تفسير نمونه جلد ۷

جمعي از فضلا

- ۱۳ -


در حدود يك سال قبل شخصى به نام (ابو محمد) از (كنيا) سوالى درباره ظهور (مهدى منتظر (عليه السلام )) از (رابطة العالم الاسلامى ) كرده دبير كل (رابطه ) يعنى (محمد صالح القزاز) در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه (ابن تمية ) موسس مذهب وهابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى (عليه السلام )
را پذيرفته ، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيه كرده اند براى او ارسال داشته است .
در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى (عليه السلام ) و محل ظهور او يعنى مكه چنين مى خوانيم :
(... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم ، خداوند به وسيله او (مهدى (عليه السلام ) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است ...
او آخرين (خلفاى راشدين دوازده گانه ) است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر از آنها در كتب (صحاح ) داده است .
احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند از جمله :
عثمان ابن عفان ، على ابن ابى طالب ، طلحة ابن عبيد اله ، عبد الرحمن ابن عوف ، قرة ابن اساس مزنى ، عبد الله ابن حارث ، ابو هريره ، حذيفة ابن يمان ، جابر ابن عبد الله ، ابو امامه ، جابر ابن ماجد، عبد الله ابن عمر، انس ابن مالك ، عمران ابن حصين ، و ام سلمه .
اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.
سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى (عليه السلام ) به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داد.
زيرا اين مسئله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت (بنابر اين آنها نيز طبعا اين مطلب را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند).
سپس اضافه مى كند:
هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده و هم شهادت و گواهى صحابه
كه در اينجا در حكم حديث است در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم از (سنن ) و (معاجم ) و (مسانيد) آمده است . از جمله .
سنن ابو داود، سنن ترمذى ، ابن ماجه ، ابن عمرو الدانى ، مسند احمد و ابن يعلى ، و بزاز، و صحيح حاكم ، و معاجم طبرانى (كبير و متوسط) و رويانى ، و دارقطنى ، و ابو نعيم در (اخبار المهدى ) و خطيب در تاريخ بغداد، و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، و غير اينها.
بعد اضافه مى كند:
بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تاليف كرده اند از جمله :
(ابو نعيم ) در (اخبار المهدى )، (ابن حجر هيثمى ) در (القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر)، (شوكانى ) در (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح )، (ادريس عراقى مغربى ) در كتاب (المهدى )، (ابو العباس ابن عبد المؤ من المغربى ) در كتاب (الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون ).
و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه در چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است .
باز اضافه مى كند:
عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه مهدى در سر حد تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست ) از جمله :
(السخاوى ) در كتاب (فتح المغيث )، (محمد ابن احمد سفاوينى ) در (شرح العقيدة )، (ابوالحسن الابرى ) در (مناقب الشافعى )، (ابن تيميه ) در كتاب فتاوايش ، (سيوطى ) در (الحاوى )، (ادريس عراقى ) در تاءليفى كه در زمينه
مهدى دارد، (شوكانى ) در كتاب (التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر)... (محمد جعفر كنانى ) در (نظم التناثر)، (ابو العباس ابن عبد المؤ من ) در (الوهم المكنون ...)
در پايان بحث مى گويد: (تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد: (لا مهدى الا عيسى ) (مهدى جز عيسى نيست )، مورد ايراد قرار دهد، ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند، به خصوص (ابن عبد المؤ من ) كه در گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه سى سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته .
حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى (عليه السلام ) مشتمل بر احاديث (صحيح ) و (حسن ) است و مجموع آن متواتر مى باشد.
بنابر اين اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى ) واجب است ، و اين جزء عقايد اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بيخبر يا بدعتگذار آن را انكار نمى كنند)!
مدير اداره مجمع فقهى اسلامى
محمد منتصر كنانى
اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه السلام )
در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد.
بلكه از قطعيترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده ، و عموم فرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد.
اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى
برويم و ببينيم آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤ يائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند؟
و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است ؟
آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟
آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليتها؟!
و بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كننده ؟
ولى قبل از توضيح و بررسى اين سئوالات توجه به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عالى ترين مفاهيم هر گاه بدست افراد نا وارد يا نالايق يا سوء استفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسئله انتظار بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است .
بهر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگيهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر نگذارد.
يعنى ما در بحث (انتظار) مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاءكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم .
اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد:
1- كسى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟
امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ثم سكت هنيئة ثم قال هو كمن كان مع رسول الله !
(او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد سپس كمى سكوت كرد و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (مبارزاتش ) همراه بوده است .)
عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است .
2- در بعضى (بمنزلة الضارب بسيفه فى سبيل الله ): (همانند شمشير زنى در راه خدا)،
3- و در بعضى ديگر (كمن قارع مع رسول الله بسيفه ): (همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد)!
4- در بعضى ديگر (بمنزلة من كان قاعدا تحت لواء القائم ) (همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد).
5- و در بعضى ديگر (بمنزلة المجاهد بين يدى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )): (همانند كسى است كه پيش ‍ روى پيامبر جهاد كند)
6- و بعضى ديگر (بمنزلة من استشهد مع رسول الله ): (همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود).
اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه السلام ) در اين شش روايت وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله (انتظار) از يك سو، و (جهاد) و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد).
7- در روايات متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن ، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است .
اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در بعضى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده است ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
(افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز و جل ):
(بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است )
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (افضل العبادة انتظار الفرج )
اين حديث اعم از اينكه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى باشد، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.
اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه تواءم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم .
مفهوم انتظار
(انتظار) معمولا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.
فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است ، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.
همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن
بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد (بيگانگى با وضع موجود) و (تلاش براى وضع بهتر).
بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت (مهدى ) و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از دو عنصر است ، عنصر نفى و عنصر (اثبات ) عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است .
و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.
اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو، و خود سازى و خود يارى و جلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.
و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است .
با توجه به مفهوم اصلى (انتظار) معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت مهدى (عليه السلام ) يا زير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده ، يا شهيد گشته است .
آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است ؟
يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار و خود سازى و آمادگى نيز درجات كاملا متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر (مقدمات ) و (نتيجه ) شباهت دارد، هر دو جهادند
و هر دو آمادگى مى خواهند و خود سازى ، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است ، نمى تواند يك فرد غافل و بيخبر و بى تفاوت بوده باشد، آنجا جاى هر كس نيست ، جاى افرادى است كه به حق شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند.
همچنين كسى كه سلاح در دست دارد در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.
براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد:
انتظار يعنى آماده باش
كامل من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است ؟.
من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان آلودگان را مى گيرد؟
ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.
زيرا چگونگى (انتظار) همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم .
انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر .
انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.
انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول .
هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است ، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسائل پذيرائى فراهم ساخت ، در ديگرى ابزار لازم ، و داس و كمباين و...
اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در واقع انتظار انقلاب و ديگر گونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است .
انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شؤ ن و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود، انقلابى است سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و اخلاقى .
نخستين فلسفه خودسازى فردى
چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند، و اين در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است . تنگ نظريها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست .
نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد.
ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر و برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است .
من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم .
آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگيها كافى نيست ؟
ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتما به حالت آماده باش كامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى آورد، سنگرهاى لازم را مى سازد. آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد. روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد.
انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى ، مادى و معنوى ، براى اصلاح همه جهان است .فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است .
اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست كار ساده اى نمى تواند باشد، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!.
براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است .
و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است ، اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچكس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست ؟ فلسفه دوم خودياريهاى اجتماعى منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست ،
برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند، بايد كار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند.
در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين ، پياده كردن چنان برنامه اى امكانپذير نيست .
بنابراين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.
اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آن همه فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است .
فلسفه سوم منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند
اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگيها است .
توضيح اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند گاهى افراد پاك در يك بنبست سخت روانى قرار مى گيرند، بنبستى كه از ياس اصلاحات سرچشمه مى گيرد.
گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست ، و تلاش و كوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است ، اين نوميدى و ياس ممكن است آنها را تدريجا به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند!
تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهائى است ، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت .
و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى ياس از آمرزش يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا ياس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقى شده ، حتى مهمتر از بسيارى از گناهان ، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار ماءيوس از رحمت ، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت ؟ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است !، بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد، آخرش جهنم است ، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم ؟! و مانند اين منطقها...
اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند.
به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤ ثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.
نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط ماءيوس
نمى شوند بلكه به مقتضاى (وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد) وصول به هدف را در برابر خويش ‍ مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.
از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود همانگونه كه جمعى از مخالفان ، تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود.
از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مى كند اين است كه در ذيل آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ...) خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه (هو القائم و اصحابه ): مهدى و ياران او هستند.
و در حديث ديگرى مى خوانيم : (نزلت فى المهدى ): اين آيه درباره مهدى (عليه السلام ) نازل شده است .
در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان (الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) آنها كه ايمان و عمل صالحى دارند معرفى مى شده اند، بنابراين تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست .
و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش ‍ بكوشند.
تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.
و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.
اين است اثر سازنده قيام مهدى در جامعه اسلامى .
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا إ ن كثيرا من الا حبار و الرهبان ليأ كلون اءمول الناس بالبطل و يصدون عن سبيل الله و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اءليم (34)
يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون (35)


ترجمه :

34- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علما(ى اهل كتاب ) و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان ) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناك بشارت ده .
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند (و به آنها مى گويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد
تفسير
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده ، مى گويد:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند (يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله ).
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير كثيرا در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است ، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم .
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق باطل مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است .
يكى اينكه : حقايق تعليمات آئين مسيح (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) را كتمان مى كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام ) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنانكه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شده است .
و ديگر اينكه : با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند، چنانكه در آيه 41 سوره مائده به آن اشاره شده است .
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام بهشت فروشى و يا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهائى برانگيخته است !.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى ديدند متهم مى ساختند، و با تشكيل محكمه هاى تفتيش مذهبى آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنابراين به جرئت مى توان گفت : گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده اند به گردن آنها است !.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان درباره اسلام به چه كارهائى كه دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روا نمى دارند.
اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است .
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته ، مى گويد: كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ).
(يكنزون ) از ماده (كنز) بر وزن و به معنى (گنج ) است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را (كناز اللحم ) مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است .
بنابر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است .
(ذهب ) به معنى (طلا) و (فضه ) به معنى نقره است .بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان ) درباره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند: اينكه به (طلا) (ذهب ) گفته مى شود براى آن است كه به زودى از دست مى رود و بقائى ندارد (ماده (ذهاب ) در لغت به معنى رفتن است ) و اينكه به (نقره ) (فضه ) گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد (انفضاض در لغت به معنى پراكندگى است ) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است !.
از آنروز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت ، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد، زيرا چه بسا افراد
مازاد نياز خود را مى خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع (پول ) مطرح شد.
پيدايش (نقره ) و از آن مهمتر (طلا) به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گرانقيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنابر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است ، و آنها كه پول را به صورت (گنجينه ) پنهان مى كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است .
آيه فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى توانيم به آن پى ببريم ، زيرا نابسامانيهائى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى شود بر هيچكس پوشيده نيست .
جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى (كنز) محسوب مى شود، و طبق آيه فوق حرام است ؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده ؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن ، بنابراين هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى خورد مثلا در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (اى مال اديت زكاته فليس بكنز): (هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست ).
و نيز مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تاءمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤ ال كردند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (ان الله لم يفرض الزكوة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم ): (خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را درباره اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است ) يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت .
در كتاب (امالى ) (شيخ ) از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست .
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست ، از جمله حديثى است كه در مجمع البيان از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكوته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب اليم )
(هر چه از چهار هزار (درهم ) كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است بيشتر باشد (كنز) است خواه زكاتش را بپردازند يا نه ، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنابراين ثروتاندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده ).
و در كتاب (كافى ) از (معاذ بن ثير) چنين نقل شده كه مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى گفت : (شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است ) اما هنگامى كه (قائم ) ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده (و الذين يكنزون الذهب و الفضة ...).
در شرح حال (ابوذر) نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد: (بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم ): (به گنج اندوزان بشارت ده
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد)!.
و نيز استدلال (ابوذر) در برابر (عثمان ) به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست ، بلكه غير آنها را نيز شامل مى شود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود، زيرا اسلام آنقدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است ).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود (آنچنانكه در روايت على (عليه السلام ) خوانديم ) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آنچنان كه در روايت امام صادق (عليه السلام ) درباره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى شود زيرا مى فرمايد: (فيستعين به على عدوه ).
ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان (ابوذر)، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آنچنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر (ابوذر) به اموال بيت المال بود كه در دست عثمان و (معاويه ) قرار داشت ، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست .
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ ‌هاى ساسانيان را زنده كرد و ابوذر حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابوذر و اشتراكيت
مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز (ابوذر) به سرزمين بد آب و هواى (ربذه ) است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره او نقل كرده اند: (آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد).
اين را نيز مى دانيم كه اختلاف (ابوذر) با (عثمان ) بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريختوپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش ‍ بود.
ابوذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به بيت المال مربوط مى شد بسيار سختگير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه
سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما (ابوذر) اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال (معاويه ) بپاخاست تا آنجا كه (ابن عباس ) مى گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى (ابوذر) را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت .
(عثمان ) نامه اى نوشت و (ابوذر) را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به (معاويه ) دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى (مدينه ) راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى كه (ابوذر) به هنگام ورود به (مدينه ) بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به (ربذه ) فرستاد و در همانجا از دنيا رفت .
كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى (ابوذر) را متهم مى كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است ، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده ، با اينكه ابوذر از نزديكترين افراد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟
بيابان نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى كنند؟!
آرى ابوذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه (كنز) معتقد بود،
و صريحا اين عقيده خود را اظهار مى داشت ، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى (كسرى ) و (قيصر) را از نو زنده نمود.
به علاوه (ابوذر) عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابوذر گناهى داشته همين بوده است ، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دينفروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروائى را به او بسته اند.
گناه ديگر (ابوذر) اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤ منان على (عليه السلام ) داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغ پردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت (ابوذر) به كار گيرند، ولى دامان او آنچنان پاك بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن كه همه اين دروغ پردازان را رسوا ساخت !
از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابوذر بسته اند اين است كه طبق نقل (ابن سعد) در (طبقات ) مى گويند: جمعى از اهل كوفه به (ابوذر) در همان زمان كه در (ربذه ) بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان ) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم ؟ (ابوذر) گفت : نه ، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود!.
اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و بهيچوجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده (المنار) در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان ابوذر مى گويد كه داستان (ابوذر) نشان مى دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان ) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه (معاويه ) جرئت نكرد به (ابوذر) چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست !
به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان (ربذه ) سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابوذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت ؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند: تبعيد ابوذر به حكم قانون (تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت ) صورت گرفت ، زيرا گرچه بودن ابوذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان ، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!.
راستى ما نمى دانيم چه مفسدهاى بر وجود ابوذر در مدينه مترتب مى شد؟
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفسده است ؟
چرا (ابوذر) به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشاء فساد بود؟
آيا تبعيد ابوذر و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت ؟!
ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از در ديگر فرار مى كند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابوذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروت اندوزان !
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى كند و مى گويد: (روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد)
(يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم )
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: (اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد) (هذا ما كنزتم لانفسكم ).
(اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد
(فذوقوا ما كنتم تكنزون )
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها (پيشانى ) و (پشت ) و (پهلو) ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از ابوذر چنين نقل شده است كه : او مى گفت : اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد
(حتى يتردد الحرفى اجوافهم )
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنائى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشان داغ مى كنند!
در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مى خوانيم : (يوم يحمى عليها) يعنى در آن روز آتش به روى سكه ها ريخته مى شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه (على ) به كار برده نمى شود، بلكه فى المثل گفته مى شود: (يحمى الحديد) آهن را داغ مى كنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه ها شود، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى گويد
سكه ها را در آتش مى گذارند بلكه مى گويد آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوب گداخته و سوزان شود و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اينگونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو مى كند.
آيه و ترجمه


إ ن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتب الله يوم خلق السموت و الا رض منها اءربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن اءنفسكم و قتلوا المشركين كافة كما يقتلونكم كافة و اعلموا اءن الله مع المتقين (36)
إ نما النسى ء زيادة فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرم الله زين لهم سوء اءعملهم و الله لا يهدى القوم الكفرين (37)


ترجمه :

36- تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب (آفرينش ) الهى از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه ، ماه حرام است (و جنگ در آن ممنوع مى باشد) اين آئين ثابت و پابرجا (ى الهى ) است ، بنابر اين در اين ماهها به خود ستم مكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد) و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است .
37- نسى ء (جابجا كردن و تاخير ماههاى حرام ) افزايشى در كفر (مشركان ) است كه بواسطه آن كافران گمراه مى شوند، يك سال آنرا حلال و سال ديگر آنرا تحريم مى كنند تا مطابق تعداد ماههائى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار به پندارشان تكميل گردد) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال بشمرند، اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.
تفسير
آتش بس اجبارى
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است .
نخست مى گويد: (تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد دوازده ماه است ) (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض ) تعبير به (كتاب الله ) ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا سائر كتب آسمانى باشد، ولى با توجه به جمله (يوم خلق السموات و الارض ) مناسبتر اين است كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد، و به هر حال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت ، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال 12 بار تكرار مى شود.

next page

fehrest page

back page