رساله لقاء الله

عارف كامل ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۱۱ -


و روى الشيخ الصدوق محمد بن بابويه القمى (رحمه الله) فى كتاب التوحيد باسناده عن أبى‏بصير، قال: قلت لأبى‏عبدالله (عليه السلام): أخبرنى عن الله عز و جل، هل يراه المؤمنون يوم القيمه؟!
قال: نعم، و قد رأوه قبل يوم القيمه!
فقلت: متى!؟
قال: حين قال لهم: ألست بربكم قالوا بلى!
ثمل سكت ساعه، ثم قال: و ان المؤمنين ليرونه فى الدنيا قبل يوم القيمه. ألست تراه فى وقتك هذا؟!
قال أبوبصير: فقلت له: جعلت فداك! أفاحدث بهذا عنك؟!
فقال: لا! فانك اذا حدثت به، فأنكره منكر جاهل بمعنى ما تقول، ثم قدر أن هذا تشبيه؛ كفر و ليست الرؤيه بالقلب كالرؤيه بالعين؛ تعالى عما يصفه المشبهون و الملحدون.(254)

و شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى (رحمه الله) در كتاب توحيد با اسنادش از أبوبصير روايت كرده است كه گفت: من به حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) عرض كردم: مرا آگاه كن از خداوند عزوجل، آيا مؤمنين در روز قيامت وى را مى‏بينند؟!
گفت: آرى، و او را پيش از روز قيامت هم ديده‏اند!
من گفتم: در چه زمان؟!
گفت: در زمانى كه به آنها گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟!
گفتند: بلى!
پس از آن حضرت قدرى سكوت كردند و سپس گفتند: تحقيقاً مؤمنين در دنيا هم قبل از روز قيامت وى را مى‏بينند! آيا تو او را در همين زمان و وقت فعلى خود نديدى؟!
أبوبصير گفت: من به حضرت عرض كردم: فدايت شوم. آيا من اين قضيه واقعه را كه اينك واقع شد، از تو براى ديگران روايت بنمايم؟!
گفت: نه! به علت آنكه اگر تو آن را حديث كنى و منكر جاهلى به معنى و مفاد گفتار تو آن را انكار كند، و سپس در نزد خود آن را تشبيه بپندارد؛ در اين صورت كافر مى‏شود. آرى رؤيت با دل مانند رؤيت با چشم نيست؛ بلند است خداوند از توصيفى كه اهل تشبيه و الحاد مى‏كنند.

و باسناده عن الكاظم (عليه السلام) قال: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه. احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور.(255)
و نيز شيخ صدوق از حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت گفتند: مابين خداوند و مخلوقاتش هيچ پرده و حجابى وجود ندارد، غى از خود مخلوقات خداوند. از مخلوقاتش پنهان شد بدون پرده و حجاب پنهان كننده‏اى، و مستور گرديد بدون ساتر پوشنده‏اى!
از فريب نقش نتوان خامه نقاش ديد   ورنه در اين سقف زنگارى يكى در كار هست
قال بعض أهل المعرفه: ان العالم غيب لم يظهر قط؛ و الحق تعالى هو الظاهر ما غاب قط. و الناس فى هذه المسأله على عكس الصواب؛ فيقولون: العالم ظاهر و الحق تعالى غيب.
فهم بهذا الاعتبار فى مقتضى هذا الشرك كلهم عبيد للسوى، و قد عافى الله بعض عبيده عن هذا الدآء.

بعضى از اهل معرفت گفته‏اند: جهان، غيب است كه هيچ وقت آشكارا نشده است؛ و حق تعالى اوست تنها ظاهر كه هيچ وقت پنهان نگشته است. و مردم در اين مسأله خلاف راه راست را معتقدند. مردم مى‏گويند: عالم ظاهر است و حق تعالى غيب است.
بنابراين، مردم براساس اين اعتبار به مقتضاى اين شرك، همگى بندگانى براى غير مى‏باشند؛ و فقط خداوند بعضى از بندگانش را از اين مرض عافيت بخشيده است.

برافكن پرده تا معلوم گردد   كه ياران ديگرى را مى‏پرستن
‏ بلى هر ذره كه از خانه به صحرا شود، صورت آفتاب بيند؛ اما نمى‏داند كه چه مى‏بيند؟
چندين هزار ذره سراسيمه مى‏دوند   در آفتاب و غافل از آن كافتاب چيست
‏ وقتى ماهيان جمع شدند و گفتند: چندگاه است كه ما حكايت آب مى‏شنويم و مى‏گويند حيات ما از آب است، و هرگز آب را نديده‏ام. بعضى شنيده بودند كه در فلان دريا ماهى هست دانا، آب را ديده، گفتند: پيش او رويم تا آب را به ما نمايد. چون به او رسيدند و پرسيدند گفت: شما چيزى به غير آب به من نماييد تا من آب را به شما نمايم.
با دوست ما نشسته كه اى دوست! دوست كو؟ سال‏ها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود بى‏دلى در همه احوال خدا با او بود تو ديده ندارى كه ببينى او را در ديده ديده ديده‏اى مى‏بايد   كوكو همى زنيم ز مستى به كوى دوست آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى‏كرد طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد او نمى‏ديدش و از دور خدايا مى‏كرد و ز خويش طمع بريده‏اى مى‏بايد ورنه همه اوست ديده‏اى مى‏بايد(256)

لقاءالله و كيفيت آن از حضرت امام خمينى قدس سره

بدان كه آيات و اخبار در لقاءالله چه صراحه و چه كنايه و اشاره بسيار است، و اين مختصر گنجايش تفصيل و ذكر آنها را ندارد؛ ولى مختصر اشاره به بعض آنها مى‏نماييم. و اگر كسى تفصيل بيشتر بخواهد به رساله لقاءالله مرحوم عارف بالله، حاج ميرزا جواد تبريزى (قدس سره) رجوع كند كه اخبار در اين باب را تا اندازه‏اى جمع كرده است.
بدان كه بعضى از علما و مفسرين كه به كلى سد طريق لقاءالله را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند - به گمان آنكه ذات مقدس را تنزيه كنند - تمام آيات و اخبار لقاء الله را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلى بعيد نيست، ولى نسبت به بعض ادعيه معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره كه علماى بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدى است.
و ببايد دانست كه مقصود آنان كه راهى براى لقاءالله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‏اند اين نيست كه اكتناه(257) ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضورى و مشاهده عينى روحانى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلى و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است؛ لكن آنها كه مدعى اين مقام هستند گويند پس از تقواى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انيت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاى قلبى از براى سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجاب‏هاى غليظى كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق شود، و فانى در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز و قدس و جلال شود و تدلى تام ذاتى پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسماء و صفات نيست.
و از براى بعضى از ارباب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمائى و صفاتى نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتى غيبى نايل شود و خود را متعلق و متدلى به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنانچه برهاناً بين حق و مخلوق اول، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابى نيست. بلكه براى مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين‏طور اين قلبى كه در سعه و احاطه هم‏افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابى نخواهد داشت. چنان‏چه در حديث شريف كافى و توحيد است:
ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.
و در مناجات شعبانيه كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مى‏كند:
الهى، هب لى كمال الانقطاع اليك؛ و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمه، و تصير أرواحنا معلقه بعز قدسك. الهى، واجعلنى ممن ناديته فأجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سراً و عمل لك جهراً.
و در كتاب شريف الهى، در حكايت معراج رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏فرمايد:
ثم دنا فتدلى * فكان قاب قوسين أو أدنى
و اين مشاهده حضوريه فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزهه ندارد، بلكه مؤيد و مؤكد آنهاست.
اكنون ببين آيا اين حمل‏هاى بعيد بارد چه لزومى دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير (عليه السلام) را كه مى‏فرمايد:
فهبنى صبرت على عذابك، فكيف أصبر على فراقك.
و آن سوز و گدازهاى اوليا را مى‏توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كسانى كه مى‏فرمودند كه ما عبادت حق نمى‏كنيم براى خوف از جهنم و نه براى شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مى‏كنيم و خالص براى حق عبادت مى‏كنيم. باز ناله‏هاى فراق آنها را مى‏توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفى است بس ناهنجار و حملى است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلى كه احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل امين وحى محرم آن اسرار نبود، مى‏توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده؟ آيا آن تجلياتى كه در ادعيه معتبره وارد است براى انبيا (عليهم السلام) شده، از قبيل نعم و مأكول و مشروب يا باغات و قصرها بوده؟!
افسوس! كه ما بيچاره‏هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبيعت و بسته‏هاى زنجيرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اينها چيزى نمى‏فهميم؛ و اگر صاحب نظرى يا صاحب دلى بخواهد پرده از اين حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نكنيم. و تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونيم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چيزى ادراك ننماييم. ولى اى عزيز، اوليا را به خود قياس مكن و قلوب انبيا و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ماست. دل‏هاى ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگى انغمار(258) در شهوات نمى‏گذارد مرآت تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبينى و خودخواهى و خودپرستى بايد از تجليات حق تعالى و جمال و جلال او چيزى نفهميم؛ بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم. و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم، در قلوب تكذيب آنها نماييم و اگر راهى براى تكذيب نداشته باشيم. مثل آنكه قائل به پيغمبر يا ائمه معصومين (عليهم السلام) باشيم، باب تأويل و توجيه را مفتوح مى‏كنيم؛ و بالجمله؛ سد باب معرفت الله را مى‏كنيم. ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و معه و فيه را حمل بر رؤيت آثار مى‏كنيم. لم أعبد رباً لم أره را به علم به مفاهيم كليه مثل علوم خود حمل مى‏نماييم! آيات لقاءالله را به لقاء روز جزا محمول مى‏داريم. لى مع الله حاله را به حالت رقت قلب مثلاً حمل مى‏كنيم. وارزقنى النظر الى وجهك الكريم. و آن همه سوز و گدازهاى اوليا را از درد فراق، به فراق حورالعين و طيور بهشتى حمل مى‏كنيم! و اين نيست جز اينكه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيوانى و جسمانى چيز ديگر نمى‏فهميم، همه معارف را منكر مى‏شويم. و از همه بدبختى‏ها بدتر اين انكار است كه باب جميع معارف را بر ما منسد مى‏كند و ما را از طلب باز مى‏دارد و به حد حيوانيت و بهيميت قانع مى‏كند، و از عوالم غيب و انوار الهيه ما را محروم مى‏كند. ما بيچاره‏ها كه از مشاهدات و تجليات به كلى محروميم از ايمان به اين معانى هم، كه خود يك درجه از كمال نفسانى است و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم. از مرتبه علم كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مى‏كنيم، و چشم و گوش خود را به كلى مى‏بنديم و پنبه غفلت در گوش‏ها مى‏گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكى از حقايق را از لسان عارف شوريده يا سالك دلسوخته يا حكيم متألهى بشنويم، چون سامعه ما تاب شنيدن آن ندارد و حب نفس مانع شود كه به قصور خود حمل كنيم، فوراً او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مى‏دهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى‏كنيم. كتاب وقف مى‏كنيم و شرط استفاده از آن را قرار مى‏دهيم كه روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فيض كنند! جناب صدرالمتألهين را كه سرآمد اهل توحيد است، زنديق مى‏خوانيم و از هيچ گونه توهينى درباره او دريغ نمى‏كنيم. از تمام كتاب‏هاى آن بزرگوار مختصر ميلى به مسلك تصوف ظاهر نشود - بلكه كتاب كسر اصنام الجاهليه فى الرد على الصوفيه نوشته - با اين حال او را صوفى بحت مى‏خوانيم. كسانى كه معلوم‏الحال هستند و به لسان خدا و رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) ملعون‏اند مى‏گذاريم، كسى را كه با صداى رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى (عليهم السلام) مى‏زند لعن مى‏كنيم! من خود مى‏دانم كه اين لعن و توهين‏ها به مقامات آنها ضررى نمى‏زند، بلكه شايد به حسنات آنها افزايد و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولى اينها براى خود ماها ضرر دارد چه بسا باشد كه باعث سلب توفيق و خذلان ما گردد. شيخ عارف ما،(259) روحى فداه، مى‏فرمود هيچ وقت لعن شخصى نكنيد، گرچه به كافرى كه ندانيد از اين عالم چگونه‏منتقل شده مگر آنكه ولى معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زيرا كه ممكن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان كلى بكنيد. يكى داراى چنين نفس قدسيه‏اى است كه راضى نمى‏شود به كسى كه در ظاهر كافر مرده توهين شود به احتمال آنكه شايد مؤمن شده باشد در دم مردن، يكى هم مثل ما است! و الى الله المشتكى كه واعظ شهر با آنكه اهل علم و فضل است در بالاى منبر در محضر علما و فضلا مى‏گفت: فلان با آنكه حكيم بود قرآن هم مى‏خواند! اين به آن ماند كه گوييم: فلان با آنكه پيغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت! من نيز چندان عقيده به علم فقط ندارم و علمى كه ايمان نياورد حجاب اكبر مى‏دانم، ولى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است. گو كه ممكن است گاهى بى‏حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسيد، ولى اين از غير طريق عادى و خلاف سنت طبيعى است و نادر اتفاق مى‏افتد؛ پس طريقه خداخواهى و خداجويى به آن است كه انسان در ابتداى امر وقتش را صرف مذاكره حق كند، و علم بالله و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند؛ و پس از آن، به رياضات علمى و عملى معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدايت او شود و حق تعالى از او دستگيرى فرمايد، و پرده‏اى از حجاب‏ها براى او بالا رود و از اين انكارهاى عاميانه قدرى تنزل كند؛ و شايد با عنايات خاصه حق تعالى راهى به معارف پيدا كند. انه ولى النعم.
چهل حديث ، امام خمينى (قدس سره)، ص 453 - 457، حديث 28

قصيده لقائيه از علامه استاد حسن‏زاده آملى زيد عزه

اى دل بدر كن از سرت كبر و ريا را تا با خودى بيگانه‏اى از آشنايان عنقاى اوج قاف قرب قاب قوسين در پايتخت كشور دل پادشاهى مرآت اسما و صفات حق بود دل اى همدم كروبيان عالم قدس تا از سواد و از خيال و از بياضت گر جذبه‏اى از جانب جانانه يابى گاهى ز اشراق رخ مهر آفرينش گاهى ز زلف مشكساى دل‏ربايش دل در ميان اصبعين اوست دايم الله قد خلقكم اطواراً اى قوم در آستان لطف آن محبوب يكتا تسبيح‏گوى ذات پاك لايزالش بنيوش از من باش دايم در حضورش گر تار و پود بودم از هم برشكافى در چشم حق بينم من او، او من نباشد عشق منش از گفته استاد نبود تنها نه من سرگشته‏ام زانرو كه بينم تنها نه من در حيرتم از سر انسان فكرى بكن بنگر كه‏اى و در كجايى دردا كه ما را آگهى از خويش نبود دردت اگر باشد پى درمان دردت يارت دهد اندر حريم خويش بارت بيدار باش و در ره زاد ابد كوش بر آب زن اوراق نقش اين و آن را در خلوت شب‏هاى تارت مى‏توانى گويى خليل‏آسا اگر وجهت وجهى تسليم باش و سر بنه اندر رضايش از رحمت بى‏انتهاى خويش دارد زاهد بود سوداگر و عابد اجيرى آيين مردان خدا تقواست تقوا ره رو چنانكه مردم هشيار رفتند گر مشكلى پيش آيدت اى سالك ره خواهى روى اندر مناى عاشقانش گفتار نيكو بايد و كردار نيكو ابناى نوعت راز خود خشنود مى‏دار بيچاره‏ايم اى چاره بيچارگانت عارم بود از اين كليمى اربعينم تسخير خودكن نجم را آنسان كه كردى   خواهى اگر بينى جمال كبريا را بيگانه شو از خودشناسى آشنا را در زير پر بگرفته كل ماسوا را منگر مگر سلطان يهدى من يشا را مشكن چنين آيينه ايزدنما را از خود بدر كن لشكر ديو دغا را فانى شوى بينى جمال جان‏فزا را بازيچه خوانى جذب كاه و كهربا را بر آسمان جان دهد رشك ضيا را آشفته خود مى‏كند احوال ما را از قبض و بسطش فهم كن اين مدعا را كيف فلا ترجون لله وقارا دريوزه‏گر بينم همه شاه و گدا را بنگر ز ذات ثريا تا ثرى را تا در حضور او چه‏ها يابى چه‏ها را جز او نخواهى يافت اين دولت سرا را يكتا پرستم من نمى‏دانم دو تا را نوشيده‏ام با شير مادر اين غذا را نالان و سرگردان او ارض و سما را بل صار فيه القوم كلهم حيارى هم از كجا بودى و مى‏خواهى كجا را ورنه به ما كردى عطا كشف غطا را از چه نجويى از طبيب خود دوا را مر آزمون را گوى از اخلاص يارا بگسل ز خود دام هوس‏ها و هوا را بر دل نشان احكام قرآن و دعا را آرى به كف سرچشمه آب بقا را گردد به تو راز نهانى آشكارا بربند لب از گفتن چون و چرا را وابسته دام بلا اهل ولا را محو است و طمس و محق ارباب وفارا مرزوق عند اله بين اهل تقى را راهى مبين جز راه و رسم مصطفى را ناد علياً آن شه مشكل گشا را بار سفر بربند سوى كربلا را تا در جزاى اين و آن يابى لقا را خواهى ز خود خشنودار دارى خدارا جز تو كه يارد دست ما گيرد نگارا از جود تو دارم من اميد عطا را تسخير خود مهر و مه و استاره‏ها را

پى‏نوشتها:‌


254)توحيد صدوق، نشر مكتبه الصدوق، باب ما جاء فى الرويه، ص 177، روايت شماره 20.
255)در اصول كافى ج 1، باب النهى عن الجسم و الصوره، ص 105، از محمد بن الحسن، از سهل بن زياد، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از محمد بن زيد روايت كرده است كه گفت: من به محضر حضرت امام رضا (عليه السلام) رسيدم تا از توحيد از او بپرسم و او بر من املاء نمود:
الحمد لله فاطر الأشياء انشاء، و مبتدعها ابتداعاً بقدرته و حكمته، لا من شى‏ء فيبطل الاختراع، و لا لعله فلا يصح الابتداع. خلق ما شاء كيف شاء متوحداً بذلك لاظهار حكمته و حقيقه ربوبيته. لا تضبطه العقول، و لا تبلغه الأوهام و لا تدركه الأبصار، ولا يحيط به المقدار. عجزت دونه العباره، و كلت دونه الأبصار، و ضل فيه تصاريف الصفات. احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور. عرف بغير رؤيه، و وصف بغير صوره، و نعت بغير جسم؛ لا اله الا الله الكبير المتعال.
256)(((كلمات مكنونه من علوم أهل الحكمه و المعرفه))) كلمه اول، ص 2 - 6، چاپ فراهانى، تهران.
257)به كنه چيزى رسيدن.
258)فرو رفتن.
259)آيت‏الله شاه آبادى.