم ماده، هيچگونه تجزيه و تبعيض بر نمى‏دارد، يعنى تجزيه و تبعيض به مفهومى كه در حقايق مادى هست، در آن متصور نيست و نمى‏شود جمله «من روحى» به معنى (جزئى يا قسمتى از روحم) باشد. كلمه «من» در جمله «من روحى» گوياى اين حقيقت است كه آنچه بعد از تسويه خلقت مادى بدن از جانب خداى متعال در آن دميده شده، از «روح خدا» ست، نه عين «روح خدا» ست و نه غير آن و جدا از آن. عين آن نيست و غير آن هم نيست، بلكه، صورت نازله‏اى است از آن. آن نيست بلكه، تنزل يافته و محجوب گشته آن هست. عين «روح خدا» در صورت اصلى آن نيست و بدين جهت هم نمى‏فرمايد: «و نفخت فيه روحى» بلكه تنزل يافته‏اى از آن هست و لذا مى‏فرمايد: «و نفخت فيه من روحى»آن نيست، ولكن از آن مى‏باشد؛ آن نيست، ولى خبر از آن و نشانى از جمال و كمال آن دارد. و اين بدان معنى است كه اصل روح دميده شده در بدن، همان «روح خدا» ست كه اقرب مخلوقات به حق و مظهر و مجلاى وجه الله و اسماء و صفات اوست و به همين لحاظ هم به او نسبت داده شده و روح خدا «روحى» ناميده شده است. بنابراين در مقام شناخت اصل انسان، لازم است «روح خدا» را كه حقيقت اصلى روح انسان و به عبارت ديگر، اصل و صورت اصلى و اوليه انسان است و همان حقيقت پشت حجاب هر انسانى است، بهتر و بيشتر بشناسيم تا بدانيم كه چه بوده‏ايم؟ و چه حجابهايى برداشته و چه تنزلها داشته و در چه مرحله‏اى قرار گرفته‏ايم؟ و اگر با سير و حركت در مسير تعيين شده از جانب حق به همان صورت اصلى خود برسيم و اصل خود را بيابيم چه مى‏شويم؟ و چگونه و جه حق را در وجود خود و در حقيقت خود و يا در همه جا شاهد گشته و به لقاى وجه كريم او نايل مى‏گرديم؟ و باز بدانيم كه كجا بوده‏ايم و در كجا قرار گرفته‏ايم و بايد چگونه به همان جا كه بوده‏ايم حركت كنيم و چگونه برگرديم؟ و نيز بدانيم كه اگر برنگشتيم چه خسرانى و به دنبال اين خسران چه گرفتاريهايى خواهيم داشت؟

«روح» يا حقيقت انسان

در آيات قرآن كريم از مخلوقى به نام «روح» با تعبيرات مختلف و متنوع يادشده است. در بعضى آيات از اين مخلوق با عنوان «روح» و بدون اشاره به اوصاف و خصوصيات وجودى آن ياد نموده است و فقط به سنخ وجودى آن به عنوان موجود امرى اشاره كرده است. در آيه 85 سوره الاسراء مى‏فرمايد: «و يسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربى و ما أوتيتم من العلم الا قليلا» يعنى (و از تو اى پيامبر از روح سؤال مى‏كنند، در جواب آنان بگو روح از امر پروردگارم مى‏باشد، و شما از علم بهره‏اى نداريد مگر مقدار كمى) در اين آيه آنچه از اين مخلوق بيان گرديده است اين نكته است كه «روح» از امر پروردگار مى‏باشد، و در ضمن بيان اين نكته به اين موضوع هم اشاره مى‏كند كه علم و شناخت انسانها نسبت به «روح» و نسبت به «امر» يا «عالم امر» بسيار ناچيز و كم است «و ما أوتيتم من العلم الا قليلاً».

«امر» يا «عالم امر» و يا «نظام امرى» را قرآن كريم در آيه 83 سوره يس چنين معرفى مى‏كند كه: «انما أمره اذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون »يعنى (امر پروردگار و يا عالم امر عبارت است از اينكه وقتى خداى متعال چيزى را اراده كرد، به مجرد اراده آن همان چيز تحقق مى‏يابد و وجود پيدا مى‏كند) از اين آيه به خوبى بر مى‏آيد كه «امر» پروردگار همان اراده نافذ اوست كه مساوى با به وجود آمدن چيزى است كه امر و يا اراده حق به آن تعلق يافته است و به تعبير بهتر، «امر» پروردگار همان اراده نافذى است كه عين تحقق شى‏ء و عين وجود پيدا كردن آن است، يعنى هيچگونه فاصله‏اى بين «امر» و بين تحقق شيى‏ء نيست. مرجد «امر» و «اراده» در تحقق مراد كافى است و ديگر احتياج به مقدماتى مانند قوه و استعداد قبلى، ماده قبلى حامل قوه و استعداد، تحول و تبدل، حركت و تدريج و زمان، شرايط و اوضاع مناسب، و نظاير اينها ندارد، مقدمات و شرايطى كه از ديدگاه ما در به وجود آمدن و تحقق يافتن موجودات مادى لازم است. درنتيجه «روح» و هر «موجود امرى» و عالم امر و كل آن و موجودات آن به «امر» پروردگار و به مجرد اراده او تحقق مى‏يابند.

بنابراين، عالم امر و موجودات امرى و از آن جمله «روح» در تحقق يافتن و در به وجود آمدن خود، به چيزى جز «امر» و يا اراده او احتياج ندارند و همين كه اراده شدند به وجود مى‏آيند و اراده كردن آنها از جانب پروردگار، عين وجود يافتن آنهاست «كن فيكون». به عبارت دقيق‏تر، عالم امر و يا عوالم امر و موجودات و حقايق آنها و از جمله «روح» مورد بحث، جلوات اراده حضرت حق‏اند. و به لحاظ اينكه در تحقق يافتن آنها، قوه و اسعداد قبلى و ماده قبلى و تحول و تبدل و حركت و زمان وشرايط قبلى و نظاير اينها لازم نيست و تنها «امر» و «اراده» كافى است. طبعاً عالم امر و موجودات آن و همچنين «روح» كه از «امر» است و از موجودات امرى است، از ماده و حركت و تدريج و زمان و ساير لوازم و آثار ماده، پاك و مجرد مى‏باشند و فوق ماده و ماديات و فوق زمان و زمانيات هستند.

براى بهتر و بيشتر روشن شدن چگونگى امر الهى و عوالم و موجودات امرى و از جمله «روح» مورد بحث، چه بهتر در آيه 51 سوره القمر كه در تعريف «امر» الهى است به دقت و تأمل بپردازيم. در اين آيه مى‏فرمايد: «انما أمرنا واحدة كلمح البصر» يعنى (حقيقت اين امر ما يكى است و همانند چشم به هم زدن است). از اين آيه دفعى الوجود بودن موجودات امرى و عوالم امرى و از جمله «روح» به طور كاملا واضح و روشن استفاده مى‏شود. از اين آيه به خوبى اين نكته به دست مى‏آيد كه موجودات امرى از جمله «روح» و كل عوالم امرى، مانند حقايق و موجودات نظام مادى نيستند كه در تحقق آنها حالت منتظره‏اى وجودداشته و احتياج به ماده قبلى و قوه قبلى و حركت و زمان و شرايط و نظاير اينها داشته باشند (دقت شود).

با اين بيان به اين نتيجه رسيدم كه اين مخلوق، يعنى مخلوقى كه در قرآن كريم به نام «روح» از آن ياد شده است، يك موجود امرى و يا يك موجود بالاتر و برتر از ماده و آثار و لوازم مادى است. ناگفته نماند كه در خصوص موجود امرى بودن اين مخلوق (روح) آيات متعدد با لحنهاى متنوع وجود دارد، و ما به لحاظ مراعات اختصار و به لحاظ اينكه در صدد بحث تفصيلى در خصوص عالم امر و عالم خلق و موجودات آنها و تفاوت بين آنها نيستيم، از آوردن آيات ديگر صرفنظر نموده و بحث مبسوط را به جاى خود موكول مى‏كنيم .

موجود امرى بودن «روح» كه بيانگر سنخ وجودى «روح» است تا حدودى براى ما روشن شد. حال به صورت اجمال به بعضى از اوصاف و خصوصيات وجودى اين مخلوق كه «روح» ناميده شده است اشاره مى‏كنيم .

روح يا حقيقت انسان، متصف به قدس و طهارت است

بعضى از آيات قرآنى اين مخلوق را كه «روح» ناميده شده، به قدس و طهارت از عيوب وجودى و از نقايص و نواقصى كه در مراتب نازله وجود هست، متصف نموده، و سعه وجودى و كمالات وسيع داشتن اين مخلوق را بيان مى‏كند. از باب مثال: در آيه 87 سوره بقره مى‏فرمايد: «و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس»يعنى (و به عيسى بن مريم بينات عطا نموديم و عيسى را به سبب روح القدس تأييد كرديم). و در آيها 110 سوره المائدة مى‏فرمايد: «اذ قال الله يا عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذايدتك بروح القدس»يعنى (زمانى كه خداى متعال فرموداى عيسى به ياد آور و متذكر باش نعمت و عنايت خاص و رحمتم را نسبت به تو و نسبت به مادر تو، آن زمان كه ترا با روح القدس تأييد نمودم). مى‏بينيم در اين آيه‏ها و در بعضى ديگر از آيات قرآنى، اين مخلوق را كه «روح» ناميده شده است به صفت قدس ياد نموده و اين موجود را با قدس و طهارت و نيز وسيله قدس و طهارت دانسته است. و علاوه بر اين، همين مخلوق را وسيله تأييد الهى بيان نموده و سبب و مجراى افاضات و عنايات خاصه الهى نسبت به عيسى بن مريم ذكر مى‏كند، به طورى كه در برخى از آيات وسيله تأييدات الهى بودن آن را نسبت به مؤمنين و بندگان صالح نيز ذكر كرده است مانند آيه 22 سوره المجادلة كه مى‏فرمايد: «أولئك كتب فى قلوبهم الايمان و أيدهم بروح منه» يعنى (اينها كسانى هستند كه خداى متعال در قلوب آنان ايمان را تثبيت فرموده و آنان را به روحى از خود، تأييد نموده است).

روح يا حقيقت انسان، منسوب به حضرت حق است

از جمله اوصاف و خصوصيات اين مخلوق كه به نام «روح» در قرآن ياد شده، اين است كه اين مخلوق در بين اين همه مخلوقات به حضرت حق نسبت داده شده و روح خدا بيان گرديده است. پيداست كه مقصود از اين انتساب و منظور از آن، نزديك بودن اين مخلوق است به مبدأ متعال. به اين معنى كه مخلوق بى واسطه او و ظهور تام و كامل همه اسماء و صفات او بوده و همه اسماء حسنى و صفات علياى حق در اين مخلوق به نحو بهتر و كامل‏تر و جامع‏ترى جلوه كرده و از سعه وجودى خاصى بر خوردار مى‏باشد. به عبارت روشن‏تر، اين مخلوق در بين مخلوقات، جلوه كامل و جامع وجه حق بوده و وجه الهى در آن متجلى بوده و به يك نظر در عالم خلق و در عالم وجود و هستى، همان وجه الله مى‏باشد كه خبر از جمال و كمال او مى‏دهد و خليفه اوست.

در آيه 17 سوره مريم مى‏فرمايد: «فأرسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراً سويا»يعنى (پس به سوى مريم فرستاديم روح خودمان را و متمثل شد روح ما براى مريم به صورت يك بشر كامل). در اين آيه خداى متعال اين مخلوق، يعنى «رح» را با تعبير «روحنا» به خود نسبت داده است. در بعضى از اين قبيل آيات كه انتساب «روح» به مبدأ متعال را آورده است، اين انتساب را به نحوى بيان فرموده كه در عين بيان انتساب به مخلوق بودن آن نيز اشاره شده است. در آيه 22 سوره المجادلة كه گذشت اين تعبير را مى‏بينيم كه: «و أيدهم بروح منه» يعنى (و خداى متعال با روحى از خود، آنان را تأييد نموده است). از اين تعبير اين حقيقت كاملا استفاده مى‏شود كه «روح» در عين انتسابش به مبدأ متعال، از مبدأ متعال بوده و از او قوام وجودى مى‏گيرد و به او قائم است .

روح يا حقيقت انسان، ملازم ملائكه و متحد با آنها و اصل و باطن آنها و قائم بر آنهاست

در قسمتى از آيات قرآنى، اين مخلوق يعنى «روح» را در نزول و عروج ملائكه، ملازم آنها و با آنها بيان فرموده است، به نحوى كه با دقت و تأمل در تعبيرات و نكات و اشارات اين آيات، معلوم مى‏شود يك نوع تلازم و معيت و اتحاد ووحدت، آن هم به صورت اصل و فرع و يا باطن و ظاهر و متجلى و جلوه، بين «روح» و ملائكه وجود دارد، و نزول و عروج ملائكه و ارسال آنها بدون نزول و عروج و ارسال «روح» نخواهد بود. به بيان ديگر، با دقت و تأمل عميق در اين قسمت از آيات قرآنى و با تعمق در نكات و اشاراتى كه در تعبيرات اين آيات وجود دارد، اين نكته استفاده مى‏شود كه اين تلازم و معيت، و اين وحدت و اتحادى كه بين «روح» و بين ملائكه هست، از سنخ آن تلازم و معيت و از سنخ آن وحدت واتحادى مى‏باشد كه در بين ظاهر و مظهر و متجلى و جلوه و اصل و فرع و باطن و ظاهر هست. «روح» در مظاهر ملائكه به ظهور رسيده وظاهر مى‏گردد و در مجالى آنها متجلى است و ملائكه جلوه‏هاى «روح» هستند. «روح» اصل وباطن ملائكه بوده و ملائكه فروع و جناحها و ظهورات متنوع و مختلف «روح» مى‏باشند. و بدين جهت در نزول و عروج ملائكه كه جناحها و ظهورات «روح» هستند، نزول و عروج «روح» هم هست، زيراكه «روح» اصل و باطن آنها و قوام و حقيقت آنهاست كه با آنها در همه احوال خواهد بود و اصولا اصل وجود ملائكه به لحاظ اينكه جلوات و ظهورات «روح» مى‏باشند، بدون «روح» و با حذف آن به لحاظ اينكه باطن و حقيقت و اصل ملائكه است، مفهومى نخواهد داشت. (دقت شود).

حال به بعضى از اين آيات كه معيت و تلازم و اتحاد بين «روح» و ملائكه را بيان مى‏فرمايد، اشاره نموده و دقت و تأمل بيشتر را به عهده اهل دقت مى‏گذاريم. در آيه 4 سوره القدر مى‏فرمايد: «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر»يعنى (ملائكه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر از جهت هر امرى كه حامل آن هستند فرود مى‏آيند). در اين آيه معيت «روح» و ملائكه در تنزل در ليلة القدر بيان شده است. در آيه 4 سوره المعارج مى‏فرمايد: «تعرج الملائكة و الروح اليه»يعنى (در قيامت، ملائكه و روح به سوى خدا عروج مى‏كنند). در اين آيه معيت روح و ملائكه در عروج روز قيامت بيان گرديده است. در آيه 38 سوره النبأ مى‏فرمايد: «يوم يقوم الروح و الملائكة صفا»يعنى (قيامت روزى است كه «روح» و م ملائكه در پيشگاه پروردگار با صفوف و نظم خاصى قرار مى‏گيرند). در اين آيه نيز به معيت بين «روح» و ملائكه در قيام روز قيامت اشاره شده است. و در آيه 2 سوره النحل مى‏فرمايد: «ينزل الملائكة بالروح من أمره على من يشاء من عباده»يعنى (خداى متعال ملائكه را با معيت «روح» از امر خود به سوى آنانى كه مى‏خواهد نازل مى‏گرداند) در اين آيه علاوه بر اشاره به تلازم و معيت بين «روح» و ملائكه در تنزيل و ارسال به سوى انبياء عليهم السلام، و علاوه بر اشاره به اينكه «روح» از «امر» خداى متعال است و اين تنزيل از «امر» به سوى «خلق» است، به نكته دقيق ديگرى كه در شناخت اين مخلوق، يعنى «روح» موثر است نيز اشاره مى‏فرمايد. و آن اين است كه تنزيل و ارسال خداى متعال در اصل متوجه «روح» و سپس متوجه ملائكه است و تنزيل و ارسال ملائكه، با تنزيل و ارسال «روح» تحقق مى‏پذيرد و آنچه يا آنكه در حقيقت و در اصل، فرستاده مى‏شود و فرود مى‏آيد، «روح» بوده و ملائكه هم با ارسال آن، ارسال مى‏شوند و فرود مى‏آيند يعنى جان ملائكه و روح آنها همان «روح» است و ملائكه عبارتنداز جناحها و جلوات آن، و مشيت خداى متعال در تنزيل و ارسال، در مرحله اول و در اصل، به ارسال «روح» و سپس به تبع آن به ارسال ملائكه، تعلق مى‏يابد. به عبارت روشن‏تر، اراده خداى متعال در اصل و در مرحله اول به ارسال و تنزيل «روح» تعلق مى‏گيرد كه طبعاً ارسال و تنزيل جناحها و جلوات آن را نيز در بر خواهد گرفت و اراده حق به ارسال و تنزيل جناحها و جلوات آن هم شامل خواهد بود و اراده ارسال «روح» مستلزم اراده ارسال ملائكه نيز خواهد بود. دقت و تأمل در تعبير مخصوص آيه شريفه كه مى‏فرمايد: «ينزل الملائكة بالروح»و با كلمه «باء» تنزيل ملائكه و «روح» را بيان مى‏كند و يك نوع سببيت را بين تنزيل ملائكه و تنزيل «روح» مى‏رساند، و حاكى از يك نوع رابطه على و معلولى بين اين دو تنزيل و يا بين «روح» و ملائكه است، به خوبى همان حقيقتى را كه گفتيم روشن مى‏گرداند.

اينها نمونه‏هايى از آياتى است كه دلالت مى‏كند بر وحدت و اتحاد خاصى كه بين اين مخلوق، يعنى «روح» و بين ملائكه هست، و اينكه «روح» يك نوع تلازم و معيت، و يك نوع وحدت و اتحاد با ملائكه داشته و معيت و و اتحاد آن با ملائكه از نوع معيت و اتحادى كه بين متجلى و جلوه‏هاى آن وجود دارد و از نوع معيت و اتحادى است كه بين يك حقيقت و مظاهر آن هست. جداگانه ذكر كردن «روح» در اين آيات و در آيات ديگر، و با ملائكه ذكر كردن آن در نزول و عروج و نظاير اينها، به وضوع مى‏رساند كه «روح» غير از ملائكه بوده و در عين حال، يك نوع تلازم و معيت و اتحاد باآنهادارد، همانند هر متجلى نسبت به جلوه‏هاى خود، به عبارت روشن‏تر، از اين آيات و مشابه آنها كه «روح» را جدا از ملائكه ذكر نموده و در عين حال در نزول و عروج و مسائل ديگر «روح» را ملازم با ملائكه و لا ينفك ازآنها دانسته است، اين حقيقت استفاده مى‏شود كه «روح» غير از ملائكه بوده و در عين غيريت يك نوع وحدت و اتحاد با ملائكه دارد اين حقيقتى است كه بين متجلى و جلوه‏هاى آن، وجوددارد. يعنى هر متجلى نسبت به جلوه يا جلوه‏هاى خود، يك نوع غيريت در عين وحدت، و يكنوع وحدت در عين غيريت دارد.

اينها قسمتى از خصوصيات وجودى اين مخلوق كه «روح» ناميده شده است مى‏باشد كه به صورت اجمال در اين جا آورديم و به لحاط مراعات اختصار از ذكر خصوصيات ديگرى كه براى اين مخلوق هست و از آيات قرآنى و اشارات آنها استفاده مى‏شود خوددارى نموده و بررسى آنها را به عهده اهل تحقيق مى‏گذاريم و به ارباب بصيرت توصيه مى‏كنيم كه درآيات قرآنى مربوط به اين مخلوق و در اشارات آيات و همين طور در روايات وارده در اين باب به دقت و تأمل بپردازند تا به خصوصيات وجودى اين مخلوق كه اصل و حقيقت انسان است پى ببرند. از مجموع آياتى كه در اينجا آورديم ،و از اشارات و نكات آيات به اين حقايق پى برديم كه: اولا: «روح» يك موجود امرى بوده و مجرد از ماده و آثار و لوازم آن مى‏باشد. ثانياً: «روح» داراى خصوصياتى است كه از آن جمله است:

الف: «روح» از قدس و طهارت وجودى به خصوصى برخوردار است كه مخلوقات ديگر و حتى ملائكه از قدس و طهارت وجودى در حدى كه براى «روح» هست برخوردار نيستند و طهارت از نقايص وجودى را در حدى كه «روح» واجد آن است، موجودات ديگر واجد نمى‏باشند.

ب: «روح» نزديك‏ترين مخلوق به مبدأ متعال و اولين مخلوق بوده و جلوه تام و كامل اسماء و صفات حق است و به همين لحاظ هم به حضرت حق منسوب است و «روح خدا» ناميده مى‏شود.

ج: «روح» اصل و باطن ملائكه بوده و ملائكه جلوه‏هاى متنوع و در مراتب مختلف «روح» بوده و بدين لحاظ در عين غيريت با ملائكه، يك نوع اتحاد با آنها دارد و در عين اتحاد، غيريت خاصى با آنهاداشته و روح ملائكه است .

آنچه در بدن مادى انسان دميده شده، صورت تنزل يافته همين «روح» يا حقيقت انسان مى‏باشد

حال كه به گوشه‏هايى از خصوصيات وجودى اين مخلوق كه در قرآن كريم «روح» يا «روحنا» يا «روح منه» يا «روحى» يا «روح القدس» يا «الروح الامين» ناميده شده و حقيقت انسان است پى برديم و تا حدودى با اين مخلوق آشنا شديم، بهتر است به اين نكته توجه داشته باشيم كه: آنچه در بدن مادى انسان دميده شده، صورت تنزيل يافته همين مخلوق است. يعنى اگر بخواهيم قرآن را با قرآن تفسير نموده و از روايات وارده در تفسير آيات هم بهره‏مند شويم، و اگر اشارات آيات قرآنى را ناديده نگيريم و از جمود فكرى در مقام بررسى آيات قرآن و روايات وارده اجتناب كنيم، به اين نتيجه مى‏رسيم كه منظور از «روحى» در آيه «ونفخت فيه من روحى» همين مخلوق است كه در قرآن كريم با خصوصيات وجودى و با اوصاف مختلف مذكور از آن ياد شده است و همين مخلوق است كه گاهى آن را از عالم امر و به عنوان يك موجود امرى بالاتر از ماده و زمان و مكان و محيط بر زمان و مكان معرفى نموده و گاهى آن را با قدس و طهارت ياد كرده و «روح القدس» ناميده و گاهى آن را نزديك‏ترين مخلوق به مبدأ متعال و جلوه تام و كامل اسماء و صفات او دانسته و در جاى ديگرى آن را اصل و باطن ملائكه، و ملائكه را جلوات آن و با آن بيان نموده و خصوصيات ديگرى نيز براى آن ذكر كرده است ؛ در نتيجه، معنى «و نفخت فيه من روحى» اين خواهد بود كه (و دميدم در بدن تسويه شده انسان از روحم، از روحم كه يك موجود امرى و بالاتر از زمان و مكان و ماده است و محيط بر آنهاست، از روحم كه «روح القدس» است و داراى قدس خاصى است، از روحم كه نزديك‏ترين مخلوق به من و جلوه تام اسماء و صفات من است، از روحم كه اصل و باطن ملائكه بوده و ملائكه جلوات و جناحهاى آن است، از روحم كه...) آنچه دميده شده است از يك چنين حقيقتى بوده و از اين چنين «روح» است. آنچه دميده شده است عين اين چنين «روح» نيست و غير آن هم نيست و بلكه از آن هست و صورت نازله آن و يا زير حجاب قرار گرفته آن. يعنى اصل اولى روح انسان، چنين حقيقت و چنين «روح» است.

اين صورت اصلى انسان بوده و هست و آنچه الان داريم و مى‏بينيم هم صورت بعدى و تنزيل يافته انسان است. بنابراين، آن سوى هر انسانى آن چنان است كه گفتيم و اين سوى او هم اين چنين است كه مى‏بينيم. پس ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟! آيا ما آن بوده‏ايم و اين شديم؟! وآيا ما در آن سوى حجابها داراى يك چنين حقيقت و منزلتى هستيم و در اين سوى حجابها داراى اين وضع وجودى موجود؟ و آيا ما داراى دو چهره‏متفاوت كذايى هستيم كه فرق بين اين دو، درست مانند تفاوت آسمان و زمين و بالاتر از آن است؟! اين تنزل كه ما را از آنجا تا به اينجا مى‏كشاند چيست و چگونه است؟ و جريان آن ماجرايى كه ما انسانها در اين تنزل داريم چه بوده و چه هست؟ و آيا مى‏شودباز به همان جا برگشت؟ چگونه و چطور؟!