الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۵ -


پس از اينكه عمرو عاص، اين سخنان را گفت: امام حسن "ع" شروع بسخن فرمود، حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و بر پيغمبر درود فرستاد "و پس از جمله هائى كه در ص 222 گذشت به عمرو گفت": با رسول خدا "ص" در تمام جنگها، به ستيز برخاستى و حضرت را به هنگامى كه در مكه بود، هجو كردى و آزارش نمودى و هر چه كيد و حيله و مكر داشتى، عليه او بكار بستى و در مقام تكذيب و دشمنى با رسول خدا از همه سر سختتر بودى و بعد با كشتى به حبشه رفتى تا نجاشى را تحت تاثير قرار داده و جعفر و يارانش را بازستانى و به اهل مكه تحويل دهى ولى تيرت به سنگ خورد و از دربار نجاشى، نااميد باز گشتى و خداوند، تو را با حالت ياس و سرشكستگى از حبشه بر گرداند و فتنه انگيزى تو را ضمن تكذيب گفتارت، آشكار ساخت.

به رفيقت، عماره بن وليد حسد ورزيدى و رفتار او را نسبت به همسر نجاشى وسيله سخن چينى قرار دادى و از او نزد نجاشى سخن گفتى ولى خداوند، تو و رفيقت را رسوا نمود، پس تو در جاهليت و اسلام دشمن سر سخت بنى هاشم بودى

سپس فرمود: تو خود بهتر ميدانى و اين جمع آگاهند كه: هفتاد شعر سرودى و رسول خدا فرمود: خداوندا! من شعر نمى گويم و سزاوارم نيست كه شعر بسرايم خداوندا، بهر هر حرفى از اين "سروده ناروايش"، هزار لعنت فرست، و بنابراين نفرين پيامبر خدا، لعن خدا بر تو، از شماره بيرون مى شود.

اما سخنى كه درباره امر عثمان گفتى، تو دنيا را براى او به كانونى پر آتش بدل ساختى و سپس به فلسطين رفتى و هنگامى كه خبر كشته شدن عثمان به تو رسيد، گفتى: كنيه ام ابوعبدالله است و هر گاه زخمى را بفشارم، آن را خونين مى كنم و سپس خود را در اختيار معاويه گذاردى و دينت را به دنياى او فروختى.

بايد بدانى، ملامتى كه از تو مى شود نه جهت خشمى است كه از تو داريم و عتابى كه به تو مى كنيم نه ازروى دوستى است. بخدا سوگند كه در زندگى عثمان، ياريش نكردى و بعد از كشته شدنش هم، غضبناك نگشتى واى به حالت اى پسر عاص مگر تو، هنگام خروجت از مكه به سوى حبشه، درباره بنى هاشم اين اشعار را نسرودى؟

دخترم مى گويد: اين چه سفرى است؟ و حال آنكه طى اين مسير براى من چيز بى سابقه و ناآشنائى نبود.

بدو گفتم: مرا ول كن كه من مردى هستم به سوى نجاشى روان، تا به جعفر دست بيابم.

جعفر را نزد نجاشى چنان داغ كنم و بگذارم كه نخوت و فخر فروشى او را به كوچكى پست كنم.

من نكوهش كننده احمدم و در گفتن ناروائى نسبت به او پر گوترين اشخاصم.

و پاداش من در اين كوشش متوجه عتبه"بن ربيعه" است، هر چند كه او "از حيث مقام" چون طلاى سرخ بود.

و من از بنى هاشم "در كينه توزى نسبت به آنها" در حضور و غيابشان چيزى فرو نگذارم.

اگر كسى از او پوزش طلبيد به نفع خودش هست والا عنان مركبم را "يا شمشيرم را" به سوى او مى گردانم.

اين اشعار را، سبط اين جوزى در ص 14 "تذكره"اش، و ابن ابى الحديد در ج 2 ص 1.3 "شرح نهج البلاغه" اش و زكى صفوت درج 2 ص 12 " جمهره الخطب" نقل كرده اند.

اما توضيح و بيان سخن امام حسن "ع":

1- اينكه حضرت خطاب به عمرو فرمود: تو به حبشه رفتى تا جعفر و يارانش را به مكه باز گردانى، اشاره به دومين سفر عمرو عاص به حبشه است، از مردان مسلمان حدود هشتاد و سه تن و از زنان هجده تن به حبشه هجرت نموده بودند كه از جمله مردان، جعفر بن ابى طالب"برادر حضرت على ع" بود موقعيكه قريش هجرت مسلمانان را به حبشه مشاهده نمودند، عمرو بن عاص و عماره بن وليد را به حبشه اعزام داشتند و هدايائى چند براى نجاشى پادشاه حبشه و شخصيتهاى روحانى دربار فرستادند تا بدين وسيله نجاشى را تحت تاثير اهداف خود قرار دهند و مسلمين را تحويل گيرند ولى بر خلاف انتظارشان نجاشى از پناهندگان مسلمان طرفدارى نمود وآندو مايوس به مكه باز گشتند.

2- سخن حضرت كه فرمود: تو به رفيقت رشگ بردى و رفتار او را نسبت به همسر نجاشى سبب سخن چينى قرار دادى خلاصه اين داستان چنين است:

هنگامى كه عمرو و عماره به مقصد حبشه سوار كشتى شدند، همسر عمرو هم همراهش بود. عماره از اندامى مناسب و زيبائى چهره بهره مند بود به طوريكه زنان را شيفته مى ساخت. در يكى از شبها عماره و عمرو در كشتى شراب خوردند و عماره سخت مست شد، رو كرد به همسر عمرو و گفت: مرا ببوس. عمرو به همسرش امر كرد كه تقاضاى عمار را رد نكند و پسر عموى خود را ببوسد، زن عمرو اين كار را كرد و عماره دلباخته او گشت، عماره در مقام اين بر آمد كه از همسر عمرو كامى برگيرد ولى او امتناع كرد.

عماره در فكر شد تدبيرى كند تا اينكه يك روز عمرو را ديد بر لبه سكان كشتى نشسته بول مى كند، عماره بلادرنگ عمرو را بدريا افكند، عمرو شناكنان خود را به كشتى رسانده نجات يافت ولى كينه عماره را بدل گرفت چه، از اين عمل عماره دريافت كه اوقصد كشتنش را داشته است.

اين جريان در كشتى بود و پس از آنكه به حبشه رسيدند، عماره با بهره اى كه از زيبائى چهره و اندام داشت وسائلى را فراهم ساخت تا توانست با همسر نجاشى ارتباط محرمانه حاصل نمايد و همسر نجاشى نيز او را پذيرفت،پيوسته نزد او مى رفت و كام مى گرفت و در موقع مراجعت، همه ماجرا و كيفيت آميزش با همسر نجاشى را براى عمرو تعريف مى كرد. عمرو مى گفت من كه تصديقت نمى كنم، چگونه مى توانى به همسر نجاشى دست يابى، مقام و شخصيت او بالاتر از اينست كه تو بتوانى با او مربوط شده و از او كامياب گردى.

ولى اين مراوده تكرار مى شد بطوريكه اغلب شبها را با همسر نجاشى بسر مى برد و سحرگاه كه بر مى گشت تمام قضايا را براى عمرو تعريف مى كرد. عمرو به او گفت: اگر تو راست مى گوئى اين دفعه كه با او ملاقات كردى، تقاضا كن از عطر مخصوص نجاشى به تو هم بدهد و مقدارى از آن را جهت گفتارت براى من بياور تا تو را تصديق كنم.

عماره تعهد كرد كه اين كار را انجام دهد و هنگامى كه با همسر نجاشى ملاقات كرد اين تقاضا را نمود او هم مضايقه ننمود، و يك شيشه از عطر مخصوص همسرش را به عماره داد، عمرو وقتى عطر مخصوص شاه را در دست عماره ديد، گفت: حالا فهميدم كه تو در همه آن گفتارت راست مى گوئى و تو به چيزى دست يافته اى كه احدى از عرب چنين بهره اى نبرده، تو به همسر پادشاه حبشه دست يافته و از او كام گرفته اى، و نشنيده ايم كه چنين نصيبى به كسى رسيده باشد.

سپس عمرو به نزد نجاشى رفت و مفصل قضيه را براى نجاشى تعريف كرد و عطر مخصوص را به شاه نشان داد پس از آنكه اين راز بر نجاشى مسلم شد، عماره را طلبيد و زنانى چند حاضر نمود، دستور داد عماره را برهنه سازند و به زنها امر كرد تا در آلت رجوليت عماره بدمند و پس از اين تنبيه او را رها ساختند و عماره هم با رسوائى فرار كرد مصادر اين داستان:

ص 37 ج 1 " عيون الاخبار ابن قتيبه، ص 56 ج 9 " اغانى "، ص 1.7 ج 2 " شرح نهج البلاغه " ابن ابى الحديد و ص 89 ج 1 " قصص العرب ".

نامه ابن عباس به عمرو

بن عباس در پاسخ نامه عمرو، نامه اى نوشت به اين مضمون:

اما بعد، من در ميان عرب، از تو بى حياتر نيافتم، معاويه ترا به پيروى از هوا وا داشت، و تو هم دين خود را به بهاى بسيار كمى به او فروختى. سپس به طمع رسيدن به ملك و پادشاهى در ميان مردم به ظاهرسازى و مردم فريبى پرداختى و چون از آن نصيبى نيافتى و دنيا را چون ديگر گناهكاران بزرگ دانستى، لذا به شيوه زهد و ورع خودنمائى كردى و غرضت از اينهمه نيرنگ، آماده ساختن جنگ و درهم شكستن نيروى مومنين بود

اگر راست مى گوئى كه همه نقشه هايت براى خداست، دست از حكومت مصر بردار، و به خانه ات برگرد. چه، در اين جنگ كه تو صد درصد، انگيزنده آن بودى، معاويه به هيچوجه چون على نيست، على آن جنگ را به حق آغاز نمود و سرانجام دچار مكر و حيله شما شد، اما معاويه جنگ را به ستم و ناروا آغاز نمود و سرانجام به اسراف "و خونريزى مردم" پرداخت.

مردم عراق در آن جنگ، مانند مردم شام نبودند، مردم عراق با على كه بهترين آنها بود، بيعت كردند و مردم شام با معاويه كه بدترين آنها بود بيعت نمودند.

من و تو هم در اين امر يكسان نبوديم، من اراده خدارا داشتم و تو قصدت رسيدن به حكومت مصر بود و اينجا بود كه تشخيص دادم چه چيز تورا از من دور و تو را به معاويه نزديك ساخت.

بنابر اين اگر تو قصد شر و فساد دارى، ما بهيچوجه بر تو پيشى نمى گيريم و اگر قصدت خير و صلاح امت باشد هرگز بر ما پيشى نخواهى گرفت.

پس از اين سخنان، برادر خود فضل بن عباس را طلبيد و بدو گفت:

اى پسر مادرم در جواب عمرو بن عاص اشعارى بگو و فضل، اين اشعار را سرود:

بس است تو را مكر و حيله گرى و بدانديشى و پريشان سرائى كه براى درد نادانى تو دوا و علاجى نيست جز سر نيزه كه پى در پى در گلوگاهتان بزنند تا از پاى در آئيد و بسر گرانى و غرور آن خاتمه دهد.

اينست داروى همه شما را تا سر اطاعت در برابر على "ع" و ابن عباس فرود آريد. اما على، پس خداى او را به فضيلت و بلندى قدر و منزلت بر خلق برترى داد.

اگر شما دست از جنگ برداريد، ما نيز جنگ را ناتمام وا مى گذاريم و اگر بر ما و شما برسد، بازگشت ندارد و همگان در معرض خطر خواهند بود.

كشتار عراق با كشتار شام در برابر يكديگر صورت گرفت و بهم تلافى شد ولى براى حق و راستى باكى نداريم، خداى، مبارك نگرداند "كار تو را" در مصر، كه شرى برانگيختى و از اين جام بهره مندى و نصيب تو جرعه اى بيش نيست.

اى عمرو سوگندبه ستارگان كه تو از شر و فسادى كه در مصر بپا كردى، بهره و غنيمتى نمى برى و در روز پاداش هم بهره مندى ندارى.

مصادر اين بحث:

" الامامه و السياسه " ج 1 ص 95 كتاب " صفين " ص 219، " شرح نهج البلاغه " ابن ابى الحديد ج 2 ص.288

و باز در اين زمينه اشعارى در كتاب " صفين " ابن مزاحم ص 3.. مذكور است كه به بزرگ امت، ابن عباس نسبت داده شده است و اين اشعار شامل ذم و نكوهش و طعن به عمرو مى باشد.

برخورد عمرو عاص و ابن عباس

عمرو بن عاص، در سفرى كه به حج رفته بود عبورش بر ابن عباس افتاد و موقعيت ابن عباس را در قلوب خلق و احترامى كه مردم برايش قائل بودند، مشاهده نمود. رشك و حسد در دلش شعله گرفت و به او گفت:

اى پسر عباس چرا هر وقت مرا مى بينى با حالتى ناخوش و درهم از من روى مى گردانى؟ گوئى بين چشمانت جراحتى افتاده، ولى هنگامى كه در بين گروهى از مردم قرار مى گيرى، آثار ضعف و نادانى و وسواس در تو ظاهر مى گردد.

ابن عباس در جوابش گفت: زيرا كه از دونان و ناپاكان هستى ولى قريش از بزرگان و نيكانند، از سخن باطل و آنچه نمى دانند خوددارى مى كنند و حقى را كه شناختند، كتمان نمى كنند، از جهت منش و معنويات، بزرگان خلقند و به ظاهر بلند مرتبه ترين مردمند، تو خود را داخل قريش مى دانى، در حاليكه از آنان نيستى.

و تو كسى هستى كه در بين دو بستر خواب، متولد شدى نه در بين بنى هاشم جايگاه و مقامى دارى و نه در بين بنى عبد شمس كسى تو را به خود مى گيرد، تو گناهكار بى پدر و گمراه و گمراه كننده اى، معاويه تو را بر گردن مردم سوار كرد و تو هم از حمايت او به خود باليدى و بخشش او را به حساب بزرگى و مقام خود پنداشتى.

عمرودر جواب گفت: نه بخدا قسم، من بوجود تو خرسندم و به خود مى بالم آيا اين حالت در نزد تو براى من نفعى دارد؟

ابن عباس گفت: ما به هر جا كه حق باشد مايليم و به آن راهى كه حق رود آهنگ مى كنيم. مصدر اين بحث: " عقد الفريد " ج 2 ص .136

16 - ابن عباس و عمرو

عبدالله بن جعفر به مجلس معاويه وارد شد، ابن عباس و عمرو بن عاص هم حضور داشتند، عمرو بن عاص گفت:

مردى بر شما وارد شد كه در دل آرزوها دارد و در مجالس بزم و طرب به آوازها دل مى دهد و شيفته كنيزكان خواننده و نوازنده است، بسيار شوخ و بذله سر است و از جوانان زياد حمايت مى كند و "با آنها كه مورد علاقه اش نيستند"خشمش آشكار است و در خوشگذرانى از خود بيخود است، به گذشتگان خود بسيار مى بالد و در انفاق اسرافكار است.

ابن عباس گفت: بخدا قسم كه دروغ مى گوئى و عبدالله بن جعفر را آنچنانكه تعريف كردى، او بسيار به ياد خداست و در برابر نعمتهاى حق سپاسگذار و از هر ناروائى دور و بركنار است، مردى است بخشنده و بزرگ، آقا و بردبار، هدفى راستين دارد، و تقاضاى ديگران را اجابت مى كند، محدوديت و هيبتى كه مانع از نزديكى به او گردد، در او نيست، از كسى عيب جوئى و نكوهش نمى كند. در بين قريش مقامى والا دارد. شير بيشه مردانگى است. در كارزار پيشرو ودلير است. حسبى شريف دارد. بى پدر و پست و فرومايه نيست. همانند آن ناپاك نيست كه پسترين افراد قريش بر سر فرزنديش نزاع كنند تا در نتيجه قصاب قريش "عاص بن وائل" بر ديگران پيروز گردد و ناكسترين افراد شناخته شود.

آرى، عبدالله بن جعفر چون آن فرومايه بى مقام نيست كه از حيث حسب و نسب بخوارى و مذلت بگرايد و از شخصيت خانوادگى سهم كمى داشته و بين دو قبيله، وا مانده و بلاتكليف بماند، چون نوزادى كه بين دو محله افتاده باشد "كه معلوم نيست از كدام طرف است".

نه چون كسى است كه به بيچاره گى شناخته شده باشد و يا از خانواده خود رخت بربسته باشد.

"بعدخطاب به عمرو نمود" كاش مى دانستم تو، با كدام شخصيت و ارزشى متعرض مردان مى شوى؟ و با كدام اصل و حسب به حدود ديگران تجاوز مى كنى؟ در كدام جنگ توانستى چون مردان رزمنده ظاهر گردى؟ آيا خودت بودى؟ اى پست فرومايه، و اى ناچيز بى پدر، آياباتكا به خود چنين مى گوئى، يا به اتكا آنهائى كه منسوب به آنها هستى؟ آنانكه خود نيز، سفيهانى خشمگين و پست و فرومايه اند و در ميان قرش بدين خصلت معروف، نه در عهد جاهليت شرافتى داشتند و نه افتخار تقدم و سبقت به اسلام، نصيبشان شده.

توخود بزبان غير سخن گوئى و خود را در ميان كسانى قرار داده اى و دم مى زنى كه همطراز آنها نيستى.

بخدا سوگند، اگر معاويه تو را از درگاهش دور مى ساخت به فضيلت نزديكتر مى شد و از ناروائيها و ستم دور بود. چه، دردها پيوسته است، و اميدواريها فريبنده تو را تا آخرين نقطه آرزو پيش برد كه نه به دسترنجى رسيدى و نه درخت زندگيت برگ و نوائى گرفت

عبدالله بن جعفر گفت: اى ابن عباس تو را سوگند مى دهم كه ديگر از سخن باز ايستى، تو به خوبى از من دفاع نمودى و به حمايتم برخاستى.

ابن عباس گفت: در برابر اين برده، مرا واگذار. چه او، اگر در مقابل خود حريفى نبيند بدون هيچ مايه اى مى تازد ولى اكنون مى بيند كه شيرى شرزه در برابر اوست كه دلاوران همسنگ خود را از هم مى درد و ميدان داران كارزار را بى جان مى سازد.

عمرو بن عاص "به معاويه" گفت: يا امير المومنين بگذار تا منهم در برابر او سخن گويم، بخدا قسم كه چيزى فروگذار ننمود.

ابن عباس به معاويه گفت:اجازه اش ده تا هر چه مى خواهد بگويد او هر چه گويد بر عليه خود گفته، بخدا سوگند دلم سخت و قوى و جوابم كوبنده است همه اطمينانم بخدا است و چنانم كه نابغه بنى ذبيان گويد:

و قدما قد قرعت و قارعونى فما نزر الكلام و لا شجانى
يصد الشاعر العراف عنى صدود البكر عن قرم هجان

ترجمه

از دير زمان با شمشير زبان ديگران را كوفته ام و آنها مرا كوفته اند ولى نه زبان من كوتاه آمده و نه آنها بر رنج و آزار من دست يافتند.

زبان من هر شاعر پرگوئى را از من باز ميدارد و ميگريزاند بسان بچه شتريكه از مصاف با شتر نر برگزيده ميگريزد.

اين داستان را جاحظ در ص 1.1 " المحاسن و الاضداد "، و بيهقى در ج 1 ص 68 " المحاسن و المساوى"آورده اند، و به طوريكه در صفحه 228 گذشت. از ابن عساكر به نقل از عبدالله بن عباس بن ابى سفيان مانند آن ذكر شده كه بعضى از الفاظ آن غلط و تحريف شده بود كه به وسيله نقل اين داستان كه اينجا نموديم آن غلطها تصحيح مى شود.

معاويه و عمرو عاص

معاويه احساس كرد كه تا عمرو بن عاص با او بيعت نكند مقصود او حاصل نمى شود لذا به عمرو گفت: از من پيروى نما، عمرو پرسيد: به چه سبب از تو پيروى كنم؟ به خاطر آخرت، كه بخدا قسم از آخرت جدائى، يا براى دنيا، كه آنهم در اختيار تو نيست تا مرا با خود شريك سازى.

معاويه گفت: من، تو را در بهره هاى دنيوى با خود شريك مى سازم.

عمرو جوابش داد: پس، فرمان حكومت مصر و توابع آن را بنام من بنويس معاويه هم فرمان حكومت و توابع آن را به نام او نوشت و پايان فرمان چنين بود كه:عمرو عهده دار است كه گوش به فرمان و مطيع امرم باشد.

عمرو گفت: و اين نكته را هم بنويس كه فرمانبردارى عمرو هيچگونه نقصى به شرط و قرار عمرو وارد نخواهد ساخت.

معاويه گفت: مردم باين مطلب توجهى ندارند. عمرو گفت: و لو اينطور باشد ولى اين نكته را بنويس، معاويه نوشت، و بخدا سوگند كه معاويه چاره اى جز نوشتن آن نداشت.

در آن هنگام كه معاويه با عمرو بر سر مصر و حكومت آن سخن مى گفتند، و عمرو هم باصراحت گفت: بايد حكومت مصر را به من بدهى، تا دين خود را به تو بفروشم عتبه بن ابى سفيان وارد شد، و چون سخن عمرو را شنيد گفت: اين مرد به سبب دينش مورد اعتماد است، زيرا فردى از صحابه، و ياران محمد "ص" مى باشد.

عمرو به معاويه نوشت:

معاوى لا اعطيك دينى و لم انل به منك دنيا فانظرن كيف تصنع
و ما الدين و الدنيا سوا و اننى لاخذ ما تعطى و راسى مقنع