(7) - بيان ايستار قاطع
اسلام در برابر فقر و علتهاى فردى و اجتماعى آن ، زيرا اسلام از مردمان
مى خواهد تا به احكام آن عمل كنند و واجبات آن را به انجام برسانند، و
- در ضمن يك قضيه تعليقى - تاكيد مى كند كه عمل كردن به احكام جز با
تامين نان ميسر نمى شود. پس اسلام از اين راه هر شكل از اشكال فقر را
طرد مى كند، به همانگونه كه از مردم مى خواهد تا در برابر ستمگرى
ستمگران و گردنكشى گردنكشان استوار و محكم بايستند. و اين نيز مقتضى آن
است كه همه مردم از نعمتهاى الاهى بهره مند باشند، و بتوانند به آنچه
در زندگى مورد نيازشان است به گونه اى سزاوار دسترس پيدا كنند، نه
اينكه نادارانى تيره بخت باشند و ناتوانانى مردنى ، و نتوانند واجبات
دينى را انجام دهند تا چه رسد به كارهاى شايسته ديگر، زيرا كه فقر و
پيامدهاى آن سبب سستى تن و نيروهاى آن مى شود( چنانكه امام على (عليه
السلام ) در اين باره چنين فرموده است : ((لفقد
اءحزان
(562) يهدم الجسد(563)
نادارى مايه اندوه بسيار است ، و اندوه بدن را منهدم مى كند)))،
و در پى آن تن عقلى و ارادى نيز فرو مى ريزد. و اسلام دوست ندارد كه تن
فرد مسلمان فرو ريخته ، و نيروهاى او سست ، و انديشه او ناتوان ، و خرد
او گرفتار نابسامانى و اختلال باشد.
(8) - دعوت به پيريزى نظام اقتصادى و انسانيى كه توجه به زندگى انسان
داشته باشد، تا دين در جان مردم رسوخ پيدا كند، و احكام خدا در واقعيت
اجتماع سريان يابد. آرى ، تعليمات اسلامى - قرآنى و حديثى - كه مقدارى
از آنها در جاى جاى از اين دو باب آمده است ، ما را به آن راهنمايى مى
كند كه بدانيم اسلام درباره تامين پنج چيز، براى تنظيم حيات اقتصادى
دينى ، اهتمام مى ورزد:
(1) - تاءمين حيات جسمى مادى (از راه برانداختن نادارى ؛
انما بنى الجسد على الخبز(564)
(2) - تاءمين حيات فكرى و عقلى (نيز از راه برانداختن فقر و نادارى ،
الفقر كاد اءن يكون كفرا(565)
- فقر نزديك آن است كه به كفر بينجامد).
شيخ محمد عبده مصرى در شرح اين سخن مولا (عليه السلام ) در
((نهج البلاغه ))
((فان الفقر منقصه للدين ))
مى گويد: چون فقر شديد شود، بسا هست كه آدمى را به خيانت وامى دارد، يا
به دروغ گفتن ، يا به تن به خوارى دادن ، يا به كوتاهى در يارى حق ، و
اينها همه نقص در دين و ديندارى است .
(4) - تاءمين حيات دينى عملى (نيز با برانداختن فقر، فلولا الخبز ما
صلينا...(566)
- اگر نان نبود نماز نمى گزارديم و روزه نمى گرفتيم و به اداى واجبات
پروردگارمان نمى پرداختيم (يعنى نمى توانستيم پرداخت ).
(5) - تاءمين حيات قلبى باطنى (نيز با برانداختن فقر؛ زيرا كه
من ابتلى بالفقر، ابتلى باءربع خصال ... بالضعف
فى يقينه
(567) - هر كس كه به فقر دچار شود، به چهار چيز
دچار شده است ... از جمله - سستى در دين و يقين ...)
با توجه به اين تاءمينهاى پنجگانه ، آشكارا مى نگريم كه اسلام معاد
آدمى را به معاش او ارتباط مى دهد، و معاش درست را مقدمه اى براى سلوك
متعالى معادى و تكامل معنوى انسان مى داند، و به آن همچون جنبه اى اصيل
براى سير انسان به جانب خداوند متعال مى نگرد. پس نبايد هيچ مانعى -
فردى يا اجتماعى - از در آميختن دين با جانهاى مردم و از پرداختن مردم
به انجام دادن واجبات دينى جلوگيرى كند. و از مهمترين اين موانع -
چنانكه آشكار است - فقر است .
4 - مزه نان :
شگفتا از كسانى كه - بصورت مطلق - مدعى
آنند كه فقر و نادارى تقديرى الاهى است و ما تكليفى براى مبارزه كردن و
ايستادن در برابر آن نداريم . و اين كسان به آن توجه نمى كنند كه
خداوند متعال ، حكيم و عادل و توانا و مهربان است . و حكيم عادل تواناى
مهربان ، آفريده اى را نيازمند معاش نمى آفريند، مگر اينكه آن معاش را
نيز براى او آفريده باشد؛ و (به تعبير امام باقر (عليه السلام )(568)
موجودى ميانتهى را كه ناگزير از خوردن خوراك و آب است ، بى آنكه اين
خوراك را براى او به وجود آورد، به وجود نمى آورد. و از آن جهت چنين
است كه نيافريدن آنچه آفريده به آن نياز حياتى دارد، يا بايد به سبب
ندانستن باشد كه خدا حكيم است ، يا به علت بيعدالتى كه او عادل است ،
يا به سبب ناتوانى كه او تواناست ، و يا به علت نامهربانى كه او مهربان
است .
گذشته از اينها، خداوند متعال انسان و حيوان را براى زيستن آفريد، و
زيستن با آب است . همچنين انسان را براى نشاط و حركت آفريد كه نيازمند
به نيرو است . و نيرو در نان (خوراك ) است . پس با اينهمه آيا امكان آن
هست كه خدا آفريدگانى - از انسان و جانور - بيافريند؟ نه ، اين ممكن
نيست ؛ بلكه خدا آفريدگان را آفريد، و روزيهاى ايشان را هم آفريد، و
نيز همه آنچه را كه براى زيستن به آن نياز دارند آفريد، پس اين امورى
كه به وقوع مى رسد، يعنى تهيدستى و بينوايى بينوايان و برهنگى برهنگان
و نيازمندى نيازمندان ، همه نتيجه گناه ثروتمندان ، و دزديده شدن توشه
فقيران به دست آنان ، و غصب شدن حقوق محرومان بوسيله توانگران ، و فساد
امور اقتصادى ، و خورده شدن سهم بيچيزان به توسط مسرفان است ، چنانكه
در قرآن كريم و احاديث ذكر شده است .(569
)
توضيح (1)
فقر يكبار اختيارى است ، يعنى گاه افرادى از ميان صالحان و زهد
پيشگان بهم مى رسند، كه آن را براى خود روشش قرار مى دهند. فقيرانه و
با كمترين نياز زندگى مى كنند. اين موارد بسيار اندك است و از موضع بحث
خارج است . البته اينگونه افراد نيز بايد به خانواده و حقداران خويش
برسند، و حقوق آنان را تباه نسازد، و خود كل بر ديگران نباشند، و در
واقع ، سلوك فقيرانه آنان موجب آزار ديگران و محروم ماندن حقداران از
حقوق خود نگردد.
فقر ديگر كه مورد سخن است فقر تحميلى است ، كه ظلم اجتماعى و آزاديهاى
اقتصادى و تفاوتهاى معيشتى آن را بر قشرهايى از مردم به صورتها گوناگون
تحميل مى كند، يعنى - چنانكه باز هم گفته ايم - تكاثر و اتراف و اسراف
فقر را پديد مى آورد و بر قشرهايى چند تحميل مى كند. پس اين سخن كه
گفته شود، فقر تقدير الاهى است - در بيشتر موارد - به صورت
((تقدير اولى )) درست
نيست ، بلكه به صورت ((تقدير ثانوى
)) درست است (مانند قتل ). فقر به طور قطع مورد
اراده تشريعى نيست ، وگرنه احكام رفع فقر با آن وسعت و عمق از سوى شارع
وضع نمى شد. تقدير تكوينى اولى نيز - در اغلب موارد - نيست ، بلكه
تقدير ثانوى است ، به اين معنا كه چون خداوند متعال مى دانسته است كه
اغنيا حقوق بينوايان را چنانكه بايد نمى دهند و گاه امكانات آنان را از
آنان مى گيرند، از اينرو چنين پديده اى در جهان انسانها تقدير مى شود.
و تقدير در اينگونه موارد به اين معناست كه از سوى خداوند متعال جلو
اين كار گرفته نمى شود، تا هر كسى به اختيار خود عمل كند و پاداش يا
كيفر آن را ببيند، مانند وقوع قتل كه اشاره كرديم ؛ يعنى همانگونه كه
قتل ظلمى است كه واقع مى شود نسبت به مقتول ، فقر نيز ظلمى است كه واقع
مى شود نسبت به فقير. و خداوند به اين ظلم از نظر تشريع راضى نيست ، به
دليل احكام منع قتل و رفع فقر؛ و از نظر تكوينى ، مانع وقوع آن نمى
شود،(570)
تا جبرى نباشد، و هر كس به اختيار خود عمل كند و نتيجه عمل خويش را
ببيند. پس قتل و فقط ظلمى است كه برخى از بندگان خدا بر برخى ديگر روا
مى دارند. و در پاره اى از احاديث ((فقر))
و ((قتل )) بهم تشبيه شده
و نزديك شمرده شده است . و چنانكه از مقتول مظلوم در جهان آخرت دلجويى
مى شود و ظلمى كه بر او رفته است جبران مى گردد، از فقير مظلوم نيز
دلجويى مى شود و ظلمى كه بر او رفته است جبران مى گردد.(571
)
پس روشن شد كه رجوع قتل و فقر به يك چيز است ، ظلم برخى از مردم بر
برخى ديگر. و همانگونه كه منع قتل و جلوگيرى از آن لازم است ، رفع فقر
و مبارزه با آن نيز لازم است .
بنابر اين توضيح - كه از تعاليم قرآنى و حديثى گرفته شده است - كسانى
كه اين انحراف ذهنى را در مردم پديد مى آورند و چنين القا مى كنند كه
فقر - بطور مطلق و در همه گونه موارد آن - تقدير الاهى است ، تعاليم
شناس نيستند و از همه تعاليم دين - در ارتباط با هم - بيخبرند (يا از
بخشى از مطالب دينى و فقهى و... آگاهند و در همه جوانب دين و اصول و
مايه هاى نهادين آن بررسى جامع (تفقه ) نكرده اند). و اما دين شناس
الاهى و راستين ، داناى حقيقت و عدالت ، و آگاه از قانونمندى سترگ
انسان و طبيعت ، آموزگار جاودان حقايق ، حضرت امام جعفر صادق (عليه
السلام )، چنين مى فرمايد: طعم الماء الحياه ، و
طعم الخبز القوه
(572) آب مزه زندگى مى دهد و نان مزه توانايى
)). يعنى آب به انسان مزه زندگى را مى چشاند و
انسان را زنده نكاه مى دارد؛ و نان مزه توان و قدرت را مى چشاند و به
انسان را توان مى دهد و نيرو مى بخشد تا هر كارى را بتواند انجام دهد.
و امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمايد: ((و
معايش تحييهم
(573) خداوند امكانات زنده ماندن همگان (را فراهم ساخت
))) و عياله الخلائق ،
ضمن اءرزاقهم و قدر اقواتهم
(574) خلايق روزيخواران اويند، روزى همگان را
تضمين كرد و قوت آنان را مقدر ساخت )). و پيش از
همه ، خداى متعال چنين فرموده است : نحن قسمنا
بينهم معيشتهم فى الحياه الدينا(575)
ما روزى و معاش ايشان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرديم
)). پس در نگرش اسلامى ، جايى براى نبودن روزى
و معيشت ، براى هيچكس ، وجود ندارد.
در اينجا بارى ديگر به سخن امام جعفر صادق (عليه السلام ):
((طعم الخبز القوه )) باز
مى گرديم ، و محتواى آن را روشنتر مى كنيم : آنچه از اين نخستين توجه
به نظر مى رسد اين است كه اسلام به واقعيت زندگى آدمى با دقت نظر مى
كند، و موجوديت مادى و معنوى انسان - هر دو را - مهم مى شمارد، و به
اندازه يك ذره به فراموش كردن واقعيت يا خود را به فراموشى زدن متكى
نمى شود. معناى دين قيم - يعنى فطرت خدايى كه خدا مردمان را بر آن فطرت
آفريده است - همين است . و مايه تاسف فراوان است كه در نزد برخى از
دانشمندان و خطيبان و مبلغان و نويسندگان دينى مسئله بر عكس اين است ،
يعنى واقعيات زندگى و مسائل و مشكلات و نيازهاى آن مورد توجه نيست .
مقصود از ((طعم القوه - مزه توانايى
))، چشيدن جوهر زندگى و آثار آن است كه به نيرو
دارد و بدون آن زندگى و بقاى آن امكان پيدا نمى كند. با اين نگرش ،
ديگر مزه نان (و مواد ضرورى غذايى )، مزه لذت بردن و پرخوردن نيست ،
بلكه مزه توانيابى و مزه عمل و نشاط و كوشش در ميدانهاى زندگى و تكليف
است ، مزه تلاشهاى انسان در مزرعه زندگى ، مزه نماز و روزه ، مزه حج و
جهاد، مزه امر به معروف و نهى از منكر، مزه اجراى عدالت و درگيرى با
ظلم ، مزه دستگيرى از بيچارگان و زدودن اندوه از دلهاى تيره بختان ،
مزه دانش و پيشرفت ، مزه هنر و ادب مزه سلوك و اخلاق ، مزه معرفت خداى
متعال و صعود به سوى او، مزه اشاعه خيرات و پرداختن به كارهاى نيك و
شايسته ، مزه يارى كردن دين و رفتن به جنگ و جهاد و در راه خدا سلاح به
دست گرفتن ، مزه شهادت و رستگار شدن با ملاقات خداوند متعال .
آرى ، همه اين مزه ها بر خاسته از نان و قوت بدن و قدرت بر انجام كار
است . اسحاق بن عمار مى گويد: ((از امام جعفر
صادق (عليه السلام ) درباره اين آيه خذوا ما آتيناكم بقوه
(576) آنچه را به شما داديم با نيرو و توان بگيريد (و
نگاه داريد) پرسيدم كه آيا مقصود قوت و نيروى بدنى است يا نيروى روحى ؟
فرمود: هر دو)).(577)
و بر پژوهشگر پنهان نيست كه اين تعليم (طعم الخبز القوه )، اصالت لذات
مادى را نيز از ميان مى برد، زيرا كه به خوراك و خوردن همچون وسيله اى
ضرورى براى دوام يافتن زندگى و تلاشهاى او؛ پس آدمى ، اگر هدفى صالح
داشته باشد، با خوردن به درجه حيوانى تنزل نمى كند.
به هر حال ، اين تعليم و اين نگرش به زندگى و انسان ، ما را از اين
حقيقت مى آگاهاند كه معتقدان به آن بر اين باورند كه عوامل زاينده نيرو
بايد در دسترس همگان قرار گيرد؛ و اين را جايز نمى شمارند كه در ميان
مردم كسى باشد كه فاقد نيرو و منابع آن باشد، و آنچه را مايه توانايى
جسمى او است به دست نياورد، در صورتى كه گروهايى از مردم در ناز و نعمت
و خوشيهاى زندگى غلت زنند، و از آنها هر چه بخواهند و هر اندازه
بخواهند و به هر گونه بخواهند - بى دغدغه و نگرانى - مصرف كنند.
توضيح (2)
نگرش ياد شده به نان و ديگر مواد خوراكى و ارتباط آنها با زندگى
و فعاليتهاى آدمى ، آثار تربيتى و اخلاقى و انسانى مهمى دارد، از چند
جهت :
(1) - انسان را از غوطه ور شدن در ناز و نعمت و مصرفزدگى و غرق شدن در
خوردن و نوشيدن - همچون جانور به كنار آخور بسته كه تمام توجهش به
علوفه است - باز مى دارد.
(2) - آدمى را از اسراف و تبذير و تلف كردن اموال دور مى سازد.
(3) - انسان را از تنگ نظرى و سختگيرى زندگى بر خود و كسانش بركنار مى
دارد.
(4) - آدمى را از سقوط جسمى و روحى (كه از توجه شديد به خوراكيها و لذت
بردن از آنها حاصل مى شود) نگاه مى دارد، و بدينگونه شخص به حد معقولى
از سلامت روح و قوام تن و نشاط زندگى دست مى يابد.
(5) - ذائقه شخصى انسان را به ذائقه نوعى اجتماعى مبدل مى كند چه در آن
هنگام كه شخص به نان و ديگر مواد خوردنى ، همچون سوختى براى بدن و
نيرويى براى جسم و زندگى مواد خوردنى ، همچون سوختى براى بدن و نيرويى
براى جسم و زندگى بنگرد، مزه ضروريات ديگران را نيز مى چشد و آن را
احساس مى كند. و اين نيكوترين وسيله براى ايجاد روح انسانيت و تكامل و
انفاق و ايثار است در باطن و وجدان انسان .
تذييل
واقع بينى اسلام آشكارا در نگرشهاى آن نسبت به واقعيت زندگى و
انسان و معاش و اسباب آن ، و نشاط و علتهاى آن ، تجلى پيدا مى كند، و
اين دين - در شكل راستين خود - به آنچه انسان در اعتقاد و عمل نيازمند
آن است توجه كامل دارد. اينك بار ديگر به مفاهيم عملى و مخصوصى كه
تعاليم اسلامى ياد شده به ما مى آموزد نگاهى مى افكنيم :
(1) - خدايا! ميان ما و نان (مواد غذايى ) جدايى ميفكن .
(2) - بدون نان نماز نيست .
(3) - بدون نان روزه نيست .
(4) - حج گزاردن و واجبات ديگر بدون نان ميسر نمى شود.
(5) - سرچشمه زندگى نان است .
(6) - بناى تن بر نان است .
(7) - بزرگداشت نان و گرامى دانستن آن .
(8) - مزه نان مزه زندگى است .
(9) - حق تن هر انسان .
(10) - حق تن هر جاندار، انسان يا حيوان .
اين است اسلام و آموزشها و راهنماييهاى آن . اين است دين راست - نهاد و
سازگار با فطرت بشرى و واقعيت زندگى . اين است نفس آسمانى اصلاحگر
زندگى آدمى بر روزى زمين . پس دين تنها امر به نماز و حجاب ، يا نهى از
شرابخوارى نيست ، دين يا فقيران و تكيه گاه محرومان و رهايى بخش راستين
مستضعفان و پناه استوار يتيمان است ، و پرچمى است كه همه ستمديدگان در
پيرامون آن گرد مى آيند. اين دين قوت و خوراك حيوان را فراموش نمى كند،
تا چه رسد به انسان و معاش انسان .
روشن است كه توجه كردن به واقعيت ويژه هر چيز، از لوازم فطرى بودن دين
است ، چه فطرت از واقعيت و حقيقت عينى جدا نيست . و از نمودارهاى
پيروزى هر دين يا مكتب فكرى آن است كه به واقع بينى كامل ملتزم و با آن
هماهنگ باشد. و اين امر، به صورت جامع - به شهادت تحقيق و استقرا - جز
در دين اسلام مشاهده نمى شود. بنابراين ، وظيفه قانونگذارى دينى است كه
با واقعيت ياد شده هماهنگ باشد، و ضروريات زندگى را در حدود معتدل آنها
خود لمس كند، و در انديشه چاره جويى و تاءمين آنها باشد، و قوانينى وضع
كند كه چاره كار باشد و با امور واقعى و ضرورى زندگى بخواند.
اصل كلى ياد شده (يعنى هماهنگى نظام اقتصادى اسلامى با واقعيات زندگى و
نگرش واقع بينانه به مسائل )، بوسيله شمار ديگرى از مباحث اين كتاب
تاءكيد مى شود، بخصوص در فصلهاى ((مال در تصور
اسلامى )) كه در آنها از ((موضع
الاهى مال )) سخن گفتيم ، و ياد كرديم كه مال -
بنابر قرآن - جايگاه قوامى و پشتوانه اى دارد، و گردش مال بايد چنان
تنظيم شود كه از نظر كمى و كيفى ، در همه روابط اقتصادى جامعه ، با
واقعيات زندگى هماهنگ باشد؛ به آن فصلها رجوع كنيد.(578)
توجه داشتن اسلام به واقعيت ، از بسيارى از احكام مالى اسلامى نيز به
دست مى آيد، همچون حرمت خوردن مال به ناحق ، و حرمت ربا، و حرمت
زراندوزى ، و حرمت احتكار، و حرمت اسراف ، و حرمت تباه كردن مال يا
بيكار گذاشتن و از گردش خارج كردن آن ، و همچون تاءكيد بر ملى كردن
ثروتهاى عمومى (انفال )، و محدود كردن سود؛ و اينهمه براى آن بوده است
تا مال در مجراى واقعى حياتى و قوامى خود جريان پيدا كند.
هشدار
مانع اساسى براى رسيدن به اين نظر، و اين تراز فكرى و عملى در
نظام مالى ، در دو امر نهفته است :
(1) - فقدان اجتهادى مجموعى (ناظر به همه احكام و مقررات و اهداف دينى
) و ژرف و فراگير همه احكام و تعاليم اسلامى ، و مرتبط با موضوعات مالى
و اقتصادى و معيشتى مردم ، خواه احكامى كه به نام ((احكام
اخلاقى )) خوانده مى شود (كه متاسفانه عمل بر
وفق آنها و تحقق بخشيدن به آنها در اجتماع بسيار كاهش پيدا كرده است )،
و خواه احكام ديگر، و دقيق نشدن در همه جوانب آنها، و بى توجهى به
شناخت ((حوادث واقعه اقتصادى ))
و اهميت ندادن به آنچه تخصص علمى - در رشته هاى گسترده و دقيق خود - در
اخيار مى گذارد.
(2) - تجسم نبخشيدن دقيق به احكام استنباط شده .
و روشن است كه اجراى دقيق و عملى كردن احكام جز به سه امر ممكن نيست :
اول - اجتهاد مجموعى دقيق در تعاليم اسلامى ، تا اينكه دين ، به صورت
نظامى كامل و مجموعه اى بهم پيوسته و درهم تنيده (يك منظومه ) فهم شود.(579)
دوم - درك حقايق معاصر در زندگى بشرى ، تا از اين طريق ، درك زد و
بندهاى فعال بعضى از جريانها بهتر امكانپذير باشد، و بر انداختن آنها
به شكل متناسب با زمان ، و در خور تعهد اسلامى در برابر بشريت ، ميسر
گردد.
سوم - پافشارى قاطعانه بر تجسم بخشيدن به احكام ، با جلوگيرى از سستى
ارتجاع گراى و سازشها و طمع ورزيها.
و از اينجا به اصلى حياتى و مهم خواهيم رسيد، كه اگر به آن اصل عمل
شود، سر سبزى درخت اسلام را به آن باز مى گرداند، و مسلمانان را، به
عزت و بزرگوارى قديمشان مى رساند. و اين اصل ، شرط شدن شناخت زمان و
شناخت كمى و كيفى حوادث است در اجتهاد اسلامى و تفقه عملى ،(580)
شناختى سزاوار و ملموس و فراگير و دور از هر شكل از اشكال ركود فكرى و
ارتجاع و واپسگرايى ، چه ((آن كس كه زمان شناس
باشد، مغلوب تدليسها نخواهد شد)).
((حوادث واقعه )) (بخصوص
((حوادث واقعه اقتصادى ))
كه در اينجا با آن سرو كار داريم )، اگر با همه افقهاى گسترده خود و
آنچه به آنها مربوط مى شود، بر فقيه استنباط كننده معلوم نباشد،
استنباط احكام آنها - خواه اولى و خواه ثانوى - براى او ميسر نخواهد
گشت ، و دستش به حكم - اگر چه ((حكم ظاهرى
)) - نخواهد رسيد. و آنچه مسلم است اين است كه
اسلام حنيف همراه با فطرت بشرى و همعنان با واقعيت و زندگى ، و مستولى
بر اعصار و ازمنه ، رجوع كردن به عالمى را به مردم واجب كرده است كه از
حقايق زمان خود، با همه وسعتى كه دارد آگاه باشد - و مسائل و ملاحضات
ديگرى نيز او را از حركتهاى آگاهانه و موضعگيريهاى مترقى باز ندارد، و
با سرمايه داران سازگار نباشد - تا بتواند توده هاى مسلمان را به راه
راست ارشاد كند و نجات بخشد.
فصل ششم : كار در تصور اسلامى
قرآن :
1. و آيه لهم الارض الميته احييناها و اءخرجنا
منها حبا فمنه ياءكلون و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها
من العيون لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون
(581)
براى ايشان ، زمين مرده (خشك و بى گياه ) آيتى است ، كه آن را زنده (و
سبز) كرديم ، و از آن (گونه ها) دانه در آورديم ، كه از آن (دانه ها)
مى خورند و در زمين باغهايى از ميوه درختان و آنچه (با بهره ورى از
مواهب الاهى ) به دست خود به عمل آورده اند بخورند، پس اكنون آيا شكر
نمى گزارند؟
2. ... و جعل النهار نشورا.(582)
... روز را وقت برخاستن از خواب (و روان شدن و تلاش كردن ) قرار داد.
3. و جعلنا النهار معاشا.(583)
روز را هنگام (تلاش ) معاش قرار داديم .
4 هو الذى جعل لكم الاءرض ذلولا فامشوا فى منها
كبها كلوا من رزقه ...(584)
او است كه زمين را رام شما ساخت ، پس در اطراف و اكناف (و فراز و نشيب
) آن روان شويد، و از روزى او بخوريد...
5 ... هو اءنشاءكم من الاءرض و استعمركم فيها...(585)
او شما را از زمين آفريد و بر آبادانى زمين تواناييتان داد...
حديث :
1 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )): كلوا من كد اءيديكم .(586)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)): از دسترنج خود بخوريد.
2 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )) - فيما رواه الامام الباقر: ان
الله عزوجل ، حين اءهبط آدم (عليه السلام ) من الجنة ، اءمره اءن يحرث
بيده ، فياءكل من كدها بعد نعيم الجنة .(587)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)) - به روايت امام باقر (عليه السلام ): خداى
بزرگ هنگامى كه آدم (عليه السلام ) را از بهشت به زمين فرود آورد، به
او فرمان داد تا با دست خود زمين را بكارد، و پس از (بهره مندى از)
نعمتهاى بهشتى ، از دسترنج خود بخورد.
3 الامام على (عليه السلام ) - فى وصيته لابنه
الحسن : و الحرفة مع العفة ، خير من الغنى مع الفجور.(588)
امام على (عليه السلام ) - در وصيت به امام حسن (عليه السلام ): پيشه
داشتن (و كار كردن ) تواءم با عفت ، نيكوتر از ثروتمندى تواءم با فجور
است .
4 الامام على (عليه السلام ) - روى اءن اميرالمؤ
منين لما كان يفرغ من الجهاد، يتفرغ لتعليم الناس و القضاء بينهم ،
فاذا فرغ من ذلك ، اشتغل فى حائط له يعمل فيه بيديه ، و هو مع ذلك ذاكر
لله تعالى .(589)
امام على (عليه السلام ) - روايت كرده اند كه اميرالمؤ منين هنگامى كه
از جهاد فراغت پيدا مى كرد، به آموزش مردم و داورى كردن ميان ايشان مى
پرداخت . و چون از اين تكليف مى آسود، در باغچه اى كه داشت با دست خود
كار مى كرد، و در هنگام كار ذكر مى گفت .
5 الامام الصادق (عليه السلام ) اعلم يا مفضل
!... جعل (الله ) الخبز متعذرا لا ينال الا بالحيلة و الحركة ، ليكون
للانسان فى ذلك شغل يكفه عما يخرجه اليه الفراغ من الاءشر و العبث ...(590)
امام صادق (عليه السلام ): بدان اى مفضل ! خدا (به دست آوردن ) نان را
دشوار قرار داده است كه جز با تدبير و حركت به آن دسترس پيدا نمى
شود، تا در اين كار براى انسان شغلى فراهم شود، كه او را از پيامدهاى
بيكارى ، يعنى سبكسرى و بيهودگى باز دارد.
نگاهى به سراسر فصل
تاءكيد بر كار كردن و ترك بيكارى و بيكارگى ، بنابر آنچه در
آموزشهاى اسلامى آمده است ، همچون يك اصل به شمار مى آيد، و چه بسيار
تعليماتى رسيده است براى تشويق مردم به كار كردن ، و درست كار كردن ، و
نيروى فراوان در آن به كاربردن ، و چه بسيار تعليماتى كه بيكارى و
ولگردى را نكوهيده و تنبلى و ترك كوشش و نرفتن به دنبال كار را مورد
تحقير قرار داده است . همچنين در اين باره فراوان تاءكيد شد است كه
انسان بايد از دسترنج خويش بهره مند گردد نه از دسترنج ديگران ، و از
كوشش خود روزى خورد، و كل بر مردم نباشد. و اسلام كسى را كه كل بر مردم
باشد لعنت كرده است ، و كار كسى را كه از دسترنج ديگران بخورد و بار
خود بر گردن ديگران اندازد، بسيار زشت شمرده است ، چنانكه پيامبر خدا
((صلى الله عليه و آله و سلم ))
فرموده است ملعون من اءلقى كله على الناس
- هركس بار (و زحمت ) خود را بر گردن مردم اندازد ملعون است (و خداوند
او را لعنت مى كند.))
بحث درباره اين موضوع مهم و امر حياتى خطير را به باب دوازدهم وامى
گذاريم ، كه از ((اصول كلى ))
اقتصاد اسلامى سخن خواهيم گفت ؛ فصل چهارم و پنجم آن باب به اين موضوع
اقتصادى و اجتماعى و تربيتى سازنده اختصاص داده شده است .(591)
همچنين درباره وظيفه حكومت اسلامى در مورد ايجاد كار و شغل براى مردم ،
و پاسدارى از حقوق كارگران و مزدبگيران نيز، در همان باب ، در فصلهاى
مناسب موضوع سخن خواهيم گفت .
فصل هفتم : طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى
قرآن :
1 و لقد اءرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين .
الى فرعون و هامان و قارون ...(592
)
ما موسى را با آيات خويش و حجت روشن فرستاديم بر سر فرعون و هامان و
قارون ...
2 فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا فان الجحيم
هى الماءوى .(593)
آن كس كه طغيان كند و زندگى اين دنيا را برگزيند بيقين دوزخ جاى اوست .
3 فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك
بالعروة الوثقى ...
هر كس به طاغوت (ستمگر، گردنش ) نگرود (و از او روى برتابد) و به خدا
ايمان آورد، به محكم ترين دستگيره چنگ زده است ...
4 والذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ...(594)
كسانى كه كافر شده اند، در راه طاغوت نبرد مى كنند...
بنگريد!
اين درست نيست كه ((طاغوت ))
را تنها مفهومى سياسى بدانيم ، زيرا واژه ((طاغوت
))، ((صيغه مبالغه
)) است از مصدر ((طغيان
))، يعنى كسى كه در برابر مردم و آيين حق ، و
شريعت و قانون ، و فضيلت و عدالت ، گردنكشى كند، و مردمان را برده خود
سازد، و آنان را مورد بهره بردارى قرار دهد و حقوق ايشان را غصب كند.
اين چنين كسى طاغوت است . و اين معنى منحصر به قلمرو سياسى نيست ، بلكه
در قلمروهاى ديگر نيز وجود دارد، كه مهمترين آنها قلمرو مالى و اقتصادى
است .
هر كس در قضاياى زندگى بشرى و رنجهايى كه انسان كشيده است و اكنون نيز
مى كشد بژرفى بنگرد، يقين خواهد كرد كه طاغوت اصلى حقيقى همان طاغوت
اقتصادى است ، و طاغوت سياسى سيئه اى است از سيئات طاغوت اقتصادى (اگر
خود همان طاغوت اقتصادى نباشد). آيه مباركه در كشف اين حقيقت مى فرمايد
فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا - آن
كس كه طغيان كند و زندگى دنيا را برگزيند. پس آن كس كه زندگى دنيا را
برمى گزيند كسى است كه طغيان مى كند، و او همان طاغوتى است كه مسلمان
قرآنى بايد از او روى برتابد، و حكومت دينى بايد او را طرد كند، و
جامعه اسلامى بايد در مقابل او مقاومت ورزد، و علماى مسلمان بايد به
مبارزه با او برخيزند.
سخن امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) نيز پرتوى بر اين حقيقت مى
افكند، آنجا كه مى فرمايد: و ان اءفاد مالا
اءطغاه الغنى
(595)
- اگر مالى به دست آورد، توانگرى او را به طغيان وامى دارد. پس توانگرى
طاغوت ساز است ، و توانگر سركش طاغوت . همچنين آموزشى از امام على بن
الحسين سجاد (عليه السلام ) ما را به اين ناحيه عظيم در زندگى و اجتماع
رهبرى مى كند: اءيها المؤ منون ! مصيبتكم من
اءهل الرغبة فى الدنيا، المائلون اليها - اين مؤ منان ! فاجعه
در زندگى شما همين طاغوتان دنيا طلب دنيا دوستند. اين تعليم مفهوم
بزرگى از طاغوت را به ما مى آموزد، يعنى ((طاغوت
اقتصادى ))، كه امام معصوم او را از مصيبتهاى
جامعه انسانى و ايمانى خوانده است . پس طاغوتيگرى اصلى همان است كه از
مال فراوان و مالكيتهاى كلان و زندگيهاى شادخوارانه بروز مى كند، خواه
به صورت سياسى باشد يا اقتصادى .
و در جاى جاى ، از اين دو باب ، پاره هايى از اين تعاليم در اختيار شما
قرار خواهد گرفت تا طاغوت اقتصادى را در برابر ديدگانتان قرار دهد، و
اكنون باز به فروغگيرى از انوار كتاب آسمانى مى پردازيم :
5 ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ، و
آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اءولى القوة ، اذ قال له
قومه : لا تفرح ، ان الله لا يحب الفرحين
(596)
قارون از قوم موسى بود، پس بر آنان سركشى كرد (ستم روا داشت )، و ما
چندان گنج به او داده بوديم ، كه حمل
(597) آنها براى گروهى مردم نيرومند گران بود؛ آنگاه
قومش به او گفتند: (از سرمستى دارايى ) شادى مكن كه خداوند (اينگونه )
شادمانان را دوست ندارد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(1) - لازم نيست ستمگران در يك جامعه از بيگانگان باشند، زيرا قارون با
اينكه از قوم موسى و از خويشان نزديك او بود، و از همه بنى اسرائيل
بهتر تورات مى خواند،(598)
گردنفرازى كرد و بر آنان ستم روا داشت .
(2) - ممكن است كسانى باشند، قرآن خوان و احكام دان و حاضر در مركزها و
اجتماعهاى گوناگون ، با هيئتى همچون هيئت مؤ منان متعبد، و برخى از
هزينه هاى دينى و اجتماعى را - اگر چه بسيار بپردازند، و با وجود اين ،
خود ايشان يا شريكان و كارگزارانشان ستمگر باشند، و در پاره اى موارد
نفوذ يابند، و از محتكران كالاها باشند، و سلطه خود را بر فرآورده ها و
نرخگذارى آنها تحميل كنند، و در تعيين نرخ اجحاف روا دارند، و در نتيجه
خود توده ها را بمكند.
(3) - صاحبان ثروتهاى فراوان سرمست و شادمانند، و حزن و اندوه را به
دلهاى سخت آنان راهى نيست ، و براى دردها و ناراحتيهاى مردم هيچ احساس
درد نمى كنند؛ آنان و كسانشان غرق در شادى و سرورند، و غافل از اندوه
اندوهگينان و دردهاى دردمندان و ناكاميها ناكامان ، تا آنجا كه تيره
روزان گرفتار مصيبت و غم و به ايشان مى گويند:
از سرمستى ناز و نعمت شادى مكنيد كه خداوند اينگونه شادمانان را دوست
ندارد؛ و آنان به اين كلام دردانگيز برخاسته از ژرفاى انسانيت له شده
گوشى فرا نمى دهند.
6 و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس
نصيبك من الدنيا، و اءحسن كما اءحسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى
الاءرض ،ان الله لايحب المفسدين .(599)
با اين نعمت كه خداوند (در اين سراى ) به تو داده است ، آن سراى را به
دست آر، و بهره خود را از دنيا نيز فراموش مكن ، و همانگونه كه خدا به
تو احسان كرده است تو نيز احسان (و انفاق ) كن ، و دنبال تباهى كردن در
زمين مباش كه خدا تبهكاران را دوست نمى دارد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(1) - بر انسان ثروتمند واجب است كه - به مدد آنچه خدا به او بخشيده
است - در صدد تاءمين خانه آخرت باشد، نه اينكه در نعمتها و لذتهاى دنيا
غوطه ور شود، و در رساندن بهره ناتوانان و بيوه زنان به دست ايشان
كوتاهى كند؛ خداى متعال نعمت خود را بر انسان ارزانى مى دارد تا او با
اين نعمتهاى فانى در صدد به دست آوردن قرب خدا و نعمتهاى جهان باقى بر
آيد، و با انفاق و پرداختن حقوق ظاهرى و باطنى و ماليتهاى ضرورى و
رفاهى براى اجتماع ، و از خود گذشتگى و ((مواسات
)) و ((مساوات
)) و ايثار به تاءمين زندگى جاودانى خود
بپردازد.
معلم الاهى ، اما على بن الحسين سجاد (عليه السلام )، در رساله معروف
حقوقى خود، چه خوب به ما تعليم داده است : ... و
لا تجعله اذا كان من الله الا اليه ، و سببا الى الله
(600) مال را كه از خدا باشد، جز براى او مصرف
مكن و آن را وسيله قرب به او قرار ده . به اين آموزش توحيدى آرمانى
نگاه كنيد، كه از شما مى خواهد تا مال نابود شونده و فانى را وسيله
سلوك به سوى خدا قرار دهيد و با آن در سايه هاى ابديت جاودانى آرام
گيريد، و از نابودى و نيستى و سقوط ابدى رهايى يابيد.
پس بايد انسان ثروتمند مؤ من در اين راه گام بر دارد، نه اينكه در
دنياى هلاك كننده غرق شود و تنها در بند خود باشد، و هيچ اهتمامى در
كارهاى ديگران و معاش و نيازمنديهاى ايشان از خود نشان ندهد، با اينكه
نشانه يك زندگى خوب انسانى آن است كه ديگران نيز در زندگى او - به گونه
اى نيكو - سهيم باشند. على بن شعيب مى گويد: ((نزد
امام رضا (عليه السلام ) رفتم ، به من فرمود: يا على ، بهترين مردم از
لحاظ زندگى كيست ؟ گفتم : تو، اى آقاى من از من داناترى . فرمود: اى
على ، بدترين مردم از لحاظ معاش كيست ؟ گفتم : تو داناترى . فرمود: آن
كس كه ديگرى در معيشت او سهمى نداشته باشد.(601)
(2) - بر انسان واجب است كه بهره خود را از دنيا فراموش نكند، و آنچه
را كه نياز دارد به مصرف برساند، و آنچه را كه افزون بر نياز است به
ديگران ببخشد (كه اين هر دو امر بهره او از دنياست )، تا براى او در
نزد خدا تا جاودان ذخيره بماند.
(3) - ثروتى كه ثروتمندان بر آن دست يافته اند - برخلاف تصور كسانى كه
فكرى كوتاه دارند - خود تحصيل نكرده اند، و با نيروى فكرى و كار و
تجربه خويش آن را فراهم نياورده اند. در اين باره به همين نزديكى سخن
خواهيم گفت .
(4) - توانگران و دارندگان ثروتهاى هنگفت همان كسانند كه خواهان تباهى
و فساد در زمينند، چنانكه قوم قارون به او گفتند:
لا تبغ الفساد فى الاءرض ، ان الله لا يحب
المفسدين و اين تاءكيدى است بر آنچه پيشتر گذشت و پس از اين
خواهد آمد، حاكى از اينكه توانگران متكاثر، مفسد و تباهكار نيز هستند،
و همان كسانند كه فساد را به گونه هاى مختلف در جامعه مى پراكنند و
شايع مى كنند.
7 قال انما اءوتيته على علم عندى ، اءولم يعلم
اءن الله قد اءهلك من قبله من القرون من هو اءشد منه قوة و اءكثر جمعا،
و لا يساءل عن ذنوبهم المجرمون .(602)
(قارون ) گفت : اين مال از راه علمى كه دارم به من رسيده است ؛ آيا او
نمى داند كه خدا پيش از وى بسيارى كسان را كه در نيرومندى از او قوى تر
بودند و كسانى (يا اموال و خواسته هايى ) بيشتر داشتند هلاك كرد؟ و از
گناه گناهكاران (به هنگام كيفر دادن به آنان ، به سبب آنكه از سيماشان
شناخته مى شوند)، پرسشى نخواهد شد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(1) - ثروتمندان چنان گمان مى كنند كه بر اموال فراوانى كه دارند، با
توانايى فكرى و نبوغ اقتصادى خويش و علم و اطلاع و تجربه شخصى دست
يافته اند، و از چيزهاى ديگرى كه سبب دست يافتن ايشان به ثروتهاى
فراوان بوده است ، يا غافلند يا خود را به غافل بودن مى زنند. مواهب و
تواناييهاى فكرى از خداى متعال است ، و امكاناتى كه در تحت تصرف ايشان
قرار گرفته از اجتماع ، و تلاشهايى كه براى رسيدن ايشان به هدفهايشان
شده است از بازيگران و كارگران و امثال آن ... و تجربه هاى علمى و عملى
از متخصصان و كاردانانى است كه مورد بهره بردارى قرار گرفته اند. چه
بسيارند كسانى كه از لحاظ مواهب و استعدادهاى فكرى بر متكاثران برترى
دارند، و با وجود اين براى ايشان كار مى كنند، پس اين ثروتها حاصل
كارهاى شخصى ايشان - چنانكه تصور مى كنند - نيست .
بنابراين ، توانگران آن است كه انواع حقوقى كه بر عهده ايشان است
بپردازند، و نسبت به ديگران به گونه هاى متفاوت احسان كنند، و در آنچه
به ايشان رسيده است مردم ديگر را شريك سازند، و خود را مالك حقيقى مالى
كه در تصرف دارند ندانند، زيرا اين اموال مدت محدودى در نزد ايشان باقى
مى ماند و سپس به دست ديگران خواهد افتاد، چه بخواهند و چه نخواهند.
در اين باره تمثيلى است مربوط به كار ناداران و دارايان ، كه آن را
براى توجه بيشتر خوانندگان عرضه مى داريم : ناداران به سرزمينهاى مى
مانند كه در هنگام باريدن باران و باران و برف هيچ چيز در خود ذخيره
نمى كنند از آنگونه كه قله هاى كوهستانى و اعماق دره ها و آبگيرها
ذخيره مى كنند، در اين صورت ، قله ها و دره ها و آبگيرها نمى توانند از
دادن آبهاى ذخيره شده بخل ورزند و آنها را برا خود نگاه دارند و هرگونه
كه مى خواهند به مصرف برسانند، بلكه بايد در زمستان و هنگام باريدن برف
و باران - بنابر آمادگى خاصى كه خداى متعال به آنها بخشيده است - آبها
را ذخيره كنند، و سپس در هنگام نيازمندى زمينهاى خشك به سوى آنها روانه
سازند.(603)