امـا بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشـن مـى شـود كـه طـبـق نقل
تواريخ در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطلقا زندانى وجود نداشت ، و
حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) اسـيران را تقسيم كرده و به دست مسلمانان
مى سـپـرد، و مـى فـرمـود مـراقـب آنـها باشيد، و به آنها نيكى كنيد، و گاه كه
توانائى بر تـاءمـيـن غذاى آنها نداشتند، از ديگر مسلمانان براى اطعام اسيران كمك
مى گرفتند، و آنها را همراه خود و يا حتى بدون همراهى خود به سراغ ساير مسلمانان مى
فرستادند، تا به آنها كمك كنند.
زيرا در آن موقع مسلمين سخت در مضيقه بودند.
البته بعدا كه حكومت اسلامى گسترش پيدا كرد، و تعداد اسيران بالا گرفت
و حـتى مجرمان با گسترش دامنه حكومت زياد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسيران
و مجرمان از طريق بيت المال صورت مى گرفت .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه يـكـى از بـهـتـريـن
اعمال اطعام محرومان و نيازمندان است ، نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد
شرك نيز تـحـت پـوشـش ايـن دسـتور اسلامى قرار گرفته ، تا آنجا كه اطعام آنها يكى
از كارهاى برجسته (ابرار)
شمرده شده است .
در حـديـثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : استوصوا بالاسرى
خـيـرا و كـان احـدهـم يؤ ثر اسيره بطعامه : (با
اسيران به نيكى رفتار كنيد، مسلمانان هـنـگامى كه اين سخن را شنيدند گاه غذاى خود
را به اسير داده و او را بر خويشتن مقدم مى شمردند).
چـهارمين عمل بر جسته ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد:
(آنها مى گويند ما شما را تـنـهـا بـراى خـدا اطعام مى كنيم ، نه پاداشى
از شما مى خواهيم و نه تشكرى ) (انما
نطعكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا).
ايـن برنامه منحصر به مساءله اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك
خـداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست ، و
اصولا در اسـلام ارزش عمل به خلوص نيت است ، و گرنه اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى
داشته باشد، خواه رياكارانه باشد، و يا به خاطر هواى نفس ، و يا تشكر و قدردانى
مردم ، يا پـاداش مـادى ، و هـيـچگونه ارزش معنوى و الهى ندارد، و حديث مشهور
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) لا عمل الا بالنية و انما
الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است .
مـنـظـور از وجـه الله هـمـان ذات خـدا است ، و گرنه خدا صورت جسمانى ندارد، و اين
همان چـيـزى اسـت كـه در ساير آيات قرآن نيز روى آن تكيه و تاءكيد شده است ، در آيه
272 بقره مى خوانيم : و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله :
(شما جز براى خداوند انفاق نكنيد)
و در آيه 28 سوره كهف در توصيف همنشينان شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) چـنـيـن آمـده اسـت : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون
وجهه :
(بـا كـسـانـى بـاش كه پروردگار خود را
صبح و شام مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند).
و در آخـريـن تـوصـيـف (ابـرار)
مـى فـرمـايـد: (آنها مى گويند: ما از
پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و شديد است )
(انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا).
ايـن سـخـن مـمـكـن اسـت زبـان حـال (ابـرار)
بـاشـد يـا زبـان قال آنها.
تعبير از روز قيامت به روز (عبوس
) و (سخت
) با اينكه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را
درهم كشيده ، به خاطر تاءكيد بر وضع وحشتناك آن روز است ، يعنى آنقدر حوادث آن روز
سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز
نيز عبوس است .
در ايـنـكه (قمطرير)
از چه ماده اى گرفته شده ؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو اسـت بعضى آن را از
(قمطر) مى دانند، و بعضى آن را
مشتق از ماده (قطر)
(بر وزن مرغ ) و ميم را زائده مى دانند.
ولى مشهور همان اول است كه به معنى شديد و عبوس است .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه اگر ابرار تنها براى ذات پاك خدا كار مى
كنند پـس چرا مى گويند ما از عذاب روز قيامت بيمناكيم ، آيا انگيزه الهى ، با
انگيزه ترس از عذاب قيامت ، سازگار است ؟!
امـا بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه پـاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، و آن اين كه آنها به
هر حـال بـه خـاطـر خدا گام بر مى دارند، و اگر از عذاب قيامت مى ترسند به خاطر آن
است كـه عـذاب الهـى اسـت ، و اگـر به نعمتهاى بهشت علاقه دارند چون اين نعمتها از
ناحيه او است ، و اين همان چيزى است كه در باب (نيت
عبادت ) در فقه مطرح است كه مى گويند:
قـصـد قـربت در عبادات منافات با انگيزه علاقه به ثواب ، و ترس از عقاب ، و يا حتى
كـسـب مـواهـب مـادى ايـن دنـيـا از سـوى خـداونـد (مـانـنـد نـمـاز اسـتـسـقـا
بـراى نـزول بـاران ) نـدارد، زيـرا هـمـه ايـنـهـا بازگشت به خداوند مى كند، و به
اصطلاح از قـبـيـل (داعى بر داعى
) است ، هر چند مرحله عالى عبادت اين است كه علاقه به نعمتهاى بـهـشـت و
تـرس از عذاب دوزخ نيز انگيزه آن نباشد بلكه يك پارچه به عنوان
(حبالله
) انجام گيرد.
تـعـبـيـر بـه (انـا نـخاف من ربنا يوما
عبوسا قمطريرا) نيز شاهد بر اين است كه
اين خوف نيز خوف از پروردگار است .
نـكـتـه قـابـل تـوجه اينكه دومين وصف از اوصاف پنجگانه ، و پنجمين وصف هر دو
مساءله خـوف اسـت ، بـا اين تفاوت كه در اولى تنها سخن از خوف روز قيامت است و در
دومى خوف از پـروردگـار در روز قيامت ، در يك مورد روز قيامت چنين توصيف شده كه شر
آن گسترده اسـت و در مـورد ديـگر عبوس و شديد است كه در واقع يكى گستردگى آن را مى
رساند و ديگرى گستردگى كيفى را.
در آخرين آيه مورد بحث به نتيجه اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه
(ابـرار)
دارنـد اشـاره كـرده ، مـى فرمايد: (به
خاطر همينها خداوند آنها را از شر آن روز نـگـهـدارى مـى كـنـد، و در حـالى كـه بـا
طـراوت و مـسـرور و شـادمـان هـسـتـنـد از آنها استقبال مى كند)
(فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نظرة و سرورا).
(نـظـرة )
بـه مـعـنى طراوت و خرمى و شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان
دست مى دهد، آرى رنگ رخسار آنها در آن روز آرامش و نشاط درونى آنان خبر مى دهد.
بـنـابـرايـن اگـر در دنيا به خاطر احساس مسؤ وليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند
در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.
تعبير به (لقاهم
) از تعبيرهاى بسيار جالبى است كه نشان مى دهد خداوند بزرگ از اين
ميهمانان گرانقدر با لطف خاصش استقبال مى كند، و آنها را كه غرق شادى و سرورند در
سايه رحمتش جاى مى دهد.
نكته :
سير كردن گرسنگان از بهترين حسنات است
نـه تـنـهـا در آيـات مورد بحث اطعام طعام را يكى از كارهاى برجسته ابرار و عباد
الله مى شـمـرد، بـلكه در بسيارى از آيات قرآن روى اين معنى تكيه و تاءكيد شده است
، و نشان مى دهد اين كار در پيشگاه خدا محبوبيت خاصى دارد.
و اگـر نـگـاه بـه دنـيـاى امـروز كـنـيـم كـه طـبـق اخـبـار مـنـتـشـره هـر سـال
مـيـليـونها نفر از گرسنگى مى ميرند، در حالى كه در مناطق ديگر دنيا آن قدر غذاى
اضـافـى به زباله دانها مى ريزند كه حسابى براى آن نيست ، اهميت اين دستور اسلامى
از يكسو و دورى دنياى امروز از موازين اخلاقى از سوى ديگر روشن مى گردد.
در روايات اسلامى نيز تاءكيد بسيار در اين زمينه ديده مى شود كه به عنوان نمونه چند
حديث را در اينجا مى آوريم :
1 - در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من اطعم
ثلاثة نفر مـن المـسـلمـيـن اطـعـمـه الله مـن ثـلاث جـنان فى ملكوت السموات :
(كسى كه سه نفر از مـسـلمـانـان را اطـعـام كـنـد خـداونـد او را از سـه
باغ بهشتى در ملكوت آسمانها اطعام خواهد كرد).
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من اطعم مؤ منا حتى يشبعه لم
يدر احد مـن خـلق الله مـا له مـن الاجـر فـى الاخـرة ، لا مـلك مـقـرب ، و لا
نـبـى مرسل الا الله رب العالمين : (كسى
كه مؤ منى را اطعام كند تا سير شود احدى از خلق خدا نـمـى دانـد چـقـدر در آخـرت
پـاداش دارد، و نـه فـرشـتـگـان مـقـرب الهـى ، و نه پيامبران مرسل ، جز خداوند كه
پروردگار عالميان است ).
در حديث ديگرى از همان امام آمده است كه فرمود: لان اطعم مؤ منا محتاجا احب الى من
ان ازوره ، و لان ازوره احـب الى مـن ان اعـتـق عـشـر رقـاب :
(اگـر مـؤ مـن نيازمندى را اطعام كنم نزد من مـحـبوبتر است از اينكه
تنها به ديدار او بروم ، و اگر بديدار او بروم نزد من محبوبتر است از اينكه ده برده
را آزاد كنم )!.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در روايـات تـنـها روى نيازمندان و گرسنگان تكيه نشده بلكه
در بـعـضى صريحا آمده است كه اطعام مؤ منان هر چند بى نياز باشند همچون آزاد كردن
برده اسـت ، و اين نشان مى دهد كه هدف از اين كار علاوه بر رفع نيازمنديها جلب محبت
و تحكيم پيوندهاى دوستى و صميميت است ، به عكس
آنـچـه در دنـيـاى مـادى امـروز مـعـمـول اسـت كـه گاه دو دوست نزديك ، يا دو
خويشاوند به مـهـمـانـخانه اى مى روند هر كدام بايد سهم خود را بپردازد گوئى مساءله
ميهمانى كردن مخصوصا نفرات بسيار براى آنان بسيار شگفت آور است .
در بـعضى از روايات نيز تصريح شده كه اطعام گرسنگان به طور مطلق (هر چند مؤ من و
مـسـلمـان هـم نـبـاشـنـد) از افـضل اعمال است ، چنانكه در روايتى از پيغمبر گرامى
اسلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـده اسـت كـه فـرمـود: مـن افضل الاعمال
عند الله ابراد الكباد الحارة و اشباع الكباد الجائعة و الذى نفس محمد صلى الله
عـليـه و آله بـيـده لا يـؤ مـن بـى عـبـد يـبـيـت شـبـعـان و اخـوه - او قـال
جـاره - المـسـلم جـائع : (يـكـى از
بـرتـريـن اعـمـال نـزد خدا خنك كردن جگرهاى داغ است ، و سير كردن شكمهاى گرسنه ،
سوگند به كـسـى كـه جـان مـحـمـد در دسـت او اسـت بنده اى كه شب سير بخوابد و برادر
- يا فرمود همسايه - مسلمانش گرسنه باشد به من ايمان نياورده است
)!.
ذيل حديث فوق گرچه درباره سير كردن مسلمانان است ، ولى آغاز آن هر تشنه و گرسنه اى
را شـامـل مـى شـود، و بـعـيـد نـيـسـت گـسـتـردگـى مـفـهـوم آن حـتـى حـيـوانـات
را نـيـز شامل شود.
و در اين زمينه روايات بسيار است .
آيه و ترجمه
و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا(12)
متكين فيها على الا رائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا(13)
و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا(14)
و يطاف عليهم بانية من فضة و أ كواب كانت قواريرا(15)
قواريرا من فضة قدروها تقديرا(16)
و يسقون فيها كأ سا كان مزاجها زنجبيلا(17)
عينا فيها تسمى سلسبيلا(18)
و يطوف عليهم ولدن مخلدون إ ذا رايتهم حسبتهم لؤ لؤ ا منثورا(19)
و إ ذا رأ يت ثم رأ يت نعيما و ملكا كبيرا(20)
عـليـهـم ثـيـاب سـنـدس خـضـر و إ سـتـبـرق و حـلوا أ ساور من فضة و سقئهم ربهم
شرابا طهورا(21)
إ ن هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا(22)
|
ترجمه :
12 - خـداونـد در بـرابـر شـكـيـبـائى آنان ، بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها
پاداش مى دهد.
13 - ايـن در حـالى اسـت كـه بـر تـخـتـهاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را در
آنجا مى بينند، نه سرما را.
14 - و در حالى است كه سايه هاى آن (درختان بهشتى ) بر آنها فرو افتاده ، و چيدن
ميوه هايش بسيار آسان است .
15 - و در گـرداگـرد آنـهـا ظرفهائى از نقره ، و قدحهائى بلورين مى گردانند (مملو
از بهترين غذاها و نوشيدنى ها)
16 - ظرفهاى بلورينى از نقره ! كه آنها را به اندازه لازم آماده كرده اند.
17 - و در آنـجـا از جـامـهـائى سـيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى است كه با
زنجبيل آميخته است .
18 - از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است .
19 - و بر گرد آنها نوجوانانى جاودانى (براى پذيرائى ) مى گردند كه هر گاه آنها را
ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند!
20 - و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى !
21 - بـر انـدام آنـهـا (بـهـشـتـيان ) لباسهائى است از حرير نازك سبز رنگ ، و از
ديباى ضخيم و با دستبندهائى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به
آنها مى نوشاند!
22 - اين جزاى شما است و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است .
تفسير:
پاداشهاى عظيم بهشتى !
بـعـد از اشـاره اجمالى در آيات گذشته به نجات ابرار و نيكان از عذابهاى دردناك روز
قـيـامـت ، و رسـيـدن آنـها به لقاى محبوب ، و غرق سرور و شادمانى شدن ، در آيات
مورد بـحـث بـه شـرح ايـن نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى پـرداخـتـه ، حداقل پانزده نعمت
را در طى اين آيات بر مى شمرد:
نـخـسـت از مـسـكن و لباس اين بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد:
(خداوند در برابر صبر و شكيبائى آنها بهشت و لباسها و فرشهائى از حرير
را به آنها پاداش مى دهد)
(و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا).
آرى در بـرابـر آن هـمـه اسـتـقـامـت و ايـثـار كه نمونه آن وفاء به نذر، و روزه
داشتن ، و بـخـشيدن طعام مورد نياز خود هنگام افطار به مسكين و يتيم و اسير است ،
خداوند آنها را در باغهاى مخصوصى از بهشت جاى مى دهد، و بهترين لباسها را بر آنها
مى پوشاند.
نه تنها در اين آيه كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداشهاى
قـيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است (صبر در طريق اطاعت ، صبر در برابر معصيت
، و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب ).
در آيـه 24 سـوره رعـد مـى خوانيم فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند: سلام
عليكم بما صبرتم : (درود بر شما به خاطر
صبر و استقامتى كه داشتيد).
و در آيه 111 مؤ منون آمده است : انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون :
(من امروز آنها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم ، آنها پيروز و
رستگارند).
سـپـس مـى افـزايد: (اين در حالى است كه
آنها بر تختهاى زيبا تكيه كرده ، نه گرمى آفتاب را مى بينند، و نه سردى هوا را)
(متكئين فيها على الارائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا):
ذكـر ايـن حـالت (تـكـيـه كـردن بـر تـخـتـهـا) اشـاره بـه آرامـش و راحـتـى كـامـل
آنـهـا اسـت ، چـرا كه انسان معمولا در حالت آرامش در چنين حالتى به سر مى برد، و
ذيل آيه نيز اشاره به اعتدال كامل هواى بهشت است .
نـه ايـنـكـه خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد، بلكه تابش ناراحت كننده
خورشيد وجود ندارد، با وجود سايه هاى درختان بهشتى .
(زمـهـرير)
از ماده (زمهر)
به معنى شدت سرما، يا شدت غضب ، يا سرخ شدن چشم بـر اثـر خـشـم ، مـى بـاشـد، و در
ايـنـجـا مـنـظـور هـمـان مـعـنـى اول است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه در جهنم نقطه اى وجود دارد كه از شدت سرما اعضاى بدن از
هم متلاشى مى شود.
(ارائك )
جمع (اريكه
) در اصل به تختهائى مى گويند كه در حجله عروس مى نهند و منظور در اينجا
تختهاى زيبا و فاخر است .
(آلوسـى )
مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت در (روح
المعانى ) در حديثى از ابن عباس چنين نقل
مى كند: بينا اهل الجنة فى الجنة اذا راوا ضوءا كضوء الشمس ، و قد اشرقت الجنان به
فيقول اهل الجنة يا رضوان ما هذا؟
و قـد قـال ربـنـا لا يـرون فـيـهـا شـمـسـا و لا زمـهـريـرا، فـيـقـول لهـم رضـوان
ليـس هـذا بـشـمـس ، و لا قـمر، و لكن على (عليه السلام ) و فاطمة (عليهاالسلام )
ضحكا، و اشرقت الجنان من نور ثغريهما!: (هنگامى
كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى
هـمـچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنه بهشت را روشن ساخته بهشتيان به رضوان
(فـرشـتـه مـاءمـور بـهـشـت ) مى گويند: اين نور چيست با اينكه پروردگار ما فرموده
در بـهـشـت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را؟! او در پاسخ مى گويد: اين نور
خورشيد و ماه نيست ، ولى على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) خندان شده اند
و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است !.
آيه بعد در ادامه اين نعمتها مى افزايد: (اين
در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بـر آنـهـا فـرو افـتـاده ، و چـيـدن مـيـوه
هـايـش بـراى آنـهـا بـسـيـار سهل و آسان است ):
(و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا.
نـه مـشـكـلى وجـود دارد، نـه خارى در دست مى رود، و نه احتياج به تلاش و حركتى
براى چيدن ميوه ها است !
بـار ديـگـر يـاد آورى ايـن نـكـتـه را ضـرورى مـى دانـيـم كـه اصـول حـاكـم بـر
زنـدگـى انـسـان در آن جـهـان بـا اين جهان بسيار متفاوت است ، و آنچه درباره
نعمتهاى بهشتى در اين آيات و آيات ديگر قرآن آمده ، تنها اشاراتى است پر معنى بـه
آن مـواهـب عـظيم ، و گرنه طبق تصريح بعضى از روايات در آنجا نعمتهائى است كه هيچ
چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر انديشه هيچ كسى نگذشته است .
(ابـن عـبـاس
) سـخـنـى دارد كـه در ذيل بعضى از آيات همين سوره بيان كرده است : مى
گـويـد: آنـچـه را خـداونـد در قـرآن از نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى نـام بـرده مثل
و مـانـنـدى در دنـيا ندارد، ولى خداوند آن را با نامى كه براى ما شناخته شده است
نام مى بـرد، مـثـلا از شـراب طـهـورى نـام مـى بـرد كـه بـا
(زنجبيل )
ممزوج است اين ماده معطرى بود كه عرب به آن علاقه داشت .
در آيـه بـعـد بـه تـوضـيـح قـسـمـتـى از چـگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى
خدا وسـائل پـذيـرائى آنها، و پذيرائى كنندگان مى پردازد و مى فرمايد:
(در گرداگرد آنها ظرفهائى از نقره و قدحهائى بلورين مى گردانند)
(و يطاف عليهم بانية من فضة و اكواب كانت قواريرا).
(ظرفهاى بلورينى از نقره ! كه آن را به
اندازه لازم آماده كرده اند) (قوارير من
فضة قدرها تقديرا).
در ايـن ظـرفـهـا انـواع غـذاهـاى بهشتى ، و در آن قدحهاى بلورين انواع نوشيدنيهاى
لذت بـخـش و نـشـاط آفـرين ، به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است ، و
خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.
(آنـيـة )
جـمع (اناء)
به معنى هرگونه ظرف است ، و (اكواب
) جمع (كوب
)
(بر وزن خوب ) به معنى ظرف آب است كه دسته نداشته باشد كه گاه از آن تعبير به
(قدح )
مى شود.
(قوارير)
جمع (قاروره
) به معنى ظرف بلورين و شيشه اى است .
عجب اينكه مى فرمايد: ظرفهاى بلورين بهشتى از نقره ساخته شده ! در حالى كه در عالم
دنيا چنين ظرفى مطلقا وجود ندارد، و ظرفهاى بلورين را
از سـنـگـهـاى مخصوصى كه ذوب مى كنند مى سازند، ولى همان خدائى كه اين امكان را در
سـنـگ تـيـره آفـريد كه قابل تبديل به شيشه و بلور باشد مى تواند در فلزى همچون
نقره نيز بيافريند.
و بـه هر حال از اين تعبير استفاده مى شود كه ظرفها و جامهاى بهشتى هم صفا و شفافيت
بـلور را دارد، و هـم درخـشـنـدگى و زيبائى نقره را، و نوشابه هائى كه در آن است
كاملا نمايان است .
قابل توجه اينكه : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه ينفذ البصر فى
فـضـة الجـنـة كـمـا يـنـفـذ فـى الزجاج !: (نور
چشم انسان در نقره بهشتى نفوذ مى كند، آنچنانكه در شيشه و بلور دنيا نفوذ دارد).
اين را نيز مى دانيم در عصر ما دانشمندان به اشعه هائى پى برده اند (مانند اشعه
ايكس ) كه از اجسام تيره نيز عبور مى كند و درون آن را مانند بلور نشان مى دهد.
ابن عباس مى گويد: همه نعمتهاى بهشتى شبيه و مانندى در دنيا دارد جز ظرفهاى بلورين
كه از نقره است كه در دنيا شبيه و مانندى براى آن نيست .
سـپـس مـى افـزايد: (در آنجا از جامهائى
سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى است كه با زنجبيل آميخته
) (و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجيلا).
بـسـيـارى از مـفـسـران تـصـريـح كـرده انـد كـه عـرب جـاهلى از شرابهائى كه آميخته
با زنـجـبـيل بود لذت مى برد زيرا كه تندى مخصوصى به شراب مى داد، و قرآن در اينجا
از جـامـهـائى سـخـن مـى گـويـد كـه شـراب طـهـورش بـا زنجبيل آميخته
اسـت ، ولى بـديـهـى اسـت ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از زمين تا آسمان است ! و
يا به تعبير ديگر تفاوت از دنيا تا آخرت است !.
بـه نـظـر مـى رسـد كه عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته يكى به اصطلاح
نـشـاط آور و مـحـرك ، و ديـگـرى سـسـت كـنـنـده و آرام بـخـش كـه اولى را بـا
(زنـجـبـيـل
) مـى آمـيـخته ، و دومى را با (كافور)،
و از آنجا كه حقايق عالم آخرت در قـالب الفـاظ اين جهان نمى گنجد چاره اى جز اين
نيست كه اين الفاظ با معانى گسترده تر و والاترى براى آن حقايق بزرگ استخدام شود.
گـرچـه دربـاره مـعـنـى (زنـجـبـيـل
) تـفـسـيـرهـاى مـخـتـلفـى نـقـل شـده ، ولى غـالبـا به همان ريشه معطر
و خوشبوئى كه در ادويه مخصوص غذا، و نوشابه ها به كار مى رود تفسير كرده اند.
سـپـس مـى افـزايـد: (ايـن جـامـهـا از
چـشـمـه اى در بـهـشـت پـر مـى شـود كـه سلسبيل ناميده مى شود)
(عينا فيها تسمى سلسبيلا).
(سـلسـبيل )
نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملا
گوارا است ، بسيارى معتقدند كه از ماده (سلاسه
) به معنى (روانى
) گـرفـتـه شـده ، هـمـانـگـونه كه به
عبارات روان و جالب نيز (سليس
) گفته مى شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند از ماده (تسلسل
) گرفته شده كه به معنى (حركت
پى درپـى ) است در نتيجه روان بودن چيزى
را تداعى مى كند، بنابراين هر دو معنى به هم نزديك است ، و در هر صورت باء در آن
اضافى مى باشد.
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد كـه ايـن واژه اى اسـت مـركـب از دو كـلمـه
(سال )
و (سبيل )
و بـعـضـى نـيـز آن را مـركـب از (سـال
) و (سـبـيـل
) مـى دانـنـد كـه در صـورت اول مـفهومش اين است
(راهى به طلب ) و در صورت دوم
(راهى طلبيد) و معنى كنائى هر
دو (گوارا)
است .
بـعـضـى نـيـز تـصـريـح كـرده انـد كـه در لغـت عـرب كـلمـه
(سلسبيل )
وجود نداشته و اين از ابداعات قرآن مجيد است .
ولى معنى اول از همه مشهورتر و مناسبتر است .
سپس از پذيرائى كنندگان اين بزم پرسرور كه در جوار رحمت حق در بهشت برين برپا مـى
شـود سخن به ميان آورده ، مى گويد: (بر
گرد آنها نوجوانان جاودانى مى گردند كـه هـر گـاه آنـهـا را بـبـينى گمان مى كنى
مرواريدهاى پراكنده اند)! (و يطوف عليهم
ولدان مخلدون اذا رايتهم حسبتم لؤ لؤ ا منثورا).
هـم خـودشـان در بـهشت جاودانى هستند، و هم طراوت و زيبائى و نشاط جوانى آنها
جاودانى است ، و هم پذيرائى كردن آنان ، چرا كه تعبير
(مخلدون ) از يكسو، و تعبير
(يطوف عليهم ) (بر آنها طواف
مى كنند) از سوى ديگر بيانگر اين واقعيت است .
تعبير به (لؤ لؤ ا منثورا)
(مرواريدهاى پراكنده ) اشاره اى است به زيبائى و صفا و درخشندگى و جذابيت آنها، و
هم حضورشان در همه جاى اين بزم الهى و روحانى .
و از آنـجـا كه نعمتهاى جهان ديگر به وصف نمى آيد هر قدر الفاظ گويا و رسا باشد، در
آيـه بعد به صورت سربسته مى افزايد: (و
هنگامى كه آنجا را مى نگرى نعمتها و ملك عظيمى را مى بينى
)! (و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا).
بـراى (نعيم
) و (ملك كبير)
تفسيرهاى زيادى شده ، از جمله در حديثى از امام صادق (عـليـه السـلام ) مـى
خـوانـيـم (مـعـنـى آيـه ايـن اسـت كـه
مـلكـى اسـت كـه هـرگـز زائل نمى شود و فنا نمى پذيرد).
يا نعمتهاى بهشتى آنقدر گسترده است كه از نظر كثرت به وصف نمى آيد.
يـا ايـنـكـه (مـلك كـبـيـر)
آن اسـت كـه فـرشـتـگـان بـه هـنـگـام دخول بر بهشتيان اذن مى گيرند، و با سلام به
آنها تحيت مى گويند.
يا بهشتيان هر چه اراده كنند به آن دست مى يابند.
يـا پـائيـن تـريـن فـرد بهشتى قلمرو ملكش به اندازه است كه وقتى نگاه مى كند فاصله
هزار سال راه را مى بيند!
يا به معنى ملك دائمى و ابدى و تواءم با تحقق تمام آرزوها است .
واژه (نـعيم
) كه در لغت به معنى نعمتهاى فراوان است ، و
(ملك كبير) كه از عظمت و وسعت
باغهاى بهشتيان خبر مى دهد مفهوم وسيع و گسترده اى
دارند كه همه تفسيرهاى فوق را شامل مى شوند.
تا اينجا به قسمتى از نعمتهاى بهشتى از قبيل (مساكن
) و (تختها)
و (سايه ها)
و (مـيـوه ها)
و (نوشيدنيها)
و (ظرفها)
و (گروه پذيرائى كنندگان
) اشاره شد، اكنون نوبت وسائل تزيينى بهشتيان است ، مى فرمايد:
(بر اندام آنها لباسهائى است از حرير نازك سبز، و از ديباى ضخيم
) (عاليهم ثياب سندس خضر و استبرق ).
سندس به معنى پارچه ابريشمين نازك است ، در حالى كه (استبرق
) به معنى پارچه ابـريـشـمـيـن ضخيم است ، بعضى آن را از كلمه فارسى
استبر يا (ستبر)
مى دانند، و بـعـضـى احـتمال داده اند كه از ريشه عربى
(برق ) به معنى تلاءلؤ گرفته
شده . سـپـس مـى افـزايـد: (و آنـها با
دستبندهائى از نقره تزيين شده اند) (و
حلوا اساور من فضة ).
نقره هائى شفاف كه همچون بلور مى درخشد، و از ياقوت و در و مرواريد زيباتر است .
(اسـاور)
جـمـع (اسورة
) (بر وزن مغفرة ) و آن نيز به نوبه خود جمع
(سوار)
(بـر وزن غـبـار) يـا سـوار (بـر وزن كـتـاب ) اسـت كـه در اصـل از كـلمـه فـارسـى
(دسـتـوار) بـه مـعنى
(دستبند) گرفته شده ، و به
هنگام نـقـل بـه زبان عربى مختصر تغييرى در آن پيدا شده است ، و به صورت
(سوار) در آمده است .
انـتـخـاب رنگ سبز براى لباسهاى بهشتى به خاطر آن است كه رنگى است بسيار نشاط آفرين
، همانند برگهاى زيباى درختان ، و البته رنگ سبز انواع و اقسامى دارد و هر كدام خود
داراى لطفى است .
در بـعـضـى از آيات قرآن مانند آيه 30 سوره كهف آمده است كه بهشتيان يا دستبندهائى
از طـلا تـزئيـن مـى شـوند (يحلون فيها من
اساور من ذهب ) و اين منافاتى با آنچه در
آيه مورد بحث آمده ندارد، زيرا ممكن است از جهت تنوع ، گاه با اين تزيين كنند، و
گاه با آن .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مگر دستبند طلا و نقره زينت زنانه نيست ؟
چگونه براى مردان بهشتى اين زينت ذكر شده ؟
ولى جواب آن روشن است چرا كه در بسيارى از محيطها زينت طلا و نقره هم براى مردان
است ، و هم براى زنان (هر چند اسلام زينت طلا را براى مردان تحريم كرده ) ولى البته
نوع دسـتـبـنـدهـاى مـردان و زنـان مـتـفـاوت اسـت ، و از آيـه 53 سـوره زخـرف كـه
از قـول فـرعـون نقل شده : فلو لا القى عليه اسورة من ذهب
(چرا به موسى دستبندهائى از طـلا داده نـشـده
)؟ بـر مـى آيـد كـه دسـتـبـنـد طلا براى مردان در محيط مصر نشانه عظمت
محسوب مى شد.
بـعـلاوه هـمـانـگـونـه كـه بـارها اشاره كرده ايم چون براى بيان نعمتهاى بهشتى
الفاظ معمولى اين دنيا هرگز كافى نيست ، راهى جز اين وجود ندارد كه با اين الفاظ
اشاراتى به آن نعمتهاى عظيم و توصيف ناكردنى شود.
و سرانجام در پايان آيه به عنوان آخرين و مهمترين نعمت از اين سلسله نعمتها مى
فرمايد
(و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى
نوشاند) (و سقاهم ربهم شرابا طهورا).
درسـت اسـت كـه در لابـلاى ايـن نـعـمتها نيز سخن از نوشيدنيهاى گوارا از جامهائى
كه از چشمه سلسبيل پر مى شود، و بهشتيان از آن سيراب مى گردند، در
مـيـان بـود، ولى مـيان آنها و آنچه در اين آيه آمده است فرق بسيار است . زيرا از
يكسو در آنـجـا سـاقـى (ولدان مـخـلدون
) بودند، اما در اينجا ساقى (خدا)
است ، و چه تعبير عـجيبى ؟ مخصوصا با تكيه بر كلمه (رب
) خداوندى كه هميشه اين انسان را پرورش داده و مالك و مربى او است وى را
در مراحل تكامل همواره به پيش برده تا به آخرين مرحله رسيده ، و اكنون نوبت آن است
كه ربوبيتش را به حد اعلا برساند، و با دست قدرتش از جام شراب طهور بندگان ابرار و
نيكان را سيراب و سرخوش كند.
و از سـوى ديـگـر (طـهور)
به معنى چيزى است كه هم پاك است و هم پاك كننده به اين ترتيب اين شراب ، جسم و روح
انسان را از هر گونه آلودگى و ناپاكى پاك مى كند، و آنچنان روحانيت و نورانيت و
نشاط به او مى بخشد، كه وصفش در هيچ عبارتى نمى گنجد، حـتـى در حـديـثـى از امـام
صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : يـطـهـر هـم عـن كل شى ء سوى الله :
(قلب و جان آنها را از همه چيز جز خداوند پاك مى كند).
پـرده هـاى غفلت را مى درد، حجابها را از بين مى برد، و انسان را شايسته حضور دائم
در جوار قرب خدا مى كند، نشئه اين شراب طهور از هر نعمتى برتر، و از هر موهبتى
بالاتر است .
اگـر شـراب آلوده دنـيـا عـقـل را زايـل مـى كـنـد، و انسان را از خدا دور مى سازد،
اما شراب طـهورى كه با دست ساقى (الست
) داده مى شود، او را از ما سوى الله بيگانه كرده ، غرق در جمال و جلال
او مى كند.
كـوتـاه سخن اينكه لطفى كه در اين آيه و در اين نعمت نهفته است از همه برتر و
بالاتر است .
از حـديـثـى كـه از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده
اسـتـفـاده مـى شـود كـه چـشمه شراب طهور بر در بهشت قرار دارد: فيسقون منها شـربـة
فـيـطـهـر الله بـهـا قـلوبـهـم مـن الحـسـد! ... و ذلك قول الله عزوجل و سقاهم
ربهم شرابا طهورا: (جرعه اى از اين شراب
طهور به آنها داده مـى شـود و خـدا بـه وسـيـله آن قـلوب آنـها را از حسد (و هر
گونه صفات رذيله ) پاك مى سازد).
جـالب ايـنكه تعبير به (طهور)
در قرآن مجيد فقط در دو مورد آمده يكى در مورد باران (فـرقـان 48) كه همه چيز را
پاك و زنده مى كند و ديگر در آيه مورد بحث درباره شراب مخصوص بهشتى كه آن نيز پاك
كننده و حيات بخش است
و در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرده ، مى فرمايد:
(از سوى خـدا بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود: ايـن نـعـمـتـهـاى عـظـيـم و
مـواهـب بـى نـظـيـر پـاداش اعـمـال شـمـا اسـت ، و سـعـى و كـوشـش و تـلاش شـمـا
در طـريـق اطـاعـت فـرمـان حـق مقبول و مشكور است )
(ان هذا كان لكم جزاءا و كان سعيكم مشكورا).
مبادا كسى تصور كند كه اين مواهب و پاداشهاى عظيم را بى حساب مى دهند اينها همه
جزاى سعى و عمل است ، و پاداش مجاهدتها و خودسازيها و چشم پوشى از گناه است .
بيان اين مطلب خود لذت و لطف خاصى دارد كه خداوند بزرگ ، يا فرشتگان او، ابرار و
نـيـكـان را مـخاطب ساخته و به عنوان قدردانى و تشكر از آنها مى گويد: اينها همه
پاداش اعمال شما است ، و سعى شما مشكور است ، بلكه به
گـفـتـه بـعـضـى از مفسران اين نعمتى است مافوق همه نعمتها و موهبتى است بالاتر از
همه مواهب كه خدا از انسان تشكر كند.
تـعـبير به (كان
) كه فعل ماضى است خبر از گذشته مى دهد، ممكن است اشاره به اين بـاشـد
كـه اين نعمتها از قبل براى شما فراهم شده است ، چرا كه هر وقت كسى به ميهمان خود
بسيار اهميت دهد وسائل پذيرائى او را از مدتها پيش آماده مى كند.
آيه و ترجمه
إ نا نحن نزلنا عليك القرءان تنزيلا(23)
فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم ءاثما أ و كفورا(24)
و اذكر اسم ربك بكرة و اصيلا(25)
و من اليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا(26)
|
ترجمه :
23 - مسلما ما قرآن را بر تو نازل كرديم .
24 - پس در (تبليغ و اجراى ) حكم پروردگارت شكيبا باش ، و از هيچ گنهكار و كافرى از
آنان اطاعت مكن .
25 - و نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور.
26 - و در شبانگاه براى او سجده كن ، و مقدارى طولانى از شب ، او را تسبيح گوى .
تفسير:
پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا
آيات اين سوره از آغاز تاكنون درباره خلقت انسان و سپس معاد و رستاخيز او سخن مى
گفت ، در آيـات مـورد بـحـث روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) كرده ، دستورات مؤ كدى براى هدايت انسانها و صبر و مقاومت در اين راه به او
مى دهد، در واقع اين آيات راه وصول به آنهمه نعمتهاى بى مانند را نشان داده است كه
تـنـهـا از طريق تمسك به قرآن و پيروى از رهبرى چون پيامبر اسلام (صلى الله عليه و
آله و سلم ) و الهام گرفتن از دستورات او امكان پذير است .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (مـسـلمـا مـا
قـرآن را بـر تـو نازل كرديم ) (انا نحن
نزلنا عليك القرآن تنزيلا).
بـعـضـى از مـفـسـران (تـنـزيـلا)
را كـه بـه صـورت مفعول مطلق در آيه فوق آمده اشاره به نزول تدريجى قرآن دانسته اند
كه اثر تربيتى آن روشـن اسـت ، و بـعـضـى اشـاره بـه عـظـمـت مـقـام ايـن كـتـاب
آسـمـانـى و تاءكيدى بر نـزول قـرآن از نـاحـيـه خـداونـد، مخصوصا با توجه به
تاءكيدات ديگر كه در آيه آمده (تاءكيد به وسيله (ان
) و (نحن
) و (جمله اسميه
)) مى دانند، و در حقيقت پاسخى اسـت بـه كـسانى كه پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) را به كهانت و سحر و افترا بر خداوند متهم مى كردند.
سـپـس پنج دستور مهم به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد كه
نخستين آن دعـوت بـه صـبـر و استقامت است ، مى فرمايد:
(اكنون كه چنين است در طريق تبليغ و اجراى احكام پروردگارت صابر و شكيبا
باش ) (فاصبر لحكم ربك ).
از مـشكلات و موانع راه و كثرت دشمنان و سرسختى آنها ترس و هراسى به خود راه مده ،
و همچنان به پيش حركت كن .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : دسـتـور بـه اسـتـقـامـت را (بـا تـوجـه بـه
(فاء تفريع ) در
(فـاصـبـر))
فـرع بر نزول قرآن از سوى خدا مى گيرد، يعنى چون پشتيبان تو خدا اسـت قـطعا در اين
راه استقامت كن ، و تعبير به (رب
) اشاره لطيف ديگرى به همين معنى است .
و در دومـيـن دسـتـور پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را از هر گونه
سازش با مـنـحرفان بر حذر داشته مى گويد: (از
هيچ گنهكار و كافرى از آنها اطاعت مكن )
(و لا تطع منهم اثما او كفورا):
در حـقيقت اين حكم دوم تاءكيدى است بر حكم اول چرا كه جمعيت دشمنان تلاش مى كردند
كه از طـرق مـخـتـلف پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را در مـسـيـر
بـاطـل بـه سـازش بكشانند، چنانكه نقل شده كه (عتبة
بن ربيعه ) و
(وليد بن مغيره
) بـه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) مى گفتند از دعوت خود باز گرد، ما آنقدر ثـروت در اخـتـيـار تـو مـى گـذاريـم كـه
راضى شوى ، و زيباترين دختران عرب را به هـمـسـرى تـو در مـى آوريـم ، و
پـيـشـنـهـادهـاى ديـگـرى از ايـن قبيل ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
عنوان يك رهبر بزرگ راستين بايد در بـرابـر ايـن وسـوسـه هـاى شـيـطـانـى ، يـا
تـهـديـداتى كه بعد از بى اثر ماندن اين تـطـمـيـعـات عنوان مى شود، صبر و استقامت
به خرج دهد، نه تسليم تطميع گردد، و نه تهديد.
درسـت اسـت كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز تسليم نشد، ولى اين
تـاءكـيـدى است بر اهميت اين موضوع در مورد آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
سرمشقى است جاودانى براى ساير رهبران راه خدا.
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران (آثـم
) را بـه (عتبة بن ربيعه
) و (كفور)
را به
(وليد بن مغيره
) يا (ابوجهل
) كه هر سه از مشركان عرب بودند تفسير كرده اند، ولى روشن است كه
(آثم ) (گنهكار) و
(كفور) (كافر و كفران كننده )
مفهوم وسيع و گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه مـجـرمـان و مـشـركـان را شامل مى گردد،
هر چند اين سه نفر از مـصـداقـهاى روشن آن بودند. اين نكته نيز قابل توجه است كه
(آثم ) مفهوم عامى دارد كـه
(كـفـور) را نـيـز شـامـل مـى
شـود، بـنـابـرايـن ذكـر (كـفـور)
از قبيل ذكر خاص بعد از عام و براى تاءكيد است .
ولى از آنجا كه صبر و استقامت در برابر هجوم اين مشكلات عظيم كار آسانى
نيست ، و پيمودن اين راه را دو توشه خاصى لازم دارد، در آيه بعد مى افزايد:
(نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد
آور) (و اذكر اسم ربك بكرة و اصيلا).
(و شـبـانـگـاه بـراى او سـجـده كـن ، و
مـقـدار زيـادى از شـب او را تـسـبيح گوى )
(و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا).
تـا در سـايه آن (ذكر)
و اين (سجده
) و (تسبيح
)، نيروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانه كافى براى مبارزه با مشكلات اين
راه فراهم سازى .
(بـكـرة )
(بـر وزن نـكـتـه ) بـه مـعـنـى آغـاز روز اسـت و
(اصيل )
نقطه مقابل آن يعنى شامگاهان و آخر روز است .
بـعـضـى گـفـتـه انـد اطـلاق ايـن واژه بـر آخـر روز بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از
مـاده
(اصـل )
گـرفـتـه شـده ، بـه خـاطـر آن اسـت كـه آخـر روز اصل و اساس شب را تشكيل مى دهد.
از بـعضى از تعبيرات استفاده مى شود كه (اصيل
) گاه به فاصله ميان ظهر و غروب اطلاق مى گردد (مفردات راغب ).
و از بـعـضـى ديـگـر بـر مـى آيـد كـه (اصـيـل
) بـه اوائل شب نيز گفته مى شود، زيرا كه آن را به
(عشى ) تفسير كرده اند و
(عشى )
آغـاز شـب اسـت چنانكه نماز مغرب و عشا را (عشائين
) مى گويند، حتى از بعضى كلمات اسـتـفـاده مـى شـود كـه
(عـشـى ) از زوال ظـهـر تـا
صـبـح فـردا را نـيـز شامل مى شود.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (اصـيـل
) در آيـه شـريـفـه در مقابل (بكرة
) (صبحگاهان ) قرار گرفته ، و بعد از آن نيز سخن از عبادت شبانه به ميان
آمده ، روشن مى شود
كه منظور همان طرف آخر روز است .
بـه هـر حـال ايـن دو آيه در حقيقت بيانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات
مقدس پروردگار است .
بعضى آنرا به خصوص نمازهاى پنجگانه ، يا به اضافه نماز شب ، يا خصوص نماز صبح و عصر
و مغرب و عشا تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه اين نمازها مصداقهائى از اين ذكر
مستمر الهى ، و تسبيح و سجده در پيشگاه مقدس اوست .
تـعـبير به (ليلا طويلا)
اشاره به اين است كه مقدار زيادى از شب را تسبيح خدا كن ، در حديثى از امام على بن
موسى الرضا (عليه السلام ) در تفسير آن آمده كه در پاسخ اين سؤ ال كه منظور از اين
تسبيح چيست ؟ فرمود: منظور نماز شب است !.
ولى بـعـيد نيست كه اين تفسير نيز از قبيل بيان مصداق روشن باشد، چرا كه نماز شب در
تـقـويـت روح ايـمـان ، و تـهـذيـب نفوس ، و زنده نگهداشتن اراده انسان در طريق
اطاعت خدا، تاءثير فوق العاده اى دارد.
در ايـنـجـا بايد به اين نكته توجه داشت كه دستورهاى پنجگانه آيات فوق گرچه به
صـورت بـرنـامه اى براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده ، ولى
در حقيقت سرمشقى است براى همه كسانى كه در مسير رهبرى معنوى و انسانى جامعه بشرى
گام بر مى دارند.
آنـهـا بـايـد بـدانـنـد بعد از اطمينان و ايمان كامل به هدف و رسالتى كه دارند
لازم است صـبـر و استقامت پيشه كنند، و از انبوه مشكلات راه ، وحشت نداشته باشند
چرا كه هدايت يك جـمـعـيـت بـه خصوص زمانى كه در مقابل انسان افراد ناآگاه و دشمنان
لجوج وجود داشته باشند، هميشه تواءم با مشكلات عظيم بوده و هست ،
و اگر صبر و استقامت رهبران نباشد هيچ رسالتى به ثمر نمى رسد.
و در مـرحـله بـعـد بـايـد در برابر وسوسه هاى شياطينى كه مصداق آثم و كفورند و با
انـواع حـيل و تزوير سعى در منحرف ساختن رهبران و پيشوايان مى كنند، تا رسالت آنها
عـقيم ماند، با كمال قدرت مقاومت كنند، نه فريب تطميع بخورند و نه واهمه اى از
تهديد به خود راه دهند.
و در تمام مراحل براى كسب قدرت روحى ، و نيروى اراده ، عزم راسخ ، و تصميم آهنين ،
هر صبح و شام به ياد خدا باشند، و پيشانى را بر درگاهش بسايند مخصوصا از عبادتهاى
شبانه و راز و نياز با او مدد گيرند كه اگر اين امور رعايت شود پيروزى حتمى است .
و اگـر در پـاره اى از مـراحـل مصيبت و شكستى رخ دهد در پرتو اين اصول مى توان آنها
را جبران كرد برنامه زندگى پـيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دعوت و
رسالت او سرمشق مؤ ثرى براى رهروان اين راه است .
آيه و ترجمه
إ ن هؤ لاء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا(27)
نحن خلقناهم و شددنا أ سرهم و إ ذا شئنا بدلنا أ مثالهم تبديلا(28)
إ ن هذه تذكرة فمن شاء اتخذ إ لى ربه سبيلا(29)
و ما تشاءون إ لا أ ن يشاء الله إ ن الله كان عليما حكيما(30)
يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمين أ عد لهم عذابا أ ليما(31)
|
ترجمه :
27 - آنـهـا زنـدگـى زودگـذر دنـيـا را دوست دارند در حالى كه پشت سر خود روز سخت و
سنگينى را رها مى كنند.
28 - مـا آنـهـا را آفريديم و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم ، و هر زمان بخواهيم
جاى آنان را به گروه ديگرى مى دهيم .
29 - اين يك تذكر و ياد آورى است و هر كس بخواهد (با استفاده از آن ) راهى به سوى
پروردگارش انتخاب مى كند.
30 - و شما چيزى را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد، خداوند عالم و حكيم است .
31 - هـر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان
عذاب دردناكى فراهم ساخته است .
تفسير:
اين يك هشدار است ، و انتخاب راه با شماست !
در آيـات گـذشـتـه بـه پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله و سلم ) هشدار داده شده كه
تحت تـاءثـيـر افـراد (آثم
) و (كفور)
(مجرم و كافر) هرگز واقع نشود، و به شهادت تـاريـخ آنـهـا كـسـانـى بودند كه به
پندار خامشان براى نفوذ در اراده و تصميم پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم )
مـى خـواسـتـنـد از تـطـمـيـع بـه مال و مقام و زنهاى زيبا كمك بگيرند.
آيـات مـورد بـحـث مـعـرفى بيشترى از آنها كرده مى گويد:
(آنها زندگى زود گذر اين جـهـان را دوسـت دارنـد، در حالى كه در پشت سر
خود روز سخت و سنگينى را رها مى كنند و ناديده مى گيرند)!
(ان هؤ لاء يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا).
افـق افـكـار آنـهـا از خـور و خواب و شهوت فراتر نمى رود، و آخرين نقطه ديد آنها
همين لذائد بـى قـيد و شرط مادى است ، و عجب اينكه مى خواهند روح بزرگ پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) را نيز با همين مقياس بسنجند.
اما اين بيخبران كوردل توجه ندارند كه چه روز سنگينى در پيش دارند؟!، سنگين از نظر
مـجـازاتـهـا، سـنـگـيـن از نـظـر مـحـاسـبـه ، و سـنـگـيـن از نـظـر طول زمان و
فضاحت و رسوائى سنگين .
تعبير به (وراءهم
) (پشت سرشان ) با اينكه بايد قاعدتا پيش روى آنها گفته شود به خاطر آن
است اينها آن روز را به دست فراموشى مى سپارند،
گـوئى پـشـت سر انداخته اند، ولى به گفته بعضى از مفسران كلمه
(وراء) گاه به معنى پشت سر، و
گاه به معنى پيش رو به كار مى رود.
در آيـه بـعد به آنها هشدار مى دهد كه از نيرو و قدرت خود مغرور نشوند كه اينها را
همه خـدا داده ، و هـر زمـان بـخـواهـد بـه سـرعـت بـاز پـس مـى گيرد، مى فرمايد:
(ما آنها را آفريديم ، و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم ، به آنها قوت
و قدرت بخشيديم ، و هر زمان بخواهيم آنها را مى بريم و گروه ديگرى را جانشينشان مى
سازيم ) (نحن خلقناهم و شددنا اسرهم و اذا
شئنا بدلنا امثالهم تبديلا).
(اسـر)
(بـر وزن عـصر) در اصل به معنى بستن چيزى با زنجير است ، و اسيران را از ايـن جـهـت
اسير ناميده اند كه آنها را مى بندند ولى (اسر)
در اينجا اشاره به استحكام پيوندهاى وجودى انسان است كه قدرت حركت و توانائى
فعاليتهاى مهم به او مى دهد.
به راستى قرآن در اينجا انگشت روى نقطه حساسى گذارده ، و آن پيوندهاى مختلف اجزاى
وجـود بـشـر اسـت از عـصـبـهـاى كـوچـك و بـزرگ كـه هـمچون طنابهاى آهنين عضلات را
به يكديگر مربوط مى سازد گرفته ، تا رباطها و عضلات مختلف ،
آنـچـنـان قـطـعـات كـوچك و بزرگ استخوان و گوشتهاى اندام انسان را به يكديگر محكم
بـسـتـه كـه از مـجـمـوع آنـهـا يـك واحد كاملا منسجم كه آماده انجام هر گونه
فعاليتى است ساخته ، اما رويهمرفته اين جمله كنايه از قدرت و قوت است .
ايـن آيـه در ضـمن غنا و بى نيازى ذات پاك خدا را، از آنها، و از اطاعت و ايمانشان
، روشن مـى سـازد، تـا بدانند اگر اصرارى براى ايمان آنها است ، در حقيقت لطف و
رحمتى است از ناحيه پروردگار.
نـظـير اين معنى در آيه 133 سوره انعام نيز آمده است ، آنجا كه مى فرمايد: و ربك
الغنى ذو الرحمة ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء:
(پروردگار تو بى نياز و مهربان است ، اگر
بخواهد همه شما را مى برد، و هر كس را بخواهد جانشين شما مى سازد).
سـپـس بـه كـل بـحـثهائى كه در اين سوره آمده است كه مجموعا يك برنامه جامع سعادت
را ارائه مـى دهـد اشـاره كرده ، مى گويد: (اين
يك تذكر و يادآورى است ، و هر كس بخواهد بـا اسـتفاده از آن راهى به سوى پروردگارش
انتخاب مى كند) (ان هذه تذكرة فمن شاء
اتخذ الى ربه سبيلا).
وظـيـفـه مـا نـشـان دادن راه اسـت ، نـه اجـبـار بـر انـتـخـاب ، ايـن شـمـا
هـسـتيد كه بايد با عقل و درك خود، حق را از باطل تشخيص دهيد، و با اراده و اختيار
خود تصميم بگيريد.
اين در حقيقت تاءكيدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشته كه فرمود:
انـا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا: (ما
راه را به او نشان داديم ، خواه پذيرا شود و شكر اين نعمت را بجا آورد، يا اعراض و
كفران كند).
و از آنـجـا كه ممكن است افراد كوته فكر از تعبير فوق نوعى تفويض و واگذارى مطلق
بـه بـندگان تصور كنند، در آيه بعد براى نفى اين توهم مى افزايد:
(شما چيزى را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد)
(و ما تشاءون الا ان يشاء الله ).
(چرا كه خداوند عالم و حكيم است
) (ان الله كان عليما حكيما).
و اين در حقيقت اثبات اصل معروف (الامر
بين الامرين ) است ، از يكسو مى فرمايد:
(خدا راه را نـشـان داده و انـتـخـاب بـا شـما است
) و از سوى ديگر مى افزايد: (انتخاب
شما منوط به مشيت الهى است ) يعنى شما
استقلال كامل نداريد بلكه قدرت و توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از
ناحيه او است ، و هر زمان اراده كند مى تواند اين قدرت و آزادى را سلب كند.
بـه ايـن تـرتـيـب نـه (تـفـويـض
) و واگـذارى كـامـل اسـت و نـه اجبار و سلب اختيار، بلكه حقيقتى است
دقيق و ظريف در ميان اين دو، يا به تعبير ديگر: نوعى آزادى وابسته به مشيت الهى است
كه هر لحظه بخواهد مى تواند آن را بـاز پـس گـيـرد، تـا هـم بـنـدگـان بـتـوانـنـد
بـار تـكـليـف و مـسـؤ وليـت را كـه رمـز تكامل آنهاست بر دوش گيرند و هم خود را بى
نياز از خداوند تصور نكنند.
خلاصه اين تعبير براى آن است كه بندگان ، خود را بى نياز از هدايت
و حـمـايت و توفيق و تاءييد ذات مقدس او ندانند، و در عين تصميم گيرى در كارها، خود
را به او بسپارند، و تحت حمايت او قرار دهند.
از ايـنـجـا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران جبرى مسلك مانند فخر رازى به اين آيه
چسبيده اند به خاطر پيشداوريهائى است كه در اين مساءله داشته اند، او مى گويد: و
اعلم ان هـذه الايـة مـن جملة الايات التى تلاطمت فيها امواج الجبر و القدر!:
(بدان كه اين آيه از آياتى است كه امواج جبر در آن متلاطم است
)!.
آرى ، اگـر ايـن آيـه را از آيـات قـبل جدا كنيم جاى اين توهم وجود دارد ولى با
توجه به ايـنـكـه در يـك آيـه بـيـان تـاءثـيـر اخـتـيـار شـده ، و در يك آيه ديگر
بيان تاءثير مشيت پروردگار، به خوبى مساءله (الامر
بين الامرين ) تثبيت مى گردد.
عجيب است طرفداران تفويض به همان آيه اى مى چسبند كه سخن از اختيار مطلق مى گويد، و
طـرفـداران جـبـر بـه آيـه اى كـه بـه تـنـهـائى بوى جبر مى دهد، و هر كدام مى
خواهند پـيـشـداوريـهاى خود را با آن توجيه كنند، در حالى كه فهم صحيح كلام الهى (و
هر كلام ديـگـر) ايـجـاب مـى كند كه همه را در كنار هم بگذارند، و بدون تعصب و
پيشداورى قبلى قضاوت كنند.
ذيـل آيـه كه مى فرمايد: ان الله كان عليما حكيما نيز ممكن است اشاره به همين معنى
باشد چـرا كـه عـلم و حـكـمـت خـدا ايـجـاب مـى كـنـد بـنـدگـان را در پـيـمـودن
راه تـكـامـل آزاد بـگـذارد، و گـرنـه تـكـامـل اجـبـارى و تـحـمـيـلى تكامل نيست
بعلاوه علم و حكمت او اجازه نمى دهد كه افرادى را مجبور به كار خير و افرادى را
مجبور به كار شر، كند، و بعد گروه اول را پاداش دهد، و گروه دوم را مجازات كند.
و سـرانـجـام در آخـريـن آيـه ايـن سـوره ، بـه سرنوشت نيكوكاران و بدكاران در يك
جمله كوتاه و پرمعنى اشاره كرده ، مى فرمايد: (خدا
هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند، و بـراى ظـالمـان عـذاب دردنـاكـى فـراهـم
سـاخـتـه اسـت )
(يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمين اعدلهم عذابا اليما).
جـالب ايـنكه در آغاز آيه مى گويد: (هر كس
را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند) ولى
در پـايـان آيه ، عذاب را روى ظالمان متمركز مى سازد، و اين نشان مى دهد كه مشيت او
بر عـذاب بـه دنـبـال مـشيت انسان بر ظلم و گناه است ، و به قرينه مقابله روشن مى
شود كه مـشـيـت او در رحـمـت نـيـز بـه دنـبـال اراده انـسـان در ايـمـان و عمل
صالح و اجراى عدل است ، و جز اين از حكيم نمى توان انتظار داشت .
عـجـب ايـنـكـه بـا ايـن قـريـنـه روشـن بـاز افـرادى مـانـنـد فـخـر رازى صـدر
آيـه را دليـل بـر مـسـاءله جـبـر گـرفـتـه انـد بـى آنـكـه ذيـل آيـه را كـه
دربـاره آزادى اراده و عمل ظالمان سخن مى گويد مورد توجه قرار دهند!.
خداوندا! ما را در رحمتت داخل كن ، و از عذاب اليمى كه در انتظار ظالمان است برهان
.
پـروردگـارا! تـو راه را نـشـان دادى مـا نـيـز تصميم به پيمودن اين راه داريم ، ما
را مدد فرما!
بارالها! اگر از (ابرار)
نيستيم دوستدار آنهائيم ، ما را به آنها ملحق نما.
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 50 آيه است
محتواى سوره مرسلات
مـعـروف اين است كه اين سوره در مكه نازل شده ، ولى بعضى تصريح كرده اند به اين كـه
آيـه 48 (و اذا قـيـل لهـم اركـعـوا لا
يـركـعـون )
(مـدنـى ) اسـت ، هـر چـنـد
دليـل روشـنـى بـراى آن ذكـر نـكرده اند، و اگر مساءله
(ركوع ) و
(نماز) سبب اين اسـتـنباط شده
، درست به نظر نمى رسد، زيرا مدتها مسلمانان در مكه نماز مى خواندند و ركوع مى
كردند.
بـه هـر حـال بـيـشـتـريـن مـطـلبـى كـه در ايـن سـوره مـطـرح شـده اسـت ، مسائل
مربوط به قيامت و تهديد و انذار مكذبان و منكران است .
و از امـتـيـازات اين سوره اين است كه آيه (ويل
يومئذ للمكذبين ):
(واى در آن روز بر تـكـذيـب كـنـنـدگـان ده بـار در آن تـكـرار شـده ، و
هـر بـار بـه دنبال مطلب تازه اى ).